درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷۱: خبر واحد ۲۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی علی محمد و آله ولعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

ازاشکالاتی که به مشهور شده بودکه استدلال کرده بودند به آیة نبأ برحجیت خبرواحد مورد

اشکالاتی واقع شده چند تا اشکال از آنهایی که قابل دفع است ایشان دفع می‌کنند و دفاع از مشهورمی کنند یکی از اشکالات که نیمه کاره ماند این است آمده اندگفته‌اند نسبت بین این مفهوم که خبرعادل غیرعلمی را حجت می‌کند با عموماتی که ما را نهی می‌کند از غیر علم عموماتی ماداریم که مارا از غیرعلم نهی می‌کند چه مال عادل چه مال فاسق آمده‌اند گفته‌اند نسبت این دو تا عموم و خصوص من وجه است. یعنی در خبر عادل غیر علمی اینها با هم نزاع دارند چون عادل است مفهوم می‌گوید حجت است چون غیر علمی است. آن عمومات می‌گویدحجت نیست تعارضا تساقطا اصالت عدم الحجیه می‌گوید این خبرعادل غیر علمی اعتبار ندارد این کاری که او کرده ایشان چه کار می‌کند؟ ایشان این دو تا را نسبتشان را عام وخاص می‌کند از چه راهی؟ از راه اینکه می‌گوید خبرهای علمی را باید از آیه بیرون کنی جهتش راهم چند روز پیش گفتیم این آیه منطوقاً ومفهوماً راجع به خبرهای غیر علمی حرف می‌زند غیر علمی فاسق تبین می‌خواهد غیر علمی عادل تبین نمی‌خواهد؛ غیرعلمی؛ وقتی این کار را کردیم مفهوممان می‌شود اخص یعنی این مفهوم آیة نبأ می‌گوید خبر عادل غیر علمی حجت است عام نیست که بگوید علمی و غیر علمی که بشود عام، نه. این مفهوم آیة نبأ می‌گوید خبر عادل غیر علمی حجت است این اخصّ است از آن عموماتی که می‌گوید غیرعلمی اعتبار ندارد چه مال عادل چه مال فاسق. می‌گوئیم این آنرا تخصیص می‌زند یعنی آن عمومات که می‌گوید غیرعلم ارزش ندارد مگرخبر غیر علمی عادل که آن معتبر است و ارزش دارد ایشان این کاررا کردند شدعام وخاص مطلق این شدمخصص آن عمومات نتیجاً خبر واحد عادل حجت شد دوباره اومی آید جلو می‌گوید آن عمومات ما که عام مطلق نیست که شما این را مخصص او قراردادی درست است از آن جهت عام است می‌گوید هیچ غیر علمی اعتبارندارد چه مال عادل چه مال فاسق ولی از یک جهت دیگر خاص است یعنی اگر عام مطلق بودشمامی توانستی تخصیص بزنی ولی آن عام مطلق نیست ازآن جهت عام است ازیک جهت دیگرخاص است ازچه جهت؟ اگرمی گوید غیرعلمی معتبر نیست، مگر در فتوی، مگردر شهادت عدلین یعنی از این جهت می‌شود خاص آن وقت ازآن جهت که آن می‌شود خاص این می‌شود عام دوباره باز نسبت شان می‌شود عام وخاص من وجه دوباره همان بساط. ایشان جواب می‌دهند. ایشان می‌فرمایند این کار اشتباهی است شما کردید، شما الان آن عمومات را تخصیص زدی گفتید عموماتی ما داریم که می‌گوید غیر علم معتبر نیست مگر فتوی، مگرشهادت عدلین یک مگر دیگرهم به او بزن آیة نبأ یعنی آن عموماتی که می‌گوید ماورای علم اعتبار ندارد؛ مگر فتوی، مگر شهادت عدلین، مگر خبر واحد خوب این مگر هم درمقابل آنها است خوب این هم یک خاص است در عرض آن خاص‌ها شما آمدید چه کار کردید؟ آن عام راتخصیصش زدی به آن دوتا یعنی آن عمومات می‌گویدغیرعلم اعتبارندارد مگر در شهادت، مگر در فتوی؛ بعد آن عام تخصیص خورده را با این ملاحظه کردید خوب نسبتش شده عام و خاص من وجه آنوقت می‌خواهی آن نتیجه را بگیرید؛ نه؛ شما آن موقع که داری آن عمومات را تخصیص می‌زنی دوتا مگر می‌دهی، سه تا مگرباید بگوئی این هم بایدبه او ضمیمه بکنی نه اینکه آن عام را با یکی ازآنها تخصیص بزنی بعد بسنجی با این بعد بگوئی نسبت عام وخاص من وجه است این هم درعرض آنها، مخصص آن عمومات است نتیجاً باز چی می‌شود؟ خبر عادل غیر علمی می‌شود حجت. آن وقت بعد آن مثلها را زدند این کار شما مثل این می‌ماند که مولا اول صبح گفته اکرم العلماء ساعت بعد گفته لاتکرم الفساق منهم ساعت بعد آمده گفته لاتکرم النحویین منهم خوب آقای نراقی چه کار می‌کند اینجا؟ می‌آید اول عام را تخصیص می‌زند به خاص اولی می‌شود چی؟ علمای غیر فاسق؛ بعد علمای غیرفاسق را با نحویین می‌سنجد عام وخاص من وجه می‌شود عرض کردم مثل ریاضی است‌ها باید مسأله راحل کنید ببینید اگرما این کاررا بکنیم اکرم العلماء عادل و فاسق و نحوی همه را می‌گیرد بعد بیائیم با لاتکرم الفساق تخصیص بزنیم بگوییم اینکه می‌گوئی اکرم العلماء علمای غیرفاسق خوب علمای غیرفاسق را آنوقت بسنجی باآن لاتکرم النحویین نسبتشان عام وخاص من وجه است چرا؟ برای اینکه این می‌گوید علمای غیرفاسق را اکرام بکن؛ چه نحوی چه غیر نحوی او می‌گوید نحوی‌ها را اکرام نکن چه عادل چه فاسق باز نسبتش می‌شود [عام وخاص من وجه] این کار، کار غلطی است که آقای نراقی استادما کرده این کار را. آنجا شما داری الان آن کار را می‌کنی باید چکار کنی؟ این دوتا خاص را یکباره مخصص آن عمومات قرار بدهی یعنی اکرم العلماء مگر فساقشان، مگرنحویین. شما این کار را نکردی نتیجاً آمدید آن را به خاص اولی تخصیص زدی بعد ملاحظه‌اش کردید. آن عام تخصیص خورده را با آن خاص بعدی نسبتش شده عام وخاص من وجه. بعدمی خواهیدآن نتیجه را بگیرید نتیجه چی شد آقا؟ آن ایرادی که برمشهور کردند و گفتند نسبت بین مفهوم وآن عمومات، عموم و خصوص من وجه است اشتباه است؛ عموم و خصوص مطلق است این می‌آید تخصیص می‌زندآن عمومات را؛ آن عمومات می‌گوید غیرعلم ارزش ندارداین می‌آید می‌گوید غیرعلم اگرمال عادل باشدارزش دارد وخبر واحد دوباره حجت شد.

