درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۰: اجماع منقول ۱۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

این دو روزه مطلبی نداشتیم ما، همه ‏اش صحبت عبارتها را نقل می‏کردیم، که ثابت بکنیم سید مرتضی منحصرا دخولی است و شیخ طوسی لطفی است، یعنی خلاصه شیخ طوسی از اتّفاق جماعت من عدا الامام به قاعده لطف کشف می‏کند که امام هم نظرش همین است، یعنی از راه قاعده لطف اجماع را بدست می‏آورد و کشف می‏کند موافقت معصوم را، سید مرتضی می‏فرماید نه، جماعتی را ما می‏توانیم پیدا بکنیم که امام هم داخل در آنها باشد و ما نشناسیم و می‏توانیم ادّعای اجماع بکنیم، چرا، یعنی جماعتی که امام هم در آنها داخل بود اینجور می‏گویند. خب شیخ طوسی می‏فرماید این امکان ندارد، در زمان غیبت ممکن نیست ما جایی را پیدا کنیم، بگوئیم هزارتا عالم یک جا بودند امام علیه السلام هم بودند، همه یک چیز می‏گفتند، پس امام نظرشان اینست. شیخ طوسی می‏فرماید از راه غیر لطف ما نمی‏توانیم کشف رضای معصوم کنیم، یعنی اگر بخواهیم قول امام را دست بیاوریم راه منحصرش قاعده لطف است، بگوییم حالا که هزار نفر از علما همه وحدت کلمه دارند، همه یک فتوا می‏دهند، اگر اینها باطل بود بر امام معصوم لازم بود بیاید یک مخالف بفرستد این اجماع منعقد نشود، مردم هدایت بشوند، پس بنابراین به قاعده لطف از اتّفاق من عدا الامام به قاعده لطف کشف می‏کنیم که امام هم نظرش همین است، لذا اگر جمعیتی همه وحدت کلمه داشتند و یک حرفی زدند و مخالفی هم پیدا نشد از علمای آن زمان ما می‏توانیم اطمینان پیدا کنیم که رأی امام علیه السلام هم با اینها موافق است، بعد در این رابطه دیگر نظرتان است دیگر عبارت خواندیم، میرزای قمی می‏خواست بگوید نه خیر شیخ طوسی دو طریقه است، یک طریق لطفی دارد، یک طریق هم طریق استادش دخولی، انحصار ندارد ایشان چند تا عبارت از چند جا خوانده‏ اند که نه اینجور نیست همه این عبارت‏ها کاشف عظیمی که فقط و فقط شیخ طوسی لطفی است، می‏گوید اصلاً ما اگر قاعده لطف را بگذاریم کنار، به هیچ اجماعی نمی‏توانیم تمسّک کنیم ولی سید مرتضی می‏فرماید نه، می‏شود همه علما بر باطل بروند و رأی حقیقی پهلوی امام معصوم باشد و هیچ هم بر ایشان ظهور واجب نیست چرا وجوده لطفٌ و تصرّفه لطفٌ آخر و عدمه منّا وجود ایشان لطف است ولو در پس پرده غیبت مثل خورشید که ولو در پس پرده ابر باشد، چطور وجودش لطف است که در روایات تشبیه شده وجوده لطفٌ، تصرّفه لطفٌ آخر چه بهتر که ظاهر بشوند و متصرّف حکومت اسلامی بشوند و مطالب را در اختیار بگیرند، آن دیگر لطف بالاتری است ولی عدمه منّا، عدم ایشان از ناحیه ماست، ما باعث استتار ایشان هستیم با آن اعمالی که داریم، آنوقت حالا با اینکه ما مانع از ظهوریم بیایید بگوییم نه، هر جا اشتباه کردیم باید امام بیاید برای ما اظهار بکند و ما را هدایت بکند، سید فرموده نه شارع اتمام حجّتش را کرده است، ارسال رسل، انزال کتب کرده، راهها را نشان داده است، حالا اگر یک کسی عوضی رفت دیگر چه لزومی دارد بر امام معصوم که ظاهر بکند و بیاید بگوید قول اینها باطل است، حتّی در اصول عقائدش هم امام این کار را نمی‏کند. چقدر ما در طول تاریخ داشتیم که ادّعای مهدویت کردند، تظاهر به امامت کردند، یک عده هم به او گرویدند هیچ نیامد امام بگوید مردم دور این نگردید این دروغ می‏گوید، وقتی در اصول عقائد راهنمایی لازم نباشد، به طریق اولی دیگر در فروع اگر مردم به گمراهی هم بیافتند، لازم نیست امام معصوم اظهار نظر بکند و اینها را نجات بدهد ولی شیخ تمام اینها را رد می‏کند، دیروز توضیح داد ایشان، رد می‏کند به خاطر محذوری که دارد و الاّ می‏گوید حرفهای سید مطابق قاعده است، واقعا هم همین طور است، خب شارح مقدّس اتمام حجّت کرده انّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا اصل حرف سید مرتضی مطابق قواعد کلامیه هست الاّ اینکه مانع دارد، قادح دارد، ما اگر بخواهیم حرف سید را بپذیریم منکر قاعده لطف بشویم، آنوقت تمام اجماع‏ها را باید بریزیم کنار، چون اجماع راه منحصرش لطف است، ما اگر لطف را منکر بشویم، به نتیجه اجماع‏ها را بگذاریم کنار، به نتیجه بسیاری از احکام را باید بگذاریم کنار، لذا ایشان قبول دارد شیخ طوسی که اگر ما ایرادی بر استادمان داریم اصل حرفشان مقبول است الاّ اینکه چون مستلزم رفع حجّیت تمسّک به اجماع است حرفشان را قبول نمی‏کنیم، خب اینها حرفهایی بود که تا اینجا ایشان ثابت کرد که سید مرتضی منحصرا کشف قول معصوم را از راه دخول می‏کند و شیخ طوسی منحصرا از راه لطف است، این تمام شد.

