درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۲: اجماع منقول ۱۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

بین کلمات متأخّرین هم اتّفاق می‏افتد که قاعده لطفی هستند آن وقت در این رابطه چند نفر از آقایان اسم بردیم، یکی فخر المحقّقین یا فخر الدّین که عبارتهایشان را خواندیم، اسمی از لطف نبرده بودند، ولی ایشان هم معلوم می‏شود مدرکشان قاعده لطف است، یعنی از قاعده لطف استکشاف رأی معصوم می‏کند، دیگری شهید اوّل بود در ذکری، خواندیم عبارتشان را، سوّمی محقق ثانی بود، ایشان را هم خواندیم عبارتشان را، چهارمی نوه دختری محقق ثانی، یعنی میرداماد، محقق داماد نوه دختری جامع المقاصد، ایشان هم در این رابطه مسائلی دارند که از کلمات ایشان هم استفاده می‏شود، که ایشان هم قائل به اجماع لطفی است و عبارتشان این است، در ذیل آن آیه که خواستند تفسیر کنند، گفتند امام علیه‏ السلام نعمت باطنی است، اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنة، نعمت باطنی را با امام زمان علیه ‏السلام تطبیق کردند، گفتند ایشان در زمان غیبت هم وجودش لطف است، ولو در بین ما نیست، ولی لطفش این است که مدرک اعتبار اجماعات است، خوب اتّفق العلما، به چه درد می‏خورد اتّفق العلما، اگر ما امامی نداشتیم به نام امام زمان و اینها اتّفاق می‏کردند ارزشی نداشت، چون عرض کردیم روز اوّل، ما اگر اجماع را هم معتبر می‏دانیم، به خاطر اینکه رأی امام را به این وسیله استکشاف می‏کنیم، خوب پس این وجود ایشان، وقتی که اتّفق العلما در یک مسئله‏ ای و مخالف هم پیدا نشد، کسی هم علم مخالفت برنداشت، ما کشف می‏کنیم رأی اینها موافق با رأی معصوم است، به قاعده لطف من الرّحمة الالهیه این است که اگر این جماعت قولشان باطل بود، باید یک عَلم مخالفتی برداشته شود، حالا که هیچ کس هیچ چیزی نگفت، پس می‏فهمیم امام هم با قولشان همین قول است، مذهبشان همین مذهب است، این دلیل است بر اینکه امام علیه ‏السلام مدرک اعتبار اجماعات است و قاعده لطف هم از این در می‏آید، من الرّحمة الالهیه این است که در بین این جمعیت یکی باشد که هم رأی امام علیه ‏السلام باشد، خوب این هم یک عبارت، باز یک عبارت دیگر دیروز از شهید خواندیم، ایشان یک کاری کردند، ما از آن کارشان استفاده می‏کنیم که ایشان لطفی است، ما عرض کردیم دیروز در کلمات علما، داریم که در یک مسئله ادّعای اجماع می‏کنند با اینکه مخالف داریم، می‏گویند هذه المسئله اجماعیه و حال آنکه چندین مخالف در کنارش هست، خوب اجماع یعنی اتّفاق کل، پس چطور با بودن مخالف بعضی‏ها آمدند ادّعای اجماع کردند، مرحوم شهید چهار پنج تا توجیه کرده که من دیروز سه تایش را عرض کردم، یکی اینکه گفتیم اینهایی که می‏گویند هذه المسئله اجماعی، اجماع اصطلاحی مقصودشان نیست، مقصودشان از اجماع شهرت است، خوب شهرت با مخالف هم سازگار است، یا نه آن آقایی که ادّعای اجماع کرده، این در آن موقعی که ادّعای اجماع کرده برخورد نکرده بوده به قول مخالفین، لذا ادّعای اجماع کرده، این هم یک توجیه، یا اینکه نه، آن مخالفین ایشان قولشان را تأویل می‏برد به یک گونه‏ ای که با مجمعین موافق می‏شود، همان مثالی که دیروز زدم، اجمع العلما که تسبیحات سه تا واجب است، و حال آن که در کنارش ما چند نفر داریم مخالفند، می‏گویند تسبیحات سه تا واجب نیست، آن وقت شهید چه کار می‏کند، می‏گوید چطور این اجمع که تسبیحات سه تا واجب است با اینکه مخالف دارند، می‏گوید هان این مخالفین که می‏گویند سه تا واجب نیست در ضیق وقت می‏گویند، آن وقت هماهنگ می‏شود با مجمعین، خوب ما می‏بینیم که شهید این کار را کرده، خوب چه داعی داشته این کارها را بکند، و داعیش این بوده که ایشان لطفی است، چون تنها اجماعی که آقا با مخالف سازگار نیست، با مخالف جمع نمی‏شود، حتّی یک دانه حتّی معلوم النّسب آن اجماع لطفی است، اجماع دخولی با صدها مخالف هم سازگار است، اگر ما گفتیم جماعتی که امام هم در آنها داخل است، اینطور می‏گویند، اگر صد نفر معلوم النّسب هم خارج بشوند ضرر نمی‏زند، شیخ انصاری، شیخ مفید، همه اینها مخالف باشند باز هم اجماع منعقد می‏شود، چرا، البته معلوم النّسب، پس تنها اجماعی که لایجامع مع المخالف، اجماع لطفی است، خوب ایشان دیده این آقایی که ادّعای اجماع می‏کند، در کنارش مخالف است و چون در صدد ترجیح برآمده، در صدد توجیه برآمده، ما