۲

جواب دوم و سوم از ایراد دوم

مانع دیگررا شروع کردیم. آمده‌اند به مشهور گفته‌اند شما اگربا این آیه بخواهی بگویی خبر عادل حجت است بگوئی خبرعادل غیرعلمی حجت است، خوب یکی ازخبرهای عادل مال مفیداست آقای مفیدیک خبری دارد خبرش چیست؟ اجماع داریم که خبرواحد حجت نیست اجماع هم کاشف از رضای معصوم [علیه السلام] پس کأنه آقای سید مرتضای عادل دارد چه می‌گوید؟ می‌گوید قال بقیه الله «علیه السلام» که خبر واحد حجت نیست خوب شما ازاین طرف با آیه می‌خواهید بگویید خبرواحد حجت است؛ یکی از عادلها سید مرتضی «ره» است که آمده خبرمی دهد خبر عادل حجت نیست نتیجاً این دلیل می‌شود که این آیه اعتبارندارد. یعنی خلاصه اگر این آیه بخواهد خبر عادل را حجت کند، یکی از عادلها سید مرتضی است و سید مرتضی خبراز معصوم [علیه السلام] دارد می‌دهد که خبر عادلها حجت نیست عادل غیر علمی خبرش حجت نیست آیه از کار می‌افتد ایشان به این ایراد پنج تا جواب می‌دهند منتها دوتایش را صرف نظرمی کنند جواب اول؛ ما بصورت پنج تاجواب می‌خوانیم؛ ایشان پنج تا جواب را دوتایش را صرف نظرمی کند سه تا جواب می‌دهد ما هر پنج تا را بصورت جواب اولاً آقایی که آمدی این حرف رازده‌ای جواب می‌دهیم به شماآیه نبأ منصرف است به خبرهای حسّی. فقط آیة نبأ اگر می‌گوید خبرعادل غیرعلمی حجت است اگر حسّی بأشد و اجماع خواندیم در جای خودش؛ اجماع خبرهای حدسی است پس اصلاً شامل نمی‌شود آیه نبأ آن ادعای اجماعی که سیدمرتضی کرده این یک؛

دو: این آقای سیدمرتضی که همچنین حرفی زده؛ گفته خبرغیرعلمی حجت نیست با لااجماع اتفاقاً معارض دارد؛ شیخ طوسی«ره» ادعای اجماع کرده که خبر عادل حجت است این دو تا اشکال،

اشکال دوم و سوم و چهارم وپنجم هم که ایشان بصورت اول ودوم می‌گویدکه حالا اولی کدام است که می‌شودسومی در حقیقت. اولی اینست ایشان می‌گوید اگر بخواهد خبر سید داخل این آیه بشود وخبر سید مشمول این آیه بشود بگوئیم چون عادل است خبرش حجت است؛ از دخولش، خروجش لازم می‌آید از وجودش، عدمش لازم می‌آید چرا؟ خیلی خوب می‌خواهیم حرف سید را بپذیریم آقای سیدآمده فرموده قال بقیه الله «علیه السلام»که خبرواحد حجت نیست می‌گوئیم آقا خود این حرفت هم خبر واحد است، پس کأنه سید مرتضی خودش با صدای بلند دارد می‌گویدخبر من هم حجت نیست چرا؟ چون دارد می‌گوید اجماع است که خبر واحد حجت نیست خوب مال خودت هم خبر واحد است پس الان کأنه خود سیدمرتضی دارد می‌گوید بابا این خبرمن راگوش ندهیدخود سیدمرتضی کأنه داردمی گویدبه همین خبرمن هم اعتماد نکنید چون وقتی ایشان می‌گوید خبرواحد حجت نیست، شامل خبرخودش هم می‌شود تا ایشان این جواب را می‌دهد مستشکل می‌گویدنه، شامل خودش نمی‌شود اگرسید مرتضی می‌گویدخبرعادلها حجت نیست خبرهای دیگراست چرا؟ برای اینکه قانون اینست موضوع نمی‌تواند ازحکم متولدبشود ثبوت شیئ لشیئ فرع ثبوت له یعنی خبرهای دیگری بایدبأشد مال عادلها سیدمرتضی که می‌گوید خبرواحد حجت نیست آنها را می‌گیرد دیگرشامل خبر خودش نمی‌شود این اشکال را اومی کند راست هم می‌گوید قائده‌اش هم همین است. کل خبری کاذب دیگر خودش را نمی‌گیرد ده تاجزء دیروز داده امروز می‌گوید کل خبری کاذب همة خبرهایم دروغ است کدام همة جزها این دیروزی‌ها نه اینکه دیگر خود این هم دروغ است یعنی همین کل خبری کاذب هم کاذب است شامل خودش نمی‌شودوالا لازم می‌آید موضوع ازحکم متولد شده باشدایشان می‌گوید بله این قائده درست است روی قائده لفظی شامل خودش نمی‌شود اما به مناطه شامل خودش هم می‌شود. مناط بی‌اعتباری خبر واحد چیست؟ آن احتمال ندم است؛ آن احتمال ندم در این هم هست پس نتیجاً آقا اینکه شما می‌خواهید بگوئید خبر سید داخل در آیه است از وجودش عدمش لازم می‌آید یعنی لازم می‌آید خبرخود سید مرتضی هم معتبرنباشد و اما ثانیاً این ثانیاً در واقع تخصیص است آن جواب اولی تخصیص بود، می‌دانید فرق است بین تخصیص وتخصص یک وقت مولا می‌گوید اکرم العلماء جهال خود به خود خارجند تخصصاً خارجند گفته اکرم العلماء یک وقت نه؛ می‌گویداکرم العلماء آن وقت شامل فساق هم می‌شود یک دلیل می‌آید فساق را خارج می‌کند به این می‌گوید تخصیص آنجا که کسی جاهل بأشد اصلاً مشمول اکرم العلماء نمی‌شود تخصصاً خارج است اما آنجایی که یک نفرعالم فاسق باشدخوب داخل دراکرم العلماء است منتها دلیل می‌آید تخصیصش می‌زند حالا ایشان می‌خواهد بگویداینجا همینطوراست درجواب اول تخصصی بود گفتیم اصلاً حرف سید مرتضی مشمول آیه نمی‌شود برای اینکه آیه خبرهای حسی را حجت می‌کند خبر اجماع خبر حدسی است حالا در این جواب می‌خواهیم بگوئیم سلمنا بر فرض هم خبرسید داخل بشود واین آیة نبأ خبرعادل را هم حجت بکند خبر سید را هم حجت بکند ولی اجماعها از دو طرف می‌آیند بیرونش می‌کنند. سید مرتضی عادل به قول شما داخل شد در آیه نبأ آیة نبأ می‌گوید بپذیر حرف سید مرتضی را خیلی خوب پذیرفتیم داخل شد حالا می‌خواهیم چه کارش بکنیم؟ خارجش بکنیم ایشان می‌گویدما دو جور اجماع داریم این دوجور اجماع خبرسید را بیرون می‌کنند ازآیه می‌شود تخصیص دواجماع کدام است؟ هم آنها که اجماع می‌کنند برحجیت خبر واحد هم آنها که… خیلی خوب دارد رد می‌کند ایشان‌ها، ایشان می‌گوید ما دو جور اجماع داریم. یک اجماع داریم که خبر واحد حجت نیست یک اجماع هم داریم خبرواحدحجت است. هردو اجماعها این خبرسید را ازآیه بیرونش می‌کنند چرا؟ برای اینکه این خبرسیدمعلوم است ازنظرآنهایی که حجت نمی‌دانند معلوم الصدق است. از نظر آنهایی که حجت می‌دانند با لاجماع معلوم الکذب است و معلوم شد معلوم‌ها باید خارج بشود نمی‌دانم معلوم شد یا نه آخر ما گفتیم خبرهای علمی از آیه خارج است، آیة نبأ خبرهای غیر علمی را می‌گوید هم منطوقش هم مفهومش؛ شامل علمی‌ها نمی‌شود، این در ذهنتان بأشد که از خارج خوانده بودیم. ایشان می‌فرماید اگرخبرسید داخل در این آیه بشود وبگوییم حجت است خبرسید هم بیاید درآیه دوتا اجماعها هردو دست به یکی می‌کنند واین را بیرون می‌کنند دوتا اجماعها کدام است؟ یک اجماع داریم مال سیدمرتضی که می‌گوید خبر واحد حجت نیست یک اجماع هم داریم مال شیخ طوسی که می‌گوید خبرواحد حجت است این دوتا اجماعها هردو سید مرتضی را ازآیه بیرون می‌کنند چرا؟ برای اینکه آن اجماعی که می‌گوید خبر واحد حجت نیست این خبرسید برایش معلوم الصدق است آن که می‌گوید حجت است این خبرسید برایش معلوم الکذب است و بنا شد معلومها خارج بشود پس نتیجاً این هم جواب دوم که خبر سید علی فرض این هم که داخل باشداجماع‌ها بیرونش می‌کند اما اجماع‌هایی که دال برعدم حجیت خبر واحد است این را چرا بیرون می‌کند برای اینکه معلوم الصدق است، اما اجماع‌هایی که می‌گوید خبرعادل حجت است این را معلوم الکذب می‌داند و بنا شد معلومها از تحت آیه خارج بشود واما ثانیاً یعنی خلاصه مطلب در جواب اولی گفتیم اصلاً خبر سید داخل نمی‌شود چرا؟ ازوجودش عدمش لازم می‌آمد دردومی قبول کردیم سلمنا خیلی خوب خبرسید داخل این هم شدیکی از اخبار خبرهای عادل ولی دوتا اجماع از دوطرف این خبرسیدمرتضی را ازآیه بیرون می‌کنند جواب دوم اینکه لو سلمنا جواز دخوله برفرض هم که بگوئیم خبر سید مرتضی داخل می‌شود در مفهوم آیه این هم می‌شود یکی از خبرهای عادل لکن نقول ولی این ادعا را داریم که أنه وقع الاجماع علی خروجه اجماع داریم بر خروجش یعنی تخصیص می‌دهد آن اجماع، و خبر سید مرتضی را بیرون می‌کند از آیه هم اجماع نافین لحجیت خبرواحد هم اجماع مثبتین یعنی هم آن اجماعی که می‌گویدخبر واحد حجت نیست هم آن اجماعی که می‌گوید خبرواحد حجت است هردوی اینها خبر سید را بیرون می‌کنند اما نافین بیرون می‌کنند برای اینکه معلوم الصدق است اما مثبتین بیرون می‌کنند برای اینکه معلوم الکذب است و خبرمعلوم حالا یا معلوم الصدق یا معلوم الکذب خواندیم ازتحت آیه خارج است

