درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۵۹: خبر واحد ۱۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خلاصه ایشان بعد از اینکه ادعا کردند که این اخبار عرض اگر می‌گوید مخالف را رها کن یعنی مخالف تباین کلی، ربطی به مخالفت‌های عام و خاص مطلقی ندارد چیزهایی که تباین کلی به نحو تباین کلی با قرآن مخالف است آنها را باید رد بکنیم ایشان احادیث را اینجور معنا کردند یک آقایی اشکال کرد ما نداریم اگر اینجوری که شما معنا کردید حمل کردید این همه روایات را بر یک فردی که نداریم یا یک فرد خیلی نادر و این باعث لغویت می‌شود خوب جواب صریحش این چیست؟ اینکه داریم. ایشان نگفتند جواب صریح را یعنی از لابلای حرفها در آمد، چرا داریم لغویت پیش نمی‌آید ما داریم در بین اخبار که رو در روی قرآن است قال الصادق که علی خالقّ مثلا ما داریم اخباری که مخالفتش با قرآن به نحو تباین کلی است در مسائل غلو داریم در مسائل جبر داریم در مسائل تفویض داریم در مسئله سهو النبی داریم باز هم هست الآن یادم نیست علی کل حال ما داریم پس اگر آن روایات را حمل کردیم بر مخالفت تباین کلی نگو لغو است نداریم داریم پس نتیجتا جواب این است که داریم حالا که داریم آن لغویت لازم نمی‌آید خوب این را ایشان با این صراحت نگفتند ولی از لابلای حرف‌هایشان در می‌آید ایشان آمدند اخبار عرض را دو طایفه کردند هر طایفه را دو قسم کردند نتیجتا اخبار عرض شد چهار قسم. قسم اول از هر طایفه‌ای یعنی آنکه می‌گوید مخالف از ما صادر نشده یا آنکه می‌گوید غیر موافق اصلا از ما صادر نشده راجع به اصول عقاید است همین مسایلی که شمردیم حضرت فرمودند خبر مخالف للکتاب یا غیر موافق للکتاب اصلا صادر نشده مزخرف است باطل است اصلا ما نگفتیم باید این قسم اول از هر طایفه را حملش بکنیم بر مسایل اعتقادی. و اما قسم دوم از هر طایفه مخالف کتاب را از ما نپذیرید اگر نقل کردند غیر موافق کتاب را از ما نپذیرید اگر نقل کردند آنهم باز مربوط به اصول عقاید است منتها دو تا دیگر هم جواب دارد می‌توانیم بگوییم مقصود حضرت آنجایی است که غیر موثق باشد مقصود حضرت آنجایی است که متعارضین باشد و هیچکدام اینها ربطی به کار ما ندارد بحث ما کجاست؟ خبر واحد ثقه در فروع که متعارض نداشته باشد تمام اینها در یحرم عصیر عنبی این روایت را ما داریم یحرم عصیر عنبی اذا غلا آب انگور اگر جوش آمد حرام است خوب این خبر واحد است علم آور نیست راوی آنهم زراره ثقه است در مورد فروع دین هم هست معارض هم ندارد ما می‌خواهیم بگوییم این حجت است آن روایات اصلا شامل این نمی‌شود برای اینکه مربوط به اصول عقاید است یا مربوط به غیر ثقه است یا مربوط به متعارضین است اصلا دخلی به کار ما ندارد آقای سید مرتضی آن اخبار را نادیده بگیر به درد کار شما نمی‌خورد اگر چه از نظر سند متواتر و کثیر است و مفید علم است مقطوع الصدور است ولی دلالتش آنکه ما می‌خواهیم نیست دیروز این را اضافه کردند سلمنا بر فرض هم که دلالتش را بپذیریم به قول شما می‌گوید مخالف را رها کن یعنی مخالف‌های عام و خاص مطلقی را هم بگیرد بر فرض هم آن روایات بگوید یحرم عصیر عنبی حجت نیست اگر بر فرض هم اینطور باشد از امروز ما ادله‌ای اقامه می‌کنیم که این خبر یحرم عصیر عنبی را برای ما حجت می‌کند ادله قطعیه ما داریم که خبر واحد ثقه را برای ما حجت می‌کند قهرا از آن اخبار عرض باید رفع ید بکنیم از ظاهرش، یعنی حملش بکنیم به یکی از این محاملی که عرض شد نتیجتا تا اینجا آیات سید مرتضی را رد کردیم که آیاتی آورده بود بر عدم حجیت خبر واحد حملش کردیم بر اصول عقاید نه اینکه ما حملش کردیم اصلا آن آیاتی که ظن را محکوم می‌کند همه در باب اصول دین است پس بنابراین ربطی به کار ما ندارد ما هم قبول داریم در باب اصول دین خبر واحد حجت نیست اینکه مال آیاتتان. از نظر روایتتان آن اولی مال داود بود هم مشکل سندی داشت هم مشکل دلالی این نه تا هم که مشکل دلالی داشت ولی سلمنا که مشکل دلالی ندارد می‌خواهیم بگوییم معارض‌های خیلی قوی دارد بطوری که اینها دیگر حریف آن ادله نیست یعنی آن ادله خبر واحد ثقه را برای ما حجت می‌کند بنابراین این‌هایی که می‌گوید مخالف حجت نیست باید به یکی از محمل‌ها حملش بکنیم. مانده اجماعتان: شما ادعای اجماع هم کردید آقای سید به اینهم اکتفا نفرمودید یک قیاس هم کردید فرمودید همانطوریکه شیعه به قیاس عمل نمی‌کند همچنین به خبر واحد ثقه هم عمل نمی‌کند این اجماع کجاست که ما پیدایش نکردیم؟ اگر این اجماع محصل است غیر حاصل، ما که ندیدیم ما به اقوال وقتی مراجعه می‌کنیم تحصیل می‌کنیم آراء علما را لم یتحقق لنا هذا الاجماع اگر منقول است که خود شما می‌گویید خبر واحد حجت نیست ما هم که خواندیم اجماع منقول به خبر واحد، دو نفر این ادعای اجماع را کردند واحد نه یکنفر واحد یعنی چیزی که علم آور نیست دو نفر آقای مجمع البیان و این بزرگوار آمدند ادعای اجماع کردند می‌شود اجماع منقول آنهم منقول به خبر واحد پس محصل غیر حاصل منقول غیر قابل قابلیت استدلال ندارد مضافا به اینکه اصلا مسئله اصولیه است حجیت و عدم حجیت خبر واحد مسئلهّ اصولیه و اجماع اگر هم حجت باشد در باب فروع است در باب حلال و حرام است نه در باب حجیت عدم حجیت از اینها که بگذریم این اجماع شما معارضه می‌کند با اجماعی که شاگرد بزرگوارتان شیخ طوسی ادعا فرموده ایشان فرموده اجماع همه علمای شیعه است می‌خوانیم بعدا به بحث اجماع که رسیدیم ادعای اجماع کرده البته قید زده فرموده خبر امامی ثقه پس خبر امامی ثقه را اجماع داریم بر حجیتش، همین یکدانه کافی است یکدانه خبر فی الجمله را ما چند روز پیش حجت کردیم؟ یک خبر فی الجمله را هم آقای شیخ طوسی ادعا کرده برای ابطال سلب کلی شما موجبه جزییه کفایت می‌کند نتیجتا تمام ادله باطل شد دیروز بسم الله ادله خودمان را شروع کردیم.