می‏فهمیم این آقا اجماع لطفی است که می‏خواهد یک طوری کند که با مخالف هماهنگ بشود و الاّ اگر لطفی نبود اگر ایشان دخولی بود احتیاج نداشت، حالا عدّه زیادی هم معلوم النّسب با آن مخالفت بکنند، ضرر نمی‏زد، از اینکه ایشان در مقام توجیه است، می‏خواهد این مخالفین را یک طوری درست بکند، معلوم می‏شود لطفی است که می‏خواهد بگوید یکدانه مخالف هم ما در مقابل این اجماع نداریم، این هم یک مطلب، نتیجتا تا اینجا دو تا مستند را گفتیم، گفتیم مستند آن ناقلین اجماعی که می‏خواهند بگوید امام هم جزء مجمعین است، یا مستندشان حسّ است یا مستندشان لطف است، تمام شد، یا مستندشان حدس است، یعنی از راه اتّفاق من عدا الامام حدس می‏زنند توافق امام علیه ‏السلام را، یعنی این آقایی که می‏گوید هذه المسأله اجماعی و می‏خواهد بگوید امام هم جزء مجمعین است، مستندش گاهی حدس است، حدس می‏زند، این حدس بر دو قسم است، یک وقت از مقدّمات حسّیه حدس می‏زند رأی امام را، یک وقت از مقدّمات حدسیه، حدس می‏زند رأی امام را، یعنی می‏شود حدسٌ فی حدس، یک وقت از مقدّمات حسّیه حدس می‏زند که امام هم نظر مبارکشان همین است، یک وقت نه یک حدسیاتی با خودش می‏زند، یک مقدمات نظریات اجتهادی را مرتّب می‏کند، از آن مقدّمات نظریه حدسیه حدس می‏زند که امام هم همین را می‏گوید، خوب این دو جور هست، آن جور اوّلش هم بر دو قسم است، یعنی آنجایی که به استناد مقدّمات حسّیه، حدس می‏زند رأی معصوم را، این خودش دو جور است، چرا، چون آن حس یک وقت حسّ ضروری است، یعنی آن حسّ اگر برای ما هم اتّفاق بیافتد، ما آن حدس را می‏زنیم، استلزام عادی بین او و رأی امام، مثلاً فرض کنید از روز اوّل غیبت تا الآن یک میلیون عالم داشتیم، خوب حالا یک کسی در صدد می‏افتد، ببینید این یک میلیون عالمی که ما داشتیم مثلاً درباره نماز جمعه چه نظری دارند، دانه دانه اینها را بررسی می‏کند، می‏بیند تمام این یک میلیون می‏گویند نماز جمعه واجب است، حدس می‏زند که حتما امام هم نظرش این است، واقعا این یک میلیون اگر برای ما هم اتّفاق بیافتد، یعنی ما هم اگر بررسی بکنیم، حالا که ما نکردیم، دیگری کرده، برای ما نقل دارد می‏کند، ولی اگر خود ما هم بررسی کنیم وحدت کلمه یک میلیون عالم را در یک مسئله پیدا می‏کنیم، ما هم حدس می‏زنیم، ببینید عادی است یعنی استلزام عادی بین توافق یک میلیون و توافق امام علیه ‏السلام، خوب پس ببینید این آقا از وحدت کلمه یک میلیون نفر یک چنین حدسی زده، یعنی به استناد مقدّمه حسّیه، یعنی تحصیل تفحّص در این یک میلیون، این مقدّمه حسّی است دیگر، از این مقدّمه حسّیه ضروریه عادیه حدس زده توافق امام را با این مجمعین، خوب اینکه خیلی خوب است، یک وقت نه حدسش مستند است به مقدّمه حسّی، ولی مقدّمه حسّیش اینطور ضروری نیست، اینطور استلزام عادی ندارد، خیلی خوش بین بوده این آقا به پنج نفر از علما که دیروز گفتم، گفته عقیده‏ اش این بوده، این قدر به شیخ انصاری و صاحب جواهر و بحر العلوم و علاّمه و محقق، این قدر به این پنج بزرگوار خوش بین بوده از نظر زهد و تقوا و تتبّع و علمیت، گفته اگر این پنج تا وحدت کلمه داشته باشند در یک مسئله، من یقین دارم امام هم نظرش همین است، خوب حالا بررسی می‏کند، نظر این پنج تا را پیدا می‏کند که این پنج تا نماز جمعه را واجب می‏دانند، این هم علم پیدا می‏کند که امام زمان هم نظرشان این است، خوب ببینید اینجا هم الآن به استناد مقدّمه حسّیه آن حدس را زده، امّا حسّش استلزام عادی ندارد، این آقا خوش بین بوده به ما صد بار هم بگویند این برایمان حاصل نمی‏شود، پس بنابراین حدس توافق امام یک وقت مستند به حسّ ضروری است، یک وقت مستند به حسّ غیر ضروری است، یک وقت هم مستند به حدس است، ضروریات را یعنی حسّیات را خواندیم، هم ضروریش را هم غیر ضروریش را، امروز می‏خواهیم حدسیش را بخوانیم، یعنی یک نفر به مقتضای مرتب کردن یک مشت مقدّمات حدسیه، یک مشت مقدّمات نظریه اجتهادیه، حدس زده که نظر امام هم این است که دیگر این هیچ اعتباری ندارد، حالا آن دو تا هم باز یک قسمش اعتبار دارد، ولی اینکه آدم بنشیند پهلوی خودش یک مقدّماتی را ترتیب بدهد یک مقدّمات اجتهادی نظری را، اینها را ترتیب بدهد، آن وقت از این مقدّمات بگوید که حالا که این مقدّمات تمام است پس امام هم همین را می‏گوید، امروز می‏خواهیم این را بخوانیم تا بعد بیان کنیم،

