درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۶۹: تعبد به امارات غیر علمیه ۸

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

عرض شد از اشکالاتی که این آقای ان قلت به وجه ثالث یعنی به امامیه دارد این اشکال است که: ایشان آمده گفته شما می‏گویید این عمل به مؤدّای این اماره مصلحت دارد. خُب اگر این مصلحت دارد که اتیان به جمعه دارای مصلحت باشد قهرا مصلحت واقعی ظهر شل می‏شود و وقتی مصلحت از بین رفت اصلاً ظهر مفسده‏ دار می‏شود و دیگر ظهری نمی‏ماند، خوب مگر معتزله غیر از این می‏گویند؟ حرف شما هم لازمه ‏اش همان لازمه ‏ای است که آقایان معتزله ملتزم هستند. ایشان می‏گوید اصلاً ما را با آنها قیاس نکنید ما با آنها زمین تا آسمان تفاوت داریم شما اگر از علمای ما سؤال بکنید چرا به این اخبار عمل می‏کنید؟ اگر طریقی باشند اینها می‏گویند ما به این عمل می‏کنیم که از این طریق به واقع برسیم همه ‏اش صحبت واقع است به علامه که سببی است اگر بگویید چرا شما به این طرق ظنیه عمل می‏کنید؟ می‏گوید ما آثار واقع بر این بار می‏کنیم که بلکه انشاءالله مطابق با واقع در بیاید. همه‏اش صحبت از واقع است ولی اصلاً مصوّبه این حرفها را نمی‏فهمند اصلاً واقع نمی‏دانند چیه، اشعری که اصلاً خبر از این حرفها ندارد می‏گوید چیزی نیست، معتزلی هم که می‏گوید یک چیزی هست تا وقتی است که اماره بر خلاف نیاید این اماره وقتی بر خلاف بیاید آن هم می‏گوید چیزی نیست. اصلاً اینها صحبت از واقع نمی‏کنند ما به اینها عمل می‏کنیم که به واقع برسیم ما آثار واقع بر حرف اینها بار می‏کنیم اصلاً صحبت از واقع نیست، پس نتیجتا شما اصلاً قیاس ما را با آنها به کلّی قیاسش مع‏ الفارغ است و خلاصه این وجه ثالث اتفاقا ضد وجه ثانی است آخر اگر نظرتان باشد ایشان گفت هما مشترکان وجه ثانی و ثالث با هم اشتراک دارند. ایشان می‏گوید چه اشتراکی دارند؟ آنها اصلاً صحبت از واقع نمی‏کنند ولی ما همش صحبت از واقع داریم، پس نتیجتا آن حرفتان هم که گفتید ثانی و ثالث مشترکانند در این جهت، نخیر هیچ وجه اشتراکی ما با آنها نداریم.

بعد اشکال دیگری شد و آن این است که واقعا عندالله فرض کنید نماز ظهر واجب است در زمان غیبت، حالا از این آقایی که ما می‏خواهیم تقلید کنیم ایشان عقیده ‏اش این است که زمان غیبت نماز جمعه واجب است و قهرا نماز ظهر را حرام می‏داند. خُب یک همچنین مسأله ‏ای را در نظر بگیرید که در زمان غیبت حکم الله واقعی مثلاً وجوب ظهر است این آقایی که ما می‏خواهیم از او تقلید کنیم می‏گوید ظهر حرام است. خب آمده به ما اشکال کرده می‏گوید آیا این اماره ظنیه حرام می‏کند این نماز ظهر را یا نمی‏کند؟ اگر حرام نکند پس فایده ‏اش چیه این اماره ظنیه، اگر این اماره ظنیه دالّ بر حرمت ظهر اگر این ظهر را حرام نکند پس چه فایده ‏ای دارد عمل به این اماره؟ اگر بگویید نه حرام می‏کند نماز ظهر را، سؤال: آیا حرام می‏کند وجوب واقعیش از بین می‏رود یا باقی می‏ماند، اگر وجوب واقعیش بماند که می‏شود اجتماع ضدّین، یعنی نماز ظهر ظاهرا شده حرام و حال آنکه عندالله مثلاً واجب است اگر هم بگویید نه این که بشود حرام او دیگر واجبش از بین می‏رود لَزمَ التصویب، خلاصه مستشکل به خیال خودش ما را تو منگنه انداخته می‏گوید شما هر جوری اختیار بکنید یک اشکال به شما وارد است. ایشان بین این سه احتمال احتمال دوم را انتخاب می‏کنند ایشان می‏فرمایند بله این اماره ظنیه حرام می‏کند این نماز ظهر را و آن وجوب واقعی ظهر هم به حال خودش باقی است، شما می‏گویید اجتماع ضدّین است، می‏گوییم نه اجتماع ضدّین آن است که در یک مرتبه ما حرف بزنیم زید مجتهد است زید مجتهد نیست، یعنی زید مجتهد در مرتبه اعلی، زید مجتهد نیست در مرتبه اعلی، این تناقض است اما اگر من دیروز گفتم زید مجتهد است یعنی مرتبه ادنی اجتهاد را گفتم، امروز که می‏گویم مجتهد نیست مرتبه اعلی را می‏گویم، پس اختلاف مرتبه و اختلاف موضوع قضیه را حل می‏کند. ما هم اینجا از دو راه وارد می‏شویم دیروز هم اشاره کردم راجع به جمع بین حکم ظاهری و واقعی هفت تا طریق مفصّل هم هست علما بیان کردند، این هفت تا طریق دوتایش مال شیخ ماست، یکیش مال آقای آخوند است و چهارتایش هم مال دیگران است، فعلاً آن دو راهی که ایشان دارند ایشان می‏فرمایند: شبهه شما این است چطور می‏شود ظهر در ظاهر حرام باشد به مقتضای این اماره ظنیه و همین ظهر واجب باشد؟ می‏گوییم از راه اختلاف موضوع یعنی راه اولی که الان می‏خواهیم عرض کنیم نمی‏دانم مراجعه کردید یا نه، اول تعادل و تراجیح، این قضیه را عرض کردیم در توتون هم هست ما الان توتون را نمی‏دانیم حلال است یا حرام؟ می‏گوییم حلال، و حال آنکه ممکن است عندالله حرام باشد آنوقت آنجا چی می‏گوییم؟ می‏گوییم آقا ذات توتون حرام باشد این منافات ندارد با اینکه توتون مشکوک در ظاهر حلال باشد و به عبارت اخری آن حکم‏‌های واقعی موضوعش لابشرط از علم و جهل است ولی حکم ظاهری موضوعش به شرط شی‏ء است همان حرفها را اینجا هم می‏زنیم می‏گوییم ظهر که واقعا واجب است ذات ظهر است یعنی لابشرط از علم و جهل شما خدای متعال برای ظهر جعل وجوب کرده اما منافات ندارد که همین ظهر به شرط کونه مشکوکا محکوم به حرمت ظاهری بشود که این راه را ایشان اول تعادل و تراجیح رفته اگر مراجعه کرده باشید البته آنجا راجع به توتون حرف می‏زند یا مثلاً شُربُ العصیر به نظرم، عصیر عِنبی به شرط کونه مشکوکا ممکن است حلال باشد اما همین این لابشرط از علم و جهل ممکن است حرام باشد. اینجا هم همین‏طور است این یک راه.