۲

ادله قائلین به حجیت خبر واحد ثقه (آیه نبأ)

اما المجوزون اما این مشهور که خبر واحد ثقه را حجت می‌دانند ببینیم اینها ادله شان چیست؟ ادله اولی آنها آیات است البته از همینجا موضع ایشان روشن می‌شود می‌گوید ادعوا علما ادعا کردند که این آیات دلالت بر حجیت خبر واحد دارد ولی ایشان دانه دانه آیات را همه را رد می‌کند با اینکه موافق عقیده‌اش است این آیات، یعنی حرف مشهور موافق عقیده ایشان است ولی دلیلشان را قبول نمی‌کند این آیات آقا دستمان از آیات کوتاه است نه آیات سید مرتضی دردی دوا می‌کرد بر عدم حجیت خبر واحد و نه آیاتی که مشهور گفتند دردی دوا می‌کند برای حجیت خبر واحد، اجماعش هم همینجور، نه اجماع سید دردی دوا می‌کرد برای عدم حجیت و نه اجماع اینجا دلالت دارد بر حجیت عمده دلیل ما بر حجیت خبر واحد ثقه روایات است الی ما شاء الله و بناء عقلاء که شاید از روایات هم قویتر است خبر ثقه را بناء عقلاء حجت می‌دانند به طوری این ادله محکم است و خبر واحد ثقه را حجت می‌کند که ما چاره‌ای نداریم که بیاییم اخبار عرض را از ظاهرش رفع ید بکنیم. اولین آیه سوره حجرات آیه ۶ (یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین) عرض کردم این کتابها آیه را نصف کاره نقل کرده آن نسخه‌های دیگر تمامش است حتما تمام آیه را بنویسید برای اینکه ما با آن تمام آیه کار داریم فقط دو تا مطلب را توجه داشته باشید بعد از فتبینوا یک عنه در تقدیر بگیرید مفعولّ لهی هم در تقدیر بگیرید ان تصیبوا یعنی لئلا تصیبوا توی قرآن داریم چند جا اینجوری که آن مفعول له یعنی آن علت مقدر است اگر فاسق خبر آورد تبین کنید تندی عمل نکنید تفحص کنید اگر معلوم شد راست است آنوقت تصمیم بگیرید چرا؟ به علت اینکه اگر بدون تفحص این کار را بکنید آنوقت اصابه به آن قوم می‌کنید و بعد هم پشیمان می‌شوید که عجب کار اشتباهی کردیم دیروز هم اشاره شد بعضی‌ها شان نزول این آیه را گفتند مال ماریه قبطیه است که عیال پیغمبر باشد آن اشتباه است چون کلمه قوم دارد مقصود از این قوم قوم بنی مصطلق است یک جمعیتی بودند دارای غنم و حشم بودند پیغمبر شخصی را حالا یا به نام ولید بن عقبه یا به نام خالد بن ولید هر کدام باشد این را فرستادند برای جمع زکات، آن بنده خداها بخاطر خوشحالی که نماینده پیغمبر دارد می‌آید آمدند استقبال، این چون در جوانی خورده حساب بین اینها و آن قوم بنی مصطلق بود این خیال کرد یا حالا عمدا هم شاید احتمال دارد چون احتمال دارد می‌خواسته عقده خودش را خالی بکند سابق با اینها دعوا داشته علی کل حال حالا یا اشتباه یا غیر اشتباه خبر آورد به پیغمبر اینها زکات که نمی‌دهند هیچی لشگر کشی کردند و آمدند با ما جنگ بکنند پیغمبر هم دستور به لشگر کشی دادند که آماده بشوید می‌خواهیم برویم جنگ. آیه آمد زود تصمیم گرفتی شما این فاسق است خوب پیغمبر هم نمی‌دانستند والا نمی‌فرستادند این را. این فاسق است فاسق اگر خبر آورد تبین بکنید و الا اگر بدون تفحص اقدام بکنی کشت و کشتار و خونریزی آخر کار هم معلوم می‌شود یک مشت مسلمان بی‌جهت کشته شده فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین.