۲

دومین اقسام از حدس

عنایت بفرمایید الثانی، الاوّل را خواندیم با دو قسمش، الثانی ان یحصل ذلک، ذلک یعنی حدس، حدس به رأی امام علیه‏السلام، یحصل ذلک یعنی این توافق رأی امام، حدس موافقت قول امام حاصل می‏شود از مقدّمات نظریه، ببینید حدسٌ فی حدس، یعنی از یک مشت مقدّمات حدسیه نظریه حدس می‏زند که نظر مبارک آقا هم همین است، حدس می‏زند ولی نه از مقدّمات حسّیه بلکه از مقدّمات حدسیه، مقدّمات حدسیه کدام است، یک مشت مطالب نظری، یک مشت اجتهادات کثیره، کثیرة الخطا، یعنی می‏دانید که خوب این مبانی اجتهادی گاهی بعضی‏‌هایش خطاست، آن وقت آدم بنشیند از یک مبادی اجتهادی که اتّفاقا خیلی هم خطا در می‏آید، آن وقت از یک چنین چیزهایی آدم بنشیند بفهمد، حالا که اینطور است پس امام هم اینطور می‏گوید، ایشان می‏فرماید یک جور است، یک نفر سؤال می‏کند شما از کجا می‏دانید این مقدّمات کثیرالخطاست، می‏گوید خودشان گفتند، این ناقلین اجماع در چند جا خودشان گفتند، گفتند مردم ما سابق طبق این مقدّمات گفتیم نظر امام هم این است ولی بعد فهمیدیم مقدّمات خطاست، پس یعنی مقدّمات نظریه اصلاً اینطور است، مثل تئوری می‏ماند دیگر، یک جا تصحیح می‏شود یک جا باطل می‏شود، پس بنابراین ما علم داریم، سؤال، شما از کجا می‏دانید مقدّمات حدسیه باطل است، قلنا خود این آقایان ناقلین اجماع تصریح کردند، گفتند ما در آن مسئله که ادّعای اجماع برای شما کردیم، روی این مقدّمات بود بعد فهمیدیم که این مقدّماتمان اشتباه است، پس یک مقدار جاها را خودشان گفتند این مقدّمات اجتهادیه باطل بوده، پس آن حدس باطل است، یک مقدار هم خودمان پیدا کردیم، که برای هر دو جورش ان شاء اللّه هفته آینده مثال می‏زنیم، دیگر معطّلش نمی‏شویم، از یک مشت مقدّمات حدسیه، نظریه که قابل خطاست از آنها حدس می‏زنند رأی امام را، ان قلت از کجا می‏دانیم این مقدّمات باطل است، کثیرة الخطاست، قلت بل علمنا بخطاء بعضها فی موارد کثیرة علمنا من نَقَلة الاجماع، این من نقله متعلق به علمنا است، نقل جمع ناقل است، نقله، ایشان می‏فرماید ما علم به خطای خیلی از این مقدمات را از خود ناقلین اجماع شنیدیم، علمنا ذلک منهم بتصریحاتهم، خودشان تصریح کردند، گفتند ما در سنه فلان که ادعای اجماع کردیم در آن مسأله کذائیه، به استناد این مقدمات بود، حالا فهمیدیم مقدماتمان اشتباه است، لذا ایشان می‏گوید علمنا ذلک، این خطای این مقدمات را ما از خود، منهم به نقله برمی‏گردد، ما از خود این ناقلین اجماع علم پیدا کردیم، چون تصریح کردند خودشان در مواردی، که مثال‌هایش هفته آینده می‏آید و یک جاها را هم خود ما استظهار کردیم، یعنی آنها نگفتند اشتباه است ولی آن را هم مثالش هفته آینده، یک جاهایی است مثال می‏آوریم، می‏گوییم ببینید در اینجا این آقا ادعای اجماع کرده، به استناد این مقدمه و حال اینکه این مقدمه باطل است، وقتی مقدمه باطل است، پس آن حدسی هم که زدند باطل است، خلاصه آقا بعضی‏ها از راه یک مقدمات حدسیه حدس زدند رأی امام را، و حال آنکه خیلی از این مقدمات غلط از کار در آمده، یک مقداریش را خود آقایان تصریح کردند، یک مقدارش هم ما استظهار کردیم، منهم، این ضمیرها همه به نقله برمی‏گردد، یک مقداری را خود آنها تصریح کردند، یک مقداری را هم آنها تصریح نکردند، ما استظهار کردیم در مواردی دیگری و سیجیی، هفته آینده مثال هر دویش را می‏زنیم، هم آنجایی که خودشان تصریح کردند این مقدمات باطل بوده، هم آنجاهایی که ما بدست آوردیم، خب تا اینجا چی شد آقا، مستندات چند تا شد، سه تا، یا حس یا لطف یا حدس، حدس هم چند تا شد، حدس متخذ از مبادی حسیه ضروریه، حسیه غیر ضروریه، حدس، حالا ایشان می‏خواهد آن لطف را آن حس را دوباره بگوید، می‏گوید اما حس، که ما گفتیم باطل است هذا فی غایة القله، روز شنبه آن هفته این را خواندیم، کسی نمی‏تواند بگوید من در یک جایی بودم، همه علما بودند، امام زمان هم یقینا بودند و همه اینها به من یک مطلب گفتند ولو نمی‏دانم امام کدام است ولی امام هم در اینها این مطلب را گفت، این آقایی که نقل اجماع می‏کند یک وقت مستندش حس است، هذا فی غایة القله، کی در زمان غیبت همچین چیزی ممکن است، که آدم بگوید ما یک جایی بودیم، همه علما بودند، یقینا امام زمان هم بودند، این در زمان حضور می‏شود. پس آن مستند که از کار افتاد، یک مستند هم مال لطف بود که شیخ طوسی می‏گفت، آنرا هم که از بین بردیم، گفتیم وجوده لطفٌ و تصرفه لطفٌ آخر و عدمه منّا، ما باعث غیبت حضرت شدیم، حالا بگوییم هر جا اشتباه کردیم حضرت باید لطف بکند و ما را ارشاد بکند، نه آن را هم باطل کردیم، ماند چی، مستند امروزی، مستند نقل اجماعی که ناقل اجماع می‏خواهد بگوید امام هم نظرش همین است، مستندش گاهی حدس است، حدس را هم که خواندیم، یک وقت حدس مستند به مقدمات حسیه ضروریه، حدس مستند به مقدمات حسیه غیر ضروریه، یک وقت هم حدس مستند به حدس، این سه تا حدس هم دو تایش باطل است، یکیش که به کلی باطل است، من بنشینم یک مقدماتی پهلوی خودم جور کنم، از آن مقدمات جور کرده بگویم امام هم نظرش این است، آن که قطعا باطل است، آن دومیش هم باطل نیست ولی دلیل نداریم بر اعتبار، خب آن آقا حسن ظن داشته، آن آقا حسن ظن داشته به این پنج‏ تا از وحدت کلمه اینها رأی امام را بدست آورده، به من چه مربوط است، می‏ماند آن قسم، کدام قسم، آنجایی که حدس به رأی امام علیه ‏السلام مستند باشد به یک مقدمات حسیه ضروریه، آن معتبر است، آن هم که برای ما مجهول است، حالا عنایت بفرمایید،

(سوال)

