درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۱۷: خبر واحد ۶۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

عرض شد یک دلیل عقلی چند روز بعد ما می‌آوریم برای حجیت هر ظنی. یعنی شما اگر ظن پیدا کردید از هر راهی، با آن دلیل عقلی حجیتش ثابت می‌شود که قهرا قدر متیقنش هم خبر است یعنی خبر هم داخل در آن دلیل عقلی می‌شود، و آن اسمش ظن انسدادی است با آن چند مقدمه‌ای که گفتیم ظن حجت می‌شود منتها آن آقایان انسدادی‌ها بعضی‌ها حکومتی هستند بعضی‌ها کشفی. یعنی حکومتی‌ها می‌گویند حالا که این مقدمات را قبول کردیم پس عقل حکم می‌کند که ظن حجت است کشفی‌ها می‌گویند حالا که این مقدمات را قبول کردیم کشف می‌کنیم که شارع برای ما ظن را حجت کرده، ثمره هم دارد اگر حکومتی شدیم نتیجه می‌شود موجبه کلیه، اگر کشفی شدیم نتیجه می‌شود قضیه مهمله. یعنی اگر عقل حکم بکند به حجیت ظن، می‌دانید که احکام عقلی کلی است یعنی چه موجبه کلی: یعنی موردا و مرتبتا و سبقا. نمی‌دانم به کفایه مراجعه کردید یا نه؟ اگر عقل حاکم باشد می‌گوید ظن حجت است در هر موردی، یعنی چه مسئله مهمه و چه غیر مهمه، از هر سببی چه از راه خواب این ظن حاصل بشود چه از راه خبر، در هر مرتبه‌ای چه ظنت قوی باشد و چه در مرتبه ضعیف. غرض اگر ما در باب انسداد حکومتی شدیم نتیجه آن حکم عقل یک قضیه موجبه کلیه است اما اگر کشفی شدیم قضیه مهمله است یعنی همین قدر می‌دانیم شارع برای ما ظن را حجت کرده. اما چه جور ظنی، قوی یا ضعیف؟ نمی‌دانیم. آیا در مسئله مهم یا غیر مهم؟ نمی‌دانیم. آیا از سبب متعارف یا غیر متعارف؟ همینقدر اهمالا و اجمالا می‌دانیم ظن را حجت کرده. اینها برای دلیل عقلی است که بعدا می‌خواهیم بخوانیم که تمام ظنون حجت می‌شود ولی فعلا بحث ما چند روز راجع به دلیل عقلی است بر حجیت خصوص خبر واحد ثقه غیر علمی. یعنی اگر یک ثقه ولو علم هم نیاورد برای شما مفید ظن باشد همین خبرش حجت است به حکم عقل. که دیروز دلیل عقلی آن را گفتیم. ما با آن شواهدی که دیروز نقل کردیم یقین داریم بسیاری از اخبار صادر از معصوم است این شواهد مال همین بود دیگر. واقعا هم اینجور است اینها اینقدر احتیاط، اینقدر رعایت، آدم یقین دارد که بسیاری از این اخبار که در اختیار ماست این همه روی آنها کار شده و اینها مقطوع الصدور است و می‌دانید که خبر مقطوع الصدور بر ما واجب است که به آن عمل بکنیم ولی نمی‌دانیم کدام است منتشر در این کتابهاست پس وظیفه ما چیست؟ عقل می‌گوید باید به تمام اخبار مظنون الصدور عمل بکنید تا یقین بکنید. علی کل حال این مقدمه شد دلیل عقلی. یعنی عقل به ما می‌گوید هر خبر ثقه‌ای حجت است عمل بکن تا اینکه آن مقطوع الصدورها عمل بشود. آن قرائن کدام است که به وسیله آنها ما قطع داریم که بسیاری از این اخبار صادر از معصوم است؟ یکی همان داستان حسن وشاء بود که احمد بن محمد بن عیسی گفت تا برایم نقل نکنی به عنوان روایت من استنساخ نمی‌کند برای اینکه ممکن است بعدها دیگران ببینند خیال کنند من بعنوان راوی عن المعصوم دارم نقل می‌کنم لذا قبول نکرد استنساخ بکند مگر بعد از مقابله. یا آن داستان آن دیگری، که پدر به پسرش گفت این دفتر را بگیر روایاتش را بنویس اما در دفترت بنویس این را من در دفتر پدرم وجدت نه اینکه اروی، یعنی روایت می‌کنم از پدرم عن ابن سنان از حضرت صادق، اینجوری ننویس برای اینکه محمد بن سنان هم که به من این روایات را داد همین را گفت. گفت: من توی کتابها پیدا کردم بعنوان سماع و روایت عن المعصوم نیست، خوب این احتیاط را می‌رساند. یا آن آقا پسر فضال یعنی علی بن حسن، مقابله کرده روایتهای پدر را. ولی معذلک بعدها که می‌خواهد نقل بکند یکبار هم با برادرانش مقابله می‌کند با برادرها که مقابله می‌کند آنوقت توی کتابش می‌نویسد برادرهای من، احمد و محمد از پدر من اینجور نقل کردند. به او گفتند خودت هم که مقابله کردی چرا نمی‌گویی عن ابی؟ گفت آن موقع من سنم اقتضا نمی‌کرد خصوصیات را دقت نداشتم لذا چون خاطر جمع نبودم برادرانم بزرگتر بودند بهتر وارد بودند با آنها مقابله کردم به آنها نسبت می‌دهم و از آنها به پدرم نسبتم می‌دهم. واقعا همینطور است با این شواهد و قرائن انسان یقین می‌کند که این اخبار ما خیلی‌هایش صادر از معصوم است. ایشان می‌خواهد نتیجه گیری بکند. ایشان می‌خواهد بگوید دیروز گفتم دوباره هم می‌گویم ارباب کتب یعنی آن مشایخ ثلاثه ـ یک جمله‌ای من دیروز راجع به مدینه العلم گفتم خودم دیروز به ایشان اعتراض داشتم که موقع تالیف موقع گفت آدم باید مراجعه بکند همینطور به ذهنیاتم گفتم آن پانصد شش سالش را اشتباه کردم دوباره مراجعه کردم به روضه المتقین ایشان، پدر مرحوم مجلسی، می‌فرماید استاد ما شیخ بهایی، چون پدر مرحوم مجلسی شاگرد شیخ بهایی بوده آقای مجلسی بزرگ می‌گوید استاد ما، شیخ بهایی، گفته من این کتاب مدینه العلم را در دست پدرم دیدم دیگه بعد غیبش زده یعنی تا زمان پدر شیخ بهایی این کتاب مدینه العلم، خیلی هم مفصل است این را فراموش کرده بودم هر چقدر این کتاب من لایحضر مفصل است آن دیگه از این هم مفصلتر بوده ـ غرض این مشایخ ثلاثه پنج تا کتاب داشتند اشتباه من این است که سال معین کردم، غرض از زمان شیخ بهایی، حالا هر چند سال باشد، از زمان شیخ بهایی این کتاب مفقود شده شیخ بهایی به مجلسی فرموده من این کتاب در نزد پدرم بود. علی کل حال این مشایخ ثلاثه صاحب کتب اربعه یا خمسه، اینها اینجور نبوده تا توی یک کتابی یک چیزی ببینند بیایند توی کتابهایشان نقل بکنند یا باید از امام بشنوند یا از خود صاحب کتاب بشنوند یا از کسانی که از صاحب کتاب شنیدند ایشان می‌خواهد با این احتیاطها همان نتیجه را بگیرند.

