درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۳۱: اجماع منقول ۲۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

عرض شد مسامحات امثال آقای ابن ادریس در نقل و اجماعاتشان، این باعث شده که علما به توجیه بیافتند، به تأویل بیافتند، دیدند ایشان گاهی در یک مسئله ‏ای که عدّه زیادی مخالفند یا اصلاً قائل ندارد ادّعای اجماع کردند، مرحوم شهید آمدند یک توجیهاتی کردند، این آقایان مقصودشان از اجماع مثلاً شهرت است، یا مقصودشان از اجماع، اجماع بر روایات است، نه اجماع بر فتوا، یا اینکه نه مقصودشان، خلاصه چند گونه توجیه کردند، یک توجیه هم مرحوم مجلسی کردند، فرمودند تغایر اصطلاح، معلوم می‏شود اجماع در اصول یک اصطلاحی دارد، اتّفاقُ الکلّ، امّا در فقه اجماع یک اصطلاح دیگری دارد، یعنی اگر نگاه می‏کنی در فقه با ده پانزده نفر موافق یک کسی ادّعای اجماع می‏کند معلوم می‏شود اجماع در فقه، مغایر با اجماع در اصول است، در اصول اجماع یعنی اتّفاق الکلّ، ولی در فقه که می‏آیند می‏بینیم با وحدت کلمه ده پانزده نفر هم، ادّعای اجماع می‏کنند، ایشان هم این توجیه را کردند، محقق سبزواری هم سه چهار تا توجیه کردند که یک دانه‏ اش را ما قبول داریم و الاّ آن بقیه ‏اش را قبول نداریم، یکیش مثل همان مرحوم شهید، فرمودند اینها مقصودشان از اجماع شهرت است، یا مقصودشان از اجماع اجماع بر روایات است، یا اینکه نه در حینی که خواستند ادّعای اجماع بکنند، یک چهار پنج تا کتابهای دَمِ دستی را دیدند که اینها همه موافق بودند، ادّعای اجماع کردند، بعد یک کتاب دیگری چاپ شده، صاحب آن کتاب مخالف بوده با این اجماع، این آقا از اجماعش دست برداشته، ایشان هم از این توجیهات کرده، ولی ایشان می‏فرماید ابدا احتیاجی به این توجیهات نداریم، نه توجیهات شهید، نه توجیه مرحوم مجلسی، نه آن دو تا سه تا توجیهی که محقق سبزواری کردند، یک توجیهش خوب است که ما هم همان را انتخاب کردیم و او کدام است این است که این اجماعات مستند به حدس است، یعنی این آقایان ناقلین اجماع دیدند یک اموری است متّفقٌ علیه عند الکلّ، گفتند حالا که این اتّفاقی است عند الکلّ، پس این حکم هم که از این ثابت می‏شود این هم عند الکلّ ثابت است ادّعای اجماع کردند، ایشان می‏فرماید بهترین توجیه برای این اجماعاتی که مخالف در مسئله دارد این است که حملش کنیم بر آن محمل سوم که آقای سبزواری هم یکی از توجیهاتش همین است، شاهدمان کیست، شواهد زیاد، امارات و تراکم امارات زیاد، یکیش این که نگاه می‏کنیم یک شخص ادّعای دو تا اجماع بر خلاف می‏کند، خوب معلوم می‏شود این اجماعات تتبّعی نیست، اگر کسی اجماع تتبّعی کرده بود، کلّ علما را دیده بود و ادّعای اجماع کرد، دیگر ممکن نبود ادّعای اجماع بر خلاف بکند، یا در یک زمان دو تا آقا دو تا ادّعای اجماع بر خلاف، یا در یک زمان متقارب دو تا ادّعای اجماع بر خلاف، اینها همه کاشف است از اینکه این ادّعای اجماع همه حدسی است، یا یکی از قرائن این است، می‏بینیم علما کثیرا ما اعتنا نمی‏کنند به اجماعات، خوب اگر اجماع تتبّعی بود، واقعا اقوال علما را تتبّع کرده بود و از این اقوال رأی معصوم را کشف کرده بود بی‌اعتنایی نمی‏کردند یا نگاه می‏کنیم به مجرّد ادّعای دلیل بر خلاف اجماع از اجماع دست بر می‏دارند، چرا خوب الاصلُ دلیلٌ حیثُ لادلیل، یک آقایی به اعتبار این قاعده آمده ادّعای اجماع کرده، بعد که دلیل پیدا می‏شود بر خلاف آن که دیگر نوبت نمی‏ماند، برای اینکه آن اجماع معقدش اساسش این بود که چون دلیل نداریم تا یک دلیل پیدا می‏شود بر خلاف این اجماع از آن اجماع دست بر می‏دارند، معلوم می‏شود اجماعها همه حدسی است، اینها همه شواهد و قرائن هستند، معلوم می‏شود اجماعها همه حدسی ‏اند، اینها همه شواهد و قرائن هستند، برای اینکه نقل اجماعاتی که علما برای ما می‏کنند در فقه خلاصه خیلی تمام نیست، اینها در یک حدسیاتی در یک ملازمات اجتهادی ه‏ای که مسلّم هم هستند آن امور اجتهادیه است، منتهی بعد معلوم می‏شود نه دلیل بوده، این آقا خیال می‏کرده دلیل نیست، به اتّفاق آن اصل آن