راه دوم از راه اختلاف مرتبه: می‏گوییم آنجا که واجب است یعنی در مرحله انشاء واجب است خوب هنوز که به دست ما نرسیده که به مرحله فعلیت برسد، خدای متعال دیده در زمان غیبت هم مثلاً ظهر مصلحت داشته جعل وجوب برای ظهر کرده در مرحله انشاء اگر او به من می‏رسد همان را باید بیاورم ولی فعلاً که ما خبر نداریم ما قیامت معلوم می‏شود که در واقع چی چی واجب بوده، الان آن که به دست ما رسیده این اماره معتبره است و این اماره معتبره به ما می‏گوید حرام است در مرتبه انشاء می‏شود واجب، ولی در مرحله فعلیت می‏شود حرام که اگر او به دست ما رسید دیگر این را می‏اندازیم دور ما که معتزله نیستیم بگوییم تا این آمد آن از بین می‏رود. پس نتیجتا یا از راه اختلاف مرتبه که اول کتاب برائة این راه را انتخاب کرده اگر مراجعه کرده باشید یادم می‏آید عبارتش این است: می‏گوید مرتبةُ الحکم الظاهری متأخرّةٌ عن المرتبةٍ حکم الواقعی، از راه اختلاف مرتبه که در اول برائة است یا اختلاف موضوع که اول تعادل و تراجیح است ولی در اینجا به هر دو ایشان اشاره می‏کنند البته ایشان ابتدائا یک سه جلد احوال صادر می‏کند برای احکام واقعیه ولی هیچی نمی‏گوید، ایشان می‏فرماید احکام واقعی این اوصاف را دارد هو المتعین عندالله هو المتوجه الی الخلائق، هو الذی امرا السفاء بتلیغة، هو الذی یتعلّق به العلم و الظن، هو الذی یحکی عنه الاماراة، اینها همه سه جلد احوال حکم واقعی است ولی نتیجه را ایشان نمی‏گیرد اینجا حتی یک بریدگی هم دارد یک جمله‏ ای می‏فرماید قضیه تمام می‏شود باز هم ببینید ایشان چه کار کرد ولی با فالحاصل درست می‏شود. لذا عرض کردم آن تکه بریدگی را از آنجا بردارید بگذارید سه چهار خط آن طرف‏تر، این والحاصل را بچسبانید به آن دنبال مطالب، پس حکم واقعی معلوم شد چیه حکم واقعی آن است که مدلول خطابات واقعیه است، منشأت نفس ‏الامریه است، حکم واقعی این است قطع نظر از علم و جهل شما که عرض کردیم این می‏شود اختلاف در موضوع و بعد هم اشاره کردند که آن احکام واقعی انشایی است لیست فعلیه یعنی هی الانشائیه، آنها اگر وجوب هم هست در مرحله انشاء است آن که فعلاً بالفعل بر شما واجب است این حرمت ظهر است. نتیجتا این اشکال را هم حل کردیم و تمام شد.

۲

قول به وجوب تعبد به امارات از طرف شارع و مناقشه در آن

ما آقا دو هفته است گرفتار آقای ابن قبه هستیم ایشان گفت امکان ندارد قبیح است که ما را شارع متعبّد کند به خبر عمل بکنیم یا به سایر اماراة ظنیه، خوب ما از ایشان سؤال کردیم کجا مقصودت است در چه زمانی؟ جواب صاحب فصول که قانع نشدیم ما، خودمان اینجوری جواب دادیم: آقای ابن قبه شما که می‏گویید این کار قبیح است و محال است که از وقوعش محال لازم می‏آید زمان انسداد مقصودتان است یا زمان انفتاح؟ اگر زمان انسداد باشد حرفت باطل است چرا؟ چون در زمان انسداد که تکالیف را از من می‏خواهند دستم هم نمی‏رسد چاره ‏ای نداریم جز عمل به ظن، چطور شما می‏گویید محال است اگر زمان انفتاح باشد باز در یک صورت حرفت باطل است اگر این اماراة اغلبُ المطابقة یا دائمُ المطابقة باشد باز هم حرفت باطل است، بله در یک صورت حرفت خوب است اگر این اماراة غالبُ المطابقة باشد که گاهی هم خلاف واقع در می‏آید پس خلاصه در یک صورت حرفت درست است والّا در بقیه صور حرفت باطل است. حالا نقطه مقابل افراط آقای ابن قبه یک آقای تفریطی ما داریم این آمده می‏گوید نخیر نه تنها قبیح نیست واجب است اصلاً واجب شارع چطور به ما می‏گوید نماز واجب است، روزه واجب است واجب است بر شارع که بر ما واجب بکند که عمل به اماراة ظنیه بکنیم. ایشان اسمش را نمی‏آورد می‏گوید بعض ولی آن بعض یکی قفّال است یکی ابن شریح است یکی ابالحسین بصری است این قفّال که من عرض می‏کنم از سابق دیدم در یک جایی ولی آقای آشتیانی را مراجعه کردم ایشان عقّال ضبط کرده، علی کل حال یا قفّال یا عقّال یا بقّال با آن کاری نداریم یک آقایی به نام که آخر اسمش هم لام است این آقا با دو نفر دیگر راه افراط را پیش گرفتند نقطه مقابل او، او می‏گفت فعلش قبیح است اینها می‏گویند ترکش قبیح است، فعل چی قبیح است؟ ابن قبه می‏گفت فعل این کار قبیح است که شارع به ما بگوید شما به اماره ظنی عمل کنید. این سه نفر می‏گویند چی؟ می‏گویند ترکش قبیح است قبیح است بر شارع که اینها را نگوید ما را متعبّد نکند چرا؟ چون تفویت واقع لازم می‏آید شما که شارع حکیم هستید یک احکامی را روی یک مصالحی جعل کردید باید اماراة ظنیه را برای ما حجّت بکنید که ما برسیم به آن مصالح و اگر نکند شارع تفویت واقع است و تفویت واقع هم که کار قبیحی است. خلاصه ابن قبه می‏گفت فعل این کار قبیح است چون مستلزم تحریم حلال و تحلیل حرام است، این دو سه آقا می‏گویند ترک این کار قبیح است یعنی فعل این کار واجب است باید شارع ما را ملزم بکند که به اماراة ظنیه عمل بکنیم والّا اگر نکند تفویت واقع است و تفویت واقع هم بر شخص حکیم کار قبیحی است.

