درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۶۲: خبر واحد ۱۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

ایشان عرض کردیم فعلا هنوز قبول دارند که این آیه نبا دلالت بر حجیت خبر واحد دارد منتها یک ایرادی داشتند و ایراد این بود احتیاجی به این مقدمه خارجیه ما نداریم چرا؟ چون آن وجوب تبین وجوبش وجوب شرطی است , وجوب غیری است ولو ظاهر اولیه وجوب وجوب نفسی است وجوب ذاتی است اما ما سه تا قرینه این وجوب را وجوب شرطی و غیری حساب می‌کنیم و وقتی وجوب شرطی و غیری شد، چون شرطی و غیری یکی است نفسی و ذاتی هم یکی است، ظاهر اولیه وجوب وجوب نفسی است وجوب ذاتی است اما خوب لفظ را انسان با قرینه می‌تواند حملش کند بر یک معنای دیگر مثل اسد، اسد معنایش آن حیوان کذایی است اما همان اسد را با قرینه شما می‌توانید در معنای دیگر که رجل شجاع است استعمال کنید اینجا هم همینجور. درست است وجوب تبین به ظهور اولیه‌اش وجوب نفسی است وجوب ذاتی است اما اگر قرینه داشته باشیم می‌شود حملش بکنیم بر غیر او یعنی وجوب شرطی و وجوب غیری و ما اینجا سه تا قرینه داریم که این تبینوا که می‌گوید فحص واجب است وجوب غیری است یعنی اگر فاسق خبر آورد فاسق اگر خبر آورد اگر خواستی عمل کنی تبین بکن پس بنابراین مفهومش چه می‌شود؟ یعنی عادل اگر خبر آورد خواستی عمل کنی تبین نمی‌خواهد خوب اگر اینجور معنا کردیم دیگر احتیاج مقدمه خارجیه نیست حالا این قرینه‌اش چیست که این وجوب وجوب غیری است وجوب شرطی است؟ یک قرینه تبادر عرفی شما این جمله را دست عرف بده از آن وجوب شرطی و وجوب غیری می‌فهمد نه وجوب نفسی و دیگر اینکه واجبات اسلام ما محدود است صوم و صلات، خمس و زکات،... اینها واجبات ماست ما اجماع داریم غیر از اینها دیگر واجبی نداریم خوب اگر بگوییم تبین وجوبش وجوب نفسی است یعنی یک واجب به واجبات اسلام اضافه می‌شود و حال آنکه اجماع داریم که واجبات ما بیش از این فروع دین نیست و اما قرینه سوم آن تعلیلی که در آیه است می‌گوید خبر فاسق را تبین کن به علت اینکه اگر تبین نکنی پشیمان می‌شوی خوب اگر آدم بخواهد عمل کند بدون تبین پشیمان می‌شود والا اگر ولید خبر می‌آورد پیغمبر هیچ نمی‌گفتند خوب این که پشیمانی نداشت کی پشیمانی می‌آید؟ آن موقعی که پیغمبر لشگر کشی کنند عمل کنند بر طبق خبرش، آن موقع است که کشت و کشتار می‌شود بعد معلوم می‌شود که پشیمانی دارد پس آن علت هم قرینه خوبی است بخصوص با ضمیمه آن فعلتم، فتصبحوا علی ما فعلتم یعنی عملتم یعنی اگر بخواهی به خبر فاسق عمل کنی بدون تبین حتما به پشیمانی می‌افتی اما خبر عادل را بدون تبین عمل بکن و هیچ پشیمانی هم ندارد پس نتیجتا آنکه حرام است عمل بدون تبین است نسبت به خبر فاسق مفهومش این است که اما خبر عادل عمل بدون تبینش جایز است عیبی ندارد ثبت حجیت خبر واحد بدون مقدمه خارجیه. لذا به این قرائن ایشان وجوب را وجوب شرطی گرفتند و آیه دلالت بر حجیت خبر واحد عادل می‌کند بدون احتیاج به مقدمه. بعد ایشان پا را بالاتر می‌گذارند می‌گویند حتی اگر وجوبش را وجوب نفسی هم بگیریم باز هم آن اسوئیت و اولویت پیش نمی‌آید چرا؟ چون معنای منطوق این است اگر فاسق خبر آورد شما وظیفه داری تفتیش کنی وظیفه داری تفحص بکنی وجوب نفسی را داریم معنا می‌کنیم چطور همه ما وظیفه داریم نماز بخوانیم همه ماها وظیفه داریم اگر فاسق خبر آورد تفتیش کنیم تفحص کنیم، این منطوق، مفهومش چه می‌گوید؟ مفهومش می‌گوید نه خبر عادل چنین وظیفه‌ای ندارید تمام شد، دیگر اسوئیتی پیش نمی‌آید یعنی هر دو مشترکند آیا عمل بکنیم بدون تبین؟ آیه ساکت است. آیا عمل کنیم بدون تبین؟ آیه ساکت است. شدند مشترک، یعنی اگر وجوب نفسی معنا کردیم معنایش این است که آن وظیفه اسلامی فقط در خبر فاسق است خبر عادل آن وظیفه را ندارد چکار باید بکنیم؟ آیه ساکت است. ببینید اولویتی توی کار نیست یعنی هر دو یکسانند حالا چکار کنیم؟ آیا خبر عادل را با تبین عمل کنیم یا نکنیم؟ آیا خبر فاسق را با تبین عمل کنیم یا نکنیم؟ آیه می‌شود ساکت، وقتی ساکت شد هر دو می‌شوند مشترک اولویتی پیش نمی‌آید پس نتیجتا خبر فاسق یک دستور خصوصی دارد و آن اینکه وقتی خبر آورد تعقیب کنید ببینید راست می‌گوید یا دروغ اما خبر عادل آن وظیفه خصوصی را ندارد این هم که اولویتی نمی‌آورد برای فاسق اتفاقا برای عادل اولویت می‌آورد چون اگر فاسق خبر آورد می‌گوییم برویم ببینم راست می‌گویی یا نه؟ این خودش توهینی است اما اگر عادل خبر بدهد هیچ تبینی نمی‌کنیم پس بنابراین اولویتی پیش نمی‌آید ولی با فتامل ایشان این کلمه را به هم زدند نه اینجا اتفاقا این تبین از خبر فاسق این یک نوع احترامی است، چرا؟ چون اگر فحص کردی شما اگر دروغ در آمد که خوب آبروریزی نمی‌شود این فاسق هست ولی اگر فحص کردی راست بود سربلند می‌شود پس نوعی اعتنا است به او ولی آن بیچاره همیشه خبر مسکوت عنه است تبین نکن پس با فتامل این کلمه آخر را ایشان برگشتند که گفتند بی‌احترامی است برای او ولی احترام برای عادل فتامل که نه قضیه به عکس است حالا به این کاری نداشته باشید.