حرف را زده، بعد معلوم می‏شود دلیل بوده، قهرا اجماع باطل می‏شود، پس نتیجتا آقا این اجماعهایی که مخالف دارد، بهترین محمل و بهترین توجیهش این است که حملش بکنیم بر اینکه، اینها از یک امور حدسیه این مطلب را به دست آوردند و ایشان می‏فرماید این نقل و اجماعها هم البتّه مجاز نیست تا اینکه احتیاج به قرینه داشته باشد، اغراء به جهل و تدلیس نیست تا مضرّ به عدالت باشد، این آقا می‏خواهد بگوید بابا مذهب من راجع به لحم الإرنب حرمت دارد، بی‌دلیل هم نگفته مدرک هم اجماع است یعنی آن آقایی که پانصد سال پیش ادّعای اجماع کرده، نخواسته برای ما دلیل ثابت کند که آیندگان شما دیگر راحت باشید، ما در این مسئله... نه این برای اقناعا لنفس، برای اینکه خودش را قانع بکند، به آیندگان بفهماند که من حرف بی‌دلیل نزدم، این ادّعای اجماع برای آن است، پس بنابراین نه اینکه برای مستند ما هم باشد تا شما بگویید اغراء به جهل است و این تدلیس است و این مضرّ به عدالت است، نتیجتا تا اینجا ایشان خلاصه مطلب، تمام توجیهات را ردّ کردند و بهترین توجیه توجیه خودشان شد، بعد ایشان شروع کردند به خلاصه سه چهار هفته بعد، اگر نظر آقایان باشد خیلی‏ها نبودند آن روز، ما گفتیم ناقلین اجماع، مستندشان یا حسّ است، یا لطف است، یا حدس است، حدس هم گفتیم یا اتّفاقی و تصادفی است یا حدس ضروری عادی است، اینهایی که روز اوّل گفتیم ایشان از هر کدامش با یک رمزی با یک سه چهار خطّی تمام آن مطالب را می‏خواهند بیان کنند، حسّیش کدام بود، آن روز هم اینطور گفتیم، مثل کسی که مثلاً می‏رود خانه حضرت صادق علیه ‏السلام، می‏گوید آقا تشریف دارند، می‏گویند آقا تشریف بردند حرم، خوب می‏آیند حرم پیغمبر، حالا نمی‏دانند امام کیست، تمام روات و اصحاب آنجا هستند، ولی تمام اینها که یک نفرشان هم امام است، همه‏ شان مثلاً می‏گویند نماز جمعه واجب است، خوب این الآن نمی‏شناسد آقا را، ولی یقین دارد که یکی از این یک نفر، چون لازم نیست دیگر حین اجتماعا معرفت پیدا کند که آن امام است، اگر معرفت پیدا کند دیگر اجماع نیست، اسمش می‏شود خبر، نه می‏داند که در این جمعیت امام هم داخل است همه این را گفتند، بعد می‏آید بیرون ادّعای اجماع می‏کند، می‏گوید اجمع الرّوات، اجمع العلما، که نماز جمعه واجب است، خوب ببینید این اجماعی است که مستند به حسّ است، امّا در این زمان نیست، اگر بشود یک چنین چیزی بله، چه موقع در این زمان غیبت ممکن است یک نفر بگوید من در یک مجلسی بودم، همه یک چیزی می‏گفتند و امام زمان هم در آن مجلس بودند، این شد، قطعا چنین چیزی نیست، پس اگر مستند اجماع حسّ باشد کان معتبرا ولی در زمان غیبت چنین چیزی اتّفاق نمی‏افتد، برویم سراغ بعدیش که دو سه خط خواندیم، دوباره باید تکرار کنیم، این بعدیش را عنایت بکنید، ما یک ان قُلت یک صفحه ‏ای داشتیم، و یک قُلتُ نیم صفحه‏ای که دو سه روز درسمان بود، یعنی دو روز ما ان قلتش را خواندیم و یک روز هم قُلت‏اش را خواندیم، حالا ایشان آن همه مطالبی که ما دو سه روز خواندیم، حالا می‏خواهد در عرض چهار پنج خط توضیح بدهد، خوب قهرا رفقایی که نبودند برایشان مشکل است، من مجبورم دوباره ان قُلت آنجا را تکرار کنم تا این عبارتی که خلاصه آنجاست یک قدری روشن شود، ببینید آقا ایشان وقتی آنجا ریشه اجماع را زدند ان قُلت آمد جلو، بعد از اینکه گفتند این اجماعات اینطور و اینطور است، اعتبار ندارد یا مستندش لطف است که ممکن نیست قبول ندارید، یا مستندش حسّ است که امکان ندارد، ان قُلت آمد جلو، ان قُلت چه گفت، گفت اجماع لو خُلّی و طبعه قطع نظر از قرائن خارجی است، اصلاً خود لفظ اجماع، یعنی یک کسی که می‏گوید هذا المسئلة اجماعی، این معنایش این است مثلاً اگر صد هزار عالم از روز اوّل اسلام تا امروز داشتیم، اگر امروز یک کسی بگوید این مسئله اجماعی است ظاهرش چیست، ظاهرش این است که تمام این صدهزار نفر را من خودم عن حسٍّ تتبّع کردم، عرض کردم ان قُلت این را گفته، ما که بعدا ردّ کردیم، داریم ان قُلت می‏خوانیم، ما بعد از اینکه گفتیم نقل اجماع حجّت نیست، یک ان قُلتی آمد