تا برسیم به خدمت ایشان، ایشان را هم می‏آییم ردّش می‏کنیم. فتلخّص من جمیع ما ذکرناه انّ ما ذکره ابنُ قبة ـ من استحالة التعبّد بخبر الواحد او بمطلق الامارة الغیر العلمیة ـ نظرتان است که از ابتدا که وارد شد گفت نمی‏شود شارع ما را متعبّد به خبر بکند بعد توسعه داد گفت اصلاً امکان ندارد که شارع ما را متعبّد بکند به همه اماراة ظنیه غیر علمیه، یعنی چه خبر چه فتوی مثلاً، ایشان می‏فرماید این حرف ممنوعٌ علی اطلاقه، اطلاق این حرف درست نیست. و انّما یقبیحُ تو این کتابها، انّما یصحّ تو آن کتابها هر دو درست است، عنایت کنید حالا به قول خودمان معنا می‏کنیم ایشان می‏گوید شما که می‏گویید قبیح است در یک جاهایی قبیح است کجا؟ آنجایی که باب انفتاح علم باشد این روایات هم غالبُ المطابقة باشد آنجا قبیح است جاهای دیگر که قبیح نیست. روی کتابهای شما می‏خواهیم معنا کنیم انّما یصحّ، آقای ابن قبه حرف شما صحیح است در کجا صحیح است؟ یعنی در آن یکی دو جا در جاهای دیگر باطل است، غرض چه این کتابها که یقبح می‏گوید و چه آن کتابهایی که یصحّ می‏گوید هر دو معنایش یکی می‏شود. انّما یقبیح، آقای ابن قبه قبیح است که شارع ما را متعبّد بکند به اماراة ظنیه اذا ورد التعبّد بعض الوجوه، یعنی اگر انفتاحی بشویم آن هم در صورتی که حجّیت اخبار را بگوییم غالبُ المطابقة است در آنجاها بله یقبیحُ، والّا اگر انسدادی بشویم یا انفتاحی بشویم ولی حجّیت اخبار را طریقی بدانیم و اغلبُ المطابقة و دائمُ المطابقة بدانیم آنجاها لایقبح، پس علی ‏الاطلاق شما نمی‏توانید حرف بزنید، بله این حرف شما درست است تعبّد قبیح است که شارع ما را متعبّد بکند به اماراة غیر علمی، اما آنجایی که تعبّد بر بعضی از وجوه باشد کما تقدّم تفصیلُ ذلک.

ثمّ انّه ربما ینتسب یا بعضی از کتابها دارد ینسَب الی بعض این بعض عرض کردم سه نفر هستند منتهی حالا یا قفّال یا عقّالی که ایشان می‏گوید سه نفر هستند، قفّال و ابن شریح و ابالحسین بصری؛ نسبت داده شده به اینها که گفتند: ایجابُ التعبّد اصلاً بر بعضی نسبت دادند ایجابُ التعبّد یعنی گفتند بر شارع واجب است که ما را متعبّد بکند بگوید مردم حتما حتما باید به اماراة ظنیه به فتوای مجتهد به خبر ثقه، باید به اینها عمل بکنید حالا یا خبر واحد یا مطلق امارة مثل فتوای مجتهد یا در موضوعات مثل یدّ مسلم، سوق مسلم، بینة، چون یک روزی عرض کردیم فتوی و خبر ثقه مال احکام است، ید مسلم، سوق مسلم، بینة، اقرار، یمین اینها مال موضوعات است اینها همش اماراة غیر علمی است منتهی دوتایش مربوط به احکام است بقیه‏ اش مال موضوعات است. اینها می‏گویند واجب است شارع ما را متعبّد بکند به خبر واحد یا به مطلق اماراة ظنیه، این بر خدای تعالی واجب است یعنی چی واجب است؟ یعنی ترکش از خدا قبیح است. ابن قبه چی می‏گفت؟ می‏گفت فعلش قبیح است که شارع بیاید یک همچنین کاری بکند یعنی قبیح است فعلش نباید بکند، این آقا می‏گوید قبیح است ترکش حتما باید این کار را بکند در مقابل حرف این قبة که می‏گفت ترکش قبیح است این کار، این آقایان آمدند می‏گویند ترکش قبیح است.

ان اُریدَ، آن کتابها دارد ان ارادَ، ارادَ بهتر است چون در خط بعد هم ارادَ داریم یکی اریدَ یکی اراد خوب نیست طبق آن نسخه‏ها ارادَ ارادَ. عین همان برنامه ‏ای که آقا برای ابن قبه چیدیم اینجا هم می‏چینیم به ابن قبه چی می‏گفتیم؟ می‏گفتیم محال است آیا انسداد را می‏گویی یا انفتاح را می‏گویی؟ اگر انسداد را می‏گویی کذا و کذا، اگر انفتاح را می‏گویی کذا، عین همان برنامه را اینجا هم داریم آقای قفّال که آمدی می‏گویی بر شارع واجب است این کار را بکند در زمان انسداد بر شارع واجب است این کار را بکند یا در زمان انفتاح؟ هر کدامش دو احتمال دارد بین این چهار احتمال در یک صورت حرفت خوب است. حالا عنایت بفرمایید: ایشان می‏فرماید که ان ارادَ آن بعض که آن سه نفر باشند اگر اراده کرده وجوب امضاء،

[انواع احکام شرعی]

