درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷۹: خبر واحد ۳۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

ایشون در جلسه پریروز فرمودند براي دفاع از مشهور فرمودن تبین را ممکنه به معناي ظن بگیریم اگر تبین را ظني معنا کنیم همه خبرها حجت میشه چه عادل و چه فاسد مشروط به ظن منتها خدشه کردند فرمودند اگر اینکار رو بکنیم مستلزم امر به لغویت است. امر به تحصیل حاصل دیروز فرمودند تدین میتونیم حملش بکنیم به اطمینان اطمینان خیلي بالاتر از ظن است ۵۵% هم ظن است ۹۵% هم ظن است. اما اون ۹۵ و ۹۷ درصد اون دیگه ظن متآخذ به علم است پس میتونیم بگیم تدین به معناي اطمینان است اونوقت اگر اینرو گفتیم مناط حجیت خبر واحد اطمینان میشه دیگه خبر میزان خبر نیست اگر گفتیم خبر مناط حجیت خبر فاسق اون اطمیناني است که میآید یعني خلاصه خبر فاسقي که اگه آدم عمل بکنه میدونه در معرض پشیماني نیست اگر مناط حجیت خبر واحد این باشه این دیگه خبر وجودش درعدم است شما از راه خواب هم این اطمینان رو هم پیدا کني حجیت براي شما هست اگر مناط، مناط یعني میزان دیگه میزان حجیت خبر فاسق اگر او اطمینانش باشه اگر مناط و علت این باشه دیگه خبر نمي‏خواهد شما از راه خواب هم اطمینان کنید به حکمي آن حکم در حق شما ثابت میشه چنانچه رو قول آنهایي که من قال میرزاي قمي چنانچه رو قول آنهایي هم که مناط حجیت خبر فاسق را ظن به صدق میدونند اون همین رو میگه اون هم لازمه حرفش اینه که خبر فاسق میزان نیست خلاصه اگرما این تبین رو به مناط گرفتیم اگر تبین رو مناط وجوب مناط حکم رو گرفتیم چند هر کس هر مبنایي داشته باشه دیگه خبر دخالت نداره سید مرتضي که تدین را علم معنا میکنه میگه مناط حجیت خبر چیه علم است از هر راهي علم پیدا کردي از هر راهي این که حکم اللّه‏ اینه این براي شما حجت است. حالا میخواهد خبر باشه خبر فاسق باشه خبر عادل باشه خبر دیوانه باشه از راه نوم باشه شما از راهي پیدا کرده باشي حجیت ثابت است سید مرتضي که تبین را به معناي علم میگره علم مناط حجیت خبره میرزاي قمي که ظن به صدق رو حجیت میگیره ظن به صدق رو مناط میدونه مناط حجیت خبر واضح خبر صدقشه حالا این مناط به صدق از هر راهي براي شما حاصل شد براي شما حجت است ولو حالا خبري در بین نباشه ما هم که تبین رو اطمینان بگیریم معناي حجیت خبر واحد این است یعني مناط اطمینان شماست باز دخالت نداره خبر این اطمینان از هر راهي پیدا بشه این خلاصه درس دیروز منتها باز ایشون آخر سر خدشه کردند فرمودند ما اگر تبین را به معناي اطمینان بگیریم اونوقت لازم میآید خروج مورد اگر ظن بگیریم لازم میآید لغویه اگه اطمینان بگیریم لازم میآید خروج مورد چون مورد ارتداد است در ارتداد اطمینان به درد نمي‏خوره چهار شاهد عادل باید باشه پس اگر تبین به معناي ظن باشد محذورشون لغویت است منتها ایشون جواب داد اگر تبین باشه محذورش خروج مورد ولي میگیم جواب نداد همین جا رو هم میشه جواب داد که اگر بگیم میزان اطمینان است این اطمینان منتها باید بگیم اطمینانش مقید بکنیم بگیم اطمینان است به شرط اینکه اطمینان از چهار نفر باشه این تا اینجا خلاصه مطلب آیه نبأ تمام با اینکه این وسط‏ها بالاخره روز اول و روز آخر باشه فرمودند این آیه به درد استدلال میخوره تبین علم است با قراین داخلیه و خارجیه و وقتي علم شد خبر عادل که علم آور نیست اصلا اعتبار نداره.

