درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷۲: خبر واحد ۲۵

 
۱

خلصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی علی محمد و آله ولعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

عرض شد یک ایرادی آقایان مستشکلین به مشهور کردند گفته‌اند اگر این آیة نبأ بخواهد دلالت کند برحجیت خبر واحد عادل، یکی از عادل‌ها سید مرتضی است خوب ایشان هم خبر عادل است وایشان ادعای اجماع کرده که خبر واحد عادل حجت نیست پس نتیجتاً قید این آیه را بزنیم مخالف میگوید به مشهور میگوید؛ اگر شما بخواهید به این آیه تمسک بکنید بگوئید خبر عادل حجت است سید مرتضی هم عادل است ویک خبری دارد وان این است که آمده ادعای اجماع که خبر واحدحجت نیست این اشکال را کرده خوب این را باید چه جوری جواب داد؟ همان جور که ما جواب دادیم نه ان جوابی که من لا تحصیل له داده؛ مستشکل چی گفته؟ اگر مستشکل می‌گفت اجماع داریم بر عدم حجیت خبر واحد اگر اینجوری حرف می‌زد و این معارض است با آیه دوباره عرض می‌کنم آنها می‌گویند آیه دلالت دارد بر حجیت خبر واحد اگر آن معارض، آن مستشکل اینجوری حرف می‌زد می‌گفت این خبر عادلی که شما می‌گوئید طبق این آیه حجت است، اجماع، معارضش است اگر این جور حرف می‌زد آن وقت خوب بود جواب این آقای من لاتحصیل له؛ می‌آید می‌گوید آقا اجماع، مظنون الاعتبار است، نمی‌تواند معارضه بکند با آیه نبأ که مقطوع الاعتبار است عنایت کردید این را اول گفتند که بهتر روشن بشود خلاصه اگر آن آقایی که اشکال کرده اگر این جوری اشکال می‌کرد می‌گفت این آیه ولو می‌گوید خبر عادل حجت است اما معارض دارد یعنی اجماع داریم بر عدم حجیت و این اجماع معارض است با آیه که می‌گوید خبر عادل حجت است اگر این جوری بود اشکال، خوب حرف این آقا به درد می‌خورد می‌آئیم می‌گوئیم آقا اجماع، مظنون الاعتبار است و مظنون الاعتبار نمی‌تواند معارضه کند با مقطوع؛ [او] این جوری نگفت که؛ آمد چی گفت؟ گفت اگر این آیه بخواهد خبر عادل را حجت کند یکی از عادلها سید مرتضی است پس باید خبر او حجت بشود آنوقت ما پنج تا جواب دادیم؛ یک؛ می‌گوئیم اولاً ادلة حجیت خبرواحد فقط خبرحسّی را حجت می‌کند خبرهای حدسی که مثل اجماع باشد حجت نمی‌کنیم این یک؛ دو این که خلاصه مطلب خبر سید مرتضی، اجماع سید مرتضی، معارض دارد چون شیخ طوسی ادعای اجماع کرده بر حجیتش؛ این دو ایراد بر آن استدلالتان؛ ایراد سوم این که اصلاً خبر سید داخل در این آیه نمی‌شود چون از دخولش، خروجش لازم می‌آید؛ اگر ما بگوئیم خبر سید داخل این آیه است؛ خبرش حجت است، خوب سید چی می‌گوید؟ می‌گوید خبر واحد حجت نیست معنایش این است مال خود من هم حجت نیست از دخولش، خروجش لازم می‌آید؛ این سه تا جواب. جواب چهارم این که دو تا اجماعها از دو طرف؛ این اجماع سید مرتضی را از آیه بیرون می‌کنند برفرض هم به قول شما سید مرتضی داخل در آیه شد آیه گفت قول سید حجت است ولی دو تا اجماع هم از طرف مخالفین سید هم از طرف موافقین سید، سید را از آیه می‌اندازند بیرون؛ می‌گویند آقا شما برو بیرون؛ چرا؟ اما آنهایی که ادعای اجماع می‌کنند بر حجیت خبر واحد، خبر سید را معلوم الکذب می‌دانند آنهایی که ادعای اجماع می‌کنند که خبر واحد حجت نیست، آنها خبر سید را معلوم الصدق می‌دانند بالاخره خبر سید معلوم است؛ حالا یا معلوم الصدق است طبق آن اجماع؛ یا معلوم الکذب است طبق آن اجماع و بنا شد؛ دو سه بار تا حالا این را گفته‌ایم که از تحت آیه منطوقاً و مفهوماً خبرهای علمی خارج است البته با فتأمل ایشان اجماعها را خدشه دار می‌کنند و آن این است جهتش برای اینکه این اجماعها، محتمل المدرک است اگر شنیده باشید می‌گویند اجماع مدرکی حجت نیست مثلاً آنهایی که ادعای اجماع می‌کنند آن مجمعینی که خبر واحد را حجت می‌دانند هر دسته شان به یک مدرکی آنها هم که حجت نمی‌دانند هر دسته به یک مدرکی به اینها می‌گویند اجماع محتمل المدرک، اجماع مدرکی و اجماع مدرکی کاشف از رضای معصوم علیه السلام نیست کأن ایشان با فتأمل چکار کرد؟ آن ایراد چهارم را از بین برد.