گفت چرا حجّت است، چرا، چون وقتی این آقا می‏گوید هذه المسئلة اجماعیة، ظاهر لفظ اجماع، لو خُلّی و طبعه، یعنی قطع نظر از قرائن خارجی است، خود این عبارت اجماعٌ معنایش این است، یعنی آن صد هزار عالمی که از روز اوّل تا امروز بودند، تمام اینها را عن حسٍّ، من خودم تتبّع کردم، خوب حالا این آقا هم عادل است، ادّعا می‏کند اجماع، اجماع هم معنایش این است که صد هزار عالم همه وحدت کلمه دارند، خوب بعد آمده گفته نقل اجماع اینگونه حجّت است، یا از حیث سبب یا از حیث مُسبّب که امروز اسمش را عوض کرده ایشان، به جای سبب ایشان اینجا کاشف می‏گوید، رفقایی که آنجا را بودند با اینجا قاطی نکنند، به جای سبب آن روز فقط عبارت را دو سه کلمه ‏اش را عوض کرده، به جای سبب آن روز امروز کاشف می‏گوید، به جای مسبب آن روز امروز منکشف می‏گوید، ما همان سبب و مسبّبی که در ذهن رفقاست، همان را می‏گیریم، خوب این ناقل اجماع آمده دارد خبر می‏دهد از اتّفاق من عدا الامام، صد هزار عالم را ظاهر لفظش این است، این صد هزار عالم را همه را من عن حسٍ دیدم، خوب اگر این ناقل اجماع چنین ادّعای اجماعی برای ما بکند این کشف می‏کند از رأی معصوم، نمی‏شود صد هزار عالم در عرض هزار سال همه بیایند یک چیز بگویند و مع ذلک امام زمان علیه ‏السلام رأیش یک چیز دیگر باشد، از اینکه اتّفاق من عدا الامام که این صدهزارتا باشند، از این کشف می‏کنیم که رأی مبارک امام علیه ‏السلام هم همین است، حالا این نقل اجماع یا از حیث نقل سبب حجّت است، یا از حیث نقل مسبّب، امّا از حیث نقل سبب، برای اینکه سبب حسّی است، چون معنای این اجماع این است که عن حسٍّ من خودم صد هزار عالم را دیدم، خوب ادلّه حجّیت خبر واحد، می‏گوید خبرهای عن حسٍّ حجّت است، پس بپذیر قول این آقا را که ظاهر کلامش این است که من صد هزار عالم را دیدم، یا از این جهت حجّت است، یا از جهت اینکه از اتّفاق این صد هزار نفر حدس می‏زنم، کشف می‏کنم رأی امام هم حجّت است، یا از آن جهت حجّت است، آن وقت اگر نظرتان باشد مرحوم کاظمی یک اشکالهایی به خودش می‏کرد که خوب اوّلی درست، چون اخبار عن حسٍّ است، مشمول آیه نبأ مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد واقع می‏شود امّا دوّمی چطور، آن دوّمی که حدس است چه جوابی داد، گفت بله، دوّمی حدس است، ولی حدسی است که مستند به حسّ است، همانطوری که خبرهای حسّی، نظرتان آمد، اینها عین عبارتهای گذشته است، آنها را نگویم این عبارتها امروز روشن نمی‏شود، باید تمام این ریزه‏ کاری‌ها در ذهن آقایان باشد، چون با چهار پنج خط می‏خواهیم خلاصه دو سه روز درس قبلی را بخوانیم، پس ان قُلت چه کار کرد برای ما، گفت اجماع ظهورش در اتّفاق کلّ است، مثلاً ما کلّ را هم مثال زدیم به صد هزار تا، معنایش این است که من رأی صدهزار تا را دیدم و از این صد هزار تا هم حدس زدم که امام هم نظرش این است، آن وقت ان قُلت چه گفت، گفت یک چنین نقل اجماع‌هایی برای ما حجّت است، یا از حیث نقل سبب، یا از حیث نقل مسبّب، امّا نقل سببش که حسّی است چون معنای اجماع این است، عن حسٍّ من خودم این صدهزار تا را دیدم، ادلّه حجّیت خبر واحد می‏گوید این آقا عادل است، این آقا ثقه است دارد عن حسٍّ خبر می‏دهد از وحدت کلمه صد هزار نفر بپذیر، خوب این اشکالی ندارد، یا نه از حیث مسبّب حجّت است، آن وقت اینجا بود که اشکال می‏شد، خوب آن مسبّبش که حدسی است، ادلّه خبرهای حدسی که مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد واقع نمی‏شود، چه جوابی داد مرحوم کاظمی، فرمود بله، درست است که حدس است، من رأی امام را دارم حدس می‏زنم، امّا حدسی است که مستند به حسّ است، آن هم چطور حسّی، حسی که استلزام عادی دارد، یعنی هر کس واقعا تتبّع بکند و قول صد هزار عالم را حسّا به دست بیاورد حتما حدس می‏زند که نظر امام هم نیست، پس نتیجتا ایشان می‏گوید حالا که حسّ ممتنع شد که قسم اوّل بود، بیاییم سراغ ان قُلت، غرض این را دقّت داشته باشید، این که الآن داریم می‏خوانیم اِنْ قُلتِ گذشته است، آنجا را یک مراجعه بکنید تا بعد روشن بشود،