۲

قاعده لطف در کلام قدما و متاخرین

حالا ایشان می‏خواهند یک مطلب تازه‏ای بگویند، خیلی هم دقّت کردند ایشان در کلمات علما، ما تا حالا خیال می‏کردیم مثلاً شیخ طوسی فقط لطفی است، شیخ طوسی و حلبی و خیال می‏کردیم قاعده لطف فقط مال قدما است، ایشان می‏گوید نه، ما وقتی دقّت در کلمات علما می‏کنیم، کلمه لطف را نمی‏بینیم امّا یک حرفهایی می‏زنند بعضی از علمای ما که منطبق با قاعده لطف است، عنایت کردید، یعنی شما خیال نکنید لطفی‏ها منحصر به قدما است فقط شیخ طوسی و بعضی از قدما لطفی هستند نه ما در عبارات متأخّرین کلماتی داریم از کلماتشان معلوم می‏شود اینها هم لطفی هستند ولو اسمی از لطف نبردند ولی یک عبارتهایی گفتند، یک شرائطی برای اجماع بیان کردند که خوب انسان دقّت بکند، می‏فهمیم که این آقایان هم لطفی‏ اند. اسم سه نفر را ایشان می‏آورد، یکی فخر المحقّقین یا فخر الدین که آقازاده علامه هست، مرحوم علامه کتابی دارد به نام قواعد و شروح زیادی بر این کتاب نوشته شده، یکی‏ اش جامع المقاصد فی شرح القواعد که مال محقّق ثانی است، یک دانه هم مال آقا زاده‏اش است فخر المحقّقین ایضاح الفوائد فی شرح القواعد طرف اسمی از محقّق می‏آورد یعنی فخر المحقّقین پسر علامه که شرح کرده کتاب پدر را در یک مسأله ‏ای به یک مناسبتی یک حرفی می‏زند که ما وقتی دقّت می‏کنیم می‏بینیم آقای فخر المحقّقین هم لطفی است، اسمی از لطف نیست ولی الآن می‏خوانیم عبارتشان را، کلماتی دارند که ما از کلماتشان استفاده می‏کنیم که این قاعده لطف منحصر به قدما نیست، بعضی دیگر هم قائل به لطف هستند، این یک بزرگوار. بزرگوار دیگر شهید اول در کتاب ذکری، ایشان هم کلماتی دارد که از کلماتش استفاده می‏شود مبنای اجماع لطف است. بزرگوار دیگری محقّق ثانی غیر محقّق صاحب شرایط، آن محقّق اول است، محقّق ثانی دو سه تا تعبیر ازش می‏کنم چون کتاب جامع المقاصد دارد بر شرح قواعد، گاهی می‏گویند صاحب جامع المقاصد، گاهی می‏گویند محقّق ثانی، گاهی می‏گویند محقّق کرکی، ایشان سه تا عبارت دارد، آخر کتاب قطع چهار پنج خط مانده کتاب تمام بشود، ایشان فرمودند جامع المقاصد اینجور می‏گوید یعنی محقّق ثانی، اینجا می‏فرماید محقّق ثانی اینجور می‏گوید بعدها می‏خوانیم می‏گوید محقّق کرکی اینجور می‏گوید، غرض اسم‏‌های جور با جور یک نفر است، محقّق ثانی، محقّق کرکی، محقّق صاحب جامع المقاصد یک بزرگوار است. ایشان هم حاشیه ‏ای بر شرایع محقّق اول دارد، ایشان هم یک مطلبی گفته که ازش استفاده می‏شود، این آقا هم لطفی است. پس نتیجه چه شد آقا، ما خیال می‏کردیم قاعده لطف منحصر به قدما است ولی نه در متأخّرین هم دیدیم کلماتی دارند، از کلماتشان استفاده می‏شود که همان حرف شیخ طوسی را می‏خواهند بزنند و قاعده لطفی هستند، حالا ایشان می‏فرماید ثمّ انّ الاستناد الی هذا الوجه یعنی قاعده لطف، این استناد به قاعده لطف نه خیال کنیم منحصر به قدما است، نه خیال کنی فقط مال شیخ طوسی است ظاهرٌ مِن کلِّ مَن اشترط آنهایی که آمدند این شرط را برای اجماع کردند، اینها لطفی هستند، کیا آنهایی که شرط کردند در تحقّق اجماع گفتند شرط تحقّق اجماع عدم مخالفة احدٍ من علماء العصر مرحوم فخر المحقّقین، الآن عبارتش را می‏خوانیم، اینها عقیده‏ شان این است، می‏گویند اجماع وقتی معتبر است که یک نفر هم مخالف نداشته باشد، خب شیخ هم همین را می‏گفت، شیخ طوسی می‏گفت چه، اگر دیدیم همه علمای یک عصر باالاتّفاق یک چیزی می‏گویند اگر کسی مخالف نبود می‏فهمیم امام هم آن را گفته است. آنوقت اینها آمده‏اند چه گفتند، گفتند شرط اعتبار اجماع این است، یک دانه هم مخالف نداشته باشد یعنی اگر یک دانه مخالف داشته باشد آن اجماع معتبر نیست، چون این یک دانه همانی است که شاید امام فرستاده است، خب ببینید اسمی از لطف نیست امّا کلامی گفته، شرطی برای اجماع ذکر کرده که آن شرط را آدم وقتی دقّت می‏کند از آن قاعده لطف در می‏آید، آخر شیخ طوسی همین را می‏فرمود، می‏فرمود اگر در زمانی مثلاً در زمان ما هزارتا عالم داریم همه می‏گویند نماز جمعه واجب است، یک نفر پیدا شده می‏گوید جایز نیست نماز جمعه، خب اگر این یک نفر نبود ما به قاعده لطف کشف می‏کردیم امام هم نظرش وجوب است امّا حالا که یک نفر آمده است با آن هزارتا مخالفت می‏کند، قاعده لطف دیگر اقتضا نمی‏کند ما آن را بگیریم، پس معلوم می‏شود آن اجماع منعقد نمی‏شود و نظر امام را نمی‏تواند انسان کشف بکند، پس کسانی که شرط کردند برای تحقّق اجماع، یعنی گفتند اجماعی معتبر است آدم می‏تواند کشف رضای معصوم بکند که یک نفر هم از علمای عصر با او مخالف نباشند، علمای زمان گذشته مخالفش هستند مهم نیست، از علمایی که، ایشان این حرفها را صفحه ۴۹ گفتند، قبل از تابستان صفحه ۴۹ را ببینید، یک مقدار آنجاها را مطالعه کنید، مثلاً من الآن می‏گویم آقا، هزارتا عالم در این زمان ماست، همه می‏گویند نماز جمعه واجب است پس من می‏خواهم اجماع کنم، ادعای اجماع می‏کنم نماز جمعه واجب است، بعد یک نفر می‏گوید بابا آقای بروجردی می‏گفت جایز نیست، آقای حکیم می‏گفت جایز نیست، اینها حتما می‏گفتند جایز نیست، اینها می‏گفتند نهایت، نهایتش زمان غیبت کسی اگر بخواهد نماز جمعه بخواند رجائا بخواند و ظهر را حتما باید بخواند، خب حالا من دارم ادعای اجماع می‏کنم، می‏گویم اجمع العلماء که نماز جمعه واجب است، آنوقت شما به من نقض می‏کنی می‏گوئی پس آقای بروجردی را چه می‏گوئی آقای حکیم، می‏گوئیم بابا انقرض عصره یعنی مخالفت آنها مضرّ به اجماع نیست، آنهایی که اینجوری حرف می‏زنند، یعنی اگر به آنها بگوئی این مخالف‏ها را چه می‏گوئی، عذر می‏آورند به انقراض عصر اینها لطفی ‏اند، یعنی هر کس اینجوری حرف زد، یعنی به شما گفت آن آقای بزرگواری که گفته واجب است بگوید، آن زمانش منقرض شد، پس اجمع العلماء این آقایی که وجود مخالف را حمل بر انقراض عصر می‏کند، پس معلوم می‏شود این آقا قاعده لطفی است. خلاصه ایشان می‏فرماید اینطور نیست که هر کس لطفی باشد عین کلمه لطف را باید به کار ببرد، آنهایی هم که اینجوری حرف می‏زنند، می‏گویند شرط اعتبار اجماع این است، یک نفر هم از علمای عصر مخالف نباشد و الاّ اگر از گذشته مخالف باشد که عصرش منقرض شده این مضرّ به اجماع نیست، حالا آنها کیستند که یک همچین شرطی کردند. یکی‏اش فخرالمحقّقین که فخرالدین هم می‏گویند، فخر المحقّقین هم می‏گویند، آقا زاده مرحوم علامه است در کتاب ایضاح الفوائد فی شرح القواعد جلد ۱ صفحه ۵۰۲، دیگر کی، آقای شهید اول، شهید یعنی شهید اول در کتاب ذکری، اواخر صفحه ۳، این کتاب ذکریهای قدیمی، جدیدی‏‌ها را من نمی‏دانم، این کتاب ذکری‌های قدیمی اواخر صفحه ۳ شهید اول در کتاب ذکری یک همچین شرطی برای