کلام در مسقطات خیار در بیع بود. مسقط سوم عبارت است از تصرّف فروشنده در پولی که از خریدار گرفته است. در این مسقط هفت مطلب بیان شده است:
مطلب اول فرمایش مرحوم شیخ بود که فرمود: در سه فرض تصرّف فروشنده در ثمن مبیع مسقط خیار میباشد:
فرض اول این بود که: ثمن مبیع جزئی خارجی باشد و صراحتاً ردّ عین شرط شده باشد.
فرض دوم این بود که: ثمن جزئی خارجی باشد و اطلاق ردّ ثمن حمل بر ردّ عین ثمن بشود.
فرض سوم این بود که: ثمن کلّی فی الذمه باشد و به دست فروشنده رسیده باشد و مراد از اشتراط ردّ ثمن، ردّ عین باشد.
در این سه فرض مرحوم شیخ فرمود که: تصرّف مسقط خیار در بیع شرط میباشد.
مطلب دوم، فرمایش محقق اردبیلی و محقق سبزواری میباشد. حاصل فرمایش این دو بزرگوار این است که تصرّف فروشنده در ثمن مبیع در بیع شرط موجب سقوط خیار نمیشود. دو دلیل برای این مدّعا ذکر شده است:
دلیل اول این است که: حکمت از جعل خیار در بیع شرط رفع احتیاجات فروشنده است. کسی که خانه خودش را به بیع شرط میفروشد نوعاً حوائج و بدهکاری دارد، پس غرض فروشنده از بیع شرط رفع احتیاجات خویش میباشد. و رفع احتیاج متوقّف بر تصرّف در پولی است که گرفته است. پس حکمت در بیع شرط رفع احتیاجات فروشنده است و این متوقّف به تصرّف در ثمن است اگر بگویید تصرف در ثمن مسقط خیار است پس بیع شرط لازم میشود و دیگر حق فسخ در بیع شرط معنا ندارد.
و ثانیاً مورد موثّقه اسحاق بن عمار این بوده است که فروشنده به خاطر احتیاج ملک خود را فروخته است و در ثمن تصرّف کرده است. در این زمینه امام علیه السلام فرمود: اگر ردّ ثمن کرد حق فسخ دارد. پس باید در خصوص بیع شرط تصرّف در ثمن مسقط خیار او نمیباشد.
مطلب سوم فرمایش مرحوم بحرالعلوم در کتاب مصابیح میباشد. حاصل فرمایش این بزرگوار اشکال بر محقق اردبیلی و محقق سبزواری است. سه اشکال ایشان کرده است:
اولاً میفرماید: اینکه میگویید تصرّف من له الخیار در ثمن در بیع شرط مسقط خیار نمیباشد خلاف الإجماع است.
وثانیاً تصرّفی که مسقط خیار میباشد نه منافات با احتیاج فروشنده دارد و نه منافات با موثقه اسحاق بن عمار دارد و الوجه فی ذلک اینکه میگویند تصرّف مسقط خیار میباشد این قانون کلّی در مورد تصرّف من له الخیار گفته شده است یعنی کسی که در حال تصرّف خیار حیوان دارد، تصرّف او مسقط خیار اوست، کسی که خیار مجلس و غبن و عیب دارد تصرّف او مسقط خیار اوست، پس تصرّف من له الخیار در زمان خیار مسقط خیار اوست، کسی که بالفعل خیار ندارد تصرّف او معنا ندارد مسقط خیار باشد.
این قانون کلّی را در ما نحن فیه پیاده کنید. فروشنده در بیع شرط چه وقت خیار دارد، قبل از ردّ ثمن یا بعد از ردّ ثمن؟ فروشنده بعد از ردّ ثمن خیار دارد. ردّ ثمن در اوّل محرم تحقّق پیدا میکند، تصرّف فروشنده در ماه رمضان است، تصرّف در ماه رمضان تصرّف در زمان خیار نیست چون هنوز پول را ردّ نکرده است، خیار از بعد ردّ ثمن پیدا میشود. پس تصرّفات فروشنده قبل از ردّ ثمن مسقط خیار نیست، تصرّفات فروشنده بعد از ردّ ثمن منافات با احتیاج مالک ندارد چون در ظرف این مدّت احتیاج خود را برطرف کرده است. پس تصرّف فروشنده در زمان خیار هیچ تالی فاسدی ندارد و این لزوم بیع نه منافات با حکمت بیع شروط دارد و نه منافات با موثقه اسحاق بن عمار دارد.
و تصرّفات فروشنده قبل از ردّ قطعاً مسقط خیار نیست چون ردّ ثمن صورت نگرفته تا خیار بشود، پس در این مدّت قدرت بر ایجاد خیار دارد، چون قدرت بر ردّ دارد. قدرت بر سبب قدرت بر مسبّب است پس قدرت بر سبب خیار دارد اما بالفعل خیار ندارد.
وثالثاً در بعض موارد قبل از ردّ نه بالفعل خیار دارد و نه قدرت بر سبب خیار دارد. مثلاً فرض کنید در بیع شرط شده است که ردّ در روز اول محرّم مولد خیار باشد، در نتیجه در ماه رجب نه خیار دارد و نه قدرت به سبب خیار دارد.
پس ما أفاده محقق اردبیلی دو اشکال واقعی و یک اشکال استطرادی دارد.