این را اولاً عرض بکنم آقا ما دو جور حکم شرعی داریم ما یک احکام شرعی تأکیدی داریم، یک احکام شرعی تأسیسی، احکام تأکیدی کدام است؟ بیعُ الشراع، عقدُ النکاح، خوب قبل از اینکه پیغمبر ما هم بیاید اینها بوده دیگر در مردم پیغمبر ما که بیعُ الشراع نیاورده عقدُ النکاح نیاورده اینها از احکامی بوده که از قبل آمده پیغمبر آمدند امضاء کردند فرمودند: اگر این گفت من خریدم و آن هم گفت من فروختم این را ما قبول داریم این مالک پول می‏شود آن هم مالک جنس، این مرد اگر به زن گفت من تو را به عقد خودم در می‏آورم اول هم زن باید بگوید، خوب این حرفها نبوده اصل خود نکاح و اینها بوده اما پیغمبر هم آمدند با یک خصوصیاتی اینها را امضاء کردند، به اینها می‏گویند احکام تأکیدی امضایی هم بهش می‏گویند ارشادی هم بهش می‏گویند، پس نتیجتا اینها را می‏گویند احکام تأکیدی یا به تعبیر ایشان امضایی. یک احکام هم ما داریم تأسیسی است که اگر شارع ما نمی‏آورد اصلاً عقل نمی‏فهمید این احکام را، مردم هم توجه نداشتند زکات بدهید یا مثلاً روزه بگیرید ولو باز ریشه‏‌هایش بوده اما این زکات این صوم و این حج و این جهاد اصلاً اینها نبوده اینها را پیغمبر ما تأسیس کردند. خوب حالا ایشان سؤال می‏کند خوب این را هم بدانید عقل به ما می‏گوید آقا کسی که دستش به علم می‏رسد باید به علم عمل کند، خوب کسی که دستش به علم نمی‏رسد می‏داند یک تکالیفی هم از او می‏خواهند خوب این حتما باید به ظن عمل بکند این حکم عقل است. حالا ایشان سؤال می‏کند می‏گوید شما که می‏گویید بر شارع واجب است که ما را ارجاع بدهد به این اماراة ظنیه یعنی وجوب تأکیدی وجوب امضایی یعنی بر شارع واجب است بیاید آن حکم عقل را امضاء بکند چون عقل می‏گوید کسی که دستش به واقع نمی‏رسد واقعیات هم از او می‏خواهند باید به ظن عمل کند، شما می‏گویید بر شارع واجب است یعنی وجوب تأکیدی، وجوب امضایی، وجوب ارشادی، این است مقصودت؟ بله بد نیست اما اگر وجوب تأسیسی می‏گویی یعنی قطع نظر از عقل واجب است بر شارع همانطور که گفته مردم نماز بخوانید زکات بدهید روزه بگیرد واجب است به ما بگوید مردم حتما باید به این اماراة عمل کنید، کدام مقصودتان است؟ ان ارادَ اگر مراد این بعض وجوب امضایی است یعنی حکم تأکیدی حکم ارشادی یعنی بر شارع واجب است امضاء کند حکم عقل را، مگر عقل چی می‏گوید؟ عقل حکم می‏کند بالعمل بالظن عند الانسداد عدم تمکن من العلم را بگذارید انسداد راحت‏تر است هم با خط پایین سازگار است چون ایشان اینجا می‏گوید عدم تمکن خط بعد می‏گوید انسداد خوب هر دو را بگویید انسداد هم عبارت کمتر می‏برد و هم تشاکل حاصل می‏شود. شما می‏گویید بر شارع واجب است عقل چون حکم می‏کند به عمل به ظن عند الانسداد، آن وقت شما می‏گویید شارع هم واجب است این را تأکید بکند امضاء بکند یعنی ما را ارشاد بدهد به همان حکم عقلی، اگر این است که عقل چنین چیزی می‏گوید در زمان انسداد می‏گوید کسی که باب علم برایش مسدود است از آن طرف هم تکالیف واقعیه برایش باقی است از او می‏خواهند اگر این است مقصودت فحسنٌ که در واقع بشود یک وجوب اخلاقی یعنی عقل اینها را می‏گوید شارع هم وجوب اخلاقی دارد که باید بگوییم آقا همان چیزی که عقل می‏گوید شما هم همان را قبول کنید، اگر مقصودتان از وجوب شارع که باید ما را متعبّد بکند به اماراة ظنیه وجوب امضایی و تأکیدی و ارشادی است فحسنٌ.

و ان اراد، اما اگر بگویید نه، چطور گفته صوم و صلاة واجب است کاری به عقل نداریم، بر شارع واجب است حکم تأسیسی بکند بگوید مردم یجبُ علیکم که به این اماراة عمل بکنید. ایشان می‏گوید نه همچنین لزومی ندارد چرا؟ شارع هم نگوید عقل این را می‏گوید عقل وقتی آمد گفت مردم شما که دستتان به علم نمی‏رسد می‏دانید یک تکالیفی هم هست بیایید به ظن عمل بکنید دیگر اگر این باشد وجوب نفسی و وجوب تأسیسی بر شارع لازم نیست، اگر مراد شما وجوب جعل است بالخصوص نه وجوب تأکیدی یعنی وجوب تأسیسی یعنی بر شارع واجب است یک وجوب تأسیس بکند چطور یک وجوب تأسیس کرده برای صوم و صلاة، برای عمل به اماره هم باید یک وجوب تأسیس بکند. فممنوعٌ قبول نداریم چرا؟ اذ جعلُ الطریق بعد انسداد باب العلم که این انسداد باشد تا با آن بالایی هم انسداد باشد، خلاصه اگر شما در زمان انسداد دارید این حرف را می‏زنید مقصودتان حکم امضایی است می‏پذیریم، ولی اگر مقصودتان حکم تأسیسی است نخیر، باب انّما یجب علیه

ـ سؤال:...

ـ یعنی وجوب اخلاقی دیگر عرض کردیم یعنی عقل می‏گوید شارع هم خوب است حالا برای اینکه آقاست مهربان به مردم است آن هم بیاید تأکید کند.

ـ سؤال:...

ـ عرض کردیم همین را داریم می‏گوییم، داریم توجیه می‏کنیم مقصودت چیه؟ اگر حکم تأکیدی امضایی است قهرا وجوبش می‏شود یک وجوب اخلاقی یک وجوب عاطفی و خلاصه یک وجوبی که امتنانی است یعنی شارع کأنّه دارد منّت سر ما می‏گذارد.

ـ سؤال:...

ـ عرض کردم، دیگر دست برمی‏داریم از وجوب، آن می‏گوید واجب است. می‏گوییم شما که می‏گویید واجب است چه جور؟ یعنی آیا تأکیدی؟ اگر تأکیدی باشد خوب است ولی وجوب می‏شود وجوب اخلاقی در واقع ردّ آن است چون وجوب اخلاقی نمی‏گوید او، او می‏گوید حتما حتما شارع ملزم است این کار را بکند. ما می‏گوییم شارع واجب است یعنی چی؟ یعنی واجب است حکم تأکیدی بکند؟ حرف خوبی است ولی ربطی به وجوب تو ندارد که کأنّ این هم خودش اشکال است

ـ سؤال:...

