درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۵۳: علم اجمالی ۲۰

 
۱

خلاصه درس گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

 صحبت در مخالفت خطاب اجمالی بود، خطاب تفصیلی‏اش دو قول بیشتر نبود: قول مطلق و قول بالتفصیل. ولی در مخالفت خطاب اجمالی چهار قول است بعضی‏ها گفتند مطلقا مخالفتش جایز است هم در حکمیه و هم در موضوعیه، قول ما هم این بود که مطلقا حرام است، یک قول هم مثل آنجا تفصیل داده بود فرموده بود مخالفت عملیه قطعیه در شبهه موضوعیه ‏اش عیبی ندارد حکمیه ‏اش عیب دارد. تا رسیدیم به آن قول چهارم، قول چهارم مال صاحب حدائق است، صاحب حدائق در آن مسأله قبلی با ما موافق است یعنی در آن خطاب تفصیلی، لذا در آنجا مسأله دو قولی بود یا می‏گفتیم مطلقا حرام است که صاحب حدائق در آنجا با ما موافق بود حرفی نزد آنجا، یا اینکه تفصیل، ولی در اینجا صاحب حدائق مخالف است یعنی آمده یک قیدی زده گفته اینکه می‏گویند مخالفت عملیه قطیعه حرام است یک قیدی دارد قیدش کجاست؟ آنجایی است که طرفین اتحاد نوعی داشته باشند از یک سنخ باشند یا دعا عند رؤیت الهلال علم دارم واجب است یا صلوات عند الذکر النبی، اینها هر دو یک سنخ است. آمده گفته در اینجا مخالفت عملیه جایز نیست چرا؟ برای اینکه برگشتش به خطاب تفصیلی است و ما که قبلاً در خطاب تفصیلی قبول داشتیم مخالفتش حرام است. پس ببینید ایشان مخالفت خطاب تفصیلی را حرام می‏داند، مخالفت خطاب اجمالی را حرام نمی‏داند می‏گوید اینجاهایی هم که در ما نحن فیه اگر جایی بود که برگشتش به مخالفت خطاب تفصیلی بود اینجا هم مثل آنجا حرام است، والّا حرام نیست. بعد می‏گوید کجاست که برگشتش به مخالفت خطاب تفصیلی است؟ آنجایی که هر دو یک سنخ باشد. آنجایی که هر دو یک سنخ باشد من علم اجمالی دارم یا در دعا عند رؤیت الهلال واجب است یا صلوات عند الذکر النبی واجب است من الان اینجا یقین دارم که شارع بهم گفته افعل احدهما، آنوقت من اگر مخالفت عملیه قطیعه بکنم و هر دو را نیاورم چی را مخالفت کردم؟ خطاب تفصیلی افعل احدهما. و ایشان هم در آنجا عرض کردیم هیچ مخالفتی نداشت در اینجا هم می‏گوید اگر برگشت به آنجا مخالفتش حرام است، اگر برنگشت به آنجا عیبی ندارد. کجاست که برمی‏گردد به آنجا؟ آنجایی که اتحاد نوعی باشد. یعنی اگر اتحاد نوعی باشد من علم دارم یا این واجب است یا این واجب است پس علم دارم شارع بهم گفته افعل احدهما، آنوقت اگر مخالفت عملیه قطیعه بکنم و هر دو را ترک بکنم افعل احدهما را مخالفت کردم، می‏شود مخالفت خطاب تفصیلی و این جایز نیست. بعد هم یک قیاس کرده گفته خطابات مجمله مثل خطابات مفصّله می‏ماند، خطابات مفصّله مثل صوم و صلاة خمس و زکات، حج و جهاد اینها را می‏گویند واجبات مفصّله، آنوقت می‏گوید در آن واجبات مفصّله شارع وقتی اوامرش تمام می‏شود آخر سر می‏گوید افعل الکلّ، که اگر شما یک دانه از آنها را نیاورید این خطاب تفصیلی است، افعل الکلّ را مخالفت کردند چون کل منتفی می‏شود به انتفاع احد اجزاء، کل به انتفاع احد اجزاء منتفی می‏شود. این آقا می‏فرماید، می‏فرماید در آنجا وقتی شارع واجباتش را همه را دانه دانه می‏گوید ده تا بیست تا هر چی هست آخر سر یک افعل الکلّ می‏گوید، افعل الکلّ شما اگر یکدانه از این واجبات را نیاوری به نحو عامّ مجموعی، یکدانه از این واجبات را نیاوری اینجا چه کار کردی؟ افعل الکلّ را مخالفت کردی چون کلّ به انتفاع احد اجزاء منتفی می‏شود. خوب چطور در آن احکام مفصّله که برگشتش به افعل الکلّ است شما اگر یکدانه را نیاوری مخالفت کردی با خطاب تفصیلی افعل الکلّ، در احکام معلوم بالاجمال هم که یا دعا واجب است یا صلوات واجب است، این در حقیقت به منزله افعل احدهما است در آن احکام مفصّله اگر یکدانه ‏اش را نیاوری خطاب تفصیلی مخالفت شده، امّا در اینجا اگر هر دو را نیاوری و مخالفت عملی بکنی خطاب تفصیلی مخالفت شده، و خطاب تفصیلی هم مخالفتش جایز نیست. این استدلال ایشان ولی عرض کردم صغرایش کبرایش تمام باطل است لذا ایشان با اینکه آن قول اول را باطل می‏داند ولی می‏گوید باز سر و صورت استدلالش خوب است. آن قول اول و قول سوم را ما قبول نداریم ولی باز یک سر و صورتی اقلاً دارد استدلالش، ولی استدلال ایشان اصلاً سر و صورت علمی ندارد، اولاً کبراش غلط است برای اینکه عوامل به نحو عامّ استغراقی است نه به نحو عامّ مجموعی، ایشان می‏گوید شارع اوامرش که تمام می‏شود می‏گوید مسلمانها افعل الکلّ یعنی تمام این واجبات به نحو عامّ مجموعی است که اگر یکدانه ‏اش را ترک بکنی افعل الکلّ را مخالفت کردی مثل اینکه یک دقیقه در ماه رمضان یک دقیقه به افطار شما چیزی بخوری، اینجا امسک را مخالفت کردید. می‏گوییم آقا احکام فرعیه آن احکام مفصّله به نحو عامّ مجموعی نیست عامّ استغراقی است هر کدام هر کدام برای خودش یک افعل دارد، اگر من یکدانه‏ اش را هم نیاورم که مخالفتی نشده ارتباطی ندارد وجوب این به وجوب آن، این اولاً. و امّا اینکه می‏گویی اینکه می‏گویی شارع بعد از اوامر یک افعل الکلّ دارد، همچنین چیزی نیست این مطلب را برای نواهی گفتند، نمی‏دانم آدرس را مراجعه کردید یا نه صفحه ۲۴۹ به نظرم گفتم، این حرف را راجع به نواهی زدند. شارع بعد از اینکه می‏گوید لاتشربِ الخمر، لاتأکلُ الرباء، لاتسرِق، لاتزن، لاتقتَل، بعد از اینکه همه اینها را می‏گوید بعد می‏گوید لاتفعلها اینها را انجام نده این حرفی که شما می‏زنید این را برای نواهی گفتند حتما عبارت آنجا را مراجعه کنید انَّ النواهی الشرعیه بمنزلة النهی واحد، یعنی شارع بعد از اینکه نواهی را می‏گوید کانّ یک لاتفعلها می‏گوید آن هم یک سرّی دارد برای اینکه نهی تعلّق می‏گیرد به طبیعت اگر بخواهیم اینجا توضیح بدهیم خیلی طول می‏کشد ببینید آقا نهی به طبیعت تعلّق می‏گیرد اگر به شما گفتند لاتشرب الخمر یعنی این طبیعت را ایجاد نکن در خارج شما اگر یک قطره خمر بخوری لاتشربِ الخمر را مخالفت کردید. چرا؟ برای اینکه نهی به طبیعت خورده یعنی این مادّه خبیث، این طبیعت را در خارج ایجاد نکن شما یک قطره هم که بخوری می‏گویند طبیعت بالاحد افراد وجود خارجی پیدا می‏کند، شما یک قطره خمر هم که بخوری آن طبیعت الخمر را که باید ترک می‏کردی نکردی. خلاصه مطلب این حرف را برای نواهی زدند آن هم یک سرّی دارد سرّ علمی دارد اصلاً حرف شما صغراش کبراش همه باطل است به طوری باطل است که ایشان می‏گوید اگر حرف ما را هم نپذیرفتی اقلّا برو سراغ اولی برو سراغ سومی، سراغ این آقای چهارمی که استدلال اصلاً ندارد حرفشان باطل است.