[مباحث اعتقادی ذیل آیه نبأ]

قبل از اینکه استدلال به این آیه را عرض بکنم یک چهار پنج دقیقه بحث اعتقادی بکنیم تا اینکه بعد برسیم به بحث اصولی. چون این بحثها مقدمه آن اعتقادات است دیگر، اولا دیروز عرض کردم این آیه سه تا اسم دارد آیه نبا به آن می‌گویند بخاطر کلمه نبا که در آن است و نبا اخص از خبر است دیگر اینکه اسم دومش تبین است چون در قرآن دارد فتبینوا به مناسبت تبینوا اسمش را گذاشتند آیه تبین، ولی دو تا از قراء تثبتوا خواندند تثبت یعنی توقف، تبین یعنی تفحص، تثبت یعنی توقف یعنی اگر فاسق خبر آورد تثبتوا ایشان هم توی کلماتشان امروز سه بار چهار بار می‌گویند آیه تثبت. غرض تثبت تعبیر می‌کنند به اعتبار قرائت حمزه و کسایی است که این دو نفر تثبتوا خواندند معنا خیلی فرقی نمی‌کند خوب پس بالاخره پیغمبر مامور بوده تفحص کند توقف بکند در خبر اینها ولی زود تصمیم گرفت حالا اینجا اشکال می‌شود بعضی‌ها خوب می‌دانید که فی قلوبهم مرض به خود من یک موقعی یک کسی می‌گفت شما می‌گویید پیغمبر علم غیب دارد خوب این آیه کاملا می‌فهماند پیغمبر هم یک آدم عادی بوده چیزی نمی‌دانسته بعلاوه آیه می‌فرماید لایعلم الغیب الا هو فقط و فقط خدای متعال غیب می‌داند آن یک آیه، این آیه هم می‌گوید اگر پیغمبر می‌دانسته دروغ می‌گوید این، خوب کشتار راه نمی‌انداخت خوب ایشان تصمیم به لشگر کشی داشت به کشتار منتهی می‌شد معلوم می‌شود پیغمبر هم یک آدم عادی است مثل ماها گاهی جاها اشتباه می‌کند تصمیم بی‌خودی می‌گیرد ولی به آن آقا عرض کردیم همان روز هم، گفتم آقا یک آیه دیگر هم داریم لایظهر، به نظم مال سوره جن است، لایظهر خدا علی غیبه احدا الا، لایظهر غیبه، درست است لایعلم الغیب الا هو فقط خدا علم غیب دارد اما همین خدا لایظهر غیبه علی احد الا من ارتضی من رسول، این خدای متعال اظهار غیب می‌کند غیب مال اوست ولی به رسول مرتضایش هم می‌دهد این غیب را. کدام رسول است که مرضی خدا باشد بالاتر از پیغمبر ما، پس اینطور نیست بله یعنی طبق این آیه علم غیب ذاتی مال پروردگار است لایعلم الغیب الا هو، درست است، واقعا پیغمبر در قبال علم خدا هیچ چیز نمی‌داند خوب بله، این ذاتا علم غیب مال پروردگار است اما به تعلیمٍ من الله مال رسول الله هم هست طبق همین آیه، روایت نمی‌گوییم که شما بگویید خدشه دارد همین آیه به ما می‌گوید خدا غیب دارد و این غیب را به کسی نمی‌دهد مگر رسول مرتضی مگر پیغمبری که باعث رضای او باشد و پیغمبر ما بتعلیمٍ من الله علم غیب دارد و ائمه ما هم بالوراثه، اینها تعبیرهای آقای طباطبایی است از سابق توی ذهنم است البته آیات نمی‌گوید ولی این تعبیر که علم غیب ذاتی مال پروردگار علم غیب پیغمبر بتعلیمٍ من الله علم غیب امیرالمومنین و ائمه بالوراثه، یعنی پیغمبر فرمود انا مدینه العلم و علی بابها هر چه من بلدم بعد از من علی بلد است که امیرالمومنین فرمودند علمنی رسول الله الف باب، خلاصه ایشان هزار باب علم که از هر بابی هزار باب، یک میلیون، یک میلیون باب علم رسول الله به روی من گشود و بعد از پیغمبر ائمه هم علم غیب بلدند پس این آیه چرا اینجور است؟ این آیه مربوط به حکومت است پیغمبر حکومت اسلامی تشکیل دادند خوب حکومت آقا باید روی روال عادی باشد به علم غیب کاری ندارد قضاوت را مثلا ببینید اگر کسی بخواهد قاضی امام پیغمبر بخواهند در قضاوتها با علم غیبشان قضاوت بکنند درست نیست این قضاوت آقا باید یک مبنا و مناطی داشته باشد برای آیندگان، چون الگوی برای حکومتهای اسلامی بعد از اینها است قضاوت باید یک مناط عقلایی داشته باشد لذا پیغمبر فرمودند انما اقضی بینکم بالایمان و البینات شما اگر دو شاهد برای پیغمبر ببری دو شاهد عادل که بگویند این کتاب مال این آقاست پیغمبر چکار می‌کنند؟ این کتاب را از این آقا می‌گیرند می‌دهند به آن آقا، انما اقضی بینکم بالایمان و البینات من با قسم و بینه و شهادت عدلین حکم می‌کنم آنوقت ذیل حدیث یک جمله جالبی دارد پیغمبر می‌فرماید بله من الآن حکم کردم این کتاب مال این آقاست ولی مال این آقا نمی‌شود اگر واقعا مال این آقا نیست مال این آقا نمی‌شود هذه قطعه من النار این دنبال آن ذیل است آخه او خیال می‌کرد که حالا که پیغمبر فرمود این کتاب مال این آقاست دیگر شد مال این، فرمود هذه قطعه من النار اگر واقعا مال این نباشد پیغمبر روی ظاهر دو شاهد عادل دیده خوب ببینید در باب قضاوت نباید پای علم بیاید توی کار یعنی من هم مثل قاضی‌های متعارف روی قضاوت متعارف حکم می‌کنم شما ببینید قضاوتهای امیرالمومنین الآن کتاب روز است واقعا، یعنی