و اما ایراد پنجم؛ ایشان می‌فرماید این آیه یقیناً نمی‌تواند دو تا خبر عادل برای ما حجت کند هم خبر عادل سید مرتضی را هم خبر عادل دیگران را چون با هم تضاد دارند اگر بگوید خبر عادل سید حجت است یعنی مال دیگران حجت نیست اگر بگوید خبر عادل دیگران حجت است معنایش این است که مال سید حجت نیست پس هر دو را که نمی‌تواندحجت کند باید یک دانه را حجت کند؛ یا باید بگوید خبر واحد عادل سید مرتضی حجت است یا باید بگوید خبر واحد عادل دیگران حجت است؛ وحق آن دومی است یعنی آیة نبأ اگر می‌گوید صدق العادل، عادل راتصدیق کن قولش حجت است یعنی عادل‌های دیگر؛ شامل خبرسید مرتضی نمی‌شود اگر شما به عکسش کردی گفتی نه؛ آیه می‌گوید خبر عادل حجت است، یعنی خبر سید مرتضی فقط این حجت است؛ اگر بگوئیم آیه نبأ، خبر عادل را می‌گوید حجت است، یعنی فقط خبر سید مرتضی این دوتا گیر دارد یک ایرادش اینکه تخصیص اکثر است آیه نبأ می‌گوید خبر عادل حجت است؛ مگرمگرمگر، بشمر ملیاردها مگر؛ از اول اسلام تا حالا ملیاردها عادل آمده‌اند و رفته‌اند شما باید بگویی خبر عادل حجت است مگرمگرمگر؛ فقط مال سید حجت است این می‌شود تخصیص اکثر؛ خیلی بد است مثل آن انار؛ یک دانه انار خورده آنوقت بگوید من هزار تا انار خورده ام مگر ۹۹۹ تا این تخصیص اکثر است خوب بگو یکدانه انار خورده ام اینجا هم آیه نبأ اگر خبر سید مرتضی را حجت بکند یکدانه عادل را حجت کرده ملیاردها عادل را ازتحت آیه برده بیرون بدتراست از این، این آیه‌ای که قیافه‌اش قیافة حجیت خبر واحد است می‌شود از ادله عدم حجیت خبر واحد یعنی پروردگار بفرماید من که گفتم خبر عادل حجت است یعنی خبر سیدها یعنی چی؟ یعنی بقیه عادلها اصلاً بدرد نمی‌خورد یعنی این آیه می‌شود از ادلة عدم حجیت خبر واحد. مثال خوبی ایشان می‌زند؛ کسی به شما گفته صدّق زیداً فی جمیع ما أخبرک زید را تصدیق کن در تمام خبرها ما یکسال نشستیم هی این زید خبر آورد هزارتا خبرآورد، همه را هم ما تصدیق کردیم چون آن آقا گفته بود صدّق؛ روز آخر آمد یک خبر هزارو یکمی داد گفت آقا این هزارتا خبر همه‌اش دروغ است آن وقت آن آقا بگوید من که به شما گفتم صدق زیداً یعنی خبر آخری؛ خوب این معنایش چی است؟ یعنی لاتصدق زیداً؛ قیافه‌اش قیافة صدق زیداً است؛ قیافه‌اش اینست که می‌خواهد خبر زید راحجت بکند ولی اگر بگوید مراد من از آن صدق زیداً که سال گذشته گفتم یعنی این خبر آخری معنایش این است که لاتصدق زیداً این آیه هم همینجور شود و این خیلی افتضاح است آدم یک دلیلی که ظهورش در اثبات است؛
 یعنی در اثبات حجیت خبر واحد است؛ این را آدم یک جوری معنا کند که دلالت بر نفی بکند نیجتاً آقا اگر بخواهیم آن اشکال را بر طرف کنیم؛ آن جواب من لا تحصیل له بدرد نمی‌خورد که دوباره اول توضیح دادم باید این جوابهای خمسه را بگوئیم؛ بر فرض هم اولی و دومی را غمض نظر بکنیم غمض عین بکنیم؛ با این جوابها مخصوصاً دیگر جواب آخری آن ایراد اصلاً نمی‌ماند.

۲

ایراد دیگری بر معنای کلمه نبأ و جواب آن

بعد ایراد دیگری شروع شد؛ آمده گفته این آیه می‌گوید نبأ حجت است؛ نبأ عادل و نبأ یعنی خبر بی‌واسطه؛ خوب شما می‌خواهید با این آیه چکار کنید؟ خبرهای زراره‌ها را می‌خواهید حجت کنید که بین ما و ائمه «علیه السلام» صد نفر، بیشتر از صد نفر فاصله می‌شوند آیه نبأ اگر خبرعادل هم حجت می‌کند عادلهای بی‌واسطه است و این مدعای شما را ثابت نمی‌کند و به عبارت علمی، دلیلتان اخص از مدعاست؛ مدعای شما اینست که می‌خواهید بگوئید هر خبر عادلی حجت است، و حال آنکه نبأ یعنی خبر بی‌واسطه، خبر بی‌واسطة عادل را حجت می‌کند بنابراین این آیه را از کار انداختند. وما سه تا جواب می‌دهیم؛ اولاً کی گفت نبأ یعنی خبر بی‌واسطه؟ نبأ یعنی خبر دیگر؛ هم با واسطه، هم بی‌واسطه؛ هر دو را می‌گیرد. یک وقت شما به من خبر می‌دهی زید مرده است یک وقت شما می‌گویی عمرو گفته، زید مرده است؛ خوب هردویش خبر است چه آنجایی که بی‌واسطه به من گفتی زید مرده است؛ که آنجایی که از دو سه نفر دیگر نقل می‌کنی که زید مرده است اگر این آدم عادل است چه خودش بگوید زید مرده بپذیر چه آنکه بگوید دیگران گفته‌اند زید مرده؛ بپذیر؛ پس اولاً نبأ، معنایش عام است؛ نبأ یعنی خبر؛ با واسطه باشد یا بی‌واسطه؛ این اولاً و ثانیاً با اجماع مرکب، با عدم قول به فصل؛ ماثابت می‌کیم حجیت خبرهای مع الواسطه را چرا؟ برای اینکه هرکس گفته خبر بی‌واسطه حجت است؛ نیامده است فصل بکند؛ نیامده فرق بگذارد اگر طبق آیه نبأ کسی اعتقاد دارد که خبر عادل حجت است بی‌واسطه؛ با واسطه‌اش را هم حجت می‌داند این دو تا جواب؛ جواب سوم که ایشان داده‌اند؛ جواب سومی که هر یک از این لاحق‌ها، از سابق خودشان بی‌واسطه خبر می‌دهند الان شیخ طوسی لا حق است، آخرین کسی است که به من گفته؛ گفته چی؟ گفته استاد من شیخ مفید اینجور فرموده خوب؛ ببینید الان شیخ مفید برای ایشان بی‌واسطه است همین طوری که من طبق آیه نبأ؛ صدق العادل؛ همین طوری که من طبق آیه نبأ من باید خبر شیخ طوسی را بپذیرم؛ خبر مفید را هم باید بپذیرم چرا؟ برای اینکه ایشان به من بی‌واسطه گفته و از مفید هم با واسطه دارد نقل می‌کند؛ مفید هم از صدوق، بی‌واسطه دارد نقل می‌کند؛ صدوق هم از پدرش با واسطه دارد نقل می‌کند؛ پدرش هم محمدبن حسن صفار بی‌واسطه دارد نقل می‌کند؛ حسن صفار هم با واسطه از امام عسگری «سلام الله علیه» اینها هر کدام از این لا حق‌ها از سابق خودشان بی‌واسطه نقل می‌کنند یعنی چه؟ یعنی اگر صدق العادل خبر شیخ را می‌گوید بگو حجت است، خبر مفید هم بگو حجت است، خبر صدوق هم بگو حجت است، با اینکه آنها به ما نگفتند؛ ولی حالا که معلوم شد که شیخ طوسی می‌گوید آنها گفته‌اند این صدق العادل فقط حکم خبر شیخ نیست خبر مفید را هم می‌گیرد، خبر صدوق را هم می‌گیرد یعنی هر یک هر یک از آن اخبار مع الواسطه مشمول این صدق العادل می‌شود. این تا اینجا آقا جواب این آقا را دادیم لکن یشکل ولی این آقایی که ما الان ردش کردیم الان با یک برنامه علمی آمده است در کار؛ این حرفش سطحی بود؛ این حرفش سطحی بود که آمد گفت نبأ یعنی خبر بی‌واسطه؛ ردش کردیم اما این اشکالی که الان می‌خواهیم بخوانیم یک خورده بار علمی دارد و خلاصه از راه علم وارد شده و می‌خواهد آیه را از کار بیاندازد جوابی هم که ایشان می‌دهند خیلی بار علمی دارد علی کل حال از آن درس‌هایی است که مشکل است ولی مشکلی است که مطلب دار است عرض کردم گاهی وقتها یک چیزی مشکل است هیچ چیز آدم گیرش نمی‌آید ولی بعضی وقتها یک چیزهایی مطلب دارد که اگر مشکل هم باشد انسان یک قدری معطل بشود ارزش دارد؛