خوب تا اینجا آقا شک در مکلّفُ به تمام شد مانده شک در مکلّف چون صفحه ۱۷ ما گفتیم چی؟ یا شبهه در حکم فقط است یا در موضوع فقط است یا در هر دو، و هر یک از این سه یا شبهه حکمیه است یا شبهه موضوعیه، دو سه تا شش تا، بعد شبهه موضوعیه‏ اش را تقسیم کردیم گفتیم شبهه موضوعیه بر دو نوع است: یک وقت شک در مکلّف به است که تا الان خواندیم، یک نوعش شک در مکلّف، حالا شک در مکلّفش هم دو صنف است یک وقت یک خطاب است مواجه با دو مخاطب مثل واجدی المنی، یک دانه اغتسل ما داریم اغتسل الجنب، جنب برود غسل بکند این احتمال یعنی یک خطاب است به دو مخاطب متوجه است آن واجدی المنی نمی‏داند اغتسل به او متوجه است یا به این. و صنف دومش کدام است؟ یک مخاطب و دو احتمال، یعنی قل للمؤمنین به مردها می‏گوید چشم بپوشانید، قل للمؤمنات به زنها می‏گوید چشم بپوشانید حالا نمی‏داند این خنثی آیا مشمول آن خطاب است یا مشمول این خطاب، البته خنثی مشکل مقصود است، فعلاً برویم سراغ صنف اول آنجایی که دو مخاطب هست و یک خطاب تا برسیم به قضیه خنثی.

۲

اگر تکلیف مردد بین دو شخص بود

خوب پس وارد در شک مکلّف شدیم، ایشان می‏فرمایند در شک در مکلّف یعنی یک اغتسل است زید نمی‏داند زید و عمر دو کسی هستند که یک لباس دارند این لباس الان اثر آلودگی احتلام رویش است زید نمی‏داند آن موقعی که او مصرف کرده آن لباس را جنابت مال آن است یا جنابت مال عمر است، الان زید و عمر شدند واجدی المنی، نمی‏دانیم این مکلّف به وجوب غسل است یا این مکلّف است؟ عنایت بکنید بعضی‏ها اینجا را برگرداند به شک در مکلّف به، شک در مکلّف است برگرداندنش به شک در مکلف به می‏گویند هر دو باید بروند غسل بکنند. ما قبول نداریم بعضی‏ها این شک در مکلّف را برگرداندند به شک در مکلّف به، می‏گوید برای اینکه آن زید علم اجمالی دارد یا خودش جنب است یا آن جنب است پس وقتی می‏شود شک در مکلف به مثل انائین مشتبهین چطور باید هر دو را اجتناب کند، این را هم برمی‏گرداندند به شک در مکلّف به می‏گویند هر دو باید بروند غسل بکنند. ولی ایشان برمی‏گرداند به شک در تکلیف، ایشان می‏گوید این شک در مکلّف برمی‏گردد به شک در تکلیف یعنی دانه دانه اینها شک در تکلیف دارند. می‏دانیم یک اغتسلی آمده امّا برای کدام معلوم نیست. شک در تکلیف هم که مجرای برائت است یعنی آنکه می‏گوید من نمی‏دانم غسل برایم واجب است یا نه برائة، آن هم می‏گوید من هم که نمی‏دانم غسل واجب است آن هم برائة جاری می‏کند، این حرفهای ایشان. همین حرفها را آقا با یک قالب علمی‏تری می‏خواهم عرض بکنم: آقای نائینی یادم هم نیست خیلی کجاست، تو مباحث البرائة است یک مطلبی از آن سابقها من در ذهنم است از ایشان، از این مطلب خیلی جاها می‏شود استفاده کرد تو ذهنم نمی‏آید اینجاها ایشان فرموده باشند. یک مطلب علمی است و آن این است: همین‏هایی که گفتیم می‏خواهیم با یک غالب علمی بگوییم، ببینید آقا کی تکلیف در حق ما ثابت می‏شود؟ اصلاً کی تکالیف شرعیه منجّز می‏شود؟ آنموقعی که بیان کبری بشود از طرف شارع، احراز صغری بشود از طرف مکلّف. این دو تا بیان کبری از طرف شارع، احراز صغری از طرف مکلّف، آنموقع تکلیف منجّز می‏شود. شارع فرموده لاتشرب الخمر، حُرّمت علیکم الخمر این بیان کبری، خوب من هم باید بدانم این مایع خمر است بیان کبرای تنها که به درد نمی‏خورد خوب بله خمر حرام است ولی من هم باید احراز بکنم این مایعی که کنار من است خمر است خوب کبری را شارع بیان کرده، صغری را هم من احراز کردم باید از این مایع اجتناب بکنم. بیان کبری شده احراز صغری هم شده آنجا باید تکلیف ثابت می‏شود. اما اگر شارع گفت خمر حرام است، من نمی‏دانم این ظرفی که کنار من است خمر است یا نه، می‏توانم بردارم بخورم. بیان کبری شده ولی احراز صغری نشده. اینجا هم همین جور یعنی از این بیان علمی ایشان ما می‏توانیم در اینجا استفاده بکنیم. بله شارع گفته ان کنتم جنبا فطّهرهُ این بیان کبری، ولی من نمی‏دانم جنب هستم یا نه؟ ببینید بیان کبری شده ان کنتم جنبا فطهرهُ اما دانه دانه اینها احراز صغری برایشان نشده جنب باید برود غسل بکند، این احراز نکرده که جنب است این هم احراز نکرده. پس ولو بیان کبری شده اما چون احراز صغری نشده این شک در مکلّف برمی‏گردد به شک در تکلیف و شک در تکلیف مجرای برائت است نه این غسل بکند و نه این.