ایشان روی علم غیبش قضاوت نمی‌کرد دو شاهد عادل که می‌آمد علیه یک نفر شهادت می‌دادند ایشان هم زیرکی‌هایی به خرج می‌داد که الآن در این زمان کنونی واقعا آن قضاوتها آدم وقتی نگاه می‌کند خیلی تعجب می‌کند زیرکی‌هایی ایشان به خرج می‌داد این شاهد را می‌برد توی یک اتاق آن شاهد را می‌برد توی یک اتاق دیگر یک حرفهای خصوصی از این سوال می‌کرد که اینها نباشند پهلوی همدیگر یک حرفهای خصوصی از آن سوال می‌کرد از این وسطها یک کلمه ناگهان حضرت می‌فهمید، می‌فهمید این یک کلمه این با آن یک کلمه آن فرق دارد می‌فهمید این شهادت دروغ است خوب ببینید اینها زیرکی است هیچکاری به علم غیبش ندارد شاید در کل دنیا یکدانه قضاوت، یکدانه‌اش من یادم است یکدانه قضاوت فقط روی ملاک واقعی انجام شده آنهم قضاوت حضرت داود بود، عرض کردیم اینها دیگر به درد منبر می‌خورد کاری به درس ندارد حالا چهار پنج دقیقه تحمل بفرمایید عیبی ندارد، یک جوان ساده متدینی زمان حضرت داود گفت خدایا من می‌خواهم دیگر همیشه در خانه بنشینم عبادت کنم تو هم یک روزی حلال برای ما برسان ما دیگر نرویم با این مردم معاشرت کنیم خوب آنوقتها در خانه‌ها باز بود یک گاوی تشریف آورد تو. این گاو وقتی آمد تو، این خوشحال شد گفت مستجاب شد دیگر، این گاو من تا دعا کردم این گاو هم آمد توی خانه خوشحال، سر گاو را برید و از گوشتهایش استفاده کرد صاحب گاو آمد صاحب گاو با یک مشت شاهد که این گاو مال ماست همه هم شهادت دادند ایشان بدبخت را بردن پهلوی حضرت داود ایشان گفت تو باید پول این گاو را بدهی برای اینکه جنایت کردی حالا دزدی هم نکرده باشی علی کل حال غصب است و به نفع آن صاحب گاو قضاوت کرد و مجلس به ضرر این تمام شد این بیچاره بدبخت همین طور تا صبح عزا گرفت بنا شد فردا دوباره بیایند در محضر قاضی که یک تجدید نظر دوباره‌ای بشود شهود عدلی دوباره بیایند و بگویند گاو مال آن شخص است فردا که شد جبرییل نازل شد به حضرت داود گفت قضیه غیر از این است که تو گفتی این شاهدها هم نمی‌گوییم دروغ گفتند ولی قضیه چیز دیگر است این جوان در سابق پدرش مولای آن صاحب گاو بوده ثروتمند هم بوده آن صاحب گاو می‌رود آن را می‌کشد این بچه هم آنموقع کوچک بوده شیرخواره بود این جوان، بچه شیر خوره بوده آن شخص می‌زند پدر این را می‌کشد تمام اموالش را بر می‌دارد و حضرت داود فرمودند فردا به این شخص، گفتند برو اینقدر اصرار نکن گفتند نه خیر شما الآن پول برایتان آمده شبانه، دارید دارید قضاوت را عوض می‌کنید حضرت فرمودند حق با این است چون قاضی‌ها یک چنین اتهامی دارند یکخورده که خلاصه حکم را می‌دهند می‌گویند شبانه چک آمده اینهم مشابه این را گفت گفت مثل اینکه دیشب پول برایتان آمده حضرت فرمود اینقدر اصرار نکن برو گفت نه خیر من حقم را می‌خواهم حضرت به این جوان گفتند پاشو این را بکش گفت چرا؟ گفت برای اینکه پدر تو را این کشته و تمام این اموال مال توست. ببینید قضاوت دیروز قضاوتی بود که در ظاهر پذیرش داشت واقعا، خوب شهود عدل آمده بودند گفته بودند این گاو مال این بنده خدا است و او ظلما این کار را کرده بنا شد حالا قضیه فی واقعه، شاید هم این یک مورد را من یادم است در کل قضاوتهایی که ائمه و پیغمبرها کردند در این یک مورد قضاوت علی طبقٍ واقع شده اما آن مناط کار نیست مناط کار این است که دو شاهد عادل که بیایند انسان طبق آن قضاوت بکند پیغمبر ما هم همین کار را کردند فرمودند اگر دو شاهد عادل ولو دروغ من که خبر ندارم دو شاهد عادل بیایند بگویند این کتاب مال این آقاست من این کتاب را می‌گیرم می‌دهم به او اقضی بینک بالایمان و بالبینات ولی بدانید هذه قطعه من النار خوشحال نباش من گفتم این کتاب مال این است اگر واقعیت ندارد تو روز قیامت گرفتاری. خوب ببینید قضاوت روی مبنای عادی حکومت هم روی مبنای عادی، یعنی پیغمبر باید یک حکومت اسلامی تشکیل بدهند که سال ۲۰۰۰ که می‌شود واقعا همه نگاه کنند ببینند ایشان روی روال عادی تصمیم گیری کرده ایشان همه عقلاء بپسندند ایشان به خیال خودش یک آدم حسابی است فرستاده آنهم یک چنین خبری آورده حالا که خبر آورده منکر ضروری دین شدند آنها ایشان هم بی‌خبر تصمیم گرفته حالا که تصمیم گرفته آیه آمده نکن این کار را، پس هیچ منافاتی ندارد که بگوییم پیغمبر علم غیب دارند ولی در این مورد نمی‌دانند برای اینکه بنا بوده حکومت اسلامی تشکیل بشود و حکومت هم روی روال عادی باید باشد روال عادی هم همین کاری است که پیغمبر کردند این را خواستم فقط عرض بکنم که از این آیه کسی استفاده نکند که ائمه و پیغمبر علم غیب ندارند.

