درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۹۷: حجیت ظواهر برای غیر مقصودین به افهام ۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

ایشان در جلسه‏های قبلی فرموده بودند غیرمقصود به افهام نمی‏تواند ظن به عدم قرینه پیدا بکند صرف این که ببیند این کلام کنارش قرینه ‏ای نیست نمی‏تواند بگوید من ظن دارم به عدم قرینه پس اخذ به ظاهر بکند، چرا؟ چون اولاً ممکن است قرینه‏ ای باشد و به دست شما نرسیده باشد و ثانیا این حرف را شما نسبت به قرائن متّصله می‏توانی بزنی بگویی کنار این اکرم العلماء چیزی نیست عدولی فاسقی چیزی نیست پس قرینه‏ای نیست، اما قرائن منفصله را نمی‏توانی اینجوری بگویی شما ممکن است این عامی که الان کنارش چیزی نیست متصل به او چیزی نیست قرائن منفصله بوده و آن مخاطب از آن قرائن منفصله استفاده کرده مراد را و اصلاً به دست تو نیامده، قرائن منفصله یعنی قرائنی که اتصال ندارد به لفظ، حالا اعم از این که ممکن است حالیه باشد یا مقامیه باشد، مثال هر دو را هم دیروز زدیم الان من به مخاطبم می‏گویم اکرم العلماء، کنارش هم چیزی نیست نگفتم علمای عدول، این را نگفتم ولی او حال من را می‏داند که من با علمای فاسق میانه‏ ای ندارم از حال من می‏فهمد که این علماء ظاهرش مراد نیست مقصود من از این علماء علمای عادل است، خوب اینجا الان در کنار اکرم العمایی که من گفتم چیزی نچسبیده امّا او به قرینه حالیه فهمیده که مقصود از این علماء علمای عدول است ظاهر علماء مراد نیست. یا آنجایی که نه به قرینه مقامیه آن مقصود به افهام فهمیده من تو یک جلسه پیغمبر فرموده دنبلان حرام است، تو یک جای دیگر هم فرموده بود لحمُ الارنب، یک جای دیگر هم عصیر عنبی، بله چند جا در چند مقام من این حرف را زدم حالا اگر خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا آمد خوب درست است اینجا کنارش چیزی نیست اما آنها فهمیدند که از این... خلاصه مطلب ایشان می‏فرماید: در این خلق لکم وقتی که نازل شد خوب ولی کنارش چیزی نیست می‏گوید همه چیز در دنیا حلال است ولو کنارش چیزی نیست اما آنها فهمیدند که منظور از این عام خاص است چون من در یک مقام آن را حرام کرده بوده مثلاً پیغمبر در یک مقامی هم او را، خوب ببینید الان آنجا مقصود به افهام در آن اولی که من گفتم اکرم العلماء از حال من فهمید والّا آنجا که چیزی نیست، در آنجا هم که خلق لکم ما فی الارض جمیعا از مقامات قبلی فهمیدند که این هم ظاهرش مراد نیست ولو ظاهر عمومی ‏اش می‏گوید همه چیز تو دنیا حلال است اما آن مقصودین به افهام فهمیدند مگر لحم الارنب، مگر عصیر عنبی، مگر دنبلان. خلاصه مطلب غیرمقصود به افهام مثل ماها اگر کنار لفظ یک چیزی متصل نبود نمی‏توانند بگویند منفصل هم نیست ممکن است قرینه منفصله بوده که به لفظ متصل نبوده حالا یا حالیه بوده یا مقامیه بوده آنها مراد را فهمیدند و حال آن که ما که بعد از هزار و چند صد سال آمدیم آن قرائن از دست ما رفته پس نتیجتا ما ظن به عدم قرینه نمی‏توانیم پیدا کنیم.

خوب این را ما آنروز گفتیم بعد مستشکلی دیروز می‏گوید نخیر قرینه منفصله ما نداریم، قرائن لفظیه است اگر باشد پیدا است، خوب ما می‏بینیم این اکرم العلماء کنارش که چیزی نیست قرینه متصله، قرائن منفصله هم که ما نداریم پس بنابراین ما از همین اکرم العلمایی که چیزی بهش نچسبیده استفاده می‏کنیم ظن پیدا می‏کنیم به عدم قرینه و بالنتیجه وقتی که ظن به عدم قرینه پیدا کردیم ظن به مراد متکلم پیدا می‏کنیم که مرادش عام است اخذ به ظهور عامش می‏کنیم. این استشکالی که این آقای مستشکل کرده. ایشان می‏گوید اتفاقا خیلی ما داریم خیلی عموماتی ما داریم که در کنارش چیزی نچسبیده یعنی قرینه متصله ندارد ولی مخاطبین آن مقصودین به افهام از قرائن منفصله مراد را فهمیدند که همان مثالی را که عرض کردیم، این خلق لکم وقتی که برای مسلمانهای صدر اسلام نازل شد آنها فهمیدند که این ظاهر مراد نیست و حال آن که از نظر ما هیچی الان پیدا نیست. پس قرائن منفصله ما خیلی داریم بر فرض هم شما ظن به عدم قرینه پیدا بکنید عدم قرینه متصله را ظن پیدا می‏کنی اما قرائن منفصله اعم از حالیه یا مقامیه شما آنها را نمی‏توانی به دست بیاوری نتیجتا ظن به عدم قرینه پیدا نمی‏شود وقتی که ظن پیدا نشد ظن به مراد متکلم برای شما حاصل نمی‏شود وقتی ظن حاصل نشد اخذ به ظهورات نمی‏شود کرد. منتهی بعد از این که مستشکل را ایشان رد کردند یک جمله اضافی هم فرمودند، فرمودند: قرائن منفصله که خیلی داریم ولی منفصله هم دو جور است منفصله ذاتیه و منفصله عرضیه، منفصله ذاتیه آن است که در حین تکلم قرینه موجود است مثل همین خلق لکم که الان در حین تکلم قرینه موجود بوده اما الان هم که چیزی در کنارش نیست ولی بعضی از قرائن هست که در حین تکلم متصل بوده بالعرض منفصل شده، حضرت فرمودند: اکرم العلماء الّا الفُساق، راوی الّا الفسّاقش را نگفته آمده می‏گوید: قال الصادق اکرم العلماء، خوب اگر ما بخواهیم بفهمیم این علماء مقصود علمای عدول است از کجا بفهمیم؟ از قرینه حالیه ما حال ائمه را می‏دانیم که چقدر این بزرگواران با عالم فاسق بد هستند چون حالشان را می‏دانیم به قرینه حالیه می‏فهمیم که از این علماء اراده فاسق نکردند. پس خلاصه اکرم العلماء الّا الفُسّاق حضرت فرمودند راوی یادش رفته فسّاقش را بگوید اگر فاسق کنارش بود که روشن بود می‏فهمیدیم این علماء علمای عدول مقصود نیست اما راوی چون یادش رفته آن فساقش را از بین برده اگر ما بخواهیم بفهمیم که این علماء فقط علمای عدول است علمای فاسق نیست باید به قرینه منفصله بفهمیم یعنی از این طریق که می‏دانیم حال ائمه این است با عالم فاسق میانه ‏ای ندارند حالا که گفته اکرم العلماء حالا که گفته اکرم العلماء این علماء را باید حملش کنیم بر علمای عدول. و خلاصه غیرمقصود به افهام نمی‏تواند ادعا کند بگوید حالا که کنار اکرم العلماء چیزی نیست بگوید من ظن به عدم قرینه دارم، نه همچنین ظنی پیدا نمی‏شود ممکن است قرینه منفصله بوده و به دست شما اصلاً نرسیده این اولاً. صغری را رسم می‏کنیم می‏گوییم ظن به عدم قرینه پیدا نمی‏شود حالا بر فرض هم پیدا شد کبری را رسم می‏کنیم بر فرض هم این غیرمقصود به افهام ظن به عدم قرینه هم پیدا بکند اما دلیلی بر اعتبار این ظنش نداریم چون اصل اولی حرمت عمل به ظن است مگر بالخصوص دلیلی بر اعتبارش داشته باشیم، مقصود به افهام اگر ظن به عدم قرینه پیدا بکند آن را دلیل بر اعتبارش داریم، مقصود به افهام در مورد احتمال غفلت اگر ظن به عدم قرینه پیدا بکند آن ظن به عدم قرینه ‏اش را دلیل داریم بر اعتبارش چرا؟ چون عقلاء می‏گویند احتمال غفلت را بگذار کنار وقتی که احتمال غفلت را گذاشت کنار ظن به عدم قرینه پیدا می‏کند و عقلاء قبول دارند این ظن را. امّا غیرمقصود به افهام در مورد احتمال خفاء قرینه آن ظن به عدم قرینه اگر هم پیدا بکند دلیلی بر اعتبارش نداریم. خلاصه مطلب آقا میرزای قمی فرق گذاشتند گفتند: مقصودین به افهام می‏توانند اخذ به ظاهر بکنند دیگران نمی‏توانند واقعا انقدر احتیاج به توجیه نداشت همان بالجملة پریروز کافی است واقعا هفت هشت دقیقه، خوب ایشان خیلی خوش سلیقه است در طرح مطالب ولی واقعا اینجا بی‏سلیقه شده مطلبی که با هفت هشت ده تا خط ایشان می‏توانستند بگویند سه روز است که ما معطل هستیم.