حالا عنایت بفرمایید

ـ سؤال:...

ـ چی آقا؟

ـ...

ـ علم اجمالی داریم به انتقاض حالت سابقین اینجا این دو نفر هر دو تا یک ماه پیش هیچکدام جنب نبودند، تو این یک ماه که یک لباس مشترکی بوده ما یقین داریم یکی از دو حالت سابقه نقض شده و در صورت انتقاض حالت سابقه یکی از این دو طهارت‏ها نقض شده و در اینجا دیگر جای استصحاب نیست که شما استصحاب طهارت در آن بکنی یا در این بکنی. نتیجتا می‏شود شک در تکلیف و مجرای برائت است این می‏گوید نمی‏دانم عین دعای در رؤیت الهلال، نمی‏دانم دعا واجب است یا نه؟ اصل برائت. نمی‏دانم بهم غسل واجب است یا نه؟ اصل برائت، هیچ فرقی ندارد.

عنایت بفرمایید: امّا الکلام فی الاول: شک در مکلّف به تمام شد وارد شک در مکلّف شدیم که آن هم دو صنف است یک مخاطب دو خطاب، دو مخاطب یک خطاب. امّا الکلام فی الاول، برویم سراغ واجدی المنی: محصّل مطلب مجرّد تردّد التکلیف بین شخصین می‏خواهد شک را برگرداند به شک در تکلیف، در تقدیر بگیرید آنها را که از خارج عرض کردم، چون بعضی‏ها می‏خواهند برگرداندند به شک در مکلّف به می‏گوید من علم اجمالی دارم یا این جنب است یا من جنبم، می‏شود شک در مکلّف به هم او باید غسل بکند و هم این. ایشان می‏خواهد این را ردّ بکند می‏گوید نه این شک در مکلّف برگشتش به شک در تکلیف است صرف اینکه ما می‏دانیم یکی از این دو تا جنبند این لایوجب علی احدهما شیئا، این باعث وجوب چیزی نمی‏شود. اذا العبرة اذا المناط فی الاطاعة و المعصیة بتعلّق الخطاب بالمکلّف الخاص، احراز صغری ببینید آقا همان حرفها را با آن قالب علمی از آقای نائینی من گفتم حالا همان قالب علمی را بیاورید اینجا، اطاعت و معصیت کی است؟ آنموقعی که احراز صغری بشود یعنی خطاب تعلّق بگیرد به مکلف خاص، فالجنب المردّد بین شخصین غیرُ مکلّف بالغسل او مردّد بیهما که نمی‏دانند کدام است و ان ورد الکبری ببینید همه این عبارتها را با همان اصطلاحات علمی باید صغری احراز بشود نشده، و ان ورد الکبری ان کنتم جنبا فطّهرهُ، و اینکه وارد شده از طرف شارع آن کبری کلّی که چیه؟ ان کنتم جنبا فطّهرهُ خطاب این است: یجب الغسل علی کلّ جنب، کبرای کلی آمده اما کلاً منهنما شاک یعنی احراز صغری نشده، شاک که در توجه هذا الخطاب است الیه، گفتند اطّهرهُ جنبها تطهیر کنند غسل بکنند، ولی اینکه نمی‏داند جنب است تا این خطاب بهش متوجه باشد. فیقبح پس قبیح است عقاب واحدٍ من الشخصینی که یکون جنبا یقینا یکدانه ‏اشان جنب هستند اما چون نمی‏دانند کدام است هیچ کدام عیبی ندارد غسل نکنند. بمجرّد هذا الخطاب، به مجرّد این که خطاب کبرای کلی آمده اما متوجه نیست به این آقا بالخصوص اینجا تکلیف‏آور نیست.

[اگر علم تفصیلی متولد از علم اجمالی شود]

چرا یک جا قضیه برمی‏گردد به شک در مکلّف به کجا؟ آنجایی که احدهما به دیگری اقتدا کند اگر این واجدی المنی زید و عمر ظهر شد گفتند می‏خواهیم نماز بخوانیم، زید اقتدا کرد به عمر اینجاست که وارد شک در مکلف به می‏شود، اینجاست که علم تفصیلی متولد از علم اجمالی، علم اجمالی دارد یا خود امام جنب است یا مأموم، می‏خواهند به همدیگر اقتدا کنند ولی از این علم اجمالی علم تفصیلی متولد می‏شود و آن چیه؟ باطل است هذا الجماعة، این جماعت یقینا باطل است حالا یا از ناحیه امام این جماعت باطل است یا از ناحیه مأموم. بله آنجا یعنی اینها می‏خواستند بگویند در غیر جماعت هم برمی‏گردد به شک در مکلّف به، ولی ما می‏گوییم نه اگر بخواهند احدهما به دیگری اقتدا کنند آنجا برمی‏گردد به شک در مکلّف به. هذا الجماعة باطلة قطعا این علم تفصیلی متولد از علم اجمالی، ایشان می‏فرماید در اینجا بله شک در مکلف به است یا امام جنب است یا مأموم جنب است این جماعت باطل است. یا نه یک سومی می‏آید ظهرش را به زید اقتدا می‏کند عصرش را به عمر، خوب این یقین دارد یک دانه از نمازهایش باطل است با توجه به اینکه می‏داند اینها قضیه‏شان چیه می‏داند اینها واجد المنی هستند و یکی از آنها جنب است این می‏آید ظهرش را به این می‏خواند، عصرش را به این می‏خواند بله اینجاها چرا. در اینجا این شک در مکلّف برمی‏گردد به شک در مکلّف به و آن جماعت باطل است و یکدانه از آن نمازها هم باطل است. ولی نه اگر با هم کاری ندارند احد واجدی المنی کاری به هم ندارند یک سومی هم نیامده اقتدا بکند آنجا برمی‏گردد به شک در تکلیف و شک در تکلیف هم که مجرای برائت است.