اجماع کرده، ایشان هم لطفی است و دیگر محقّق ثانی، محقّق کرکی، محقّق صاحب جامع المقاصد همه‏ اش یکی است. محقّق ثانی هم در حاشیه شرایع که آن کتاب چاپ نشده، فعلاً این سه بزرگوار را ما عبارتهایشان را برای شما می‏خوانیم، عبارتهایی گفتند که از این عبارتها معلوم می‏شود، اینها با اینکه از متأخّرین‏اند، اسمی هم از لطف نیاوردند ولی عبارتهایی دارند که ما دقت می‏کنیم می‏بینیم هم عقیده شیخ طوسی‏اند یعنی از راه قاعده لطف کشف می‏کنند رضای معصوم را قال فخرالدین فی الایضاح یعنی ایضاح الفوائد فی شرح القواعد، قواعد مال پدر، ایضاح مال پسر در جلد ۱ صفحه ۵۰۲ به مناسبت یک مسأله ‏ای، به مناسبت مسأله ما یدخل فی المبیع چون یک بحثی است در فقه، آدم یک چیزی را که می‏فروشد چه چیزهایی داخل در آن مبیع است، مثلاً من عبدم را به شما می‏فروشم، وقتی فروختم دیگر لباسش که در نمی‏آورم، آن مبیع که عبد است لباسش هم رویش است یا مثلاً خانه ‏ام را من به شما می‏فروشم، دیگر کلید هم رویش است، آن برق کشی هم رویش است، شما نگو نه، من این برق کشی را تازه کردم می‏خواهم جمع کنم، نه کسی که خانه را می‏فروشد، آن لوله کشی گاز را، آن سیم کشی برق را، اینها همه رویش است، یا مثلاً مرغی دارم به شما می‏فروشم و الآن یک تخمی در شکمش هست که امروز عصری ممکن است تخم کند، خب حالا من امروز صبح است، این مرغ را به شما فروختم دیگر عصر نمی‏آیم بگویم تخمش را به من پس بدهید، آن تخمی که در شکم آن حیوان هست روی آن مبیع است، این مسأله ما یدخل فی المبیع یعنی در مسأله ‏ای که چه چیزهایی داخل مبیع است، در آن مسأله به مناسبت از اجماع بحث شده، عنایت کنید، آقای فخرالدین در کتاب ایضاح ضمن مسأله‏ ای که چه چیزهایی داخل در مبیع است که دیگر نمی‏تواند انسان آنها را جدا بکند این حرف را زده است انّ من عادة المجتهدین اذا تغیر اجتهادهم گفته اگر مجتهدی، عادت مجتهدین ما این است، اگر فتوای اولشان تغییر کند، این تغییر آقا دو جور است، یک وقت تردّد پیدا می‏کند، خیلی می‏شود، در طول عمرمان ما زیاد دیدیم که فقیهی فتوا می‏داده بعد تغییر می‏کند، این تغییر دو فرق دارد، یک وقت تردّد می‏کند در فتوای اولش، یعنی تردید می‏کند که آیا آن فتوا درست است یا نه، چرا، یک روایتی دیده بوده مثلاً یک خبر واحدی دیده بوده که عرق جنب از حرام نجس است، سال‌ها فتوا می‏داده نجس است، حالا یک روایت معارض آن پیدا کرده، هم آن خبر معتبر است هم این خبر معتبر است، حالا مردّد شده که آیا طبق آن خبر قبلی فتوا به نجاست بدهم یا طبق این خبری که الآن پیدا کردم فتوا به طهارت بدهم، خب تغییر است اما به عنوان تردید، یک وقت نه تغییر به عنوان این که عوض می‏شود، یعنی تا به حال مثلاً طبق یک خبر واحدی مثلاً می‏گفته نماز جمعه حرام، الآن یک دلیل خیلی قوی از نظر سند از او اقوی است، یعنی او اگر موثق است، این صحیح اعلایی است، اگر او ظهور دارد این نص در دلالت است تا بحال فتوا می‏داده طبق یک خبر موثق ظاهر، فتوا می‏داده مثلاً به وجوب نماز جمعه، الآن یک دلیل پیدا کرده، هم سندا هم دلالتا اقوی از آن است، او موثقه بوده، این صحیح اعلایی است، او دلالتش دلالت ظهوری بوده، این دلالتش دلالت نصی است که در واقع مبطل اولی است، یعنی اگر طبق آن روایت اولی، گفته بوده نماز جمعه مثلاً حرام است الآن این روایتی که پیدا کرده و دلالت بر وجوب می‏کند اقوی است از او هم سندا و هم دلالتا، اینجا قهرا این مبطل آن است، آن صورت اولی مبطل نبود، آن خبر واحد موثق بود می‏گفت نجس، این هم خبر واحد موثق می‏گوید پاک. ابطالی در کار نبود، اما در این دومی ابطال پیدا می‏شود برای دومی، یعنی آن خبر اولی ظهورش دلالت بر حرمت می‏کرده، الآن دلیل اقوی پیدا کرده قوی بر حرمت این کار مثلاً که این دومی مبطل اولی است. خب حالا ایشان می‏گوید عادت علمای ما این است که اگر در فتوای اولی معارض پیدا کنند تردید بکنند یا نه مبطل پیدا بشود، یعنی دلیل اقوی پیدا کنند از دلیل اول، عادت علما این است، اعلام نمی‏کنند بطلان اولی را بلکه اعلام می‏کنند فتوای دومی را، یعنی این آقا که الآن تا بحال، اینجوری فرض بکنیم، صد نفر عالم ما داشتیم، عقیده‏ شان این بوده نماز جمعه حرام است، این یک دانه آقا می‏گفته نه خیر نماز جمعه واجب است، به خاطر وجود این آن اجماع بر حرمت منعقد نمی‏شود، قاعده لطف همین است دیگر به خاطر اینکه این یک نفر می‏گوید واجب است، آن اجماعی که آن صد نفر دارند بر حرمت، آن اجماع منعقد نمی‏شود، خب حالا آن آقایان یک دفعه پنتاگون منفجر می‏شود آن صدتا همه از بین می‏روند، آن صدتایی که قائل بودند به حرمت نماز جمعه همه منقرض می‏شوند، این آقا تنها می‏ماند، کدام آقا، همین آقایی که مزاحم است، یعنی آنها هر صدتا می‏گفتند نماز جمعه حرام است، این یک نفر می‏گفته واجب. خب تا آنها بودند، آن قول را داشتند، منعقد نمی‏شده اجماع، این تنها زنده بوده، در طول تاریخ صدتا عالم دیگر تربیت می‏شود که اینها قائلند به وجوب نماز جمعه، این الآن شده مدرک العصرین، این آقایی که مانده شده مدرک العصرین، هم عصر آن صدتا را درک کرده که می‏گفتند نماز جمعه حرام است، این آن موقع می‏گفته واجب، هم این صدتا را درک کرده که اینها می‏گویند واجب، این می‏گوید حرام. خب ببینید تا آنها زنده بودند، آنها می‏گفتند حرام است نماز جمعه این می‏گفته واجب است، خب آن اجماع منعقد نمی‏شود. حالا صدتا دیگر آمده ‏اند، آمدند می‏گویند واجب است، این عقیده ‏اش این است که حرام است، این اجماع هم منعقد نمی‏شود، نه آن اجماع منعقد می‏شود به خاطر فتوای اولش، نه این اجماع دومی منعقد می‏شود به خاطر اینکه فتوایش عوض شده است. ایشان می‏فرماید، عنایت کنید در اینجا، الآن این مجتهد مدرک العصرین ما آن فتوای اولی را اعلام بطلان نمی‏کند، آن ساکت می‏شود، هیچی نمی‏گوید، نمی‏گوید من آن حرف قبلی‏ام باطل است، این دومی را نقل می‏کند، چرا اولی را باطل نمی‏کند ساکت می‏نشیند دومی را اعلام می‏کند؟ اولی را باطل نمی‏کند که آن اجماع منعقد نشود، آخر یک اجماع داشتیم صد نفر می‏گفتند حرام است، مزاحمش کی بود، فتوای این آقا بود، این می‏گفته واجب است، این الآن اگر بگوید قول به وجوب باطل است، آن اجماع حرمت منعقد می‏شود، نمی‏گوید باطل است که آن اجماع منعقد نشود، بلکه دومی را می‏گوید، چرا دومی را می‏گوید که این هم منعقد نشود. چون اینهایی که الآن آمدند، اینها می‏گویند نماز جمعه واجب است، این حالا نظرش شده حرام است، این حرام را می‏گوید، واجب را باطل نمی‏کند، حرام را اعلام می‏کند. چرا آن وجوبش را باطل نمی‏کند، که آن اجماع حرام منعقد نشود. چرا این قول به وجوبش را، قول به حرمتش را اعلام می‏کند، که این اجماع وجوبی منعقد نشود.