۲

حاصل بیان احتیاط‌های سابق

والحاصل ان الظاهر انحصار مدارهم مرامهم، عادتهم، ظاهر این است که منحصر بوده مدار این آقایان، ارباب کتب که دیروز اسمشان را آوردیم مشایخ ثلاثه، منحصر بوده مدار و مرام و عادت این آقایان بر چه؟ علی ایداع ما مایعنی اخبار، ودیعه می‌گذاشتند توی کتابهایشان آنچه را یعنی اخباری را که سمعوه من صاحب الکتاب او ممن سمعه منه فلم یکونوا یودعون این کار را نمی‌کردند توی کتابهایشان ودیعه بگذارند مگر ما سمعوا یعنی آن اخباری که بشنوند از خود صاحب کتاب یا اینکه بوسائط، ما سمعوا من صاحب الکتاب ولو بوسائط آنها را ودیعه می‌گذاشتند به خود کتاب اکتفا نمی‌کردند و لو کان معلوم الانتساب ولو آن کتاب معلوم الانتساب بود صاحب آن کتاب هم معلوم بود چه کسی بود ولی صرف اینکه این روایت در آن کتاب است کتاب هم معلوم الانتساب یعنی صاحبش مجهول نبوده ولی باز هم قناعت نمی‌کردند باید یا از خود صاحب آن کتاب بشنوند این روایات را، یعنی او بگوید انا اروی من اینها را برای تو روایت می‌کنم یا لااقل وسائطی باشد آنها از صاحب کتاب شنیده باشند والا به صرف اینکه یک روایتی در یک کتاب ولو آن کتاب هم معلوم الانتساب، اینها اطمینان نمی‌کردند مع اطمئنانهم بالوسائط با اینکه مطمئن بودند آن وسائط یعنی آن رجالی که در آن اسناد است اطمینان داشتند به آن وسائط و شده وثوقهم بهم خیلی هم وثوق داشتند به آن وسائط. ولی صرفا به آن وسائط اعتماد نمی‌کردند مگر بگویند ما از صاحبان کتاب اینجور شنیدیم این حرفها مبالغه در وثوق است اینقدر اینها به این وسائط مطمئن بودند که شیخ صدوق یک عبارتی داشتیم از او روز قبل راجع به نماز عید غدیر، فرمودند هر روایتی را که استاد من صحیح بداند من صحیح می‌دانم هر روایتی را استاد من رد کند من هم رد می‌کنم این خیلی ثقه است این معلوم می‌شود خیلی اینها خوش بین بودند خیلی اطمینان داشتند به استادش یا به آن وسائد دیگر. ولی معذلک همین آقای صدوق با همه شدت وثوقی که به این وسائط و استادش دارد باز به حرف اینها قناعت نمی‌کرده اینها باید بگویند انا اروی، ما روایت می‌کنیم از صاحب کتاب تا این آقای صدوق بزرگوار توی کتابش بنویسد. این حرفها مبالغه در وثوق است اینقدر این آقایان ارباب کتب، این ضمیرها به ارباب کتب بر می‌گردد مشایخ ثلاثه، اینقدر این ارباب کتب وثوق داشتند به این وسائط که انه ربما کان یتبعونهم تبعیت می‌کردند از آن وسائط فی تصحیح الحدیث در رد حدیث، خیلی اینها با اینکه تبعیت می‌کردند ولی معذلک به صرف نقل آنها روایت را نقل نمی‌کردند کما اتفق چناچه این اتفاق افتاده برای صدوق نسبت به استاده ابن ولید. اینها احتیاط است یعنی در عین حالیکه اینقدر استاد مورد ثقه صدوق بوده اما به صرف اینکه استاد کتابی داشته من از کتاب او بنویسم توی کتاب خودم، نه، باید استادم بگوید اینها را اروی عن فلانی، فلانی از معصوم تا آقای صدوق راضی بشوند توی کتابشان بنویسند. باز دوباره یک احتیاط دیگر:

بعضی‌ها هستند که ثقه‌اند ولی عیب مختصری در آنها بوده این عیب هیچ ربطی به راستگویی آنها ندارد ولی باز به خبرش عمل نمی‌کردند یک عیب‌هایی گاهی در اشخاص هست هیچ منافاتی ندارد که آدمهای خوبی اند آدمهای ثقه‌ای اند ولی گاهی عیبی هم دارند ابراهیم بن عبد الحمید زمان امام هشتم (علیه السلام) ظاهرا بوده این آدم ثقه‌ای هم بوده یکدانه روایت از امام رضا نقل کرده علما به او اطمینان ندارند می‌گویند همینکه از امام رضا نقل کرده معلوم می‌شود واقفی مذهب است تا موسی بن جعفر را قبول دارد با اینکه هیچ ربطی به راستگویی او ندارد آدم موثقی هم بوده راستگو بوده اما چون یک عیب داشته که اصلا ربطی به صدق و کذب خبر ندارد باز احتیاط می‌کردند یا مثلا اسکافی. اسکافی سنی بوده از علمای مهم سنی‌ها بوده آخر سر آمده شیعه شده که کنیه‌اش هم ابن جنید است توی مکاسب شیخ انصاری خیلی اسم از ایشان می‌برد این بزرگوار با اینکه شیعه شده باز هم از آن بقایای سنی گری توی ذهنش بوده که چه بوده؟ عمل به قیاس. معتقد بوده به قیاس. که می‌شود از راه قیاس انسان استنباط حکم شرعی بکند به خبر ایشان هم عمل نمی‌کنند عرض کردم هیچ منافاتی ندارد. خیلی خوب یک کار حرام، حالا قیاس هم کار باطل، اما آدم موثقی است. می‌خواهد بگوید اینقدر این ارباب کتب احتیاط می‌کردند که از اینجور آدمها هم روایت توی کتابشان نقل نمی‌کردند یا برقی داستانش را نجاشی صفحه ۷۶ نوشته احمد بن خالد بن برقی صاحب کتاب محاسن. قمی‌ها بیرون کردند ایشان را. علمای قم ایشان را از قم بیرون کردند از قم. گفتند این روایت ضعاف در کتابش نقل کرده این منافات ندارد، خیلی خوب روایت ضعاف را هم نقل کرده ولی اگر بیاید یک حرفی بزند حرفش حرف درستی است ولی معذلک اینها همه احتیاط است این احتیاطها را می‌کردند و حال آنکه این احتیاطها را اگر هم نمی‌کردند مهم نبود اینها کاشف از این است که چقدر این روات ما خلاصه اهتمام داشتند در نقل روایات.

و ربما کان لایثقون آن یثق بود حالا می‌خواهیم لایثق را بخوانیم ربما کانوا ارباب کتب، مشایخ ثلاثه، چه بسا که اینها وثوق نداشتند به کسانی که یوجد فیه قدح عیب بعید المدخلیه فی الصدق این کتابها نوشته صدوق که غلط است یعنی یک عیبی داشته هیچ ربطی هم به صدقش نداشته مثلا روایت از امام رضا نقل نکرده یا اینکه معتقد بوده به اینکه قیاس حجت است یک چنین عیبی که بعید المدخلیت در صدق است ولی معذلک وثوق پیدا نمی‌کردند و لذا حکی عن جماعه منهم من الروات، یا از آن صاحبان کتب، حکایت شده از جماعتی از این روات، تحرز می‌کردند احتراز می‌کردند از نقل روایت از کسی که یروی عن الضعفاء و یعتمد المراسیل آن کسانی که روایت ضعیف نقل می‌کردند روایت مرسل نقل می‌کردند و ان کان ثقه فی نفسه ثقه فی نفسه بوده ولی می‌گفتند این آقا همان است که روایت ضعیف هم نقل می‌کند اگر یک روایتی می‌گفتند اعتماد به آنها نمی‌کردند کما اتفق چه چیزی اتفق؟ آن تحرز. اتفق آن تحرز، تحرز می‌کردند نسبت به احمد بن خالد بن برقی صاحب کتاب محاسن، نجاشی صفحه ۷۶ مراجعه بفرمایید ایشان را اصلا از قم بیرون کردند و گفتند به اعتبار اینکه ایشان ضعاف نقل می‌کند ببینید سختشان بوده روایتهای ایشان را توی کتابشان بگذارند. این مال این. بلکه یحترزون عن الروایه عمن یعمل بالقیاس ابراهیم بن حمید را ایشان ندارد آن را از خارج عرض کردم. اینها احتراز می‌کردند از روایت و نقل روایت از کسی که عمل به قیاس می‌کرده. خیلی خوب عمل به قیاس یک کار حرامی ولی ربطی به راستگویی او ندارد ولی معذلک اینها احتراز می‌کردند مع ان عمله بالقیاس لادخل له بروایته ربطی به روایتش ندارد کما اتفق یعنی اتفق التحرز و احتراز همچنین نسبت به اسکافی، که کنیه‌اش ابن جنید است صفحه ۸۹ اگر رفقا نظرشان باشد این مطلب را آنجا خواندیم حیث ذکر فی ترجمته در حالات ایشان گفتند انه این آقای بزرگوار کان یعتقد بالقیاس یری القیاس با اینکه شیعه شده هنوز آن قیاس و عمل به قیاس را از دست نداده و ترک روایاته لاجل ذلک گفتند این آقا چون عامل به قیاس است عمل به قیاس هم حرام است ولو هیچ دخالتی هم در صدق و کذب ندارد ولی روایاتش را عمل نمی‌کردند.