واما ثالثاً برویم سراغ جواب سوم که درحقیقت جواب پنجم است جواب سوم را عنایت بکنید ایشان می‌فرماید این آیه نمی‌شودهم خبرسیدمرتضی راحجت بکندهم خب عادلهای دیگر را؛ نمی‌شود چون تناقض دارد، اگر خبر سید را حجت بکند یعنی عادلهای دیگرخبرشان حجت نیست اگرخبر عادلها را حجت بکند یعنی خبر سید بی‌خود است پس آیه هردو را نمی‌تواند حجت بکند باید یکی از این دوتا را حجت بکند ببینیم آن یکی کدام است؛ ایشان می‌گویدآن یکی خبرعادلهای دیگراست، آیه خبرسید مرتضای عادل را که می‌گوید اجماع داریم خبرواحدحجت نیست آیه قول ایشان راحجت نمی‌کند چرا؟ برای اینکه اگرآیه بخواهد قول ایشان راحجت بکند دوتا اشکال پیش می‌آیدیکی اشکال تخصیص اکثر و یکی هم اشکال اینکه این آیه لازم می‌آید از ادلة عدم حجیت خبرواحد باشدعنایت بکنید تخصیص اکثر یک مثال اگر یادتان بأشد در معالم می‌زند یک نفریک دانه انارخورد رفته در یک باغی یک انارخورده آنوقت به شما می‌گوید چی؟ می‌گوید دخالت بستاناً من رفتم در فلان باغ هزارتا انار خوردم مگر یکی مگردوتا مگرصد تا مگر پانصد تا مگر نهصد تا مگر… [ببینید] می‌خندند به او. می‌گوید من هزارتا انار خوردم آن وقت یکی یکی خارج می‌کند خوب از اول بگو یک دانه انار خوردم. این قبیح است که انسان کاری بکند تخصیص منتهی بشود به یک چیز. این هم تخصیص اکثرب ه او می‌گویند هم این عبارت را می‌گویند این الان تخصیص ما منتهی شدبه یکی من هزارتا انارخوردم مگریک مگر دو مگر سه مگر نهصدو نو دو نه تا خوب این تخصیص که منتهی شود به این قبیح است که تخصیص اکثرمی گویند این یک مطلب و دیگر اینکه این آیة نبأ ازادله حجیت خبرواحد است ما اگر بگوییم خبرسید را حجت بکند آن وقت می‌شود از ادله عدم حجیت خبرواحد ایشان یک مثال خوبی می‌زندآخر سر؛ من اول بزنم ببینید آقا شما به یک نفر می‌گویید صدّق زیداً فی کل ما اخبرک؛ زید هرخبری به شما داد تصدیقش کن. خیلی خوب زید شروع می‌کند به خبرآوردن خبر می‌دهد آمریکا چی شده افغانستان چی شده عراق چی شده در ایران چی شده زیدچی گفته عمرو چی گفته هی می‌گوید خوب من هم بنااست تصدیق بکنم دیگر مولا گفته صدّق زیداً فی کل ماأخبرک هزارتا خبردر طول یک سال می‌آیدبه ما می‌دهد بعدکه هزارتا خبرتمام می‌شود فردا می‌آید می‌گوید کل خبری کاذب، تمام اینهایی که این یکساله گفتم دروغ است آن وقت این آقای مولا بگوید بله من که به تو گفتم صدق زیداً یعنی دراین خبرآخری یعنی مولایی که پارسال گفته بود صدّق زیداً فی کل ما أخبرک این هزارتا خبرداده؛ هزار و یکمینش این است که خبر‌هایی که دادم دروغ است آنوقت آن مولا بگویدمن که پارسال به شما گفتم صدق زیداً یعنی این خبرآخری. ببینید چقدرخنده داراست؛ یعنی به ماگفته زید را تصدیق بکن درخبرهایش درهمه خبرها زیدرا تصدیق بکن؛ این زید هزارتا خبرآورده من تصدیق کردم هزارویکمینش این است؛ می‌گویدتمام اینها دروغ است آنوقت آن آقا بگوید بله من که سال گذشته به شما گفتم صدق زیدا یعنی در این خبرآخری یعنی هزارتا خبرش را تصدیق نکن این در حقیقت صدق زیداً معنایش چی است؟ یعنی لاتصدق زیداً. صدق زیداً است در واقع اما در حقیقت لاتصدق زیداً است دیگر وقتی بگوید مراد من آن آخری است یعنی هزار تا خبر همه دروغ؛ پس صدق زیداً که بنا بود بیاید خبرهای زید را برای ما حجت بکند شد از ادله عدم حجیت یعنی وقتی می‌گوید مراد من آن خبرآخری است یعنی این هزار تا خبر همه دروغ این چقدر قبح است بقول ایشان چقدر فضیح است! إلی مالا نهایه اینجا هم همینطوراست حالا می‌آییم سراغ بل جواب سوم این آیه؛ دوباره می‌خواهیم از سرجواب را عرض بکنیم؛ این آیه هردو خبرها را که حجت نمی‌کند یعنی آیه نمی‌تواندهم خبرعادل را حجت بکندهم خبر عادلهای دیگر را چرا؟ چون اگرمال سیدمرتضای عادل را حجت بکندیعنی همة عادلها بی‌خود چون سیدمرتضی می‌گوید خبرعادل حجت نیست اگرآیة نبأ این را حجت بکند یعنی هیچ عادلی خبرش معتبرنیست؛ اگربخواهد آنها را معتبربکند بگوید عادلها به شما خبردادند بپذیرید پس خبر سید را نمی‌تواند حجت بکند چون خبر سید این است که می‌گوید خبر عادلها حجت نیست پس هر دو را نمی‌تواند حجت کند باید چه کارکند؟ یک دانه را. ببینیم یک دانه کدام است ایشان می‌گویدآیه نبأ آن خبر عادل غیر سید را حجت می‌کند یعنی هر چه عادل در دنیا به شما خبر دادند خبرهایش را بپذیر عکسش نمی‌شود نمی‌توانیم بگوئیم آیه خبرسید عادل را حجت می‌کند یعنی آیه خبرسید مرتضای را حجت می‌کند اگر این جور باشدمستلزم دو اشکال است، دومی بدتر از اولی؛ اولی اش هم مشکل است، دومی دیگر بدتر از اولی است اولی اش کدام است؟ تخصیص اکثر؛ آیة نبأ به شمامی گوید بگو خبر سیدمرتضی حجت است خوب اگراین را حجت بکند معنایش اینست که تمام… مثل آن هزارتا انارمی شود عادل اگر گفت قبول کن مگرآن عادل مگرآن عادل مگرآن عادل، هی بشم؛ می‌ماندیک دانه عادل آنهم سیدمرتضای؛ تخصیص اکثر؛ و اشکال دومش بدتر؛ لازم می‌آید این آیه نبأی که ظهور دارد در حجیت خبر عادل، بشود از ادلة عدم حجیت خبر واحد چون اگرخبر سید را حجت کرد معنایش اینست که هیچ عادلی خبرش حجت نیست وایشان می‌فرماید این دوتا خلاصه هر دواشکال است پس چه بکن بگوآیه نبأ اگرخبرعادل را حجت می‌داند عادل غیرسید مرتضی [است] دیگرآن دوتا اشکالها پیش نمی‌آید از اول اسلام تا حالا چقدر عادل آمده خبر داده؟ همه را بپذیر اما یک دانه ازعادلها خبرش را نپذیرما باید اینجوری معنا کنیم آیه را که گرفتار آن دوتا اشکال نشویم. والّا اگربگوئیم آیه خبر یک دانه عادل آن هم سید مرتضی را حجت می‌کند مستلزم دواشکال است وأما ثالثاً فلدوران الأمربین دخوله دخول خبرسید مرتضی درآیه وخروج ما عداش وبین عکس یعنی هردورا که نمی‌تواند حجت بکند امردائر است؛ این آیه نبأ یا خبر سید مرتضی را بگوید حجت است، آن وقت تمام خبرهای عادل را بیرون کند چرا؟ چون سیدمرتضی می‌گوید هیچ خبر عادلی حجت نیست و بین عکسش که بیائیم بگوئیم آیه می‌گوید آقا هر عادلی به تو خبر داد بپذیرد غیر مال سید اینجور می‌شود ایشان می‌فرماید لاریب أن العکس متعین یعنی بگوئیم چی؟ آیه معنایش این است عادل را قبول کن تمام عادلهای دنیا حرفشان را بپذیر جز یک دانه عادل آنهم سیدمرتضی چرا؟ برای اینکه اگر بعکس باشدیعنی آیة نبأ فقط بیاید خبر عادل سید مرتضی را حجت کند این دوتا اشکال دارد، یک اشکالش چی است؟ منتهی می‌شود تخصیص به واحد، یعنی تخصیص اکثر، این عبارتش راحتر است لازم می‌آید تخصیص اکثر آنهم لابمجرد این اشکال یعنی دو تا اشکال دارد این حرف پذیرفتن سید مرتضی دو تا اشکال دارد، یکی اش تخصیص اکثر، اما نه تنها این ببینید دقت کنیددوتا نمی‌گویدها این جوری می‌گوید نه خیال کنی حرف سیدیک دانه اشکال دارد؛ نه؛ دوتا اشکال دارد یعنی اگر آیه بخواهد فقط و فقط خبر عادل سیدمرتضی را حجت بکند این دوتا اشکال دارد یک اشکالش تخصیص اکثراست نه تنها تخصیص اکثریعنی اشکال پیدا می‌شود، نه بخاطر این که فقط تخصیص اکثر است، بلکه اشکال خیلی بیشتری پیش می‌آید وآن اینست که مقصود از این کلام یعنی آیه نبأ یعنی آیه نبأی که ظهور دارد در حجیت خبر عادل منحصر می‌شود در بیان عدم حجیت خبر عادل؛ اگرآیة نبأ فقط خبر سید را حجت بکند؛ سید می‌گوید چی؟ می‌گوید هیچ عادلی خبرش معتبر نیست یعنی آیة نبأ می‌شود از ادلة عدم حجیت خبر واحد ولاریب وشکی نیست که این خیلی تعبیر بدی است آدم با یک دلیلی که ظهورش دراثبات حجیت خبر واحد راست ازآن استفاده بکنندعدم حجیت خبرواحد این دیگرخیلی بداست لاریب که تعبیر از این مقصود؛ کدام مقصود؟ عدم حجیت خبر عادل آدم بیاید ازاین مقصود خودش یعنی از این عدم حجیت خبرواحد بیاید به چیزی که یعنی به لفظی بگوید که دلالت کند بر عموم حجیت خبرعادل؛ اگر آیه بخواهد فقط خبر عادل سید مرتضی را حجت بکند معنایش این است که آقا هیچ خبری حجت نیست آنوقت چی می‌شود؟ مقصودعدم حجیت خبرعادل است اما این مقصود را بیاید با یک چیزی یعنی با یک لفظی بگوید که دلالت دارد بر عموم حجیت خبرعادل این قبیح فی الغایة و فضیح الی النهایة آنوقت آن مثال را نقل می‌کند کمایعلم این دیگرخیلی مثال خوبی است کمایعلم من قول القائل سال گذشته یک مولایی یک آقایی به شما گفت: صدق زیداً فی جمیع ما یخبرک این زید مورد اطمینان من است هرچی به شما خبر داد شما از او بپذیر خیلی خوب ازفردا زیدشروع می‌کند به خبرآوردن أخبرک زید بألف من الأخبار درطول یکسال می‌آید هزارخبر ازاین طرف و آن طرف دنیا به شما می‌دهد روز آخریک خبر هزارویکمی می‌گوید أخبر بکذب جمیعها می‌گوید آقایان این یکسالی که من به شما خبردادم هزار تا تمامش دروغ بود خوب اگر آن آقایی که گفته بود زید مورد اطمینان من است هرچه گفت بپذیرید بگوید مقصود من که گفتم زید را تصدیق بکن دراین خبر آخری یعنی خبرآخری را ازاو بپذیر تمام آن هزارتا را نپذیرخوب این خیلی بداست یعنی اول گفته صدق زیداً این چه عبارتی است؟ عبارتش ظهور در ثقه بودن زیداست بعدآخر سر بگوید مقصود من ازصدق زیداً آن خبر آخری است این خبرهای زید به درد نمی‌خورد یعنی زید مورد ثقه من نیست چقدربد است آدم یک لفظی که صدق زیداً ظهوردرحجیت خبرزیددارداین را بگویدولی آخرسر یک عبارتی بگوید که معنایش عدم تصدیق زید باشدمی فرماید فأراد القائل این آخرین خبری که می‌دهد آن قائل سال گذشته بیاید، بگوید: بله من سال گذشته که گفتم زید را تصدیق بکن مرادم از آن صدّق یعنی صدق آن آخری را مثل اینکه عبارت یک خرده کسری دارد بله صدق الی آخر خصوص هذا الخبر نه خیر دارد اگر آن آقا بیاید بگوید من اگرگفتم زید را تصدیق بکن در این خبر هزار ویکی خوب چه کار کرد این آقا با یک جمله صدّقی که ظهورش درثقه بودن زید است دارد زید را از ثقه بودن از کار می‌اندازد چطور این قبیح است آنجا هم قبیح است پس چه [بکنیم] آقا؟ بگو آن آیه نبأ می‌گوید خبر عادل حجت است اما نه خبر سید مرتضی تمام عادل‌های دنیا از روز ۱۴۰۰ سال پیش که این آیه آمده تا امروز هر عادلی به شما خبر داد بپذیر یک دانه عادل را نپذیر تخصیص اینجوری بزنیم و الا اگر بخواهد به عکسش بأشد یعنی خبر سید عادل را حجت بکنیم دچار آن اشکال می‌شویم.

