درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۶۰: خبر واحد ۱۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

صحبت در آیه نبا بود که مشهور استدلال کردند بر حجیت خبر واحد و ایشان هم فعلا دیروز امروز حتی شاید هم فردا به صورت موافق دارد حرف می‌زند یعنی ایشان اگر یک جایی استدلال یک گیری دارد آن گیرش را برطرف می‌کنند استدلال را آماده می‌کنند آیه را برای استدلال و بعد شروع می‌کنند به رد کردن. لذا دیدید دیروز ایشان عرض کردند اگر ما بخواهیم مفهوم گیری بکنیم مفهوم شرط یک چیز دیگر است ولی چون آن چیز دیگر اشکال دارد ایشان یکجور دیگر گفتند که فعلا کسی اشکال نکند استدلال تمام بشود تا برسیم به ردش. آیه‌ای که استدلال شده آیه نبا است اگر فاسق خبر آورد تبین کنید تفحص کنید خوب این معنایش چیست؟ به این آیه از پنج جهت یا از شش جهت استدلال شده ولی ایشان از بین آن پنج شش تا دو تایش را نقل می‌کند یکی از طریق مفهوم شرط وارد شدند یکی از طریق مفهوم وصف، دیروز برای هر دوتا از خارج یک مثال زدم که دیگر این آیه روشن بشود برای مفهوم وصف آن مثال را زدیم غنم سائمه زکات دارد خوب سائمه وصف است دیگر یعنی بیابان چر، مفهومش چیست؟ مفهومش این است که اگر سائمه نباشد زکات ندارد یعنی خود صاحبش به آن علف بدهد خوب چطور در آنجا منطوقش می‌گوید سائمه بیابان چر زکات دارد ولی مفهومش این است که نه اگر بیابان چر نبود معلوفه بود صاحبش به آن علف می‌داد آن زکات ندارد اینجا هم همینجور. یا مثلا ان جاء زید فاکرمه منطوقش می‌گوید چه؟ می‌گوید اگر مجیء کرد زید به او اعطاء بکن اکرام بکن مفهومش چیست؟ یعنی اگر مجیء نکرد اگر مجیء کرد اکرام کن این منطوقش، مفهومش چیست؟ اگر مجیء نکرد نیامد اکرامش نکن خوب اینجا هم باید چه بگوییم اگر مجیء فاسق بود تبین کن مفهومش چیست؟ اگر مجیء فاسق نبود، این است مفهومش، اگر مجیء فاسق نبود تبین نمی‌خواهد منتها این اشکال دارد، چرا اشکال دارد؟ برای اینکه اگر فاسق مجیء نبا نکرد چرا تبین نکنم اگر فاسق خبر نیاورد پس ببینید مفهوم آیه چه می‌شود مفهوم شرطش؟ منطوقش می‌گوید اگر فاسق مجیء کرد تبین کن مفهومش چیست؟ اگر مجیء نکرد یعنی اگر خبر نیاورد تبین نکن خوب این اشکال دارد اگر خبر نیاورد چه چیز را تبین نکنم؟ برای اینکه این اشکال وارد نشود عرض کردم ایشان فعلا اگر اشکال‌هایی هم هست درستش می‌کند که آیه را آماده‌اش بکند خوب جا بیاندازد آیه را آنوقت بعد اشکال می‌کنیم پس اینکه من عرض کردم ایشان دارد مجیء غیر فاسق، این نیست مفهوم، اتفاقا بعدا این اشکال را می‌کنیم مفهوم آیه این است که فاسق خبر نیاورد اگر خبر نیاورد فاسق نمی‌خواهد تبین کنید خوب این می‌شود سالبه به انتفاء موضوع، خوب خبری نیست که من تبین بکنم پس اشکال دارد ایشان برای اینکه این اشکال نشود آن مفهوم واقعی را نمی‌گوید عوضش می‌کند اگر فاسق خبر آورد تبین کن مفهومش چیست؟ اگر غیر فاسق خبر آورد غرض این را که ایشان گفته می‌گوید غیر فاسق اگر خبر آورد اینکه مفهوم شرط نیست ولی ایشان این کار را می‌کند که استدلال آماده باشد ان شاء الله اشکال‌ها مال بعدها. پس نتیجه آنکه مفهوم شرط فعلا، حالا صحبت از اشکال هم نمی‌کنیم، منطوق به ما می‌گوید اگر فاسق خبر آورد تبین و تفحص کن مفهومش می‌گوید اگر غیر فاسق خبر آورد نمی‌خواهد تبین کنی خوب حالا نمی‌خواهد تبین کنید آیه به تنهایی دلالت ندارد بر حجیت خبر غیر فاسق یک مقدمه خارجی می‌خواهد منطوقش می‌گوید اگر فاسق بود تبین کن مفهومش می‌گوید اگر فاسق نبود یعنی عادل خبر آورد تبین نکن خوب تبین نکنم یعنی چکار کنم؟ یعنی بدون تبین ردش کنم یا بدون تبین بپذیرم اگر بگوییم بدون تبین ردش کن لازم می‌آید عادل وضعیتش بدتر از فاسق باشد چون فاسق را می‌گوییم تبین کن در اثر تبین هم گاهی معلوم می‌شود راست گفته به خبرش عمل می‌کنیم ولی خبر عادل را اصلا بدون تبین بیاندازش دور خیلی توهین به عادل است یعنی لازم می‌آید عادل وضعیتش بدتر باشد اسوأ باشد از خبر فاسق پس او که باطل است می‌ماند آن یک احتمال. از مال غیر فاسق تبین نکن یعنی بدون تبین قبول کن، شد خبر واحد حجت. پس ببینید آیه به تنهایی، خلاصه کار باید بکنیم یکی اینکه مفهوم آیه را عوض بکنیم چون اگر مفهوم واقعی اش را بیاوریم اصلا اشکال دارد دلالت ندارد لذا مفهوم را چه جوری آوردیم؟ اگر غیر فاسق بیاورد مفهوم را اینجوری کردیم و حال آنکه اینجوری نیست اگر غیر فاسق خبر بیاورد تبین نکن خوب اینکه حجیت خبر واحد درست نمی‌کند می‌گوییم خبر را تبین نکن اگر بگوییم یعنی بی‌تبین ردش کن که آن لازم می‌آید اسوئیت عادل وضعش بدتر از فاسق باشد پس آن نیست لابد می‌گوید تبین نکن یعنی بی‌تبین قبول کن غیر فاسق اگر فاسق خبر آورد قبول نکن بی‌تبین ولی غیر فاسق اگر خبر آورد بی‌تبین قبول کن. شد خبر واحد حجت.