۲

مناقشه در کلام مرحوم میرزای قمی

و بالجملة، آن بالجلمة را خلاصه ‏اش را دوباره می‏گویم: آقای میرزای قمی چه فرقی است بین مقصود به افهام و غیرمقصود به افهام؟ جواب: می‏گوید برای این که مقصود به افهام با توجه به مرجوحیت غفلت چون اصل عدم غفلت است مرجوح است این مقصود به افهام با مرجوحیت احتمال غفلت و با توجه به مسئولیتی که می‏داند این متکلم در قبال او دارد و نمی‏خواهد او را به اشتباه بیندازد با توجه به این دو تا ظن به مراد متکلم برایش پیدا می‏شود اما او دیگری که آنطرف نشسته و می‏داند من مسئولیتی در قبال او ندارم ممکن است او از حرفهای من به اشتباه بیفتد او که ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود، خلاصه این ظن به مراد برایش پیدا می‏شود می‏تواند اخذ به ظواهر بکند، او ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود اخذ به ظواهر نمی‏تواند بکند.

ولی لکنّ الانصاف، ایشان می‏فرماید انصاف مطلب این است که این فرقها باطل است اصالة العدم القرینه، صارف همان قرینه است، خلاصه من به این آقا دارم می‏گویم رأیت اسدً، آن آقای آن طرفی هم شنید هم ایشان می‏تواند این اسد را حمل بر معنای حقیقی بکند چون اسد معنای ظاهر حقیقی ‏اش حیوان مفترس است من هم به این آقا گفتم رأیتُ اسدً، اگر یرمی می‏آوردم معلوم بود که این اسد معنای مجازیش است ولی نگفتم گفتم رأیت اسدً ولو احتمال ممکن است که این بدهند که من غفلت کردم یادم رفته یرمی را بیاورم مقصود از این اسد رجل شجاع است ولو یک همچنین احتمال‌هایی می‏دهند اما اعتناء نمی‏کنند همین آقایی که من با او حرف زدم هم این اصل عدم قرینه جاری می‏کند می‏گوید آقا این اسد ظهور در حیوان مفترس است نمی‏دانیم قرینه‏ای بوده یا نه، اصالة الحقیقة، اصالة عدم القرینه این کلام من را حمل بر معنای حقیقی‏اش می‏کند، همین کار را آن آقا هم می‏کند وقتی شنید من به ایشان گفتم رأیتُ اسدً پس فرقی نیست بین مقصود به افهام و غیرمقصود به افهام در این که هر دوشان اصل عدم صارف جاری می‏کنند اصل عدم قرینه جاری می‏کنند می‏گویند حالا که قرینه‏ای در این کلام نیست پس ظاهرش مراد است، اصالة الحقیقة ظن به مراد این شخص پیدا می‏کنند ولو احتمال هم بدهیم مقصود از این اسد رجل شجاع است ولی به این احتمالها اعتنایی نمی‏کنند. لذا ایشان می‏فرمایند: لکنّ الانصاف انصاف مطلب این است که هیچ فرقی بین این دو تا اصلاً وجود ندارد لذا ایشان می‏فرمایند: لا فرق فی العمل بالظهور اللفظی یعنی رأیت اسد که ظهور لفظی‏اش در حیوان مفترس است، ولو احتمال دارد من رجل شجاع مرادم باشد قرینه ‏اش را یادم رفته اما اصالة عدم القرینه جاری می‏کنند می‏گویند انشاءالله صارفی نبوده یعنی لفظی که صرف کند این اسد را از ظاهرش نبوده، حالا که این عمل به ظاهر هست این بین من قُصد و بین من لم یقصد فرقی نمی‏کند. چرا؟ برای این که تمام آن ادله ‏ای که ظواهر را برای مقصود به افهام حجت می‏کند در مورد غیرمقصود به افهام هم جاری است ادله ما کدام است؟ اجماع اهل لسان، اهل لسان یعنی مردم کوچه و بازار، شما نگاه کنید این مردم کوچه و بازار حرف‌هایی که می‏شنوند خوب حمل بر آن ظاهرش می‏کنند نمی‏گویند شاید این یک معنای دیگری اراده کرده باشد اتفاقا الان یادم افتاد همین امروز صبح تو صحن یک آقایی از ما یک مسأله پرسید، جواب آن مسأله را من اینجوری دادم: یک جمله‏ ای به آن مناسبت گفتم بله عروسش بهش محرم نیست حالا مقصود به افهام من آن آقا است، عرض کردم به یک مسأله ‏ای به یک مناسبتی گفتم عروسش بهش محرم نیست، یک زنی داشت رد می‏شد جلوی من را گرفت گفت: آقا عروس که محرم است. ببینید من دارم به او می‏گویم عروسش محرم نیست مقصود به افهامم او است ولی معلوم می‏شود این حرف برای او هم حجت بود آمد جلو گفت آقا چطور این حرف را زدید شما؟ و حال این که مقصود من چیز دیگری بود من به این گفتم عروس این آقا بهش محرم نیست پس معلوم می‏شود این ظاهر حرف من برای آن رهگذر هم حجت است، لذا آمد جلو یک پیرزنی بود گفت: آقا چطور عروس محرم نیست عروس که محرم است مثلاً به پدرشوهر. علی کل حال می‏خواهم بگویم اهل لسان اینجوری است یعنی من دارم به این آقا یک حرفی می‏زنم او نمی‏گوید نه بابا به این گفته عروس محرم نیست لذا نمی‏آمد اشکال کند، ولی آمده اشکال می‏کند می‏گوید شما چطور این حرف را می‏زنید؟ پس معلوم می‏شود حرفهایی که انسان تو کوچه و بازار برای مردم می‏زند اگر یک کس دیگر هم شنید این حرف برای او هم حجت است، پس من به این آقا گفتم رأیت اسدً، گفتم خبر نداری من دیروز یک اسد دیدم، آن آقای آنطرفی هم شنید احتمال هم می‏دهند که مقصود من از این اسد ظاهرش مراد نباشد یعنی صارفی باشد از این ظاهر، ولی اعتنا نمی‏کنند هم این آقا این حرف را حمل بر ظاهرش می‏کند و هم آن غیرمقصود به افهام، دلیلش هم این است که اهل لسان یعنی مردم کوچه و بازار که اهل محاوره هستند و هم علماء در مسائل شرعیه اینها اخذ به ظواهر می‏کنند اعم از این که مقصود به افهام باشند یا نباشند.

