درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۱: اجماع منقول ۱۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه ما بعد از اینکه شیخ را معرفی کردیم که ایشان از قائلین به اجماع لطفی است، ایشان و بعضی از قدما، ولی ایشان به فکر افتاده‏اند بگویند نه این قاعده لطف منحصر به قدما نیست، در متأخرین هم افرادی هست که طرفدار قول به لطف‏ اند، یعنی از راه قاعده لطف کشف می‏کنند که امام علیه ‏السلام رأیش با این مجمعین موافق است، از راه قاعده لطف. ایشان می‏گوید نه این قاعده در متأخرین هم گیر می‏آید ولو اسمی از لطف در کلماتشان نبردند ولی یک جوری حرف زدند که آدم وقتی دقت بکند می‏فهمد که اینها هم طرفدار شیخ ‏اند، اینها هم روی قاعده لطف به مقتضای قاعده لطف کشف می‏کنند رأی معصوم را که موافق است با این مجمعین، یکی از آن بزرگوارها فخرالمحقّقین است یا فخرالدین، پسر مرحوم علامه، ایشان مطالبی گفتند، به صدق و کذب آن مطالب کاری نداشته باشیم، ما فکر چیز دیگری هستیم، ایشان یک چیزهایی گفتند، گفتند عادت مجتهدین این است، آن حالا آن درست است یا نادرست ولی ما می‏خواهیم از خلال این حرفها استفاده بکنیم که ایشان طرفدار قاعده لطف است. آمده فرموده عادت مجتهدین بر این است که اگر فتوایشان عوض بشود، چه کار می‏کنند، عرض شد این عوض بشود گفتیم دو فرض دارد، یک وقت تردید می‏کند در فتوای قبلی تا حالا طبق خبر واحد معتبر، فتوا می‏داده مثلاً عرق جنب از حرام نجس است، حالا یک خبر واحد معتبر به دستش رسیده که پاک است، خب تا بحال می‏گفته نجس است، الآن فتوا عوض شده، اما عوض شدن به این معنا، یعنی تردید می‏کند، آیا طبق آن روایت باشم و فتوا بدهم یا طبق این روایت، مبطل پیدا نکرده، یعنی دلیل پیدا نکرده بر بطلان فتوای اول، معارض پیدا کرده، خب این یک جور تغییر، یک جور تغییری است که نه اصلاً عوض می‏شود تا بحال می‏گفته نماز جمعه مثلاً واجب است، حالا یک دلیل اقوای حسابی پیدا کرده که مثلاً نماز جمعه حرام است، خب این آدم اینجا الآن مبطل پیدا شده برایش. رأی آقایان مجتهدین این است، اینجایی که رأیشان عوض می‏شود، حالا یا تردید می‏کنند یا تغییر پیدا می‏کند فتوای اول، راجع به اولی ساکت می‏شوند، هیچی نمی‏گویند. نسبت به اولی ساکت یعنی اعلام بطلان نمی‏کنند اما نسبت به دومی اعلام می‏کنند یعنی در او نسبت به او ساکتند اما نسبت به این ناطق‏ اند، یعنی نمی‏آیند آن اولی را باطل کنند، عادتشان بر این است اما آنجایی که تغییر پیدا نمی‏کند، تردید را که معلوم است اعلام ابطال نمی‏کنند، چرا، برای اینکه مبطل پیدا نکرده، آنجایی که رأیش تغییر پیدا نکرده، مردّد شده، این حالا که مردّد شده اعلام نمی‏کند مردم من در آن فتوایم مردّد شدم، هیچی نمی‏گویم، ابطال نمی‏کند، وجهی هم ندارد ابطال کند، چون مبطل برایش پیدا نکرده، معارض برایش پیدا کرده، این که مال آنجا و اما آنجایی که رأیش عوض می‏شود، واقعا صد در صد قضیه عوض می‏شود، تا بحال علمایی بودند، صد نفر، آنها می‏گفتند نماز جمعه حرام است، این گفته واجب است. خب این وجوب این مزاحم آن انعقاد اجماع بوده، چون بنا شد که مخالفت یک نفر منعقد نمی‏کند اجماع را، تا بحال که آن صد نفر می‏گفتند حرام است، این می‏گفته نماز جمعه واجب است، حالا آن صد نفر از بین رفتند، صد نفر دیگر آمدند، اینها هم رشد و نمو کردند، اینها هم شدند مجتهد، اینها می‏گویند نماز جمعه واجب است، این می‏گوید حرام است، تا آنها بودند، آنها می‏گفتند حرام است، این می‏گفته واجب است، حالا آنها از بین رفتند عصر دیگری آمده، یک عده ‏ای قائلند به وجوب، این عقیده‏ اش عوض شده، شده حرمت. خب، در اینجا فتوای قبلی وجوب بوده و در فتوای بعدی حرمت است، او را ابطال نمی‏کند، این را اعلام می‏کند. چرا او را ابطال نمی‏کند، برای اینکه آن اجماع حرمتی‏‌ها منعقد نشود، آخر تا آنها بودند، آنها می‏گفتند حرام، این می‏گفت واجب و وجود، یک نفر نمی‏گذاشت آن اجماع منعقد بشود، این مزاحم بود، خب اگر اعلام ابطال بکند، یعنی بگوید وجوب قبلی من باطل بوده، یعنی آن حرمتی‏ها درست است انعقد الاجماع بر حرمت جمعه، این نمی‏خواهد یک موقعی این اجماع منعقد بشود، این را موقعی بگوید بله در طول تاریخ اجمع العلما که نماز جمعه حرام است، چون که نمی‏خواهد آن اجماع منعقد بشود، ابطال نمی‏کند آن قبلی را و برای اینکه اجماع دومی منعقد نشود، اینها قائل به وجوب‏اند، این قائل به حرمت است. برای اینکه اجماع اینها منعقد نشود این را اعلام می‏کند. آن اولی را ابطال نمی‏کند، دومی را اعلام می‏کند، فایده ابطال نکردن چیست، آن اجماع منعقد نمی‏شود. فائده اعلام این چیست، این اجماع هم منعقد نمی‏شود. خب ببینید صحبتی از لطف نیست. یک خورده دقت کنید، معلوم می‏شود ایشان لطفی است، چرا، چون فقط اجماع لطفی است که سازگار با یک مخالف هم نیست. اجماع لطفی است که یک نفر هم مانع از انعقادش است. خب ببینید، آنها می‏گفتند حرام است، این می‏گفته واجب. به خاطر وجوبی که این می‏گفته، آن اجماع منعقد نمی‏شده، این معلوم می‏شود لطفی است، چرا، چون واجبی است، اجماع لطفی است که موافقت با، یعنی جمع نمی‏شود با وجود مخالف، اگر جایی مخالف باشد، ولو یک نفر هم باشد، آن اجماع منعقد نمی‏شود. پس از این مسأله‏ای که ایشان اینجوری گفتند، او را ابطال نمی‏کند که او منعقد نشود، این را اعلام می‏کند که این منعقد نشود، معلوم می‏شود لطفی است، چرا، برای اینکه اگر اجماع لطفی نبود با یک نفر مخالف سازگار بود، این اجماعی که با یک نفر مخالف هم سازگار نیست، یعنی یک نفر مخالف را هم نمی‏تواند تحمّل بکند، اجماع لطفی است. این عبارتی که ظهور دارد در اینکه آقای پسر علامه از قائلین به لطف است،