۲

استدلال به آیه از طریق مفهوم وصف

و مفهوم وصفش هم همینجور منطوق می‌گوید اگر فاسق خبر آورد تبین کن مفهومش چیست یعنی اگر عادل آورد تبین نکن خوب تبین نکنم چکار کنم؟ بی‌تبین ردش کنم؟ می‌گوییم آنکه لازم می‌آید اسوئیت یعنی بی‌تبین قبول کن پس این آیه با ضمیمه آن مقدمه خارجیه و آن مفهوم هم یکجور دیگرش بکنیم بیاوریم حالا آمده شده برای استدلال منتها وصفش ماند ایشان می‌فرماید این فاسق یک صفت ذاتی دارد یک صفت عرضی. صفت ذاتی کدام است؟ واحد بودن یعنی روزی که از مادر متولد شد، شد واحد دیگر، یک واحد ۳۰ سال پیش به دنیا آمد حالا این واحد مرتکب یک گناهانی شده یک صفت عرضی هم پیدا کرده پس شده واحد فاسق. خوب ظاهر آیه چه می‌گوید؟ فاسق یعنی یک مخبر واحد فاسق اگر این مخبر واحد فاسق خبر آورد تبین کن آیا ببینیم وجوب تبین مال چیست؟ مال آن واحد بودنش است یعنی صفت ذاتی یا مال آن صفت عرضی است؟ ایشان می‌گوید می‌دانیم مال صفت عرضی اش است واحد بودن که گناه ندارد گناهها مال فسق است روی آن صفت فسق است که علت می‌شود برای تبین. چون آدم فاسق تعمد در کذب دارد آن صفت فسق علت می‌شود برای وجوب تبین چون او علت است معنایش این است که اگر کسی این را نداشت یعنی این صفت فسق را نداشت علت تبین نیست مثل مال عادل، عادل این صفت عرضی فسق را ندارد خبرش تبین نمی‌خواهد حالا به چه دلیل ما بفهیم که آن صفت فسق علت تبین است؟ می‌گوید برای اینکه مناسبت همین را اقتضاء می‌کند آنکه باعث می‌شود که آدم بگوید تبین واجب است آن صفت فسق است که مناسبت دارد واحد بودن که مناسبت ندارد اگر آن واحد بودن علت تبین بود آن را باید ذکر می‌کرد یعنی بگوید ان جاءکم واحد بنبا فتبینوا چرا؟ برای اینکه صفت ذاتی تقدم دارد بر صفت عرضی یعنی این ۳۰ سال پیش واحد بوده آن روز که به دنیا آمده بعدها یک گناهانی کرده شده فاسق پس یک صفت ذاتی دارد آن واحد بودنش است که مال قبل است یک صفت عرضی دارد فسقش است که حالا پیدا شده آیه که می‌گوید شما تبین کن این آقای واحد فاسق اگر خبر آورد تبین کن یعنی بخاطر صفت فسقش است نه بخاطر واحد بودنش است و این صفت فسق در عادل نیست و چون این صفت یعنی این صفت علت برای تبین است این صفت نباشد دیگر تبین وجهی ندارد اگر بنا بود آن واحد بودنش باشد باید آیه بگوید ان جاءکم واحد بنبا فتبینوا چرا؟ برای اینکه صفت واحد جلوتر بوده از اینکه وجوب تبین را برده روی صفت فسق نتیجه گیری می‌کنیم می‌گوییم این صفت فسق است که باعث وجوب تبین است و در عادل این صفت فسق نیست پس تبین نمی‌خواهد حالا عنایت بفرمایید آن مثال اکرم عالما هم یادتان نرود اگر مولایی گفت اکرم عالما این وجوب اکرام علتش چیست؟ آن صفت علم است نه صفت انسان بودنش والا اگر صفت انسان بودنش بود باید آن را بگوید برای اینکه انسان بوده قبل بوده صفت علم بعد بوده از اینکه ما می‌بینیم حکم وجوب تبین یا در آن مثال حکم وجوب اکرام رفته روی صفت می‌فهمیم آن صفت علت آن حکم است و آن صفت اگر نبود آن حکم نیست عین همین حرفها را اینجا هم می‌زنیم

(سوال: در خبر عادل هم ما کاری به واحد بودنش نداریم جواب: همین را می‌خواهیم عرض کنیم اصلا موید هستید شما دیگر، پس صفت فسق علت تبین است می‌گویند حکم دائر مدار علت است دیگر، چرا خدا می‌فرماید تبین واجب است برای صفت فسقش، نیست در عادل، تمام شد یعنی آن تبینی که علت وجوبش صفت فسق بود در این عادل نیست پس چون آن صفت نیست پس آن وجوب تبین هم نیست)