ـ عرض کردیم یعنی اخلاقی دیگر داریم از حرف او دست برمی‏داریم، عرض کردیم حرفش باطل است اصلاً این عبارت غلط است: بر خدا واجب است یعنی ما بیاییم برای خدا تعیین تکلیف کنیم. اصلاً این عبارت غلط است، شما اگر می‏خواهید ایراد بگیرید اصل کلام را ایراد بگیرید واقعا درست است خدایا بر تو واجب است که به ما لطف کنی، خود این عنوان غلط است، حالا به آن عنوان کاری نداریم ایشان می‏گوید شما که می‏گویید بر شارع واجب است یعنی واجب است ما را ارشاد بکند به آن حکم عقلی؟ بله بد نیست، اما بد نیست وجوبش می‏شود وجوب اخلاقی یک وجوب امتنانی آن وجوبی که شما می‏خواهید ثابت نمی‏شود اگر در حقیقت دقت بکنید آقا این فحسنٌ تعریف نیست یعنی اگر شما آنجور بگویید قهرا می‏شود وجوبش وجوب عاطفی، امتنانی بد نیست ولی او که نمی‏خواهد این را بگوید در واقع همین احتمال اول هم اشکال به آن بنده خدا است. و ان اراد ولی اگر مقصود این است که نه وجوب تأسیسی یعنی همین طوری که گفته کتبَ علیکمُ الصیام باید بگوید کتبَ علیکم وجوب عمل به امارة، اگر این است قبول نداریم چرا؟ چون جعل طریق بعد از انسداد باب علم انّما یجب علی الشارع اذا لم یکن هناک طریق عقلی اگر عقل نمی‏گفت این را، خوب بله بر شارع واجب بود گوشزد بکند، ولی خود عقل این را می‏گوید واقعا هم همین‏طور است، عقل می‏گوید کسانی که دستشان به علم می‏رسد باید به علمشان عمل بکنند، کسانی که دستشان نمی‏رسد به ظن عمل کنند، خوب با چنین حکم عقلی که ما داریم چه لزومی دارد شارع بیاید یک حکمی تأسیس بکند تأکیدی باشد قبول داریم ولی می‏رود روی جنبه عاطفی و اینها ولی اگر تأسیسی باشد نخیر همچنین لزومی ندارد. اگر ما طریق عقلی نداشتیم که داریم و هو الظنّ، عبارت عبارت نارسایی است و هو الظنّ یعنی عقل حکم می‏کند که ظنّ طریق است، عقل وقتی حکم کرد به طریقیت ظن عقل می‏گوید کسی که دستش به علم نمی‏رسد ظن برایش طریقیت دارد، اگر عقل این را نمی‏گفت، خوب یعنی اصلاً توجه کسی نداشت به این مطلب بر شارع لازم بود به قول شما بیاید بگوید این کار واجب است ولی وقتی که ما چنین طریق عقلی داریم یعنی حکمَ العقل بطریقیة ظن دیگر لزومی ندارد. الّا اینکه مگر اینکه بگوییم چرا بعضی از ظنون یک خصوصیتی دارند که آن خصوصیت اقتضا می‏کند شارع باید بگوید، ببینید ایشان می‏گوید ما طریق عقلی داریم عقل به ما می‏گوید آقا ظن طریق وصول عندالواقع است برای کسی که دستش به علم نمی‏رسد با بودن این دیگر لزومی ندارد شارع هم بیاید یک حکم تأسیسی بکند، الّا مگر اینکه بگوییم بعضی از ظنون در خودشان یک خصوصیتی هست که آنها را شارع باید گوشزد بکند عقل نمی‏فهمد مثلاً مثل خبر ثقه، عنایت بکنید خبر ثقه یک خصوصیتی در بین اماراة ظنیه دارد این خبر ثقه که این را ممتاز می‏کند که دیگر عقل هم آن خصوصیت سرش نمی‏شود، اگر بعضی از ظنون یک خصوصیتی در آنها بود که عقل توجه نمی‏توانست داشته باشد بله آنجا را باید شارع گوشزد بکند و کرده، راجع به خبر ثقه نگاه بکنید امام صادق فرمودند که: لا عُذر لاحدٍ من موالینا التشکیک فی ما یقوی عن ما ثقاتنا، ثقات ما حرف زدند نباید کسی تشکیک بکند. خوب ببینید دارد گوشزد می‏کند که ثقات هر چی گفتند باید عمل بکنید، یا راجع به چهار پنج تا از صحابه حضرت فرمودند که: لولا هئولا عند الرصد آثارُ النبوة، اگر این زراره‌ها و محمد ابن مسلم‏‌ها نبودند اصلاً آثار همه از بین رفته بود. یا امام دهم راجع به عمری فرمودند: عمری ثقه فما الدّیا عنی فانّی یؤدی؛ که هر چه از من نقل کرد آن را من گفتم اَفِعلَ، خوب ببینید راجع به خبر ثقه عمری ثقه بعد که آقازاده‏ اش بزرگ می‏شود این عمری، امام عسگری در مورد پدر و پسر می‏گوید: عمری و ابنهُ ثقات ما ادیا الیک عنی فانّی یؤدیان اطعهما بعد هم که امام زمان سلام الله علیه نوبت ایشان می‏رسد هر دو اینها را نایب خاصّ قرار می‏دهد، می‏دانید آن نایب چهار تا اولی و دومیش همین دو تا آقا هستند که یعنی در واقع پدر نایب سه تا امام بوده امام دهم و یازدهم و دوازدهم اما پسر نایب دو تا امام بوده یکی وکیل از طرف حضرت عسگری، یکی هم نایب خاصّ امام زمان که حالا اسمشان را ما به نام عمری نمی‏دانیم آن اولیشان بنام عثمان بن سعید است دومیشان بنام محمد ابن عثمان است و این همان عمری و پسرش است علی کل حال ببینید راجع به این ثقات ائمه چقدر اهتمام داشتند. اگر شما بیایید بگویید بعضی از ظنون یک خصوصیتی دارد که عقل نمی‏فهمد آنها را باید شارع بگوید، بله قبول داریم و گفته یعنی بین اماراة ظنیه شارع اهتمام زیادی دارد می‏گوید اینها اغلبُ المطابقة است و بلکه دائمُ المطابقة است آنها را آمده گوشزده کرده اما غیر از این سایر اماراة ظنیه را عقل گوشزد کرده به ما دیگر احتیاج ندارد شارع بیاید تصریح کند، ببینید آقا شما می‏گویید وجوب تأسیسی واجب است من می‏گویم ممنوعٌ وجوب تأسیسی مال آنجایی است که طریق عقلی نباشد عقل نیاید بگوید عقل که می‏آید بگوید برای وصول به واقعیات به ظن باید عمل کنی، احتیاج ندارد دیگر شارع بگوید. الّا ان یکون مگر اینکه چرا بگوییم بعضی از ظنون در نظر شارع یک خصوصیتی دارد که عقل سرش نمی‏شود در آن خصوصیت شارع باید تذکر بدهد. پس نتیجتا این آقایی که می‏گوید محال بر شارع واجب است که این کار را بکند، می‏گوییم زمان انسداد است یا زمان انفتاح؟ زمان انسداد هم مقصودت تأکیدی است یا تأسیسی؟ اگر تأکیدی باشد به یک اعتبار خوب است ولی اگر تأسیسی باشد حرفت باطل است.