۲

استدلال به آیه نفر برای حجیت خبر عادل غیر علمی

بعد آیه نفر رو شروع کردیم سوره توبه یا سوره برائت آیه ۱۲۲ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ لولا لولاي تحضیضیه است لولاي تحضیضیه اگر سر ماضي دربیاد مفید توبیخ است اگر سر مضارع دربیآید مفید ترغیب است تو قرآن داره لولا جاؤا باربعة شهداء اینهایي که تهمت زنا به او زدند چرا نمیروند چهارتا شاهد عادل بیاورند ببینید لولا جاؤوا لولاي تحضیضیه چون سر ماضي درآمده به معناي توبیخ است اینهایي که نسبت زنا میدهند چرا نمي‏رن چرا نمي‏رن چهارتا شاهد اقامه بکنند دارد ملامت و توبیخ میکند خوب اینجا لولا سر ماضي اومده لولا نفر اما همین لولاي تحضیضیه اگر سر مضارع درآد معناي چي میده معناي ترغیب و تحریض لولا تقرأ القرآن چرا قرآن نمیخوني یعني بلند شو قرآن بخون خوب پس لولايتحضیضیه سر ماضي دربیاد معناي توبیخ داره اینجا هم سر ماضي دراومده لولا نفر داره خداي متعال داره توبیخ میکنه که مردم چرا نمیرند نفر بکنند کوچ نمیکنند کوچ نمیکنند کوچ به چي کوچ به تفقه چرا یک عده ‏اي نمیرن تفقه کنند تحصیل معالم دین بکنند که چطور بشه بعد از اینکه تفقه کردند با تکلف و مشقت تحصیل علم کردند ینذروا قومهم برگرند به اون روستاها و شهرشون انذار کنند انذار یعني تخویف به مردم بگن حکم اللّه‏ اینه نماز واجبه روزه واجبه حج واجبه ربا حرامه شراب حرامه اینها رو بیان به مردم بگن چي بشه چي بشه لعلهم یحذرون شاید مردم بپذیرند انذار یعني تخویف حذر هم یعني قبول اما قبول عملي قبول عملي نه قلبي قبول عملي قبول جوارحي نه جوانحي یعني این آقا میگه نماز واجبه یعني پاشه نماز بخونه این آقا میگه حج واجب است بپذیرد بلند شوند حج انجام بدهند خلاصه به قول امروزیها حذر فیزیکي خلاصه اینها میگن اینها هم بپذیرند اما پاشن عمل بکنند پس انذار یعني تخویف حذر یعني قبول اما چه قبول قبول عملي چون قبول قلبي دست ما نیست یک عده بروند بترسانند بعد مردم بترسند خوب شاید مردم بترسند ترس که دست ما نیست براي این میگیم قبول قلبي نیست حذر یعني ترس اما نه ترس قلبي ترس عملي چون آخر ما میخواهیم بگیم حذر واجبه الان همین رو میخواهیم بخونیم دیگه ما میخواهیم بگیم که این حذر واجبه خوب خوب اگر حذر ترس قلبي باشه متعلق تکلیف واقع نمیشه متعلق تکلیف باید امر مقدور باشه در اختیار من نیست بترسند یا نترسند نه ترسیدن عملي یعني خلاصه پذیرش خلاصه حذر خلاصه ‏اش اینه. خداي متعال میفرماید باید یک عده‏ اي بروند تحصیل علم بکنند. بعد احکامي که یاد میگیرند بروند به مردم یاد بدهند و شاید مردم بپذیرند اگر ما توانستیم حذر را وجوبش را ثابت بکنیم یعني پذیرفتن یک عادل هم بگذارید روش به قول آقاي نائیني ولو این آیه عادل نداره ولي به قرینه آیه قبل یک عادل روش بگذارید یعني اگر یک طایفه اي طایفه بنا شد به یک نفر هم بگن دیگر یک نفر طایفه است یک میلیون هم طایفه است یک نفر عادل اگر اومد گفت خداي متعال فرمود ربا حرام است نماز واجبه یک همچین خبري داد بر من واجب‏ه بپذیرم این خبر را یعني اگر پولدار شدم برم حج و اگر از همان روز که این خبر را شنیدم نماز بپا بدارم پس نتیجتا حذر یعني پذیرش عملي پس این وسطها من میگم حذر پذیرش عملي همین حذر است ما اگه بتوانیم این پذیرش را ثابت کنیم وجوبش را یعني لینذروا که فعل امر است لیتفقهوا لینذروا اینها همه واجب اگر تونستیم ثابت کنیم که این آقایي که اومده انذار کرده پذیرشش لازمه اون هم پذیرش عملي اینجا حجیت خبر واحد ثابت میشه لذا تا اینجاشو دیروز خواندیم ایشان فرمودند این آیه دلالت داره بر اینکه دلت این آیه که حذر واجبه نه اینکه اگر علم آورد نه حذر پذیرش خبر عادل غیر علمي ما اگر بتوانیم این پذیرش را اثبات بکنیم وجوبش را کار تمام است این دو سه کلمه‏اي که عرض مي‏کنم بنویسید اصلاً درس من آقا سه تا کلمه است حالا ممکن است این سه تا کلمه را بنویسید الان چیزي هم متوجه نشوید ولي وقتي درس را بخوانید شما این سه کلمه را مراجعه بکنید مي‏بینید تمام درس امروز که همین سه کلمه است مي‏خواهیم چکار کنیم اثبات کنیم وجوب حذر را حالا از چه راهي اما من طریق تلازم بین محبوبیت الحذر و وجوبه میخواهیم اثبات وجوب حذر بکنیم از سه راه اما من طریق تلازم بین محبوبیت حذر و وجوبه این یک طریق و اما من طریق استحاله تخلف غایت از ذي الغایة و اما من طریق اللغویة تمام شد همش شد یک خط ما اگر بتوانیم تو این آیه که مي‏گه لعلهم یحذرون بتونیم اثبات کنیم وجوب حذر را مطلب تمام است حجیت خبر واحد عادل غیر علمي ثابت میشه

(سوال) پس اثبات وجوب حذر از سه راه است اما من طریق تلازم بین محبوبیت حذر و وجوبه و امام من طریق استحاله تخلف غایت از ذي الغایة و اما من طریق اللغویة از یکي از این طریق آقا میخواهیم اثبات کنیم وجوب حذر را اگر واقعا این طرق ثلاثه اثبات بشه ما بتوانیم اثبات کنیم وجوب حذر را آیه میشه از ادله دال بر حجیت خبر عادل واحد غیر علمي