[جواب غیر صحیح از ایراد دوم]

 وقد أجاب بعضی از بی‌سوادها من لاتحصیل له بعضی‌ها هیچ درس هم نخوانده‌اند تحصیلاتی هم ندارند آمده‌اند این اشکال را اینجوری جواب داده‌اند عنایت بکنید آخر اشکال چی بود؟ آن طرف آمده بود به مشهور می‌گفت اگر آیة نبأ، خبر عادل را حجت بکند آنوقت اجماع داریم اینجوری گفته بود دیگر گفته بود اگر بخواهد خبر عادل را حجت بکند خبر سید را هم باید حجت بکند آن وقت این آقا آمده بود گفته بود چی؟ این آقا آمده جواب داده گفته اجماع مظنون الصدق است؛ آیه مقطوع الصدق است شما نمی‌توانید آن اجماع را بر خلاف این بیاورید می‌گوید این که اینجوری اشکال نکرد ببینید آقا اگر اشکال اینجوری بود یعنی آن آقایی که اشکال کرد به مشهور اینجوری می‌گفت، می‌گفت اگر آیة نبأ بگوید خبر عادل حجت است اجماع داریم بر خلافش اگر اینجور می‌گفت آنوقت جواب این آقا خوب بود چی می‌گفتیم، می‌گفتیم آقا آن آیه مقطوع الحجت است می‌گوید خبر عادل حجت است اجماع مظنون الحجت است مظنون که نمی‌تواند معارضه کندخوب این جواب را می‌دادیم ولی مستشکل که اینجوری ایراد نکرد آمد گفت اگر آیه بخواهد خبر عادل را حجت بکند خبر سید را هم شامل می‌شود اگر آنجوری حرف زد باید جوابش را آنطوری که ما دادیم با این پنج تا جواب بدهیم نه این جوابی که آقای بی‌سواد گفته قد أجاب بعضی از بی‌سوادها، بعضی از کسانی که اصلاً تحصیلاتی ندارند آمده‌اند جواب داده‌اند به اینکه اجماع منقول مظنون الاعتبار است و چون آیه کتاب مقطوع الاعتبار است آن اجماع نمی‌تواند معارضه بکند ولی عرض شد این جواب معلوم است چرا باطل است، چرا باطل است؟ برای اینکه او نیامد بگوید اجماع معارض با این است تا شما این جواب را بدهی گفت آیه اگر خبر عادل را حجت می‌کند خبر سید را هم حجت می‌کند همین را گفت آنطور نگفت تا این جواب شما به درد خودش بخورد.