دیگر از بزرگواران، شهید اول در کتاب ذکری. ایشان آمده گفته می‏دانید چرا علما می‏گویند تقلید میت جایز نیست، برای اینکه میت قول ندارد، رأی ندارد، این تا زنده است می‏گوید من رأیم این است و ما از رأیش تبعیت می‏کنیم، به مجرد این که این مرد، دیگر رأی ندارد، بعد می‏گوید و لذا، شاهد سر این دومی است و لذا است که اگر یک نفر در مقابل اجماعی بایستد، آن اجماع منعقد نمی‏شود تا بمیرد آن اجماع منعقد می‏شود، چرا، چون الآن که مرد دیگر رأی ندارد، چون رأی ندارد مزاحمت آن اجماع این بود که قول داشت، الآن که قولش رفته، دیگر بنابراین مزاحمی نیست، آن اجماع منعقد می‏شود. از این چه می‏فهمیم، می‏فهمیم ایشان لطفی است، چون اجماع لطفی است که با یک دانه مخالف هم منعقد نمی‏شود، لذا تا بمیرد اجماع منعقد می‏شود، این هم قول دوم،

و اما محقّق ثانی در حاشیه شرایع. ایشان همین مسأله تقلید میت را، پیش کشیده، گفته دلیل بر اینکه تقلید میت جایز نیست، شاهدش اینکه ما می‏بینیم اگر یک نفر در مقابل علما علم بکند، آن علم به حساب ایجاد بکند مخالفتی را، آنها اجماعشان منعقد نمی‏شود، اما تا بمیرد، اجماعشان منعقد می‏شود. از این چه می‏فهمیم، می‏فهمیم که مرده دیگر رأی ندارد، پس حالا که مرده رأی ندارد، پس تقلید میت جایز نیست ابتداءً، این هم قول سوم.

برویم سراغ آقای چهارمی که نوه دختری همین آقای بزرگوار است و آن میرداماد است. محقّق داماد که نوه دختری محقّق ثانی است که صاحب جامع المقاصد است، ببینیم ایشان چه گفته. ایشان هم باز مطالبی فرمودند که اصلاً اسمی از لطف در آن نیست ولی از کلمات ایشان هم استفاده می‏شود، ایشان قائل به لطف است. ایشان یک تفسیر موضوعی نوشته، یعنی راجع به اینکه چه آیاتی دلالت دارد بر وجود امام زمان سلام الله علیه، رسیده به این آیه، اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنه تفسیر کردند، فرمودند اما نعمت ظاهری که معلوم است، همین سلامتی بدن و امنیت و اینها همه نعمت ظاهری است، و اما نعمت باطنی چیست، وجود امام زمان سلام الله علیه، ولو در پس پرده غیبت. خب چه نعمتی است ایشان، چه فایده ‏ای دارد وجود غایبی ایشان، می‏گوید فایده‏اش این است، مدرک اعتبار اجماعات است، یعنی اگر علمای ما همه وحدت کلمه داشتند در یک مطلبی، مخالف نداشت، ما می‏فهمیم امام هم رأیش رأی این است. آخر وحدت علما که به درد ما نمی‏خورد، خب همه علما یک چیزی می‏گویند. ما روز اول هم گفتیم ما اگر احترام قائلیم برای وحدت کلمات علما مون، به خاطر اینکه کشف می‏کنیم امام هم نظرش همین است، خب ایشان می‏گوید ما اگر امام زمان نداشتیم، خب حالا همه علما یک چیزی بگویند، به چه درد ما می‏خورد، اما چون امام زمان غایب داریم و این امام زمان غایب مخالفتی نمی‏کند با این وحدت، پس می‏فهمیم این قضیه اجماعی است.

۲

کلام محقق داماد

خب ایشان از راه قاعده لطف، یعنی از این راه، یعنی حالا به قاعده لطفش که نرسیدیم، ایشان در ذیل این آیه، گفته فائده غیبت حضرت این است که مدرک اعتبارات اجماع است، چه در اجماعات بسیطه، چه در اجماعات مرکبه، ولو من آدرس بدهم به قوانین و مراجعه ‏ام کردید و مثال‏هایش را هم دیدید، اما دو تا مثال بزنم، یکی برای بسیط، یکی برای مرکب که عبارت بهتر روشن بشود. دیگر همین طور عبارت را نخوانیم برویم، یک مثالی هم برایش بیاوریم. ببینید آقا ما دو جور اجماع داریم، اجماع بسیط یک آدم در کوچه و بازار از ما سؤال می‏کنند، اجماع بسیط چیست، اجماع مرکب چیست. این مثال ساده ‏اش هست و الاّ مثال‏‌های حسابی‏اش همانهایی است که میرزای قمی فرمودند. ببینید آقا اجماع بسیط این است، اتفاق کل در یک حکم واحد در موضع واحد، به این می‏گویند اجماع بسیط. مثلاً همه علما می‏گویند عرق جنب از حرام نجس است، اتفاق الکل فی حکمٍ واحد نجاست، در موضوع واحد، عرق جنب از حرام. این تعریف اجماع بسیط است اتفاق کل علی حکمٍ واحد فی موضوع الواحد.