حالا برویم سراغ کارمان. ایشان می‌فرماید که اما المجوزون استدلال کردند به ادله اربعه کتاب و سنت و عقل و اجماع. اولین آیه‌ای هم که استدلال کردند آن را ادعا کردند که ما قبول نداریم سوره حجرات آیه ۶ یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا یا فتثبتوا عنه لئلا تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین. خوب از کجای این آیه ما می‌خواهیم استدلال کنیم؟ آقای آخوند در کفایه صفحه ۸۳ را ببینید می‌گوید استدلال شده به این آیه علی وجوهٍ یعنی از چند جهت به این آیه استدلال کردند و گفتند خبر واحد حجت است می‌گوید وجوه چندتا نمی‌گوید توی حاشیه رسایل چون ایشان غیر از کفایه حاشیه رسایل هم دارند توی حاشیه رسایل فرمودند وجوه سته، پس معلوم می‌شود توی کفایه که فرمودند وجوه یعنی وجوه سته مرحوم مشکینی در حاشیه کفایه دارد وجوه خمسه، علی کل حال آن وجوهی که در این آیه استدلال شده حالا یا وجوه خمسه یا وجوه سته ایشان دوتا را می‌گوید چون سه چهارتای دیگر ضعیف است یعنی این آیه را از پنج شش طریق علما به آن استدلال کردند وحجیت خبر واحد را ثابت کردند شیخ انصاری برای اینکه خیلی طول نکشد آنها را که یکقدری ضعیفتر است نمی‌گوید ایشان می‌گوید از دو راه به این آیه، بین این دو راه هم باز یک راهش خیلی قویتر است یکی از راه مفهوم شرط یکی از راه مفهوم وصف، چون جمله شرطیه است ان جاءکم فاسق، از راه مفهوم شرط وارد شدند بعضی‌ها از راه مفهوم وصف چون وصف فسق تبین می‌خواهد مفهومش این است که اگر فسق نبود تبین لازم ندارد.

[مثال مفهوم وصف و شرط]

عنایت بفرمایید آقا اول از جای دیگر یک مفهوم شرط و یک مفهوم وصف مثال بزنم که این آیه خوب روشن بشود ما می‌گوییم ان جاء زید مولایی به عبدش می‌گوید ان جاء زید فاکرمه جمله شرطیه است دیگر، مفهومش چیست؟ این منطوقش است ان جاء زید فاکرمه منطوق این دستور می‌گوید اگر زید مجیء داشت اکرامش کن یعنی اگر آمد پهلوی تو یک پولی به او بده مفهومش چیست؟ ان لم یجیء فلاتکرمه لذا می‌گویند جمله شرطیه انتفاء عند الانتفاء است یعنی چه؟ یعنی انتفاء جزاء عند انتفاء شرط اگر آمد این شرط، جزائش چیست؟ پول به او بده احترامش کن اگر نیامد اکرامش نکن انتفاء حکم عند انتفاء مجیء یعنی اینکه ما گفتیم اکرامش کن اگر آمد، اگر نیامد اکرامش نکن پس این مفهوم این جمله شد، آمدند در این آیه هم به مفهوم ان جاء تمسک کردند تا توضیحش را بدهیم. یکدانه هم برای مفهوم وصف شاهد بیاورم ما توی روایت داریم فی الغنم السائمه زکاه گوسفندهای بیابان چر، سائمه با سین یعنی حیوان‌های بیابان چر، فی الغنم السائمه زکاه، توی گوسفند‌های بیابان چر زکات است یعنی اگر شما گوسفند چهل تا داشتید توی بیابانها می‌چرید زکات دارد والا اگر شما صد تا گوسفند هم داشتید ولی معلوفه بود یعنی خودت علف می‌دادی خودی خرجش را می‌کردی آنها زکات ندارد ببینید فی الغنم السائمه، سائمه وصف است، یعنی گوسفندی که این صفت داشته باشد بیابان چر باشد آن زکات دارد مفهومش چیست؟ یعنی اگر بیابان چر نبود یعنی معلوفه بود خودت پول علف‌هایشان را می‌دادی آنها زکات ندارد ببینید پس این اولی مفهوم جمله شرطیه گفت اگر زید نیامد اکرام نکن دومی مفهوم جمله وصفیه یعنی اگر وصف سوم داشت زکات دارد مفهومش چیست؟ اگر وصف سوم نداشت یعنی معلوفه بود آنموقع زکات ندارد این دوتا مثال را عرض کردم یکی مال شرطیه یکی مال وصفیه تا توی آیه روشنتر بشود.