خوب حالا عنایت بفرمایید راه اول ایشون اولین راه میخواهیم بخونیم ایشون میفرماید اما وجوب الحذر من وجهین من سه تا گفتم ایشون میگه تو تا ولي یکي از این دو تا مي شه دو تا طرق ثلاثه اي که من گفتم همین وجوه ثلاثه میشه که شیخ میخواهد بفرماید البته عرض کردم اینها حرفهایي است که نقل میکنه آقاي آخوند هم کفایه ببیند همین‏ها را نقل میکنه آقاي آخوند را ببینید جلد ۲ صفحه ۹۹ عین همینهایي که شیخ نقل میکنه ایشون هم نقل میکنه اولین راهش اولین وجه یا اولین طریق ما از کجا بتوانیم ثابت بکنیم حذر یعني پذیرش پذیرش قول آن آقایي که اومده خبر میده از کجا ثابت بکنیم وجوبش را از راه اینکه برمیداریم معناي حقیقي اراده نمي کنیم عنایت بکنید راجع به همین اولي وجه اول که شما طریق اول نوشتید مدتي باید صحبت بکنیم تا آن وجه اول و طریق اول ثابت بشه اگر آقایان یادشون باشه مغني باب اللام لعل لیت اینها براي چیه ایشون معنا میکنه میگیم لعل یا لیت معناش ترجي محبوبه یک مراجعه بکنید شاید ذهنتون نباشه من از سابق یادمه لعل یا لیت معناش ترجي المحبوب یعني امید دارم این کاري که دوست دارم درست بشه احب الصالحین و لست منهم لعل اللّه‏ ان یرزقني الصلحاء من آدمي خوبي نیستم اما امید دارم که آدم خوبي بشم ببینید براي ترجي محبوبه دوست دارم آدم خوبي بشم لعل براي ترجي خوب عواقب کار رو نمیدونم آخر کار بي‏دین از دنیا بروم آدم خوبیم میگم لعل اللّه‏ امید دارم رجاي این رو دارم که انشاءاللّه‏ آدم خوبي بشم و با ایمان از دنیا برم ویالیت الشباب لنا یعود فاخبره بما فعل المشیب اي کاش جواني دوباره میآمد سراغمان بهش میگفتیم که پیري با ما چه کرده هر روز یک جایمون درد میکنه من روزها که میآیم دست‏هایم رو چند جایم درد میکنه علي کل حال اگر جواني برگرده بهش میگم پیري چه بلایي سر ما آورد خوب ببینید آقا لعل لیت معناي حقیقي‏اش چیه ترجي المحبوب امید اینکه انسان به آن محبوبي که میخواهد برسد خوب این مال کیه این امید مال ماها که جاهلیم به عواقب کار نمیدونیم که عاقبت کار چیه اما خدا که ترجي نداره خدا میفرماید لعلهم یحذرون لعل مال آدمهایي است که جاهل اند عاقبت کار را نمیدوند پس لعل خدا را چکار بکنیم اگرلعل خدا هم مثل لعل ما باشد معني‏اش این است که خدا هم جاهل به عواقبل اموره میگیم چکار کن خذ الغایات واترک المبادي راجع به خدا حالا اینرو بگم به یک مناسبت دیگه هم بگم ما الان میگیم خدا رحیم است رحیم است یعني چه یعني یک کسي که فقیر است دلش مي‏سوزد دلش مي‏شکند دلش نرم میشود اشکش جاري میشه بعد یک پولي به این بنده خدا بدید خدا که اینجوري نیست خذ الغایات واترک المبادي خدا رحیم است یعني اعطا میکنه دیگه دلش میسوزد و اشکش دیگه این مال ماهاست ما اگر رحیم باشیم فقیري را ببینیم دلمون میسوزه قلبمون متأثر میشه اشکشمون جاري میشه یک پولي بهش میدیم این در مورد خدا اگر بگیم رحیم مبادي را رها کن خذ الغایات واترک المبادي خدا رحیم است یعني لطف میکند یعني نعمت میده دیگه اون مقدمات را نداره دیگه اینجا هم همینجور اینجا اگه بخواهیم بگیم خداي متعال امید داره که مردم بپذیرند لعلهم یحذرون این میشه دیگه خداي متعال خبر نداره چي میشه ولي امید داره که مردم اگر یک عادلي خبر داد بپذیرند میگیم چکار کن ترجیش را کم کن خدا محبوب است برایش که مردم بپذیرند یعني محبوبیت مدخول لعل مدخول لعل چیه حذر مدخول لعل پذیرشه خداي متعال دوست داره محبوب خداست خداي متعال دوست داره مردم بپذیرند پس ترجیش را کم کن اونوقت میشه مجاز علاقه ‏اش چیه علاقه کل جز میدونید که لفظ انسان اگر بخواهد در غیر معناي موضع له استفاده بکنه باید یکي از علاقه‌ها باشه باید بیست تا بیست ویکي سي چهل ساله که اصلاً لاي مطول را باز نکردم تو متبر بیست تا بیست ودو تا علاقه میشمارد اگر بخواهیم یک لفظي که براي یک معناي حقیقي وضع شده در یک معناي دیگه استعمال بکنیم باید یکي از اون علاقه‌ها باشد اگر علاقه نباشه نمیشه حالا یا علاقه حال و محل یا علاقه مشارفه یا علاقه ما یعول یا علاقه جزء و کل اینجا علاقه جزء و کل لفظ لعل براي کل وضع شده کل کدومه ترجي محدود استعمالش کن در جزء لعل که معناي حقیقي‏اش کل است ترجي المحبوب این لفظ موضوع للکل را این رو استعمالش بکن در جزء نسبت به پروردگار لعل هایي که ما میگیم لعل‏هاي حقیقي‏اش است این ترجي المحبوب اما اگر خدا فرمود لعلهم یحذرون ترجي که منافات با ترجي پروردگار داره اون ترجي‏اش را حذف بکن بگو محبوبشه محبوبش چیه مدخول لعل مدخول لعل چیه پذیرفتن یعني خداي متعال دوست داره که مردم بپذیرند اگر یک عادل ولو علم هم نیاورد حرفش اومد یک خبري داد از احکام من خداي متعال هستم برایم محبوبه دقت بکنید.