لذا می‏فرماید: جمیع ما دلّ این من بیان آن ما است، ما دلّ کدام است؟ اجماعی علماء اهل لسان، یعنی تمام آن ادله‏ ای که دلالت دارد بر حجیت ظواهر هم اجماع علماء داریم در مسائل شرعی و هم اجماع اهل لسان داریم در مسائل عرفی در تمام این موارد یعنی ادله‏ای که ما داریم برای حجیت ظواهر حالا چه از علماء چه از اهل لسان که دلیل داریم علی این علی متعلّق به دلّ است، یعنی این ادله دلالت دارد این ادله ‏ای که دلالت دارد بر حجیت ظواهر بالنسبة الی من قصد افهامه جارٍ فیمن لم یقصد یعنی تمام آن ادله ‏ای که اجماع علماء باشد اتفاق اهل لسان باشد که اینها دلالت بر حجیت ظواهر مقصود به افهام دارد اینها جارٍ فی من یقصد افهامه، درباره دیگران هم اگر حرف من را با این آقا آن آقا هم شنید می‏تواند این هم اخذ به ظاهر من بکند. لانّ اهل اللسان دیگر کاری ندارد، لانّ اهل اللسان اذا نظروا الی کلام صادر من متکلم الی مخاطب من با این آقای مخاطب دارم حرف می‏زنم، آن آقای مخاطب این کلامی که علی من برای این مخاطب صادر شده آن آقا هم می‏تواند اخذ به ظاهرش بکند همه اهل لسان این مطلب را قبول دارند، وقتی یک کلامی صادر شد از یک متکلمی به مخاطب مقصود به افهامش یحکمونَ آنها حکم می‏کنند بارادة ظاهره منه یعنی ظاهر کلام از آن متکلم، یعنی ظاهر کلام من با این آقا چی بوده؟ می‏آیند حکم می‏کنند که این متکلم ظاهر کلام از این متکلم اراده شده یعنی اگر این متکلم به مخاطبش گفته رأیت اسد مقصود از اسد همان معنای ظاهریش است والّا اگر کنارش یرمی بود صرف می‏کرد ما را از ظاهر، اسد تیرانداز او معلوم است رجل شجاع است، ولی حالا که تیراندازی در کنار این نگفته هم این آقا مخاطب من و هم آن غیرمخاطب من حمل می‏کند بر اراده ظاهر. البته یک فحصی هم می‏خواهد فراموش نشود از روز اولی که ما این بحث را شروع کردیم گفتیم ما سنّی که نیستیم ما یک ظاهر تو قرآن دیدیم که تندی به آن عمل نمی‏کنیم البته یک فحصی می‏کنیم، اگر فحص کردیم دیدیم در خلاف این ظاهر تو کلمات ائمه چیزی نیامده آن وقت می‏آییم به ظاهر این آیه عمل می‏کنیم، غرض اول باید در مظانّ قرائن یک فحصی بکنیم آن وقت اگر قرینه ‏ای بر خلاف این ظاهر پیدا نشد اخذ به ظاهر می‏کنیم ایشان هم همین را می‏فرمایند: اذا لم یجدوا قرینةً ما گفتیم دیگران هم اخذ به ظاهر بکنند ولی به شرطی که قرینه‏ای پیدا نکنند که آن قرینه صارفةٍ که قرینه صارفه از ظاهر باشد بعد الفحص یعنی بعد از فحص قرینه اگر پیدا نکردند در مظانّ وجود قرینه آنجا اخذ به ظاهرمیکنند. و لا یفرّقون اهل اللسان، ابدا فرق نمی‏گذارند در استخراج مراد متکلم هیچ فرقی نمی‏گذارند بین مقصودین به خطاب یعنی مقصودین به افهام و غیرمقصودین به افهام. حالا یک مثال هم ایشان می‏زند: یک آقایی یک نامه ‏ای نوشته یک زید و عمری، فرض کنید دو تا برادر هستند یک آقایی نامه‏ ای برای زید نوشته، اتفاقا زید خانه نبود عمر نامه را باز کرد برادرش دید یک مطالبی نوشته، خوب این چه کار می‏کند؟ آن چیزهایی که آن تو نوشته اگر نامه به دست برادرش می‏افتاد چون نامه برای برادر داده حالا برادر نیست این گرفته، باز می‏کند مطالبی نوشته همان چیزهایی که اگر زید بود استفاده می‏کرد این هم استفاده می‏کند و حال آن که او نامه را برای زید نوشته پس معلوم می‏شود غیرمقصود به افهام با مقصود به افهام فرقی نمی‏کند البته شذ و ندر گاهی چرا، یک کسی نامه‏ای برای کسی می‏دهد یک اسراری در آن است، نه ما روزمره را داریم می‏گوییم در زندگی روزمره حرف‌هایی که زده می‏شود نامه‏هایی که رد و بدل می‏شود آن نامه هر چی نوشته باشد هم صاحب نامه به استخراج مراد می‏کند به همان ظاهر عمل می‏کند و هم آن دیگری که صاحب این نامه نیست.