۲

حاصل کلام در مساله اجماع در نظر مرحوم شیخ

بعد هذا، آن که حجّت بود مستند اگر حسّی بود حجّت بود، ولی گفتیم این هذا فی غایة الغلّة، اگر این‏ها را یادتان باشد یک چنین عبارتی ایشان گفتند، فرمودند در این زمان ما هذا فی غایة الغلّة، امکان ندارد کسی که من در یک مجلسی بودم امام هم اینطور بود، آن که برود کنار، و بعد هذا، این ان قُلت است، ان قُلت آنجا را مطالعه کنید تا این عبارت خوب روشن بشود، بعد هذا، حالا که حسّی ممکن نشد، ان احتُمِل اگر احتمال بدهید فی حقّه، در حقّ این ناقل اجماع، اگر احتمال بدهید که این تتبّع است فتاوی جمیع مجمعین که مثلاً من مثال زدم به صدهزارتا، اگر ما احتمال بدهیم این آقایی که نقل اجماع می‏کند واقعا تمام صدهزار تا را دیده، والمفروض، مفروض در ان قُلت، و الاّ ایشان قبول ندارد این مفروض را، داریم ان قُلت می‏خوانیم، والمفروض، مفروض در ان قُلت هم این است، الظاهر من کلامه، ظاهر این کلام این آقا، لو خُلّی و طبعه که من آن روز اضافه کردم، ظاهر این لفظ اجماع لو خُلّی و طبعه است، اتّفاق کلّ است، که کلّ صدهزارتایی که مثلاً من دارم مثال می‏زنم، یعنی این کأنّه دارد با این اجماعون می‏گوید آقایان بدانید من صد هزار عالم را عن حسٍّ قولشان را تتبّع کردم، خوب اتّفاق صد هزار نفر، استلزام عادی دارد با موافقت امام، یعنی اگر ما هم صدهزار نفر را خودمان عن حسٍّ تتبّع می‏کردیم که همه بالاتّفاق می‏گویند نماز جمعه واجب است، ما هم حدس می‏زدیم، می‏بینید استلزام عادی در مقابل استلزام اتّفاقی که یک نفر به خاطر حسن ظنّ به سه چهار تا، آن استلزام عادی ندارد، آن آقا حسن ظنّ دارد نه، این آقا، مفروض این است، مفروض در کلام ان قُلت سابق این است که نه من خودم عن حسٍّ دیدم، خوب عن حسٍّ صد هزار تا را دیدم، و وحدت کلمه کل که آن صدهزار تا باشد این استلزام عادی دارد با موافقت قول امام، فالظاهر، اینها همه اِن قُلت است، فالظّاهر حجّیة خبَرِهِ للمنقولُ الیه، یک چنین نقل اجماعی، این که وقتی می‏گوید اجماع یک خبر است دیگر، حجّیة خَبَرِهِ، یعنی این نقل اجماع آن آقای ناقل برای مایان که منقولٌ الیه است حجّت است، سواء، حجّیت بگوییم از حیث سبب است که امروز می‏گوییم کاشف یا از حیث مسبّب است که امروز می‏گوییم منکشف، درست است، آن را آنجا پیدا کنید، بالاخره نقل این اجماع حجّت است، حالا یا از باب نقل سبب که همین اتّفاق صد هزار نفر، یا از حیث نقل مسبّب که آن رأی معصوم علیه ‏السلام باشد، ایشان می‏فرماید این نقل حجّت است، این چنین خبری برای ما حجّت است، حالا چه آنکه مناط حجّیت بگوییم تعلّق خبره بنَفس الکاشف، زیر کاشف بنویسید سبب که با عبارت آن روز تطبیق بکند، و الاّ کاشف هم خوب است، عنایت بکنید آقا، این صدهزار تا را رأی امام را، اگر بگوییم آن صد هزار تا سبب پیدایش آن شده، به آن می‏گویند مسبّب رأی معصوم، به این صدهزار تا می‏گویند سبب، اگر نه گفتیم اینها کاشف است، این صدهزار نفر کاشف از رأی معصوم است، آن رأی معصوم می‏شود منکشف، اگر گفتیم نه به آن رأی معصوم مخبر به هم می‏شود گفت، وقتی این آقا نقل اجماع می‏کند، خبر است، مخبرُ به ‏اش چیست، مُخبَرُ به ‏اش رأی معصوم است، غرض مخبرُ به، با مسبّب با منکشف یکی است، سبب با کاشف، با خبر، یکی اینها را بگویم که چون عبارتها همه ‏اش عوض می‏شود گیج نشوند آقایان، خلاصه سبب و به خدمت شما عرض شود خبر و کاشف، اینها یکی است، از آن طرف منکشف، مسبّب، مخبرُ به، آنها هم یکی دیگر، ما این آقایی که برای ما نقل اجماع می‏کند، ظاهرش هم این است که دارد عن حسٍّ از صد هزار نفر دارد خبر می‏دهد، این برای ما حجّت است این نقل اجماع، یا از حیث نقل سبب است، چون دروغ نمی‏گوید عادل است، ظاهر اجماعش هم این است که عن حسٍّ دیدم، بپذیر قولش را، یا از حیث نقل مسبّبش، برای اینکه این صد هزارتا، استلزام عادی دارد با قول امام، یا از این جهت بگو حجّت است یا از آن جهت، آن وقت بعد یک اشکال می‏شود، از این جهتش، خوب حسّی است، مشمول ادلّه خبر واحد واقع می‏شود، ولی آن جهتش چه، آن که حدسی است، حدس می‏زنیم، می‏گوید بله، غیر آن حدسی است که مستند به حدس است، آن باطل بود، حدس هست رأی امام، امّا حدس مستند به حسّ است، یا از این جهت حجّت است یا از آن جهت، این حجّیت چنین نقل اجماعی، یا بخاطر این است که مناط حجّیتش یا تعلّق خبرِهِ، یعنی تعلّق این نقل اجماع است به نفس کاشف، یعنی این که می‏گوید کاشف یعنی سبب، این که می‏گوید من صدهزارتا را، ظاهر کلامش این است، من صد هزار کلام نفر را عن حسٍّ دیدم، شما بگو راست می‏گوید، راست می‏گوید چون خبر حسّی است، مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد واقع می‏شود، اینجا قبول بکن، بگو اینجا تعلّق گرفته به نفس کاشف، الّذی و آن کاشفش هم از امور محسوسه است، چون ظاهر اجماع این است، هر صد هزارتا را عن حسٍّ خودم دیدم، و آن صد هزار تا المستلزم الضّرورةً، ضرورتا استلزام عادی دارد لاَِمرٍ حدسی، حدسیش کدام است، و هو قولٌ امام، یعنی هر کس این وحدت کلمه صد هزار نفر را ببیند، حتما حدس می‏زند که رأی امام هم همین است، پس یا از این جهت حجّت است، سواءٌ یا از اینکه جعلنا المناط یا اینکه نه بگوییم مناط حجّیت تعلّق خبره بالمنکشف، زیرش بگذارید مسبّب که با عبارت آن روز یک جور باشد، و الاّ کاشف و منکشف هم هر دویش درست است، منکشف کدام است و هو قول الامام، ایشان می‏فرماید یا از آن جهت حجّت است یا از این جهت، آن وقت اوّلیش اشکال ندارد، یعنی بگوییم از حیث، دارد خبر می‏دهد از اتّفاق صد هزار تا، از این جهت که حجّت است، چون حسّی است، مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد واقع می‏شود، سؤال در دوّمیش است، چطور از جهت منکشف حجّت است، آن که حدسی است لما عرفت، دقّت کردید علّت برای کیست، علّت برای آن است که چطور از حیث لو کشف حجّت است و حال آنکه منکشفش حدسی است، و حدسیات که مشمول است، ادله حجّیت خبر واحد واقع نمی‏شود آن وقت جواب دادند مرحوم کاظمی، فرمودند اخباری که خبر واحد را حجّت می‏کند، همانطوری که حسّی ‏ها را می‏گیرد، حدسی‏های مستند به حسّ هم کالحسّی، یعنی هم از حیث سبب حجّت است هم از حیث مسبّب، از حیث مسبّب چطور حجّت است، لما عَرَفت برای دوّمی است، چطور این نقل اجماع از حیث مسبّب هم حجّت است، و حال آنکه مسبّب حدسی است، آن کشف رأی معصوم حدسی است، لما عَرَفتَ، چرا این هم حجّت است، برای اینکه الخبرُ الحدسی المستند الی احساس ما هو ملزومٌ للمُخبَرُ بِه عادتا، کالخَبَر الحسّی، این کالخبر الحسّی خبر آن أنّ است، چرا این دوّمی هم حجّت است، می‏گوید برای اینکه درست است حدسی است رأی امامش، امّا مستند است به احساس ما، ما کدام است، آن صد هزار نفر، درست است الآن حدس است، دارد رأی امام را حدس می‏زند، امّا حدسی است که مستند به حسّ است، یعنی دارد خبر می‏دهد عن حسٍّ، از صد هزار نفر که هو که آن صد هزار نفر، هو به ما برمی‏گردد، چون من ما را صد هزار تا معنا کردم، دارم هو را هم صدهزار تا معنا می‏کنم، درست الآن این کشف رأی معصوم خبر حدسی است، چطور مشمول ادلّه حجّیت خبر واقع می‏شود، می‏گوید به خاطر اینکه درست است حدسی است یعنی این کشف رأی معصوم خبر حدسی است، امّا حدسی که مستند است به خبر حسّی که حسّش ملزوم للمُخبر به است، مخبر به همان رأی معصوم است، گفتم آن رأی معصوم را هم مخبر به می‏گویند برای اینکه این اجماع اخبار است، هم منکشف می‏گویند برای اینکه این کاشف است، هم مسبّب می‏گویند برای اینکه این صدهزار نفر سبب است، ایشان می‏فرمایند که اینجا مناطش از این جهت حجّت است، خبر حدسی اینگونه کالخبر الحسّی، یعنی همان طوری که آن خبر حسّیش حجّت است، مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد می‏شود آن حدس مستند به حسّ هم، آن هم کالخبر الحسّی یعنی چه، یعنی آن هر سه جایی که مستند به حدس است آنها به درد نمی‏خورد، حدس هست ولی حدس مستند به حسّ است مثل همان حسّی می‏ماند، در چه چیزی، در وجوب قبول، یعنی اگر خبر از رأی معصوم هم داد بپذیر، ولو حدس است، ولی چون حدس مستند به حسّ است، از آن بپذیر، عین خبر حسّی می‏ماند آن خبر حدسی در وجوب قبول، و قد تقدّم، همان اِن قُلت و قد تقدّم این دو وجه که مناط حجّیت، یا از حیث سبب است یا از حیث مسبّب است، این دو وجه در کلام سید کاظمی در شرح وافیه گذشت، نظرتان است ترجمه سید را گفتیم، یک اسم دیگرش چه بود ایشان، نظرتان است، محقّق بغدادی، دیگر، محقّق اعرجی، طرف محقّق کاظمی، محقّق اعرجی، محقّق بغدادی، اسم کتابهایشان را هم آوردم، یک دانه کتاب دارند شرح وافیه، یک دانه کتاب اصولی مستقل هم دارند، المحصول فی علم الاصول، کتاب فقهی‏ شان اسمش چه بود، وسائل الشّیعه، فقط با وسائل الشّیعه روایت قاطی نشود، ایشان یک کتاب فقهی داشتند به نام وسائل الشّیعه که بعضی از جلدهایش هم چاپ شده، غرض تمام این حرفها را آقای محقّق کاظمی که ترجمه ‏اش را آن روز خلاصه گفتیم، این حرفها را ایشان زدند که این نقل و اجماعها یا از آن جهت حجّت است یا از این جهت، آن جهتش خوب است حسّی است، امّا این جهت حدسی‏اش چه، می‏گوییم چون حدسش مستند به حسّ است، از آن جهت هم حجّت است، ایشان می‏فرماید تمام این حرفها را ما زدیم