نعم ما گفتیم اینجا عقوبتش جایز نیست اینجا شک در تکلیف است برنمی‏گردد به شک در مکلّف به، نعم یک جا برمی‏گردد یک جا هست که علم اجمالی یعنی دو جا، این علم اجمالی خودش را نشان می‏دهد کجا؟ آنجایی که اتفاق بیفتد برای احدهما، آنجایی که اقتدا کنند به هم یا اتفاق بیفتد برای ثالث چی اتفاق بیفتد؟ علمٌ بتوجه الخطاب الیه این آقایی که الان یک نماز به این خوانده یک نماز به آن داستان را هم می‏داند که اینها واجدی المنی هستند این آدم یقین دارد یک خطابی بهش متوجه است که آقای مصلّی یک دانه از اینها نمازهایت باطل است آنوقت اینجاست که دخل که دو سه تا دخلَ داریم اولش یک خرجَ بگوییم، خرجَ از شک در مکلّف، در اینجاست که خرجَ این از شک در مکلف خارج می‏شویم و داخل می‏شویم در چی؟ در شک در مکلّف به. آن دخلَ‌های بعدیش هم همین جوری است در این صورت است که خرجَ شک در مکلّف به از خارج می‏شویم و داخل می‏شویم در شک در مکلف به. یعنی در اشتباه متعلق تکلیفی که تقدّم حکمه اشاره به شک در مکلف به است که اقسامش را گفتیم احکامش را گفتیم که در شک در مکلف به انسان باید احتیاط کند.

۳

بعضی از فروع فقهی مساله

حالا ایشان می‏گوید لا بأسَ، خوب است یک چند تا مسأله اینجا بگوییم، ولو ما داریم اصول می‏خوانیم ولی چند تا هم مسأله بگوییم. عرض کردم کار خیلی خوبی است دیروز هم سر درس استصحاب گفتم این اصول ما آقا یک حالت تئوری پیدا کرده یعنی طلبه تا به درس خارج نرسد فقط یک مشت تئوری بلد است، خوب بله به درس خارج که می‏رسند آن آقایی که درس خارج عنوان می‏کند مطرح می‏کند با یک قاعده اصولی تطبیقش می‏کند ولی دیر است تا آنموقع، از همین الان که انسان اصول می‏خواند هر یک قاعده اصولی که می‏خواند خوب است در کنارش یک مسأله فقهی ولو مختصر که همین قدر ذهن طلبه یعنی صرف تئوری نباشد عینیت پیدا کند در خارج. حالا ایشان بخاطر اینکه این مسأله اصولی یک قدری وجود خارجی هم پیدا بکند یک سه چهار تا مسأله می‏خواهند بگویند. لا بأسَ بالاشارة الی بعض فروع المسألة، ما اصولیش را خواندیم همینطور کلی اما بعضی از فروع هم بخوانیم لیتّضح انطباقها برای اینکه عینیت پیدا بکند از آن حالت تئوری‏وار بودن خارج بشود یتضح بشود انطباقها علی ما تقدّم فی العلم الاجمالی بالتکلیف.

[مساله اول]

فمنها: تا اینجا واضح بشود این مسأله اصولی که گفتیم واضح بشود که کجاها قابل انطباق است.

منها اول عنایت کنید آقا دو تا مسأله بگوییم، دخول در مسجدالحرام و مسجد النبی قطعا حرام است، داخل بشود حالا بخواهد از آن در خارج بشود آخر مساجد دیگر مکثش حرام است والا جنب از این در بیاید از آن در برود بیرون عیبی ندارد، مثل مسجد اعظم عیبی ندارد، اما مسجدالنبی و مسجدالحرام حتی دخولش که داخل بشود جنب از آن در بخواهد خارج بشود حرام است. پس دخول جنب در مسجدالحرام و مسجدالنبی قطعا حرام است. آیا ادخال جنب چی؟ یک کسی خودش جنب نیست اما یک جنبی را به دوش می‏گیرد، آیا ادخال جنب حرام است؟ می‏گویند نه آنکه حرام است و دلیل داریم دخول جنب در مسجد است ادخال جنب در مسجد عیبی ندارد. ولی عده ‏ای می‏گویند عیب دارد ما روی این مبنا داریم بحث می‏کنیم بناء یکی دو تا بناء داریم مال این است، پس ما این مسأله ‏ای که می‏خواهیم شروع کنیم بناء بر قول آنهایی که هم دخول در مسجدالحرام را حرام می‏دانند یعنی جنب داخل بشود حرام است و هم ادخال جنب یعنی خودش هم جنب نباشد یک جنبی را به دوش بگیرد آن محمول جنب است این هم می‏گویند حرام است، مسائلی را که ما می‏خواهیم بخوانیم روی این مبناست که هم دخول جنب حرام است و هم ادخال جنب حرام است. خوب این مال حدثش. این واجدی المنی می‏دانید که بدنشان هم حدَث دارد دیگر بالاخره آن کسی که جنب شده بدنش آلوده است منتهی الان پیدا نیست خوب چند روز فاصله شده خشک شده به جایی هم سرایت نمی‏کند، خوب از نظر حدث یکی از این دو تا محدث هستند یقینا و بنابر اینکه دخول ادخال جنب در مسجد حرام باشد می‏خواهیم مسأله را اینجوری عنوان کنیم، همین را هم راجع به خبث عنوان می‏کنیم. ببینید آقا دخول و ادخال نجاست متعدّیه که حتما حرام است حتی تو مساجد معمولی، یک دستمالی را که دارد خون از آن می‏ریزید شما بیاورید تو مسجد، حتی مسجدهای معمولی حرام است چه رسد به مسجدالنبی و مسجدالحرام، دخول نجاست متعدّیه یعنی مسریة قطعا حرام است، ادخالش را هم بگوییم بنابر اینکه بگوییم حرام است آیا غیر مسریش چی؟ غیر مسریش گفتند عیبی ندارد، خوب همین آقا الان غیر مسری است دیگر چند روز پیش حالا یک کدامشان که محدث شدند بدنش هم نجس است ولی الان خشک است، خوب آیا دخول نجاست متعدّیه و ادخالش حرام است یا نه؟ بنابر اینکه حرام باشد، پس مطلب معلوم شد؟ می‏خواهیم دو تا مسأله بخوانیم یکی مربوط به حدث، یکی مربوط به خبث، بنابر اینکه دخول جنب و ادخال جنب در حدث حرام باشد، بنابر اینکه دخول و ادخال نجاست غیر متعدّیه، متعدّیه که حرفی نیست من با یک دستمال خونی بیایم در مسجد با یک دستمال بولی که دارد بول ازش می‏ریزد بیایم در مسجد، آنکه حرام است. غیر متعدّیه ‏اش گفته‏اند حرام نیست آن هم بنابر اینکه حرام باشد خوب الان احدهما از نظر حدث یقینا یکی از آنها محدث هستند و از نظر خبث یقینا یکی از آنها بدنش آلوده است منتهی سرایت به جایی نمی‏کند. بنابر اینکه دخول و ادخال جنب در مسجد حرام باشد، بنابر اینکه دخول و ادخال نجاست غیر متعدّیه حرام باشد حالا می‏خواهیم یک مسأله بگوییم عنایت بفرمایید: منها یکی از آن مسائل این است: حملُ احدهما الاخر یکی از این دو تا دیگری را حمل می‏کند و ادخالهُ فی المسجد یعنی آن محمول را داخل در مسجد می‏کند یا مسجدالحرام یا مسجدالنبی منتهی به قرینه طواف ایشان مسجدالحرام را دارد می‏گوید والّا مسجدالنبی هم همینطور است، این آقا واجدی المنی یکیشان زید است یکیشان عمر است یا این جنب است یا آن جنب است عمر را به دوش می‏گیرد می‏آورد داخل در مسجد حالا یا برای طواف یا برای اینکه می‏خواهند نماز بخوانند چون می‏توانند نماز بخوانند دیگر کلُ واحد که نمی‏دانند جنب است، وارد مسجد می‏شوند، بناءً آن بنائها را بگذار کنار، این مسائلی که ما می‏خواهیم بگوییم روی این مبنا است بنابر تحریم ادخال الجنب حرام باشد چون دخول جنب که حتما حرام است، بنابر اینکه ادخال جنب هم حرام باشد این یک بناء، بنابراینکه ادخال نجاست غیر متعدّیه هم حرام باشد، روی این دو تا مطلب پس الان این واجدی المنی یکیشان یقینا محدث است که یکیش می‏شود دخول جنب و یکیش می‏شود ادخال جنب، و یکی از اینها یقینا نجاست غیر مسری است و غیر متعدّیه دارد که بدنش را چند روز پیش است الان هم خشک است به جایی نمی‏مالد، آیا جایز است این زیدی که خودش احد اطراف است آن عمری که احد اطراف است به دوش بگیرد که وقتی وارد مسجدالحرام می‏شود هم دخول جنب شده هم ادخال جنب، هم دخول نجاست غیر متعدّیه شده و هم ادخال نجاست غیر متعدّیه؟