مراجعه کنید خودتان ببینید، آخر من الآن بگویم یک دفعه هم هفته آینده باید بگویم، وقتمان می‏گذرد، چهار صفحه بعد، یعنی انشاء الله دوشنبه سه شنبه من قول می‏دهم شما زنده ‏اید، اگر تشریف آوردید آن مثال‏ها را می‏زنیم، اذا عرفت خلاصه درس شنبه تا حالا آقا، روز شنبه که ما درس را شروع کردیم تا امروز، خلاصه ‏اش را ایشان دارند می‏گویند، اذا عرفت، تا اینجا معلوم شد مستند، چون مستندات سه تا بود دیگر مستند خبر مخبر به اجماع، کدام اجماع، اجماعی که متضمن اخبار امام است، آخر نظرتان هست، گفتیم آن آقایی که نقل اجماع می‏کند، دو جورش که باطل بود، دو جورش صحیح بود، کدام بود، آن نقل اجماعی که می‏خواست بگوید امام داخل است، ایشان می‏گوید این مخبر به اجماع که دارد خبر می‏دهد و می‏خواهد بگوید این اجماع متضمن اخبار از امام است، مستندش لا یخلو من الامور الثلاثة المتقدمة، عرض کردم درس شنبه تا حالا کسی هم نبوده، ایشان دارد خلاصه‏اش را می‏گوید، مستند این ناقلین اجماع از سه حال خارج نیست، یک و هی السماع عن الامام، اجماع دخولی است، این اجماع دخولی است که سید مرتضی قائل است، یکی از مستندات سماع الامام است، مع عدم معرفته بعینه، چون اگر بشناسد امام را که دیگر اجماع نیست، نه در یک جمعیتی که امام هم یکی شان بوده که نمی‏داند کدام است، همه وحدت کلمه داشتند، این یک رقم مستند. دوم، استکشاف قوله من قاعدة الطف، اجماع شیخ طوسی، این دو. سه، حصول العلم من الحدس، یعنی علم حاصل می‏کند به توافق امام از راه حدس، و ظهر لک الآن، الآن برای شما ظاهر شد، یعنی این دو سه روزه، الاول غیر متحققٍ، گفتیم آن حسی، یعنی آن سماعی که اجماع دخول بود غیر متحققٍ، اگر باشد خیلی خوب است ولی در زمان غیبت این اتفاق نمی‏افتد، لذا می‏فرماید ظهر لک، ما چند روز قبل گفتیم، آن اولی که اجماع دخولی باشد غیر متحققٍ عادةً لأحدٍ من العلماءٍ المدعین للاجماع، چند روز پیش است، گفت حاکین اجماع ما یک دانه اجماع اینجوری هم ندارند، که بگویند ما یک جایی بودیم امام هم بود و همه آنها که یکی شان هم امام بود اینجور فرمودند ما یقین داریم علمای مدعی اجماع ما، اجماع دخولی ادعا نکردند، این اولی باطل شد. برویم سراغ لطف و ظهر لک أن الثانی یعنی لطف، لیس طریقً للعلم، با قاعده لطف هم انسان نمی‏تواند استکشاف رأی معصوم بکند، لذا اگر نظرتان باشد، ایشان گفتند چی، لا وجه للاعتماد به اجماعات شیخ، برای اینکه اجماعات شیخ مستند به لطف است، لطف را که ما باطل کردیم اجماعات مبتنی بر لطف هم لا وجه للاعتماد به اجماعات شیخ طوسی، چون مبنای ایشان می‏دانید، منحصرا، چون میرزای قمی را رد کردیم دیگر، می‏گفت دو مبنا است، نه، ما ثابت کردیم منحصرا یک مبنا دارد، یعنی از راه قاعده لطف استکشاف رأی معصوم می‏کند، قاعده لطف هم که ما مفصل ردش کردیم، پس لا وجه للاعتماد به اجماعات شیخ، این لا یسمع همان لا وجه است، دوباره تکرار می‏کند، حالا که طریقه لطف بدرد نمی‏خورد، لا یسمع دعوی من، من شیخ طوسی است، لا یسمع دعوای شیخ طوسی که علم به رأی امام را مستند می‏کند الیه، یعنی به لطف مستند می‏کند، آن هم درست نیست. می‏ماند چی از مستندها لم یبق من المستندات الاّ الحدس، این لم یبق بعدش یک الاّ می‏آید برای کلمه بعد، لم یبق من المستندات الاّ الحدس، فقط حدس است که صلاحیت این را دارد که انسان از یک مقدماتی حدس بزند رأی معصوم را، لم یبق ممّا یصلح، یعنی از مستندات باقی نمی‏ماند که صلاحیت داشته باشد مستند اجماعات متداوله بشود، علی السنة ناقلیها، السنه جمع لسان است، ایشان می‏گوید این در لسان علمای ما که نقل اجماع می‏کنند، نوعا اجماعهایشان اینجوری است، یعنی اجماع دخولی نیست، اجماع لطفی هم نیست، علمای ما نوعا که اجماع می‏کنند، حدسی است، یعنی از اتفاق من عدا الامام کشف می‏کنند که امام هم نظر مبارکشان همین است، فلم یبق، از مستنداتی که قابل استناد هست و اجماعاتی هم که متداول است، بر زبان ناقلین اجماع است، می‏ماند فقط آن حدس، و قد عرفت، حالا می‏خواهد سه قسم حدس را بگوید، و دانستی که حدس هم بر سه قسم است. حدس مستند به حس ضروری، حدس مستند به حس غیر ضروری، حدس مستند به حدس، و قد عرفت همین الآن که حدس قد یستند الی مقدماتٍ حسیه، مبادی محسوسه، ملزومه، که دیروز اسمش را گذاشت چی، ضروری، همین این بود دیگر، دیروز به این گفت ضروری، ایشان می‏گوید حدس رأی امام سه جور است، این اولیش است، قد یستند به یک مقدمات حسیه ضروریه عادیه، یعنی چی، یعنی برای هر کس آن وحدت کلمه یک ملیون پیدا بشود، حتما حتما آن هم این حدس را می‏زند، حتما حتما اگر یک همچین مبادی حسیه عادیه باشد که آدم عادتا می‏فهمد مطابقه قول امام را با قول مجمعین، این یک قد یستند، دو تا خط بعد، او الی، یعنی و قد یستند الی مبادی محسوسه موجب للعلم برای مدعی، این مال همان حسن ظنی است، و قد یستند باجتهادات انظار، سه تا قسمی که الآن خواندیم با سه تا قد یستند، قد یستند قد یستند قد یستند، خب حالا برای اولیش ایشان می‏خواهد یک مثال بزند، می‏گوید واقعا اینجور است، اگر کسی از وحدت کلمه یک ملیون عالم، حالا ما مثال داریم می‏زنیم به یک ملیون، می‏خواهیم خیلی محکم بشود، واقعا اگر کسی بررسی بکند، یک ملیون عالم را از اول اسلام تا امروز بدست بیاورد که تمام