و کانوا یتوقفون فی روایات این خاندان فضال و اینها که اسمش را آوردیم مفصلش را قبلا خواندیم خانواده محترمی بودند مورد احترام ائمه هم بودند منتها دست جمعی یک دفعه همه عدول کردن از تشیع، رفتند مذهب دیگری برای خودشان انتخاب کردند کتابهایی هم داشتند آمدند خدمت حضرت عسکری (سلام الله علیه) گفتند آقا ما چکار کنیم خانه ما پر است از کتابهای اینها؟ آن موقع که اینقدر کتاب نویس نبوده افراد محدودی بودند لذا همه مسلمانها و شیعه‌ها از کتابها این خاندان پهلویشان بود آمدند گفتند ما چه بکنیم با این کتابها؟ عمل نکردند دست نگه داشتند آمدند خدمت امام، امام فرمود عیبی ندارد. دیگه بقیه‌اش را ایشان نقل نمی‌کند. چی بود دنباله‌اش؟ خذوا ما رووا ذروا ما راوا، روایاتشان را بگیرید، چرا؟ برای اینکه آن زمان استقامتشان اینها را نوشتند ولی دیگه الآن از آنها سوال دینی نکنید ذروا ما راوا، آرائشان دیگه به درد شما نمی‌خورد پس نتیجتا اینجا هم ببینید با اینکه کتابها زمان استقامت و تشیع نوشته شده ولی همینقدر که الآن شده رده اینها به شک می‌افتند می‌شود عمل کرد یا نه؟ تا حضرت دستور نمی‌دهند اینها هم عمل نمی‌کنند ایشان می‌فرماید که و کانوا یتوقفون توقف می‌کردند در روایات آن خاندان فضال من کان علی الحق همان خاندان فعدل عنه بعد از حق عدول کرده یکدفعه مذهب رده انتخاب کردند و ان کتبه و روایاته حال الاستقامه اینها را در زمان استقامت و صحت مذهب نوشته بودند ولی الآن که منحرف شدند اینها به شک افتادند. این حتی متعلق به یتوقفون است اینها عمل نمی‌کردند توقف کردند تا اینکه اذن لهم الامام العسکری یا نائب امام عسکری (سلام الله علیه) کما سئلوا العسکری عن کتب بنی فضال آمدند گفتند ما با این کتب بنی فضال چه بکنیم و قالوا ان بیوتنا منها ملاء خانه ما پر است از کتابهای اینها، چه بکنیم؟ آن روزی که این روایت را آنجا می‌خواندیم آدرس از بحار دادم برای اینکه آنجا دارد ملیء (صفت مشبهه) و او بهتر است. غرض آن روزی که این روایت را خواندیم که ظاهرا آن روز آدرس دادم به نظرم حالا هم نوشتم چون بعضی از آقایان نبودند بحار ج۲ص۲۵۲ که این ملاء در آن نیست در نسخه مرحوم مجلسی. در نسخه‌های دیگر ملاء است در نسخه مرحوم مجلسی ملیء است هر دو یک معنا می‌دهد ولی ملیء از نظر فصاحت شاید بهتر از ملاء باشد. علی کل حال آمدند گفتند خانه‌های ما ملیء است پر است از این کتابها چه بکنیم؟ فاذن لهم آنوقت حضرت که اذن دادند عمل کردند. خوب می‌دانستند این کتابها مال سابق است سابق هم که شیعه بودند ولی می‌گویند نکند همین مذهب رده کتابها را هم ساقط کرده حضرت فرمودند نه. عین همین سوال را آمدند راجع به شلمغانی از حسین بن روح کرد. همه اینها را خواندیم صفحه ۸۷ رفقایی که نبودند. ایشان آنجا گفت شلمغانی، اسمش را گفت فامیلی او را هم گفت کنیه‌اش را امروز می‌گوید من آنروز هم اسمش را گفتم (محمد) فامیلی او شلمغانی، کنیه‌اش ابن عزافر. اینجا ایشان ابن عزاقر می‌گوید. غرض ابن عزاقری که امروز می‌خوانیم آن شلمغانی است که صفحه ۸۷ خواندیم این از علما بوده صاحب کتاب بوده با حسین بن روح هم هم بحث بودند هم دوره بودند ولی وقتی حسین بن روح منصب خلافت و نیابت خاصه را پیدا می‌کند از طرف امام زمان (سلام الله علیه) آن آقا حسادتش می‌شود. این بدبختی ای است که در غیر اهل علم نیست آن بدبختی که خیلی در اهل علم است این قضیه حسادت است حسادت هم به یک جایی متوقف نمی‌شود سر از رده در آورد یعنی از مذهبش دست کشید بالاخره هم اعدامش کردند غرض این آقای شلمغانی عین همین را آمدند از حسین بن روح سوال کردند گفتن آقا توی خانه‌های ما از کتابهای این آقا هست چه بکنیم؟ حضرت فرمودند همان جوابی که امام عسکری برای کتابهای بنی فضال داد من برای این می‌دهم یعنی کتابهایی که آن موقع نوشته درست است ایشان می‌فرمایند که سالوا الشیخ ابا القاسم بن روح عن کتب ابن عزاقر این کتابهایی که دست من است عزاقر را با ذال نوشته، قطعا غلط است اگر ز است باید با زاء باشد اگر نه هم باید راء باشد غراقر. علی کل حال ذال غلط است یقینا. یا اگر هم عزاقر هم باشد با زاء است یا اصلا زاء نیست نقطه زاء مال غین است غراقر. آنهایی که این کتابها دستشان است ذال را خط بزنند حالا یا ابن عزافر یا ابن غراقر. ایشان می‌فرماید آمدند از این آقا حسین بن روح راجع به ابن عزاقر همان محمد شلمغانی التی صنفها این کتابها را این آقا قبل از اینکه مرتد بشود از مذهب شیعه، این کتابها را قبلا نوشت آنوقت اینها باز به این کتابها عمل نکردند حتی اذن لهم الشیخ ابوالقاسم فی العمل به آن کتابها.