ایشان می‌فرماید، عنایت بفرمایید، ایشان می‌فرماید قد اجتمع می‌خواهیم از راه فسق که صفت است ثابت بکنیم خبر عادل حجت است در اینجا دو صفت جمع شده، ذاتی و هو کونه مخبر واحد یا خبرّ واحد یک صفت عرضی و هو کونه فاسق، مقتضی مقتضی یعنی علت تامه، در اینجا مقتضی به معنای علت تامه است دلیلش هم خط بعد است در خط بعد ایشان اسم علت می‌آورد از اینجا می‌فهمیم که این مقتضی به معنای علت است ایشان می‌فرماید علت تامه تثبت هو الثانی یعنی علت تامه، آنکه باعث شده که خبر تثبت و تفحص بخواهد آن صفت عرضی است، چرا؟ به دو دلیل یکی للمناسبه یکی للاقتران دو تا دلیل. اما مناسبت، آنکه مناسب با صفت تبین است آن صفت فسق است نه واحد بودن، واحد بودن که گناهی ندارد خوب عادل هم واحد است آنکه علت وجوب تبین است آن صفت فسق است لذا للمناسبه برای همین است آن صفت فسق است چون فاسق است که تعمد در کذب دارد او اقتضاء می‌کند اگر این صفت بود تبین واجب است یکی مناسبت، یکی هم اقتران، ببینید ان جاءکم فاسق فتبینوا یعنی مقرون است صفت فسق به صفت تبین اگر می‌خواست اینجوری باشد اگر تبین آنطرف بود تبینوا ان جاءکم فاسق خوب اقتران نبود ممکن بود بگوییم آن صفت فسق دخالت ندارد ولی اینجا اقتران دارد یعنی هم مناسبت اقتضاء می‌کند که بگوییم آن صفت فسق علت وجوب تبین است و دیگر اینکه مقرون به هم است یعنی وجوب تبین چسبیده و مقرون به صفت فسق است اگر آن ذاتی مقصود بود باید چه بگوید؟ بگوید ان جاءکم واحد فتبینوا چرا؟ برای اینکه آن واحد صفت ذاتی است از قبل بوده اگر او علت بود باید او را ذکر می‌کرد یعنی آیه چه بگوید؟ ان جاءکم واحد بنبا فتبینوا و حال آنکه می‌بینیم برده روی صفت فسق، پس معلوم می‌شود آن صفت فسق علت وجوب تبین است و در عادل این صفت فسق نیست پس آن علت تبین هم نیست از دو جهت این باعث می‌شود که ما بگوییم تبین بخاطر صفت فسق است یکی مناسبت چون تناسب اقتضاء می‌کند آن فسق مناسب با وجوب تبین است نه آن واحد بودن و یکی هم مقرون بودن، خوب مقرون بودنش که اثبات نمی‌خواهد می‌بینیم دیگر، اما آن مناسبت را می‌خواهد توضیح بدهد یعنی این دو تا دلیل یکی روشن است فاسقّ فتبینوا، اینکه توضیح نمی‌خواهد خوب مقرون به هم است آن دلیل دومی توضیح نمی‌خواهد آن دلیل اولی را می‌خواهد توضیح بدهد، چطور مناسب است وجوب تبین تناسبش با صفت فسق است؟ می‌گویند فان الفسق برای اینکه فسق مناسب است با عدم قبول یعنی آن صفت فسق اقتضاء می‌کند که ما خبر فاسق را قبول نکنیم فلایصلح الاول واحد بودن، آن واحد بودن خبر واحد بودن آن صلاحیت ندارد برای علیت و الا اگر او علت وجوب تبین بود لوجب الاستناد الیه باید استناد به او بدهد، چرا؟ برای اینکه واحد قبلا بوده صفت ذاتی که واحد است این از قبل بوده قبل از اینکه این فاسق بشود اگر واقعا علت وجوب تبین آن واحد بودن بود حتما باید به او سزاوار بود به او استناد بدهد اذ التعلیل بالذاتی یعنی واحد بودن، آن علت ذاتی الصالح للعلیه اولی من التعلیل بالعرضی یعنی آن علت ذاتی بودن اگر او واقعا صلاحیت داشت که علت وجوب تبین بشود او ذکر می‌شد این اولی اولی تفضیلی نیست اولی تعیینی است هر جا اولی نگاه می‌کنید نگویید افعل تفضیل است ما اولی تعیینی هم در داریم توی قرآن متعدد داریم دو جایش که الآن آیه ارث دو جا این آیه هست اولوالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله یک کسی مرده یک پسر دارد یک برادر دارد خوب این آیه می‌گوید پسر اولی است یعنی چه؟ معنایش این است که یعنی به برادرش هم می‌توانید بدهید و حال آنکه نمی‌شود این اولی چه اولی است؟ تعیینی است بعضهم اولی یعنی آن پسر حتما حتما باید پسر ارث را ببرد با بودن اقرب یمنع الابعد ظاهر آیه که اولی را ما خیال می‌کنیم تفصیلی است معنایش این است که بله این سزاوارتر است از آن، یعنی به برادرش هم خواستی بدهی بده نه اینجور نیست حتما حتما کسی که پسر دارد الاقرب یمنع الابعد آن اولی‌ها تعیینی است این هم همینجور لذا آقای نایینی توی عبارتهایشان یتعین دارد بجای اولی برای اینکه اشتباه نشود اولی نمی‌گوید خوب اگر ایشان هم یتعین می‌گفت ما دیگر این توضیحات را نمی‌دادیم اولی ایشان گفته ولی اولی تفضیلی نیست اولی تعیینی است یعنی واقعا اگر آن ذات علت بود یتعین که حتما او را نقل بکند از اینکه آن را نگفته یعنی نگفته واحد اگر خبر آورد تبین کنید می‌فهمیم علت وجوب تبین صفت فسق است و این صفت فسق در عادل نیست پس خبرش تبین نمی‌خواهد ببینید ایشان می‌فرماید اگر تعلیل ذاتی صلاحیت داشت برای علیت یعنی او علت وجوب تبین بود یتعین او حتما حتما سزاوارتر بود از اینکه صفت عرضی را علت بیاورند، چرا اگر او علت بود او باید یتعین که ذکر بشود؟ لحصوله همان است که من گفتم برای اینکه وصف ذاتی تقدم دارد آن واحد بودنش از قبل بوده فاسق بودنش الآن پیدا شده لحصول آن ذاتی قبل حصول العرضی برای اینکه آن ذاتی از قبل بوده اگر او علت وجوب تبین بود او ذکر می‌شد خوب حالا ایشان می‌فرماید فیکون حالا که آن از قبل بوده پس این حکم وجوب تبین قد حصل قبل حصول العرضی یعنی قبل از اینکه فاسق بشود پس باید تبین واجب باشد در خبرهایش و حال آنکه نه ما می‌بینیم الآن که دارای صفت فسق است در خبرش تبین لازم است خوب حالا که روشن شد پس نتیجه چه شد آقا؟ ما فهمیدیم با این حرفهایی که زدیم علت وجوب تفحص در خبر فاسق آن صفت فسقش است این صفت فسق در عادل نیست مال صفت فسق را تفحص بکن اگر کسی صفت فسق را نداشت یعنی عادل بود تفحص نکن دوباره مقدمه خارجی می‌آید خوب تفحص نکنم چکار کنم؟ یعنی مال عادل را بی‌تفحص ردش کنم یا مال عادل را بی‌تفحص قبولش کنم؟ اگر بگویی بی‌تفحص ردش کن یلزم الاسوئیة پس معلوم است که نه بی‌تفحص قبول بکن منطوق آیه می‌گوید خبر فاسق را بی‌تفحص قبول نکن مفهومش این است که خبر عادل را بی‌تفحص قبول بکن لذا دوباره آن مقدمه خارجیه را می‌آورد ایشان و اذا لم یجب التثبت عند اخبار العدل مفهوم را دارد می‌گوید، منطوق می‌گوید خبر فاسق را تبین کن تثبت کن مفهومش چه می‌گوید؟ می‌گوید نه تثبت لازم نیست حالا می‌خواهیم از مقدمه خارجی استفاده کنیم خوب حالا واجب نیست تثبت اگر عادل خبر بیاورد چکار بکنیم؟ فاما ان یجب القبول یا باید بپذیریم و هو المطلوب یا باید رد بکنیم یعنی بی‌تفحص مال عادل را رد بکنیم فیکون اشکال دارد این، لازم می‌آید حاله یعنی عادل وضعیتش اسوأ باشد یعنی فاسق سوء است این اسوأ است وضعیت این لازم می‌آید از حال فاسق بدتر باشد و هو محالّ پس نتیجه آقا هم از مفهوم شرط هم از مفهوم وصف از این دو راه به این آیه استدلال کردیم و ثابت کردیم خبر فاسق‌ها تفحص می‌خواهد مفهومش چیست؟ خبر غیر فاسق‌ها یعنی عادلها تبین نمی‌خواهد، تبین نمی‌خواهد یعنی بی‌تبین بپذیر، خبر واحد شد حجت. خوب اقول