[اشکال دوم]

عنایت بکنید این آقا می‌خواهد اشکال دوم را شروع کند اشکال اولش سطحی بود می‌گفت چی؟ نبأ یعنی خبرهای بی‌واسطه پس به درد شما نمی‌خورد جوابش را دادیم. این اشکال دومش یک قدری بار علمی دارد؛ عنایت دارید که یکی دو سه روز قبل گفتیم همیشه موضوع باید قبلاً باشد تا حکم بیاید رویش؛ نمی‌شود موضوع متولد از حکم بشود؛ یک خورده فکر کنید سرش هم روشن است‌ها؛ موضوع، مفروض است؛ حکم، عرض است. خوب عرض اگر بخواهد؛ می‌دانید که تعریف عرض این است عرض، إذا وجد وجد فی الموضوع؛ الان شما می‌خواهید بگویید زیدٌ قائم؛ خوب قیام عرض است؛ قیام که بین آسمان و زمین نیست؛ یک معروض می‌خواهد باید یک زیدی باشد تا من این عرض را حمل بر او بکنم. ما قرمزی در خارج نداریم؛ باید یک فرشی باشد اینجا؛ که در عرض إذا وجد، وجد فی الموضوع؛ باید یک فرشی باشد که در ضمن آن فرش ما قرمزی را به ایشان نشان بدهیم. من همینطوری نمی‌توانم به شما بگویم قرمز؛ قرمزی ما نداریم در خارج، قرمز داریم یعنی یک جسمی داریم که این عارض بر او شده؛ غرض سرّش روشن باشد ما تا حالا یکی دو بار هم این را گفتیه‌ایم؛ سرّش را عرض نکردیم چرا ثبوت شیئ لشیئ فرع ثبوت مثبت له؟ برای اینکه این شیئ عرض است، آن مثبت له معروض است؛ شما اگر بخواهید ثبوت شیئ؛ یعنی قیام، برای شیئ یعنی برای زید؛ این فرع بر این است که زید باشد؛ سرّش همین است برای اینکه آن عرض است؛ همیشه حکم‌ها عرض است؛ حالا قیام باشد؛ حجیت باشد؛ حکم، عرض است؛ و حکم عرض اینست که إذا وجد وجد فی الموضوع یعنی باید زیدی باشد تا ما بتوانیم این عرض را حمل بر او بکنیم این یک مطلب؛ از آن طرف هم ما الان نگاه می‌کنیم خبریت خبر مفید، یعنی الان چی خواستیم بگوئیم؟ خواستیم بگوئیم الان خبر مفید اگر بخواهد موضوع صدق العادل باشد؛ موضوع از ناحیه حکم پیدا شده؛ چون صدق العادل گفت شیخ طوسی را بپذیر که ما پذیرفتیم، فهمیدیم مفید یک حرفی زده؛ پس الان خبریت خبر مفید از کجا پیدا شده؟ ازحکم یعنی از ناحیة صدق العادل و حال آنکه این خبر مفید، متولد صدق العادل است؛ نمی‌شود یک چیزی هم مولود چیزی باشد و هم موضوع چیزی باشد مستلزم دور است؛ اشکال را داریم می‌خوانیم‌ها. این آقا می‌خواهد چه کار کند؟ ما گفتیم آقا صدق العادل هریک هریک اینها را می‌گیرد؛ چون اینها هریک هریک بی‌واسطه‌اند پس هریک هریک را می‌گیرد یعنی هریک هریک آن چند تا خبر، موضوعند برای صدق العادل؛ صدق العادل همان آیة نبأ است که می‌گوید عادل هر چی گفت بپذیر خوب به اعتبار اینکه اینها می‌خواهند این حکم بشوند، رتبه شان مقدم است چون نباشد موضوع، اول باشد؛ حکم بعداً بیاید و حال آنکه می‌بینیم خبر مفید مولود از صدق العادل است. اگر صدق العادل نبود، ما قبول نمی‌کردیم شیخ طوسی را از کجا می‌فهمیدیم مفید یک حرفی زده؟ پس به برکت صدق العادل شیخ طوسی ما فهمیدیم که آقای شیخ مفید هم یک حرفی زده پس خبریت خبر مفید مولود کی است؟ مولود صدق العادل. که اگر این نبود؛ ببینید این مولّد است؛ آقای آخوند دارد محقّق؛ اگر مراجعه کردید به کفایه صفحه ۸۹ دلم می‌خواهد رفقا این تطبیق‌ها را بکنند. ببیند ایشان می‌فرمایند چیزی که محقق چیزی است؛ یعنی صدق العادل محقق است؛ مولد خبریت خبر مفید است؛ چیزی که محقق خبر مفید است کیف یکون حکماً لخبر المفید؟ به اعتبار اینکه مولود این خبر مفید است، رتبه‌اش مؤخر است اگر بخواهد موضوع این حکم بشود یعنی یجب التصدق بخواهد او را بگیرد باید رتبه‌اش مقدم باشد؛ طبق آن قانونی که بنا است موضوع همیشه رتبه‌اش مقدم بر حکم باشد. دوباره عرض می‌کنم؛ خبریت خبر مفید از کجا پیدا شده؟ به برکت صدق العادل شیخ طوسی. چون ما صدق العادل داریم، آقای شیخ طوسی هم عادل است؛ قبولش کردیم؛ حالا فهمیدیم مفید یک حرفی زده. پس بنابراین اگر این نبود، ما حرف صدوق و آقای شیخ طوسی را قبول نمی‌کردیم، نمی‌فهمیدیم که مفید حرفی زده. پس خلاصه؛ خبر مفید، مولود صدق العادل است. که اگر این نبود، او نمی‌شد این صدق العادل، مولّد آن است؛ به قول آقای آخوند، محقق آن است؛ این الان آن را به وجود آورده است؛ که اگر این نبود ما خبر مفیدی خبر نداشتیم خوب به اعتبار اینکه خبر مفید، مولد از صدق العادل است، رتبه‌اش مؤخر است؛ چون مولد از این است دیگر؛ او رتبه‌اش مقدم است؛ آنوقت اگر بخواهد موضوع صدق العادل باشد؛ چون آخر ایشان ادعا کردند که این صدق العادل، هریک هریک آنها را می‌گیرد یعنی این حکم است برای هریک هریک؛ آنها موضوعند؛ آن وقت نتیجه‌اش اینست: خبریت خبرمفید، که مولود از صدق العادل است معنایش اینست که رتبه‌اش مؤخر است. هر مولودی رتبه‌اش از مولدش مؤخر است دیگر ما الان رتبه‌مان از پدر هامان مؤخر است. پدها مولد ما شدند پس ما‌ها مولودیم، رتبه‌مان مؤخر است. الان خبر مفید عیناً همینطور است خبر مفید عین ما‌ها ست که مولود از پدریم. خبر مفید هم مولود از صدق العادل است. آنوقت این خبر مفید که مولود از صدق العادل است؛ اگر بخواهد موضوع صدق العادل هم بشود یعنی صدق العادل بگوید آن [را] هم تصدیق بکن معنایش این است که رتبه‌اش مقدم است چون هر موضوعی نباشد رتبه‌اش مقدم باشد؛ پس خبریت خبر مفید به اعتبار اینکه مولود صدق العادل است رتبه‌اش مؤخر است. به اعتبار اینکه بخواهد موضوع صدق العادل بشود رتبه‌اش مقدم است نتیجاً می‌شود دور، تقدم شیئ بر نفس؛ پس آقایان مشهور، این حرفتان باطل است ببینید از آن وقت تا حالا فقط معطل این یک خط اشکال شدیم تا برسیم به جوابش عنایت بفرمائید. لکن قد یشکل ما این آقا را اشکال اولش را بر طرف کردیم لکن قد یشکل ولی ول نمی‌کند اشکال مهمتری می‌کند آن اشکال اینست بأن اشکال کرده به اینجوری گفته ما یحکیه الشیخ عن المفید آنی که شیخ طوسی نقل می‌کند این صار خبراً للمفید بحکم صدق العادل یعنی بحکم وجوب تصدیق الان این شد خبر او یعنی الان ما یحکیه الشیخ یعنی این صدق العادل چه کار کرد خبر مفید را برای ما تولید کرد؟ باعث پیدایش خبر او شد؛ ببینید خبر مفید کی خبر شد؟ به وسیله به برکت صدق العادل یعنی صدق العادل بود که آن را تولید کرد؛ صدق العادل بود که صیرورت پیدا کرد خبر مفید صار خبراً پس شد مولود به اعتبار اینکه خبر مفید مولود از صدق العادل است رتبه‌اش مؤخر است فکیف عین کیف در کفایه هم هست صفحه ۸۹ ببینید فکیف یصیر موضو عاً این خبر مفیدی که مولود است از صدق العادل چگونه می‌خواهد موضوع بشود برای صدق العادل؟ برای وجوب تصدیق؟ آخر چون ایشان چی گفتند؟ گفتند این صدق العادل هریک هریک آنها را می‌گیرد؛ یعنی هریک هریک آنها موضوعند می‌گوئیم آقا این خبریت خبر مفید اصلاً مولود صدق العادل است که اگر نبود، خبر مفیدی در کار نبود و الان آن خبر مفید که رتبه‌اش مؤخر است اگر بخواهد موضوع صدق العادل باشد، معنایش این است که رتبه‌اش مقدم است می‌شود تقدم شیئ بر نفس و کیف این خبر مفیدی که مولود است از صدق العادل؛ این وجوب تصدیق‌ها را من می‌گویم صدق العادل که راحتر باشداین خبر مفید که مولود صدق العادل است چگونه می‌خواهد موضوع صدق العادل باشد یعنی صدق العادل بخواهد او را هم بگیرد الذی آن چیزی که خبر مفیدی که لم یثبت موضوع الخبریة إلا به یعنی به چی؟ به این وجوب تصدیق یعنی خبریت خبر مفید با این وجوب تصدیق پیدا شده مولود از این است دیگر نمی‌تواند موضوع این باشد یعنی صدق شامل آن هم بشود.