[تغایر مفهومی دو لفظ]

فان قلنا، از اینجا باید یک قدری از خارج توضیح بدهیم والّا عبارت هیچ چیزی به دست آدم نمی‏دهد باید یک قدری مطالب از خارج روشن بشود یک دو سه تا مثال بزنیم آنوقت دیگر خیلی عبارتها واضح است. ببینید آقا گاهی دو تا لفظ تغایر مفهومی دارند ولی مصداقا متحدند، مثالهایش را می‏زنم، گاهی دو تا لفظ فقط تغایر مفهومی دارند یعنی در ذهن اینها متغایرنند، اما در خارج تغایری ندارند مصداقا با هم متحد هستند، انسان و بشر، انسان و بشر دو لفظی است تغایر مفهومی دارد انسان یک مفهومی است در مقابل مفهوم حیوان، اولئک کلانعام بل هم اضلّ، یعنی انسان را در کنار حیوان شمردند. پس انسان و بشر اینها دو تا لفظی هستند که تغایر در مفهوم دارند، مفهوم انسان یک چیزی است مقابل حیوان، مفهوم بشر یک چیزی است در مقابل ملک، ان هذا الا البشر، ما هذا الّا البشر، به نظرم درباره حضرت یوسف است مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ خوب ببینید بشر در مقابل ملک است، انسان در مقابل انعام و حیوان است دو مفهوم متغایر است در ذهن آدم دو چیز می‏فهمد انسان یک مفهومی است در مقابل حیوان، بشر یک مفهومی است در مقابل ملک. اما مصداقا در خارج متحد هستند همه شماها، هم انسان هستید و هم بشر. پس ببینید دو تا مفهوم است مفهوما متغایرند اما مصداق خارجیشان متحد است، این آقای زید هم مصداق بشر است و هم مصداق انسان است. پس این انسان و بشر چی شد؟ دو لفظی شد که فقط تغایر مفهومی دارند والّا مصداقا و خارجا با هم متحدند. گاهی نه تغایر مفهومی و مصداقی هر دو یعنی غیر از اینکه تغایر مفهومی دارند در ذهن تغایر مصداقی هم دارند در خارج این خودش در دو قسم است یک وقت جامع دارد یک وقت جامع ندارد. جامع دار مثل چی؟ زید و عمر، زید و عمر اینها هم تغایر مفهومی دارند و هم تغایر مصداقی، مفهوم زید، زید پسر کیه؟ مادرش کیه؟ مال کدام خانواده است؟ عمر پسر کیه؟ مادرش کیه؟ خانواده ‏اش کیه؟ مفهوما زید و عمر دو چیز است مصداقا هم دو چیز هستند. زید یک مصداقی است و عمر یک مصداقی است اینجا الان این دو تا لفظ تغایر مفهومی دارند در ذهن و تغایر مصداقی هم دارند در خارج دو نفرند متباینیند اما جامع دارند، جامعشان چیه؟ انسانیست. پس اینجا چی شد؟ اینجا آنجایی شد که متباینیند زید و عمر هم تغایر مفهومی، هم تغایر مصداقی اما جامع دارند و او انسانیت است. گاهی جامع هم ندارند مثل انسان و حجر، انسان و حجر متباینینند هم تباین مفهومی دارند و هم تغایر مصداقی دارند و جامعی هم بینشان نیست، البته حالا شیئیت که نمی‏شود گفت والّا بین ما و خدا هم جامع است خدا هم شی‏ء است و من هم شی‏ء هستم آن شیئیت را در نظر نیاورید، جامعیت آن زید و عمر در عین تغایر بینشان جامعیتی بود به نام انسانیت ولی در این حال جامعی نیست.