(سوال: فاسقّ فتبینوا اگر آن بود ان جاءکم واحد باید بگوید اگر می‌گفت ان جاءکم واحد عنایت بکنید دیگر عبارت را، اگر می‌گفت ان جاءکم واحد فتبینوا می‌فهمیدیم چیه؟ اقتران بین واحد و تبین است ولی نگفته واحدّ، فاسق را آورده از اینکه فاسق چسبیده به تبین معلوم می‌شود آن صفت، حالا عمده آن دلیل اولی است البته، آنکه باعث می‌شود مناسبت دارد که آدم تبین بکند آن صفت فسق است که مناسبت دارد آنهم بعنوان توضیح دلیل دومی است از اینکه کنار هم واقع شده معلوم می‌شود ذاتی نیست یعنی اگر ذاتی بود ذاتی را می‌چسباند می‌گفت ان جاءکم واحد فتبینوا).

[وجوب تبین در آیه نفسی یا شرطی است؟]

خوب عنایت بفرمایید ایشان آقا می‌خواهد یک اشکالی بکند اما نه اینکه آیه را از کار بیاندازد عرض کردیم ما اصلا یکی دو روز برنامه‌مان این است می‌خواهیم عین مشهور حرف بزنیم ایشان می‌خواهد الآن بگوید این آیه‌ای که قبول هم کردیم، فعلا داریم قبول می‌کنیم آن اشکال‌هایی که بعدا می‌کنیم اصلا آیه را قبول نداریم می‌گذاریم کنار، فعلا ما آیه را دیروز تا حالا قبول کردیم که دلالت بر حجیت خبر واحد دارد ولی ایشان می‌خواهد یک اشکال بکند می‌گوید این آیه را خیلی خوب ما قبول کردیم با این بیانی که گفتیم که دلالت دارد بر وجوب خبر عادل بدون تبین ولی یک ایرادی این دارد این تبین چه وجوبی است؟ این وجوبش وجوب نفسی است یا وجوب شرطی است؟

[اقسام واجب]