(سوال)

اگر وجوب از بین برود دیگر آن اجماع منعقد می‏شود دیگر، یعنی می‏توانیم بگوییم در طول تاریخ اجماع بر حرمت داشتیم، اگر این دست از وجوبش بردارد، بگوید مردم من اشتباه کردم بیست سال پیش می‏گفتم نماز جمعه واجب است، اشتباه کردم، چه می‏شود، یعنی در طول تاریخ پس ما اجماع داشتیم بر حرمت نماز جمعه، این برای اینکه آن اجماع حرمت منعقد نشود، وجوب قبلی‏ اش را باطل نمی‏کند، یعنی ساکت است، حرفی نمی‏زند، پس ساکت است نسبت به آن فتوای گذشته، اعلام ابطال نمی‏کند، چرا، چون اگر اعلام ابطال بکند، آنوقت می‏گویند در طول تاریخ پس اجمع العلماء که نماز جمعه حرام بوده، چون آخر مزاحمش، این قول این بوده، این باطل اگر بکند، آن اجماع منعقد می‏شود، اعلام نمی‏کند بطلان فتوای اولش را تا آن اجماع منعقد نشود. این فتوای دوم را اعلام می‏کند که این اجماع هم منعقد نشود، اینها بر خلاف آنها، این صدتایی که حالا آمدند می‏گویند نماز جمعه واجب است، این عقیده ‏اش این است که حرام است. حرام را اعلام می‏کند که آن وجوب اجماعی نماز جمعه منعقد نشود.

حالا عنایت بفرمایید، اینها عبارتهای محقّق است دیگر حالا آمده است در رسائل، ما مجبوریم معنا کنیم، ایشان می‏فرماید این آقای بزرگوار در اینجا این جور فرموده است اذا تغیر اجتهاده اگر مجتهدی اجتهادش تغیر پیدا کرد، یعنی چه تغیر پیدا کرد، یعنی مردّد شد، کجاست مردّد، آنجا که معارض پیدا می‏کند، خبر قبلی ‏اش واحد بوده، این هم واحد موثق بر خلاف آن است، خب اینجا تردید برایش پیدا می‏شود، که آیا آن خبر موثق واحد را عمل بکند یا این خبر واحد را، خب این یک فرد تغیر، فرد دومش الحکم یعنی اصلاً فتوایش عوض می‏شود، حکم می‏کند به خلاف مختاره اوّل یعنی تا بحال اگر می‏گفته نماز جمعه مثلاً واجب است، الآن عقیده ‏اش این شده که نماز جمعه مثلاً حرام است. خب علما عقیده‏شان این است، در یک همچین جایی لم یبطل ذکر الحکم الاول یعنی آن حکم اولش کدام بود، فتوای به وجوب، فرض کنید آن صدتا می‏گفتند حرام است، این یک نفر می‏گفته واجب است، حالا عقیده‏اش، معلوم شده اشتباه کرده، نماز جمعه را حرام می‏داند، اما اعلام نمی‏کند آن وجوب من باطل، چرا، چون اگر اعلام کند آن وجوب من باطل، آن اجماع بر حرمت منعقد می‏شود. برای اینکه آن اجماع منعقد نشود، نیایند در طول تاریخ بگویند یک زمانی بوده اجمع العلماء بر حرمت نماز جمعه، برای اینکه آن اجماع منعقد نشود، نسبت به آن فتوای اول ساکت است، لم یبطل، باطل نمی‏کند ذکر حکم اولی را، یعنی نسبت به فتوای اولی که وجوب جمعه بوده مثلاً، ساکت می‏شود، اما نسبت به دومی ناطق است، یعنی حرف می‏زند یذکر ما عدّا.

(سوال)