خوب حالا عنایت بکنید عین همین‏ها را باید اینجا پیاده بکنید. یعنی همین سه تا که ما گفتیم ایشان با دخول و ادخال می‏خواهد قضیه را پیاده کند. ایشان می‏فرمایند که اگر ما قائل شدیم که دخول و ادخال مثل انسان و بشر است یعنی فقط تغایر مفهومی دارد ولی مصداقا متحدند در خارج یعنی یک حرکت واحده هم اسمش دخول است و هم اسمش ادخال است. زید به تنهایی هم مصداق انسان بود و هم مصداق بشر بود اگر با یک حرکت واحده اگر گفتیم دخول و ادخال محقّق می‏شود یعنی یک حرکت این به مجرّدی که وارد می‏شود پا بلند می‏کند و می‏گذارد زمین همین پا برداشتند و گذاشتند این هم مصداق دخول است و هم مصداق ادخال است. اگر اینجور فرض کردیم اینجا هم مثل آن جماعت می‏شود یعنی دخل از شک در مکلف و خرجَ فی الشک فی المکلف به، این یقین دارد الان این حرکتش یقینا حرام است، علم تفصیلی متولد از علم اجمالی، علم اجمالی دارد یا خودش جنب است یا محمولش اما از این یک علم تفصیلی متولد می‏شود بنابر اینکه ادخال و دخول بگوییم دو مفهوم متغایرند ولی مصداقا در خارج متحدند. مثل زید که مصداق انسان و بشر بود، این همین حرکت واحده هم مصداق دخول است هم مصداق ادخال است نتیجتا محکوم به حرمت است، این یک فرض است تا فرض‏های دیگر را هم بخوانیم.

عنایت بفرمایید: ان قلنا اگر قائل شدیم که دخول و ادخال مثل انسان و بشر است که در یک مصداق واحد محقّق می‏شود ان قلنا که دخول و ادخال فقط تغایر مفهومی دارند ایشان می‏فرمایند اگر قائل شدیم که دخول و ادخال تغایر مفهومی دارند و هر دو متحقق هستند بحرکة واحدة، یعنی یک حرکت واحده هم مصداق دخول است و هم مصداق ادخال است، خرج از شک در مکلّف و دخل از شک در مکلّف به مثل قضیه جماعت می‏شود، اینجا هم خرج در آن صورتی که ادخال و دخول را ما یک مفهوم متغایر بدانیم ولی مصداقا متحد بدانیم بگوییم با یک حرکت واحده هم دخول محقق می‏شود و هم ادخال محقق می‏شود اگر این را گفتیم خرجَ یعنی این بحث شک در مکلّف به خرج از شک در مکلّف به و دخل در شک فی المکلف به داخل می‏شود در مخالفت قطعیه معلوم بالتفصیل، علم تفصیلی متولد از عمل اجمالی یقین داریم این حرکت حرام است یقین دارد که بهش می‏گویند لاتتحرک دارد مخالفت خطاب تفصیلی می‏کند منتهی نمی‏داند این لاتتحرک را بخاطر خودش می‏گویند یا بخاطر محمولش می‏گویند

ـ سؤال:...

ـ قد دخل همان فعل حرکة، دخل آن فعل حرکت حالا حرکت که مؤنث است دخل این فعل حرکت، آن فعل حرکتی که انجام می‏دهد این خَرجَ از شک در مکلّف و دخل فی المخالفة القطعیة المعلومة التفصیلاً و ان تردّد آن مخالفت، اگر چه آن مخالفت مردّد است از این جهت که نمی‏داند مخالفتش بخاطر دخول خودش است یا بخاطر ادخالش است یعنی بخاطر آن محمولش است، این یک صورت. پس اگر گفتیم دخول و ادخال مثل چی است؟ انسان و بشر فقط تغایر مفهومی دارند والّا در خارج مصداقشان یکی است مصداق چی می‏شود؟ همان حرکت، آن حرکت که محقّق بشود مثل زید که ما به مجرد اینکه زید در خارج محقّق می‏شود هم انسان هست هم بشر، این هم به مجرد اینکه حرکت را شروع می‏کند هم دخول هم ادخال یعنی تغایر مصداقی ندارند تغایر مفهومی دارند در اینجا مثل آن قضیه جماعت می‏شود که یقین دارد بهش می‏گویند این جماعت باطل است نکن این جماعت را، اینجا هم یقین دارد که بهش می‏گویند این حرکت را نکن. اما حالا حرکت نکن آیا برای جنابت خودش است یا برای جنابت دیگری است آن دیگر عیبی ندارد. پس بنابراین این یکی جا.

و ان جعلناهما اگر هم تغایر دخول و ادخال را اگر گفتیم هم تغایر مفهومی دارد و هم تغایر مصداقی دارد مثل زید و عمر، منتهی جامع دارند جامعشان چیه؟ سببیت یعنی الان جامع بین دخول و ادخال سببیت است این به مجرّد اینکه وارد مسجدالحرام می‏شود چی بهش می‏گویند؟ می‏گویند: لاتُسبب لدخول جنب فی المسجد، خطاب تفصیلی آقایی که الان دارید وارد مسجد می‏شوید لاتسبب سبب دخول جنب در مسجد نشو خوب این الان سبب دخول جنب دارد می‏شود حالا یا بخاطر خودش یا بخاطر محمولش.

و ان جعناهما متغایرین فی الخارج کما فی الذهن: عنایت کردید عبارت را، آن بالایی فقط تغایر مفهومی داشت یعنی در فقط در ذهن تغایر بودند، این نه متغایرین فی الخارج کما فی الذهن یعنی هم تغایر مصداقی دارند در خارج و هم تغایر مفهومی دارند در ذهن. خوب این دو جور می‏شود یک وقت جامع دارد یک وقت جامع ندارد، ان جعلنا اگر دخول و ادخال را راجع مثل زید و عمر گرفتیم که برگشتش به یک عنوان است، زید و عمر عنوانش انسانیت است این هم عنوانش سببیت است دخول و ادخال دو چیزی هستند هم تغایر مفهومی ‏اش هم تغایر مصداقی اما بینشان جامع هست و او همان عنوان محرم واحد همان سببیت است. و هو القدر المشترک همانی که من می‏گویم جامع مشترک هم همان است، یعنی قدر مشترک بین دخول و ادخال بین ادخال النفس و ادخال الغیر اگر اینجوری شد یعنی خرج از شک در مکلّف و از قبیل انائین مشتبهین می‏شود، در انائین مشتبهین آن هم شک در مکلف به بود آن هم جامع داشت اگر شما هر دو را انجام می‏دادی اجتنب عن النجس را مخالفت کرده بودی، اینجا هم که الان شما دارید حرکت می‏کنید شما دارید سبب دخول جنب می‏شوی در مسجد یا از ناحیه حامل یا از ناحیه محمول، اینجا هم از مسأله مکلف خارج می‏شود و داخل می‏شود در مخالفت معلوم بخطاب تفصیلی نظیر ارتکاب مشتبهین. بنابر اول نظیر چی می‏شد؟ اقتدا بنابر فرض اول نظیر اقتدای احدهما به دیگری می‏شد، بنابر فرض دوم نظیر ارتکاب مشتبهین می‏شود.