برای اینکه این توضیح داده بشود اقسام واجب را اینجا عرض بکنیم با یک قسمش کار داریم در کفایه دارد اصل در وجوب کونه عینیا تعیینا نفسیا یعنی اگر یک واجبی به عهده شما گذاشتند آن ظهور اولیه‌اش در اینکه بگوییم عینی است عینی مقابلش چیست؟ کفایی، اگر یک چیزی به شما گفتند واجب است ظهور اولیه‌اش تعیینی است مقابلش چیست؟ تخییری، اگر یک چیزی را به شما گفتند وجوب دارد ظاهر اولیه‌اش وجوب نفسی است مقابلش چیست؟ شرطی. البته این آخری یک اسم دیگر هم دارد حالا ولو ایشان نفسی و شرطی می‌گوید واجب نفسی را ذاتی هم می‌گویند آن مقابلش که شرطی است غیری هم می‌گویند کاری به بحث ما ندارد فقط خواستم بگویم این وجوب نفسی که مقابلش شرطی است به نفسی ذاتی هم می‌گویند به آن مقابلش که شرطی است غیری هم می‌گویند ولی دخالتی در بحث ما ندارد عنایت بکنید آقا اگر چیزی را به شما گفتند واجب است ظهور اولیه‌اش این است که بگوییم واجب عینی است اگر بخواهید حمل بر کفایی بکنید دلیل می‌خواهد یعنی اگر به شما گفتند یجب این کار یجب یعنی یجب عینی یعنی باید خودت انجام بدهی مثل نماز این نمازهای یومیه یجب است اما چه وجوبی دارد؟ عینی. اما دفن میت هم یجب، چه وجوبی دارد؟ کفایی، یعنی دیگران اگر دفن کردند از گردن ما ساقط می‌شود پس ببینید اصل در وجوب ظهور اولیه‌اش وجوب عینی است اگر شما بخواهی یجب را حملش بکنی بر کفایی باید دلیل اقامه کنی مثلا راجع به دفن میت داریم یجب دفن المیت خوب راجع به نماز هم داریم یجب نماز اما یجب نماز وجوب عینی است اگر ما بخواهیم یجب دفن میت را بگوییم کفایی باید اثبات بکنیم خلاصه وجوب عینی اثبات نمی‌خواهد ظاهر اولیه در وجوب عینی است اما اگر یک وجوبی را شما بخواهید حمل بر کفایی بکنید باید از خارج دلیل بیاورید برویم سراغ دومی اگر به شما گفتند این کار واجب است ظهور اولیه‌اش در تعیین است اگر بخواهید حملش کنید بر تخییر دلیل می‌خواهد مثلا در رکعت اول و دوم تعیینا ما باید حمد و سوره بخوانیم چیز دیگری نمی‌شود بخوانیم اما در رکعت سوم و چهارم می‌توانیم تخییر داریم می‌توانیم حمد بخوانیم بی‌سوره و می‌توانیم تسبیحات اربع بگوییم پس ببینید حمد و سوره در رکعت اول وجوب دارد چه وجوبی؟ تعیینی اما همین حمد در رکعت سوم هم وجوب دارد ولی وجوب تخییری یعنی می‌توانی حمد و می‌توانی تسبیحات اربع. خلاصه حمل بر وجوب ظهور اولیه‌اش تعیینی است اگر بخواهی بگویی تخییری آن از خارج باید دلیل اقامه کنی. برویم سراغ سومی، اصل در وجوب وجوب نفسی است ذاتی است اگر بخواهی حملش کنی بر وجوب غیری و وجوب شرطی آن دلیل می‌خواهد اینها که روشن شد حالا برگردیم اینجا، ما اینجا با سومی کار داریم وجوب نفسی وجوب شرطی، وجوب نفسی مثل چه؟ مثل نماز، این نماز وجوب نفسی دارد یعنی خودش واجب است اما وضو چه؟ او وجوب غیری دارد وجوب شرطی وضو که واجب نیست اذا قمتم الی الصلوه فاغسلوا اگر می‌خواهید نماز بخوانید شرطش این است پس ببینید یجب الصلوه یجب الوضو اما آن یجبش یجب نفسی است یعنی وظیفه مسلمان این است که نماز بخواند اما یجب الوضو آن وجوبش وجوب غیری است وجوبش شرطی است یعنی اگر خواستی نماز بخوانی شرط صحتش این است که وضو بگیری خوب حالا این فتبینوا چیست؟ فعل امر است دیگر، آیا این فتبینوا مثل اقیموا الصلوه است یعنی وجوب نفسی دارد یا مثل اذا قمتم الی الصلوه فاغسلوا وجوهکم وجوب غیری و شرطی دارد؟ ایشان می‌فرماید این آقایانی که یعنی علامه صاحب معالم اینها که این آیه را آمدند با یک مقدمه خارجیه استدلال کردند اگر وجوبش وجوب نفسی باشد احتیاج به این مقدمه داریم والا اگر وجوبش وجوب شرطی و غیری باشد احتیاجی به این مقدمه نداریم دارد کمکشان می‌کند، عرض کردیم ما از دیروز تا حالا از موافقین هستیم، باشد مخالفتمان مال بعدا، می‌خواهیم موافقیم با آقایان از این آیه استفاده بکنیم حجیت خبر عادل را، اگر یک کسری هم داریم کسری‌هایش را هم باید درست کنیم ایشان می‌فرماید آقای علامه شما که این آیه را با یک مقدمه خارجیه از آن استفاده کردی این مقدمه خارجیه در صورتی است که وجوب تبین وجوب نفسی باشد مثل نماز والا اگر وجوب تبین مثل وجوب وضو باشد وجوب شرطی و غیری باشد احتیاجی به این مقدمه نداریم ببینید آقا اگر وجوب نفسی باشد معنایش این است تا این در مسجد را یک فاسقی باز کرد آمد یک خبر داد تمام ماها باید بلند شویم دنبالش بدویم چون یکی از وظایف اسلامی است دیگر، اگر گفتیم وجوب نفسی مثل نماز می‌ماند چطور ظهر می‌شود همه ماها باید نماز بخوانیم اگر گفتیم تبین هم وجوبش وجوب نفسی است یعنی وظیفه هر مسلمانی است وجوب نفسی معنایش این است تا این فاسق آمد یک خبری دارد ما باید کسب و کار را ول کنیم همه بدویم توی خیابان تفحص بکنیم ببینیم این آقا خبرش راست است یا نه. اگر وجوب تبینی... کی اینطور است؟! پس معلوم می‌شود وجوب نفسی نیست وجوب غیری است، یعنی چه؟ یعنی اگر فاسق خبر داد و خواستید عمل بکنید تبین کنید ببینید وجوب غیری است یعنی مثل وجوب وضو است آنوقت اگر اینجوری گرفتید دیگر احتیاجی به مقدمه ندارد چرا؟ منطوق آیه این می‌شود اگر فاسق خبر آورد و خواستید عمل کنید بروید فحص کنید مفهومش چیست؟ عادل اگر خبر آورد خواستید عمل کنید نمی‌خواهد تفحص، تمام شد اینکه مقدمه نمی‌خواهد اما اگر وجوب تبین را وجوب نفسی بگیریم آنها استدلال کردند ولی توجه نکردند ایشان می‌گوید بله شما به این آیه استدلال کردید تبین را هم آمدید مقدمه خارجیه آوردید این در صورتی است که وجوب تبین نفسی باشد والا اگر وجوب تبین عملی باشد یعنی وجوبش وجوب شرطی باشد احتیاجی به این نداریم ببینید آقا من دوباره شرطی اش را معنا می‌کنم که احتیاج نداریم معنای آیه تبینوا وجوبش را می‌خواهیم وجوب شرطی بگیریم وجوب غیری بگیریم استدلال تمام است اگر فاسق خبر آورد خواستی عمل کنی مشروط به تبین است مفهومش چیست؟ اگر عادل خبر آورد خواستی عمل کنی تبین نمی‌خواهد یعنی عمل کن بدون تبین. دیگر احتیاجی به مقدمه ندارد اما اگر وجوب نفسی باشد چرا احتیاج به مقدمه دارد اگر فاسق خبر آورد وظیفه همه این است که تبین کنند نه برای عمل، اصلا وظیفه است مثل نماز خواندن اگر فاسق خبر آورد وظیفه اسلامی تبین است مفهومش چیست؟ اگر عادل خبر آورد وظیفه تبین نداریم خوب نداریم چکارش کنیم رد کنیم یا قبول کنیم؟ ببینید پس این مقدمه خارجی که شما آوردید یک اشکالی است آقایانی که این آیه را با ضمیمه یک مقدمه خارجیه به آن استدلال کردید در صورتی این مقدمه خارجیه را ما می‌خواهیم که وجوب تبین وجوب نفسی باشد والا اگر وجوبش شرطی و غیری باشد احتیاج نداریم پس نتیجه آنکه یک اشکالی ایشان دارد می‌کند که ولی نه از آن اشکالهای بعدی که ریشه آیه را بزند ایشان، فعلا آیه را قبول کرده استدلال را قبول کرده می‌خواهد بگوید آن مقدمه خارجیه را ما قبول نداریم الظاهر ان اخذهم اخذ مشهور، این مشهور که برای استدلال به این آیه اخذ به یک مقدمه اخیره کردند، چه بود مقدمه؟ این بود مقدمه اذا لو یجب التثبت وجب القبول اگر واجب نباشد تبین در خبرهای عادل وجب القبول، چرا؟ لان الرد مستلزم لکون العادل اسوأ حالا چون اگر می‌گفتیم بدون تبین رد بکن لازم می‌آمد عادل اسوأ حالا باشد و چون این باطل است گفتیم پس بدون تبین قبول کن حالا ایشان می‌فرماید اسوأ حالا می‌شود من الفاسق. این مبنی خبر ان است اخذهم الظاهر این است این اخذ مقدمه خارجیه مبنی علی ظهور اولیه واجبات گفتیم ظهور اولیه واجبات چیست؟ وجوب نفسی، شرطی اش دلیل می‌خواهد ایشان می‌فرماید آقایانی که این مقدمه را ضمیمه کردید ظاهر این است که احتیاج به این مقدمه مبنی است بر آن چیزی که یتراءی ابتداء از ظهورات امر آدم می‌بینید الآن یتراءی ظهور اولی امر به تبین در چیست؟ در وجوب نفسی است چون اصل در وجوب کونه نفسیا آن نقطه مقابلش شرطی است ایشان می‌گوید این مقدمه را وقتی ما لازم داریم که وجوب را وجوب نفسی بگیریم وجوب تبین را، تبینی که فعل امر است دلالت بر وجوب می‌کند اگر وجوبش نفسی باشد این مقدمه را لازم داریم آنوقت سه تا مطلب است یک مطلب مال منطوق است که اگر فاسق خبر آورد واجب است به وجوب نفسی تبین کنید مفهومش دوتا احتمال دارد مال عادل را تبین نکن رد کنم یا قبول کنم؟ ردش که محال است قبول کن اگر این کار را کردی فیکون امور ثلاثه فاء تفریع است یعنی اگر تبینوا را حمل بر وجوب نفسی کردی آن وقت ما اینجا سه چیز داریم یک منطوق داریم که چه می‌گوید؟ می‌گوید فحص کن از صدق و کذب، این منطوق است منطوق آیه یک منطوق داریم که می‌گوید فحص بکن اگر فاسق خبر آورد از صدق و کذبش، اما مفهومش هم دو احتمال، و رد کن مال عادل را بدون تبین یا قبول کن کذلک بدون تبین خلاصه این سه احتمال در صورتی است که وجوب نفسی باشد لکنک خبیر که اینها وجوبش چیست؟ وجوب غیری، کی یکی از دستورات اسلام این است تا یک فاسق خبر می‌دهد همانطور که نماز بر همه ما‌ها واجب است باید دنبال این برویم اصلا نمی‌خواهیم عمل بکنیم شمااگر بخواهی عمل بکنی باید بروی فحص کنی اگر عمل نخواهی بکنی اصلا فحصت حرام است مگر ما لاتجسسوا نداریم پس عنایت می‌فرمایید ایشان می‌فرماید لکنک اگر این وجوب نفسی باشد احتیاج به این مقدمه هست ولی شما توجه داری خبره‌ای ان شاء الله که امر به تبین اگر می‌کنند شرطی است مسوق یعنی سیاقش برای بیان وجوب شرطی است شرطی یعنی چه؟ یعنی اگر عمل خواستی بکنی به خبر فاسق شرطش این است که تبین بکنی سیاق آیه برای بیان وجوب غیری است وجوب شرطی است این را می‌خواهد توضیح بدهد و ان عطف تفسیری است وجوب شرطی یعنی چه؟ یعنی تبین شرط عمل به خبر فاسق است دون العادل یعنی اگر فاسق خبر آورد خواستی عمل بکنی شرطش فحص است اما مال عادل را اگر خواستی عمل بکنی فحص نمی‌خواهد یعنی حجت است یعنی بدون فحص عمل بکن دیگر احتیاج به مقدمه خارجیه نداریم فالعمل بخبر العادل غیر مشروط عمل به خبر فاسق مشروط به فحص است ولی عمل به خبر عادل مشروط به تبین و فحص نیست فیتم المطلوب من دون ضم مقدمه خارجیه هیچ احتیاجی به مقدمه خارجیه نداریم چه بود مقدمه خارجیه؟ این بود که کون العادل اسوأ حالا من الفاسق خوب پس چکار کرد آقا ایشان؟ امری را که توی آیه هست حملش کردیم بر شرطی، دلیلتان چیست؟ چرا؟ چون گفتیم اصل در وجوب چیست؟ عینیا تعیینیا نفسیا اگر به شما گفتند این واجب است باید بگویید عینی است اگر بخواهید بگویید کفایی است دلیل می‌خواهد اگر به شما گفتند این واجب است یعنی تعیینی اگر بخواهید حمل بر تخییری کنید دلیل می‌خواهد اگر به شما گفتند این واجب است یعنی نفسی اگر بخواهید حملش کنید بر شرطی دلیل می‌خواهد، دلیل شما چیست باید دلیل بیاورید شما. یتراءى من ظاهر الامر وجوب نفسی شما چکار کردید؟ آمدید حملش کردید بر وجوب غیری، دلیلتان چیست؟ چون اصل در وجوب نفسی است ذاتی است حمل کردن بر مقابلش دلیل می‌خواهد شما که آمدید ادعا می‌کنید می‌گویید این وجوب وجوبش شرطی است و وجوب غیری است دلیلتان چیست؟ سه تا دلیل: یک، دلیل اول تبادر عرفی، می‌دانید که می‌گویند تبادر علامت حقیقت است اگر من یک لفظی گفتم یک معنایی به ذهن شما آمد تبادر کرد آن معنا می‌شود معنای حقیقی، یکی از علائم تشخیص حقیقت و مجاز یک لفظ تا من می‌گویم رایت اسدا به ذهن شما می‌آید که مقصود آن حیوان مفترس است پس معلوم می‌شود آن معنای حقیقی اش است مگر شما قرینه بیاورید حالا اینجا ایشان همین را می‌فرماید، می‌فرماید شما به عرف مراجعه کن بگو خدای ما در قرآن فرموده اگر فاسق خبر آورد تبین کن، آیا این تبین مال چیست؟ مال ذاتی است مثل نماز؟ می‌گوید نه مال عمل است چون فاسق تعمد در کذب دارد خدای متعال دارد دستور می‌دهد اگر خواستید به خبر فاسق عمل کنید تبین بکنید این دلیل اول. پس دلیل اول چه شد؟ تبادر عند العرف. دلیل دوم: اجماع ما داریم که یکی از واجبات اسلام تفحص نیست واجبات ما همینهاست نماز و روزه و خمس و زکات و حج و... اینهاست واجبات ما، دلیل نداریم یک واجب دیگر هم داریم در مقابل نماز و روزه بعنوان تبین، چون اجماع داریم که احکام ما فقط همان هفت هشت ده تا است اینهاست واجبات ما، بنابراین دلیل اول چه شد؟ عرف در اینگونه مسائل وقتی خدا می‌فرماید تبین کن یعنی عمل به خبر فاسق خواستی بکنی تبین کن حمل بر وجوب نفسی نمی‌کند دلیل دوم هم اینکه اجماع داریم واجبات ما این نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر همینهاست اما یک واجبی هم ما توی اسلام داشته باشیم بعنوان تفحص از خبر فاسق، نداریم این دوتا دلیل. دیگر دلیل سومش می‌ماند برای فردا. عنایت بفرمایید خوب آقا دلیلتان چیست؟ اصل در وجوب وجوب نفسی است شما به چه دلیل آمدید این را حملش کردید بر وجوب غیری و آمدید حملش کردید بر وجوب شرطی؟ الدلیل علی دلیل من بر اینکه این امر تبین را حملش کردن بر وجوب شرطی و وجوب نفسی یک المتبادر عرفا فی امثال المقام دو الاجماع یعنی مضافا به این مضافا به این، سومی که فردا می‌خوانیم مضافا یعنی اولا، اولا تبادر این مضافا الی، یک مضافا هم سر الی در بیاورید مضافا به اینکه انه یعنی وجوب شرطی مضافا به اینکه وجوب شرطی متبادر عرفی است در امثال مقام، این یک، و مضافا به اینکه اجماع قائم است بر اینکه وجوب نفسی ندارد تبین، چون واجبات ما همان هفت هشت ده تا است اجماع داریم غیر از آنها ما واجب دیگری نداریم این هم دلیل دوم. دلیل سوم می‌ماند برای فردا. پس ببینید آقا یک دو سه منتها ایشان یک و دو و سه را اینجوری می‌گوید مضافا به اینکه تبادر عرفی هست مضافا به اینکه اجماع قائم است بر اینکه وجوب نفسی ندارد تبین در خبر فاسق انما اوجبه اگر تبین را خدا واجب فرموده اوجبه من اوجبه من یعنی پروردگار، اگر واجب کرده من اوجبه، کی واجب کرده؟ عند اراده العمل به یعنی اگر گفته خبر فاسق تبین می‌خواهد یعنی اگر خواستی عمل بکنی لا مطلقا، این هو دلیل سوم است ببینید به چه دلیل من این وجوبی که ظهورش در وجوب نفسی است حملش کردم بر تبین دلیل اول تبادر دلیل دوم که اجماع داریم واجبات ما محدود است دلیل سوم هو. این دیگر بماند برای فردا.