سه چهار بار حرفش را عوض میکنه محبوبیت حسن رجحان این سه تا کلمه هر سه تاش یکي میگه محبوبیت الان خدا محبوب است که مردم بپذیرند حسن است پهلوي خدا که مردم بپذیرند راجح است پهلوي خدا ببینید عبارت‌ها متحیرتون نکنه پس خلاصه اون حذر پذیرفتن قول عادل محبوب پروردگار احسن است نزد پروردگار راجح است نزد پروردگار اینهارو که میگم که عبارتها عوض میشه تو مطالعه متحیر نشوي خوب پس تا اینجا آقا پذیرش شد مستحسن چون ترجي اش که افتار شد پذیرش یعني پذیرش قول عادل مستحسن پهلو خدا ووقتي که حسنش ثابت شد وجوبش هم ثابت میشه اگر ما قبول کردم که پذیرفتن قول عادل کاري راجح و کاري است مسحتسن باید قبول کنیم کاري است واجب ببینید وجوب را ثابت کردیم البته این میشه وجوب عقلي یا وجوب عقلي اون مما من طریق که نوشیتید همینه دیگه مما طریق تلازم بین محبوبیت حذر و وجوبش اما عقلاً و اما شرعا این رو اضافه کنید بد نیست چون تو کتاب نیست طریق اول چي بود طریق اول اثبات وجود حذر بود از چه راهي از راه ملازمه بین محبوبیت حذر و وجوب حذر اما عقلاً و اما شرعا اون هم اضافه کنید که تو کتاب نیست نوشته تمام بشه

عنایت بفرمایید میخواهیم حذر را واجب کنیم حذر یعني پذیرش عملي عادل اگر خبر داد پذیرش کن عملاً از کجا میخواهي این وجوب را ثابت کني از دو راه راه اول ان لفظة لعل بعد انسلاخه عن معني الترجي چون نسبت به پروردگار میدهیم باید منسلخ بکنیم خالي کنیم اون لعل که معناش ترجي محبوب است منسلخش کنیم چرا براي اینکه منافات داره با علم پروردگار داره بعد از اینکه منسلخش کردیم یعني خالي کردیم لعل را از معناي حقیقي‏اش معناي حقیقي اش چي بود ترجي محبوب اون ترجیش را بگذار کنار وقتي اون را گذاشتي کنار ظهور داره در چي در اینکه مدخولش محبوب متکلمه متکلم خدا مدخول لعل همان حذر حذر هم یعني پذیرش پس ظاهرش این میشه خداي متعال که اگریک عادلي حرف زد مردم بپذیرند پس پذیرفتن محبوب پروردگار است. وقتي محبوبیتش ثابت شد واذا تحقق حسن ببین حسن محبوبیت است عبارت را عوض کرد خط بعد میگه رجحان اینها عبارتها عوض میشه و اذا تحقق المحبوبیه این که او محبوبیت و حسن ثابت شد ثبت وجوبه ملازمه اي که اول نوشتیم یعني ملازمه است بین محبوبت حذر و وجوب حذر اما عقلاً اما لما ذکره المعالم زیر اینجا بنویسید عقلاً که او نوشته ‏اي که نوشتید عقلاً با اینجا تطبیق بکند اذا تحققق محبوبیت حذر ملازم است با وجوبش اما عقلاً اما و اما شرعا این اما عقلنش است اما لما ذکر في المعالم اگه معالم دارید اون بحث حجیت خبر واحدش رو پیدا بکنید این حرفها رو صاحب معالم اونجا نوشته فرموده لامعني لندب الحذر گفته معنا نداره مستحبه آدم بترسه یعني مستحبه آدم بترسد صاحب معالم میگه اگر اسباب ترس فراهم باشه که ترس میشه ضروري اگر هم اسبابش نباشه که حسن نداره پس حالا که این حسن داره پس بپذیر که وجوب هم داره صاحب معالم داره میفرماید اماي عقلي صاحب معالم فرموده معني نداره آدم بگه خوبه بترسه مستحبه آدم بترسد اذ مع قیام المقتضي یعني اسباب ترس مثلا اگر یک مار الان شما ببیني خوب اسباب ترس فراهم است اگر اسباب ترس مقتضي اگر اسباب ترس موجود باشد یجب یجب یعني چي یعني ضروریه نه یجب یعني وجوب شرعي اگر واقعا اسباب ترس فراهم بشود که ترس هم به مرحله ضرورت میرسد و مع عدمه و اگر اسباب و مقتضایش نباشد لایحسن پس معنا نداره آدم بگه مستحب است آدم بترسه اگر اسبابش هست میشه ضروري اگر نیست حسن هم نداره پس چون با آیه ثابت کردیم حسنش را پس باید بپذیریم که وجوبش را چون استحباب معنا نداره

(سوال) پس خدا محبوبه برایش که آدم بپذیره حالا این خدایي که ثابت شد محبوبیتش همون خدا میگه واجبه ملازمه است بین محبوبیت و وجوب اگر خدا میگه من دوست دارم یعني واجبه آقاي صاحب معالم اینجوري درست کرده آمده گفته با آیه محبوبیت که درست شد پس خدا دوست داره پذیرفن رو حالا که دوست پس خدا واجب هم میدونه منتها اگر اینکه محبوب باشد واجب هم هست قطع نظر از این نقدهایي که ازشون کردیم اگر اینطور شد اگر محبوبیت ثابت شد از کجا ثابت شد از اینکه لعل را ترجي ‏اش را گذاشتیم کنار پس شد این کار محبوب خدا اگر محبوبیتش پهلو خدا ثابت شد وجوبش هم ثابت است. یعني خدایي که میگه دوست دارم این کار رو میگن واجب است که این کار رو بکني اگر یک عادل بهتون خبر داد واجبه قولش را بپذیري عنایت بفرمایید پس این عقلي‏ اش شد صاحب معالم اینجوري وارد شده میگه اگر ثابت شد محبوبیتش دیگه حتما وجوبش هم ثابته چرا معنا نداره آدم بگه خوبه آدم بترسه خوبی کدومه اگه اسباب ترس هست به ضرورت میرسه و اگر نیست اصلاً حسن هم نداره حالا که با آیه ثابت شد حسنش پس دیگه نگو مستحب است حالا که ثابت شد حسنش وجوبش رو باید بپذیري این مال عقلي