و ان جعلنا برویم سراغ سومی، سومی کدام است؟ نه مثل اولی است که تغایر اقلاً اتحاد مصداقی داشته باشد، نه مثل دومی است که نهی بخورد به یک جامع و قدر مشترک، دو چیز است مستقلاً مثل انسان و حجر. پس سومی شد مثل انسان و حجر دو چیز مستقل هستند پس هیچ ارتباطی با هم ندارد. بنابر فرض اول شد مثل انسان و بشر، بنابر بر فرض دوم شد مثل زید و عمر، بنابر فرض سوم به خدمت شما عرض شود که می‏شود مثل انسان و حجر. ایشان می‏فرماید و ان جعلنا اگر قرار دادیم کلّا منهما را عنوانا مستقلاً بلاجامع انسان حجر دو عنوان مستقل، باز خرجَ از شک در مکلف خرجَ و داخل می‏شود در چی؟ در مخالفت خطاب اجمالی مثل اناء و امرأة ببینید هر کدامش را به یک جایی تشبیه کرد، دخل از شک در مکلف و خرج یعنی خرج از شک مکلف و دخل در مخالفت خطاب اجمالی مثل اناء و امراة، لذا می‏فرماید خرج از شک در مکلف و دخل در مخالفت خطاب معلوم بالاجمالی که وجوه اربعه داشت یعنی اناء و امرأة چهار وجه بود در آنجا، ایشان می‏گوید بنابر قسم سوم از آن قبیل می‏شود.

و کذا من جهة عنایت کنید این کذا می‏خواهد یک مثال دیگر بیاورد برای این سومی، سومی چی بود؟ سومی این بود که مخالفت خطاب اجمالی این شد این سومی که خطاب مخالفت اجمالی می‏شد از طرف حامل که می‏دانست یا جنب داخل کرده یا دخول جنب شده، حالا می‏خواهد برای محمول هم این تصور را بکند ببینید آقا محمول پا درد دارد یا پا ندارد می‏خواهد برود داخل مسجد، آن رفیق خودش زید را اجیر می‏کند می‏گوید من را ببر در مسجد، خوب عین همان علم اجمالی که او داشت این هم دارد حامل چه علم اجمالی داشت حامل وقتی این را به دوش می‏گرفت می‏رفت داخل مسجد می‏شد می‏دانست یا دخول جنب شده در مسجد یا ادخال جنب، عین همین علم اجمالی را این هم پیدا می‏کند این وقتی که می‏بیند و اجاره می‏کند آن طرف مقابلش تو همان احد واجدی المنی است می‏داند یا دارد دخول جنب می‏کند در مسجد که خودش باشد، یا استیجار جنب دارد می‏کند. غرض می‏خواهد بگوید این دو تا است یک وقت علم اجمالی از آن طرف است یعنی حامل وقتی وارد می‏شود علم اجمالی دارد که دارد خطاب اجمالی را مخالفت می‏کند نمی‏داند آیا لاتدخل را مخالفت می‏کند یا لاتُدخِل این وقتی می‏رود تو مسجد می‏داند یا لاتدخُل را دارد مخالفت می‏کند یا لاتدخِل این مال این، پس می‏شود مخالفت خطاب اجمالی. عین این برنامه برای این هم هست این دیگری می‏گوید من که نمی‏توانم بروم تو مسجد من تو را اجیر می‏کنم این صد تومان را بگیر من را طواف بده عین همان علم اجمالی را این هم پیدا می‏کند یعنی این علم اجمالی دارد یا جنب دارد داخل مسجد می‏شود که خودش است، یا دارد استیجار می‏کند جنب را می‏گوید فرقی نمی‏کند در اینجا آنجور حساب کنید یا اونجور. و کذا کذا به کجا می‏خورد این سومی مخالفت خطاب اجمالی است نسبت به حامل و کذا از جهت دخول محمول و استیجار این محمول حامل را، من تو را اجیر می‏کنم با قطع نظر از حرمت او به حرمت او کاری نداشته باش آن هم یک علم اجمالی است و حرام است قطع نظر او این هم خودش مستقلاً یک مخالفت خطاب اجمالی دارد می‏کند قطع نظر از حرمت دخول و ادخالی که بر آن حامل هست علیه یعنی قطع نظر از آن حرمت دخول و ادخالی که برای او هست برای این هم یک علم اجمالی هست یا دخول جنب در مسجد یا استیجار جنب در مسجد او فرض عدم حرمت می‏گوید اصلاً آقا به آن اصلاً حرام نیست فرض کنید می‏گوییم حامل اصلاً توجه ندارد که بین خودش و او یک جنابتی هست خوب وقتی توجه ندارد که عیبی ندارد ایشان می‏خواهد بگوید بر فرض هم مال او حرام نباشد بخاطر غفلت، ولی مال این حرام است علی کل حال این آقای محمول که دارد آن احد واجدی المنی را اجاره می‏کند این یقینا علم اجمالی دارد که یک خطاب اجمالی را دارد مخالفت می‏کند حالا اعم از اینکه مال آن هم حرام باشد یا مال او حرام نباشد خلاصه این هم مرتکب کار حرام دارد می‏شود. لذا می‏فرمایند این هم مال خودش یک علم اجمالی دارد این هم برای خودش دارد یک مخالفت خطاب اجمالی می‏کند قطع نظر از او، یا نه اصلاً فرض بکنید حرمت ندارد برای آن دیگری بخاطر غفلتش، فانّهُ این محمول این محمولی که اجاره کرده آن دوستش را عَلِمَ اجمالاً بصدور احد المحرمین می‏داند یک کار حرامی ازش سر زده یا دخول خودش در مسجد جنبا یا استیجار جنب برای دخول در مسجد،

مگر اینکه یک کسی بیاید توجیه بکند بگوید نه این آقای محمول خودش که تنهایی می‏تواند برود در مسجد خوب نمی‏داند جنب است اجاره‏اش هم تابع کار خودش است وقتی خودش می‏تواند تو مسجد برود اجاره‏ اش هم تابع کار خودش است پس اجاره ‏اش هم جایز است عیبی ندارد. مگر کسی این را بگوید والا اگر کسی این را نگوید این هم مثل او یقین دارد یک علم اجمالی دارد که مخالفت اجمالی یعنی خطاب اجمالی را مخالفت کرده. الّا ان یقال مگر کسی بگوید استیجار تابع حکم اجیر است، اجیر همین محمول است این خودش که تنهایی می‏تواند تو مسجد برود چون نمی‏داند جنب است، آن اجاره ‏ای هم که می‏کند در حکم کار خودش است حالا که کار خودش جایز است پس اجاره‏ اش هم می‏شود جایز دیگر علم اجمالی به صدور حرام ندارد. ولی ایشان این توجیه را قبول ندارند الّا ان یقال مگر اینکه همچنین توجیهی برای محمول بکنیم بگوییم استیجارش تابع حکم خودش است فاذا لم یکن هو این محمول وقتی این آقای محمول در تکلیف خودش محکوم به جنابت نباشد و مباح باشد بخواهد داخل در مسجد بشود استیجار غیر هم برایش صحیح است.