لذا ایشان مثالی هم می‏زنند می‏فرمایند که: مثلاً اذا وقع المکتوب الموجّه من شخص الی شخص وقعَ بید ثالث، این بید متعلق به وقع است، یعنی یک مکتوبی یک نامه ‏ای از یک شخصی به یک شخصی بعد این نامه‏ ای که به آن شخص نوشته به ید شخص دیگری افتاد برای زید نوشته بود ولی به دست عمر فعلاً افتاد نامه، ایشان می‏فرماید در اینجایی که این نامه به دست این سومی افتاده لایتأمّل شک نمی‏کند در آنچه که در این نامه نوشته اخذ به ظاهر مراد متکلم می‏کند. لایتأمّل آن ثالث یعنی آن شخص ثالث که مقصود به افهام نیست شک ندارد در این که می‏تواند استخراج کند مراد متکلم را، من الخطاب کدام خطاب؟ آن خطاب متوجه الی المکتوبُ الیه که آن سومی یعنی آن دیگری بوده که این نامه‏ای که مکتوبُ الیه ‏اش او بوده فعلاً به دست من افتاده اینجا این هم از همان نامه همان استخراج می‏کند.

بعد یک مثال دیگری ایشان می‏زند، فرض کنید یک مولایی دو تا عبد دارد یکیش زید است یکیش عمر است این مولی در سفر است نامه ‏ای می‏نویسد برای زید که یکی از عبدهایش است که زید من فردا وارد شهر می‏شود ‏نظّف البیت، طبّخ الطعام، یک چند تا مهمان دارم خانه را نظافت کن، غذا هم درست کن. این نامه را برای زید نوشته اتفاقا زید رفته مسافرت نامه به دست عمر می‏افتد که او هم عبد است یعنی اینها هر دو عبد مولی هستند هر دو باید اوامر مولی را امتثال کنند منتهی این مولی نامه را برای این عبدش نوشته این عبد اتفاقا رفته مسافرت نامه به دست او می‏افتد، خوب نامه را نگاه می‏کند مولایش گفته من فردا می‏آیم، نظّف البیت نظّف فعل امر است فعل امر ظهور در وجوب دارد، طبّخ الطعام طعام هم طبخ بکن آن هم فعل امر است ظهور در وجوب دارد. بعد می‏گوید نه من نه خانه را تمیز می‏کنم نه طعام درست می‏کنم. مولی فردا می‏آید می‏گوید چی شد؟ می‏گوید بله خوب شما نامه را برای زید نوشتید زید مقصود به افهام است زید نیست، برو سراغ میرزای قمی چرا من غذا درست نکردم، میرزای قمی گفته لازم نیست میرزای قمی گفته مقصودین به افهام، خوب می‏زنند این عبد را، بهش می‏خندند ملامتش می‏کنند می‏گویند تو هم با عمر مشترک بودی در این که باید امر من را اطاعت بکنی. می‏گوید نه من مقصود به افهام نبودم میرزای قمی گفته ظهورات برای مقصودین به افهام حجت است نظّف، طبّخ این ظهور در وجوب دارد من هم که مقصود به افهام نبودم ظهورات مال او است که او هم نبود. خوب قطعا این را نمی‏پذیرند آقای آخوند می‏فرماید: لایسمع، آن صفحه ۵۹، را رها نکنید آقای آخوند تو آن یک صفحه تمام این حرفهایی که ما تو چند صفحه داریم می‏خوانیم آقای آخوند تو چند کلمه گفته منتهی انسان باید در بیاورد یعنی تمام این حرفهایی که ما سه چهار روز است داریم می‏خوانیم آقای آخوند کلمه کلمه همین جا را پیدا کنید صفحه ۵۹، می‏گوید لایسمع هذا الاعتذار این اعتذار را از این قبول نمی‏کنند بگوید چون من مقصود به افهام نبودم از این جهت خانه را نظافت نکردم، هذا الاعتذار لایسمع با آن آقایی که مشترک در تکلیف با او است. نتیجه این که ایشان می‏فرمایند: اذا اشترکنا اذا فرضنا اگر ما فرض کردیم که این سومی مشترک است با مکتوبُ الیه مولی نامه را برای زید نوشته پس زید مکتوب الیه است که عبد است اما نامه به دست این عبد می‏رسد، ایشان می‏فرماید اگر این ثالث مشترک بود با آن مکتوب الیه در چی؟ فی ما اراد المولی منهم در آن چیزهایی که مولی اراده کرده، فلا یجوز خوب این هم مثل آن است این هم عبد است باید اوامر مولی را امتثال بکند فلا یجوز له الاعتذار این همان لا یسمع است واقعا آن شخصی است که گاهی یک سرّی باشد بگوید آقا آن سرّ را خواسته به او بگوید، غالبا اینجور است این دو عبد هر دو مشترک هستند که اوامر مولی را امتثال بکنند حالا او به زید نوشته این کار را بکن، خوب این کار را بکن خواسته مولی را عبد باید انجام بدهد این نمی‏تواند بگوید نه از او خواسته، خواسته مولی را عبد باید انجام بدهد حالا این عبد باشد یا آن عبد اینها هر دو مشترک هستند فی ما ارادَ المولی منهم، فلا یجوز این ثالث یعنی این عبد دومی، نمی‏تواند عذر بیاورد در ترک امتثال بعدم این بعدم متعلق به عذر است، یعنی نمی‏تواند عذر بیاورد که من مطّلع نبودم بر مراد مولی، ظن به مراد مولی پیدا نکردم چون من مقصود به افهام نبودم از این جهت امتثال نکردم. و هذا واضحٌ و این مطلبی که ما گفتیم فرقی ندارد واضح است برای کسانی که به امثله عرفیه مراجعه بکنند مثالهای سیاسی هم می‏شود زد، یک افسر ضد نظام از آن سر مملکت یک نامه نوشته برای یک افسر ضد نظام، گفته خلاصه شب جمعه آماده‏ باش می‏خواهیم خلاصه یک کارهای سرّی داریم یک اعمال شبانه داریم. خوب این نامه دست اطلاعات بیفتد پدر آن افسر را در می‏آورند می‏گویند کار شبانه چیه؟ می‏گوید نه آقا مقصود یعنی شب جمعه می‏خواهیم دعای کمیل بخوانیم. خوب از او نمی‏خرند حواست جمع باشد شب جمعه مراقب باش به رفقا هم بگو آماده ‏باش باشند آن کار شبانه را می‏خواهیم انجام بدهیم. آن وقت این دست اطلاعات می‏افتد، می‏گوید نه آقا مقصود من دعای کمیل بوده، از او نمی‏پذیرند معلوم می‏شود ظهور ظهوری در کودتا است. غرض مثال خیلی دارد حالا این مثال‌های عرفی، مثالهای سیاسی، مثالهای شرعی زیاد دارد که اگر یک چیزی را به یک نفر گفتند و آن دیگری مطّلع شد آن دیگری نمی‏تواند بگوید نخیر او مقصود به افهام بوده هر دو اینها گرفتار می‏شوند. علی کل حال ایشان می‏گوید مثال خیلی دارد.

ـ سؤال:...

ـ... افعل ظهور در وجوب دارد این افعل دست هر کسی بیفتد حمل بر ظاهرش می‏کند مگر معلوم بشود افعل استحبابی است آخر ما افعل استحبابی داریم استحباب وجوبی هم داریم یعنی افعل وجوبی هم داریم ولی ظهورش در وجوبی است، آن ظهوراتی که شما می‏فرمایید ظهور ندارد آن مقطّعات قرآن، خلاصه ظهورات تکلیفی.