اینها عقیده ‏شان، مثلاً وجوب نماز جمعه، واقعا آدم حدس می‏زند که امام هم نظرش این است، چون اگر آدم بخواهد در این هم خدشه بکند، خب خیلی چیزها را باید خدشه کرد، شما می‏گویی من یقین دارم روز، می‏گویم نه آقا اشتباه می‏کنی، اینجا اگر من بگویم اشتباه است مثل این است، شما می‏گویی آقا من دارم می‏بینم روز است، می‏گویم نه خیر اشتباه می‏کنی، چطور نمی‏توانم آنجا بگویم شما اشتباه می‏کنی، اینجا هم نمی‏توانم بگویم، یک ملیون عالم با آن تتبعات، با آن خلاصه اخلاص‌هایی که به خرج دادند، استنباط کردند، همه یک چیزی می‏گویند، ولی مع ذلک امام یک چیز دیگر می‏گوید، ایشان می‏گوید این حتما حجت است، یعنی حدس مستند به اینجور مقدمه حسی، حجت است و الاّ اگر بگویی حجت نیست از قبیل خطای در حس است، یعنی از قبیل اینکه یک نفر می‏گوید آقا من حس می‏کنم روز است، می‏گوییم شما اشتباه می‏کنی، ایشان می‏فرماید قد یستند، یک وقت این حدس قول امام مستند به یک مقدمات حسیه ضروریه است، نظیر علم حاصل از حواس ظاهر، شما اگر از خود امام علیه‏السلام بشنوی، امام زمان خودشان به شما بگویند نماز جمعه واجب است، باز هم خدشه می‏کنی، خب آنجا با حسّت شنیدی، اینجا هم که از وحدت کلمه یک ملیون جمعیت انسان این برایش حاصل می‏شود، لذا می‏فرماید این حدس آنجا، علم به توافق امام، مثل علم حاصل از حواس ظاهره است، یعنی مثل اینکه خودت با گوشت از امام شنیده باشی، چطور اگر خود امام بفرمایند نماز جمعه واجب است، شما دیگر برایت مسلم است، وحدت کلمه یک ملیون عالم هم بر وجوب جمعه کاشف است از اینکه نظر امام هم همین است، این یک مثال. مثال دوم، و نظیر، می‏خواهد بگوید این قسم اولی اینقدر محکم است مثل این مثالها می‏ماند، چطور این مثالها را نمی‏شود خدشه کرد، قسم اولی حدس از قبیل اینجور مثالهاست. مثال دوم، حدس حاصل لمن اخبر بالعدالة و الشجاعة لمشاهدته آثارهما، عنایت کنید ضمیر مشاهده به من بر می‏گردد، من اخبر، هما هم به عدالت و شجاعت برمی‏گردد، از خارج مثال را بزنم، قدری عبارت بهتر روشن می‏شود، ببینید آقا اولاً عدالت و شجاعت از اوصاف باطنیه است، قابل دیدن نیست، من چه جوری شجاعت را ببینم، عدالت که دیدنی نیست، شجاعت که دیدنی نیست، اینها از اوصاف باطنیه است، از کمالات نفسانیه است، آثارش را آدم در خارج می‏بیند، امیرالمؤمنین سلام الله علیه شما نگاه کنید، در جنگ احد چه کرد، در جنگ خیبر چه کرد، در جنگ خندق چه کرد، آن عمر بن عبدود، آن غول پیکر را دو نیمش کرد، خلاصه تمام جنگ‌های ایشان را اگر کسی ببیند، آن آثار را، یعنی آن شمشیر زدنها را ببیند، یقین می‏کنی آقا شجاع است، خود شجاعت دیدنی نیست، اما این آثار را که آدم نگاه می‏کند، می‏فهمد این شخص شجاع است، یا همین امیرالمؤمنین، وقتی طلحه و زبیر می‏آیند خدمتشان، حضرت خیال می‏کند اول راجع به اوضاع می‏خواهند صحبت کنند، با همان چراغ بیت المال حرف می‏زند، تا می‏بیند حرف خصوصی دارند خاموش می‏کند، چراغ شخصی خودشان را روشن می‏کند، خب کسی این مطلب را ببیند، از آن طرف ببیند که ایشان غذایش چه جور بوده، از آن طرف ببیند که کفشش را اینقدر وصله زده، که دیگر به قول خودش از وصّال، از اینها کشف می‏کند که ایشان عادل است، خب ببینید نه عدالت دیدنی است، نه شجاعت، اما آن آثار را در میدان جنگ می‏بیند، یقین می‏کند این کسی که این کارها را می‏کند، شجاع است، این کارها را هم اینطرف می‏بیند، یقین می‏کند که این آدم عادلی است، خب، حالا یک نفر این آثار را دیده، برای ما نقل می‏کند، خودش که این آثار را دیده، پی می‏برد به شجاعت این آقا، پی می‏برد به عدالت این آقا، بعد آن آثار دیده را برای ما هم نقل می‏کند، می‏گوید آقا نمی‏دانید چه می‏کرد امیرالمؤمنین، آنجا آنجور کرد، آنجا آنجور کرد، ما هم یقین پیدا می‏کنیم حضرت شجاع است، یا می‏گوید نمی‏دانید ایشان با طلحه و زبیر با کی با کی چه کرد، خودش دیده، از آن دیدنها یقین پیدا کرده به عدالت ایشان، آن دیده ‏هایش را برای ما تعریف می‏کند، ما هم یقین می‏کنیم، می‏خواهیم مثال برای چه بزنیم، مثال برای استلزام عادی بزنیم، چطور در اینجا اگر این آقا مشاهدات آثار شجاعت و عدالت را ببیند، علم پیدا می‏کند به شجاعت و عدالت آن آقا، آن دیده‏‌هایش را اگر برای ما هم نقل بکند، ما هم یقین می‏کنیم آن آقا عادل است، آن آقا شجاع است، می‏خواهد مثال بزند، می‏گوید اینجا هم همین جور است، واقعا اگر ما هم خودمان، یک ملیون عالم را بررسی بکنیم، ببینیم همه وحدت نظر دارند در یک مسأله، ما هم همچین یقینی پیدا می‏کنیم، پس خلاصه قسم اول که حدس مستند به حس ضروریه، مثل این، یک مثال اول زدیم، مثال دوم، مثل حدسی که حاصل می‏شود برای کسی که آن خبر داده به عدالت و شجاعت، لمشاهدته، چون مشاهده کرده آن کس، آثار عدالت و شجاعت را، آن آثار محسوسه را، بعد آن آثار محسوسه را برای ما نقل می‏کند، خب همانطوریکه خود آن آقا که آن آثار را دیده، یقین پیدا می‏کند به عدالت و شجاعت آن آقا، برای ما هم که نقل می‏کند، ما هم یقین می‏کنیم، پس بنابراین مثل ما نحن فیه می‏شود، همانطوریکه آن آقا از وحدت کلمه یک ملیونی که بررسی کرده، کشف می‏کند رأی معصوم را، واقعا ما هم اگر این بررسی را بکنیم و به این وحدت برسیم، ما هم یقین پیدا می‏کنیم.