[جواب اشکال دوم]

خوب عنایت بفرمائید آقا این کتابها یی که دست من است باید یازده خط رها کنید یعنی آخرهای صفحه، دو خط مانده به آخر لکن یضعّف آن کتابهای دیگر لکن یضعف چسبیده به همین یعنی موضوع الخبریه الّابه؛ این اشکال؛ لکن یضعف؛ بله؛ همه کتابهاتان همینطور است دیگر اما اینجا قبل از اینکه لکن یضعف بیاید و این اشکال را باطل کند یازده خط مطلب دارد ما سابق‌ها این دوره گیرکردیم سابق‌ها چون همه رفقا از این نسخه‌ها دستشان بود خوب ما هم این یازده خط را می‌خواندیم و بعد می‌رسیدیم به لکن یضّعف بعد جواب آن اشکال را می‌دادیم رفته رفته این نسخه‌ها رفته کنار؛ شاید در همه این شبستان، ۲۰ تا از این نسخه‌ها نباشد؛ یا نسخه جامعه مدرسین دستشان است یا این رسائل‌های ۴ جلدی که اخیراً چاپ شده یا آنها دستشان است و آنها ندارند این ۱۱خط را یازده سطر را ندارد لذا ما گاهی می‌خواندیم، گاهی نمی‌خواندیم تا اخیراً برخورد کردم به حاشیة قلائد؛ حاشیة قلائد شاگرد شیخ انصاری است ایشان دو تا شاگرد داشته یکی حاج آخوند خراسانی که شده صاحب کفایه یکی حاج آخوند قمی که قبرشان در این ایوان آئینه است ایشان حاشیه‌ای دارد بنام حاشیة قلائد؛ شاگرد شیخ انصاری است. ایشان می‌فرماید من دورة آخری شیخ انصاری «ره» را درک کردم یعنی شیخ انصاری آخرین دوره‌ای که داشت درس می‌گفت من آنجا درک کردم؛ بودم أمرنا بالضرب؛ ما را امر به ضرب کرد؛ یعنی بردیم مردم را بزنیم؛ نه ضرب یعنی ضربدر؛ یعنی أمرنا بالضربدر؛ به ما گفت بابا یک ضربدر روی اینها بکشید؛ پس خلاصه مطلب من از موقعی که این حاشیه را دیدم فهمیدم خوب خود گوینده که شیخ است دیگر؛ این آقا هم که وجهی ندارد دروغ بگوید این آقا می‌گوید من سر درس شیخ انصاری بودم أمرنا بالضرب یعنی به ما گفت یک ضربدر روی اینها بکشید از کدامها؟ یعنی این یازده خطی که گفتیم بنابراین چون که شیخ خودشان امر به ضرب کردند و نسخه‌هایی هم که دست شماست من اگر آن یازده خط را بخواهم بخوانم اولاً یکی دو تا درس می‌شود خیلی مطلب دارد؛ بعضی مطالب نا تمام هم در او هست ولی حالا که فهمیدیم عبارت شیخ نیست دیگر داعی ای نداریم بخوانیم؛ پس وارد چی شدیم؟ لکن یضعف؛ حالا عنایت بفرمائید؛ ایشان در این کتابهایی که دست من است یک جواب نقضی می‌دهد اولاً؛ دو تا هم جواب حلّی. ببینید عبارت را؛ دو تا هم جواب حلّی می‌دهد ثانیاً و ثالثاً آن مطلب تمام شدها دیگر یازده خط رفت کنار می‌خواهیم وارد لکن یضعّف بشویم شیخ انصاری ما می‌خواهد این اشکال را جواب بدهد چه کار می‌کند؟ یک جواب نقضی می‌دهد دو تا جواب حلی در کتابهای من یعنی این نسخه‌ای که دست من است اما نسخه‌ای که دست رفقاست یک جواب نقضی یک جواب حلی؛ یعنی جواب حلی که دراینجا دوتا است آنجا یکی است باز برای اینکه از این نسخه‌ها دست کسی نیست اینجا هم مماشات می‌کنیم چه کار می‌کنیم؟ یعنی ثالثاً را می‌خوانیم ثالثاً اینجا ثانیاً آن کتابهاست یعنی همانطوری که یک دانه جواب نقضی می‌خوانیم یک دانه هم جواب حلی می‌خوانیم چون عرض کردیم آن یکدانه جواب حلی ای که اینجا دارد؛ آنجا ندارد من یک ربع درباره‌اش باید صحبت بکنم کتاب هم که دستتان نیست؛ قهراً خیلی خسته می‌شوید پس چه می‌کنیم آقا می‌آئیم آن ثانیاً اینجا را آنهم حذف می‌کنیم ثانیاً آنجا را می‌خوانیم که ثانیاً آنجا ثالثاً اینجاست پس موضعمان مشخص شدها معلوم شد می‌خواهیم چه کار کنیم می‌خواهیم آن اشکال را جواب بدهیم؛ یک دانه جواب نقضی یک دانه جواب حلی؛ آن یازده خط را نمی‌خوانیم آن یک دانه جواب حلی هم نمی‌خوانیم؛ یک نقضی، یک حلی؛ اما در این جواب نقضی باز نسخه‌ها مختلف است من دیگر نمی‌توانم همه را رعایت بکنم تا اینجا مماشات کردیم این نسخه‌هایی که الان می‌خواهیم بخوانیم جواب نقضی، بعضی از کلماتش با این حتی با دیگران، نسخه جامعه مدرسین یک جوری می‌گوید، آن یک جور دیگر می‌گوید، آن یک جور دیگر می‌گوید، من دیگر باید نسخه خودم را بخوانم غرض در این جواب نقضی؛ البته دو سه کلمه‌اش است یعنی ما یک مثالی زدیم؛ در آن نسخه‌ها یک مثال دیگر زده‌اند آن چهار پنج دقیقه‌ای که آن یکدانه مثال را باید توضیح بدهیم تحمل بفرمائید پس می‌خواهیم وارد چی بشویم؟ جواب نقضی آنهم با این نسخه‌هایی که دست من است والا آن نسخه‌ای که دست شماست آن جواب نقضی اش چهار پنج تا کلمه بعضی از مثالهایش فرق دارد؛ آنرا نمی‌خوانیم؛ ذیگر هر کس می‌خواهد نگاه کند با این نسخه‌ها از بغل دستی اش باید نگاه کند تا برسیم به آن ثانیاً به آن ثانیاً که برسیم دیگر باز یک خورده مطلب حل است حالا عنایت بفرمائید ایشان می‌فرماید آقایی که اشکال کردی اشکال چی بود؟ اگر خبر مفید موضوع صدق بشود، آخر ما در جواب گفتیم؛ صدق العادل همانطور که خبر شیخ طوسی را می‌گیرد آن خبرها را هم می‌گیرد؛ بعضی آنها دانه دانه موضوع صدق العادلند؛ این را ما گفتیم؛ مستشکل آمد گفت چی؟ گفت آقا آن خبر مفید مولود از این است؛ چون مولود از این است رتبه‌اش مؤخر است. آن وقت اگر بخواهد موضوع این حکم باشد باید رتبه‌اش مقدم باشد لازم می‌آید تقدم شیئ بر نفس؛ این اشکال؛ ایشان می‌گوید اولاً نقض می‌کنیم؛ این اشکال منحصر به اینجا نیست؛ دو جا دیگر هم ما داریم که در آنجا مولود از حکمی را موضوع حکم قرار دادیم؛ شما می‌گوئید نمی‌شود اینجا؛ دو جا هست؛ ادعای اجماع هم شده یعنی دو تا مسأله هم داریم که دو تاست اینجا آنجا‌ها یکدانه دارد دو تا مسأله ما داریم که در آنجاها مولود حکم آمده موضوع حکم شده بنابر این این نقض که اگر آنجاها را می‌خواهی نقض بکنی بیا اینجا را هم نقض بکن؛ و حال اینکه اینجا را نمی‌توانی نقض بکنی بلاجماع این دو تا مسأله ثابت است. حالا دو تا مسأله کدام است ببینید اولاً بانتقاضه نقض می‌کنیم این اشکال را بورود مثل این اشکال فی نظیر المقام یعنی شما در این مقام اشکال کردی که نمی‌شود مولود حکم، موضوع حکم بشود؛ ما مثل این را در نظیر این مقام الان برایتان ثابت می‌کنیم الثابت بالاجماع یعنی اینجایی که الان می‌خواهیم بخوانیم یک چیزی مولود از یک حکم است در عین حال موضوع آن حکم هم واقع شده دیگر نمی‌تواند آنجا انکار کنی چون اجماعاً این مطلب ثابت است حالا کجاست؟ یکی مسأله اقرار به اقرار، یکی شهادت علی الشهاده که آن نسخه‌ها ندارد؛ اقرار به اقرارش را دارد؛ بجای شهادت علی الشهاده یک چیزهای دیگر گفته؛ غرض دیگر عرض کردم ما هر کتابی را بخواهیم بخوانیم با دیگری نمی‌سازد؛ مجبورم این نسخه‌ای که دستم است؛ جواب نقضی را طبق این نسخه بخوانم. ببینید آقا یک اقرار به اقرار داریم، یک شهادت علی الشهاده اولاً می‌دانید ما دلیل داریم اقرار العقلاء علی انفسهم جائز؛ جائز یعنی نافذ یعنی عاقل اگر بر ضرر خودش اقرار کرد، آن اقرار نفوذ دارد. یک کسی آمد در محضر حاکم شرع گفت آقا من اقرار می‌کنم به زید هزار تومان بدهکارم؛ این آقا چه کار می‌کند؟ حاکم شرع هزار تومان از این می‌گیرد می‌دهد به آن چرا؟ روایت می‌گوید اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ؛ پس این اقرار کرده به ضرر خودش؛ هزار تومان باید [بدهد]. این که روشن است اما این جوری نمی‌گوید این شخص در محضر حاکم شرع می‌گوید من سال گذشته اقرار کردم هزار تومان به زید بدهکارم؛ اقرار به اقرار؛ نمی‌گوید الان بدهکارم؛ می‌گوید من سال گذشته اقرار کردم که به زید هزار تومان بدهکارم. ما می‌خواهیم بگوئیم این اقرار العقلاء نافذ، آنرا هم می‌گیرد. و حال آنکه آن مولود از این است. ما اگر این را نداشتیم، این اقرار را قبول نمی‌کردیم، می‌فهمیدیم یک اقراری هم سال گذشته کرده؛ دقت کردید اقرار سال گذشته مولود ازچی است؟ مولود از این اقرار العقلاء یعنی این دلیل به ما می‌گوید اقرار عقلاء نافذ است پس بپذیر اقرار این آقا را خوب این آقا چه می‌گوید؟ می‌گوید سال گذشته من اقرار کردم هزار تومان بدهکارم. آن اقرار سال گذشته که ما خبرنداریم، مولود از کجاست؟ مولود از اقرار العقلاء علی انفسهم جائز. همین اقرار العقلاء شامل آن هم می‌شود. یعنی اقرار العقلاء شامل می‌شود می‌گوئیم آقا اینجا هم دوباره هزار تومان از او بگیر. چی شد؟ اقرار سال گذشته‌ای که به برکت این اقرار العقلاء بدنیا آمد اصلاً پیدایشش از این بود، حالا آمده موضوع همین حکم شده یعنی ما طبق همین روایت می‌گوئیم آقایی که پارسال اقرار کردی یا الله الان باید هزار تومان بدهی خوب اینجا چیست؟ نظیر همین مقام است. یعنی یک چیزی مولود از یک حکمی است، و در عین حال، موضوع آن حکم هم واقع شده یک مثال دیگر هم شهادت علی الشهاده که در آن کتابها ندارد. یک وقت هست آقا دو شاهد عادل می‌آیند در محضر حاکم شرع می‌گویند آقا ما شهادت می‌دهیم این کتاب، مال این آقاست. حاکم شرع چه کار می‌کند؟ طبق ادلّه این کتاب را از این می‌گیرد می‌دهد به او؛ خوب این که روشن است یک وقت نه؛ این دو شاهد نمی‌گویند کتاب مال این آقاست؛ می‌گویند ما شهادت می‌دهیم که دو شاهد عادل گفته این کتاب مال آن آقاست؛ شهادت علی الشهاده؛ آن اولی شهادت بود، تا شهادت بدهد کتاب را ازین آقا می‌گیرند می‌دهند به او ولی در این دومی اینجوری شهادت می‌دهد ما شهادت می‌دهیم؛ ما دو نفر عادل شهادت می‌دهیم که دو نفر عادل که شما ندیدید آن دو نفر عادل آمده‌اند گفته‌اند این کتاب مال او است؛ اینجا هم چطور شد؟ آن شهادتی که ما ندیدیم از کجا پیدا شد؟ از ادله حجیت شهادت عدلین؛ اگر ما دلیل نداشتیم بر حجیت شهادت عدلین؛ این دو تا را قبول نمی‌کردیم حرفشان را؛ چون دلیل داریم که شهادت عدلین حجت است قول این دوتا را قبول کردیم. و فهمیدیم دو شاهد عادلی که ما خبر نداریم چنین حرفی زده‌اند خوب پس ببینید؛ آن دو شاهد اصلی که ماندیدیم، مولود چی است؟ مولود این ادله حجیت شهادت عدلین؛ که اگر این نبود؛ ما اینها را قبول نمی‌کردیم، نمی‌فهمیدیم که دو شاهد عادل این حرف را زده‌اند؛ آن شهادت عدلین اصلی که ما ندیدیم؛ آن مولود است از ادله حجیت شهادت بینه؛ چون در روایت بیشتر بینه داریم؛ بینه یعنی شهادت عدلین؛ حالا همان آن؛ آن شهادت اصلی هم مشمول همین است؛ یعنی طبق این ادله که گفته دو شاهد عادل؛ و حال آنکه آن دو شاهد عادل از اینجا متولد شده؛ این محقق و مولد آن است ولی در عین حال آن موضوع اینست و این حکم آن هم هست؛ اینجا هم که شهادت بر شهادت می‌گوید باز بنابراین کتاب را از این آقا می‌گیریم، می‌دهیم به آن آقا. حالا ایشان می‌فرماید ممکن است کسی در این دومی خدشه بکند بگوید نه؛ این دومی اجماعی نیست؛ شهادت بر شهادت؛ بعضی‌ها قبول ندارند؛ ایشان می‌گویند اولاً که قبول نداریم؛ همه قبول دارند؛ ثانیاً بر فرض هم اگر بعضی‌ها مخالفت کردند نه از این باب است که چون مولود است، نمی‌شود موضوع بشود؛ از باب اینکه در شهادت، حضور شرط است اصلاً شهد، مشتق است از شهود؛ لذا این روایات که دارد اگر کسی ادعای شهود کرد راجع به امام زمان «علیه السلام» دارد. اگر کسی ادعای شهود کرد گفت من امام زمان «علیه السلام» را مشاهده کرده ام؛ کذّبوه تکذیبش کنید؛ این برای همین است؛ این وقتی می‌گوید شهود؛ می‌خواهد بگوید ما با امام زمان «علیه السلام» مخلوطیم خلاصه شهود به معنای حضور؛ اصلاً در ماده شهادت حضور خوابیده بنابراین ایشان می‌گوید اگر هم بعضی‌ها این شهادت عدلین را قبول ندارند می‌گویند برای اینکه در شهود، حضور خوابیده است. آن شاهد قبلی‌ها حضور نداشتند در محضر حاکم شرع؛ عنایت کردید؛ ما می‌گوئیم در هر دوی اینها اجماعی است که همه قبول دارند ممکن است کسی بگوید که آقا این شهادت علی الشهاده را بعضی‌ها مخالفند؛ قبول ندارند؛ می‌گوییم که اولاً ما مخالفی نمی‌شناسیم؛ همانطوری که اقرار علی الاقرار را قبول می‌کنند، شهادت علی الشهاده را هم قبول می‌کنند این اولاً برفرض هم حالا مخالفی داشته باشد لو سلّمت المخالفة بر فرض هم مخالف داشته باشد از این باب نیست یعنی از این باب نیست که چون مولود است نمی‌شود موضوع بشود؛ بلکه از چه باب است؟ از باب اینکه آن شهود قبلی‌ها را ما ندیدیم و در مفهوم شهود، حضور خوابیده است. اینجا حضور نیست، از این جهت قبول ندارند عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید نقض می‌کنیم؛ عین همین اشکال که موضوع از حکم آمده موضوع شده مثل اقرار به اقرار؛ یک؛ یکی هم شهادت علی الشهاده دو. ان قلت؛ اگر بگویی بعضی‌ها مخالفند؛ بعضی‌ها قبول نمی‌کنند. شهادت علی الشهاده را؛ جواب؛ لو سلمت؛ بر فرض هم حالا یک همچنین مخالفتی باشد لیست من هذه الجهة یعنی اگر هم بعضی‌ها شهادت علی الشهاده را قبول نمی‌کنند نه بخاطر اینکه چون مولود از این است و مولود نمی‌شود موضوع بشود بلکه بخاطر اینکه شهود؛ در مفهومش، حضور خوابیده است و آن شاهد اصلی که ما ندیدیمش، حضور ندارد؛ از این جهت؛ این جواب نقضی و ثانیاً؛ اینجا ثانیاً اینجا را نمی‌خوانیم یعنی اینهایی که این نسخه‌ها دستشان است، دو تا خط رها کنند بیایند سراغ ثالثاً یعنی الان ثانیاً آن کتابها را داریم می‌خوانیم که با اینجا می‌شود ثالثاً؛ دو تا خط را رها کنید؛ یعنی چی است؟ این کتابها، یک نقضی است دو تا حلّی؛ ولی آن کتابها، یک نقضی است، یک حلّی؛ یعنی ثانیاً اینجا، آنجا نیست ثالثاً اینجا آن در کتابهای شماست پس اما ثالثاً؛ آنهایی که از این کتابها دستشان است، اما ثالثاً را مطالعه کنند. آنهایی که از آن کتابها دستشان است، اما ثانیاً. انشاءالله مال فردا؛ احتمال می‌دهم آقایان خیلی خسته شده‌اند و من مسئول باشم که اعصابشان را خسته بکنیم.