و اما اجماع مرکب چیست، اختلاف علما در دو حکم فی موضوع الواحد، حالا مثال این را بزنیم می‏دانید که نماز جمعه را مستحب است، بلکه شاید بعضی‏ها می‏گویند واجب است، با جهر انسان بخواند، نماز جمعه باید با جهر خوانده بشود، حالا اگر یک نفر عقیده‏ اش این است که نه روز جمعه هم باید نماز ظهر خوانده بشود، خب، این نماز ظهر روز جمعه را چه جوری باید بخواند، نماز جمعه که به جهر است اما یک نفر حالا یا اجتهادا یا تقلیدا، روز جمعه هم می‏خواهد نماز ظهر بخواند. این نماز ظهر روز جمعه چه حکمی دارد. بعضی‏ها گفتند جهرش حرام است، یعنی عین نماز ظهرهای دیگر است، چطور روزهای دیگر نماز ظهرت اخفات است، روز جمعه هم اگر بخواهی نماز ظهر بخوانی، باید اخفات بخوانی، حرام است به جهر بخوانی. نقطه مقابلش بعضی‏‌ها گفتند نه، مستحب است، یعنی اگر کسی روز جمعه نماز ظهر هم که می‏خواهد بخواند، مستحب است به جهر بخواند، اختلف الامّة علی قولین دیگر قول سوم ندارد. خب ببینید، این اجماع مرکب است، یعنی اختلاف علما، در دو حکم اختلاف کردند در موضوع واحد. موضوع واحد کدام است، نماز ظهر روز جمعه. دوتا حکم چیست، یک حکم این است که قولٍ بحرمت الجهر، یک حکم این است که قولٍ باستحباب الجهر. خب به این می‏گوییم اجماع مرکب. اختلف الامّة علی قولین اینکه یا امام زمان قولشان همان حرمتی است یا آن استحبابی است، شما دیگر حق ندارید بگویی من می‏گویم واجب است جهر. این جهر احداث قول ثالث است اختلف الامّة علی قولین، قولٍ بحرمت جهر، قولٍ باستحباب جهر اگر شما بیایید بگویید نه خیر، من عقیده‏ ام این است که نماز ظهر روز جمعه جهرش واجب است. این درست نیست، احداث قول ثالث است، چرا، چون معصوم بالاخره یا با آن قول موافق است یا با این، می‏گویند اجماع مرکب. حالا ایشان می‏فرماید فایده وجود امام این است، یا مدرک حجیت آن اجماع است. یعنی اگر همه گفتند عرق جنب از حرام نجس است و کسی مخالفت نکرد ما می‏فهمیم آقا هم نظر مبارکشان همین است. یا در دومی اگر اختلاف امت شد علی قولین ما یقین داریم قول سومی دیگر نیست. یعنی امام علیه السلام هم یا با این قول موافق است یا با این. خلاصه مطلب، فائده غیبت حضرت این است که مدرک اعتبارات اجماع است، حالا یا اجماع بسیط فی احکامهم الاتفاقیه، به جای اجماعیه، اتفاقیه می‏گفت بهتر است. مدرک اجماعات بسیط است در احکام اتفاقیه، نجاست جنب از حرام که من مثال زدم و مدرک حجیت اجماعات مرکبه است در احکامهم الخلافیه که خلاف است، آیا جهر حرام است یا مستحب است. فأنّه عجّل الله.

(سوال)

اجماع دارند بر بطلان قول ثالث، یعنی این دو گروهی که یکی می‏گوید حرام است جهر، یکی مستحب است، اینها هر دو توافق دارند در نفی قول ثالث. عرض کردم هر دو اینها اتفاق دارند در اینکه قول ثالث باطل است ولو این دوتا قول به هم مخالف است، اما هر دو مشترک‏اند در نفی قول ثالث، یعنی هر دوشان می‏گویند بابا قول سوم باطل است. پس ببینید الآن کأنّ ما با این اجماع استفاده کردیم، احداث قول ثالث باطل، یا آن درست است یا این و نمی‏شود بگوییم امام منفرد به رأی است. نمی‏شود بگوییم هم این قول باطل است هم این قول باطل است، قول حق پهلوی امام است. ردّ سید مرتضی هست، چون سید مرتضی می‏گفت می‏شود همه علما اشتباه کنند، قول واقعی پهلوی حضرت باشد، ایشان فرموده است نه، جایز نیست امام علیه السلام لا ینفرد، سید می‏گفت چی، ینفرد می‏شود همه بر باطل بروند، قول حق پهلو حضرت باشد منفردا، آقای محقّق داماد فرمودند نه، نمی‏شود گفت حضرت منفردا به قولی، بلکه من الرّحمة الواجبه، این لطف است، اسم لطف نیاورده اما عبارت اخری لطف را گفته، گفته من الرّحمة الواجبه فی الحکمة الالهیه، از رحمت خدا، از لطف خدا این است، ان یکون فی المجتهدین المختلفین، فی المسألة المختلفة فیها من علماء العصر، من، این من اسم یکون است، دنبال اسم یکون نگردید. من، اسم یکون است، عقب رفته، برای اینکه یکون خبرش جار و مجرور است، مقدم شده، ان یکون من یوافق باید در این دسته که آن می‏گوید حرام، این می‏گوید مستحب، باید یک نفری در اینها باشد که رأیش موافق رأی معصوم باشد، حکمت الهیه اقتضا می‏کند در این دوتا جمعیت در یک طرفش باید یک نفری باشد که نظرش نظر امام علیه السلام باشد. نمی‏شود گفت هم این باطل است، هم این باطل است، قول حق خدمت امام علیه السلام است. ایشان می‏گوید حکمت الهیه اینطور اقتضا می‏کند که در بین این مجتهدینی که یک عده‏شان می‏گویند جهر حرام است، یک عده‏شان می‏گویند مستحب است، در بین اینها کسی باشد که یوافق رأیه رأی امام عصره، یوافق رأیه رأی صاحب امره و یطابق قولُه قولَه و ان لم یکن ممّن نعلمَه نعلمُه بعین و ان لم یکن ممّن نعرفه، لم یکن سر این هم در می‏آید، یعنی اگر چه آن آقا را نشناسیم، آن یک نفری که در این جمعیت است، قولش موافق با امام علیه السلام است، اگر چه بعین است، لم یکن نعرفه، لم یکن نعرفه بخصوصه، این هم عبارتهای ایشان. پس کاملاً معلوم شد، اصلاً خود رحمت یعنی همان لطف. پس معلوم است، ایشان که تقریبا تصویح دارد، چرا، عرض کردم لطف و رحمت یکی است، یعنی لطف الهی اقتضا می‏کند که اگر این جمعیت همه‏شان اشتباه‏اند، امام خودش را ظاهر بکند، حالا که حضرت خودشان را ظاهر نکردند، معلوم می‏شود یکی از این دوتا قول حق است و هر دو نفی قول ثالث می‏کنند و آن قول سوم باطل است.

۳

کلام شهید در ذکری

خب، حالا ایشان می‏فرماید که، این هم تا اینجا، حالا ایشان می‏فرماید یک شاهد دیگر، و کأنّه لأجر مراعات هذه الطریقه، هذه الطریقه یعنی طریقه لطف، برای رعایت لطف، دوباره رفت سراغ شهید، چون یکی از آن چند نفر شهید بودند، ایشان می‏گوید شهید از آن لطفی‏ هاست، ولو در کلامشان ندارند، ایشان می‏گوید از کسانی که مراعات می‏کند این طریقه لطف را، اینی است که التجأ شهید ثانی در ذکری، عنایت کنید همان ذکری که دیروز آدرس دادم، صفحه ۴، دیروز آدرس دادم آخر صفحه ۳، امروز آدرس می‏دهم آخر صفحه ۴، عرض کردم آن ذکراهای قدیمی، رهلی، این جدیدی‏ها را نمی‏دانم علی کل حال مرحوم شهید یک حرفی زدند، باز از آن حرفش هم می‏خواهیم استفاده کنیم که ایشان هم قائل است به اینکه اجماع از باب لطف حجت است، همانی که شیخ می‏فرمود، قبل از اینکه این را عرض بکنم یک جمله بگویم،

[اجماع دخولی و لطفی]