عرض می‏کنیم اعلام نمی‏کند، همین را داریم می‏گوییم، خب همین را داریم می‏گوییم ما، می‏گوییم اعلام نمی‏کند، چرا، چون مزاحم اجماع قول ایشان بوده، اعلام نمی‏کند که نیایند در طول تاریخ، چون مزاحم آن اجماع این بود، این اگر اعلام بکند این باطل است، می‏آیند می‏گویند بابا پس در طول تاریخ یک موقعی بوده اجمع العلماء بر حرمت نماز جمعه، این نمی‏خواهد یک همچین اجماعی منعقد بشود. آقا ما رسائل که نمی‏خوانیم، حرف‌های آقای محقّق را داریم می‏خوانیم. فخر المحقّقین دارد این حرفها را می‏زند، ما داریم این حرفها را می‏زنیم برسیم به آن جمله، شما حالا قبول نکنید این حرفها را، ما اینها را داریم می‏خوانیم، می‏خواهیم به آن شاهدمان برسیم، که این آقا یک همچین عبارتهایی گفته، حالا درست است یا نادرست است کاری نداشته باشیم، از این عبارتها ما می‏خواهیم استفاده کنیم که این آقا هم اجماع لطفی قائل است. شما ذهنتان نرود که حالا این حرفها درست است یا نادرست است، ما این حرفهایی که داریم می‏خوانیم حالا یا درست یا نادرست، می‏خواهیم بگوییم این آقای بزرگوار با این حرفهایی که دارد می‏زند معلوم می‏شود لطفی است، ما این را می‏خواهیم بگوییم، اصلاً در صدد این نیستیم که حرفهای ایشان درست است یا نه. آمده فرموده رسم علما این است، اولی را ابطال نمی‏کنند، یعنی ساکت می‏شوند، اما دومی را یذکر ذکر می‏کنند ما اداه الیه اجتهاده ثانیا فی موضع الآخر آن در یک کتابش بوده، آن اسمش را نمی‏آورد، در یک رساله دیگر، در یک کتابی دیگر، این فتوای دومی را نقل می‏کند. خب، چرا، این لبیان علت سکوت اولی است. دوتا علت باید بیاورید. چرا اولی ساکت، لبیان، چرا دومی را ناطق لبیان. چرا اولی را ساکت می‏گذارد، یعنی نسبت به فتوای اولش حرفی نمی‏زند، اعلام ابطال نمی‏کند، لبیان برای اینکه بیان کند عدم انعقاد اجماع اهل عصر اجتهاد اول. آنهایی که این کتابها دستشان است بروند در حاشیه، اهل عصر، بروید در حاشیه، نخوانید اهل عصر ثانی، این کتابها اهل عصر را که خواندید، بعد از اصل عصر بروید در حاشیه. چرا آن اولی را باطل نمی‏کند، برای اینکه منعقد نشود، اجماع اهل عصر اجتهاد اول، آن اولی‏‌ها، آن صد نفر می‏گفتند نماز جمعه حرام است، این تک در مقابل آنها می‏گفته واجب است، حالا نظرش عوض شده که نماز جمعه واجب نیست، همان حرام است اما اگر اعلام بکند، آنها اجماعشان منعقد می‏شود، چون این یک نفر مزاحم بود، اعلام نمی‏کند، اعلام نمی‏کند تا اینکه منعقد نشود، اجماع اهل عصر اجتهاد اول علی خلافه چون آن عصر اول حرمتی بودند بر خلاف این بود، خب و دیگر اینکه چرا این را اعلام می‏کند، این عدم عطف به آن است، یعنی لبیان را سر این هم در بیاوریم، مطالب قاطی نشود. چرا اولی را ساکت است برای اینکه بیان کند که آن اجماع منعقد نشود، چرا این دومی را اعلام می‏کند، الآن نظرش این شده نماز جمعه حرام است، حالا این صدتا عالمی که الآن آمدند اینها همه می‏گویند واجب است، این می‏گوید حرام است، این را ذکر می‏کند که این حکم وجوبی هم منعقد نشود اجماعش و عدم یعنی لبیان عدم انعقاد اجماع اهل عصر ثانی، یعنی فتوای دوم که بر خلاف اینهاست آن را می‏گوید، باز مزاحم اینهاست، یعنی تا آنها زنده بودند، مزاحم آنها بود، چون فتوایش بر خلاف آنها بود، حالا که آنها رفتند، اینها آمدند فتوای دیگر می‏دهند، این نظرش عوض شده، این نظر عوض شده ‏اش را می‏گوید تا اجماع اینها منعقد نشود، منعقد نشود اجماع اهل عصر ثانی علی کلّ واحدٍ منهما، منهما یعنی این دو فتوا، یعنی این دو فتوایی که قبلاً و بعدا داده، برای اینکه اجماع بر خلاف این دوتا فتوا منعقد نشود، آن را ساکت است، این را ذکر می‏کند، خب این عبارتی که ایشان فرمودند،

حالا ایشان می‏فرماید و انَّه این باز دلیل سوم است، این اِنّ در موضع تعلیل است و اِنّ‏ایی که در موضع تعلیل باشد، نظریات این است که دو جور می‏شود خواند، هم اِنّ هم اَنّ، یعنی آنجایی که مردّد می‏شود چرا باطل نمی‏کند، علتش این اِنّه، دقت کردید، سه تا علت داریم می‏خوانیم ما، ببینید آقا حکمش اگر عوض شد تغییر پیدا کرد، آن را باطل نمی‏کند، چرا، آن اجماع منعقد نشود. این را ذکر می‏کند که این اجماع منعقد نشود، این دو تا علت، آنجایی که مردّد می‏شود چی، مردّد می‏شود که آیا طبق آن روایت بگوید عصیر عنبی مثلاً نجس است یا پاک است، خب اینجا که مردّد می‏شود چرا باطل نمی‏کند، می‏گوید برای اینکه مبطل پیدا نکرده، در اینجا که مردّد است مبطل پیدا نکرده، آن یک خبر واحد ثقه است، می‏گفته نجس است، این هم یک خبر واحد ثقه است می‏گوید پاک است، پس اینجا که دیگر نباید اعلام ابطال بکند، پس اِنّه علت این است، آنجایی که مردّد می‏شود، چرا ابطال نمی‏کند فتوای قبلی را، می‏گوید لاَنّه هم اِنّ بخوانیم، هم اَنّ، برای اینکه لم یحصل در اجتهاد ثانی مبطل للاول مردّد شده، مبطل که پیدا نکرده، آن اولی مبطل پیدا کرده بود، یعنی دلیل اقوی پیدا کرده بود بر بطلان او، منتها او را ساکت می‏شد، آن را می‏گفت. حالا یک نفر سؤال می‏کند آنجایی که مردّد است چرا ابطال نمی‏کند، بگوید من آن نجاستی که گفتم باطل است، دیگر برای اینکه مبطل پیدا نکرده، اگر آن روایتی که می‏گفته نجس است خبر واحد ثقه است، این روایتی هم که حالا پیدا کرده این هم خبر واحد ثقه است، پس اگر کسی بگوید چرا در حال ارتداد یعنی در حال تردید اعلام ابطال نمی‏کند، چرا ابطال نمی‏کند بعلت اینکه، لم یحصل در اجتهاد ثانی مبطل للاول مبطل پیدا نکرده بل معارض لدلیل اول آن خبر ثقه بوده می‏گفته نجس است، حالا این یک خبر ثقه پیدا می‏کرده پاک است، این مبطل ندارد که معارض دارد، مبطل در آن اولی بود منتها آنجا هم اعلام نمی‏کرد، به خاطر اینکه آن اجماع منعقد نشود. این مبطل پیدا نکرده در این صورت، بلکه معارض پیدا کرده با آن دلیل اولی که این دلیل هم مساوی است با آن دلیل دومی. خب ببینید از این حرفها چه استفاده کردیم، این آقا وقتی فتوایش عوض می‏شود، اعلام بطلان قبلی را نمی‏کند، چرا، برای اینکه آن اجماع منعقد نشود، چرا، برای اینکه یک نفر هم اگر مخالفت بکند اجماع منعقد نمی‏شود، این همان قاعده لطف است دیگر قاعده لطف این است که هیچ مخالفی نداشته باشد، اگر صد نفر یک حرفی زدند و هیچ مخالف نداشت بله آنجا کشف می‏کنیم رضای معصوم این است و الاّ اگر مخالف داشت، ولو یک نفر هم مخالف داشت اینجا جلوی او را می‏گیرد. پس این همان حرف شیخ طوسی است که اگر عده ‏ای همه یک چیزی گفتند ولی یک نفر بر خلاف او گفت، شاید همان یک نفر فرستاده حضرت است که آمده از روی قاعده لطف مردم را ارشاد بکند که مردم گرفتار آن اجماع نشوند. ببینید، عرض کردم حرفها درست یا نادرست به آن کاری نداشته باشیم این استفاده را بکنیم، ما الآن از این تعبیرهایی که ایشان کردند که این مدرک العصرین آن را ابطال نمی‏کند، این را اعلام می‏کند برای اینکه نه آن منعقد بشود نه این، از این چه می‏فهمیم، می‏فهمیم پس مبنای اجماع، مبنای اجماع لطف است، لطف هم با مخالفت یک نفر محقق می‏شود. پس این یک عبارت که از آن می‏فهمیم که این آقای بزرگوار هم‏لطفی است وقد اکثر فی الایضاه ایشان می‏گوید یک عبارتی است، این آقا در ایضا خیلی نقل می‏کند.