[اگر مراد حکم صورت انفتاح باشد]

و ان ارادَ اگر مرادش حکم صورت انفتاح باشد یعنی با تمکن از تحصیل علم یعنی فرض را اینجوری بکنیم در یک زمانی هستیم که هر وقت بخواهیم به حکم الله واقعی برسیم پیغمبر و امام دم دستمان است، حالا در یک همچنین زمانی آقای قفّال در چنین زمانی شما می‏گویید بر شارع واجب است که ما را متعبّد بکند به اماراة ظنیه، این هم دو احتمال دارد: اگر مقصودت وجوب تعیینی است عبارت ایشان عینی است عبارت خوبی نیست تعیینی باید باشد دلیلش هم اینکه خط بعدش تخییری است اینها را عنایت داشته باشید خیلی ایشان توجه به این جهات دارند ولی گاهی غفلت می‏شود، همیشه در کنار وجوب عینی چی باید بگویند؟ کفایی، در وجوب تعیینی باید تخییری را بگویند شما خط بعد که کفایی ندارید تخییری دارید، اگر کفایی داشتید عینی خوب بود ولی الان که شما در خط بعد تخییری می‏گویید اینجا هم باید تعیینی بگویید. الان ببینید این نمازهای یومیه ‏ای که ما می‏خوانیم واجب عینی است اما نماز میت واجب کفایی است عینی و کفایی را کنار هم می‏گذارند. بنابراین ایشان اولی را عینی می‏گوید و دومی را تخییری، ولی شما زیر عینی بنویسید تعینی که با تخییری درست بشود. خوب شما می‏گویید مقصودم زمان انفتاح است، زمان انفتاح یعنی زمانی که آدم می‏تواند واقعیات را به دست بیاورد، خوب آنوقت شما می‏گویید واجب است بر شارع. می‏گوییم آیا واجب تعیینی است یعنی بر شارع واجب است بگوید مردم مبادا به علم عمل کنید حتما حتما باید، خوب این حرف بدی است من که می‏توانم به علم واقعی صددرصد برسم و عمل بکنم شارع بگوید نخیر تعیینا حتما حتما باید به این اماراة ظنیه عمل کنی. اگر مقصودت وجوب تعبّدی تعیینی است که حرف غلطی است معنا ندارد که انسان کسی که متمکن است به واقعیات برسد به او بگوید تعبّدا به وجوب تعیینی، یعنی مبادا به علم عمل کنی معنایش این می‏شود وجوب تعیینی یعنی مبادا به آن علم واقعی عمل کنی تعبّدا حتما حتما باید به این فتوای مجتهد عمل کنی. این معنا ندارد ان ارادَ اگر که زمان انفتاح است و ما متمکن از تحصیل علم هستیم آنجا می‏خواهی بگویی وجوب دارد سؤال: آیا وجوب تعبّدی تعیینی دارد؟ فهو غلطٌ لجواز جواز یعنی امکان، لامکان تحصیل العلم معهُ یعنی مع النفتاح، الان که ممکن است من تحصیل علم بکنم با انفتاح باب علم قطعا می‏توانم تحصیل بکنم معنا ندارد که به من بگویند مبادا به علمت عمل کنی حتما حتما یعنی امام زمان کنار دستت نشسته نباید از ایشان سؤال کنی برو از فلان مرجع تقلید بکن. حرف غلطی است من که الان کنار امام نشستم متمکن از تحصیل علم هستم ما الان ناچاری تقلید می‏کنیم از این آقایان اگر جامعُ الشرایط باشند هر کدام، علی کل حال ولی امام که بیاید ما تقلید نمی‏کنیم. لذا ایشان می‏فرمایند چی؟ ایشان می‏فرمایند: اگر مقصودت وجوب تعبّد تعیینی است فهو غلطٌ چون امکان دارد با این انفتاح باب علم من بروم تحصیل علم بکنم معنا ندارد بگویی حتما حتما با این که امام کنارت نشسته شما باید به قول این مجتهد عمل بکنی، این که باطل است. و ان ارادَ و اگر مقصود وجوب تعبّد به ظن است تخییرا یعنی که مردمی که هم می‏توانید به علم عمل بکنید دستتان می‏رسد من شما را مخییر کردم مخییرید شما می‏خواهید به قول این اماراة ظنیه عمل کنید می‏خواهید به قول واقعی که متمکن هستید از تحصیلش، اگر مقصود وجوب تخییری اینهاست فهو ممّا لا یدرکه العقلُ عقل نمی‏فهمد، عرض کردیم ایشان دارد الان این حرف را می‏زند کیه ایشان؟ شیخ انصاری است که در باب فروع آنطور تعبّد دارد که من همیشه این را عرض کردیم که احکام ما یعنی اصلاً مجموعه دین ما یک مقدارش تعبّدی است آن هم فروع فقهیه است چرا نماز صبح دو رکعت است؟ به شما چه مربوط است دیگر چرا ندارد نباید عقل بفهمد، اما ببینید از فروع که یک خرده می‏آیید آن طرف پای عقل می‏آید در کار، عقل نمی‏فهمد این را یک جاهایی است شارع تخییر می‏فهمد مثلاً شارع می‏فرماید رکعت سوم و چهارم مخییری تسبیحات بخوان، مخییری حمد بخوان، خوب عقل می‏فهمد می‏گوید لابد این دو تا مصلحتشان یکی است که شارع گفته می‏خواهی این می‏خواهی آن. یا در خبرین متعارضین متکافئین؛ این می‏گوید جمعه واجب است آن می‏گوید ظهر واجب است، اینجا شما مخییری اذً تتخییر عقل پیش خودش می‏گوید لابد هم این مصلحت دارد، ببینید اینجا را عقل می‏فهمد اما به عقل بگوییم ما با اینکه متمکن هستیم تحصیل علم واقعی بکنیم ولی مع ذلک مخییریم می‏توانیم به این اماره ظنیه عمل بکنیم چون این مصلحتی دارد که اگر عوضی در آمد تدارک می‏کند، خوب عقل تخییر را نمی‏فهمد اینجا. پس نتیجتا اگر وجوبتان وجوب تخییری است عقل چنین معنایی را درک نمی‏کند لایدرکه العقلُ دیگر مسأله تعبّدی هم که نیست مثل نماز صبح که نیست این را باید بفهمید شارع که می‏گویید مخییری باید بفهمی در قضیه تسبیحات و حمد ما می‏فهمیم لابد این مصلحتش با مصلحت آن یکسان بوده شارع گفته می‏خواهی آنجور بخوان می‏خواهی اینجور، یا نماز قصر در آن اماکن اربعه نظرتان است که در آن چهار مکان آدم مخییر است نماز تمام بخواند یا قصر، خوب عقل می‏فهمد می‏گوید لابد این دو تا مصلحت‏ها یکسان است که شارع گفته مخییری در آن چهار مکان تمام بخوانی یا قصر، اما اینجا را عقل نمی‏فهمد عقلی که نگاه می‏کند می‏بیند شما متمکنی از تحصیل واقع، آن وقت شارع به شما بگوید نه مخییری می‏خواهی آن کار را بکن می‏خواهی این کار را بکن که اگر عوضی در آمد یک مصلحتی را شارع به شما می‏دهد که جبران می‏کند آن مصلحت واقعیه را. ایشان می‏گوید اگر مقصودت وجوب تخییری است لایدرکهُ العقل اذ لا یعلم العقل بوجود مصلحة یعنی عقل نمی‏تواند بفهمد یک مصلحت سلوکیه هست، این مصلحت همان سلوکیه است، عقل نمی‏تواند بفهمد که عمل به این اماره یک مصلحت سلوکیه‏ ای در این هست که یتدارک بها مصلحة الواقع التی تفوت بالعمل بالامارة، آن مصلحت واقعیه که در اثر عمل به این اماره از بین رفته این جبران می‏شود، اینها را عقل نمی‏تواند درک بکند.