هذا حالُ اهل اللسان این مال مردم کوچه و بازار که عرض کردیم یک دانه‏اش را امروز ما تو صحن دیدیم که من به مقصود به افهامم یک چیزی گفتم، او خیال کرد که من واقعا این را دارم می‏گویم لذا به نظرش تعجب آمد یعنی این حرف من پس برای او هم حجت است یعنی او هم از این جمله همین مطلب را اراده کرد، لذا به ما اشکال کرد. علماء که دیگر به طریق اولی، علماء که دیگر حتما در مسائل شرع و شریعت حتما به چیزهایی که مقصود به افهامش دیگران بوده عمل می‏کند. حالا یک مثال بزنیم برای علما: الان یک نفر وصیت کرده به زید که اگر من مردم من را تو یکی از مشاهید مشرّفه دفنم کنید فلان مقدار از ثلثم مثلاً به فلان فقیر بدهید، از ثلثم فلان درمانگاه را درست بکنید، از این وصیت‏ها می‏کند، به کی؟ به زید این آقا می‏شود موصی، او می‏شود موصی الیه یعنی وصی، خوب این آقا مسافرت می‏کند آن وصی مسافرت می‏کند او تا مسافرت می‏کند این هم فوت می‏شود حالا چه کار کنند؟ جنازه را بگذارند زمین؟ نه بابا وصیتنامه را باز می‏کنند می‏گوید نوشته من را مثلاً ببرید مشهد، از پول من انقدر درمانگاه بسازید، فلان کار خیر را بکنید. اینها عمل نمی‏کنند به این‏ها، جنازه روی زمین می‏ماند؟ نه بابا این نوشته به زید نوشته من را در مشهد دفن کنید اما معلوم می‏شود دیگران هم که این نامه به دستشان می‏افتد این وصیتنامه به دستشان می‏افتد آنها هم باید عمل کنند، از ثلثش انقدر برمی‏دارند، جنازه ‏اش هم مشهد دفن می‏کنند، اینها همه دلیل است بر این که لازم نیست چون وصیت به زید بوده حتما زید موظف است این کارها را بکند، نه ظاهر این نامه این است بنابراین به این ظهورات غیرمقصودین به افهام هم عمل می‏کنند. لذا ایشان می‏فرماید: هذا اینهایی که گفتیم حالُ اهل اللسان فی الکلمات الواردة الیهم.

و امّا بیاییم سراغ علماء، علماء که دیگر لاخلافَ حتما حتما اختلافی ندارند که به ظواهر عمل می‏کنند خوب به ظواهر روایات ما عمل می‏کنیم و حال آن روایات را حضرت صادق به زارة فرمودند علماء که دیگر حتما رجوع می‏کنند به اصاله ‏الحقیقة. لا خلافَ در این که رجوع می‏کنند به اصالة الحقیقة در کجا؟ در الفاظی که مجرّد از قرائن است مثلاً اکرم العلماء دارد مثلاً فرض کنید من را در کجا دفن بکنید دارد، ایشان می‏فرماید: اینجا رجوع می‏کنند به اصالة الحقیقة در آن الفاظی که در آن نامه نوشته که مجرد است از قرائن و موجّه است از متکلم به مخاطب یعنی این الفاظ را برای یک چیزهای معینی نوشته اینها می‏آیند به این اعمال به این ظواهر عمل می‏کنند، حالا سواءٌ کان ذلک، ذلک یعنی رجوع به اصاله‏ الحقیقة، حالا چه آن که این رجوع به اصالة الحقیقة فی الاحکام الحزئیه، سه تا خط بعد، ام کانَ فی الاحکام الکلّیة، خلاصه ما می‏بینیم علماء به ظواهر عمل می‏کنند ولو مقصود به افهام هم نباشند فرق هم نمی‏کند عمل می‏کنند به این ظواهر فرق نمی‏کند در احکام جزییه باشد یا در احکام کلّیه. احکام جزییه‏اش مثل چی؟ کالوصایا الصادرة عن الموصی المعین یعنی این شخصی که می‏خواهد وصیت کند یک موصی معینی به یک شخص معینی، این موصی معین به آن زید معین وصیت می‏کند من را کجا دفن بکن چه بکن و چه بکن بعد این فوت می‏شود این بنده خدا هم نیست، ثمّ مسّت الحاجة حاجت به این است که ما عمل بکنیم به این وصایا مع فقد الموصی الیه، موصی الیه کیه؟ وصی، با این که موصی الیه مفقود است او مقصود به افهام است ولی اینجا مسّت الحاجة، او که مسافرت کرده این هم که الان فوت شده نمی‏شود جنازه زمین بماند، احتیاج دارد به این که عمل کنیم بها یعنی به آن وصایا و حال آن که موصی الیه وصی هم رفته مسافرت. فانّ العلماء لا یتأمّلون فی الافتاء بوجوب العمل بظاهر ذلک الکلام الموجّه الی الموصی الیه المقصود آن موصی الیه آن وصی یا این که مفقود است و هم این که مقصود هم هست یعنی الان که نیست او مقصود به افهام است معنای مقصود یعنی مقصود به افهام، آن زید مقصود بوده فعلاً مفقود است او مقصود به افهام است، ولی نمی‏گویند جنازه باشد تا آن آقای مقصود به افهام بیاید، حتما حتما چه کار می‏کنند؟ آنجا احتیاج است که عمل بکنند و هیچ عالمی توقف نمی‏کند شک نداریم ما که فتوی می‏دهند باید عمل بشود به ظاهر ذلک الکلام یعنی به این وصیتنامه ‏ای که الموجّه الی الموصی المقصود اولی المفقود، این مال وصایا. و کذا فی الاقاریر، اقاریرش را هم همین‏طور، من به ایشان گفتم آقا من به زید یک میلیون بدهکارم. یک آقایی آنطرف شنید او هم می‏تواند برود شهادت بدهد. من حالا به این آقا گفتم من به این آقا گفتم آقا من به زید بدان شما که یک میلیون بدهکار هستم، یک آقایی آنطرف بود حرف من را شنید، او می‏تواند برود پهلوی دادگاه محکمه حاکم شرع بگوید بله‏من من می‏دانم این آقا اقرار کرد که یک میلیون به زید بدهکار است و حال آن که اصلاً من توجه نداشتم یک نفر هم آنجا هست چرا؟ اقرارُ العقلاء علی انفسهم جایز، اقرار عقلاء نفوذ دارد حالا می‏خواهد من این اقرار را به طرف مقابلم بگویم یا آن دیگری بشنود، اقاریر هم همین‏جور است. خوب این مال مسائل جزئیه.