اجماع ما دو جور داریم، یا دخولی است که سید مرتضی می‏گوید، یعنی جماعتی که امام داخل در آنهاست یا لطفی است، این که معنایش این است، یعنی علمایی که وحدت کلمه دارند، به قاعده لطف کشف می‏کنیم امام هم با اینهاست. خب، اجماع دخولی، یک نفر مجهولٌ النّسب، اگر با او مخالفت بکند از کار می‏افتد اما معلومٌ النّسب به او ضرر نمی‏زند. الآن فرض بکنید ادعای اجماع دخولی شده، یعنی جماعتی که احدهم الامام هم داخل است، این حرف را زدند. خب اگر در این جمعیت یک مجهولٌ النّسب خارج بشود، این اجماع منعقد نمی‏شود، چرا، چون ممکن است همان یک نفر امام زمان باشد، اما اگر معلوم النّسب خارج بشود ضرر نمی‏زند، مثلاً شیخ انصاری بیاید بیرون، بگوید من قول شماها را قبول ندارم، این اجماع منعقد است، چرا، برای اینکه شیخ را می‏شناسیم، نه پدرش امام عسگری است نه مادرش نرجس خاتون است. پس در اجماع دخولی چی مضرّ است به انعقاد اجماع، خروج مجهولٌ النّسب چون آخر ما می‏گوییم چرا این حجت است، چون امام داخل است، خب اگر یک مجهولٌ النّسب خارج بشود، خب ممکن است آن امام داخل همین آقای مجهولٌ النّسب است که ما نمی‏شناسیمش. پس بنابر این در اجماع دخولی، خروج مجهولٌ النّسب مضرّ به اجماع است، چون احتمال دارد همان آقای خارج شده امام باشد، اما خروج معلوم النّسب ضرر نمی‏زند. اجمع العلماء که نماز جمعه واجب است. آقا شیخ طوسی مخالف است باشد، یعنی شیخ انصاری مثلاً، شیخ انصاری می‏شناسیم اجماع دخولی این است که ما می‏گوییم امام داخل در این جمعیت است. خب الآن شیخ انصاری خارج شده، پس هنوز امام داخل است، پس نتیجه چه شد، در اجماع‏های دخولی خروج مجهولٌ النّسب مضرّ به اجماع است اما خروج معلوم االنّسب ضرر ندارد. اما در اجماع لطفی خروج معلوم النّسب هم مضرّ است، یعنی الآن اجمع العلماء که فلان چیز واجب است، حالا شیخ انصاری مخالف است در آن زمان خودش، این نمی‏گذارد این اجماع منعقد بشود، چرا، برای اینکه قاعده لطف این است که اگر این باطل است، یک نفر بیاید مخالفت بکند، خب این یک نفر آمده، آن یک نفر هم در اینها هست، یعنی الآن شیخ انصاری که خارج شده، این هیچ ضرری، یعنی مضرّ است، ولو شیخ انصاری را می‏شناسیم که امام زمان نیست هم پدرش را می‏دانیم کیست، هم مادرش را می‏دانیم کیست. خروج ایشان ولو معلوم النّسب هم باشد، مضرّ به اجماع لطفی است. فقط اینها را گفتم برای اینکه در عبارت ایشان اینجوری می‏فرماید،

جمع نمی‏شود، وجود مخالف با اجماع لطفی جمع نمی‏شود ولو من المعلوم النّسب، این سرّش این است، یعنی معلوم النّصب هم که باشد، اصلاً اجماع لطفی آقا سازگاری ندارد با مخالف، یعنی در اجماع لطفی یک نفر هم نمی‏شود مخالف باشد، چرا، چون اجماع لطفی معنایش این است، اگر این باطل بود، امام یک نفر مخالف می‏فرستاد، خب این یک نفر آمده. این یک نفر را می‏خواهید بشناسیمش، می‏خواهد نشناسیم، همین قدر که یک نفر آمده مخالفت کرده، این مضرّ است.

خب حالا ببینید شهید چه کار کرده، بیرون از حرف شهید، استفاده کردیم که ایشان لطفی است. امروز از کار شهید می‏خواهیم استفاده کنیم، شهید به فکر یک کاری افتادند که البته ایشان آن کار را به معالم نسبت می‏دهد، می‏گوید به معالم مراجعه بکن، شهید این کار را کرده ولی نه همان ذکری را اگر دارید، همان آخر صفحه ۴ می‏بینید آن کاری که شهید کرده چه کاری است. ما داشتیم در علما کسی که ناقل اجماع بوده در مسائل اختلافی، یک مسأله‏ ای بوده اختلافی، یک آقایی آمده گفته اجمع العلما، شهید به فکر افتاده این اجماع‏ها را توجیه بکند، آخر اجماع یعنی چه، یعنی اتفاق الکل ما داریم، علمایی داریم که ادعای اجماع کردند در یک چیزی، و حالا آن چیز مخالف خیلی دارد. آنوقت شهید به فکر افتاده که این توجیه بکند، چطور می‏شود یک مسأله ‏ای مخالف زیادی داشته باشد، آقای علامه بیاید بگوید هذه المسأله، اجماعی، به فکر توجیه افتاده، چهارتا پنج‏تا توجیه کرده، ایشان یک دانه ‏اش را می‏گوید، آن یک دانه ‏اش را هم نمی‏گوید،

[توجیه ادعای اجماع از سوی علما با وجود مخالف]

من سه‏ تایش را الآن عرض می‏کنم، به آنجا مراجعه بکنید یا به معالم یا به همان ذکری. مرحوم شهید به فکر افتاده که این اجماع‏هایی که علما کردند و حالا اینکه مخالف‏است، مثلاً علامه، فرموده اجمع العلما که عرق جنب از حرام نجس است و حالا خیلی را داریم که می‏گویند پاک است، این توجیهش چی می‏شود، چرا علامه در یک مسأله اختلافی آمده ادعای اجماع کرده. یک، می‏گوییم مقصودش از اجماع شهرت است، یعنی اگر علامه آمده گفته اجمع آن معنای اصطلاحی مقصودش نیست، چون معنای اصطلاحی اجماع اتفاق کل است، اگر علامه در این مسأله ادعای اجماع کرده و مخالف دارد، مقصودش از اجماع شهرت است، این یک توجیه، توجیه خلاف ظاهر هم هست ولی کرده ایشان، این یک توجیه.

توجیه دوم، شاید علامه آنموقعی که می‏خواسته ادعای اجماع بکند خبر نداشته مخالف دارد، اطلاعی از وجود مخالف نداشته، موافق‏ها را دیده، ادعای اجماع کرده که همه می‏گویند نجس است، توجه نکرده، کتابی دم دستش نبوده که قول مخالفین را هم ببیند، این دو توجیه.