من آن عرفی را فقط یک مثال دیگری بزنم ببینید ایشان فرمودند چه؟ فی امثال المقام در امثال اینجاها، می‌خواهم یک مثال بزنم برای امثال، نه اینکه ایشان می‌گوید در اینجا اینجوری است عرف در اینجا این کار را می‌کند یک مثال هم بزنیم برای امثالش. ما توی روایات داریم اگر در چاه نجس نجسی افتاد انزح الدلاه چندتا دلو نزح بکن انزح فعل امر است یعنی اگر نجسی در چاه افتاد یکخورده خون ریخت توی چاه انزح الدلاه فعل امر است چندتا دلو بکش و از این آب در آور بریز بیرون خوب این را ما داریم. قدما می‌گفتند این انزح انزح وجوب است چون عقیده شان این بود آب چاه با ملاقات نجس نجس می‌شود حتی اگر آن چاه متصل به اقیانوس اطلس باشد پس انزح از نظر قدما انزح وجوبی بود ولی ماها که آب چاه را نجس نمی‌دانیم بر فرض هم تا موقعی که رنگ و طعم و بو عوض نشده حالا یک قطره خون هم بریزد توی چاه نجس نمی‌شود از نظر ماها انزح انزح استحبابی است بالاخره ما انزح داریم توی روایات که اگر آب چاه نجس شد یعنی نجس ریختند توی چاه، اگر یک قطره خون حالا نه اینکه آنقدر خون بریزند که رنگش عوض بشود نه، اگر یک قطره خون افتاد توی چاه قدما می‌گفتند آب چاه مثل آب قلیل است با ملاقات یک قطره خون نجس می‌شود پس انزح یعنی یجب النزح باید چندتا دلو پنج تا دلو مثلا بکشی تا آن آب پاک بشود ولی متاخرین می‌گویند نه آب چاه آب کر است یک قطره خون که نجسش نمی‌کند لذا انزح را انزح استحبابی می‌گیرند ما خیلی فعل امر داریم که فعل امر است ولی معنایش استحباب است یعنی خلاصه با اینکه نجس نیست ولی یک دو سه تا دلو در آر بریز بیرون. حالا عنایت بفرمایید شما این انزح را دست عرف بده بگو آقا شارع مقدس فرموده اگر یک قطره خون توی چاه بریزد از آن چند تا دلو بکش حالا یا بعنوان وجوب یا بعنوان استحباب این برای چیست؟ می‌گوید برای اینکه می‌خواهیم استعمال کنیم یعنی اگر آب را بخواهی استعمال کنی چهار پنج تا دلو بکش. بله یک چاهی است آنطرف حیات آنطرف باغ اصلا شما با آن کاری نداری در آن را هم گذاشتی این دیگر لازم نیست ببینید یعنی اگر شما این فعل امر را دست عرف بدهی بگویی شارع مقدس گفته اگر یک قطره خون توی چاه ریخت چند تا دلو بکش این انزح چه انزحی است؟ می‌گوید شرطی است غیری است یعنی اگر خواستی مصرف کنی اگر خواستی از این آب چاه مصرف کنی یعنی آن وجوب یا استحباب نزح مشروط به اینکه اگر خواستی مصرف کنی والا یک چاهی است آنطرف باغ است درش را هم گذاشتند اصلا شما کاری با آن نداری باغ و اینها را با آن سیراب می‌کنی آنکه دیگر انزح ندارد ببینید الآن ما نحن فیه عین آنجاست در اینجا هم وقتی شما دست عرف می‌دهی می‌گویی خدای متعال فرموده خبر فاسق را تفحص کن یعنی اگر می‌خواهی عمل کنی والا اگر نمی‌خواهی عمل کنی چه تفحصی، اتفاقا تفحص هم حرام است برای اینکه تفحص و تجسس در کار دیگران درست نیست پس اگر فاسق خبر آورد و خواستی عمل کنی تفحص کن در آن چاه اگر خواستی آبش را مصرف کنی چندتا دلو بکش، یعنی چه؟ یعنی مشروط به مصرف در اینجا هم مشروط به عمل آنوقت معنای آیه این می‌شود منطوق آیه می‌گوید اگر فاسق خبر آورد خواستی عمل کنی تبین کن مفهومش چیست؟ عادل اگر خبر آورد خواستی عمل کنی تبین نکن عمل بکن و وقتی گفتیم عمل بکن حجیت خبر واحد ثابت می‌شود بدون مقدمه خارجیه. چه قسمت در سمان ماند؟ دلیل سوم، وجوبی که ظهور در نفسی دارد ما حملش کردیم بر شرطی چرا این کار را کردیم؟ دلیل چیست؟ دو تایش را خواندیم دلیل سوم هم مال فردا.