ام کانَ فی الاحکام الکلّیة، یا این که نه در احکام کلیه هم همین‏جور می‏آیند احکام کلیه را از ظواهر اخبار علماء استفاده می‏کنند مثلاً فرض بفرمایید حضرت صادق به زرارة فرمودند: صلِّ یوم الجمعة، خوب صلّ فعل امر است ظهور در وجوب دارد یعنی روزهای جمعه باید نماز جمعه بخوانید، خوب زرارة از این چی می‏فهمد؟ صلَّ یستحبُّ که ندارد صلِّ دارد صلّ هم فعل امر است ظهورش در وجوب است، زرارة از این وجوب استفاده می‏کند می‏گوید باید نماز جمعه بخوانم. حالا به دست ما رسیده ما هم استفاده همان را می‏کنیم می‏گوییم اگر این روایت معارض نداشته باشد ما باشیم و با همین صلّ ولو صلّ یک استحبابی هم ما داریم ولی ظهورش در وجوب است همان استفاده ‏ای که زرارة مقصود به افهام می‏کرد همان استفاده را ما هم می‏کنیم یعنی از ظواهر اخبار احکام کلّیه استفاده می‏کنیم و فتوی می‏دهیم به وجوب نماز جمعه. لذا می‏فرمایند احکام کلّیه ‏اش هم همین‏طور است مثل اخبار صادره از ائمه سلام الله است مع کون المقصود من الاخبار تفهیم زراره‏ها مقصود از آن روایات فهماندن به زراره‏ها و مخاطبین بوده لاغیر، فانّهُ در اینجا هم لم یتأمّل احدٌ من العلماء فی استفادة الاحکام یعنی همین وجوب از ظواهرها ظواهر این اخبار یعنی از همین صلِّ یوم الجمعة که ظهور در وجوب دارد ما هم که حالا بعد از هزار و چهارصد سال آمدیم استفاده احکام می‏کنیم از ظواهر این اخبار، معتذرا این معتذرا حال برای احد است یعنی احدی از علماء عبارت را عنایت کنید: معتذرا بعدم الدلیل علی حجّیة اصالة عدم القرینة بالنسبة الی غیر المخاطب و غیر من قُصد این من قُصد عطف است یک غیر هم جلویش بگذارید، ببینید آقا این معتذرا حال برای احد است حالا می‏خواهیم معنا کنیم احدی از علماء به عذر این که دلیل نداریم بر حجیت اصالة الظهور نسبت به غیرمقصود به افهام تأمّل نمی‏کند. یعنی احدی از علماء الان رسیده به ما که حضرت فرموده صلِّ یوم الجمعة، ما نمی‏آییم عذر بیاوریم بگوییم آقا این به درد زرارة می‏خورده او مقصود به افهام بوده این صلِّ را حمل بر وجوب کرده، ما عذر اینجوری بیاوریم بگوییم ما که نمی‏دانیم اصالة العدم القرینه برای ما هم حجت است چون ما هم مقصود به افهام نیستیم، به عذر این که دلیل نداریم بر حجیت اصالة الحقیقة برای غیرمقصود به افهام به این عذر بیاییم تأمّل کنیم یعنی تشکیک بکنیم و استفاده وجوب نکنیم، نه عنایت کنید عبارت را ایشان می‏فرمایند: لا یتأمّل احدٌ من العلماء احدی از علماء بر این که می‏شود استفاده این حکم وجوبی از آن ظاهر خبر کرد هیچ کس تامّل ندارد یعنی احدی از علماء به عذر این که، این بعدم متعلّق به معتذر است معتذر هم نصب است تا برای حال احد باشد، احدی از علماء به عذر این که ما دلیل نداریم بر حجیت اصالة العدم القرینه نسبت به غیر مخاطب و غیر مقصود الیه احدی از علماء به این عذر تأمّل نمی‏کند تشکیک نمی‏کند، یعنی چی؟ یعنی از این خبر استفاده حکم می‏کند نمی‏آید بگوید شاید این ظواهر برای مقصود به افهام بوده ما دلیل نداریم که برای ما حجت است با این عذرها نمی‏آیند تأمل بکنند و به این خبر عمل نکنند بلکه می‏گویند ولو به زرارة هم حضرت فرموده ما هم می‏آییم به ظاهر این عمل می‏کنیم. پس نتیجتا تا اینجا آقا چی شد؟ هیچ فرقی نیست بین مقصود به افهام و غیرمقصود به افهام، این تا اینجا میرزای قمی را ما ردّش کردیم، واقعا هم حرفهای درستی است واقعا همین‏طور است هم اهل لسان اینجور هستند هم علماء اینجور هستند هم در احکام جزئیه و هم در احکام کلّیه فرقی بین مقصود و غیرمقصود نیست.

۳

دفاع مرحوم میرزای قمی از اشکال و جواب مرحوم شیخ

و دعوی، میرزای قمی می‏آید جلو خوب ما الان چه اشکالی کردیم؟ گفتیم علماء مثل علمای زمان ما که مقصود به افهام نبودند ما اشکال کردیم که ما هم از این روایت اخذ به ظهور می‏کنیم حمل به ظهور می‏کنیم پس بنابراین با این که مقصود به افهام هم نیستیم، میرزای قمی می‏آید جلو می‏گوید این منافات ندارد با حرف من، اگر علما نگاه می‏کنید از ظواهر اخبار استفاده احکام می‏کنند برای این که این اخبار از قبیل کتب مصنّفه است، من هم که خودم گفتم کتب مصنّفه عیبی ندارد. اشکال را دقت کردید ما گفتیم ما که غیرمقصود به افهام نیستیم به ظواهر عمل می‏کنیم پس معلوم می‏شود غیرمقصود با مقصود فرقی نیست این را ما گفتیم میرزا از خودش دفاع می‏کند می‏گوید این کاری که علماء می‏کنند منافاتی با حرف من ندارد من گفتم غیرمقصودین به افهام نمی‏توانند اگر علماء به این ظواهر عمل می‏کنند برای این که این ظواهر از قبیل کتب مصنّفه است و من هم که خودم گفتم کتب مصنّفه همه می‏توانند بهش عمل کنند. این حرف ایشان،

[جواب مرحوم شیخ]

ایشان می‏گوید: هذا واضحةُ الفساد ابدا اینجور نیست این علمایی که به ظواهر اخبار عمل می‏کنند شما از آنها سؤال بکن بگو چرا عمل می‏کنید؟ می‏گویند آقا ظهور نوعی دارد اصول عقلاییه دارد، از باب اصول عقلاییه به این ظواهر عمل می‏کنند از باب ظهور نوعیه به این عمل می‏کنند نه از باب این که کتب مصنّفه است این اولاً. و ثانیا اگر از باب کتب مصنّفه باشد قرآن که سزاوارتز است پس قرآن هم که یقینا از کتب مصنّفه است یعنی اگر بنا باشد ما بگوییم روایات از قبیل کتب مصنّفه است قرآن دیگر به طریق اولی برای این که قانون اساسی اسلام است شیعه و سنّی هم ندارد پس آن را هم بیا بگو از قبیل کتب مصنّفه است پس دیگر نزاعی نمی‏ماند، اصلاً نزاع ما با میرزای قمی در کتاب و سنت است او می‏گوید مقصودین صدر اول می‏توانند به ظواهر کتاب و سنت از باب ظن خاص عمل بکنند، بنابراین اگر یکی این حرف را بزند بحث ما از بین می‏رود دیگر ثمره‏ ای برای آن تفصیل نمی‏ماند.