۲

اشکال به استدلال با آیه نبأ برای حجیت خبر واحد از راه عدم اعتبار مفهوم وصف

خلاصه چه شد آقا؟ ایشان می‌گوید ما به آیه تمسک می‌کنیم بر حجیت خبر واحد احتیاج به مقدمه خارجیه هم نداریم چه آنکه وجوب تبین را نفسی می‌گیریم چه شرطی بگیریم پس ایشان آیه را قبول کردند ولی بلافاصله برگشتند فرمودند به این آیه نیف و عشرین ایراد شده بیست و دو سه تا ایراد یا بیست و چند تا ایراد به این آیه کردند و این آیه از کار می‌افتد و دو تا ایرادش که خیلی مهم است حالا ممکن است آن بیست و دو سه تا بعضی‌هایش هم وارد نباشد ولی دوتایش دیگر خیلی مهم است یعنی آیه را اصلا از کار می‌اندازد اصلا به در کار ما نمی‌خورد این ادله یعنی این آیه برای حجیت خبر واحد هیچ دردی دوا نمی‌کند ولی عرض کردم آن جمله را فراموش نفرماید که آقای کاشف الغطاء فرموده لو اورد علی هذه الآیه الف ایرادات هزار ایراد هم که بشود اینها ایرادهای طلبگی است اینها ایرادهای مدرسه‌ای است ظهور آیه در حجیت خبر واحد است آنروز گفتم از ساواک مثال آوردم وقتی که رفتم بیرون مثال دیگر هم یادم افتاد بابا منصور دوانیقی قبول دارد که این آیه دلالت بر حجیت خبر واحد دارد خوب ایام شهادت حضرت صادق (سلام الله علیه) هم هست یک روزی احضار کرد حضرت را، به حضرت گفت شنیدم می‌خواهی کودتا بکنی شنیدم اسلحه داری جمع می‌کنی خلاصه علیه نظام می‌خواهی قیام کنی حضرت فرمود یا امیرالمومنین نه ما در جوانیمان اهل این کارها نبودیم دوباره تکرار کرد یا عدوالله ایشان می‌گفت یا امیرالمومنین آن می‌گفت دشمن خدا حضرت می‌فرمود یا امیرالمومنین من جوانی هم از این کارها نکردم حالا که پیر شدم آن هم می‌گفت یا عدوالله برای من خبر آوردند که داری این کار را می‌کنی حضرت فرمود ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا بیاورید شما یک عادل بیاورید وقتی این حرف را گفت منصور ساکت شد ببینید یعنی منصور هم ظهور این آیه را قبول دارد اتفاقا خود ایشان این مطلبی را که من نقل کردم صفحه ۳۶ نگاه کنید صفحه ۳۶ آن اواخر صفحه توی ذهنم است ایشان خودش آن مطلب را نقل می‌کند که حضرت صادق به این آیه تمسک کردند بمناسبت حجیت ظواهر حضرت صادق به این آیه تمسک کردند در مقابل منصور و دهان منصور را با این آیه بستند خوب آن هم که دید آدم عادلی نگفته منصور فهمید که این آیه می‌گوید چه؟ خبر عادل تبین نمی‌خواهد خبر عادل حجت است اما اگر فاسق خبر آورد باید آدم فحص کند خلاصه منصور با این آیه، این برای همین است برای اینکه این آیه ظهور دارد در حجیت خبر واحد واقعا بهترین دلیل است بر حجیت خبر واحد عادل غیر علمی چون سید مرتضی می‌گوید خبر فقط علمی باشد حجت است خبر غیر علمی ولو راوی اش اول عادل باشد مثل سلمان باشد می‌گویند حجیت ندارد ولی نه خیر شیخ انصاری هم دنبال روی آنها شده یعنی آقای شیخ ما در این آیات سخنگوی سید مرتضی شده یعنی همانطوریکه سید مرتضی و... قبول ندارند حجیت خبر واحد را شیخ ما هم سخنگوی آنها شده ایشان آمده می‌گوید این آیات به درد این کار نمی‌خورد البته عرض کردیم آخر کار شیخ بالاخره قبول می‌کند ولی از راه روایات از راه بناء عقلاء ایشان می‌گوید آیات به درد نمی‌خورد یعنی کانه یک چند روزی شیخ انصاری ما با سید مرتضی و همان چهار پنج بزرگوار که خبر واحد را حجت نمی‌دانند شیخ هم صدای با آنهاست می‌گوید به این آیه بیست و دو سه تا ایراد شده دو سه تایش خیلی مهم است اصلا آیه را از کار می‌اندازد ما اول این دو سه تا ایراد را بگوییم و بعد برسیم یکی دو تا هم از آن ایرادهای غیر مهمی، لذا ایشان می‌فرماید لایمکن الذب ایرادان است آنکه نمی‌شود دفعش کرد یعنی دیگر واقعا آیه را از کار می‌اندازد دو تا ایراد است احدهما را امروز می‌خوانیم که ظاهرا تمام نمی‌شود باید یک چند روزی درس را کم بخوانیم این زیاد خواندن را از گوشتان بیرون بکنید درس خارج خیلی خبری نیست شما اگر رسائل و کفایه را واقعا حقش را اداء کنید خوب مطالعه کنید آقا توی درس خارج که می‌رسید شاگرد اول شما خواهی بود ولی اگر همینطوری سطحی یک چیزی بخوانیم و ما هم روزی یک صفحه بخوانیم و شما هم گوش بدهید درس خارجش هم بروید چیزی نمی‌شوید علی کل حال اگر ما کم می‌خوانیم خوب می‌دانید که الآن قوانین ور افتاده توی حوزه، قوانین که هیچی معالمش ور افتاده ایشان می‌فرماید یک کلماتی را اشاره می‌کنند خوب من باید این اشارات را از قوانین برای شما توضیح بدهم لااقل اگر قوانین خوانده نمی‌شود لااقل معالم که دارد از صفحه روزگار برچیده می‌شود لااقل بعضی کلماتش به گوشتان بخورد لذا اینکه یک قدری معطل می‌کنیم چون می‌خواهیم مفهوم را معنا کنیم این بحث مفهوم مال مباحث الفاظ است یعنی جلد اول اصول است رسائل که یک روزی عرض کردم مباحث الفاظ ندارد شما اگر مباحث الفاظ را بخواهیم مراجعه کنید جلد اول کفایه جلد اول قوانین من امروز یک مقدار راجع به مفهوم باید صحبت بکنم به ذهن شما بیاید مفهوم موافق چیست مفهوم مخالف چیست تا اینها خصوصیاتش فهمیده بشود لذا ایشان دوتا ایراد دارند ایراد اول این است که می‌گویند ان کان راجعا الی اعتبار مفهوم الوصف شیخ انصاری دارد از مشهور سوال می‌کند آقایان مشهور شما که می‌خواهید به این آیه استدلال کنید از کجایش می‌خواهید استفاده کنید یا به استناد مفهوم وصف است یا به اعتبار مفهوم شرط است چون می‌گفتیم این دو وجه دارد از مشهور سوال می‌کنیم آیا به آن وجه اعتبار می‌کنید یا به آن وجه؟ هر وجه که باشد باطل است.