توجیه سوم، توجیه سومش این است، آمده ایشان توجیه کرده، می‏گوید می‏شود اینجور اجماع‏ها را که مخالف دارد، تأویل ببریم آن قول مخالفین را که قابل جمع باشد با آن مجمعین. یک مثال بزنم الآن، خلاصه مطلب یک مثالی فکر کرده بودم که در آن مثال آمدند ادعای اجماع کردند، ایشان قول مخالفین را آمده توجیه کرده، تأویل برده به یک معنایی بله مثالش یادم آمد، یک کسی ادعای اجماع کرده اجمع العلما که رکعت سوم و چهارم باید سه تسبیح بگوییم و حال اینکه چقدر از علما ما داریم، می‏گویند یک دانه هم بس است. ببینید آن آقا چه کار کرده اجمع العلما که در رکعت سوم و چهارم باید سه‏ تا تسبیح بگوییم و حال اینکه ما خیلی مخالف داریم، علمایی داریم می‏گویند سه تا لازم نیست، همان یک دانه کافی است. خب شهید اینجا را چه جوری توجیه کرده، می‏گویدها این مخالفین که می‏گویند سه ‏تا واجب نیست در ضیق وقت می‏گویند واجب نیست. خب این قابل جمع است با آنها، آنها می‏گویند ادعای اجماع کرده که علما می‏گویند سه تا تسبیح واجب است و حال آنکه خیلی از علما می‏گویند واجب نیست. آنوقت مرحوم شهید چه کار کرده، آمده گفته نه اینهایی که می‏گویند سه ‏تا واجب نیست، در ضیق وقت می‏گویند واجب نیست، تأویل برده، یعنی کلام مخالفین را که می‏گویند واجب نیست سه ‏تا تأویل برده به ضیق وقت، یعنی در ضیق وقت سه ‏تا واجب نیست، این منافات ندارد با آن اجماع که اجمع العلما سه‏تا واجب است. از این توجیه‏‌ها کرده، یکی دوتا دیگر هم هست، ایشان هیچ کدامش را نمی‏گوید، همین مقدار کافی است. خب، شهید یک همچین کارهایی کرده، با زحمت، اینها توجیه ‏های خلاف ظاهر هم هست ولی آمده مرتکب این کارها شده، چرا، ما می‏فهمیم که ایشان لطفی است، آن لطفی بودنش باعث شده این کارها را بکند، چرا، آمده ایشان چون اجماع لطفی گفتیم جمع نمی‏شود با وجود مخالف. چون اجماع لطفی جمع نمی‏شود با وجود مخالف، ایشان آمده مخالف‏ها را تأویل برده، اگر ایشان لطفی نبود احتیاج نداشت یک همچین کاری بکند، خب یک عده هم مخالف می‏شوند، معلوم می‏شود ایشان لطفی است و گفتیم در اجماع لطفی با وجود مخالف سازگار نیست لا یجامع اجماع لطفی با وجود مخالف لو جامع اگر قابل جمع بود شهید این کارها را نمی‏کرد، شهیدی که خودش را به زحمت انداخته، این ادعاهای اجماع‏های در مسائله خلافی را آمده توجیه کرده به یک جوری که مخالف‏ها را از بین ببرد، این نمی‏شود مگر رو قاعده لطف، یعنی معلوم می‏شود لطفی است و دیگر لطف با وجود مخالف سازگار نیست لذا آمده تأویل برده، توجیه برده که مخالفین را از بین ببرد، یک جوری بکند مخالفین هم موافق بشوند، پس دیروز از حرفشان استفاده کردیم، که ایشان لطفی است امروز از این کاری که کرده‏ اند، کار خلاف ظاهری هم هست توجیهات بعیده است ولی کرده چرا، از این است که ملزم بوده این توجیهات را بکند معلوم می‏شود لطفی بوده است حالا عنایت بفرمایید ایشان می‏فرماید و لأجل مراعات لطف التجأ مجبور شده شهید اوّل در کتاب ذکری آخر صفحه چهار، مجبور شده پناه برده، الی متعلق به التجأ هست، پناه برده به توجیه کردن اجماعاتی که ادّعاها جماعةٌ فی المسائل الخلافیة، ما داریم علمایی که در مسائل خلافیه ادّعای اجماع کردند، خوب ایشان دیده اجماع معنایش اتّفاق کلّ است، آن که می‏گوید اجمع یعنی مخالف ندارد، از این طرف هم خارجا می‏بینیم مخالفت دارد، ایشان به فکر این کار افتاده، آمده آن اجماعاتی که علما ادّعا کردند در مسائلی که مخالف دارد، مخالف هست در آن مسائل، آمده توجیه کرده به اراده غیر معنای اصطلاحی، گفته این آقایانی که ادّعای اجماع می‏کنند در اینگونه مسائل، معنای اصطلاحی اجماع چیست، اتّفاق الکلّ، خوب اینکه اتّفاق کل نیست، آمده توجیه کرده، این به اراده متعلّق به توجیه است، توجیه کرده این اجماعات را که این ناقل اجماع مرادش غیر معنای اصطلاحی است، این مِن بیان غیر است، آن غیر معنای اصطلاحی کدام است، من الوجوه الّتی، آن پنج تا توجیه، آن پنج تا توجیه که من سه تایش را گفتم، آمده ایشان این اجماعات را، تأویل برده، توجیه کرده، گفته اینها معنای اصطلاحی اجماع را اراده نکردند، پس چه چیزی اراده کردند، یا شهرت بگوییم، یا بگوییم آن موقع که ادعای اجماع کرده قول مخالفین را ندیده، یا اینکه نه قول مخالفین را تأویل برده به یک معنایی که با آن مجمعین موافق باشد، حکاها، آن توجیهات را حکایت کرده از ایشان صاحب معالم، معلوم می‏شود ایشان ذکرا نداشته، لذا به معالم مراجعه کرده، اگر ذکری دارید به ذکری مراجعه کنید، اگر ندارید اواخر معالم، همین بحث اجماع را پیدا بکنید، آن پنج تا توجیه را صاحب معالم، از قول شهید کرده، خوب حالا می‏خواهیم نتیجه بگیریم، این توجیهات دلیل است بر اینکه ایشان لطفی است، چرا، برای اینکه می‏خواهد بگوید، نمی‏شود اجماع مخالف داشته باشد، باید اگر مخالف داشت توجیه بکنیم، و چه اجماعی است که نمی‏شود مخالف داشته باشد، اجماع لطفی است، لذا ببینید شیخ ما می‏فرماید، می‏گوید لو جامع الاجماع وجود الخلاف، اگر قابل جمع بود اجماع با مخالف، ما می‏گوییم اجماع لطفی جمع نمی‏شود با وجود مخالف، اگر جمع می‏شد اجماع، با وجود مخالف ولو من المعلوم النّسب، این لو لوی امتناعی است، لوی اوّلی شرطی است، امتناعی است، آن لم یکن جوابش است، آن لوی دوّمی لوی وصلی است، که دیگر جواب نمی‏خواهد، ببینید آن لوی اولی امتناعی است، یعنی ممتنع است، اگر جمع می‏شد یعنی لایجمع، جمع نمی‏شود اجماع لطفی با مخالف ولو من المعلوم النّسب، یعنی اجماع لطفی یک نفر مخالف داشته باشد، ولو معلوم النّسب، آن اجماع لطفی منعقد نمی‏شود، دقت کردید چطور معنا کردم، لوی شرطی امتناعی است، امتناعی معنا کنید تا عبارت... اگر جمع می‏شد یعنی جمع نمی‏شود، اجماع لطفی با مخالف جمع نمی‏شود، اگر جمع می‏شد، آقای شیخ شهید ثانی، شهید اول، نمی‏آمد این توجیهات را بکند، نه جمع نمی‏شود، اجماع لطفی با وجود مخالف جمع نمی‏شود ولو آن مخالف معلوم النّسب باشد، پس اینکه شهید می‏خواهد اجماعاتش را توجیه بکند برای این است، می‏گوید اجماع لطفی... و چه اجماعی است که با یک مخالف هم نمی‏سازد، ولو معلوم النّسب هم اجماع دخولی است، پس از این توجیه ایشان که مجبور شده این توجیهات بعیده را کرده، پس معلوم می‏شود ایشان لطفی است، و اجماع لطفی است که جمع نمی‏شود با مخالف، ولو من المعلوم النّسب، اگر اینطور جمع می‏شد، لم یکن داعٍ، ایشان داعی نداشت خودش را به زحمت بیاندازد، این توجیهات مذکوره را بکند، مع بُعدها، یا این توجیهات همه ‏اش بعید است، یا لااقل اکثرش بعید است، ولی این توجیهات بعیده را کرده برای اینکه بگوید با اجماع مخالف نمی‏شود جمع بشود، و ما از خارج می‏دانیم چه اجماعی است که با مخالف جمع نمی‏شود، ولو مخالفش معلوم النّسب باشد، اجماع لطفی است،