و دعوی: یعنی دعوی میرزای قمی که ما ردّش کردیم، میرزای قمی را ما ردّ کردیم گفتیم علماء با این که مقصود به افهام نیستند ولی معذلک به ظواهر اخبار عمل می‏کنند این ردّ میرزا، او ادّعا می‏کند می‏گوید ذلک یعنی عمل به ظواهر علماء که به ظواهر اخبار عمل می‏کنند استفاده احکام می‏کنند این به خاطر این است که بنا را گذاشتند بر این که این روایات و اخبار که صادر از ائمه است اینها از قبیل تأویل کتب مصنّفه است یعنی اگر علماء به این روایات عمل می‏کنند از این جهت عمل می‏کنند که از قبیل کتب مصنّفه است من هم که گفتم کتب مصنّفه عیبی ندارد، این دعوی واضحةُ الفساد، چرا؟ شما به هر عالمی می‏خواهی مراجعه کن اگر بگویی چرا آقا به این ظهور عمل کردی؟ می‏گوید آقا ظهور نوعی است اصول عقلایی است نه این که از قبیل کتب مصنّفه است، پس این ادّعای ایشان واضحةُ الفساد است این اولاً. معَ ثانیا: انّها اگر این دعوا درست باشد لصحّت انّها لو صحّت اگر این دعوا درست باشد که بگوییم از قبیل کتب مصنّفه است به آن عمل می‏کنند لجرت این دعوا فی الکتاب العزیز پس بیا بگو قرآن هم از قبیل کتب مصنّفه است، فانّه آن که اولی است قانون اساسی اسلام است او که اولی است به این که از قبیل کتب مصنّفه باشد آن وقت چی می‏شود؟ یرتفعُ ثمرةُ التفصیل یعنی این تفصیلی که شما دادید ثمره‏اش از بین می‏رود چون اصلاً بحث ما در این است که آیا این ظهورات کتاب و سنت برای مقصودین به افهام از باب ظن خاص حجت است یا برای دیگران هم هست، دیگران این نزاع به کلّی از بین می‏رود. لانّ المفصِّل، خود میرزای قمی برای این که خودش ایشان هم اعتراف دارد که ظاهر کلامی که از قبیل تألیف مؤلّفین است حجةٌ بالخصوص ایشان هم قبول دارد که قرآن اگر از کتاب مصنّفه باشد برای همه بالخصوص یعنی از باب ظن خاص حجت است، لا لدخوله فی مطلق الظن که احتیاج به مقدمات انسداد داشته باشد.

انّما کلامه کلام این آقای میرزای قمی این است آیا این کلام موجه به مخاطب خاص آیا ظهورش معتبر است بالنسبة الی غیره، عنایت می‏فرمایید عقب و جلو می‏روم، عبارت اینجوری است: انما کلامه این اعتبار و ظهور را بگذاریم کنار، میرزای قمی حرفش این است: این کلامی که کلام موجه، این کلام موجه به مخاطب خاص آیا این ظهورش معتبر است بالنسبة الی غیر آن مخاطب یا نه؟ صحبت در این است ایشان می‏خواهد بگوید ظهورات کتاب و سنت برای دیگران حجت نیست.

والحاصل: انّ القطعَ حاصلٌ خلاصه ایشان می‏فرماید: آقای میرزای قمی ما یقین داریم اگر تا حالا هم می‏گفتیم ظن داریم ادّعای یقین می‏کنیم هر کسی که متتبّع باشد در طریقه فقهای مسلمین قطع پیدا می‏کند بانّهم به این که این فقها یعملون بظواهر الاخبار اینها به ظواهر اخبار عمل می‏کنند بدون ابتناء ذلک بدون این که این عملشان مبتنی باشد بر حجیت ظن مطلق، یعنی از باب ظن خاص عمل می‏کنند اگر فقهای ما به این آیات و به این روایات عمل می‏کنند و استفاده احکام می‏کنند از باب ظن خاص است برای این که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم نه از باب ظن مطلق است که مقدمه‏ چینی کنند آقا چرا به این قرآن عمل می‏کنید؟ تکالیفی داریم یک، از ما می‏خواهند دو، راه هم بسته سه، احتیاط هم مشکل است چهار، شک و وهم هم که مرجوح است پنج، کی این حرفها را می‏زنند؟ فقهای ما که به این ظواهر کتاب و سنت عمل می‏کنند از باب ظن خاص، یعنی از باب این که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم نه از باب مطلقُ الظن تا از راه این مقدمات ثابت بشود. ایشان می‏فرمایند اگر فقها به ظواهر این اخبار عمل می‏کنند این مبتنی نیست ذلک یعنی عملشان، این عملشان به ظاهر مبتنی بر حجیت ظن مطلق نیست تا این که به دلیل انسداد بیاید ثابت بشود بلکه از باب ظن خاص به اینها عمل می‏کنند بلکه شاهد دیگرش سید مرتضی که از انفتاحی‏‌ها است و منکر حجیت خبر واحد است ولی معذلک به همین ظواهر عمل می‏کند، سید مرتضی ایشان می‏فرماید: معظم احکام ما بالاجماع و السنة ما علم داریم علم به این احکام داریم البته ایشان خبر واحد را حجت نمی‏داند اما در عین این که خبر واحد را حجت نمی‏داند ظهورش را قبول دارد الان ما یک روایت داریم مثلاً صلِّ یوم الجمعة، خوب سید مرتضی این خبر واحد را قبول نمی‏کند از نظر سند اما همین ایشان قبول دارد که این صّل ظهور در وجوب دارد، ببینید می‏فرماید سید مرتضایی که اصلاً انسداد را قبول ندارد ایشان انفتاحی است ایشان هم یعمل بها ایشان هم به همین اخبار عمل می‏کند، فاعل یعمل من است من سید مرتضی است، بلکه یعملُ به این اخبار سید مرتضایی که مدّعی انفتاح باب علم است اصلاً ایشان منکر انسداد است، خوب اگر بنا این عمل علماء از باب انسداد باشد پس سید مرتضی نباید عمل بکند و حال آن می‏بینیم سید مرتضی هم عمل می‏کند پس معلوم می‏شود عمل علماء به ظواهر این اخبار از باب انسداد نیست والّا اگر از باب انسداد بود سید مرتضی عمل نمی‏کرد چون منکر انسداد است سید از انفتاحی ‏ها است از اینی که مدّعی انفتاح باب علم مثل سید مرتضی عمل می‏کند به این اخبار و حال آن که منکر به عمل به اخبار آحاد است از نظر سند خبر واحد را قبول نمی‏کند اما همین ایشان به ظهورات خبر اعتماد می‏کند. عرض کردیم اگر یک روایت به دست ما رسید صلِّ یوم الجمعة، سید از نظر سند این را قبول ندارد می‏گوید خبر واحد است اما آقای سید صلّ معنایش چیه؟ می‏گوید ظهور در وجوب دارد یعنی می‏خواهیم بگوییم سید مرتضایی که به خبر واحد از نظر سند عمل نمی‏کند ولی باز ظهور را قبول دارد می‏گوید اگر این خبر متواتر بود بله من قبول می‏کردم ظهور در وجوب دارد، ایشان می‏گوید این آقا منکر عمل به خبر واحد است از نظر سند اما در عین حال از نظر دلالت به ظهور این خبر عمل می‏کند. مدعیا ایشان مدعی است که معظم فقه معلوم بالاجماع است، یعنی معظم احکام ما بالاجماع و اخبار متواتره روشن است لذا به خبر واحد عمل نمی‏کند ولی همین آقایی که به خبر واحد عمل نمی‏کند ظهورات خبر واحد را قبول دارد. پس معلوم می‏شود علمای ما اگر به ظهورات عمل می‏کنند نه از باب انسداد است بلکه از باب ظن خاص است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ومن هنا ظهر : أنّ ما ذكرنا سابقا (١) ـ من اتّفاق العقلاء والعلماء على العمل بظواهر الكلام في الدعاوى ، والأقارير ، والشهادات ، والوصايا ، والمكاتبات ـ لا ينفع في ردّ هذا التفصيل ، إلاّ أن يثبت كون أصالة عدم القرينة حجّة من باب التعبّد ، ودون إثباتها خرط القتاد.