[اقسام مفهوم]

خوب به مناسبت این مفهوم باید این بحث را بکنیم ما دو جور مفهوم داریم المفهوم علی قسمین مفهوم موافق و مفهوم مخالف، ایشان فقط یک مخالف می‌گوید و رد می‌شود یک لقب می‌گوید و رد می‌شود آخه به کجاها می‌خورد باید شما اقسام مفهوم را از خارج بدانی که آنوقت این می‌گوید مفهوم وصف معلوم بشود چه می‌خواهد بگوید به مفهوم شرط رسیدیم چه می‌خواهد بگوید به مفهوم لقب ایشان یک کلمه می‌گوید مفهوم لقب، خوب باید اینها را از خارج ما توضیح بدهیم ما دو جور مفهوم داریم مفهوم موافق مفهوم مخالف. برای هر کدامش یک اسم دیگر هم بگذارید این را قبلا هم گفتم چون ایشان یک اسم دیگرش را دارد آن اسم دیگرش را هم بگذاریم مفهوم موافق چه؟ لحن الخطاب، این خیلی شایع است توی دهان‌ها، مفهوم موافق، ولی این یک اسم دیگر هم دارد مفهوم موافق را لحن الخطاب می‌گویند مفهوم مخالف را دلیل الخطاب می‌گویند ببینید ایشان اینجا گاهی می‌گوید دلیل الخطاب گاهی می‌گوید مفهوم مخالف، شما خیال می‌کنید دوتاست یکی است اینها را اگر آدم از خارج نداند می‌گوید مفهوم مخالف کدام است دلیل خطاب کدام است هر دو یکی است پس ما دو تا مفهوم داریم مفهوم موافق مفهوم مخالف، اسم‌های دومی را هم بگویم مفهوم موافق را لحن الخطاب می‌گویند مفهوم مخالف را دلیل الخطاب می‌گویند این مال اسم گذاری. می‌رویم سراغ تعریفش: مفهوم موافق تعریفش چیست مفهوم مخالف تعریفش چیست؟ مفهوم موافق تعریفش این است که منطوق و مفهوم این جمله ایجابا و سلبا با هم موافق اند الآن مثال می‌زنیم مفهوم موافق آن است که مفاد منطوق و مفهوم با هم اتحاد دارند و توی قرآن ما خیلی داریم توی قرآن مفهوم موافق ما زیاد داریم مفهوم مخالف هم زیاد داریم من سه تا از مفهوم موافق‌هایش الآن یادم است دیگر نتوانستم مراجعه بکنم آیه تأفیف آیه مثقال آیه قنطار، اینها چیست؟ مفهوم موافق است آیه تأفیف کدام است؟ لاتقل لهما اف، این را می‌گویند آیه تأفیف. آیه مثقال کدام است؟ من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره، این هم آیه مثقال. آیه قنطار دیگر کدام است؟ مَنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِقِنطَارٖ يُؤَدِّهِۦٓ إِلَيۡكَ سوره آل عمران است قنطار آقا پوست گاو را می‌گویند اگر پوست گاو را آدم پر از طلا بکند چقدر می‌شود؟ هزار کیلو طلا شاید جا بگیرد بعضی‌ها آنقدر امانت دارند و منهم بعضی از مردم اینجوری اند که اگر قنطار را پر از طلا بکنید یعنی پوست گاو را جلد گاو را پر از طلا بکنید یوده الیک به تو پس می‌دهند به موقعش که بخواهی امانتت را بگیری به تو می‌دهند این را می‌گویند مفهوم موافق. حالا عنایت بکنید اینها بعضی‌هایش منطوق و مفهوم نتیجه‌اش یکی است هر دو ایجابی است بعضی‌هایش هر دو سلبی است یعنی مفهوم موافق تعریفش این است مفهوم موافق که همان لحن الخطاب است نتیجه منطوق و مفهوم یکی است با هم تطابق می‌کند هر دو ایجابی است هر دو سلبی است مثلا آیه لاتقل لهما اف منطوق است دیگر، منطوق این آیه می‌گوید با پدر و مادر درشت حرف نزن لاتقل، مفهومش چیست؟ بطریق اولی فحش نده کتک نزن این شد مفهوم موافق، چرا؟ برای اینکه سلبا هر دو یکی اند یعنی منطوقش سلبی است می‌گوید درشت حرف نزن مفهومش چیست؟ بطریق اولی کتک نزن ببینید به این می‌گویند مفهوم موافق یعنی نتیجه منطوق و مفهوم هر دو یک امر سلبی است مثال ایجابی همان آیه مثقال. من یعمل مثقال ذره یک سر سوزن اگر کسی بدی بکند یره خوب بطریق اولی اگر بدی بکند یره ببینید هر دو شد ایجابی من یعمل مثقال ذره یعنی جزایش را می‌بیند خوب مفهومش چیست؟ خوب کسی که یک سر سوزن اگر جنایت بکند عمل بد بکند شرا یره بطریق اولی اگر زیاد جنایت بکند یره این چیست؟ این هر دو با توافق دارند ایجابی. یا آن آیه قنطار آن هم ایجابی است اگر کسی یک پوست طلا یک پوست گاو را پر از طلا به شما می‌دهد یوده الیک این بطریق اولی اگر یک مثقال طلا پهلویش امانت بگذارید بطریق اولی یوده الیک. معلوم شد آقا؟ پس مفهوم موافق تعریفش چه شد؟ مفهوم موافق به مفهومی می‌گویند که معنا و نتیجه‌اش با منطوق یکی است حالا اگر او ایجابی است این هم ایجابی است مثل آیه مثقال و قنطار اگر او نفیی است این هم نفیی است مثل آیه تأفیف. این را بگذاریم کنار، مفهوم موافق معنایش روشن شد اسمش هم معلوم شد اسم دیگر هم دارد لحن الخطاب این را بگذارید کنار اینها همه مقدمه است. و اما مفهوم مخالف: ما امروز با مفهوم مخالف کار داریم اینها را گفتم که معلوم بشود در کنار مفهوم موافق مفهوم مخالف داریم مفهوم مخالف چیست؟ مفهوم مخالف این است که نتیجه مفهوم و منطوق با هم مغایرت دارد آنها با هم اتحاد داشت اینها با هم مغایرت دارد مثلا ان جاء زید فاکرمه اگر زید آمد اکرام بکن اگر نیامد چه؟ اکرام نکن ببینید با هم مخالف اند به این می‌گویند مفهوم مخالف، نتیجه منطوق با نتیجه مفهوم با هم تغایر دارند آن ایجابی است می‌گوید اگر زید آمد اکرام بکن مفهومش می‌گوید اگر نیامد اکرام نکن به این می‌گویند مفهوم مخالف. حالا این مفهوم مخالف دارای اقسامی است مفهوم مخالف اقسامی دارد یکی مفهوم شرط است یکی مفهوم وصف است یکی مفهوم لقب است یکی مفهوم عدد است بقیه‌اش هم باشد فعلا ما با همین سه چهارتا کار داریم مفهوم شرط همین که مثال زدیم ان جاء زید فاکرمه چه مفهومی است؟ مفهوم مخالف. جمله شرطیه اگر مفهومی دارد مفهومش مفهوم مخالف است اگر آمد اکرام بکن اگر نیامد اکرام نکن مفهوم و منطوق نتیجه شان با هم تغایر دارد مفهوم وصف هم همینطور است اینها هم جزء مفهوم مخالف است مفهوم وصف هم همینطوری است یک مثالی زدیم فی الغنم السائمه زکاه گوسفند سائمه با سین گوسفندی که این صفت دارد بیابان چر است این زکات دارد مفهومش چیست؟ اگر سائمه نبود زکات ندارد ببینید این هم شد مفهوم مخالف. پس جمله شرطیه و جمله وصفیه اینها جزء مفهوم‌های مخالف اند حالا مفهومشان حجت است یا لاحجت است مفهوم جمله شرطیه حتما حجت است یعنی همه قبول دارند که جمله شرطیه مفهومش حجت است مفهومش چیست؟ اگر زید نیامد اکرام نکن اما جمله وصفیه محل اختلاف است که آیا مفهومش حجت است یا مفهومش حجت نیست؟ بیاییم سراغ مفهوم لقب که ایشان می‌گوید حالا عددش را هم من اضافه می‌کنم باز هم هست مفهوم حصر و مفهوم غایت، آنها را دیگر نمی‌گوییم مفهوم مخالف ما داریم می‌شماریم آن هم به مقداری که احتیاج داریم پس جمله شرطیه‌اش را گفتیم جمله وصفیه‌اش را گفتیم که اینها مفهوم مخالف است شرطیه حتما حجت است اما وصفیه اختلاف است آیا مفهوم جمله وصفیه حجت است یا نه؟ اما لقب و عدد چه؟ آنها یقینا حجت نیست جمله شرطیه اینها همه مخالفند اینها همه مفهوم مخالف اند اما جمله شرطیه یقینا مفهومش حجت است اما لقب و عدد یقینا مفهومش حجت نیست اینها را اگر می‌خواهید جلد اول قوانین صفحه ۱۹۱ می‌دانم مراجعه نمی‌کنید من اقلا عرض بکنم حرف‌هایش را بزنم لااقل اگر هم مراجعه کردید بهتر روشن بشود جمله شرطیه حتما مفهومش حجت است اگر زید آمد اکرام کن مفهومش چیست؟ اگر نیامد اکرام نکن این را همه می‌گویند حجت است اما مفهوم لقب و عدد مفهومش حجت نیست، اول معلوم بشود الآن یادم افتاد لقب اینجا را با سیوطی قاطی نکنید توی سیوطی دارد: وسما اتی و کنیه و لقبا و اخرن ذا ان سواه صحابا، خوب این لقب غیر آن لقب است آن لقبی که توی سیوطی ادبیات می‌گویند لقب یعنی ما یمدح الملقب به، مثل سجاد، همین مثال را می‌زند علی کل حال امام چهارم یک اسم دارند به نام علی مثلا یک کنیه دارند به نام ابوالحسن یا ابو ابراهیم یک لقب دارند به نام سجاد یا زین العابدین اینها لقب است اما چه لقبی است؟ یمدح الملقب به یعنی ایشان را تعریف می‌کند یک لقب هم دارد که مذمت است توی ذهنم می‌آید من چهل سال است سیوطی را ندیدم اصلا لایش را باز نکردم اصلا ندارم به نظرم سیوطی، واقعا آقا خیلی گاهی فکر می‌کنم توی طلبگی خیلی آدم بی‌توفیقی هستم این آقای خوانساری شاید دیده باشید ده پانزده سال است فوت شدند ایشان، بیش از نود سال عمر ایشان بود هنوز آقا چهار پنج سال یکدفعه سیوطی را از اول تا آخر مطالعه می‌کردند و می‌فرمودند این سیوطی از نظر ادبیات در فهم روایات خیلی موثر است از کسانی که ایشان خیلی اصرار داشتند به استاد ما در تهران می‌گفتند شرح نظام بخوانید ایشان بود شرح نظام را شما نشنیدید شرح نظام یک کتاب صرفی است ما آنجایی که درس می‌خواندیم آن آقای خوانساری به استاد ما می‌گفت بگویید و ما الزاما می‌خواندیم علی کل حال می‌خواهم عرض بکنم مفهوم لقب که مربوط به آنجاست همین را می‌خواستم بگویم و اما آن مثال ذمی، توی ذهنم است حسن بطه مثال زده یادتان نمی‌آید؟ بطه یعنی شکم بزرگ بطه لقب است اما لقبی است که یذم، حسن بطه یعنی آن حسنی که شکمش خیلی بزرگ است غرض لقبی که آنجا توی سیوطی ادبیات می‌گوییم آن لقب غیر این لقب است آن لقب یمدح الملقب به، آن لقب یذم الملقب به، اما لقبی که در اصول ما می‌گوییم یعنی لفظی که رکن کلام واقع می‌شود غرض اینها را گفتم برای اینکه لقب اینجا با آنجا قاطی نشود لقب یعنی لفظی که رکن کلام بشود یا مبتدا بشود یا خبر یا فاعل باشد اگر مفهوم لقب حجت باشد تا شما بگویی زیدّ موجودّ می‌شوی کافر، خوب اینها حرفهای میرزای قمی است اگر مفهوم لقب حجت باشد تا شما بگویی زیدّ موجودّ می‌شوی کافر، چون زید موجود اگر مفهوم داشته باشد معنایش این است که خدا وجود ندارد زید موجود است اگر مفهوم داشته باشد این می‌شود دیگر، زیدّ موجودّ اگر مفهومش حجت باشد یعنی غیر زید هیچکس دیگر وجود ندارد خدا هم وجود ندارد می‌شوی کافر. اگر گفتی عیسی رسول الله می‌شوی کافر، چرا؟ چون عیسی لقب است دیگر، اگر گفتیم لقب مفهوم دارد اگر شما گفتی عیسی رسول خداست یعنی پیغمبر ما رسول خدا نیست خوب اینکه دروغ است پس ببینید آقا مفهوم لقب یقینا حجت نیست مفهوم عددش را هم مثال بزنیم به درد آقایان منبری‌ها می‌خورد و اینجا اسم عدد برده نشده مفهوم عدد ما توی روایات خیلی داریم که کلمه عدد تویش است یکدانه‌اش را من می‌خوانم علائم المومن خمس اولی اش کدام است التختم بالیمین انگشتر به دست راست، دوم تعفیر الجبین پیشانی را روی خاک بگذارد سوم زیاره الاربعین، زیارت اربعین معروف، آن سه تا، چهارم الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم پنجم صلوة احدی و خمسین. علامت مومن این است انگشتر به دست راست و پیشانی به زمین یعنی به مهر، که تعفیر الجبین است و بعد هم زیارت اربعین و بعد هم به خدمت شما عرض شود که جهر ببسم الله الرحمن الرحیم در نمازهای ظهر و عصر حتی، مستحب است آدم بسم الله را بلند بگوید و یکی هم نماز احدی و خمسین ۵۱ رکعت. می‌دانید که نماز فرائض ما ۱۷ رکعت است دو برابر ۱۷ رکعت می‌شود ۳۴ رکعت نماز مستحبی است نماز شب و نوافل که با همدیگر آن دو تا ۱۷ رکعت با این ۱۷ رکعت می‌شود ۵۱ رکعت. خوب ببینید علائم المومن خمس، این مفهوم دارد؟ مفهومش این است پس مومن همین پنج تا، وحال آنکه مومن خیلی علامت دارد مومن غیبت نمی‌کند مومن تهمت نمی‌زند مومن مال مردم را نمی‌خورد ببینید عدد مفهوم ندارد این می‌گوید علائم المومن خمس مفهوم ندارد مفهومش این نیست که فقط این پنج تا، مفهوم ندارد چون اگر مفهوم داشته باشد معنایش چیست؟ یعنی مومن دیگر علامتهای دیگر را ندارد همینهاست پس عنایت فرمودید؟ مفهوم لقب و مفهوم عدد یقینا حجت نیست مفهوم شرط یقینا حجت است می‌ماند این وسط مفهوم جمله وصفیه چیست؟ با این هم کار داریم