در آنجا، لکنّک، لکن چیست قُلتُ، ببینید یک اِن قُلت دو روز درس را ایشان با سه چهار تا خط تمام کرد، قُلتیش هم یک روز درس ما بود، ایشان با یکی دو تا خط تمام می‏کنند، قُلتُ، چه کسی می‏تواند چنین ادّعایی بکند، بله اگر کسی بتواند به دست بیاورد عن حسٍّ، قول صد هزار عالم از روز اوّل، خوب بله، کشف عادی می‏کند از رضای... امّا چه کسی می‏تواند یک چنین ادّعایی بکند، شما این زمان ما را، آن روز هم عرض کردیم شما این زمان ما را در نظر نگیرید، اینترنت هست و تلکس هست و این وسایل ارتباط جمعی هست و کلّ دنیا مثل یک خانه کوچک می‏ماند، آن زمانی که علاّمه ادّعای اجماع می‏کرده، این امکانات نبوده، باید یک کتابی از ایران برود تا علاّمه ببیند، یک کتابی از هند و پاکستان برود تا علاّمه قول آن آقا را هم ببیند، اصلاً امکانات نبوده، درست اگر یک چنین چیزی اتّفاق بیافتد، یک نفر عن حسٍّ تمام این صد هزار عالم از روز اوّل تا امروز ببیند، همه می‏گویند نماز جمعه واجب است، خوب بله آدم یقین می‏کند که امام هم نظرش همین است، نه از راه قاعده لطف، از نظر استلزام عادی، پس نتیجتا خیلی خوب است، لکنّک عرفت که قُلتُ، یک چنین چیزی ممکن نیست، آن وقت یک عبارتی ایشان اینجا گفتند، دوباره اینجا می‏گویند، ایشان می‏گوید خلاصه آن اتّفاقی که استلزام عادی با رأی معصوم دارد، وجود خارجی ندارد، آن اتّفاقی که امکان دارد در خارج، استلزام عادی ندارد، مثلاً در این زمان ما، فرض کنید این پنجاه تا عالم است، انسان می‏تواند در عرض یک مدّت کوتاهی این پنجاه تا عالم را نظرشان را به دست بیاورد، که همه می‏گویند نماز جمعه واجب است، امّا این استلزام عادی ندارد، پس آن اتّفاقی که استلزام عادی دارد با رأی معصوم، اتّفاق صد هزار تا است که امکان ندارد، به خصوص در آن زمانهای سابق، به قول میرزای قمی، العلما ینتشرون فی المشارق الارض و مغاربها، چه چیزی امکان داشته برایش، آن اتّفاقی که استلزام عادی با رأی معصوم دارد وجود خارجی ندارد، آن اتّفاقی که وجود خارجی دارد، آدم می‏تواند به دست بیاورد قول پنجاه تا است که آن هم استلزام عادی ندارد، حالا پنجاه نفر هم آمدند یک حرفی زدند، این استلزام عادی ندارد که آدم بفهمد امام علیه‏ السلام هم نظرش این است، مگر از راه قاعده لطف که آن هم ما اگر نظرتان باشد قبول نکردیم، ایشان می‏فرماید این حرفهای اِن قُلت را ما زدیم، اجماع را گفتیم یا از این جهت حجّت است یا از آن جهت، لکن قُلتُ، قد عَرَفتَ، قُلتُ را مطالعه کنید، قد عرَفتَ سابقا، قطع داریم ما به انتفاء هذا الاحتمال، امکان ندارد، امکان ندارد یک نفر بگوید از روز اوّل تا امروز یک نفر را هم من از قلم نینداختم، تمام علمای دنیا در مشارق و مغارب همه را، امکان ندارد، یقین داریم که منتفی است هذا الاحتمال، خصوصا که ناقل اگر مرادش اتّفاق است، علمای جمیع اعصار و امصار، ایشان همیشه کتبی دارد عبارتشان، غرض امصار جمع مصر است، مصر هم یعنی شهر، امکان ندارد که یک نفر بگوید تمام امصار و مصرها را، من علما را دیدم، این امکان ندارد، نعم، آن که امکان دارد اتّفاق وحدت جماعت قلیله است که آن هم استلزام عادی ندارد، نعم لو فرضنا قلّة العلما فی عصرین، اگر در یک عصری مثلاً مثل زمان ما که حالا فرض کنیم پنجاه تا عالم هم داریم، انسان می‏تواند احاطه پیدا بکند، ببیند فتاوی این آقایان در این زمان نسبت به نماز جمعه چیست، خوب یمکن که یحاط بهم، آدم احاطه پیدا بکند امکنه، دعوی اتّفاقهم عن حسٍّ، اینطور جمعیت قلیله را، آدم امکان دارد که بگوید آقا عن حسٍّ، من رفتم آرای این پنجاه نفر را به دست آوردم، لکن هذا غیر مستلزمٍ عادتا ولی اتّفاق پنجاه نفر از علما در یک زمانی، این استلزام عادی ندارد با قول امام، نعم، در قول لطف چرا، در قول شیخ طوسی که می‏گفت اگر در یک زمانی علما همه یک چیز می‏گفتند، باید بگوییم امام هم نظرش این است، در قاعده لطف، قاعده لطف را هم که ما قبول نکردیم، سید مرتضی اگر نظرتان باشد قاعده لطف را ردّ کرد، فرمودند وجوده لطفٌ و تصرّفه لطفٌ آخر، و عدمه منّا، وجود حضرت یک لطفی است، اگر بیایند یک حکومت اسلامی هم تشکیل بدهند، متصرّف بشوند که دیگر نور علی نور ولی عدمه منّا، ما باعث غیبت حضرت هستیم، حالا بگوییم نه، حالا اگر علمای ما یک چیزی گفتند، اشتباه کردند، بر امام واجب است که بیاید لطف بکند، خودش را اظهار بکند، نه تمام اینها را پایه‏‌هایش را زدیم، ایشان فرمودند نعم یکشف، بله از جماعت یک عصر کشف می‏شود از موافقت امام، بنا بر قاعده لطف، که آن طریقه شیخ بود که ما هم قبول نکردیم، لم تثبت عندنا آن طریقه و عندالاکثرین،