والحاصل ان الامارات بس است دیگر همین امارات، ایشان می‌گوید خیلی ما اماراتی داریم واقعا کاشف است از اینکه اینها چقدر احتیاط می‌کردند بطوریکه انسان یقین می‌کند که این اخباری که جمع شده صادر از معصومش زیاد است الامارات الکاشفه اماراتی ما داریم اینها حالا چندتا بود ما گفتیم کاشف است از اهتمام اصحابنا فی تنقیح الاخبار خیلی اینها زحمت کشیدند اخبار را پاکسازی کردند از چه وقت؟ از زمان متاخر از امام رضا. نه خیر اشتباه است از زمان خود امام رضا نه متاخر از زمان. یک روزی هم عرض کردیم از زمان امام رضا (علیه السلام) این پاکسازی شروع شده خود ایشان هم بعدا روایاتش را نقل می‌کند به حضرت می‌گفتند این کتابها چطور است؟ حضرت می‌گفتند دروغ است بریزید دور. غرض خیلی پاکسازی شده حالا به فکر این روشنفکرها افتاده که این اخبار ما اسرائیلیات است قبول داریم اسرائیلیات خیلی داشتیم ولی از زمان امام رضا به این طرف پاکسازی شده البته لابلای این اخبار چرا، اخبار ضعاف هم داریم اینکه بیاییم بگوییم همه این اخبار ما بیشترش اسرائیلیات است خلاصه زیرآب روایات را بزنیم درست نیست در زمان خود امام رضا و در زمانهای متاخر از امام رضا این کار شده اکثر من ان تحصی یحصی غلط است این کتابها. تحصی نائب فاعلش چیست؟ امارات. آن اماراتی که کاشف از اهتمام است اکثر من ان تحصی اظهر من ان تخفی. به آن اضافه کنید بهتر از عبارت ایشان است ایشان می‌گوید یظهر للمتتبع. عبارت خوبی نیست. ببینید آقا هم از نظر ادبی درست بکنید، تحصی، هم این جمله را به آن اضافه بکنید، اکثر من ان تحصی اظهر من ان تخفی. یعنی اینقدر این زیاد است که قابل شماره نیست اینقدر ظاهر است بر کسی مخفی نیست. چه چیزی؟ این امارات. این اماراتی که کاشف از اهتمام اصحاب است اکثر من ان تحصی و اظهر ان تخفی می‌ماند. حالا ایشان می‌گوید یظهر للمتتبع. پس نتیجتا آقا تا اینجا ما اهتمامها را شمردیم.