(سوال: جواب: بله دیگر ما فعلا داریم فهرست می‌گوییم حق با شماست فعلا فهرست را بگوییم سر و صورت پیکره قضیه روشن بشود تا برسیم به حرف جنابعالی، درست می‌فرمایید اما آن را هم با یک بیان دیگری می‌گویم که راحت‌تر بشود مال شما خیلی علمی بود یکخورده خلاصه ترش می‌کنیم همین حرف شما را به یک صورت دیگری می‌گوییم حق با شماست)

عنایت کنید ما داریم الآن زیرسازی می‌کنیم داریم خلاصه بنای زیرسازی می‌کنیم تا برسیم به روسازی‌ها. المفهوم علی قسمین مفهوم موافق مفهوم مخالف، مفهوم موافق مثالهایش را زدیم مفهوم مخالف گفتیم چندتاست یکی جمله شرطیه یکی جمله وصفیه یکی مفهوم عدد یکی مفهوم لقب اینها همه مخالف اند اما در حجیت‌هایشان اختلاف است مفهوم جمله شرطیه حتما حتما حجت است یعنی ان جاء زید فاکرمه مفهومش چیست؟ می‌گوید اگر نیامد اکرامش نکن این مفهوم معتبر است یعنی مفهوم جمله شرطیه از مفاهیم معتبره است یک نفر هم مخالف ندارد و اما مفهوم لقب و مفهوم عدد اینها هم مفهوم مخالف است ولی بلاخلاف حجت نیست نه لقب مفهومش حجت است مثل آن مثالها و نه عدد مفهومش حجت است اما جمله وصفیه چه؟ آیا این ملحق به آن است یا ملحق به اینها؟ بعضی‌ها آمدند ملحق کردند مفهوم وصف را به جمله شرطیه، گفتند همانطوری که مفهوم جمله شرطیه حجت است مفهوم جمله وصفیه هم حجت است بعضی‌ها ملحق کردند به این دو تا گفتند همانطوری که مفهوم لقب و عدد حجت نیست مفهوم وصف هم حجت نیست پس داریم یواش یواش تازه حالا نزدیک می‌شویم به بحث خودمان. ما چه داریم می‌خوانیم؟ فاسق، فاسق وصف است بحث ما اینجاست دیگر، آیا مفهوم وصف حجت است یا نه؟ مشهور می‌گویند حجت است چون مفهوم وصف را حجت می‌دانند مثل جمله شرطیه به این آیه تمسک می‌کنند می‌گویند آیه می‌گوید فاسق اگر خبر آورد تبین کن مفهومش چیست؟ یعنی اگر عادل آورد تبین نکن شد حجت. پس مشهور مفهوم وصف را ملحق می‌کنند به جمله شرطیه چطور مفهوم جمله شرطیه حجت است می‌گویند مفهوم وصف هم حجت است شیخ ما چه می‌فرماید؟ ایشان می‌گوید مفهوم وصف ملحق به لقب است یعنی حجت نیست بالخصوص که دیگر موصوف هم جلویش نیست آخه این هم یک بحثی است بعضی‌ها گفتند مفهوم وصف اگر جلویش یک موصوفی بود آن مفهوم وصف حجت است مثلا ان جاءکم رجل فاسق توی آیه رجل ندارد بعضی‌ها گفتند بله اگر ماقبل وصف یک موصوفی بود یعنی وصف معتمد، وصف معتمد را حجت می‌دانند یعنی وصفی که جلویش یک موصوف باشد اینجا که دیگر موصوف هم ندارد پس شیخ ما این را می‌فرماید شیخ از آن کسانی است که مفهوم مخالف جمله وصفیه‌ای که از افراد مفهوم مخالف است حجت نمی‌داند بالخصوص که دیگر موصوف هم جلویش نیست حالا که یک موصوف جلویش بود ان جاءکم رجل فاسق باز اگر او بود یک احتمالکی بود شیخ می‌فرماید عرض کردیم شیخ از آنهایی است که فعلا شمشیر را از رو بسته در مقابل مشهور به نفع سید مرتضی دارد حرف می‌زند آمده گفته شما نمی‌توانید از این فاسق استفاده بکنید به مشهور، چون ایشان می‌گوید آیه می‌گوید اگر فاسق بود تبین کن مفهوم وصف این است یعنی اگر عادل بود تبین نکن شیخ می‌فرماید نه مفهوم وصف حجت نیست ملحق به مفهوم لقب است ملحق به مفهوم عدد است چطور آنها حجت نیست این هم حجت نیست بالخصوص که دیگر موصوف هم ندارد اضافه‌تر می‌کند کانه می‌خواهد بگوید باز اگر یک رجلی جلویش بود ان جاءکم رجل فاسق یک احتمالکی داشت وصف معتمد به موصوف یعنی وصفی که جلویش موصوف باشد احتمال این را دارد که حجت باشد موصوف هم جلویش نیست شیخ انصاری فرمودند آقا به آقایان مشهور اگر شما این آیه‌ای که می‌خواهید خبر واحد را با آن حجت بکنید از راه مفهوم وصف است مفهوم وصف حجت نیست بخصوص وصفی که معتمد نیست یعنی باز اگر جلویش یک رجلی بود یک احتمالی، ولی جلویش موصوفی نیست پس نتیجتا مفهوم وصف است و مفهوم وصف ملحق به چیست؟ به عدد ملحق به لقب همانطوری که آنها حجت نیست این هم حجت نیست حالا عنایت بفرمایید این اشکال خیلی مهم ایشان است ایشان می‌فرماید که به مشهور دارد می‌گوید عرض کردم دیگر از امروز اصلا حرفهای قبل را بگذارید کنار می‌خواهیم ریشه آیه را بزنیم می‌بگوییم اصلا به درد این کار نمی‌خورد استدلال شما آقایان مشهور ان کان راجعا اگر از راه اعتبار مفهوم وصف است یعنی از آن فسقش می‌خواهید استفاده بکنید بگویید صفت فسق تبین می‌خواهد صفت عدل تبین نمی‌خواهد ففیه یعنی ففیه اشکال، اشکال داریم، چرا؟ ان المحقق این کلمه آقا سه بار تکرار می‌شود المحقق (به فتح قاف) المحقق (به فتح قاف) المحقِق غرض سه تا کلمه است یک جور است این را با چند خط بعد المحقق (به فتح قاف) است هر دو ولی معنایش فرق دارد این محقق یعنی مسلم المحقق یعنی مسلم فی محله در جای خودش، جای خودش کجاست؟ بحث اصول لفظی، در بحث اصول لفظی کفایه را اگر مراجعه کنید مراجعه کنید یادم افتاد بحث را دارد آن هم باز جلد اول صفحه سیصد و بیست سیصد و سی این دو جا اگر مراجعه بکنید بحث‌ها است بهترش همان قوانین است المحقق آقایان مشهور شما که می‌خواهید از راه وصف این استفاده را بکنید آنکه مسلم در جای خودش است معتبر نیست مفهوم وصف شما از فاسق می‌خواهید نتیجه بگیرید اگر عادل باشد حجت است مفهوم به وصف اعتبار دارد یعنی ملحق به چیه؟ ملحق به لقب است ملحق به عدد است چطور آنها حجت نیست این هم حجت نیست خصوصا در وصف غیر معتمد اگر باز رجل فاسق بود وصفمان چه بود؟ معتمد بود یعنی به یک موصوفی ولی معتمد نیست البته یک رجل در تقدیر است فاسق یعنی رجل فاسق ولی به درد نمی‌خورد باید مقدر نباشد محقق باشد خصوصا در وصفی که یعنی مثل فاسقّ توی آیه که معتمد نیست بر موصوف محقق، این محقق غیر آن محقق است آن به معنای مسلم بود این محقق در مقابل مقدر است یعنی درست است در تقدیر یک رجل هست ولی به درد نمی‌خورد باید مفهوم وصف محقق باشد آن موصوفش و ما نداریم اینجا ما در اینجا وصفمان معتمد نیست بر موصوف محقق یعنی موصوفش مقدر است باید موصوف محقق باشد و نیست کما فیما نحن فیه آیه ما نحن فیه وصف را دارد ما که اصلا مفهوم وصف را حجت نمی‌دانیم حتی اگر موصوف محقق هم داشته باشیم ولی دیگر اینجا هیچ حجت نیست چرا؟ برای اینکه موصوف محقق ندارد بله یک رجل در تقدیر هست ولی آن موصوف مقدر است به درد نمی‌خورد فانه اشبه بمفهوم اللقب ببینید، عددش را هم می‌خواهید اضافه بکنید، خوب من آن زحمت‌هایی که از خارج کشیدم برای این بود شما اگر نگفته بودم اینها را این شبیه به لقب است خوب لقب یعنی چه؟ باید از خارج بدانید لقب چیست که مفهومش حجت نیست عیسی رسول الله یقینا حجت نیست یعنی مفهومش حجت نیست اگر بگوییم مفهوم لقب حجت است اگر من گفتم عیسی رسول الله مفهومش این است که پیغمبر ما رسول الله نیست و حال آنکه این قطعا حجت نیست پس چطور مفهوم لقب حجت نیست این هم اشبه به آن است ببینید حالا اگر آنها را از خارج نمی‌گفتم این چه جور مبهم بود این شبیه به آن است خوب آن چیست؟ باید آن اول تکلیفش روشن بشود که حجت نیست عرض کردیم بعضی‌ها یعنی مشهور وصف را ملحق کردند به جمله شرطیه گفتند حجت است به آیه استدلال کردند ایشان ملحقش می‌کند به لقب می‌گوید همانطوری که آن حجت نیست این هم حجت نیست لذا ایشان می‌فرماید اشبه به مفهوم لقب است یعنی مفهوم وصف عین مفهوم لقب هیچ اعتباری ندارد.