و اما شرعا که تو نوشتون نوشتین و اما شرعا مال صاحب اصوله ایشون خیلي خورده حساب داره با صاحب اصول اصلاً یک جا هم اسم نمي‏آورد بعضي جاها هم میگه بعضي از معاصرین یا اصلا نمیگه مال کیه این مال صاحب اصوله در فصول داریم صفحه ۲۷۳ سطر اول صاحب اصول از راه شرعي وارد شده فرموده حالا که محبوبیت حذر شد هر کس این حسن و رجحان را قبول بکنه وجوبش هم قبول داره پس ایشون هم از راه شرعي این راه شرعیه دیگه پس اما نقلاً مال صاحب معالم بود و اما شرعا مال صاحب فصوله اما لان رجحان ببینید محبوبیت داشتیم حسن هم داشتیم رجحان هم داشتیم اینها رو میگم که موقع مطالعه متحیر نشوید فرمود حالا که رجحان ثابت شد حالا که محبوبیت عمل به خبر واحد ثابت شد این مستلزم وجوبشه به اجماع مرکب اجماع دلیل شرعیه دیگه یعني هر کس رجحان این کار رو قبول کند وجوبش رو هم قبول کرده اجماعه دیگه یعني ما کسي را نداریم که رجحان داره ولي وجوب نداره هر کس که رجحانش رو محبوبیت به عمل به خبر واحد بکند قبول بکنه قبول کرده واجب هم هست ابن قبه نه رجحانش رو قبول داره نه وجوبش رو هر کس رجحان رو قبول بکنه باید وجوبش رو هم قبول بکنه ابن قبه چون رجحانش رو قبول نداره نظرتونه که ابن قبه میگه اصلا نمیشه به عمل واحد عمل کرد میگه رجحان هم نداره اصلا جایز نیست چون رجحان رو قبول نداره خوب وجوبش را قبول نداره ولي دیگران که قبول دارند میگن خبر عادل رجحان داره هر کس قبول کنه که رجحان داره عمل به خبر عادل باید وجوبش هم عمل کنه به اجماع مرکب پس این هم شد شرعا لان کل من اجاز فقد اوجبه براي اینکه رجحان داشت رجحان مستلزم جوازه و جواز هم مستلزم وجوبه یعني هر کس عمل به خبر واحد را جایز بداند واجب هم میدونه ابن قبه چون جایز نمیدونه قهرا واجب هم نمیدونه این راه اول آقا پس راه اول چکار کردیم وجوب حذر را از کجا ثابت کردیم از راه ملازمه بین محبوبیت حذر و وجوبش حالا این ملازمه یا عقلیه مثل مال صاحب معالم یا شرعیه مثل مال صاحب فصول.

الثاني بریم سراغ دومي راه دومي که ما میتونیم اثبات کنیم وجوب که این دومي خودش دوتا میشه که با سه تایي که شما نوشتید جور درمیآید راه دوم کدومه ببینید آقا هیچ مولایي هیچ آقایي آمري امري که میکنه راضي نیست هدف به اون امر به این هم باز بدونید هدف غرض هدف غرض خدمتون یک چیز دیگه هم هست هدف غرض غایت اینها همه یک چیزیه در مقابل فایده، فایده یک چیزیه ایشون گاهي میگه غرض گاهي میگه غایت ایشون که هدف نداره این اشتباه نشد خلاصه ببینید آقا لولاي تحضیضه سر ماضي دراومده دلالت داره بر وجوب نفر نفر چي نفر الي التفقه خوب پس نفر الي التفقه بمقتضاي لولا شد واجب این واجب غایتش هم واجبه کدومه انذار یعني بروند تفقه کنند تا مردم رو بترسونند چرا بترسونند تا اینکه مردم هم بپذیرند الان این هست غایت غایت غایت یعني لولا نفر الي الفقه این شد وجوب مقتضاي لولا وقتي وجوب این ثابت شد غایتش هم تفقه است او هم ثابت میشه اون هم که ثابت شد پذیرفتن مردم هم ثابت میشود این همون دومي است که نوشتیم الان از کدام راهي ثابت کردیم از راه اینکه محال است استحاله داره تخلف غایت از ذي الغایة ببینید عبارت دومي که نوشتیم این بود دیگه محال است تخلف غایت از ذي الغایة الان این حذر غایت است ذي الغایة کدومه تفقه و اون انذاره و اون به مقتضاي لولا واجب شده وقتي ذي الغایة واجب باشه غایتش هم واجب میشود این هم از یک راه این راه دوم.