۴

مستند ناقل اجماعی که شامل امام هم هست حدس باشد

خوب برویم سراغ مستند سوّم، بحث را یادتان نرود، روز شنبه چه شروع کردیم، گفتیم یک آقایی که نقل اجماع می‏کند و می‏خواهد بگوید امام هم در اینها موافق است، ناقل اجماع به اضافه شامل، یعنی نقل اجماع می‏کند به طوری که می‏خواهد بگوید شامل امام هم می‏شود، گفتیم این آقایانی که نقل اجماعهایشان شامل امام هم می‏شود، یا مستندشان حسّ است که گفتیم در زمان غیبت ممکن نیست، یا مستندشان لطف است، که آن هم گفتیم درست نیست، قاعده لطف را هم ردّ کردیم، یا مستندشان حدس است، پس وارد شدیم در مستند سوّمی، دوباره عرض می‏کنم بعضی‏ها نبودند روز اول، یک کسی برای ما نقل اجماع می‏کند می‏گوید این مسأله هذه المسأله اجماعی و مقصودش هم این است که امام هم در این جمعیت است. این آدمی که نقل اجماع این جوری برای ما می‏کند و می‏خواهد بگوید امام هم با این مجمعین موافق است، یک وقت مستند این نقل اجماعش که می‏خواهد بگوید امام هم هست، مستندش یک وقت حس است، گفتیم در زمان غیبت این ممکن نیست، این در زمان حضور ممکن است، یک وقت مستندش لطف است، آن را هم رد کردیم گفتیم باطل است،