وقد اکثر فی الایضاح می‏خواهد یک عبارت دیگر را نقل بکند، در ایضاح محقق یک جمله خیلی می‏گوید، از آن جمله هم استفاده می‏شود ایشان لطفی است، آن جمله کدام است، می‏گوید اعتباری نیست به مخالف، مخالف اعتباری ندارد لأنقراض عصره ببینید، هر کس اینجوری حرف زد آقا بدانید لطفی است. مثالش را زدم، الآن همه علما، هزار تا عالم ما داریم در این زمان، همه می‏گویند نماز جمعه واجب است آنوقت من چه کار می‏کنم، می‏گویم پس اجمع العلما نماز جمعه واجب است. یک نفر می‏گوید پس آقای بروجردی چه، آقای حکیم چه، آنها که می‏گفتند جایز نیست در زمان غیبت، چه جواب می‏دهیم، می‏گوئیم یعتذرون، این را صفحه ۴۹ را نگاه کنید، ایشان در صفحه ۴۹ این عبارت را داشته ‏اند یعتذرون همان اول صفحه، یعتذرون کثیرا عن وجود المخالف بأنقراض عصر می‏گویند بله ایشان می‏گفته اما ضرر به اجماع ما نمی‏زند چرا، چون عصرشان منقرض شده، این هم به قاعده لطف تطبیق می‏کند، چون قاعده لطف این است اگر در یک زمانی همه علما یک چیزی گفتند و مخالف نداشت آن اجماع معتبر است. اگر یک نفر مخالف در آن عصر بود، آن اجماع را از کار می‏ اندازد. پس از این عبارت اعتذار بأنقراض عصر هم می‏فهمیم که آقای فخرالمحققین از لطفی هاست. عبارت فخرالمحققین این است می‏گوید اعتباری نیست به خلاف، خلاف یعنی چه، یعنی وجود آن مخالف که ۵۰ سال پیش یک حرفی می‏زده آن مزاحمت ندارد با این ادّعای اجماع چرا، لأنقراض عصر المخالف برای اینکه آن آقایی که آن حرف را می‏زد عصرش منقرض شده، هیچ منافات ندارد که من الآن در این زمان خودمان بگویم اجمع العلما که نماز جمعه واجب است، آنوقت نمی‏شود بگوئیم همه این هزارتا اشتباه کردند و قول واقعی پهلوی حضرت است، اینها همه حرفهای شیخ طوسی است و دلیل است بر اینکه آقای فخرالمحققین هم از آن لطفی هاست لذا ایشان می‏فرمایند و ظاهره، ظاهر این کلام هم انطباق علی هذه الطریقه است، یعنی معلوم می‏شود ایشان هم این طریقه لطف را قبول دارد و اجماع را از باب لطف یعنی از باب لطف کشف رأی معصوم می‏کند. می‏گوید اگر این هزارتا بر خلاف بودند، همه اینها اشتباه کرده بودند، حضرت حتما یک نفر را می‏فرستادند. حالا که یک نفر مخالف در این عصر پیدا نشده پس من صحیح است ادّعای اجماع بکنم که اجمع العلما که نماز جمعه واجب است. این عبارتهای فخرالمحققین در ایضاح الفوائد.

و قال شهید اول در ذکری عرض کردیم آن ذکری‌های قدیمی اواخر صفحه ۳ اگر مراجعه بکنید اول ایشان مسئله تقلید را پیش کشیده است. می‏دانید که مشهور می‏گویند تقلید میت جایز نیست، البته ابتدائی، بقا که همه می‏گویند جایز است، فقط میرزای قمی است دو سه نفرند، من الآن مکلّف شدم بروم مقلّد شیخ انصاری بشوم، می‏گویند نمی‏شود، این مشهور است که تقلید میت جایز نیست. بعد مرحوم شهید فرموده می‏دانید علتش چیست، علتش این است که این میت قول دیگر ندارد، آخر ما باید رأی مجتهد را تبعیت بکنیم، از قول مجتهد باید تبعیت بکنیم این مجتهد وقتی می‏میرد می‏شود یک پاره سنگ، می‏شود یکی از جمادات، یکی از جمادات می‏شود دیگر أنا أنا ندارد، من اینجور می‏گویم، من رأیم این است، ما باید از آراء مجتهدین تقلید بکنیم. مرحوم شهید آمده فرموده علت اینکه علما اجازه نمی‏دهند تقلید میت را برای این است، برای این است که میت قولی ندارد، رأیی ندارد، قول در اینجاها به معنای رأی هست. آن اول سیوطی است به نظرم اگر نظر آقایان باشد، اگر اشتباه می‏کنم به من بگویند، آنجا دارد کلامنا لفظٌ مفیدٌ کاستقم آنوقت در حاشیه یادم می‏آید، شارح الفیه می‏گوید چرا نگفت قولنا گفته کلامنا می‏گفت برای اینکه اگر قول بشود شامل رأی هم می‏شود. قول به معنای رأی هم هست لذا نگفته قولنا که شامل رأی باشد، گفته کلامنا لفظٌ مفیدٌ کاستقم، علی کلّ حال قول در اینجا به معنای رأی است این که تقلید میت جایز نیست، برای اینکه میت رأی ندارد، قول ندارد تا ما از رأیش تبعیت بکنیم، این را می‏گوید بعد هم می‏گوید نگاه کن اگر یک عالمی بر خلاف همه علما یک فتوایی بدهد، خب این چون مخالف است فتوای آنها منقعد نمی‏شود اجماعشان، اما تا بمیرد فتوای آنها منقعد می‏شود یعنی همین عالم، این یک نفر مزاحم بود، مثلاً همه علما می‏گفتند نماز جمعه واجب است، این یک دانه آقا می‏گفت نه خیر واجب نیست، خب آن اجماع منعقد نمی‏شود اما همین آقا تا سرش را گذاشت زمین، از دنیا رفت، آن اجماع بر وجوب منعقد می‏شود، چرا، آن قاعده لطف است دیگر، یعنی اگر بنا بود آنها حق همه‏ شان بر باطل باشند باید یک نفر مخالفت بکند، خب این یک نفر هم مخالفت می‏کرد آن اجماع منعقد نمی‏شد به مجرد اینکه مرد اجماع آنها منقعد می‏شود چرا، برای اینکه دیگر قولش قول نیست، رأیش دیگر رأی نیست تا بتواند مزاحمت بکند با آن انعقاد اجماع، اینها هم حرفهای شهید، ببینید اصلاً اسمی از لطف نیست، خیلی هنر است، اصلاً اسمی از لطف این بزرگواران نیاوردند، ولی شیخ می‏فرماید اینهایی که اینجوری حرف می‏زنند راجع به اجماع، بدان اینها لطفی ‏اند ولو اینکه اسم لطف را هم نیاورند. در ذکرها شهید فرموده، ظاهر علما منع از عمل به قول میت است، یعنی تقلید میت را منع می‏کنند. قول یعنی رأی، محتجّین، احتجاج و استدلالشان هم این است لا رأی للمیت می‏گویند برای اینکه میت رأیی ندارد، برای این جهت تقلید میت جایز نیست، شاهد سر این دومی است و لهذا اینجا شاهد ماست و لهذا برای اینکه میت قولش قول نیست لم ینعقد الاجماع، ینعقد الاجماع علی خلافه میتا همین آدمی که تا زنده بود نمی‏گذاشت آن قول به وجوب جمعه اجماعش منقعد بشود، چون این می‏گفته جایز نیست. به مجرّد اینکه میت شد ینعقد الاجماع، ینعقد الاجماع بر وجوب بر خلاف این در حال میتا. پس معلوم می‏شود ایشان هم لطفی است، یعنی تا موقعی که این آقا زنده است نمی‏گذارد آن اجماع منعقد بشود، بله از دنیا که رفت دیگر مزاحمی که نیست، می‏گوئیم اگر همه اینها باطل باشند نمی‏شوند، اگر اینها همه‏شان باطل بودند امام یک نفر را می‏فرستاد، حالا که کسی را نفرستاده پس معلوم است این اجماع بر وجوب نماز جمعه یک قول حقّی است.