بله للانتقال الیهما بحکم العادة. ایشان می‏فرماید، اگر آن آقا آن آثار محسوسه‏ای که موجب شده که خودش منتقل شده الیهما به آن عدالت و شجاعت، اگر برای ما هم بگوید، بحکم عادت ما هم از این آثار، ذهنمان منتقل می‏شود به شجاعت و عدالت آن بزرگوار، خب این یک قسم شد، حدس قد یستند الحدس بمبادی محسوسه ضروریه، او الی، قد یستند را اینجا هم در بیاورید. قسم دوم، و قد یستند الی مبادٍ محسوسه، ولی نه محسوسه عادیه، ضروریه. موجبةٍ لعلم المدعی به مطابقت قول امام، آن آقایی که حسن ظن دارد، آن آقایی که حسن ظن دارد به آن پنج تا از وحدت کلمه‏ای که آن پنج تا دارند، ادعای اجماع می‏کند، برای مدعی، یعنی آن می‏خواهد بگوید اگر اینها وحدت کلمه داشته باشند در وجوب نماز جمعه، من یقین دارم نظر امام هم مطابق با نظر اینها، اما این حدس برای کی می‏آید، برای خود این آقای مدعی، یعنی این آقایی که خوش بین است، حسن ظن به این پنج تا دارد، ادعا می‏کند که قول امام با اینها موافق است، مبادی حسیه هست، ولی حسیه عادیه ضروریه نیست، بلکه تصادفی و اتفاقی است، من دون ملازمةٍ عادیه، این طور نیست هر کس وحدت کلمه این پنج تا را ببیند، این هم برایش یقین حاصل بشود که امام این را می‏گوید، این دو تا، و قد یستند الی اجتهاداتٍ و انظارٍ کثیر الخطا، که گاهی هم این حدس قول امام مستند است به یک مقدمات حدسیه. خب، این آخری که حتما باطل است، که من حدس بزنم با یک مقدماتی که نشستم پهلوی خودم حساب کردم، از این مقدمات پهلو خودم حدس بزنم، این که یقینا باطل است، به چه درد می‏خورد. ما قبلیش باطل نیست ولی دلیل نداریم بر اعتبارش، خب آن آقا حسن ظن دارد، از وحدت کلمه این پنج تا حدس زده که امام هم، خب برای من که نمی‏آید این حسن ظن، آن عیبی ندارد، نمی‏گوییم باطل است ولی بدرد خود آن آقا می‏خورد، این قدر حسن ظن به این پنج نفر دارد، که از وحدت کلمه اینها، ادعا می‏کند که امام هم همین را می‏گوید، ولی چون ما آن حسن ظن را نداریم، آن حدس برای ما نمی‏آید، پس آن هم دلیل بر اعتبارش نداریم، می‏ماند چی، سومی، یعنی اولی، می‏ماند قسم اول، که اگر کسی حدس به رأی امامش از وحدت کلمه یک ملیون عالم باشد، البته چنین حدسی حجت است، حالا عنایت بفرمایید. آن هم که نادر است، بله.