« والسلام »

إشكال تقدّم الحكم على الموضوع

هذا ، ولكن قد يشكل الأمر (١) : بأنّ ما يحكيه الشيخ عن المفيد صار خبرا للمفيد بحكم وجوب التصديق ، فكيف يصير موضوعا لوجوب التصديق الذي لم يثبت موضوع الخبريّة إلاّ به (٢)؟

__________________

(١) اضطربت النسخ في تقرير الاشكال وفي بيان جوابه الحلّي ، كما سيوافيك. وما اخترناه مطابق لنسخة (ه) ، (ت) ، ومصحّحة (ص) ، مع اختلاف يسير بينها.

(٢) في (ه) بدل «لم يثبت موضوع الخبريّة إلاّ به» : «أثبت موضوع المخبر به» ، ولم ترد عبارة «ما يحكيه ـ إلى ـ الخبرية إلاّ به» في (ظ) ، (ص) ، (ل) و (م) ، وورد بدلها ما يلي :

«بأنّ الآية إنّما تدلّ على وجوب تصديق كلّ مخبر ، ومعنى وجوب تصديقه ليس إلاّ ترتيب الآثار الشرعيّة المترتّبة على صدقه عليه ، فإذا قال المخبر : إنّ زيدا عدل ، فمعنى وجوب تصديقه : وجوب ترتيب الآثار الشرعيّة المترتّبة على عدالة زيد ، من جواز الاقتداء به وقبول شهادته ، وإذا قال المخبر : أخبرني عمرو أنّ زيدا عادل فمعنى تصديق المخبر ـ على ما عرفت ـ وجوب ترتيب الآثار الشرعيّة المترتّبة على إخبار عمرو بعدالة زيد ، ومن الآثار الشرعيّة المترتّبة على إخبار عمرو بعدالة زيد ـ إذا كان عادلا ـ وإن كان هو وجوب تصديقه في عدالة زيد ، إلاّ أنّ هذا الحكم الشرعيّ لإخبار عمرو إنّما حدث بهذه الآية ، وليس من الآثار الشرعيّة الثابتة للمخبر به مع قطع النظر عن الآية حتّى يحكم بمقتضى الآية بترتيبه على إخبار عمرو به.

والحاصل : أنّ الآية تدلّ على ترتيب الآثار الشرعيّة الثابتة للمخبر به الواقعي على إخبار العادل ، ومن المعلوم أنّ المراد من الآثار غير هذا الأثر الشرعي الثابت بنفس الآية ، فاللازم على هذا دلالة الآية على ترتيب جميع آثار المخبر به على الخبر إلاّ الأثر الشرعي الثابت بهذه الآية للمخبر به إذا كان خبرا.

ولكن يضعّف هذا الإشكال :

أوّلا : بانتقاضه بورود مثله في نظيره الثابت بالإجماع كالإقرار بالإقرار ، وإخبار العادل بعدالة مخبر ، فإنّ الآية تشمل الإخبار بالعدالة بغير إشكال (١).

وثانيا : بأنّ (٢) عدم قابليّة اللفظ العامّ لأن يدخل فيه الموضوع

__________________

وبعبارة اخرى : الآية لا تدلّ على وجوب قبول الخبر الذي لم يثبت موضوع الخبريّة له إلاّ بدلالة الآية على وجوب قبول الخبر ؛ لأنّ الحكم لا يشمل الفرد الذي يصير موضوعا له بواسطة ثبوته لفرد آخر.

ومن هنا يتّجه أن يقال : إنّ أدلّة قبول الشهادة لا تشمل الشهادة على الشهادة ؛ لأن الأصل لا يدخل في موضوع الشاهد إلاّ بعد قبول شهادة الفرع». وهذه العبارة بزيادة : «ويشكل» في أوّلها موجودة في (ر) أيضا.

(١) في (ت) ومصحّحة (ص) زيادة : «وعدم قبول الشهادة على الشهادة ـ لو سلم ـ ليس من هذه الجهة».

(٢) لم ترد عبارة «وإخبار العادل ـ إلى ـ وثانيا بأنّ» في (ر) ، (ظ) ، (ص) ، (ل) و (م) ، وورد بدلها في غير (ر) ما يلي : «وكرفع اليد عن اليقين السابق بنجاسة الثوب المغسول بالماء المستصحب الطهارة باليقين الاستصحابي بطهارته. وثانيا بالحل : وهو أنّه لا مانع من ترتب أفراد العام في الوجود الخارجي ، وكون وجود بعضها موقوفا على ثبوت الحكم لبعضها الآخر. وهذا لا ينافي كون أفراد العام متساوية الأقدام في شمول الحكم لها في نظر المتكلّم ، لا في الوجود الخارجي حتّى لا يكون لبعضها تقدّم على بعض في الوجود. وأمّا ثالثا : فلأنّ».

ووردت بدلها في (ر) : «ومخالفة قبول الشهادة على الشهادة ليست من هذه