و لعل هذا یعنی وصف غیر معتمد، همین مراد سید مرتضی است عرض کردیم ایشان سخنگوی آنهاست فعلا، آقای سید مرتضی فرموده چه وقت ما می‌توانیم به این آیه تمسک بکنیم؟ آن موقع که مفهوم مخالف را حجت بدانیم آنوقت نمی‌گوید مفهوم مخالف می‌گوید دلیل الخطاب، آن اسمش را می‌آورد خوب اگر آن را از خارج نگویم شما نمی‌دانید این مفهوم مخالف است سید مرتضی و... همین جواب را دادند مشهور آمدند گفتند مفهوم مخالف این آیه حجت است چون مفهوم وصف را ملحق به جمله شرطیه می‌کنند سید مرتضی فرموده نه این مفهوم مخالف است و ما مفهوم مخالف را حجت نمی‌دانیم یعنی مفهوم وصفی که شماها به آن تمسک کردید گفتید اگر عادل باشد حجت است ما قبول نداریم و لعل هذا یعنی وصف غیر معتمد، شاید همین وصف غیر معتمد مراد آن کسانی است که اجاب سه چهار کلمه رها کنید بان این بان جار و مجرور متعلق به اجاب است آمدند سید مرتضی و... جواب دادند نه اینکه قبول ندارند جواب دادند بان هذا الاستدلال کدام استدلال؟ حجیت خبر واحد از راه وصف، سید مرتضی به مشهور می‌گوید شما آمدید از راه مفهوم وصف استدلال کردید می‌خواهید آیه را دلیل بگیرید بر حجیت خبر واحد، این استدلال شما بر حجیت خبر واحد از طریق وصف مبنی علی اعتبار مفهوم مخالف، ببینید دلیل الخطاب دارد شما مجمع البیان را مراجعه بکنید دلیل الخطاب دارد اینها همه شان دلیل الخطاب دارند و ما اگر توضیح نمی‌دادیم که مفهوم مخالف دو تا اسم دارد الآن این روشن نمی‌شد یعنی استدلال به این آیه فرع بر این است که مفهوم مخالف حجت باشد و ما مفهوم مخالف را حجت نمی‌دانیم پس دلالت این آیه را بر حجیت خبر واحد قبول نداریم، بأن متعلق به اجاب، این بزرگواران که حالا اسم‌هایشان را می‌خوانیم اینها به مشهور جواب دادند گفتند آقایان مشهور این استدلال شما به این آیه بر حجیت خبر واحد عادل مبنی بر اعتبار مفهوم مخالف است مبنی بر اینکه ما دلیل الخطاب را معتبر بدانیم و حال آنکه لانقول به ما قائل نیستیم به اعتبار مفهوم مخالف و جمله وصفیه مفهوم مخالف است و مفهوم مخالفی است که شبیه به لقب و عدد است همانطوری که آنها حجت نیست این هم حجت نیست خوب حالا چه کسانی اند که این آیه را جواب دادند؟ معلوم است دیگر همان چهار پنج نفری که چند وقت است با آنها دعوا داریم آن چهار پنج بزرگوار می‌گویند خبر باید علمی باشد خبر غیر علمی ولو مال اولین عادل باشد به درد نمی‌خورد پس این آیه را چه جورجواب می‌دهند؟ می‌گویند استدلال بر این آیه مبنی بر حجیت مفهوم وصف است بنا بر حجیت مفهوم مخالف است ما قبول نداریم مفهوم مخالف را غیر از جمله شرطیه آن را قبول داریم و اینجا قبول نداریم کالسیدین سید هر جا دیدید سید مرتضی و سید ابوالمکارم ابن زهره است سید مرتضی آقا در کتاب ذریعه ایشان در کتاب ذریعه چاپ هم شده ج۲ص۵۳۵ سید مرتضی عین همین جمله را فرموده. دیگه کی این مطلب را فرموده؟ سید ابوالمکارم در غنیه ایشان کتابی دارد بنام غنیه علیحده چاپ نشده ما یک کتابی داریم یکبار دیگر هم گفتم اسمش جوامع الفقهیه است آمدند پنج شش تا از کتابهای بزرگان را یکجا چاپ کردند اسمش را گذاشتند جوامع الفقهیه. پس چون غنیه کتاب علیحده نیست شما اگر بخواهید غنیه را مطالعه کنید به آن کتاب مراجعه کنید، کدام کتاب؟ جوامع الفقهیه صفحه ۴۷۵ همان اول صفحه ۴۷۵ یعنی آنجا غنیه را پیدا کنید پنج شش تا کتاب دیگر هم هست در این صفحه ۴۷۵ که کتاب جوامع الفقهیه آنجا کتاب غنیه را پیدا بکنید آقای سید ابوالمکارم ایشان هم عقیده سید مرتضی است که می‌گوید خبر واحد چون غیر علمی است اعتبار ندارد این دو نفر سیدین. و اما مجمع البیان طبرسی ج۹ص۱۳۳ مجمع البیان‌هایی که ده جلدی است ج۹ص۱۳۳ عرض کردم آیه نبا دیگر، سوره حجرات آیه ۶ تفسیر مجمع البیان را ببینید من این ده جلدی‌ها را دیدم این ده جلدی‌ها ج۹ ص۱۳۳ پس سه نفر را تا حالا گفتیم سید مرتضی سید ابو المکارم ابن زهره امین الاسلام طبرسی این سه تا و المحقق آن دو تا را محقق (به فتح قاف) می‌خواندیم این را باید محقق (به کسر قاف) بخوانیم کدام محقق؟ محقق حلی صاحب شرایع که ایشان محقق حلی صاحب شرایع کتاب اصولی ایشان دارد به نام معارج صفحه ۱۴۵ اواخر صفحه یک جلد هم بیشتر نیست کتابی اصولی آقای محقق حلی صاحب شرایع اواخر صفحه ۱۴۵ پس ببینید آقا آن اولی محقق (به فتح) شد دومی هم محقق سومی محقق (به کسر قاف) آن دو تا محقق‌ها اولیش یعنی مسلم آن دومی محقق در مقابل پس این محقق با آن محقق قاطی نشود و دیگر علامه در نهایه الوصول. مرحوم علامه همه کتابهایشان چاپ شده اما این نهایه الوصول ایشان چاپ نشده ایشان هم عین این جمله را آنجا گفتند توی کتابخانه‌ها هست نهایه الوصول عین این حرفها را علامه هم زده و فرموده خبر واحد حجت نیست البته در جاهای دیگر بر می‌گردد و خبر واحد را حجت می‌کند پس ببینید آقا و غیرهم باز هم هستند افرادی که خبر واحد را حجت نمی‌دانند آمدند گفتند آقایان مشهور استدلال به این آیه اگر بخواهید بکنید بر حجیت خبر واحد غیر علمی عادل مبنی بر اینکه مفهوم مخالف یعنی مفهوم وصف حجت باشد و ما قبول نداریم. خوب اگر از راه مفهوم وصف باشد که به درد نمی‌خورد.