ودعوى : أنّ الغالب اتّصال القرائن ، فاحتمال اعتماد المتكلّم على القرينة المنفصلة مرجوح لندرته.

مردودة : بأنّ من المشاهد المحسوس تطرّق التقييد والتخصيص إلى أكثر العمومات والإطلاقات مع عدم وجوده في الكلام ، وليس إلاّ لكون الاعتماد في ذلك كلّه على القرائن المنفصلة ، سواء كانت منفصلة عند الاعتماد كالقرائن العقليّة والنقليّة الخارجيّة ، أم كانت مقاليّة متّصلة لكن عرض لها الانفصال بعد ذلك ؛ لعروض التقطيع للأخبار ، أو (٢) حصول التفاوت من جهة النقل بالمعنى ، أو غير ذلك ، فجميع ذلك ممّا لا يحصل الظنّ بأنّها لو كانت لوصلت إلينا.

مع إمكان أن يقال : إنّه لو حصل الظنّ لم يكن على اعتباره دليل خاصّ. نعم ، الظنّ الحاصل في مقابل احتمال الغفلة الحاصلة للمخاطب أو المتكلّم ممّا أطبق عليه العقلاء في جميع أقوالهم وأفعالهم.

هذا غاية ما يمكن من التوجيه لهذا التفصيل.

المناقشة في التفصيل المذكور

ولكنّ الإنصاف : أنّه لا فرق في العمل بالظهور اللفظيّ وأصالة عدم الصارف عن الظاهر بين من قصد إفهامه ومن لم يقصد ؛ فإنّ جميع

__________________

(١) راجع الصفحة ١٦١.

(٢) في (ه) : «و».

ما دلّ من إجماع العلماء وأهل اللسان على حجّية الظاهر بالنسبة إلى من قصد إفهامه جار في من لم يقصد ؛ لأنّ أهل اللسان إذا نظروا إلى كلام صادر من متكلّم إلى مخاطب ، يحكمون بإرادة ظاهره منه إذا لم يجدوا قرينة صارفة بعد الفحص في مظانّ وجودها ، ولا يفرّقون في استخراج مرادات المتكلّمين بين كونهم مقصودين بالخطاب وعدمه ، فإذا وقع المكتوب الموجّه من شخص إلى شخص بيد ثالث ، فلا يتأمّل في استخراج مرادات المتكلّم من الخطاب الموجّه (١) إلى المكتوب إليه ، فإذا فرضنا اشتراك هذا الثالث مع المكتوب إليه فيما أراد المولى منه (٢) ، فلا يجوز له الاعتذار في ترك الامتثال بعدم الاطّلاع على مراد المولى ، وهذا واضح لمن راجع الأمثلة العرفيّة.

هذا حال أهل اللسان في الكلمات الواردة إليهم ، وأمّا العلماء فلا خلاف بينهم في الرجوع إلى أصالة الحقيقة في الألفاظ المجرّدة عن القرائن الموجّهة من متكلّم إلى مخاطب ، سواء كان ذلك في الأحكام الجزئيّة ، كالوصايا الصادرة عن الموصي المعيّن إلى شخص معيّن ، ثمّ مسّت الحاجة إلى العمل بها مع فقد الموصى إليه ؛ فإنّ العلماء لا يتأمّلون في الإفتاء بوجوب العمل بظاهر ذلك الكلام الموجّه إلى الموصى إليه المفقود (٣). وكذا في الأقارير.

أم كان في الأحكام الكلّيّة ، كالأخبار الصادرة عن الأئمّة عليهم‌السلام

__________________

(١) في (ت) ، (ر) و (ص) : «المتوجّه».

(٢) في غير (ت) و (ه) : «منهم».

(٣) كذا في (ص) ، (ظ) ، (م) ونسخة بدل (ر) ، وفي غيرها : «المقصود».

مع كون المقصود منها تفهيم مخاطبيهم (١) لا غير ؛ فإنّه لم (٢) يتأمّل أحد من العلماء في استفادة الأحكام من ظواهرها معتذرا بعدم الدليل على حجّية أصالة عدم القرينة بالنسبة إلى غير المخاطب ومن قصد إفهامه.

ودعوى : كون ذلك منهم للبناء على كون الأخبار الصادرة عنهم عليهم‌السلام من قبيل تأليف المصنّفين ، واضحة الفساد.

مع أنّها لو صحّت لجرت في الكتاب العزيز ؛ فإنّه أولى بأن يكون من هذا القبيل ، فترتفع ثمرة التفصيل المذكور ؛ لأنّ المفصّل معترف (٣) بأنّ ظاهر الكلام الذي هو من قبيل تأليف المؤلّفين حجّة بالخصوص ، لا لدخوله في مطلق الظنّ ، وإنّما كلامه في اعتبار ظهور الكلام الموجّه إلى مخاطب خاصّ بالنسبة إلى غيره.

والحاصل : أنّ القطع حاصل لكلّ متتبّع في طريقة فقهاء المسلمين ، بأنّهم يعملون بظواهر الأخبار من دون ابتناء ذلك على حجّية الظنّ المطلق الثابتة بدليل الانسداد ، بل يعمل بها من يدّعي الانفتاح وينكر العمل بأخبار الآحاد ؛ مدّعيا كون معظم الفقه معلوما بالإجماع والأخبار المتواترة.

ويدلّ على ذلك أيضا : سيرة أصحاب الأئمّة عليهم‌السلام ؛ فإنّهم كانوا يعملون بظواهر الأخبار الواردة إليهم من الأئمّة الماضين عليهم‌السلام (٤) ،

__________________

(١) كذا في (ت) و (ه) ، وفي غيرهما : «مخاطبهم».

(٢) في (ر) ، (ص) و (ل) : «لا».

(٣) في (ر) ، (ص) وظاهر (ل) : «اعترف».

(٤) لم ترد عبارة «من الأئمّة الماضين عليهم‌السلام» في (ر) ، (م) ، (ص) و (ظ) ، ولم ترد «الماضين» في (ت).