۳

ایراد سوم و جواب

و منها برویم سراغ اشکال دیگری باز بر مشهور کردند مشهور اینقدر خودشان دفاع نکردندها ما داریم از آنها دفاع می‌کنیم مشهوری که به این آیه تمسک کرده‌اند بر حجیت خبر واحد عادل خیلی اشکالات به آنها وارد شده نیف و عشرین حالا که دو تاش که خیلی مهم است لا یمکن الذب است ولی آن بقیه هیچ فایده‌ای ندارد این اشکال آقا خلاصه‌اش را بنویسید یک کلمه دلیل اخص از مدعاست این عبارت در کتاب نیست‌ها اشکالی که این آقا می‌خواهد بکند الان می‌گوید چی؟ می‌گوید؛ به مشهور می‌گوید؛ می‌گوید این دلیل شما اخص از مدعاست مدعای ما چی است؟ مشهور مدعاست اینست می‌خواهند بگویند عادلها اگر خبر دادند برای شما حجت است چه با واسطه چه بی‌واسطه اصلاً ما چرا این بحث را داریم می‌کنیم؟ ما می‌خواهیم بگوئیم خبرهایی که روات از ائمه «علیه السلام» به ما داده‌اند اینها حجت است اصلاً بحث حجیت خبر واحد مال همین است دیگر می‌خواهیم بگوئیم بین ما و امام صادق «علیه السلام» که صد نفر فاصله شده راوی؛ ما می‌خواهیم بگوئیم اگر این صد نفر معتبر بودند خبرشان حجت است ما این بحث را داریم مستشکل آمده می‌گوید این دلیلی که شما آوردی یعنی آیة نبأ بر حجیت خبر واحد؛ این اخص از مدعاست؛ مدعای شما هر جور خبر عادلی چه باواسطه چه بی‌واسطه و حال اینکه آیه فقط نبأ را حجت می‌کند؛ نبأ هم یعنی خبر بی‌واسطه پس این بحثی که شما دارید می‌کنید ببینید أخص از مدعاست مدعا چی است؟ خبر عادل حجّت؛ چه باواسطه مثل خبرهایی که روات به ما می‌دهند چه بی‌واسطه مثل خبرهایی که ما به هم می‌دهیم این مدعای شما؛ مستشکل به مشهور می‌گوید و حال آنکه این آیه فقط خبر عادل بی‌واسطه را حجت می‌کند این دلیل می‌شود اخص از مدعا چرا؟ برای اینکه وقتی می‌گویند خبر؛ ظهورش درخبربی واسطه است یعنی این آیه اگر می‌گوید خبر عادل حجت است ظهورش در خبرهای بی‌واسطه است؛ خبرهای مع الواسطه مثل روایات را حجت نمی‌کنداین هم یکی از اشکالها ولی این را ایشان جواب می‌دهد البته سه تاجواب دارد؛ دوتایش راشاگردهای ایشان داده اندسومی اش هم ایشان؛ اولاً نبأ می‌گوئیم یعنی خبر؛ خبرعام است هم باواسطه هم بی‌واسطه؛ شما به من خبر بدهی زیدفوت شده این خبر است؛ شما به من بگویی عمروگفته زیدفوت شده بازهم خبراست. جواب‌ها را داریم می‌گوئیم‌ها؛ اومی گوید آیة نبأ خبربی واسطه راحجت می‌کندچون خبریعنی بی‌واسطه. جواب می‌دهیم سه تا جواب؛ دو تا جواب از خارج که مال شاگردهای ایشان است یک جواب هم مال خود ایشان. یک؛ جواب اول اینکه خبر یعنی خبر؛ دیگر با واسطه وبی واسطه ندارد فقط عام است به چه دلیل شما آمدی می‌گوئی خبر یعنی خبر بی‌واسطه این جواب اول؛ جواب دوم هر کس خبر بی‌واسطه را حجت کرده، بی‌واسطه‌اش را هم حجت کرده به این می‌گویند عدم قول به فصل. اگر عبارتش را بخواهید این است؛ فصل نداریم یعنی کسی نیامده فرق بگذارد بین خبر بی‌واسطه و باواسطه؛ بی‌واسطه را اگر کسی گفته حجت است با واسطه‌اش هم حجت کرده که این تقریباً شبیه اجماع است‌ها؛ مثل اجماع مرکب می‌ماند یعنی هر کس خبرهای بی‌واسطه را حجت کرده با واسطه‌اش هم حجت کرده پس ایراد شما وارد نیست و ثالثاً این چیزی که ایشان دارد می‌گوید ثالثاً است وثالثاُ ایشان می‌فرماید خیلی خوب حالا بگوئیم ظهور آیه در خبرهای بی‌واسطه است یعنی آیه فقط خبرهای بی‌واسطه را حجت می‌کند خوب این روات هر کدام به آن مابعدی شان می‌گویند بی‌واسطه می‌گویند دیگر. الان زراره به محمد بن مسلم می‌گوید امام صادق علیه السلام تو دیروز نبودی اینجوری فرمودند خوب بعد محمد بن مسلم به یکی دیگر می‌گوید ایشان ببینید می‌گوید بر فرض هم که خبر اسمش خبر بی‌واسطه باشد ولی این روات هر کدام به این ما بعدشان که می‌گویند بی‌واسطه می‌گویند الان عرض کردیم یک روزی محمد بن مسلم نبوده حضرت هم یک فرمایشی فرمودند زراره می‌رسد به او می‌گوید دیروز نبودی حضرت صادق علیه السلام اینجوری فرمودند خوب این بی‌واسطه بعد محمد بن مسلم می‌گوید؛ به یکی دیگر می‌گوید، می‌گوید زراره گفته امام صادق «علیه السلام» اینجوری [فرموده] خوب این هم بی‌واسطه دارد برای او می‌گوید بعد او به او می‌گوید، می‌گوید محمد بن مسلم گفته که زراره گفته که امام… هر کدام اینها به ما بعدی که می‌گویند بی‌واسطه می‌گویند بر فرض هم حرف شما درست باشد خبر یعنی خبر بی‌واسطه خبرهای روات هم حجت است برای اینکه اینها هر کدام به ما بعدی شان که می‌گویند خبر بی‌واسطه است عنایت بکنید

ومنها دیگر اشکالات اینکه الدلیل اخص من المدّعی این توضیحش است؛ آیه؛ مستشکل دارد می‌گوید این آیه نبأ لاتشمل الاخبار مع الواسطه شما می‌خواهی خبرهای روات را حجت بکنی اینها مع الواسطه است اینها مشمول آیه نمی‌شود لإنصراف النبأ إلی الخبر بلاواسطه برای اینکه نبأ معنایش خبر بلاواسطه است فلایعم الروایات المأثورة عن الائمة عليهم‌السلام شما نمی‌توانید با این آیه روایاتی که با واسطه‌ها از ائمه نقل شده حجت کنی چرا؟ لاشتمالها برای اینکه اینها مشتمل است علی وسائط ده‌ها، صدها راوی واسطه است پس این آیه خبرهای بی‌واسطه را حجت می‌کند خبرهایی که بین ما و ائمهعليهم‌السلام ده‌ها صدها واسطه است اینها را حجت نمی‌کند.