خوب آیه را می‌خواهیم از مفهوم شرطش استفاده کنیم ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا اگر فاسق مجیء نبا کرد تبین کنید مفهومش چیست؟ اگر مجیء تبین نکرد اگر مجیء کرد خبر را تبین کنید مفهوش این است اگر مجیء نبا نکرد مجیء نبا نکرد یعنی چه؟ یعنی غیر فاسق خبر آورد این را عنایت داشته باشید ایشان الآن مفهوم را اینجوری می‌گوید می‌گوید مجیء غیر فاسق، و حال آنکه مفهوم شرطش چیست؟ عدم مجیء فاسق، عنایت کنید اگر مجیء منطوقش است اگر مجیء فاسق شد فتبینوا این منطوق است مفهومش چیست؟ اگر مجیء فاسق نشد این تبین نمی‌خواهد اگر مجیء فاسق نشد یعنی چه؟ یعنی مجیء غیر فاسق شد ایشان عبارت دومی را دارد این را گفتم فقط دقت داشته باشید ایشان مفهوم را توی عبارت نیاورده اگر می‌خواست مفهوم را بیاورد باید اینجوری حرف بزند منطوق می‌گوید اگر مجیء نبا کرد فاسق تبین کن مفهومش این است که اگر فاسق مجیء نبا نکرد تبین نمی‌خواهد فاسق مجیء نبا نکرد یعنی چه؟ یعنی غیر فاسق مجیء کرد فقط توجه داشته باشید این عبارتی که ایشان آوردند خود مفهوم شرط نیست لازمه‌اش است اگر فاسق مجیء خبر نکرد یعنی چه؟ یعنی غیر فاسق مجی ء خبر کرد پس توی مطالعه‌تان توجه داشته باشید این مجیء غیر فاسق این مفهوم ما نیست این لازمه مفهوم ماست خلاصه مطلب پس منطوق آیه می‌گوید اگر مجیء فاسق به نبا بود تبین کنید مفهومش این است که اگر مجیء فاسق نبود یعنی غیر فاسق مجیء خبر کرد تبین نکنید از این راه جمله شرطیه یعنی از مفهوم جمله شرطیه که می‌گوید اگر غیر فاسق خبر آورد نمی‌خواهد تبین بکنید غیر فاسق هم یعنی عادل پس مفهوم آیه نبا می‌گوید عادل ثقه اگر خبر آورد تبین نمی‌خواهد حالا عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید المحکی فی وجه الاستدلال بها وجهان: آن مقداری که حکایت شده که علما چه جوری به این آیه استدلال کردند دو وجه است عرض کردم پنج شش وجه است ولی ایشان بین آن پنج شش دو تا را پسندیده این دوتایش مهم است بین این دوتایش هم مفهوم شرطش مهم است کفایه را ببینید آقای آخوند می‌فرماید به چند جهت ولی اظهرها مفهوم الشرط، غرض توی این دوتا هم که حالا می‌خواهیم بخوانیم که یکی مفهوم وصف یکی مفهوم شرط، بهترش آن مفهوم شرط است برویم اول سراغ مفهوم شرط، وجهان احدهما انه سبحانه علق وجوب التثبت ببینید همش ایشان تثبت می‌گوید یعنی آن قرائت آن دو نفر را در نظر می‌گیرد تبینوا نمی‌خواند تثبتوا می‌خواند تثبت یعنی توقف این آیه خدای متعال معلق کرده وجوب تبین و تفحص را بر چه؟ بر مجیء فاسق، این چیست؟ منطوق است منطوق چه می‌گوید؟ منطوق آن است که توی آیه هست مفهوم آن است که می‌فهمیم از آن، منطوق آیه یعنی در منطوق آیه وجوب تبین را برده روی آوردن فاسق یعنی اگر فاسق خبر آورد خوب مفهومش چیست؟ می‌گویند جمله شرطیه مفهومش انتفاء عند الانتفاء است، یعنی چه؟ یعنی انتفاء تبین عند انتفاء مجیء فاسق فینتفی حالا که وجوب تبین رفته روی آوردن فاسق مفهومش چیست؟ این مفهومش است یعنی منتفی می‌شود چه؟ تبین، نائب فاعلش در آن مستتر است تبین لازم است علی مجیء الفاسق مفهومش چیست؟ ینتفی آن تثبت عند انتفائه، انتفاء مجیء فاسق یعنی اگر مجیء فاسق بود تثبت می‌خواهد انتفاء اگر داشت یعنی مجیء فاسق نبود تبین هم نمی‌خواهد پس نتیجتا عملا بمفهوم الشرط یعنی اگر مجیء فاسق بود تبین می‌خواهد اگر نبود تبین نمی‌خواهد خوب حالا عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید این آیه، این استدلال‌هایی که آقا داریم می‌خوانیم همه مال صاحب معالم است صاحب معالم هم از علامه گرفته تهذیب الوصول اگر دارید توی این کتابخانه‌ها هست تهذیب الوصول مال مرحوم علامه صفحه ۷۷ این حرفها را مرحوم علامه اول زده برای استدلال، چون مرحوم علامه از آن کسانی است که به این آیه استدلال کرده ما هم فعلا حرفهای آنها را داریم نقل می‌کنیم ولی فردا رد می‌کنیم چون از اول هم ما گفتیم ما این آیات را برای این معنا قبول نداریم علامه در تهذیب الوصول صفحه ۷۷ این استدلالها را کرده معالم از ایشان نقل کرده شیخ ما هم دارد از معالم نقل می‌کند عنایت بکنید علامه فرموده این آیه به تنهایی برای ما اثبات نمی‌کند مطلب را، یک مقدمه خارجیه هم می‌خواهد ما الآن به آیه داریم تمسک می‌کنیم ولی این آیه به تنهایی برای ما ثابت نمی‌کند که خبر عادل حجت است یک مقدمه خارجیه هم می‌خواهد ببینید منطوق آیه چه می‌گوید؟ می‌گوید اگر فاسق خبر آورد تبین کن تفحص کن توقف کن تندی تصمیم نگیر مفهومش چیست؟ مفهومش این است که اگر عادل خبر آورد غیر فاسق یعنی عادل، عادل اگر خبر آورد نمی‌خواهد تبین کنید خوب نمی‌خواهد تبین کنیم چکار کنیم؟ مال آن را تبین کن مال عادل را تبین نکن خوب چکار کنیم؟ یعنی بدون تبین ردش کنیم یا بدون تبین قبولش بکنیم؟ اگر بگوییم بدون تبین ردش بکنیم که عادل وضعش بدتر از فاسق می‌شود باز فاسق خبرش را اول یک فحصی می‌کنیم و ممکن هم است راست در بیاید عمل می‌کنیم اگر معنای آیه این باشد مال عادل را تبین یعنی چه؟ یعنی تا عادل خبر داد بیرونش کن از در، بگو به درد نمی‌خورد خوب اینکه بدتر می‌شود لازم می‌آید عادل اسوء حالاً باشد بدتر از فاسق باشد، چرا؟ چون مال فاسق را تبین می‌کنیم لااقل ممکن است راست دربیاید عمل می‌کنیم ولی این بیچاره عادل تا یک خبری می‌دهد می‌گوییم خدا گفته تو را بدون تبین رد کنیم ایشان می‌گوید این که نمی‌شود پس لابد چیست؟ مال عادل را تبین نکن یعنی بدون تبین قبول کن اگر معنایش این باشد بدون تبین رد کن خوب لازم می‌آید عادل بدتر از فاسق باشد کارش، پس این نیست معلوم می‌شود وقتی عادل تبین نمی‌خواهد یعنی بدون تبین عمل بکن این را که گفتیم آیه درست می‌شود پس ببینید آیه فقط می‌گوید چه؟ می‌گوید مال عادل را تبین نکن این برای ما حجیت خبر واحد ثابت نمی‌کند چون احتمال دارد تبین نکن یعنی بی‌تبین ردش کن منتها چون می‌دانیم این اسوئیت لازم می‌آید لازم می‌آید عادل وضعش بدتر از فاسق باشد پس معنایش این است مال عادل تبین نمی‌خواهد یعنی بدون تبین عمل بکن فثبت حجیت خبر واحد.