۳

داعی این اهتمام‌ها

حالا داعی اینها چه بوده. و الداعی دیگر واو نمی‌خواهد. حالا واو هم که هست استیناف است الداعی، چه چیز باعث شده که اینها اینقدر اهتمام داشتند؟ سه چیز. یکی اینکه اساس دین ما به این روایات بوده واقعا این روایات را از ما بگیرند ما چیزی نداریم. منطقی که می‌گفت حسبنا کتاب الله واقعا محکوم است دهنش خورد بشود حسبنا کتاب الله کدام است اگر ما قرآن را روایاتش را بگیریم قرآن کارساز نیست. خود پیغمبر هم فرمودند کتاب الله و عترتی. یعنی قرآن کارساز است ولی به شرطی که مفسر کنارش باشد والا اگر مفسرش را بزنیم عقب، خود قرآن دارد خود روایات دارد به قرآن اکتفا نکنید برای اینکه قرآن متشابهات دارد گرفتار می‌شوید اینها همه دلیل است بر اینکه قرآن منهای اهل بیت کارساز نیست همه چیز در قرآن هست تا انقراض عالم ولی یک امیرالمومنین می‌خواهد که آن همه چیز را در بیاورد. علی کل حال اینها دیدند که قوام دین ما به این روایات است اساس شریعت ما به این روایات است چون این را فهمیده بودند لذا خیلی سختگیری می‌کردند که این اساس دین را حفظ بکنند این یک جهت اهتمام. جهت دوم: تاریخ نویسها هم حاضر نیستند تاریخهای ضعیف بنویسند چه برسد به اینکه اینها می‌خواهند کتاب علمی برای آیندگان بنویسند. جهت سوم که ائمه به آنها می‌گفتند این بود از خود پیغمبر تا امامهای بعدی فرمودند همه ماها دروغگو داریم به همه ماها دروغ بستند ستکثر علی القاله، قاله جمع قائل است مثل باعه که جمع بایع است زیاد دروغگو به ما پیدا شده زیاد دروغ به ما بستند چونکه اینها شنیده بودند امام اینها را می‌گفتند لذا اینها حواسشان را جمع می‌کردند که روایات را تنقیح بکنند محضر ائمه بخوانند ببینند کدام راست است و کدام دروغ. الداعی چه انگیزه‌ای بوده برای این اهتمام ـ مضافا یک: ـ یک خط بعد، ان که دومی است و سه تا خط بعد ما تنبهوا، یعنی سه تا. ایشان بجای یک و دو سه اینجوری می‌گوید. باید بگوید یک: اینکه این روایات اساس دین ماست. دو: تاریخ نویسها هم که مربوط به دین نیست حاضر نیستند تاریخ ضعیف بنویسند این که مربوط به دین است. سه: اینکه ائمه اینها را متوجه کرده بودند که دروغگو خیلی داریم. ولی بجای یک و دو سه ایشان اینجوری حرف می‌زنند. مضافا به این مضافا به او، این، می‌شود سه تا. مضافا اولی، شما بگذارید الاول. انگیزه بر شدت اهتمام الاول اینکه این روایات اساس دین است و بها قوام شریعه سید المرسلین و لذا قال الامام (علیه السلام) فی شان جماعه امام در مورد چهار نفر، فرمودند لولا هولاء این چهارتا اگر نبودند لاندرست آثار النبوه آثار نبوت از بین می‌رفت. این روایت را ظاهرا قبلا گفتیم حالا می‌خواهید دوباره هم بنویسید ج۱۸ وسائل ص۱۰۳ حدیث۱۴. که حضرت فرمودند اگر اینها نبودند اساس می‌رفت اینها بودند که روایات را نقل کردند و اساس دین را باقی گذاشتند. این یک. دو: ان الناس چرا اینها اینقدر اهتمام داشتند، یعنی ثانیا، ان یعنی ثانیا. انگیزه دوم: ان الناس یعنی تاریخ نویسها لایرضون بنقل ما لایوثق به فی کتبهم المولفه فی التواریخ ایشان می‌گوید تاریخ نویسها هم حاضر نیستند تاریخهای مالایوثق در کتابشان بنویسند. تواریخ چیست؟ تواریخ التی لایترتب علی وقوع الکذب فیها اثر دینی بل و لا دنیوی حالا تاریخ دروغ باشد نه ربطی به دین ما دارد نه ربطی به دنیای ما دارد ولی معذلک تاریخ نویسها هم حاضر نیستند که بیایند چیزهای ضعاف نقل بکنند فکیف پس چگونه علمای ما مثل مرحوم کلینی در دیباچه کافی نگاه کنید ایشان نوشتند من این کتاب را نوشتم برای آیندگان. آن روز فکر امروز ما بودند کسی که کتاب می‌خواهد برای آیندگان بنویسد معلوم است که چقدر باید احتیاط بکند وقتی تاریخ نویسها آنجور باشند فکیف فی کتبهم المولفه لرجوع من یاتی الیها فی امور الدین اینها حتما راضی نمی‌شوند علی ما اخبرهم الامام امام به آنها خبر داد یاتی علی الناس زمان هرج لایانسون الا بکتبهم حضرت فرمودند یک زمان حرج و مرجی می‌آید که مردم فقط شیعیان ما انسشان فقط با کتابهای ماست. وسائل ج۲ص۵۶ح۱۸ فرمودند یک زمان حرج و مرجی می‌آید که لایانسون الا بکتبهم، یعنی چرا اینجوری؟ بنا براینکه امام فرموده بود و علی بنابر اینکه مرحوم کلینی در مقدمه کافی فرمودند. چه فرمودند؟ فرمودند کان کتابه مرجع برای آیندگان بعد ذلک. این دو تا. ما تنبهوا ثالثا چرا اینها اینقدر اهتمام داشتند؟ و الداعی الی شده اهتمامهم مضافا به او مضافا به او، عمده‌اش این بوده. آن چیزی بوده که تنبهوا له این اصحاب متوجه شده بودند و نبههم علیه الائمه ائمه هم گوشزد می‌کردند و آن این بوده که ان الکذابه یعنی آن جاعلین و جعالین کانوا یدسون الاخبار المکذوبه فی کتب اصحاب الائمه می‌آمدند داخل می‌کردند روایتهای جعلی داخل در این روایات می‌کردند و به اسم روایات به خورد مردم می‌دادند. این را متوجه شده بودند کما یظهر من الروایات الکثیره که در روایات کثیره ما این را داریم که جاعلینی داشتیم که روایات را خلط می‌کردند و ائمه هم توجه داده بودند امام رضا (علیه السلام) شروع می‌کند. حالا ایشان قبلا گفتند متاخر. نه، خود امام رضا (علیه السلام).

منها یکی از آن اخباری که دلالت بر این مطلب دارد، این روایت تمامش را اگر بخواهید در بحار است بحارج۲ص۲۴۹ح۶۲ عرض یونس بن عبد الرحمن از اصحاب امام هشتم (س) بوده علی سیدنا ابی الحسن الرضا آمد یک کتابهایی را عرضه داد به ایشان، کتب جماعه من اصحاب الباقر و الصادق این کتابها از اجدادتان به ما رسیده، چطور است؟ انکر منها حضرت فرمودند دروغ است دروغ است و اینها ریختند دور. فانکر منها احادیث کثیره زیاد حضرت اینها را گفتند بریزید دور. اینها دروغ است انکار کردند ان یکون که این احادیث مال ابی عبدالله یعنی مال امام صادق باشد و قال صلوات الله علیه امام هشتم فرمود ان ابا الخطاب امیرالمومنین (س) گرفتار ابن خطاب بود امام ششم گرفتار ابوالخطاب بود حالا امام رضا دارد می‌فرماید ابوالخطاب که صحابه امام ششم بوده کذب علی ابی عبدالله بر اینکه بر جد بزرگوار ما حضرت صادق خیلی دروغ می‌بست اصحابش هم همینجور و کذلک اصحاب ابی الخطاب یدسون هذه الاحادیث الی یومنا هذا حضرت تا زمان خودشان می‌گویند تا این زمان ما همینجور اینها اخبار جعل کردند و داخل در کتابهای امام ششم کردند. لذا از آن موقع پاکسازی شروع شد.