پس خلاصه مطلب آقا اینها دو جور می‏شود یک وقت مخالفت خطاب اجمالی حامل می‏کند یک وقت مخالفت خطاب اجمالی محمول می‏کند. ولی مال محمول را می‏شود یک توجیه کرد بگوییم خودش تنها که جواز دخول دارد چون نمی‏داند جنب است آن استیجار هم در حکم خودش است وقتی حکم خودش جواز دخول باشد استیجارش هم جایز است دیگر علم به صدور ندارد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

الأقوى عدم الجواز مطلقا

والأقوى من هذه الوجوه : هو الوجه الثاني ، ثمّ الأوّل ، ثمّ الثالث.

هذا كلّه في اشتباه الحكم من حيث الفعل المكلّف به.

الاشتباه من حيث شخص المكلّف

وأمّا الكلام في اشتباهه من حيث الشخص المكلّف بذلك الحكم ، فقد عرفت أنّه :

يقع تارة في الحكم الثابت لموضوع واقعيّ مردّد بين شخصين ، كأحكام الجنابة المتعلّقة بالجنب المردّد بين واجدي المني.

وقد يقع في الحكم الثابت لشخص من جهة تردّده بين موضوعين ، كحكم الخنثى المردّد بين الذكر والانثى.

أمّا الكلام في الأوّل ، فمحصّله :

لو تردّد التكليف بين شخصين

أنّ مجرّد تردّد التكليف بين شخصين لا يوجب على أحدهما شيئا ؛ إذ العبرة في الإطاعة والمعصية بتعلّق الخطاب بالمكلّف الخاصّ ، فالجنب (١) المردّد بين شخصين غير مكلّف بالغسل وإن ورد من الشارع : أنّه يجب الغسل على كلّ جنب ؛ فإنّ كلا منهما شاكّ في توجّه هذا الخطاب إليه ، فيقبح عقاب واحد من الشخصين يكون جنبا بمجرّد هذا الخطاب الغير المتوجّه (٢) إليه.

لو اتّفق لأحدهما أو لثالث علم بتوجّه خطاب إليه

نعم ، لو اتّفق لأحدهما أو لثالث علم بتوجّه خطاب (٣) إليه دخل في اشتباه متعلّق التكليف الذي تقدّم حكمه بأقسامه.

__________________

(١) في (ت) و (ر) : «والجنب».

(٢) في (ر) و (م) : «الموجّه».

(٣) في (ص) : «الخطاب».

ولا بأس بالإشارة إلى بعض فروع المسألة ؛ ليتّضح انطباقها على ما تقدّم في العلم الإجمالي بالتكليف.

بعض فروع المسألة

فمنها : حمل أحدهما الآخر وإدخاله في المسجد للطواف أو لغيره ، بناء على تحريم إدخال الجنب أو إدخال النجاسة الغير المتعدّية :

فإن قلنا : إنّ الدخول والإدخال متحقّقان بحركة واحدة ، دخل في المخالفة (١) المعلومة تفصيلا وإن تردّد بين كونه من جهة الدخول أو الإدخال.

وإن جعلناهما متغايرين في الخارج كما في الذهن :

فإن جعلنا الدخول والإدخال راجعين إلى عنوان محرّم واحد ـ وهو القدر المشترك بين إدخال النفس وإدخال الغير ـ كان من المخالفة المعلومة للخطاب التفصيلي ، نظير ارتكاب المشتبهين بالنجس.

وإن جعلنا كلا منهما عنوانا مستقلا ، دخل في المخالفة للخطاب المعلوم بالإجمال الذي عرفت فيه الوجوه المتقدّمة.

وكذا من جهة دخول المحمول واستئجاره الحامل ـ مع قطع النظر عن حرمة الدخول والإدخال عليه أو فرض عدمها (٢) ـ ؛ حيث إنّه علم (٣) إجمالا بصدور أحد المحرّمين : إمّا دخول المسجد جنبا (٤) ، أو استئجار جنب للدخول في المسجد.

__________________

(١) كذا في (م) ، وفي غيرها زيادة : «القطعيّة».

(٢) لم ترد عبارة «مع قطع النظر ـ إلى ـ عدمها» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٣) في (ت) و (ه) : «يعلم».

(٤) لم ترد «جنبا» في (ظ) ، (ل) و (م).

إلاّ أن يقال بأنّ الاستئجار تابع لحكم الأجير ، فإذا لم يكن (١) في تكليفه محكوما بالجنابة وابيح له الدخول في المسجد ، صحّ استئجار الغير له.

ومنها : اقتداء الغير بهما في صلاة أو صلاتين :

فإن قلنا بأنّ عدم جواز الاقتداء من أحكام الجنابة الواقعيّة ، كان الاقتداء بهما في صلاة واحدة موجبا للعلم التفصيلي ببطلان الصلاة ، والاقتداء بهما في صلاتين من قبيل ارتكاب الإناءين ، والاقتداء بأحدهما في صلاة واحدة كارتكاب أحد الإناءين.

وإن قلنا : إنّه يكفي في جواز الاقتداء عدم جنابة الشخص في حكم نفسه ، صحّ الاقتداء في صلاة فضلا عن صلاتين ؛ لأنّهما طاهران بالنسبة إلى حكم الاقتداء.

والأقوى : هو الأوّل ؛ لأنّ الحدث مانع واقعي لا علمي.

نعم ، لا إشكال في استئجارهما لكنس المسجد فضلا عن استئجار أحدهما ؛ لأنّ صحّة الاستئجار تابعة لإباحة الدخول لهما لا للطهارة الواقعيّة ، والمفروض إباحته لهما.

وقس على ما ذكرنا جميع ما يرد عليك ، مميّزا بين الأحكام المتعلّقة بالجنب من حيث الحدث الواقعي ، وبين الأحكام المتعلّقة بالجنب من حيث إنّه مانع ظاهريّ للشخص المتّصف به.

أحكام الخنثى

وأمّا الكلام في الخنثى :

فيقع تارة في معاملتها مع غيرها من معلوم الذكوريّة والانوثيّة أو

__________________

(١) في (ر) و (ص) زيادة : «هو».