حالا عنایت کنید مقدمه خارجی را، ما این آیه را گفتیم آیه فقط مفهومش این است که خبر فاسق را تبین نکن و اذا لم یجب التثبت عند مجیء غیر الفاسق این همان جمله‌ای است که عرض کردم ببینید اگر ایشان شرطی بخواهد حرف بزند باید چه بگوید؟ عدم مجیء فاسق، اینجا را عنایت بکنید گوشه کتاب بنویسید توی مطالعه‌تان، الآن ایشان مفهوم این را گرفته ایشان می‌گوید مفهوم چیست؟ مجیء غیر فاسق، این که مفهوم نیست مفهوم چیست؟ عدم مجیء فاسق چون منطوق مان مجیء فاسق است مفهومش می‌شود عدم مجیء فاسق اگر فاسق خبر نیاورد آنوقت لازمه اینکه فاسق خبر نیاورد یعنی غیر فاسق خبر آورد فقط این را عرض کردم دقت داشته باشید روی صنعت مفهوم گیری این مفهوم نیست روی صنعت مفهوم گیری باید عدم مجیء فاسق باشد منتها لازمه عدم مجیء فاسق مجیء غیر فاسق است خوب آیه به ما می‌گوید اگر غیر فاسق خبر آورد نمی‌خواهد تبین کنید حالا می‌خواهیم مقدمه خارجیه را بیاوریم نمی‌خواهد تبین چکار کنیم؟ اما ان یجب القبول یعنی بدون تبین قبول کن و هو المطلوب اگر این باشد بله آیه به درد می‌خورد او الرد احتمال هم دارد نه بدون تبین نمی‌خواهد مال این یعنی بدون تبین ردش کن عادل را و هو باطل قطعا این باطل است لانه یعنی آن رد اقتضاء می‌کند که عادل اسوأ حالاً باشد مال او را تبین بکن اگر دروغ بود رد بکن اگر راست بود عمل کن ولی تا عادل خبر داد بدون تبین ردش کن خوب این لازم می‌آید اسوئیت و اینکه باطل است پس معلوم می‌شود مال عادل تبین نمی‌خواهد یعنی بدون تبین قبول کن این درست می‌شود پس ببینید آیه به تنهایی کار صورت نداد یک مقدمه خارجیه هم باید ضمیمه‌اش بکنیم تا بتوانیم خبر واحد را حجت بکنیم لذا می‌فرماید این آیه به ما می‌گوید غیر فاسق یعنی عادل، عادل تبین نمی‌خواهد، تبین نمی‌خواهد آیا قبول کنیم بی‌تبین؟ بله همین است مراد یا اینکه نه رد کنیم بی‌تبین اگر این باشد آنکه باطل است چون لازمه‌اش این است که عادل وضعیتش بدتر از اسوأ حالاً است از فاسق و فساده بین حالا که این مطلب باطل است پس اولی حق است مال عادل را تبین نکن یعنی بدون تبین از او بپذیر تا یک عادلی برای شما خبر آورد اینجا نمی‌خواهد تفحص کنی بگو چشم شما راست می‌گویی نتیجتا حجیت خبر واحد ثابت می‌شود.

[استدلال به آیه از طریق مفهوم وصف]

الثانی این مال چه بود؟ از راه مفهوم شرط. حالا می‌خواهیم از راه مفهوم وصف به این آیه استدلال کنیم وصف کدام است؟ فاسقّ ما می‌خواهیم بگوییم فاسق تبین می‌خواهد مفهومش چیست؟ یعنی عادل تبین نمی‌خواهد. سائمه زکات دارد مفهومش چیست؟ غیر سائمه ندارد اینها وصف است دیگر، سائمه وصف بود فاسق هم وصف است فاسق اگر بود تبین کن مفهومش این است اگر فاسق نبود یعنی عادل بود شرط نیست آن اولی ان جاء بود از آن استفاده می‌کردیم ولی دومی از مفهوم وصف، وصف فسق اگر کسی داشت تبین کن مفهومش این است اگر وصف فسق را نداشت تبین نکن البته باز اینجا هم مقدمه خارجیه می‌خواهد اگر فاسق نبود تبین نکن یعنی بی‌تبین ردش کنم؟ آن که باطل است یعنی بی‌تبین از او بپذیر خلاصه آیه با ضمیمه آن مقدمه خارجیه چه از راه مفهوم شرط چه از راه مفهوم وصف به آن استدلال کردند خدای متعال امر بالتثبت، این جای سوم که از آیه تبین ایشان دارند تعبیر می‌کنند به آیه تثبت، عند اخبار الفاسق، منطوق را دارد می‌گوید، در منطوق آیه تثبت می‌گوید لازم است عند اخبار الفاسق آنوقت مفهومش این است عند اخبار العادل تثبت نمی‌خواهد و قد اجتمع فیه وصفان ذاتی و هو کونه خبر واحد و عرضی و هو کونه فاسق عنایت بفرمایید آقا این فاسقّ دو تا وصف در آن است چون فاسق یک نفر است مفرد مذکر، فاسق واحد است این واحد بودن یک صفت، صفت فسقش هم یک صفت، در اینجا دو تا صفت در این فاسق جمع شده یک صفت ذاتی و او واحد بودنش است یعنی مرد یک نفر فاسق یعنی یک نفر خوب این یک نفری که صفت فسق هم دارد پس یک صفت ذاتی دارد یک نفر یعنی مخبر واحد یک صفت عرضی دارد که آن صفت فسقش است ببینیم کدامیک از این دوتا علت وجوب تبین است خوب معلوم است آن صفت فسقش، آن صفت فسقش علت تبین است نه آن واحد بودنش اگر واقعا آن واحد بودنش علت وجوب تبین بود آن را ذکر می‌کردند.