[جواب از ایراد سوم]

و ضعف برویم سراغ این آقایی که آمده این اشکال را کرده ضعف هذا الایرادعلی ظاهره واضح ایشان می‌گوید خیلی واضح است که ظاهر حرف ایشان حرف باطلی است آن دو تا جواب یادتان نرود این جواب سوم؛ لأن کل واسطة من الوسائط برای اینکه هر یک از اینواسطه‌ها إنما یخبر خبراً بلاواسطة این که دارد به ما بعدی اش می‌گوید بی‌واسطه دارد می‌گوید حالا من مثال زراره و اینها را زدم ایشان مثال دیگری می‌زنند ببینید آقا شیخ طوسی به شما یک خبری می‌دهد حالا یا خودش به شما می‌گوید یا در کتابش فرقی نمی‌کند ما الان کتاب شیخ طوسی را باز بکنیم اگر این مطلب را دیدیم شیخ طوسی یا حالا به خود من گفت یا در کتابش دیدم ایشان فرمودند استاد ما مفید، خبر داده که صدوق به ایشان گفته پدر من خبر داده از صفار؛ صفار، محمد بن الحسن الصفار یکی از اصحاب امام عسگری «سلام الله علیه» با شیخ طوسی الان سه چهار تا ما واسطه داریم ایشان می‌گوید این مشمول آیه نبأ است چرا؟ شیخ طوسی اش که به شما گفته و حالا یا در کتابش گفته پس شیخ طوسی الان بی‌واسطه به شما خبر داد آیة نبأ به قول شما شیخ طوسی را حجت بکند؛ خیلی خوب مخبر به شیخ طوسی است؟ بنا شد شیخ طوسی مشمول آیه بشود چون بی‌واسطه است خبر ایشان را بپذیرید مخبر به ایشان چی است؟ مخبر به ایشان اینست که مفید از قول صدوق گفته اینجور خوب برویم سراغ مفید الان دیگر مفید بی‌واسطه شد چون وقتی شیخ طوسی را قبول کردیم که شیخ مفید اینجور گفته می‌آیم سراغ شیخ مفید می‌گوییم آقای شیخ مفید شما چه می‌گویید؟ ایشان می‌گوید بله صدوق به من گفته پدرم اینجور گفته؛ ‌می رویم سراغ صدوق چون دیگر الان خبر مفید را هم قبول کردیم بخاطر قبول کردن او وقتی این را قبول کردیم؛ مخبر به ایشان چیست؟ اینکه صدوق به ایشان از قول پدرش یک چیزی گفته می‌رویم سراغ صدوق؛ ‌می گوییم آقای صدوق شما چه می‌فرمایی؟ ‌می گوید بله؛ ‌پدر من از قول محمد بن حسن صفار، این مطلب را از امام عسکری «علیه السلام» نقل کرد تمام اینها می‌شود خبرهای بی‌واسطه عنایت بفر مایید ایشان می‌فرماید که فإن الشیخ، شیخ طوسی «قدس سره» إذا قال مخبر به‌اش این است، می‌گوید حدثنی المفید؛ مفید، استاد من اینجور گفته که آن مفید قال؛ قال اول به شیخ طوسی بر می‌گردد قال شیخ طوسی که مفید به من حدثنی؛ قال مفید؛ ‌قال‌ها را یادتان بأشد؛ قال مفید بعد هم مفید می‌گوید حدثنی الصدوق؛ صدوق به من یک حدیثی کفته قال صدوق؛ صدوق می‌گوید حدثنی أبی پدرم حدیث کرده قال ابی یعنی پدر من قال حدثنی الصفار که محمد بن الحسن الصفار است قال کتب إلی العسکری «علیه السلام» این نسخه‌ها دارد کتبت، فرقی نمی‌کند یا کتبت إلی العسکری «علیه السلام» یا کتب إلی العسکری «علیه السلام» خوب ایشان نگاه کن می‌گوید بین شیخ طووسی و امام عسکری «سلام الله علیه» چهار پنج تا الان واسطه است فإن هناک أخباراً متعددة بتعدّد الوسائط خبر الشیخ را که باید بپذیری چون شما می‌گویی چی؟ خبر‌های بی‌واسطه عادل حجت است خیلی خوب خبر شیخ بی‌واسطه است او را باید بپذیری خبر شیخ چی هست؟ قوله حدثنی المفید پس ما حدثنی المفید را باید قبول کنیم وقتی می‌رویم سراغ مفید که حدثنی گفته به ایشان حدّثنی ایشان هم باید بپذیریم وهذا خبر بلا واسطة یعنی الان وقتی شیخ طوسی می‌گوید حدثنی المفید به ما دارد می‌گوید؛ الان خبر مفید هم برای ما بی‌واسطه می‌شود. یجب تصدیقه یعنی آن مخبر به که مفید به ایشان گفته، او را باید تصدیق بکنیم فإذا حکم بصدقه به صدق خبر مفید ووقتی حکم کردیم به صدق خبر مفید وثبت شرعاً معذرت می‌خواهم حکم به صدق خبر شیخ طوسی إذا حکم الان خبر ایشان بی‌واسطه است. إذا حکم بصدق خبر شیخ طوسی وثبت شرعاً حالا که قبول کردیم پس شرعاً ثابت شده که مخبر به ایشان چی است؟ گفته أن المفید حدًث الشیخ یعنی ثابت می‌شود که مفید این مطلب را به شیخ فرموده کدام مطلب را؟ بقوله حدّثنی الصدوق که صدوق به من اینجورگفته فهذا الإخبار أعنی قول المفید الثابت بخبر الشیخ این قول مفید که ثابت شد از طریق خبر شیخ که حدثنی الصدوق أیضاً ایشان می‌فرماید اینهم ایضاً خبر عادل یعنی الان خود مفید هم ایضاً مثل شیخ طوسی که پذیرفتی باید الان خبر مفید را هم بپذیری این هم یک خبر عادل است وهو المفید اینهم یحکم بصدقه می‌گوییم آقای مفید هم الان بی‌واسطه؛ وقتی قبول کردیم خبر شیخ را که معلوم شد مفید فرموده پس کأنه الان مفید به من دارد می‌گوید چی؟ می‌گوید صدوق حدثه؛ صدوق به ایشان حدیث کرده فیکون این خبر مفید مثل این می‌ماند که سمعنا من الصدوق إخباره اگر خود ما پهلوی صدوق بودیم که می‌فرمود پدرم اینجوری گفته مگر قبول نمی‌کردیم؟ ‌الان که مفید به واسطه خبر شیخ خبریتش ثابت شده و او می‌گوید صدوق اینجور گفته عین اینکه خودمان شنیدیم از آقای صدوق که فرموده حدثنی أبی و از آن طرف هم صدوق باز عادل است یصدّق فی خبره قبول می‌کنیم در خبرش فیکون خبر صدوق مثل اینست که سمعنا أباه بعضی نسخه‌ها دارد إیاه غلط نیست ولی أباه بهتر است این مثل اینست که خود ما هستیم که الان از پدر ایشان می‌شنویم که پدر ایشان فرموده حدّثنی الصفار فنصدّقه بعد پدر صدوق را تصدیق می‌کنیم لأنه عادل برای اینکه او هم عادل است وقتی آن عادل را پذیرفتیم یعنی پدر صدوق را آن وقت پدر صدوق می‌گوید چی؟ می‌گوید صفار از قول عسکری «علیه السلام» به من اینجور گفت فیثبت خبر الصفار که چی است خبر صفار؟ أنه کتب إلیه العسکری«علیه السلام» و إذا کان الصفار عادلاً وقتی صفار هم شد عادل وجب تصدیقه باید او را هم بپذیری بعنی چی تصدیقش کنی؟ ‌یعنی حکم بکنیم بأن العسکری «سلام الله علیه» کتب إلیه ذلک القول کما لو شاهدنا الإمام «علیه السلام» خودمان اگر پهلوی حضرت عسکری« علیه السلام» بودیم ایشان می‌فرمودند مگر قبول نمی‌کردیم؟ الان هم که صفار می‌گوید حضرت عسکری«علیه السلام » یکتب إلی این را باید قبول کنیم فیکون المکتوب حجتاً پس این مکتوب آقای صفار که مربوط به حضرت عسکری «علیه السلام» است حجت است فیثبت بخبر کل لاحق إخبار سابقه و هر یک از لاحق‌ها یعنی اینکه به ما گفته خبر سابق‌ها معتبر می‌شود ولهذا یعتبر العدالة فی جمیع الطبقات علت اینکه می‌گویند در یک روایت تمام این طبقات عادل باشند برای اینکه اینها دانه دانه مخبر عادلند دانه دانه شان را باید حساب هاشان را بکنید این شاهد است برای اینکه دانه دانه اینها به واسطه قبول کردن خبر قبلی می‌شوند مشمول آیه نبأ برای همین جهت است که در تمام طبقات باید راوی عادل بأشد لأن کل واسطه بخبر یخبر خبر المستقل هر کدام از اینها بک خبر مستقلی دارند می‌دهند خلاصة‌مطلب آقا مستشکل می‌گوید دلیل اخص از مدعاست فقط خبر‌های بی‌واسطه را حجت می‌کند واسطه دارها را حجت نمی‌کند سه تا جواب؛ اولاً خبر، خبر است واسطه و بی‌واسطه ندارد؛ عام است و ثانیاً هر کس بی‌واسطه‌اش را گفته حجت است واسطه دارش هم قبول دارد. این دوتا و ثالثاً هر کدام از این ما قبلی‌ها به ما بعدی‌ها که خبر می‌دهند بی‌واسطه است یعنی دانه دانة این پنجاه تا راوی مشمول آیه نبأ می‌شوند لذا دانه دانة اینها خبرشان مورد حجیت است. والسلام