الثالث، مستند الثالث من طرق اکشاف انکشاف قول الامام لمدع الاجماع الثالث الحدس، الثالث مبتدا، آن حدس خبرش است، یعنی سومین راهی که ناقلین اجماع می‏خواهند کشف رضای معصوم بکنند از این اجماع، این سومین راهش حدس است و هذا علی وجهین حدس بر دو قسم است، یک قسمش هم بر دو قسم است، پس چند جور می‏شود، سه قسم، ولی در کتابهای بالاتر شش قسم دارد، ما دیگر به آنها کاری نداریم، ما همان سه قسمی که ایشان می‏فرمایند عرض می‏کنیم، حدس، ببینید آقا، یعنی آقایی که نقل اجماع می‏کند، می‏خواهد بگوید امام هم نظرش همین قول مجمعین است، این حدس می‏زند، یعنی از یک مقدماتی حدس می‏زند که رأی امام هم همینی است که این آقایان مجمعین می‏گویند، این حدسش دو جور است، یک وقت از مقدمات حسیه حدس می‏زند رأی امام را، یک وقت از مقدمات حدسیه حدس می‏زند رأی امام را، عنایت کنید، اینجوری که من می‏گویم بهتر از مال ایشان است، ایشان یک دو خط اولش را کمی مسامحه دارد، با این بیانی که بنده عرض می‏کنم ضبط بکنید، بعد وقتی عبارت را معنا کنید معنایش روشن است و الاّ کلمه کلمه معنای ایشان یک کمی مسامحه‏ ای در آن هست، البته فردا که خلاصه بحث را می‏گوید ایشان، آنجا دیگر مسامحه ندارد ولی در کلام امروزشان یک قدری مسامحه هست، می‏خواهیم معنا کنیم این را، یک نفر نقل اجماع کرده و مقصودش هم چیست، می‏خواهد بگوید قول امام هم کشف بکند قول امام را از این مجمعین، این آدم حدس می‏زند یعنی این حدسش هم دو جور است، یک وقت از مقدمات حسیه حدس می‏زند رأی امام را، یک وقت از مقدمات حدسیه حدس می‏زند رأی امام را، اگر اولی باشد سبب حسی است، مسبب حدسی است، اما در دومی هم سبب هم مسبب هر دو حدسی است، عنایت بکنید هر دو حدسی است، عنایت کنید، یک وقت از مقدمات حسیه حدس می‏زند رأی امام با اینها موافق است، مقدم و سبب می‏شود حسی، مسبب که رأی امام است می‏شود حدسی، یک وقت نه از مقدمات حدسی حدس می‏زند که رأی امام این است، که هم سبب حدسی است و هم مسبب حدسی است، خب حالا آنجایی که به استناد مقدمات حسیه حدس می‏زند رأی امام را، این دو جور است، پس حدس مستند به حس دو جور است یعنی این ناقل اجماع از مقدمات حسیه حدس می‏زند توافق امام را با این مجمعین، این خودش بر دو قسم است، چرا، برای اینکه این حدس از این مقدمات حسیه، یک وقت این حدسش حدس ضروری عادی است، یک وقت حدسش اتفاقی تصادفی است، باید برای هر دویش مثال بزنیم، برای حدسی هم که بعدا مثال می‏زنیم، ببین آقا می‏خواهیم دوتا مثال بزنیم، دوتا مثال بزنیم که از مقدمات حسیه این آقا حدس زده که امام هم همین رأی را دارد، منتها این حدسش دو جور است، یعنی این حدس مستند به مقدمات حسیه این دو جور است، یک وقت حدس عادی ضروری است، یک وقت حدس اتفاقی تصادفی است، مثلاً برای اولیش، آنجایی که حدسش از مقدمات حسیه بالضروره آدم حدس می‏زند، یک کسی تصمیم گرفته ببیند علما مثلاً راجع به نماز جمعه چه می‏گویند، از روز اول غیبت تا زماننا هذا می‏خواهد فحص کند ببیند کل علمای شیعه راجع به نماز جمعه مثلاً چه عقیده ‏ای دارند، خب این زمانها که خیلی راحت است، با این وسائل ارتباط جمعی و اینترنت و تلکس و این حرفها، در این زمانه این کار ممکن است، حالا اگر کسی این کار را کرد، موفق شد تمام علما را از روز اول تا امروز دانه دانه آراء شون را بررسی کرد دید تمام اینها می‏گویند نماز جمعه واجب است، خب اینجا مقدمه حسی است، چیست، همین تحصیل آراء، یعنی همین که رفته دنبال علما، به این می‏گویند اجماع محصل، یعنی تحصیل آراء کل، کل علما از روز اول تا امروز رفته آراءشون را بدست آورده، این می‏شود مقدمات حسی، این آدم حالا که فهمید از روز اول تا امروز بدون مخالف همه می‏گویند نماز جمعه واجب است، حدس ضروری می‏زند که امام هم نظرش این است، واقعا برای ما هم پیدا بشود این حدس را می‏زنیم، یعنی این یک حدس ضروری است، یعنی اگر یک کاری کردی این آقا این کار را کرد، حدسش حدس ضروری است، یعنی واقعا برای ما هم این اتفاق بیافتد که بتوانیم آراء کل علما را بدست بیاوریم، ما هم حدس می‏زنیم که امام علیه ‏السلام نظرشان این است، این شد چی، حدس ضروری، حدس عادی، یعنی این حدسی است که استلزام عادی است، یعنی بین این مقدمات حسیه با آن حدس عادتا ملازمه، یعنی هر کس این وحدت کلمه یک ملیون علما را ببیند حتما حدس می‏زند که نظر امام هم این است، خب چی شد، حدس مستند به حس اما حدسش ضروری است، حدسش عادی است، یعنی برای هر کس این مقدمات حسیه اتفاق بیافتد تخطئه نمی‏کند آن حدس را، قبول می‏کند آن حدس را که نظر امام هم همین است، این شد حدس ضروری عادی مستند است به مقدمات حسیه، یک وقت نه حدسش مقدمات حسیه است، از مقدمات حسیه آن حدس را زده، اما برای این آدم تصادفا این حدس آمده و الاّ برای من نمی‏آید. نقل می‏کنند یکی از علما گفته اگر پنج تا عالم ما، خیلی خوش بین بوده به پنج نفر از علمای ما، یکی شیخ انصاری، یکی صاحب جواهر، یکی بحر العلوم، یکی علامه، یکی محقق، این آقای بزرگوار خیلی خوش بین بوده به تتبع این پنج نفر، گفته اگر در یک مسأله‏ ای این پنج نفر وحدت کلمه داشته باشند من حدس می‏زنم که امام هم نظرش همین است، خب ببینید، حالا می‏افتد تحقیق می‏کند، این پنج‏تا را آراءشان را بدست می‏آورد، می‏بیند همه این پنج‏تا می‏گویند نماز جمعه واجب است، این هم که حسن ظنش خیلی است، این به این پنج نفر اینقدر حسن ظن دارد که اگر اینها وحدت کلمه داشته باشند، این برایش حدس می‏زند که امام هم نظرش همین است، خب این هم الآن شد حدس، حدس مستند به حس، امّا ضروری نیست، این آقا حسن ظن دارد من حسن ظن را ندارم، من باید پنجاه نفر دیگر هم بگویند تا برایمان حدس بیاید، پس دقت کردید مثال اوّلی با دوّمی، در مثال اوّلی هر دو حدس‏‌ها، مستند به حسّ است، امّا حدس اوّلی ضروری است یعنی برای هر کس، آن وحدت علمایی یک میلیون اتّفاق بیافتد، آن حدس را می‏زند، ولی در دوّمی برای من این حدس نمی‏آید، این آقا چون خیلی خوش بین بوده به این پنج نفر، از نظر تتبع و زهد و تقوا و علمیت، گفته اینها اگر وحدت کلمه داشتند در یک مطلبی من یقین دارم امام هم نظرش این است، خوب این حدس است، مستند به حس هم هست، اما حدسش عادی نیست، یعنی استلزام عادی نیست بین وحدت پنج نفر و امام علیه ‏السلام، ضروری نیست، این آقا روی حسن ظنّی که داشته اینطور شده، خوب این دو جور چگونه شد آقا، حدس مستند به حسّ، حالا یا حدس ضروری مثل مثال اوّلی، یا حدس اتّفاقی تصادفی، مثل مثال دوّمی، مثال سوّم کدام است، از مقدّمات حدسیه، حدس زده که امام هم نظرش این است که دیگر مثال‌های این را ان شاء الله هفته آینده می‏خوانیم حالا عنایت بفرمایید، ایشان می‏فرمایند که الثالث الطّرق انکشافی که یعنی مدّعی ما کشف قول امام می‏کند یکی از طرقش هم حدس است، حدس بر دو قسم است، الاول، الثانی، آن وقت اوّلی را می‏خواهد بر دو قسم بکند، این به جای احدهما الاوّل باشد بهتر است، چون بعدی هم می‏آید الثّانی، این اوّلی را این احدهما را جایش الاوّل بگذارید که با آن الثّانی که فردا می‏خوانیم جور در بیاید، الاوّل ان یحصل له برای آن مدّعی اجماع حاصل می‏شود ذلک، ذلک کدام است انکشاف قول امام، یعنی برای این مدّعی اجماع، انکشاف قول امام می‏شود، از یک راهی مقدّمات حسّیه، از یک راهی این را پیدا کرده، این حدس را، که لو علمنا به، ما هم اگر علم پیدا کنیم، ما خطأناه، این را تخطئه ‏اش نمی‏کنیم در استکشاف، یعنی آن راهی که برای آن اتّفاق افتاده، آن مثال اوّلی که یک میلیون عالم را نظرشان را به دست آورده، واقعا ما هم باشیم این کار را می‏کنیم، ما هم اگر فرض بکنیم یک میلیون عالم را ببینیم وحدت کلمه دارند، ما هم تخطئه نمی‏کنیم آن را بلکه استکشاف رأی معصوم می‏کنیم، و هذا علی وجهین، احدهما، ببینید اینجا خوب است احدهماست، آن احدهمای اوّلی را بکنید الاوّل، آن اوّلی خودش بر دو قسم است، اوّلی کدام است، حدس است، مستند به مقدّمات حسّیه، آن وقت این خودش بر دو قسم است، یک وقت آن حدس مستند به مقدّمات حسّیه ضروری است مثل مثال اوّل، یک وقت اتّفاقی و تصادفی است، مثل مثال دوّم، می‏گوید خود این حدس مستند به مقدّمات حسّیه دو جور است، احدهما ان یختل له الحدس الضّروری، کدام مثال است، مثال اوّلی، یعنی از مقدّمات حسّیه حدس زده و حدسش هم ضروری است، یعنی چه، یعنی برای ما این مقدّمات اتّفاق می‏افتاد، ما آن حدس را می‏زدیم، حدسش حدس ضروری است، مِن مقدّمات الحسّیه، مبادی محسوسه، همان مقدّمات حسّیه است، به حیثی که خطای در او از قبیل خطای در حسّ است، الآن شما می‏گویید آقا من یقین دارم روز است، من می‏گویم نخیر آقا اشتباه می‏گویید، خوب این چطور درست نیست، آن جا هم که یکی از وحدت کلمه یک میلیون آدم کشف رضای معصوم کرده، نمی‏شود تخطئه ‏اش کرد و الاّ اگر بخواهیم در این هم خدشه بکنید، مثل خدشه کردن در حسّ است، فیکونُ، پس این نقل اجماع به حیثی است که لو حصل لنا، اگر برای ما هم حاصل بشود آن اخبار، یعنی آن آراء علما، برای ما هم حاصل بشود، یحصل لنا العلم، علم به چه چیزی، به علمی که امام هم همین را می‏گوید، این مقدّمات اگر برای ما هم حاصل بشود، علم حاصل می‏کنیم، کما حصل له، همانطوری که آن علم حاصل می‏کند به استکشاف رأی معصوم، ما هم همینطور، مثال فراموش نشود، ثانیهما، حدس مستند به حسّ، امّا حدسش ضروری نیست، این آقا حُسن ظنّ دارد، برایش از وحدت کلمه این پنج تا، علم به مطابقت رأی امام پیدا کرده، حدس حاصل شده، له، یعنی برای آن مدّعی اجماع از اخبار جماعت، آن پنج نفر که من مثال زدم، از اخبار آن پنج نفر اتّفق، ببینید، نه اینکه آن حسن ظنّ به آن پنج تا دارد، برای این اتّفاق افتاده که از وحدت این پنج تا حدس می‏زند، خوب من آن حسن ظنّ را ندارم، من تا پنجاه تای دیگر نگویم کشف رأی معصوم نمی‏کنم، آن دوّمی این است، اتّفق، یعنی صادف، تصادفا اتّفاقا برای این علم پیدا شده، این علم پیدا کرده که اینها اشتباه بر خطا نمی‏کنند، این پنج تا نمی‏شود خطا کنند، لکن لیس، امّا این دوّمی لیس اخبارهم ملزوما عادیا، آن اوّلی چه بود، ضروری عادی، یعنی استلزام عادی بود بین موافقت یک ملیون با قول امام، اما این دوّمی اینطور نیست، استلزام عادی ندارد با مطابقه قول امام، به حیثی که لو حصل لنا، یعنی این مقدّمه محسوس است،.....