ثمّ اذا عُلِمَ، خوب حالا که ما یقین پیدا کردیم که مستند نیست، دعوای اتّفاق علمایی که متفرّقند، متشتّتند، متفرّقند در اقطار و اطراف عالم که قولشان کاشف عادی است از موافقت امام، الاّ الی الحسّ، این الی متعلّق به عدم استناد است، رفتیم سراغ چه، رفیتم سراغ مستند سوّمی، گفتیم این اجماعات ما نوعا مستند به حدس است، عُلِمَ، یقین داریم که این آقایانی که نقل اجماع می‏کنند از علمای پراکنده دنیا، ما یقین داریم اینها استنادشان به حسّ است، ایشان می‏فرمایند که البتّه برای اینکه عبارت روشن‏تر بشود آقا، این الاّ و عدم را نادیده بگیرید، خطّ نزنید، این نفی و الاّها عدم نفی است الاّ اثبات است، این نفی و الاّها خیلی عبارتها را مشکل می‏کند، عبارت می‏خواهی راحت‏تر باشد، آن عدم را بگذارید کنار، آن الاّ را هم بگذارید کنار، اذا عُلِمَ، ما یقین داریم که ادّعای اجماعی که علما می‏کنند مستند به حسّ است، دقّت کردید، نه ‏اش را بگذارید کنار مگرش را هم بگذارید کنار، برای اینکه راحتتر باشد مطالعه، یک خط دور آن عدم بکشید، یک خط هم دور الاّ، نه اینکه باطل است برای توضیح دارم عرض می‏کنم، حالا که آن نشد، آن هم که نشد، که همه علما، پس ما یقین داریم این علمایی که برای ما نقل اجماع می‏کنند، تمام مستند به حدس است، یعنی مستند به حسّ آن گونه که نیست، قهرا یقین داریم مستند به حدس است، حدس مستند به حدس مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد واقع نمی‏شود، ما یقین داریم که مستند است، عدم را بگذارید کنار آقا، این آقایی که اتّفاق علما را برای ما نقل می‏کنند، اینها استنادشان چیست، حدس است، ببینید رفتیم سراغ سوّمی‏‌ها، اوّلی حسّ بود، گفتیم در این زمان ممکن نیست، دوّمی لطف بود که آن را هم باطلش کردیم، سوّمی گفتیم مستند ناقلین اجماع نوعا حدس است، ایشان می‏گوید ما یقین داریم که مستند است، این نقل و اجماعها مستند به حدس است، چه حدسی، النّاشی الاحد الامور المتقدّمه، حدسی که از امور متقدّمه، کدام بود، مرجع یکی از آنها حسن ظنّ بود، یعنی به خاطر حسن ظنّ به چند نفر، این آقا ادّعای اجماع کرده، یا مستند بود به ملازمات اجتهادیه، یک ملازمات اجتهادیه درست می‏کرد، بعد می‏گفت همه این را می‏گویند، فلا عبرة بنقله، این فلا عبرة خبر آن است، اذا عُلِمَ جواب اذا است، وقتی ما یقین داریم آن حسّی باطل شد، امکان ندارد، آن لطفی هم باطل شد یقین داریم ما که اجماعاتی که علما ادّعا می‏کنند، تمام مستند به حدس است، یعنی اگر خبر از رأی امام می‏دهد، حدس است، اگر خبر از علما می‏دهد حدس است، دیده یک اموری متّفقٌ علیه عند الکلّ است، گفته پس همه علما این را می‏گویند، بعد از آن هم گفته پس امام... ایشان می‏فرمایند حدسٌ فی حدسٍ فی حدسٍ و هیچکدام اینها مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد واقع نمی‏شود، لاَِنَّ الاخبار به قول الامام حدسی، آن هم چه حدسی، نه حدس مستند به حسّ، حدس مستند به حدس، ایشان می‏فرماید این آقایانی که برای ما نقل اجماع می‏کنند، اینها اخبار از قول امامشان حدسی است، آن هم غیر مستندٍ الی حسّ، یعنی مستندٍ الی حدس، هم رأی امامش حدس است، هم مستندش حدس است، مستندش به حسّ این نیست که ملزوم عادی باشد، یعنی حدس مستند به حسّ نیست که استلزام عادی داشته باشد با رأی معصوم تا نظیر اخبار به عدالت باشد به آثار حسّیه، نظرتان است مثال‌هایش همه را زدیم، یک شخصی چند سال است با کسی آشنا است، می‏بیند این آدمی که دوستش هست نه یک غیبت می‏کند نه یک دروغ می‏گوید، نه تهمت می‏زند، نه به نامحرم... از این آثار چه حسّ می‏کند، به ما خبر می‏دهد زید عادل است، خوب عدالت که دیدنی نیست، از آن آثاری که دیده، اجتناب از غیبت، اجتناب از دروغ، اجتناب از تهمت، اجتناب از معاصی، از این آثار حدس زده که این آقا عادل است، بعد به ما می‏گوید زید عادل است که ما هم اگر آن آثار را اگر می‏دیدیم عدالت زید را قبول می‏کردیم، اینها همه را مثال‌هایش را زدیم، من دارم تندتند می‏خوانم برای اینکه صحبتهایش شده است، ایشان می‏فرماید از آن حسّی‌هایی که نظیر اخبار به عدالت باشد که مستند است آن حدس به عدالت مستند به آثار حسّیه است، اخبار به اتّفاقش هم که عینا حدسی، چون با امور متّفقٌ علیها آمده به علما این را استناد بدهد، بعد هم از علما استناد کرده که امام رأیش این است، هیچکدام اینها حجّت نیست، ان شاء اللّه بقیه‏اش برای فردا.