منها ما عن هشام روایت مفصلی است در بحار ج۲ص۲۵۰ح۶۳ بن الحکم هشام نقل می‌کند که سمع ابا عبدالله می‌گوید از امام ششم شنیدم که امام ششم فرمود مغیره خیلی آمد اخبار جعل کرد مغیره بن سعید، این کتابها سعد است، بحار مراجعه بکنید امام فرمود مغیره بن سعید لعنه الله یتعمد الکذب علی ابی، امام ششم می‌فرماید که پدر من امام ششم گرفتار این سعید بن مغیره بود این خیلی حدیث جعل می‌کرد چکار می‌کرد؟ می‌آمد کتابهای امام پنجم را از اصحاب می‌گرفت چون رفیق بودند اصحابشان با هم، می‌گرفتند می‌بردند می‌دادند به ابن مغیره، او از خودش یک روایت می‌نوشت قال الباقر این روایاتی که ما داریم دلالت بر جبر و تفویض و الوهیت امیرالمومنین و مبالغه‌هایی که این درویشها و صوفی‌ها درآوردند این روایاتش همه از این قبیل است بیچاره‌ها ساده بودند می‌دادند به آنها، آنها هم می‌نوشتند بعد کتاب را پس می‌دادند آنها هم خبر نداشتند که با این کتاب چه شده، پدر من تعمد می‌کرد کذب داشت و یاخذ کتب اصحابه و کان اصحابه یعنی اصحاب آن مغیره مستترون بودند مخفی بودند باصحاب ابی یعنی به اصحاب پدر من مخلوط بودند یاخذون الکتب من اصحاب ابی فیدفعونها الی المغیره می‌دادند به مغیره فکان یدس فیها آنوقت او داخل می‌کرد در آن کفر و زندقه و یسندها الی ابی این کتابها عبدالله را خط بزنید دیگه عبدالله ندارد امام صادق می‌گوید بابی، یعنی امام صادق که خودش ابی عبدالله است دیگه عبدالله نباید داشته باشد آن نسخه‌ها درست است اسناد می‌دادند به پدر ما.

و همچنین روایت فیض بن مختار که قبلا خواندیم صفحه ۹۳. بحار ج۲ص۲۴۶ح۵۸ صفحه ۹۳ را هم مراجعه بکنید که ایشان آنجا این روایت را خواندند. الی غیر ذلک من الروایات.

الحسن عنه مع مقابلتها عليه ، وإنّما يرويها عن أخويه أحمد ومحمّد ، عن أبيه ، واعتذر عن ذلك بأنّه يوم مقابلته الحديث مع أبيه كان صغير السنّ ، ليس له كثير معرفة بالروايات ، فقرأها على أخويه ثانيا (١).

والحاصل : أنّ الظاهر انحصار مدارهم على إيداع ما سمعوه من صاحب الكتاب أو ممّن سمعه منه ، فلم يكونوا يودعون إلاّ ما سمعوا ولو بوسائط من صاحب الكتاب ولو كان معلوم الانتساب ، مع اطمئنانهم بالوسائط وشدّة وثوقهم بهم.

حتّى أنّه ربما كانوا يتبعونهم في تصحيح الحديث وردّه ، كما اتّفق للصدوق بالنسبة إلى شيخه ابن الوليد قدس‌سرهما (٢).

وربما كانوا لا يثقون بمن يوجد فيه قدح بعيد المدخليّة في الصدق ؛ ولذا حكي عن جماعة منهم : التحرّز عن الرواية عمّن يروي عن الضعفاء ويعتمد المراسيل وإن كان ثقة في نفسه ، كما اتّفق بالنسبة إلى البرقيّ (٣). بل يتحرّزون (٤) عن الرواية عمّن يعمل بالقياس ، مع أنّ عمله لا دخل له بروايته ، كما اتّفق بالنسبة إلى الإسكافيّ ؛ حيث ذكر في ترجمته : أنّه كان يرى القياس ، فترك رواياته لأجل ذلك (٥).

وكانوا يتوقّفون في روايات من كان على الحقّ فعدل عنه وإن

__________________

(١) رجال النجاشي : ٢٥٨.

(٢) انظر الفقيه ٢ : ٩٠ ، ذيل الحديث ١٨١٧ ، وراجع الصفحة ٣٤٠.

(٣) انظر رجال النجاشي : ٧٦ ، الرقم ١٨٢ ، ورجال العلاّمة الحلّي : ١٤ ، الرقم ٧.

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ظ) و (م) : «يحترزون».

(٥) انظر الفهرست للشيخ الطوسي : ٢٦٨ ، الرقم ٥٩٢.

كانت كتبه ورواياته حال الاستقامة ، حتّى أذن لهم الإمام عليه‌السلام أو نائبه ، كما سألوا العسكري عليه‌السلام عن كتب بني فضّال ، وقالوا : إنّ بيوتنا منها ملاء (١) ، فأذن عليه‌السلام لهم (٢). وسألوا الشيخ أبا القاسم بن روح عن كتب ابن أبي عزاقر (٣) التي صنّفها قبل الارتداد عن مذهب الشيعة ، حتّى أذن لهم الشيخ في العمل بها (٤).

والحاصل : أنّ الأمارات الكاشفة عن اهتمام أصحابنا في تنقيح الأخبار في الأزمنة المتأخّرة عن زمان الرضا عليه‌السلام أكثر من أن تحصى ، ويظهر (٥) للمتتبّع.