خلاصه مطلب آقا زمان انسداد می‏گویی یا زمان انفتاح؟ هر کدامش هم دو احتمال دارد در تمام احتمالات حرفت باطل است، می‏ماند یک صورت که همان حسنٌ صورت اول است.

[قول به تخییر]

اللهم با اللهم می‏خواهیم دست به دامان خدا بشویم بلکه تخییر را درستش بکنیم. گفتیم تخییر درست نیست که شارع بگوید مخییرید به علم عمل بکنیم یا به این اماره ظنی مگر از این راه درست کنیم، این راه کدام است؟ مصلحت تسهیلیه همان که چند روز پیش گفتم، مصلحت تسهیلیه این است: شارع دیده برای اغلب مردم تحصیل واقع مشکل است حالا ولو زمان معصوم هم باشد تحصیل علم برای یک عدّه ‏ای راحت است آنهایی که فاصله ‏اشان زیاد است تحصیل علم برای اینها مشکل است به خاطر مصلحت تسهیلیه سهولتا لامر عباد آمده شما را مخییر کرده گفته آقا من از آن تحصیل علمم دست برداشتم شما می‏توانید بروید سراغ تحصیل علم و می‏توانید هم با این اماراة ظنیه برنامه‏تان را جبران بکنید. اللهم الّا ان یکون می‏خواهیم تخییر را درستش کنیم ما آن گفتیم تخییر هم درست نیست اللهم اینکه از راه مصلحت سلوکیه، ببینیم در تحصیل علم حرجٌ شدید عسر اکید یلزم فی العقل رفعُ ایجابه عقل می‏گوید بر شارع لازم است ایجاب عمل به تحصیل به علم را بردارد به چی؟ بنصب امارة عقل می‏گوید حالا که حرج غالبی است که بخواهند تحصیل واقع بکنند شارع باید دست بردارد از آن ایجاب تحصیل علم، به چی؟ به اینکه یک اماره ‏هایی برای ما نصب کند مثل خبر ثقه، مثل فتوای مجتهد که آن اماره اقرب است از غیر آن اماره الی الواقع یا اصحّ است در نظر شارع من غیرها تمام کتابها غیره است و غلط است غیرها باید باشد مثل غیرهای اول که ضمیرش به اماره برگردد، این اماره را شارع باید نصب بکند که یا اقرب از واقع باشد الی غیر یا اصحّ باشد در نظر شارع از غیر در مقام بدلیة عن الواقع، این هم عنایت بکنید آن اقربیت اشاره به طریقیت است، این اصحّیت اشاره به سببیت است نه اینکه گفتم دو قول است راجع به حجّیت امارات که آیا طریقی بشویم یا سببی، آن جمله اول اشاره به طریقی‏‌ها است یعنی شارع دیده برای مردم تحصیل علم غالبا مشکل است چه کار کرده؟ آمده یک اماراتی نصب کرده مثلاً خبر ثقه مثلاً فتوای مجتهد آمده اینها را نصب کرده که ما را بهتر به واقع برساند یعنی طریقی. یا نه دیده اینها اصحّ است در مقام بدلیت آخر اگر ما سببی بشویم این بدل از واقع است اگر ما سببی بشویم اینها بدل از واقع است فقط دقت داشته باشید که این دو تا جمله اشاره به آن دو تا مبناست. و الّا یعنی چی؟ یعنی اگر اقربیت نداشت یعنی اغلبیت و اقربیت نداشت بلکه غالبُ المطابقة بود اگر اینجور بود یکفی امضاؤهُ اینجا بر شارع واجب است فقط امضاء کند آن عمل به مطلق الظن را یعنی دیگر واجب است تخییر بگوید، بگوید مخییرید بین او و او، همان امضاء بکند این عمل به مطلق ظن را چنانچه در صورت انسداد گفتیم دیگر که شارع باید امضاء کند و گفتیم که شارع امضاء هم کرده.