و حیث لا دلیل، یعنی مشتبه را بفرمایید، چون ما نمی‏دانیم، این آقایی که الآن دارد حدس می‏زند، آیا از حدس دارد حدس می‏زند، یا از مقدمات حسی غیر ضروری دارد حدس می‏زند، یا از مقدمات ضروری حسی دارد حدس می‏زند، مشتبه است برای ما. ایشان می‏فرماید که لا دلیل، جواب حیث بعدا می‏آید، آن وجب التوقف که دو تا خط بعد می‏آید، جواب حیث، فعلاً حیث را بگذارید کنار، لا دلیل علی قبول خبر العادلٍ مستند الی القسم الاخیر، اینجایی که حدس مستند به حدس است، هیچ دلیلی بر اعتبارش نداریم، بلکه دومی را هم نداریم، یعنی ما قبل این، بل و لا یعنی لا دلیل، لا دلیل بر قبول مستند الی الوجه الثانی، آن آقا حسن ظن دارد، از وحدت کلمه این پنج تا آن حدس را زده، ما دلیلی نداریم بر آن کسی که مستند حدسش وجه ثانی است، دلیل نداریم. می‏ماند اولی، اولی را هم قرینه نداریم، خب الآن ببینید.

(سوال)

بله بدرد ما نمی‏خورد دیگر، یعنی بدرد خود آن آقا می‏خورد، یعنی آن آقا آنقدر به این پنج تا خوش بین است که واقعا اگر اینها وحدت کلمه داشته باشند، یقین دارد امام هم، خب ما آن خوش بینی را نداریم، ما اگر صد نفر اتحاد داشته باشند، یک ملیون نفر اتحاد داشته باشند، حدس می‏زنیم. لذا ایشان می‏گوید ما دلیل نداریم، این آقایی که مستند حدس اجماعش وحدت کلمه این پنج تا است، بله برای خودش خوب است، از وحدت کلمه اینها می‏فهمد که امام هم نظر مبارکش همان است، اما برای ما حجت نیست می‏ماند قسم اول، قسم اول کدام است، این آقا به استناد وحدت یک ملیون نفر آن حدس را زده، خب این خیلی خوب است، واقعا هم ما هم اگر یک ملیون نفر عالم را بررسی بکنیم، وحدت کلمه‏ شان را بدست بیاوریم، آنجا هم هست، ایشان می‏فرمایند که و لم یکن هناک ما، ما یعنی قرینه، آقای آخوند، در کفایه مراجعه کنید آقایان، صفحه ۷۲، ایشان می‏گوید فی ما اشتبه، دلم می‏خواهد آقایان کفایه را با رسائل تا می‏توانیم تطبیق بکنیم، این لم یکن هناک، آقای آخوند تعبیر دیگری دارد، صفحه ۷۲، این کفایه‏های قدیمی، فی ما اشتبه، یعنی الآن این آقایی که دارد حدس می‏زند قول، مشتبه است برای ما، قرینه‏ ای نداریم، می‏دانیم حدس زده رأی امام را، اما نمی‏دانیم مستندش حدس است یا مستندش آن حس غیر ضروری است، یا مستندش آن حس ضروری مشتبه است، وقتی مشتبه است نمی‏توانیم اجماع‌هایش را قبول کنیم، ببینید، آخری باطل، دومی باطل، اولی حق ولی دلیل نداریم، ما از کجا بفهمیم، یک آقایی برای ما نقل الاجماع، اجمع العلما که نماز جمعه واجب است، حدس زده که امام هم این را می‏گوید ولی ما نمی‏دانیم آیا از مقدمات حدسیه به این حدس رسیده، یا از خوش بینی آن پنج نفر به این حدس رسیده، یا از وحدت کلمه یک ملیون آدم به این حدس رسیده، ولو اگر بدانیم این آخری درست است ولی ما که نمی‏دانیم، ببینید، و لم یکن هناک، یعنی ناقلینی که برای من نقل اجماع می‏کنند، ما، ما یعنی قرینه، ما قرینه ‏ای نداریم که یعلم به آن قرینه که اخبار اجماع این آقا مستند به قسم اول از حدس است، قسم سوم و دوم باطل، قسم اول صحیح است ولی ما از کجا بفهمیم، این آقا می‏گوید اجمع العلما، حالا ما احتمال می‏دهیم حدس زده، از یک مقدمات حدسی این حدس را زده، از یک مقدمات خوش بینی آن حدس را زده، از وحدت کلمه یک ملیون آدم حدس زده، نمی‏دانیم، قرینه ‏ای هم در دست نداریم که این آقا به کدام از این حدس‏ها دارد آن حدس را می‏زند، چون نمی‏دانیم آقا، به هیچ اجماعی نمی‏شود اعتماد کرد، خلاصه ایشان ریشه اجماعات را زد، آقای آخوند هم قبول دارد حرفهای ایشان، آقای آخوند هم می‏فرمایند این اجماعاتی که در السنه علمای ما خیلی معروف است، اجماع اجماع، به اینها ما نمی‏توانیم اعتماد بکنیم، بلکه این آقایان، چون عرض کردیم مستندشان لطف که نمی‏شود باشد، دخول هم که نمی‏تواند باشد، حدس می‏تواند باشد، حدس هم که دو جورش باطل است، یک جورش حق است، آن یک جور حق هم گم است. اشتبه که این آقایی که دارد ادعای اجماع می‏کند مستندش کدام از این حدس‏ها روشن نیست، فوجب، این وجب جواب حیث است، حالا دوباره حیث را می‏خوانیم، حیث لا دلیل بر حدس آخری، بلکه لا دلیل بر حدس دومی، و سومی هم که مشتبه است، قرینه‏ ای نداریم، حالا که اینطور است وجب التوقف، هر عالمی برای شما ادعای اجماع کرد، توقف کن، روی حرف آن نقل اجماع ایستادگی نکن، حالا این وجب از جواب حیث، حالا که آن یکی باطل، آن یکی هم باطل، آن یکی حقش هم روشن نیست، نمی‏دانم این آقا به چه استنادی این حدس را زده، شما توقف کن در عمل به نقل اجماع، کسائر الاخبار المعلوم استنادها الی الحدس المردد بین الوجوه المذکوره، برای توضیح این یک خط آقا، باید یک مثال بزنم و الاّ مثال نزنم اصلاً نمی‏شود عبارت را معنا کرد، یک نفر می‏آید به من می‏گوید مات زیدٌ، خبر می‏دهد از مردن زید، ولی من یقین دارم این خودش ندیده، این آقایی که آمده می‏گوید زید مرده، من یقین دارم خودش ندیده، بالا سر جنازه نبوده، یقین دارم کسی هم به او خبر نداده، حدس دارد می‏زند، خب این حدسش ممکن است مستند به یک چیزی باشد، حق است، مستند به یک چیز دیگر باشد، آن ناحق است، مثلاً از در خانه زید رد می‏شده، دیده در خانه باز است، یک تکه پارچه سیاه هم زدند، مردم هم می‏روند و می‏آیند و لباس سیاه تنشان است، در خانه هم شیون و واویلا زنها راه انداختند، بچه ‏ها گریه می‏کنند، ببینید، نه خودش دیده جنازه را، نه کسی به او گفته زید مرده، از جلوی خانه زید رد شده، این مبادی محسوسه را دیده، حالا آمده به من می‏گوید زید مرده، خب این خوب است، یعنی واقعا این آقایی که حدس مردن زید را می‏زند از این مقدمات، خوب است، ما هم باشیم همینجوریم، ما هم اگر از جلوی خانه زید رد بشویم، ببینیم در را چهار تاق باز کردند، یک تکه سیاهی هم زدند، مردم هم مرتب آشنا و غریبه می‏آیند همه با لباس سیاه می‏روند و می‏آیند، زن و بچه هم صدای گریه‏ شان دارد می‏آید، اگر ما هم می‏دیدیم، حدس می‏زدیم، اما یک وقت هست نه، این در خیابان داشته می‏رفته، یک بچه هفت هشت ده ساله دارد، دیده دارد یک خورده گریه می‏کند، از گریه آن بچه می‏گوید هان بابایش مرده، و حال آنکه نه، ممکن است زده باشند این بچه را، ممکن است خانه شان را گم کرده باشد، ممکن است پولش گم شده باشد دارد گریه می‏کند، ببینید به من خبر دادند از مردن زید، می‏دانم خودش ندیده، می‏دانم کسی به او نگفته، فقط حدس زده، اما این حدسش اگر مستند به اولی باشد خوب است، یعنی ما هم آن قضیه را ببینیم، حدس می‏زنیم مردن زید را، اما احتمال دارد بچه زید را دیده، حالا نمی‏دانیم اینی که به ما می‏گوید مات زیدٌ، آن منظره را دیده یا این منظره را دیده، این که بدرد نمی‏خورد، عرض کردم ممکن است بچه پولش گم شده، ممکن است یکی زده ‏اش، یکی کسی توپ زده سرش مثلاً دارد گریه می‏کند، با دوچرخه زمین خورده دارد گریه می‏کند، اینها که دلیل بر مردن بابایش نمی‏شود، در اینجا شما به این مات زید نباید اعتنا کنید.

