درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۳۳: قطع قطاع ۴

 
۱

خلاصه درس گذشته

صحبت در این بود که آقای کاشف الغطاء فرموده بود قطع قطّاع فرموده بودند معتبر نیست در قطع طریقی، یعنی اگر کسی قطع پیدا کرد به یک حکم واقعی ولی آدم قطّاعی بود این اعتباری به این قطعش نیست یعنی اعتنا نکند خوب مقصودشان چی است؟ احتمال سوم این بود، مقصودشان این است: که اگر کسی قطع پیدا کرد به یک مطلبی و طبق آن قطعش عمل کرد بعد کشف خلاف شد معلوم شد عوضی در آمده می‏خواهد مقصود ایشان که می‏گوید معتبر نیست یعنی این عمل مجزی نیست این عملی که دیگران که متعارف هستند اگر طبق قطعشان عمل بکنند عوضی هم در بیاید حجت ذاتیه را عمل کردند لازم نیست عملشان درست است، ایشان مقصودش این است که یعنی مجزی نیست چون این آدم متعارفی است ولو قطع پیدا کرده در این مطلب قطع پیدا کرده که حکم الله این است اما چون آدم قطاعی است غیر متعارفی است این قطعش اعتبار ندارد یعنی آن اعمالی که طبق قطعش انجام داده مجزی نیست. این حرف ایشان در احتمال سوم.

ایشان می‏فرماید این نسبت به بعضی از احکام درست است ولی نسبت به بعضی از احکام باطل است، نسبت به کدام احکام درست است؟ نسبت به قبله اما نسبت به طهارت نه، ولو طهارت حدثیه شرط نماز است، قبله هم شرط نماز است هر دو اینها شرط است اما این دو تا شرطها با هم فرق دارند طهارت بما هو هو شرط است یعنی طهارت واقعا شرط است یعنی طهارت واقعیه می‏خواهند از مسلمانی اما در مورد قبله، قبله واقعیه نمی‏خواهند قبله معلومه می‏خواهند. خوب آنوقت نتیجه‏اش چی می‏شود؟ اگر یک نفر قطع پیدا کرد که مططهر است غسل کرده، وضو کرده با قطع به اینکه مُحدث نیست مشغول به نماز شد سلام نماز را که داد یادش افتاد عجب این غسل جنابت باید می‏کرد خوب این نمازش باطل است این دیگر قطّاع و غیر قطّاع ندارد. چرا؟ برای اینکه صحّت صلاة رفته روی طهارت واقعیه و این نداشته طهارت واقعیه، ماتی به‌اش بر خلاف مامور به است، این دیگر قطّاع و غیر قطّاع ندارد. قاطع به طهارت اگر نماز خواند بعد دید مُحدث بوده یادش نبوده غسل بکند این آدمی که قطع به طهارت پیدا کرده و نماز خوانده چه آدم متعارف باشد چه آدم متعارف نباشد این نمازش باطل است برای اینکه حکم رفته روی طهارت واقعیه و این نیاورده طهارت واقعیه را. اگر مقصود ایشان در اینجا این است که قطّاع فرق دارد نخیر فرقی ندارد بله در آن مسئله قبله فرق دارد چرا؟ برای اینکه در نماز قبله واقعیه از ما نمی‏خواهند قبله معلومه، خیلی خوب حالا من علم پیدا کردم، قطع پیدا کردم قبله اینطرف است، مشغول نماز شدم بعد کشف خلاف شد معلوم شد پشت به قبله بوده اینجا اگر من قطّاع بودم این نمازم باطل است ولی اگر غیر قطّاع باشم نمازم درست است چرا؟ برای اینکه دلیل می‏گوید القاطعُ بالقبله صحّه صلاةُ، بنا شد که ادلّه هم منصرف به فرد متعارف بشود پس کی مشمول این دلیل است؟ آن آدمهای متعارف القاطع بالقبله صحّ صلاة منصرف است به قاطع‏های متعارف. خوب اگر این متعارف باشد مشمول این دلیل واقع می‏شود و نمازش صحیح است اما آدمی که قطّاع است مشمول این دلیل واقع نمی‏شود. نماز را که رو به قبله نیاورده، مشمول این دلیل هم که نمی‏شود نمازش باطل است.

پس آقای کاشف الغطاء آن حرفی که زدند احتمال سومی هم مقصودشان است اما این احتمال سوم که مقصودشان است در یک صورت درست است حرفشان در یک صورت باطل است.