۳

مقام ثانی: وقوع تعبد به ظن

ثمّ اذا تبینَ تا اینجا برنامه تمام شد ثابت کردیم که آقای ابن قبة حرفش باطل است ثابت کردیم عدمُ استحالة تعبّد الشارع هیچ محال نیست که شارع ما متعبّد بکند به غیر علم و عدم القبح فیه و لا فی ترکه عدم القبح فیه ردّ ابن قبة است عدم القبح فیه ترکه ردّ قفّال است، آخر چون ابن قبة می‏گفت قبیح است ما ثابت کردیم قبحی نیست فیه، فیه یعنی چی؟ یعنی در تعبّد فیه یعنی در تعبّد به ظن ثابت کردیم قبحی نیست در تعبّد به ظن ردّ ابن قبة، قبحی نیست در ترک تعبّد به ظن دو تا ضمیرها هر دو به تعبّد برمی‏گردد نه در فعلش قبح است و نه در ترکش، فیقع الکلامُ فی المقام ثانی تازه حالا می‏رسیم به مقام ثانی این مقام ثانی را اجمالش را عرض بکنم دیگر انشاءالله درس می‏افتد برای یکشنبه.

عنایت کنید آقا: ما گفتیم یک مقام ثبوت داریم یک مقام اثبات داریم. ابن قبة می‏گفت اصلاً امکان ندارد شارع ما را متعبّد بکند به خبر واحد از وقوعش محال لازم می‏آید، خوب همین یک نفر این حرف را می‏زد. اما دیگران همه با او مخالف بودند حالا از اینجا ما با چند نفر دیگر می‏خواهیم مخالفت کنیم ما چهار پنج نفر از علما داریم سید مرتضی، سید ابوالمکارم، شیخ مفید، صاحب مجمعُ البیان، ابن ادریس اینها پنج شش نفر هستند اینها می‏گویند نه وقوعش عیبی ندارد ولی واقع نشده، خوب عنایت کنید این چهار پنج تا خیلی فرق دارند با ابن قبة، ابن قبة می‏گوید اصلاً نمی‏شود شارع این کار را بکند وقوعش امکان ندارد. این چهار پنج نفر می‏گویند نه وقوعش امکان دارد ولی واقع نشده. ما می‏خواهیم چه کار کنیم؟ ببینید ثبوت را قبول دارند یعنی این چهار پنج نفر ثبوت دارند می‏گویند می‏شود شارع این کار را بکند منتهی نکرده، دقت کردید ما می‏خواهیم انشاءالله از یکشنبه ثابت کنیم نه تنها وقوعش عیبی ندارد بلکه واقع هم شده و ادله‏ مان را انشاءالله نقل می‏کنیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

حكم الشارع بوجوب البناء على كون مؤدّاها هو الواقع ، نعم هذه ليست أحكاما فعليّة بمجرّد وجودها الواقعي.

وتلخّص من جميع ما ذكرنا : أنّ ما ذكره ابن قبة ـ من استحالة التعبّد بخبر الواحد أو بمطلق الأمارة الغير العلميّة ـ ممنوع على إطلاقه ، وإنّما يقبح (١) إذا ورد التعبّد على بعض الوجوه ، كما تقدّم تفصيل ذلك.

القول بوجوب التعبّد بالأمارة والمناقشة فيه

ثمّ إنّه ربما ينسب إلى بعض (٢) : إيجاب التعبّد بخبر الواحد أو مطلق الأمارة على الله تعالى ، بمعنى قبح تركه منه ، في مقابل قول ابن قبة.

فإن أراد (٣) به وجوب إمضاء حكم العقل بالعمل به عند عدم التمكّن من العلم وبقاء التكليف ، فحسن.

وإن أراد (٤) وجوب الجعل بالخصوص في حال الانسداد ، فممنوع ؛ إذ جعل الطريق بعد انسداد باب العلم إنّما يجب عليه إذا لم يكن هناك طريق عقليّ وهو الظنّ ، إلاّ أن يكون لبعض الظنون في نظره خصوصيّة (٥).

وإن أراد حكم صورة الانفتاح :

__________________

(١) في (ص) و (ظ) : «يصحّ» ، وفي غيرهما ونسخة بدل (ص) ما أثبتناه.

(٢) حكي هذا المذهب عن ابن سريج وغيره ، انظر العدّة ١ : ٩٨ ، والمعتمد للبصري ٢ : ١٠٦ ، والإحكام للآمدي ٢ : ٦٥.

(٣) في (ر) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «اريد».

(٤) في (ظ) و (م) : «اريد».

(٥) لم ترد «إلاّ أن ـ إلى ـ خصوصيّة» في (ظ) ، (ل) و (م).

فإن أراد وجوب التعبّد العينيّ فهو غلط ؛ لجواز تحصيل العلم معه قطعا.

وإن أراد وجوب التعبّد به تخييرا ، فهو ممّا لا يدركه العقل ؛ إذ لا يعلم العقل بوجود مصلحة في الأمارة يتدارك بها مصلحة الواقع التي تفوت بالعمل بالأمارة.

اللهمّ إلاّ أن يكون في تحصيل العلم حرج يلزم في العقل رفع إيجابه بنصب أمارة هي أقرب من غيرها إلى الواقع أو أصحّ في نظر الشارع من غيره في مقام البدليّة عن الواقع ، وإلاّ فيكفي إمضاؤه للعمل بمطلق الظنّ كصورة الانسداد (١).

__________________

(١) لم ترد في (ظ) و (م) : «وإلاّ فيكفي ـ إلى ـ الانسداد» ، ولم ترد في (ل) : «عن الواقع ـ إلى ـ الانسداد» ، وفي (ه) زيادة : «أو في الجملة».

[المقام الثاني](١)

في وقوع التعبّد بالظنّ

ثمّ إذا تبيّن عدم استحالة تعبّد الشارع بغير العلم ، وعدم القبح فيه ولا في تركه ، فيقع الكلام في المقام الثاني (٢) في وقوع التعبّد به في الأحكام الشرعيّة مطلقا ، أو في الجملة.

وقبل الخوض في ذلك ، لا بدّ من تأسيس الأصل الذي يكون عليه المعوّل عند عدم الدليل على وقوع التعبّد بغير العلم مطلقا أو في الجملة ، فنقول :

أصالة حرمة العمل بالظنّ للأدلّة الأربعة

التعبّد بالظنّ الذي لم يدلّ على التعبّد به دليل ، محرّم بالأدلّة الأربعة.

ويكفي من الكتاب : قوله تعالى : ﴿قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ(٣).

دلّ على أنّ ما ليس بإذن من الله من إسناد الحكم إلى الشارع ، فهو افتراء.

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) تقدّم الكلام في المقام الأول في الصفحة ١٠٥.

(٣) يونس : ٥٩.