عنایت بفرمایید راه دومي که میخواهیم اثبات کنیم وجوب حذر را یعني پذیرش خبر عادل را از اینجا وارد میشویم میگیم انذار واجبه چرا واجبه لوقوعه غایتا للنفر براي اینکه نفر واجبه چرا واجبه به مقتضاي کلمه لولاي تحضیضیه که سر ماضي دراومده لولاي تحضیضیه سر مضارع درآید معناي ترغیب اما سر ماضي درآید معناش توبیخ است چرا یک عده ‏اي نمیروند تحصیل علم کنند خداي متعال توبیخ میکند پس نفر الي التفقه شد واجب وقتي اون شد واجب اون انذار هم میشود واجب وقتي اون شد واجب پذیرش هم میشود واجب پس از این راه ماتوانستیم از راه اینکه محال است تخلف غایت از ذي الغایة ذي الغایت ‏مون که واجبه اون غایتش هم قهرا میشه واجب اذا وجب الانذرا الثاني اینکه ظاهر آیه وجوب انذاره چرا انذار واجبه براي اینکه غایت نفر واجبه چرا نفر واجبه به مقتضاي کلمه لولاي تحضیضیه که سر ماضي دراومده حالا که اینطوریه پس وجب الانذار یعني انذار غایت واجبه و حذر هم که غایت انذار پس نتیجتا حذر هم میشه واجب حالا چرا حذر میشه واجب عرض کردیم این دومي دوتا میشه که شما سه تا نوشتید براي همینه چرا حذر واجبه ایشون میگه براي اینکه هیچ آمري راضي نیست امري بکنه و هدفش گم بشه اصلاً یک امري میکنه براي رسیدن به اون هدفش چرا امر فرموده بروند دنبال تحصیل علم براي اینکه بعدا بروند به دیگران بگن خوب هدف گفتن چیه براي اینکه دیگران بپذیرند بخاطر اینکه هدف واقعي پذیرفتن مردمه و راضي نمیشه آمر چیزي را واجب بکنه ولي اون هدف اصلي را واجب نکنه پس چون انذار را واجب کرده و اون هدف اصلي پذیرفتن مردم پس اون پذیرفتن مردم هم میشه واجب این یک راه که بعد هم راه سومش رو میگیم افاد حالا که انذار واجب شد حذر هم که غایت اونه اون واجبه از دو راه واجبه احدهما یک راهش اینکه وقوعه اون حذر غایت واجبه فان الغایة المتربة علي فعل الواجب مما لایرضي الآمر یک وقت امرنکني لایرضي الآمر بانتفاعه غایاتي که مترتب بر واجب است او غایات هم واجب است اون غرضها هم واجبه خوب لینذروا مگه واجب نبود اون چیزي هم که غایت اینه که پذیرفتن مردم باشه اون هم شد واجب پس چرا حذر واجب شد براي اینکه غایت چیزي است که اون چیز واجبه قهرا اون غایتش هم واجبه این ضمیر به انتفاعه مذکر ایشون آورده به اعتبار اون ما مما است اون ما معناش غایت است که مؤنث است اما لفضش مذکر است لذا میتوان گفت به انتفاعه به اعتبار معناي ما میشه گفت بانتفاعها به اعتبار معنا میشه گفت بانتفاعه به اعتبار غرض اینکه این بانتفاعه برمیگردد به اون ما که اون ما به معناي غایته یعني غایت مترتبه بر فعل واجب از چیزهایي است که لایرضي الآمر به انتفاع اون چیز یعني به انتفاع او غایة سواء کان باز اون۲ کان ضمیرش به ما برمیگردد اگر میخواست به غایه برگردد ضمیر مؤنث میآرد ولي چون به ما برمیگردد و لفظ ما مذکر ایشون میفرماید این دیگر از بحث ما خارج است یک مطلب اضافي ایشون داره میگه ایشون میگه اگر متکلم حرفي زد یک چیزي را واجب کرد راضي نیست او غایت اون واجب از بین بره اون غایتش باید از بین بره منتها گاهي از اوقات غایت در اختیار ما نیست گاهي غایت در اختیار ما هست الان حذر از اون غایتهایي است که در اختیار ماست معناش چیه پذیرش چیه الان این آقا گفته نماز واجبه الان من چکار کنم میتوانم میتونم نخونم این الان غایتي است که در اختیار منه اما یک غایتهایي است که در اختیار ما نیست اسلم تدخل الجنة مسلمان شو لعله شاید داخل بهشت شوي خوب این دخول در بهشت ک دراختیار من نیست مقدمات دخول بهشت در اختیار من است پس لعل دو جور است لعل یک لعل اي است که مدخولش اختیاریه مثل همون حذر یک لعل هایي هست که مدخولش غیر اختیاري است عرض کنم که به درس دخالت نداره ایشون به مناسب دارن این رو میگن ایشون میگن هیچ آمري راضي نیست چیزي که واجب میکنه غایت اون از بین بره یعني اون غایت هم باید از بین برود حالا سواء کان غایت چه اون که اون غایت از افعالي باشد اختیاري اختیاریش را بگذارید متعلق تکلیف است چون چه افعالي متعلق تکلیفه افعالي اختیاري همین حذر توي آیه حذر توي آیه بنا شد قبول عملي باشه و قبول عملي اختیاریه ام لا یا اینکه ممکنه غایتي باشه که مدخولش دراختیار شما نباشد یعني متعلق تکلیف واقع نباشه براي ام لا میخواهد مثالي بزند پس مثال آنجایي که متعلق لعل در اختیار منه همون حذر است حذر معناش قبول عملیه و چون معناش قبول عملیه میشه متعلق تکلیف بشه یعني خدا بفرماید حذر واجبه ولي میخواهیم بگیم ام لا یک غایتهایي داریم که مدخولش دست انسان نیست متعلق تکلیف نیست خوب پروردگار است این مثالي که میخواهیم بخونیم مال ام لاست کما في قولک تب لعلک تُفلح توبه بکن شاید رستگار شوي خوب رستگاري دست ما نیست رستگار شدن دست پروردگاره مقدماتش دست من است البته اگر من بودم این مثال رو میزدم تب لعلک تغفر اگه این رو بگیم بهتره تو توبه بکن شاید خدا بیامرزد آمرزش که دست من نیست این عیبي نداره ولي لعلک تغفر اگر ایشون میگفت خیلي واضح‌تر بود مثال دومي اسلم لعلک تدخل الجنة اینجا هم مدخول لعل در اختیار من نیست دخول جنه دست خداي متعال است این دوتا و قوله تعالي سوره طه ایه ۴۴ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى موسی و برادرش له به فرعون قولا له قولاً لینا لعله یتذکر او یخشي شاید او یعني فرعون شاید متذکر بشه شاید خشیت داشته باشد اگر این خشیت خشیت قلبي باشه داخل در اون سه تا مثال میشه یعني سه تا مثال میشه اگر این خشیت خشیت یعني خوف قلبي و خوف قلبي دراختیار ما نیست یکي از شاگردهاي حاشیه قلائد شیخ میگه شیخ انصاري در درس فرمود اون دوتاي اولي غیراختیاري این سومي مال اختیاریه خوب اون اولي بود اون حذر را ایشون زد براي اختیاري اون خوب بود ولي به قول این آقا این مثال سومي مال اختیاري میشه اگر این سومي بخواهد مال سومي بشه چه خشیتي باید بشه عملي عنایت فرمودید روي قول شیخ من که عرض کردم سالهاي گذشته این سه تا مثال میگفتم یکیه یعني مدخول‏ هاش در اختیار ما نیست خشیت قلبي معنا میکردم دیشب برخورد کردم به عبارت ایشون ایشون مي‏فرماید نه شیخ فرموده اون دو تاي اولي متعلقش در اختیار ما نیست اون سومي در اختیار ماست حالا که دراختیار ماست خشیتش رو خشیت عملي نام بگذارید که در اختیار ما باشد