۳

اشکال به استدلال با آیه نبأ برای حجیت خبر واحد از راه عدم اعتبار مفهوم شرط در آیه نبأ

اما اگر از راه مفهوم شرط باشد از آن راه چه؟ خوب ما گفتیم جمله شرطیه آقا بلاخلاف حجت است مفهومش اما اینجا حجت نیست پس جمله شرطیه یقینا حجت است یکدانه مخالف هم ما نداریم اما در این آیه جمله شرطیه‌اش حجت نیست چرا؟ برای اینکه جمله شرطیه اگر ما می‌گوییم مفهومش حجت است اگر مفهوم دار باشد ما داریم جملات شرطیه هم توی مثالها و هم توی آیات قرآن جمله شرطیه است ولی مفهوم ندارد اصلا. این با حرف اولمان مغایر نیست گفتیم چه؟ جمله شرطیه مفهومش حجت است بلااشکال، اما این آیه چه؟ این آیه جمله شرطیه‌اش مفهوم ندارد یعنی اگر جمله شرطیه مفهوم دار بود مثل ان جاء زید فاکرمه جمله شرطیه اگر مفهوم دار بود آنجا مفهومش حجت است والا اگر ما جمله شرطیه داشتیم مفهوم نداشت ما داریم جمله شرطیه، یکدانه مثالش را بزنم ان رزقت ولدا فاختنه اگر خدا به تو پسر داد ختنه‌اش کن یعنی یکخورده سرش را بچین خیلی خوب این مفهوم دارد؟! یعنی اگر خدا به تو پسر نداد سرش را نچین، دیگه سر کی را نچینم؟ ببینید مفهوم ندارد دقت کردید؟ جمله شرطیه است ولی مفهوم ندارد عنایت کنید مشهور می‌گویند این جمله شرطیه توی آیه مثل ان جاء زید است یعنی چه؟ یعنی مفهوم دارد و مفهوم شرط هم حجت است آنها می‌گویند نه این جمله شرطیه هست ولی مفهوم ندارد اگر خدا به تو پسر داد ختنه‌اش کن دیگر مفهوم ندارد اگر به تو پسر نداد سرش را نچین خوب چیزی نیست که سرش را بچینم یا نچینم ببینید جمله شرطیه ایشان می‌خواهد بگوید آیه از این قبیل است دقت کردید پس تکرار می‌کنم ما از ابتدا گفتیم جمله شرطیه همه می‌گویند مفهومش حجت است ولی اگر مثل ان جاء زید باشد یعنی جمله شرطیه مفهوم دار این آیه جمله شرطیه هست ولی مثل ان رزقت ولدا است اصلا مفهوم ندارد پس بنابراین وقتی مفهوم ندارد به درد استدلال نمی‌خورد حالا چرا مفهوم ندارد؟ این را عنایت بکنید دیگه آقا از رو ظاهرا نمی‌توانیم بخوانیم میزان این را ما بفهمیم آقا ایشان همینجور می‌گوید جمله شرطیه اگر مفهوم داشت حجت است اگر مفهوم نداشت حجت نیست خوب ما از کجا بفهمیم این از آنهاست یا از آنهاست الآن ببینید آقا شیخ ما می‌گوید این آیه مثل ان رزقت ولدا است یعنی جمله شرطیه‌اش مفهوم ندارد مشهور می‌گویند چه؟ می‌گویند مثل ان جاء زید است ما از کجا بفهمیم این میزانش را؟ یک میزان از طرف حاج آقا رضای همدانی شاگرد ایشان است نقل می‌کنم یک میزان بهتر هم از آقای نائینی. ببینید آقا حاج آقا رضا این را می‌فرمایند می‌گویند جمله شرطیه اگر هم عقد ایجابی داشت هم عقد سلبی آن مفهوم دارد ان جاء زید هم عقد ایجابی دارد می‌گوید اکرام بکن هم عقد سلبی دارد می‌گوید اکرام نکن اگر یک جمله شرطیه هم عقد ایجابی داشت هم عقد سلبی آن مفهوم دارد اما اگر نه فقط عقد ایجابی داشت آنجا مفهوم ندارد اگر خدا به تو پسر داد ختنه کن عقد ایجابی دارد دیگر عقد سلبی ندارد ایشان اینجوری می‌گوید ولی همین هم باز گنگ است از کجا بفهمیم که عقد ایجابی دارد یا ندارد؟ عبارت آقای نائینی دو سه کلمه از این را عرض بکنم دیگه بقیه‌اش برای فردا. عنایت کنید آقا آقای نائینی اینجوری می‌فرماید جمله شرطیه؟ ما می‌دانیم که یک شرط دارد یک جزاء اگر تحقق جزاء عقلا موقوف باشد به وجود شرط خوب عنایت کنید تحقق جزا، چون جمله شرطیه شرط و جزا دارد، تحقق جزا اگر عقلا موقوف باشد به تحقق شرط آن جمله شرطیه مفهوم ندارد مثل چه؟ همین ان رزقت ولدا فاختنه ببینید جزای ما کدام است؟ ختان، شرط ما کدام است؟ ولد داشتن، الآن عقلا موقوف است عقلا بر اینکه شرطی باشد ولدی باشد پسری باشد والا اگر پسرس نباشد چه چیز را من ختنه بکنم یا نکنم عنایت کردید پس چه شد آدرس جمله شرطیه بی‌مفهوم؟ اگر جمله شرطیه تحقق جزایش عقلا موقوف بود به تحقق شرط در چنین جمله شرطیه‌هایی مفهوم ندارد الآن ببینید جزای ما چیست؟ ختان، موضوعش چیست؟ پسر داشتن، خوب عقلا ختنه موقوف است بر پسر داشتن اگر من پسر نداشتم دیگر ختنه‌ای معنا ندارد پس ببینید جمله شرطیه‌ای است که تحقق جزا یعنی ختنه کردن عقلا موقوف است بر وجود شرط یعنی باید یک ولدی باشد عقلا تا من ختان بکنم والا اگر ولدی نبود ختان عقلا ممکن نیست این جمله شرطیه، خوب آدرسی است هست از مال حاجاقا رضا هم بهتر است.