الداعي إلى هذا الاهتمام

والداعي إلى شدّة الاهتمام ـ مضافا إلى كون تلك الروايات أساس الدين وبها قوام شريعة سيّد المرسلين صلى‌الله‌عليه‌وآله ، ولذا قال الإمام عليه‌السلام في شأن جماعة من الرواة : «لو لا هؤلاء لاندرست آثار النبوّة» (٦). وأنّ الناس لا يرضون بنقل ما لا يوثق به في كتبهم المؤلّفة في التواريخ التي

__________________

(١) كذا في الغيبة : ٣٨٩ ، وفي البحار ٢ : ٢٥٢ : «مليء» ، وفيه ٥١ : ٣٥٨ : «ملأى».

(٢) البحار ٢ : ٢٥٢ ، الحديث ٧٢ ، و ٥١ : ٣٥٨ ، باب احوال السفراء ، والغيبة للشيخ الطوسي : ٣٨٩ ، الرقم ٣٥٥ ، وانظر الوسائل ١٨ : ١٠٣ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٣.

(٣) كذا في (ه) والمصدر ، وفي (ص) ، (ل) و (م) : «ابن عذافر» ، وفي (ر) : «ابن عزاقر» ، وفي (ظ) : «ابن عذافر».

(٤) انظر المصادر المتقدّمة ، البحار والغيبة.

(٥) لم ترد «ويظهر» في (ت) ، (ظ) و (ه).

(٦) الوسائل ١٨ : ١٠٣ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٤.

لا يترتّب على وقوع الكذب فيها أثر دينيّ ، بل (١) ولا دنيويّ ، فكيف في كتبهم المؤلّفة لرجوع من يأتي إليها في امور الدين ، على ما أخبرهم الإمام عليه‌السلام ب «أنّه يأتي على الناس زمان هرج لا يأنسون إلاّ بكتبهم» (٢) ، وعلى ما ذكره الكلينيّ قدس‌سره في ديباجة الكافي : من كون كتابه مرجعا لجميع من يأتي بعد ذلك ـ (٣) :

دسّ الأخبار المكذوبة في كتب أصحاب الأئمّة عليهما‌السلام

ما تنبّهوا له ونبّههم عليه الأئمّة عليهم‌السلام : من أنّ الكذّابة كانوا يدسّون الأخبار المكذوبة في كتب أصحاب الأئمّة عليهم‌السلام ؛ كما يظهر من الروايات الكثيرة :

منها : أنّه عرض يونس بن عبد الرحمن على سيّدنا أبي الحسن الرضا عليه‌السلام كتب جماعة من أصحاب الباقر والصادق عليهما‌السلام ، فأنكر منها أحاديث كثيرة أن تكون من أحاديث أبي عبد الله عليه‌السلام ، وقال صلوات الله عليه : «إنّ أبا الخطّاب كذب على أبي عبد الله عليه‌السلام ، وكذلك أصحاب أبي الخطّاب يدسّون هذه الأحاديث إلى يومنا هذا في كتب أصحاب أبي عبد الله عليه‌السلام» (٤).

ومنها : ما عن هشام بن الحكم أنّه سمع أبا عبد الله عليه‌السلام يقول : «كان المغيرة بن سعد لعنه الله يتعمّد الكذب على أبي ، ويأخذ كتب أصحابه ، وكان أصحابه ـ المستترون بأصحاب أبي ـ يأخذون الكتب من

__________________

(١) لم ترد «بل» في (ت) و (ل).

(٢) الوسائل ١٨ : ٥٦ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٨.

(٣) الكافي ١ : ٨ ـ ٩.

(٤) اختيار معرفة الرجال ٢ : ٤٩٠ ، رقم الترجمة ٤٠١.

أصحاب أبي فيدفعونها إلى المغيرة لعنه الله ، فكان يدسّ فيها الكفر والزندقة ويسندها إلى أبي عليه‌السلام ... الحديث» (١).

ورواية الفيض بن المختار المتقدّمة (٢) في ذيل كلام الشيخ ، إلى غير ذلك من الروايات (٣).

وظهر ممّا ذكرنا : أنّ ما علم إجمالا من الأخبار الكثيرة : من وجود الكذّابين ووضع الأحاديث (٤) ، فهو إنّما كان قبل زمان مقابلة الحديث وتدوين علمي الحديث والرجال بين أصحاب الأئمّة عليهم‌السلام.

مع أنّ العلم بوجود الأخبار المكذوبة إنّما ينافي دعوى القطع بصدور الكلّ التي تنسب إلى بعض الأخباريّين (٥) ، أو دعوى الظنّ بصدور جميعها (٦) ، ولا ينافي (٧) ما نحن بصدده : من دعوى العلم الإجماليّ بصدور أكثرها أو كثير منها ، بل هذه دعوى بديهيّة.

والمقصود ممّا ذكرنا : دفع ما ربما يكابره المتعسّف الخالي عن التتبّع ، من منع هذا العلم الإجماليّ.

__________________

(١) اختيار معرفة الرجال ٢ : ٤٩١ ، رقم الترجمة ٤٠٢.

(٢) في الصفحة ٣٢٥.

(٣) تقدّم بعضها في الصفحة ٣٠٨ ـ ٣٠٩.

(٤) في (ت) و (ه) : «الحديث».

(٥) انظر الفوائد المدنيّة : ٥٢ ـ ٥٣ ، وهداية الأبرار : ١٧ ، والحدائق ١ : ١٧.

(٦) في (ظ) ، (ل) و (م) زيادة : «التي يعترف بها المنصف بعد التأمّل في ما ذكرنا وتتبّع أضعافه من تراجم الرواة» ، مع اختلاف يسير.

(٧) في غير (ظ) ، (ل) و (م) زيادة : «ذلك».