كلام المحقّق السبزواري في الذخيرة

أنّ مرادهم بالإجماعات المنقولة في كثير من المسائل بل في أكثرها ، لا يكون محمولا على معناه الظاهر ، بل إمّا يرجع إلى اجتهاد من الناقل مؤدّ ـ بحسب القرائن والأمارات التي اعتبرها ـ إلى أنّ المعصوم عليه‌السلام موافق في هذا الحكم ، أو مرادهم الشهرة ، أو اتّفاق أصحاب الكتب المشهورة ، أو غير ذلك من المعاني المحتملة.

ثمّ قال بعد كلام له : والذي ظهر لي من تتبّع كلام المتأخّرين ، أنّهم كانوا ينظرون إلى كتب الفتاوى الموجودة عندهم في حال التأليف ، فإذا رأوا اتّفاقهم على حكم قالوا : إنّه إجماعيّ ، ثمّ إذا اطّلعوا على تصنيف آخر خالف مؤلّفه الحكم المذكور ، رجعوا عن الدعوى المذكورة ، ويرشد إلى هذا كثير من القرائن التي لا يناسب هذا المقام تفصيلها (١) ، انتهى.

حاصل الكلام في المسألة

وحاصل الكلام من أوّل ما ذكرنا إلى هنا : أنّ الناقل للإجماع إن احتمل في حقّه تتبّع فتاوى من ادّعى اتّفاقهم حتّى الإمام الذي هو داخل في المجمعين ، فلا إشكال في حجّيّته وفي إلحاقه بالخبر الواحد ؛ إذ لا يشترط في حجّيّته معرفة الإمام عليه‌السلام تفصيلا حين السماع منه.

لكن هذا الفرض ممّا يعلم بعدم وقوعه ، وأنّ المدّعي للإجماع لا يدّعيه على هذا الوجه.

وبعد هذا ، فإن احتمل في حقّه تتبّع فتاوى جميع المجمعين ، والمفروض أنّ الظاهر من كلامه هو (٢) اتّفاق الكلّ المستلزم عادة لموافقة

__________________

(١) ذخيرة المعاد : ٥٠ ـ ٥١.

(٢) لم ترد : «هو» في (ظ) ، (ل) و (م).

قول الإمام عليه‌السلام ، فالظاهر حجّيّة خبره للمنقول إليه ، سواء جعلنا المناط في حجّيته تعلّق خبره بنفس الكاشف ، الذي هو من الامور المحسوسة المستلزمة ضرورة لأمر حدسي وهو قول الإمام عليه‌السلام ، أو جعلنا المناط تعلّق خبره بالمنكشف وهو قول الإمام عليه‌السلام ؛ لما عرفت (١) : من أنّ الخبر الحدسيّ المستند إلى إحساس ما هو ملزوم للمخبر به عادة ، كالخبر الحسّي في وجوب القبول. وقد تقدّم الوجهان في كلام السيّد الكاظمي في شرح الوافية (٢).

لكنّك قد عرفت سابقا (٣) : القطع بانتفاء هذا الاحتمال ، خصوصا إذا أراد الناقل اتّفاق علماء جميع الأعصار.

نعم ، لو فرضنا قلّة العلماء في عصر بحيث يحاط بهم ، أمكن دعوى اتّفاقهم عن حسّ ، لكن هذا غير مستلزم عادة لموافقة قول الإمام عليه‌السلام. نعم ، يكشف عن موافقته بناء على طريقة الشيخ المتقدّمة (٤) التي لم تثبت عندنا وعند الأكثر (٥).

ثمّ إذا علم عدم استناد دعوى اتّفاق العلماء المتشتّتين في الأقطار ـ الذي يكشف عادة عن موافقة الإمام عليه‌السلام ـ إلاّ إلى الحدس الناشئ عن أحد الامور المتقدّمة التي مرجعها إلى حسن الظنّ أو الملازمات

__________________

(١) راجع الصفحة ١٩٨ ـ ١٩٩.

(٢) راجع الصفحة ٢٠٠.

(٣) راجع الصفحة ٢٠٢.

(٤) في الصفحة ١٩٢.

(٥) في (ت) ، (ر) و (ص) : «الأكثرين».

الاجتهاديّة ، فلا عبرة بنقله ؛ لأنّ الإخبار بقول الإمام عليه‌السلام حدسيّ غير مستند إلى حسّ ملزوم له عادة ليكون نظير الإخبار بالعدالة المستندة إلى الآثار الحسيّة ، والإخبار بالاتّفاق أيضا حدسيّ.

فائدة نقل الإجماع

نعم ، يبقى هنا شيء ، وهو : أنّ هذا المقدار من النسبة المحتمل استناد الناقل فيها إلى الحسّ يكون خبره حجّة فيها ؛ لأنّ ظاهر الحكاية محمول على الوجدان إلاّ إذا قام هناك صارف ، والمعلوم من الصارف هو عدم استناد الناقل إلى الوجدان والحسّ في نسبة الفتوى إلى جميع من ادّعى إجماعهم ، وأمّا استناد نسبة الفتوى إلى جميع أرباب الكتب المصنّفة في الفتاوى إلى الوجدان في كتبهم بعد التتبّع ، فأمر محتمل لا يمنعه عادة ولا عقل.

وما تقدّم من المحقّق السبزواري (١) ـ من ابتناء دعوى الإجماع على ملاحظة الكتب الموجودة عنده حال التأليف ـ فليس عليه شاهد ، بل الشاهد على خلافه. وعلى تقديره ، فهو ظنّ لا يقدح في العمل بظاهر النسبة ؛ فإنّ نسبة الأمر الحسّيّ إلى شخص ظاهر في إحساس الغير إيّاه من ذلك الشخص.

وحينئذ : فنقل الإجماع غالبا ـ إلاّ ما شذّ ـ حجّة بالنسبة إلى صدور الفتوى عن جميع المعروفين من أهل الفتاوى.

ولا يقدح في ذلك : أنّا نجد الخلاف في كثير من موارد دعوى الإجماع ؛ إذ من المحتمل إرادة الناقل ما عدا المخالف ، فتتبّع كتب من عداه ونسب الفتوى إليهم ، بل لعلّه اطّلع على رجوع من نجده مخالفا ،

__________________

(١) راجع الصفحة ٢١٢.