جزای ما که ختان باشه عقلا موقوف است به اینکه ولدی باشد که انسان بتونه ختان کنه. اگر ولدی نباشد ختانی محقق نمیشه. اما اگر عقلا موقوف نبود یعنی تحقق جزا عقلا توقف نداشت بر تحقق شرط اون جمله شرطیه مفهوم دارد مثل ان جاء زید فاکرمه ببینید اکرام جزاء ماست موضوعش مجی زید است یعنی اگر زید آمد اکرام بکن حالا این اکرام عقلا موقوف است به آمدن؟ نه زید نیامده من براش پیغام میفرستم سلام بهش میرسونم یه پاکت پول بهش میدم ببینید عقلا موقوف نیست یعنی تحقق اکرام عقلا موقوف نیست بر آمدن اونجا تحقق جزا عقلا موقوف بود بر تحقق شرط اینجا نه عقلا ممکن است. اگر زید آمد اکرام کن اگر هم نیامد میشه اکرامش کرد جزا بدون شرط هم محقق میشه براش پیغام میفرستم میگم به آقا سلام برسونین یه پاکت هم پول بهش میدم اکرام است دیگه. پس نتیجه چی شد آقا؟ جمله شرطیه بلاخلاف مفهومش حجت است کدوم جمله شطیه مفهوم داشته باشه والا جمله‌های شرطیه‌ای مفهوم نداشته باشه اون‌ها اعتباری نداره اینجا میخواییم بگیم آدرسش چیه؟ گفتیم اگر توقف جزا عقلا موقوف باشه به تحقق شرط اون جمله شرطیه مفهوم نداره مثل ان رزقت ولدا فاختنه اما اگر تحقق جزا موقوف نیست عقلا به تحقق شرط یعنی بدون تحقق شرط هم اون جزا قابل تحقق است عقلا اون جا جمله شرطیه مفهوم داره ان شاء الله تا فردا.

وجوب التبيّن نفسيّا ، ما لا يخفى ؛ لأنّ الآية على هذا ساكتة عن حكم العمل بخبر الواحد ـ قبل التبيّن أو بعده (١) ـ فيجوز اشتراك الفاسق والعادل في عدم جواز العمل قبل التبيّن ، كما أنّهما يشتركان قطعا في جواز العمل بعد التبيّن والعلم بالصدق ؛ لأنّ العمل ـ حينئذ ـ بمقتضى التبيّن لا باعتبار الخبر.

فاختصاص الفاسق بوجوب التعرّض لخبره والتفتيش عنه دون العادل ، لا يستلزم كون العادل أسوأ حالا ، بل مستلزم لمزيّة كاملة للعادل على الفاسق ، فتأمّل.

ما أورد على الاستدلال بالآية بما لا يمكن دفعه :

وكيف كان : فقد اورد على الآية إيرادات كثيرة ربما تبلغ إلى نيّف وعشرين ، إلاّ أنّ كثيرا منها قابلة للدفع ، فلنذكر أوّلا ما لا يمكن الذبّ عنه ، ثمّ نتبعه بذكر بعض ما اورد من الإيرادات القابلة للدفع.

أمّا ما لا يمكن الذبّ عنه فإيرادان :

١ ـ عدم اعتبار مفهوم الوصف

أحدهما : عدم اعتبار مفهوم الوصف أنّ الاستدلال إن كان راجعا إلى اعتبار (٢) مفهوم الوصف ـ أعني الفسق ـ ، ففيه : أنّ المحقّق في محلّه عدم اعتبار المفهوم في الوصف ، خصوصا في الوصف الغير المعتمد على موصوف محقّق كما فيما نحن فيه ؛ فإنّه أشبه بمفهوم اللقب.

ولعلّ هذا مراد من أجاب عن الآية ـ كالسيّدين (٣) وأمين الإسلام (٤)

__________________

(١) في (ظ) بدل «بعده» : «مع تعذّره».

(٢) لم ترد «اعتبار» في (ظ).

(٣) الذريعة ٢ : ٥٣٥ ، والغنية (الجوامع الفقهيّة) : ٤٧٥.

(٤) مجمع البيان ٥ : ١٣٣.

والمحقّق (١) والعلاّمة (٢) وغيرهم (٣) ـ : بأنّ هذا الاستدلال مبنيّ على دليل الخطاب ، ولا نقول به.

عدم اعتبار مفهوم الشرط في الآية لأنّه سالبة بانتفاء الموضوع

وإن كان باعتبار مفهوم الشرط ، كما يظهر من المعالم (٤) والمحكيّ عن جماعة (٥) ، ففيه :

أنّ مفهوم الشرط عدم مجيء الفاسق بالنبإ ، وعدم التبيّن هنا لأجل عدم ما يتبيّن ، فالجملة الشرطيّة هنا مسوقة لبيان تحقّق الموضوع ، كما في قول القائل : «إن رزقت ولدا فاختنه» ، و «إن ركب زيد فخذ ركابه» ، و «إن قدم من السفر فاستقبله» ، و «إن تزوّجت فلا تضيّع حقّ زوجتك» ، و «إذا قرأت الدرس فاحفظه» ، قال الله سبحانه : ﴿وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا(٦) ، و (إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها(٧) ، إلى غير ذلك ممّا لا يحصى.

وممّا ذكرنا ظهر فساد ما يقال تارة : إنّ عدم مجيء الفاسق يشمل ما لو جاء العادل بنبإ ، فلا يجب تبيّنه ، فيثبت المطلوب. واخرى : إنّ جعل مدلول الآية هو عدم وجوب التبيّن في خبر الفاسق

__________________

(١) معارج الاصول : ١٤٥.

(٢) انظر نهاية الوصول (مخطوط) : ٢٩٤.

(٣) كالشيخ الطوسي في العدّة ١ : ١١١.

(٤) معالم الاصول : ١٩١.

(٥) حكاه السيد المجاهد عن جماعة ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٥٤.

(٦) الأعراف : ٢٠٤.

(٧) النساء : ٨٦.