للعلم بعدم خصوصيّة مخرجة له عن الحكم ؛ ولذا لو سألنا السيّد عن أنّه إذا ثبت إجماعك لنا بخبر واحد هل يجوز الاتّكال عليه؟ فيقول : لا.

وأمّا ثانيا : فلو (١) سلّمنا جواز دخوله ، لكن نقول : إنّه وقع الإجماع على خروجه من النافين لحجّيّة الخبر ومن المثبتين ، فتأمّل.

وأمّا ثالثا : فلدوران الأمر بين دخوله وخروج ما عداه وبين العكس ، ولا ريب أنّ العكس متعيّن ، لا لمجرّد قبح انتهاء التخصيص إلى الواحد ؛ بل لأنّ المقصود من الكلام حينئذ (٢) ينحصر (٣) في بيان عدم حجّيّة خبر العادل ، ولا ريب أنّ التعبير عن هذا المقصود بما يدلّ على عموم حجّيّة خبر العادل قبيح في الغاية وفضيح إلى النهاية ؛ كما يعلم من قول القائل : «صدّق زيدا في جميع ما يخبرك» ، فأخبرك زيد بألف من الأخبار ، ثمّ أخبر بكذب جميعها ، فأراد القائل من قوله : «صدّق ... الخ» خصوص هذا الخبر.

وقد أجاب بعض من لا تحصيل له (٤) : بأنّ الإجماع المنقول مظنون الاعتبار وظاهر الكتاب مقطوع الاعتبار.

٣ - عدم شمول الآية للأخبار مع الواسط

ومنها : أنّ الآية لا تشمل الأخبار مع الواسطة ؛ لانصراف النبأ إلى الخبر بلا واسطة ، فلا يعمّ الروايات المأثورة عن الأئمّة عليهم‌السلام ؛

__________________

(١) في (ت) : «فلأنّا لو».

(٢) لم ترد «حينئذ» في (ت) ، (ر) و (ه).

(٣) في (ظ) و (م) : «منحصر».

(٤) لم نقف عليه.

لاشتمالها على وسائط.

الجواب عن هذا الإيراد

وضعف هذا الإيراد على ظاهره واضح ؛ لأنّ كلّ واسطة من الوسائط إنّما يخبر خبرا بلا واسطة ؛ فإنّ الشيخ قدس‌سره إذا قال : حدّثني المفيد ، قال : حدّثني الصدوق ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدّثني الصفّار ، قال : كتب إليّ العسكريّ عليه‌السلام بكذا (١) ، فإنّ هناك (٢) أخبارا متعدّدة بتعدّد الوسائط ، فخبر الشيخ قوله : حدّثني المفيد الخ ، وهذا خبر بلا واسطة يجب تصديقه ، فإذا حكم بصدقه وثبت (٣) شرعا أنّ المفيد حدّث الشيخ بقوله : حدّثني الصدوق ، فهذا الإخبار ـ أعني قول المفيد الثابت بخبر الشيخ : حدّثني الصدوق ـ أيضا خبر عادل وهو المفيد ، فنحكم بصدقه وأنّ الصدوق حدّثه ، فيكون كما لو سمعنا من الصدوق إخباره بقوله : حدّثني أبي ، والصدوق عادل ، فيصدّق في خبره ، فيكون كما لو سمعنا أباه يحدّث بقوله : حدّثني الصفّار ، فنصدّقه ؛ لأنّه عادل ، فيثبت خبر الصفّار : أنّه كتب إليه العسكري عليه‌السلام ، وإذا كان الصفّار عادلا وجب تصديقه والحكم بأنّ العسكريّ عليه‌السلام كتب إليه ذلك القول ، كما لو شاهدنا الإمام عليه‌السلام يكتبه إليه ، فيكون المكتوب حجّة ، فيثبت بخبر كلّ لاحق إخبار سابقه ؛ ولهذا يعتبر العدالة في جميع الطبقات ؛ لأنّ كلّ واسطة مخبر بخبر مستقل.

__________________

(١) لم ترد «بكذا» في (ت) ، (ر) ، (ل) و (ه).

(٢) في (ر) و (ص) زيادة : «بمقتضى الآية».

(٣) كذا في (ر) ، (ظ) و (م) ، ولم ترد «و» في (ص) و (ه) ، وفي (ت) و (ص) : «يثبت».