برویم سراغ سومی. محقّق ثانی همان، محقّق کرکی، همان محقّق صاحب جامع المقاصد در حاشیه شرایع، شرایع مال محقّق اولی، محقّق ثانی حاشیه دارد و این حاشیه چاپ هم نشده. ایشان در آن حاشیه شرایع گفته که استدلال کرده بر اینکه لا قول للمیت همین مسأله‏ ای که الآن گفتیم که میت دیگر وقتی این مجتهد مرد دیگر قول ندارد، رأی ندارد استدلّ بالاجماع این بالاجماع جار و مجرور متعلّق به استدلّ است. ایشان استدلال کرده چرا میت قول ندارد، تا زنده است قول دارد تا مرد دیگر قول و رأیی ندارد گفته برای اینکه اجماع داریم که خلاف فقیه یعنی مخالفت، مخالفت یک فقیه واحد با سایر اهل عصرش یمنع من انعقاد الاجماع می‏گوید اگر یک فقیهی بر خلاف علمای عصر یک فتوایی بدهد، اینجا آن اجماع منعقد نمی‏شود چرا، اعتدادا بقوله و اعتبارا بخلافه برای اینکه این هم قولش قول است، یک آدم زنده است و این آدم زنده نمی‏گذارد آن اجماع منعقد بشود امّا اذا مات به مجرّد اینکه این آقا مرد و النحصر و منحصر شد اهل عصر فی المخالفین له چون آنها همه مثلاً می‏گفتند نماز جمعه واجب است این یک نفر می‏گفت نه، خب آنها همه مخالف به این بودند و قاعده لطف اقتضا می‏کرد که آن اجماع منعقد نشود. حالا به مجرّد اینکه مرد دیگر قول ندارد، وقتی قول ندارد همه بالاتّفاق می‏گویند نماز جمعه واجب است. آنوقت روی قاعده لطف کشف می‏کنیم که رضای معصوم هم در همان وجوب است اذا مات تا موقعی که زنده بود اعتماد می‏کردیم به قولش، لازمه‏اش هم این بود که آن اجماع منعقد نشود امّا اذا مات والنحصر اهل العصر، امّا اهل عصر منحصر بود در آن مخالفین این آقا انعقد اینجا آن اجماع بر وجوب جمعه مثلاً منعقد می‏شود و صار قوله غیر منظور الیه دیگر اصلاً نظر به قول، قول دیگر ندارد، شد الآن یکی از جمادات، قولی ندارد تا بتواند مزاحمت بکند و لا یعتدّ به انتهی حرف ایشان.

خب این سه نفر. حکی عن بعضٍ، این بعد حاج شیخ اسد الله تستری است، در کتاب کشف القناع، صفحه ۱۴۵، حکی أن بعضٍ یعنی آقای حاج شیخ اسد الله تستری حکی، حکایت کرده از محقّق داماد یک مطلبی را حکایت کرده، این محقّق داماد آقا اولاً بدانید خیلی بزرگوار است، از علمای بسیار عظیم شیعه است، در همه فنون هم وارد بوده، اینقدر مهم بوده، به ایشان می‏گویند معلم سوم. می‏دانید که ما سه‏ تا معلم داریم، یکی ارسطاطالیسم همان ارسطوی معروف، یکی فارابی. ارسطو معلم اول، فارابی معلم دوم، این آقای بزرگوار یعنی محقّق داماد، معلم سوم است. من اینها را از کجا عرض می‏کنم، از منظومه، منظومه حاجی سبزواری را ببینید، جزء اولش که منطق است، جزء دومش که فلسفه است صفحه ۸۱. منظومه، جزء دوم که فلسفه است صفحه ۸۱، دهریا عبدا سید الافاضلی، فرق منظومه با سیوطی این است، سیوطی شعرها مال یک نفر است شرحش مال یک نفر دیگر است ولی منظومه حاجی اینجوری نیست، منظومه شعر مال خود حاجی سبزواری، شرح هم مال خود حاجی سبزواری. در شعرش می‏گوید دهریا عبدا سید الافاضلی بعد می‏آید پایین، می‏گوید این سید الافاضل می‏دانی کیست، هو المحقّق الدّاماد البارع فی الحکمة الحقّه و لذا قیل له المعلم الثالث. غرض محقّق داماد همانی است که حاجی سبزواری در منظومه اسمش می‏برد، در شعرش می‏گوید افاضل، یکی از افاضل اینجوری گفته، بعد توضیح می‏دهد که آن آقای افاضل، آقای محقّق داماد است، این معلم سوم. ایشان نوه دختری محقّق ثانی است. حالا یک خورده هم ترجمه رجال بگوییم بد نیست، ایشان نوه دختری همین محقّقی است که اسمش آوردیم، محقّق ثانی که الآن اسمش خواندیم، محقّق ثانی، جامع المقاصد، محقّق کرکی، یک نفر است. ایشان دختری داشته، دخترش را می‏دهد به سید شمس الدین، سید شمس الدین داماد ایشان بوده، این آقای محقّق داماد پسر سید شمس الدین است، یعنی پدرش سید شمس الدین، پدر بزرگ مادری ‏اش آقای محقّق ثانی. آنوقت ایشان می‏شود سبط الشیخ، یعنی ایشان می‏شود سبط، چون اولاد نوه‏‌های دختری را می‏گویند سبط دیگر، امام حسن و امام حسین را می‏گویند سبط پیغمبر، برای اینکه نوه‏‌های دختری‏اند. این آقای محقّق داماد هم سبط محقّق است. ایشان آخر کتاب قطع را نگاه کنید، یک چهار پنج خط مانده کتاب قطع تمام بشود، ایشان می‏گوید جامع المقاصد این را گفته، جامع المقاصد کیست، همان محقّق ثانی، بعد می‏گوید سبطش هم این را گفت، سبطش همین محقّق داماد است، اگر نظر آقایان باشد، آن روزی که ما آنجا را می‏خواندیم، من سبط را معنا کردم، گفتم ایشان می‏گوید محقّق جامع المقاصد اینجور می‏گوید، سبطش هم اینجور می‏گوید، سبط یعنی نوه دختری و نوه دختری محقّق داماد است، خلاصه ببینید آقا، در آنجا ایشان گفت جامع المقاصد، امروز گفت محقّق ثانی، در آنجا گفت سبط، امروز می‏گوید محقّق داماد، اینها همه یکی است. جامع المقاصد آنجا همین محقّق ثانی اینجاست، سبط آنجا همین محقّق داماد است، علی کل حال دور شدیم از درس.