أدلّة القائلين بالحجيّة

وأمّا المجوّزون فقد استدلّوا على حجّيّته بالأدلّة الأربعة :

الاستدلال بالكتاب

أمّا الكتاب ، فقد ذكروا منه آيات ادّعوا دلالتها :

منها : قوله تعالى في سورة الحجرات :

الآية الاولى : آية «النبأ»

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ(١).

الاستدلال بها من طريقين

والمحكيّ في وجه الاستدلال بها وجهان :

١ - من طريق مفهوم الشرط

أحدهما : من طريق مفهوم الشرط أنّه سبحانه علّق وجوب التثبّت على مجيء الفاسق ، فينتفي عند انتفائه ـ عملا بمفهوم الشرط ـ وإذا لم يجب التثبّت عند مجيء غير الفاسق ، فإمّا أن يجب القبول وهو المطلوب ، أو الردّ وهو باطل ؛ لأنّه يقتضي كون العادل أسوأ حالا من الفاسق ، وفساده بيّن.

٢ - من طريق مفهوم الوصف

الثاني : من طريق مفهوم الوصف أنّه تعالى أمر بالتثبّت عند إخبار الفاسق ، وقد اجتمع فيه وصفان ، ذاتيّ وهو كونه خبر واحد ، وعرضيّ وهو كونه خبر فاسق ، ومقتضى التثبّت هو الثاني ؛ للمناسبة والاقتران ؛ فإنّ الفسق يناسب عدم القبول ، فلا يصلح الأوّل للعلّيّة ؛ وإلاّ لوجب الاستناد إليه ؛ إذ التعليل بالذاتيّ الصالح للعلّيّة أولى من التعليل بالعرضيّ ؛ لحصوله قبل حصول العرضيّ ، فيكون الحكم قد حصل قبل حصول العرضيّ ، وإذا لم يجب التثبّت عند إخبار العدل ، فإمّا أن يجب القبول ، وهو المطلوب ، أو الردّ ، فيكون حاله أسوأ من حال الفاسق ، وهو محال.

أقول : الظاهر أنّ أخذهم للمقدّمة الأخيرة ـ وهي أنّه إذا لم يجب

__________________

(١) الحجرات : ٦.

التثبّت وجب القبول ؛ لأنّ الردّ مستلزم لكون العادل أسوأ حالا من الفاسق ـ مبنيّ على ما يتراءى من ظهور الأمر بالتبيّن في الوجوب النفسيّ ، فيكون هنا امور ثلاثة ، الفحص عن الصدق والكذب ، والردّ من دون تبيّن ، والقبول كذلك.

لكنّك خبير : بأنّ الأمر بالتبيّن هنا مسوق لبيان الوجوب الشرطيّ ، وأنّ التبيّن شرط للعمل بخبر الفاسق دون العادل ، فالعمل بخبر العادل غير مشروط بالتبيّن ، فيتمّ المطلوب من دون ضمّ مقدّمة خارجيّة ، وهي كون العادل أسوأ حالا من الفاسق.

والدليل على كون الأمر بالتبيّن للوجوب الشرطيّ لا النفسيّ ـ مضافا إلى أنّه المتبادر عرفا في أمثال المقام ، وإلى أنّ الإجماع قائم على عدم ثبوت الوجوب النفسيّ للتبيّن في خبر الفاسق ، وإنّما أوجبه من أوجبه عند إرادة العمل به ، لا مطلقا ـ هو :

أنّ التعليل في الآية بقوله تعالى : ﴿أَنْ تُصِيبُوا ... الخ (١) لا يصلح (٢) أن يكون تعليلا للوجوب النفسيّ ؛ لأنّ حاصله يرجع إلى أنّه : لئلاّ تصيبوا قوما بجهالة بمقتضى العمل بخبر الفاسق فتندموا على فعلكم بعد تبيّن الخلاف ، ومن المعلوم أنّ هذا لا يصلح إلاّ علّة لحرمة العمل بدون التبيّن ، فهذا هو المعلول ، ومفهومه جواز العمل بخبر العادل من دون تبيّن.

مع أنّ في الأولويّة (٣) المذكورة في كلام الجماعة بناء على كون

__________________

(١) الحجرات : ٦.

(٢) في (م) : «لا يصحّ».

(٣) في (ص) : «الأسوئيّة».