(سوال)

الثاني الثاني کدومه حالا که میخواهیم حذر رو واجب کنیم یا از ناحیه غائیت دومي چي بود که نوشتیم از راه اینکه محال است تخلف غایت از ذي الغایة حالا که ذي الغایة واجبه غایتش هم واجبه سومیش را هم نگاه کنید سومیش که میشه دومي اینجا یعني ایشون دومي را دوتاش کرد اولي و دومي را این دومي همون سومي است که شما نوشتید ایشون میفرماید اگر انذار واجب باشه بر دیگران بر دیگران واجب نشه این لغو است مردم بروید درس بخوانید احکام خدا رو واجبه بگویید اما مردم واجب نیست عمل بکنند این لغویت را میآید پس چرا اینها میروند یاد میگیرند یاد میگرند که دیگران هم بپذیرند راه سوم چي شد حذر واجبه این که اگر واجب نباشه یلزم اللغویة بر این واجبه برن بگن اما بر اونها واجب نیست گوش بدن لغو است خدا هم کار لغو نمیکنه پس باید بگي حالا که تخویف واجبه پذیرفتن اون تخویف هم واجبه لذا ایشون میفرماید الثاني یعني الثاني که میشه ثالث اذا وجب الانذار وقتي به مقتضاي اون حرفهاي قبلي انذار واجب شد ثبت وجوب القبول قبول هم حتما باید واجب باشد والا لغي الانذار والا انذر اونها لغو است براي اینکه لغویت پیش نیاید چي میگیم میگیم انذار بر این واجب است بر اون آقایي که گوش میدهد واجب است که بپذیرد پس مي‏بینید سه راهي که نوشتید براي اثبات وجوب حذر ثابت شد و نظیر ذلک البته مي‏تونید خدشه اي وارد بکنید ایشون میفرماید اگر چیزي گفتند واجب است بروید بگویید بر اون هم واجبه قبول بکند نقض داره الان شما خبر دارید به من ظلم شده این خانه مال منه یکي غصب کرده شماي عادل واجبه بروید پهلو حاکم شرع شهادت بدهید که خونه مال منه اما بر اون واجب نیست بره عمل بکنه چون یک نفر است واجب بر شما بروید بگي اداي شهادت واجب است شما یقین داري خونه مال منه از من به ظلم گرفتند شماي عادل برایت واجبه بري پهلوي حاکم شرع بگي خونه مال این آقاست بر اون حاکم شرع واجب نیست عمل بکنه مگر کي مگر یک عادل دیگر ضمیمه بشه پس این طور نیست اگر یک چیزي واجب بود بر کسي بر او هم واجب باشد بپذیره حالا خلاصه این هم نقض این.