این آقای محقّق داماد، سبط محقّق ثانی، معلم ثالث، ایشان هم آقا یک حرفهایی زده، از حرفهای ایشان هم معلوم می‏شود لطفی است، خیلی دارد زحمت می‏کشد، یعنی اینها یک حرفهایی دارند می‏زنند، ایشان از لا به لای حرفشان می‏خواهد بگوید نه خیال کنید قاعده لطف منحصر به قدما است، بلکه در متأخرین که اسم سه نفرش را خواندیم، چهارمی‏اش هم نوه دختری محقّق است، آقای محقّق داماد، ایشان هم یک جمله‏ ای گفته، حالا عنایت بکنید، ما که کتابش را ندیدیم ولی حاج شیخ اسد الله تستری آمده گفته حکی عن المحقّق الدّاماد گفته این محقّق داماد قدّس سرّه در بعض کلامٍ له فی تفسیر النّعمة الباطنه سوره لقمان، آیه ۲۰، اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنه سوره لقمان، آیه ۲۰ اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنه آقای میرداماد این آیه را تفسیر کرده گفته نعمه، آن نعمت باطنه، آنوقت در تفسیرش این را فرموده، گفته من فوائد الامام از فوائد امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، ان یکون مستندًا لحجّیة الاجماع، مستند یعنی مدرک، یعنی یکی از فائده‏‌هایی که ما از امام زمان در این زمان می‏بریم، مدرک حجّیت اجماع است. یعنی اگر همه علما یک چیزی گفتند، ما کشف می‏کنیم، مخالف هم پیدا نشد کشف می‏کنیم رأی آقا هم همین است. پس ببینید اگر یک وحدت کلمه‏ای بود و مخالف نداشت، این کاشف است از اینی که، این اجماع با رأی امام موافق است. یکی از فوائد امام این است که مدرک حجّیت اجماع اهل حلّ و عقد از علما است علی حکمٍ من الاحکام یعنی اگر اهل حلّ و عقد از علما یکی حکمی از احکام را گفتند، همه‏ام وحدت کلمه داشتند، مخالف هم نداشت، اینجا ما کشف می‏کنیم. این از فائده‏‌های امام است دیگر، یعنی ما از این کشف می‏کنیم که این جمعیت، حالا که مخالف ندارند، پس این آقای غایب هم با این قول موافق است. مدرک وجود غایب ایشان، مدرک حجّیت اجماع است، حالا یا اجماع بسیط در احکام اجماعیه یا اجماع مرکب در احکام خلافیه، ما دو جور اجماع داریم. آقایان قوانین را مراجعه کنند، جلد اول قوانین، صفحه ۳۷۸، اجماع بسیط و اجماع مرکب را آنجا نگاه بکنید تا فردا عبارت را از رو بخوانید.

ظهور الاستناد إلى قاعدة اللطف من كلام جماعة

ثمّ إنّ الاستناد إلى هذا الوجه ظاهر من كلّ من اشترط في تحقّق الإجماع عدم مخالفة أحد من علماء العصر ، كفخر الدين والشهيد والمحقّق الثاني.

كلام فخر الدين في الإبضاح

قال في الإيضاح في مسألة ما يدخل في المبيع : إنّ من عادة المجتهد أنّه إذا تغيّر اجتهاده إلى التردّد أو الحكم بخلاف ما اختاره أوّلا ، لم يبطل ذكر الحكم الأوّل ، بل يذكر ما أدّاه إليه اجتهاده ثانيا في موضع آخر ؛ لبيان عدم انعقاد إجماع أهل عصر الاجتهاد الأوّل على خلافه ، وعدم انعقاد إجماع أهل العصر الثاني على كلّ واحد منهما ، وأنّه لم يحصل في الاجتهاد الثاني مبطل للأوّل ، بل معارض لدليله مساو له (١) ، انتهى.

وقد أكثر في الإيضاح من عدم الاعتبار بالخلاف ؛ لانقراض عصر المخالف (٢) ، وظاهره الانطباق على هذه الطريقة ، كما لا يخفى.

وقال في الذكرى : ظاهر العلماء المنع عن العمل بقول الميّت ؛ محتجّين بأنّه لا قول للميّت ؛ ولهذا ينعقد الإجماع على خلافه ميّتا (٣).

واستدلّ المحقّق الثاني في حاشية الشرائع على أنّه لا قول للميّت : بالإجماع على أنّ خلاف الفقيه الواحد لسائر أهل عصره يمنع من انعقاد الإجماع ؛ اعتدادا بقوله واعتبارا بخلافه ، فإذا مات وانحصر أهل العصر في المخالفين له انعقد وصار قوله غير منظور إليه ، ولا يعتدّ به (٤) ، انتهى.

__________________

(١) إيضاح الفوائد ١ : ٥٠٢.

(٢) انظر ايضاح الفوائد ٣ : ٣١٨.

(٣) الذكرى ١ : ٤٤.

(٤) حاشية الشرائع (مخطوط) : ٩٩.

كلام المحقّق الداماد قدس سره

وحكي عن بعض : أنّه حكى عن المحقّق الداماد ، أنّه قدس‌سره قال في بعض كلام له في تفسير «النعمة الباطنة» (١) : إنّ من فوائد الإمام عجّل الله فرجه أن يكون مستندا لحجّية إجماع أهل الحلّ والعقد من العلماء على حكم من الأحكام ـ إجماعا بسيطا في أحكامهم الإجماعيّة ، وحجّية إجماعهم المركّب في أحكامهم الخلافيّة ـ فإنّه عجّل الله فرجه لا ينفرد بقول ، بل من الرحمة الواجبة في الحكمة الإلهيّة أن يكون في المجتهدين المختلفين في المسألة المختلف فيها من علماء العصر من يوافق رأيه رأي إمام عصره وصاحب أمره ، ويطابق قوله قوله وإن لم يكن ممّن نعلمه بعينه ونعرفه بخصوصه (٢) ، انتهى.

وكأنّه لأجل مراعاة هذه الطريقة التجأ الشهيد في الذكرى (٣) إلى توجيه الإجماعات التي ادّعاها جماعة في المسائل الخلافيّة مع وجود المخالف فيها : بإرادة غير المعنى الاصطلاحيّ من الوجوه التي حكاها عنه في المعالم (٤) ، ولو جامع الإجماع وجود الخلاف ـ ولو من معلوم النسب ـ لم يكن داع إلى التوجيهات المذكورة ، مع بعدها أو أكثرها.

٣ ـ الحدس

الثالث من طرق انكشاف قول الإمام عليه‌السلام لمدّعي الإجماع : الحدس ، وهذا على وجهين :

أحدهما : أن يحصل له ذلك من طريق لو علمنا به ما خطّأناه في

__________________

(١) الواردة في قوله تعالى : ﴿وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً لقمان : ٢٠.

(٢) الحاكي عن البعض هو المحقّق التستري في كشف القناع : ١٤٥.

(٣) الذكرى ١ : ٥١.

(٤) المعالم : ١٧٤.