کسائر الاخبار المعلوم، این آقا این خطی که می‏خواهیم بخوانیم، مثال را دوباره در نظر بیاورید، ایشان می‏برد حرفها را دیگر، کسائر الاخبار المعلوم استناد الی الحدس، یعنی می‏دانیم خودش ندیده، می‏دانیم کسی هم به او نگفته، یقین داریم که به استناد حدس دارد می‏گوید زید مرده، اما نمی‏دانیم از آن حدس است یا از آن حدس، شما به آن حرفش گوش نده، چرا، اگر بدانی مستند به آن حدس است خوب است، بله بگو زید مرده، اما شما که نمی‏دانی مستند به آن حدس است یا مستند به این حدس است بدرد نمی‏خورد، ما نحن فیه هم همینجور، این آقایی که ادعای اجماع می‏کند، اگر بدانی از وحدت کلمه یک ملیون آدم دارد این حدس را می‏زند، بپذیر اما شما که نمی‏دانی، احتمال دارد او، احتمال دارد او، احتمال دارد او، پس حرفش را قبول نکن وجب التوقف، در اینجا هم حرف این آقا را قبول نکن که می‏گوید مات زیدٌ، چرا، چون یقینا خودش که جنازه را ندیده، یقین دارم کسی هم به او نگفته المعلوم، عنایت کنید عبارت را، یک کسی می‏آید یک خبری می‏دهد، علم دارم که کسی به او نگفته، علم دارم خودش ندیده، علم دارم به استناد حدسش دارد می‏گوید، اما این حدسش مردد است به اینکه آن وضعیت باشد یا این وضعیت باشد، در اینجا شما نمی‏توانی موت زید را قبول بکنی، چون باید یقین کنی به آن مستند و چون نمی‏دانی باید.....

استكشافه ، وهذا على وجهين :

أحدهما : أن يحصل (١) الحدس الضروريّ من مبادئ محسوسة بحيث يكون الخطأ فيه من قبيل الخطأ في الحسّ ، فيكون بحيث لو حصل لنا تلك الأخبار لحصل (٢) لنا العلم كما حصل له.

ثانيهما : أن يحصل الحدس له من إخبار جماعة اتّفق له العلم بعدم اجتماعهم على الخطأ ، لكن ليس إخبارهم ملزوما عادة للمطابقة لقول الإمام عليه‌السلام بحيث لو حصل لنا علمنا بالمطابقة أيضا.

الثاني : أن يحصل ذلك من مقدّمات نظريّة واجتهادات كثيرة الخطأ ، بل علمنا بخطإ بعضها في موارد كثيرة من نقلة الإجماع ؛ علمنا ذلك منهم بتصريحاتهم في موارد ، واستظهرنا ذلك منهم في موارد أخر ، وسيجيء جملة منها (٣).

لا يصلح للاستناد إلاّ الحدس

إذا عرفت أنّ مستند خبر المخبر بالإجماع المتضمّن للإخبار من الإمام عليه‌السلام لا يخلو من الامور الثلاثة المتقدّمة ، وهي : السماع عن الإمام عليه‌السلام مع عدم معرفته بعينه ، واستكشاف قوله من قاعدة «اللطف» ، وحصول العلم من «الحدس» ، وظهر لك أنّ الأوّل هنا غير متحقّق عادة لأحد من علمائنا المدّعين للإجماع ، وأنّ الثاني ليس طريقا للعلم ، فلا يسمع دعوى من استند إليه ؛ فلم يبق ممّا يصلح أن يكون المستند

__________________

(١) في (ر) و (ص) زيادة : «له».

(٢) كذا في (ت) و (ه) ، وفي غيرهما : «يحصل».

(٣) انظر الصفحة ٢٠٤ ـ ٢٠٨.

في الإجماعات المتداولة على ألسنة ناقليها : إلاّ «الحدس» (١).

وعرفت أنّ الحدس قد يستند إلى مبادئ محسوسة ملزومة عادة لمطابقة قول الإمام عليه‌السلام ، نظير العلم الحاصل من الحواسّ الظاهرة ، ونظير الحدس الحاصل لمن أخبر بالعدالة والشجاعة لمشاهدته آثارهما المحسوسة الموجبة للانتقال إليهما بحكم العادة ، أو إلى مبادئ محسوسة موجبة لعلم المدّعي بمطابقة قول الإمام عليه‌السلام من دون ملازمة عاديّة ، وقد يستند إلى اجتهادات وأنظار.

وحيث لا دليل على قبول خبر العادل المستند إلى القسم الأخير من الحدس ، بل ولا المستند إلى الوجه الثاني ، ولم يكن هناك ما يعلم به كون الإخبار مستندا إلى القسم الأوّل من الحدس ؛ وجب التوقّف في العمل بنقل الإجماع ، كسائر الأخبار المعلوم استنادها إلى الحدس المردّد بين الوجوه المذكورة.

فإن قلت : ظاهر لفظ «الإجماع» اتّفاق الكلّ ، فإذا أخبر الشخص بالإجماع فقد أخبر باتّفاق الكلّ ، ومن المعلوم أنّ حصول العلم بالحكم من اتّفاق الكلّ كالضروريّ ؛ فحدس المخبر مستند إلى مباد محسوسة ملزومة لمطابقة قول الإمام عليه‌السلام عادة ؛ فإمّا أن يجعل الحجّة نفس ما استفاده من الاتّفاق نظير الإخبار بالعدالة ، وإمّا أن يجعل الحجّة إخباره بنفس الاتّفاق المستلزم عادة لقول الإمام عليه‌السلام ، ويكون نفس المخبر به حينئذ محسوسا ، نظير إخبار الشخص بامور تستلزم العدالة

__________________

(١) العبارة في (ظ) ، (ل) و (م) هكذا : «فلا يسمع دعوى من استند إليه ، تعيّن كون المستند في الإجماعات المتداولة على ألسنة ناقليها هو الحدس».