كلام المحقّق الداماد قدس سره

وحكي عن بعض : أنّه حكى عن المحقّق الداماد ، أنّه قدس‌سره قال في بعض كلام له في تفسير «النعمة الباطنة» (١) : إنّ من فوائد الإمام عجّل الله فرجه أن يكون مستندا لحجّية إجماع أهل الحلّ والعقد من العلماء على حكم من الأحكام ـ إجماعا بسيطا في أحكامهم الإجماعيّة ، وحجّية إجماعهم المركّب في أحكامهم الخلافيّة ـ فإنّه عجّل الله فرجه لا ينفرد بقول ، بل من الرحمة الواجبة في الحكمة الإلهيّة أن يكون في المجتهدين المختلفين في المسألة المختلف فيها من علماء العصر من يوافق رأيه رأي إمام عصره وصاحب أمره ، ويطابق قوله قوله وإن لم يكن ممّن نعلمه بعينه ونعرفه بخصوصه (٢) ، انتهى.

وكأنّه لأجل مراعاة هذه الطريقة التجأ الشهيد في الذكرى (٣) إلى توجيه الإجماعات التي ادّعاها جماعة في المسائل الخلافيّة مع وجود المخالف فيها : بإرادة غير المعنى الاصطلاحيّ من الوجوه التي حكاها عنه في المعالم (٤) ، ولو جامع الإجماع وجود الخلاف ـ ولو من معلوم النسب ـ لم يكن داع إلى التوجيهات المذكورة ، مع بعدها أو أكثرها.

٣ ـ الحدس

الثالث من طرق انكشاف قول الإمام عليه‌السلام لمدّعي الإجماع : الحدس ، وهذا على وجهين :

أحدهما : أن يحصل له ذلك من طريق لو علمنا به ما خطّأناه في

__________________

(١) الواردة في قوله تعالى : ﴿وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً لقمان : ٢٠.

(٢) الحاكي عن البعض هو المحقّق التستري في كشف القناع : ١٤٥.

(٣) الذكرى ١ : ٥١.

(٤) المعالم : ١٧٤.

استكشافه ، وهذا على وجهين :

أحدهما : أن يحصل (١) الحدس الضروريّ من مبادئ محسوسة بحيث يكون الخطأ فيه من قبيل الخطأ في الحسّ ، فيكون بحيث لو حصل لنا تلك الأخبار لحصل (٢) لنا العلم كما حصل له.

ثانيهما : أن يحصل الحدس له من إخبار جماعة اتّفق له العلم بعدم اجتماعهم على الخطأ ، لكن ليس إخبارهم ملزوما عادة للمطابقة لقول الإمام عليه‌السلام بحيث لو حصل لنا علمنا بالمطابقة أيضا.

الثاني : أن يحصل ذلك من مقدّمات نظريّة واجتهادات كثيرة الخطأ ، بل علمنا بخطإ بعضها في موارد كثيرة من نقلة الإجماع ؛ علمنا ذلك منهم بتصريحاتهم في موارد ، واستظهرنا ذلك منهم في موارد أخر ، وسيجيء جملة منها (٣).

لا يصلح للاستناد إلاّ الحدس

إذا عرفت أنّ مستند خبر المخبر بالإجماع المتضمّن للإخبار من الإمام عليه‌السلام لا يخلو من الامور الثلاثة المتقدّمة ، وهي : السماع عن الإمام عليه‌السلام مع عدم معرفته بعينه ، واستكشاف قوله من قاعدة «اللطف» ، وحصول العلم من «الحدس» ، وظهر لك أنّ الأوّل هنا غير متحقّق عادة لأحد من علمائنا المدّعين للإجماع ، وأنّ الثاني ليس طريقا للعلم ، فلا يسمع دعوى من استند إليه ؛ فلم يبق ممّا يصلح أن يكون المستند

__________________

(١) في (ر) و (ص) زيادة : «له».

(٢) كذا في (ت) و (ه) ، وفي غيرهما : «يحصل».

(٣) انظر الصفحة ٢٠٤ ـ ٢٠٨.