ایشون میخواهد یک تنذیر بیآورد این دو خط هم بخونیم آقا معطل نشویم میخواهیم شاهد بیاوریم براي اینکه اگر گفتم اظهار این مطلب بر شما واجبه بر اون طرف هم واجبه قبول بکنه میخواهیم یک شاهد بیاورد یک آیه اي داریم در قرآن سوره بقره آیه ۲۲۸ وَلا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِي أَرْحامِهِنَ الان زني است شوهرش مرده ولي این زن الان حامله است کسي هم خبر نداره چهار ماه و ده روز گذشته یک نفر اومده با او ازدواج بکنه خوب میدونید که چهار ماه و ده روز عده است ولي حامله است اگر حامله باشد حکمش چیه ابعد الاجلین اون آقا خبر نداره اومده گفته خانم چهار ماه و ده روزش گذشته من میخواهم ازدواج بکنم هیچ کس هم خبر نداره حامله است حرامه این زن کتمان بکنه لا یحل یعني یحرم الکتمان بر این زن واجبه اظهار بکنه بگه من نمیتونم شوهر بکنم من حامله هستم من حامله هستم اون هم بگه نه بیا زوجتک یعني به این بگن واجبه به اون هم بگن گوش بده این بگه حامله ام اون بگه زوّجتک علي کل حال چطور در اونجا از راه وجوب اظهار این میفهمیم قبول بر اون آقا واجبه دراینجا هم از وجوب انذار این مي‏فهمیم قبول براي دیگران واجبه نظیر ذلک نظیر چي که یک جایي اگر اظهار واجب باشه بر کسي بر دیگري هم قبولش واجبه نظیر اینجا اونجایي است که تمسک شهید ثاني في المسالک مسالکي که من دارم از اون قدیمي هاست جلد ۲ صفحه ۳۱ نظیر مطلب را شهید ثاني تمسک کرده در مسالک بر وجوب قبول قول مرأة وجوب تصدیق مرأة في العدة این من بیان اون تمسک گفته اگر زن در حال عده خبر داد که من حامله ام باید اون مرد او را قبول بکنه چي فرموده ایشون این من بیان اون ما است فرموده واجب است چي گفته ایشون تمسک کرده اوني که گفته اینه گفته قوله تعالي میفرماید لایحل لهنّ ان یکتمن ما خلق اللّه‏ في بطونهنّ یعني حرامه زن کتمان بکنه که من حامله ام یعني چي یعني باید اظهار بکنه باید اظهار بکنه من حامله ام نمي تونم شوهر بکنم خوب اظهار بر این واجبه قبول هم بر اون مرد هم واجبه استدلّ شهید اومده استدلال کرده به این تحریم کتمان بر این وجوب اظهار بر زنان استدلال کرده گفته همین که بر این زنها اظهار واجبه این دلیل است بر دلیل قولهن بالنسبه بما في الارحام اون مرد هم باید حرف او را بپذیره که این ادعا میکنه که من حامله هستم خلاصه مطلب چطور دراینجا لغواست زن بگه حامله ام مرد قبول نکنه از این که بر زن واجبه اظهار مي‏فهمیم بر مرد واجبه قبول در آیه خودمون هم همینطور همینطوریکه بر شما واجبه انذار احکام بر او دیگران واجب است که بپذیرند حالا ببینیم سه تا عبارت درست شد یا نه ما میخواهیم اثبات کنیم وجوب حذر را اگر ما اثبات کنیم وجوب حذر را حجیت خبر واحد ثابت میشود از چه راهي ثابت میکنیم یا از راه ملازمه بین محبوبیت حذر و وجوب حذر اما عقلاً اما شرعا و اما من طریق استحاله تخلف غایت از ذي الغایة و اما من طریق اللغویة که اگر واجب نباشه حذر لغویت لازم میآید خداي متعال هم که کار لغو نمیکنه وقتي میگه انذار بر این آقا واجبه بر شما هم که میشنوي قبول واجبه فثبت حجیت خبر عادل غیر علمي.

الآية الثانية : آية «النفر»

ومن جملة الآيات : قوله تعالى في سورة براءة :

﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ(١).

وجه الاستدلال بها

دلّت على وجوب الحذر عند إنذار المنذرين ، من دون اعتبار إفادة خبرهم العلم لتواتر أو قرينة ، فيثبت وجوب العمل بخبر الواحد.

أمّا وجوب الحذر ، فمن وجهين :

أحدهما : أنّ لفظة «لعلّ» بعد انسلاخها عن معنى الترجّي ظاهرة في كون مدخولها محبوبا للمتكلّم ، وإذا تحقّق حسن الحذر ثبت وجوبه ؛ إمّا لما ذكره في المعالم : من أنّه لا معنى لندب الحذر ؛ إذ مع قيام المقتضي يجب ومع عدمه لا يحسن (٢) ، وإمّا لأنّ رجحان العمل بخبر الواحد مستلزم لوجوبه بالإجماع المركّب ؛ لأنّ كلّ من أجازه فقد أوجبه.

الثاني : أنّ ظاهر الآية وجوب الإنذار ؛ لوقوعه غاية للنفر الواجب بمقتضى كلمة «لو لا» ، فإذا وجب الإنذار أفاد وجوب الحذر لوجهين :

أحدهما : وقوعه غاية للواجب ؛ فإنّ الغاية المترتّبة على فعل الواجب ممّا لا يرضى الآمر بانتفائه ، سواء كان من الأفعال المتعلّقة للتكليف أم لا ، كما في قولك : «تب لعلّك تفلح» ، و «أسلم لعلّك تدخل الجنّة» ، وقوله تعالى : ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى(٣).

__________________

(١) التوبة : ١٢٢.

(٢) المعالم : ٤٧.

(٣) طه : ٤٤.

الثاني : أنّه إذا وجب الإنذار ثبت وجوب القبول ؛ وإلاّ لغى الإنذار.

ونظير ذلك : ما تمسّك به في المسالك على وجوب قبول قول المرأة وتصديقها في العدّة ، من قوله تعالى : ﴿وَلا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِي أَرْحامِهِنَ(١) ، فاستدلّ بتحريم الكتمان ووجوب الإظهار عليهنّ ، على قبول قولهنّ بالنسبة إلى ما في الأرحام (٢).

فإن قلت : المراد بالنفر النفر إلى الجهاد ، كما يظهر من صدر الآية وهو قوله تعالى : ﴿وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ، ومن المعلوم أنّ النفر إلى الجهاد ليس للتفقّه والإنذار.

نعم ربما يترتّبان عليه ، بناء على ما قيل (٣) : من أنّ المراد حصول البصيرة في الدين من مشاهدة آيات الله وظهور أوليائه على أعدائه وسائر ما يتّفق في حرب المسلمين مع الكفّار من آيات عظمة الله وحكمته ، فيخبروا بذلك عند رجوعهم (٤) الفرقة المتخلّفة الباقية في المدينة ؛ فالتفقّه والإنذار من قبيل الفائدة ، لا الغاية حتّى تجب بوجوب ذيها.

قلت :

__________________

(١) البقرة : ٢٢٨.

(٢) المسالك ٩ : ١٩٤.

(٣) قاله الحسن وأبو مسلم ، انظر تفسير التبيان ٥ : ٣٢١ ، ومجمع البيان ٣ : ٨٣ ـ ٨٤.

(٤) في (ر) ، (ص) و (ه) زيادة : «إلى» ، وشطب عليه في (ت).