نتیجه این شد که قسم اول از اقسام اربعه تخلّف شرط در صورتی که شرط در واقع جزء مبیع باشد و آنچه که فروخته شده از مثلیات مانند گندم و برنج یعنی متساوی الأجزاء باشد، در صورت تخلّف به نقیصه دو نظریه وجود دارد.
مرحوم شیخ نظریه اولی را قبول کرده است، یعنی قائل به تقسیط شده است.
قسم دوم از اقسام اربعه عبارت از این است که: تخلّف به نقیصه شده است. مبیع از قیمیات بوده است یا متساوی الأجزاء من حیث القیمه نبوده است. مثلاً زید زمینی را با شرط اینکه صد متر باشد فروخته بعداً معلوم شده که زمین نود متر بوده است، در این مورد تخلف ایضاً دو نظریه وجود دارد:
نظریه اولی این است که: در این مورد ثمن تقسیط میشود یعنی فروشنده مخیّر است بین فسخ اصل عقد و بین الامضاء بالنسبه. مرحوم شیخ همین نظریه را قائل میباشد. دو دلیل برای این نظریه ذکر کرده است:
دلیل اول این است که: از نظر عرف در این قسم از شروط در مقابل شرط که در واقع جزء میباشد ثمن قرار گرفته است، قسمتی از ثمن در واقع در مقابل جزء مفقود قرار گرفته است.
دلیل دوم: روایت میباشد، مضمون آن این است: زید زمینی را به شرط اینکه صد متر باشد از عمر خریده است، بعداً معلوم شده که آن زمین پنجاه متر بوده. امام علیه السلام فرموده: مشتری مخیر است که عقد را فسخ بکند و زمین را برگرداند و ثمن را بگیرد، یا اینکه مشتری عقد را امضا بکند و ثمن را اضافه بگیرد. پس امام علیه السلام حکم به تقسیط ثمن کردهاند.
نظریه دوم این است که: در این مورد تقسیط نمیشود، یعنی مشتری مخیر است که فسخ بکند یا امضاء بکند. تمام پول را به فروشنده بدهد.
این نظریه را شیخ طوسی گفته است، برای اثبات این نظریه دو دلیل ذکر شده است:
دلیل اول این است که: مبیع عین خارجی بوده است و عین خارجی موجود است و آنچه را که تخلّف شده است وصفی از اوصاف عین خارجی بوده است و تخلّف وصف موجب خیار است، فالتقسیط اساسی ندارد.
جواب از این دلیل دیروز گفته شد که در این قسم از شروط در مقابل آن شرط که در واقع جزء است ثمن قرار گرفته است، تبعاً باید تقسیط شود.
دلیل دوم: در ما نحن فیه به دست آوردن قیمت آنچه که فوت شده است امکان ندارد، پس تقسیط به واسطه عدم امکان معرفت مقدار غیر ممکن است. زمینی که فروخته شده مختلف الأجزاء میباشد، هر متری از آن با هم فرق میکند، قیمت آن هم مختلف است. پس نمیدانید چه مقدار پول در مقابل هر متری واقع شده است، پس تقسیط امکان ندارد، باید امضاء به تمام ثمن قائل بشویم.
در این دلیل مرحوم شیخ دو اشکال دارد:
اولاً دو جور این دلیل را میشود بهرهبرداری کرد:
نحوه اول ما ذکرنا بود.
نحوه دوم این است که از دلیل برداشت بشود که اساساً این بیع باطل بوده است برای اینکه مقدار ثمن معیّن نیست، برای اینکه اگر قیمت ۵۰ متر مفقود مشخص نیست قیمت ۵۰ متر موجود هم أیضاً مشخص نیست. ثمن زمین موجود در حین عقد کان مجهولاً، پس البیع باطلٌ. خیار فرع صحّت بیع میباشد.
کلام در نحوه اول است، چون مستدل صحّت بیع را پذیرفته است. مرحوم شیخ دو اشکال میکند:
اولاً ما قبول میکنیم مقدار ثمن در مقابل زمین مفقود مجهول است، جهالت مقدار حق مشتری مانع استحقاق مشتری نمیباشد. فالتقسیط صحیح و حق خیار بالنسبه دارد.
و ثانیاً قیمت مقدار مفقود معلوم است و الوجه فی ذلک ما هو الموجود را دو برابر کنید، تبعاً ۵۰ متر موجود را صد متر دیده است، یعنی مفقود عین موجود است در اوصاف و خصوصیّات، قیمت موجود را حساب کنید و آن را دو برابر کنید.
راه دیگری هم مرحوم شیخ ارائه میدهد و لکن میفرماید بازگشت آن به راه اول است. فعلیه تقسیط مانعی ندارد.
بقی الکلام در روایت ابن حنظله که جملهای دارد، حاصل آن این است: امام علیه السلام میفرماید: فروشنده اگر زمینی دیگر دارد، پنجاه متر مفقود را از زمین دیگر اضافه به این زمین کنید، بیع لازم میشود. این جمله برخلاف قواعد است که مثل قائم مقام قیمت بشود.
بعضیها گفتهاند: زمین اقرب به فائت است از پانصد تومان.
مرحوم شیخ میفرماید: مخالفت این جمله با قواعد صدمهای به دلالت روایت بر مدّعا ندارد.