یک مثال از خارج بزنیم آقا، یکنفر به عبدش می‌گوید اکرم عالما خوب این عالم دو تا صفت دارد یکی اینکه یک انسانی است یکی هم اینکه رفته درس خوانده شده عالم، انسانیتش مال ۳۰ سال پیش است از روزی که به دنیا آمد یک انسان به دنیا آمد این انسان به دنیا آمده رفت درس خواند شد عالم، پس الآن در این عالم دو تا صفت است یک صفت انسانیت که مال ۳۰ سال قبل است یک صفت هم صفت علمیت خوب این اکرم عالما این صفت وجوب اکرام مال چیست؟ مال آن صفت عرضی اش است مال آن علمش است لذا می‌گویند تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است یعنی وقتی می‌گوید اکرم عالما یعنی اکرم لعلمه پس آن علمش علت وجوب اکرام است اگر مولا بگوید نه من انسانیتش مقصودم است یعنی گفتم اکرام کن بخاطر آن انسانیتن می‌گوییم اگر آنجور بود باید می‌گفتی اکرم انسانا پس از اینکه یعنی مولا نمی‌تواند بگوید من اگر گفتم اکرم عالما بخاطر آن صفت ذاتی اش است چون یک انسانی است اگر آن بود باید آن را می‌گفتید شما اکرم انسانا، چرا؟ برای اینکه صفت ذاتی مقدم بر صفت عرضی است یک موقع این انسان بود که عالم نبود اگر شما مقصودتان از این وجوب اکرام آن انسان بودنش است باید انسان را می‌گفتی او متعین بود حالا که نگفته، گفته اکرم عالما معلوم می‌شود آن صفت علم علت وجوب اکرام است آنجا که روشن شد اینجا هم همینجور است این فاسق الآن دو صفت دارد یکی اینکه واحدّ یعنی یک مخبر واحد است و دیگر اینکه دارای صفت فسق است ما باید ببینیم آن وجوب تبین مال کدام است قطعا آن وجوب تبین مال آن صفت فسقش است آن صفت فسقش چون تعمد در کذب دارد آدم فاسق تعمد در کذب دارد در مقابل عادل که تعمد در کذب ندارد، خوب چه شد آقا؟ بمناسبت اینکه آن صفت فسق علت وجوب تبین است می‌فهمیم عادل تبین نمی‌خواهد، چرا؟ برای اینکه آن صفت فسق علت تبین بود در عادل آن صفت نیست پس در عادل تبین نمی‌خواهد.

أدلّة القائلين بالحجيّة

وأمّا المجوّزون فقد استدلّوا على حجّيّته بالأدلّة الأربعة :

الاستدلال بالكتاب

أمّا الكتاب ، فقد ذكروا منه آيات ادّعوا دلالتها :

منها : قوله تعالى في سورة الحجرات :

الآية الاولى : آية «النبأ»

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ(١).

الاستدلال بها من طريقين

والمحكيّ في وجه الاستدلال بها وجهان :

١ - من طريق مفهوم الشرط

أحدهما : من طريق مفهوم الشرط أنّه سبحانه علّق وجوب التثبّت على مجيء الفاسق ، فينتفي عند انتفائه ـ عملا بمفهوم الشرط ـ وإذا لم يجب التثبّت عند مجيء غير الفاسق ، فإمّا أن يجب القبول وهو المطلوب ، أو الردّ وهو باطل ؛ لأنّه يقتضي كون العادل أسوأ حالا من الفاسق ، وفساده بيّن.

٢ - من طريق مفهوم الوصف

الثاني : من طريق مفهوم الوصف أنّه تعالى أمر بالتثبّت عند إخبار الفاسق ، وقد اجتمع فيه وصفان ، ذاتيّ وهو كونه خبر واحد ، وعرضيّ وهو كونه خبر فاسق ، ومقتضى التثبّت هو الثاني ؛ للمناسبة والاقتران ؛ فإنّ الفسق يناسب عدم القبول ، فلا يصلح الأوّل للعلّيّة ؛ وإلاّ لوجب الاستناد إليه ؛ إذ التعليل بالذاتيّ الصالح للعلّيّة أولى من التعليل بالعرضيّ ؛ لحصوله قبل حصول العرضيّ ، فيكون الحكم قد حصل قبل حصول العرضيّ ، وإذا لم يجب التثبّت عند إخبار العدل ، فإمّا أن يجب القبول ، وهو المطلوب ، أو الردّ ، فيكون حاله أسوأ من حال الفاسق ، وهو محال.

أقول : الظاهر أنّ أخذهم للمقدّمة الأخيرة ـ وهي أنّه إذا لم يجب

__________________

(١) الحجرات : ٦.