بیائیم سراغ آقای صاحب فصول، که نوعا رفقا هم دیروز و هم خارج از درس سئوال کردند که خلاصه حرف آقای صاحب فصول تناقض دارد، بله ظاهرش تناقض دارد ولی بنا شد همین حرف ایشان را می‏خواهم بفهمید. آقای صاحب فصول به خاطر آن مقصودی که دارد که انکار می‏خواهد بکند قانون ملازمه را بخاطر آن کار آمده اینجا سراغ کاشف الغطاء بلکه ایشان را هم بتواند همراه خودش بکند در آن مسئله به این مناسبت آمده اینجا یک توجیهی کرده گفته این آقای کاشف الغطاء که گفته قطع قطّاع اعتباری ندارد اولاً: هر قطّاعی را نمی‏گوید یک قطّاع خاصی است من از دلش خبر دارم ایشان که گفته قطّاع قطعش اعتبار ندارد یک قطّاع خاصی مقصودش است قطّاعی که احتمال بدهد حجیت قطع مشروط است به اینکه از طرف شارع منعی نیاید آن عدم قطّاعیت یعنی عدم منع یعنی اگر یک قطّاعی یک همچنین احتمالی داد، احتمال این را داد که بخاطر قطّاعیت شارع شاید از منعش جلوگیری بکند یک همچنین قطّاعی که احتمالش را می‏دهد بخاطر این قطّاعیت شارع بیاید جلوی این قطعش را بگیرد آقای کاشف الغطاء یک همچنین قطّاع خاصی را آمده گفته قطعش اعتبار ندارد و درست هم می‏گوید. چرا؟ برای اینکه حجیت قطع مشروط است به عدم منع شارع، کی قطع حجت است؟ آن موقعی که ثابت بشود که شارع منع نکرده این قطع را قطعی که آدم یقین بکند شارع منع نکرده آن قطع حجت است این آقای قطّاعی که ما در ما نحن فی فرض کردیم فاقد این شرط است چرا؟ برای اینکه احتمال منع می‏دهد البته بعد خود ایشان می‏گوید ما می‏دانیم عقلاً ممکن نیست چرا ممکن نیست؟ لاستلزام تناقض، برای اینکه مستلزم تناقض است عقلاً ممکن نیست شارع بیاید جلوی قطع را بگیرد حالا یا قطّاع یا غیر قطّاع چون مستلزم تناقض است این را در خارج می‏دانیم این جور است اما حالا فرض بکنیم احتمال محال که عیبی ندارد فرض ‏المحال محال است فرض محال، که محال نیست. حجیت قطع عقل یقین دارد به اینکه شارع نمی‏تواند جلوی حجیت قطع طریقی را بگیرد. این خارجا این را می‏دانیم اما فرض بکنیم اگر یک قطّاعی را ما فرض کردیم که این احتمال داد که شاید شارع بیاید جلوی قطعش را بگیرد اگر یک همچنین قطّاعی داشتیم که یک همچنین احتمالی می‏داد این قطعش به درد نمی‏خورد چرا؟ برای اینکه حجیت قطع مشروط است به اینکه آدم یقین کند منعی از طرف شارع نیامده و این آدم احتمال منع می‏دهد چون احتمال منع می‏دهد بنابراین فاقد آن شرط حجیت قطع است. و وقتی فاقد شرط حجیت قطع شد آن قطعش اعتبار ندارد. این خلاصه حرف دیروز.

۲

مناقشه در کلام صاحب فصول

حالا ایشان می‏فرماید این حرف صد در صد باطل است، ما قبلاً هم مکرر گفتیم شارع نمی‏تواند جلوی قطع طریقی را بگیرد اگر نظرتان باشد آن مثال بول را در نظر بیاورید اول رسائل بود صفحه دوم سوم، یک کسی قطع پیدا کرده بود این رطوبت بول است بالنتیجه قطع پیدا کرده که بود این شرعا واجب الاجتناب است گفتیم امکان ندارد شارع بیاید بهش بگوید نخیر آقا تو باید این قطع به بولیت را از راه چه جوری پیدا بکنی؟ تو از راه فلان این قطع را پیدا کردی این قطعت اعتبار ندارد. گفتیم این مستلزم تناقض است چون از آنطرف قطع دارد که این بول است از آن طرف هم قطع دارد بول واجب الاجتناب است، شارع بهش بگوید نه بابا این قطع تو از آنجا آمده آن را من قبول ندارم باید از آنجا بیاید، این مستلزم تناقض است. ایشان می‏گوید آن حرفهایی را که ما سابق زدیم که امکان ندارد شارع جلوی اعتبار قطع طریقی محض را بگیرد چرا؟ برای اینکه این با قطعش دارد الان لوح محفوظ را می‏بیند آنوقت شارع بیاید بگوید نه بابا تو به منزله شاکی، نتیجتا این حرف ایشان اصلاً درست نیست. حالا قطع نظر از این تناقضش ایشان می‏فرماید این حرف فاسد است. انت خبیرٌ بأنّه یکفی فی فساد ذلک، ذلک یعنی توجیه این عدم فاعل یکفی است فساد این توجیه کافی است در فساد این توجیه عدم تصور القطع بشی‏ء امکان ندارد من قطع پیدا کنم به بولیت ولی آثار بول در آن مترتب نباشد آثار بول وجوب اجتناب است امکان ندارد من قطع پیدا کنم این رطوبت بول است ولی آثار بول یعنی اجتناب بر آن مترتب نباشد. چرا؟ برای اینکه اجتناب اثر قطع است من هم که قطع پیدا کردم این بول است معنا ندارد شارع بیاید بگوید این قطع به بولیت از آن راه پیدا شده فایده‏ای ندارد باید از آن راه پیدا کنیم ممکن نیست ایشان می‏گوید تصور نمی‏شود اصلاً قطع آدم پیدا کند به چیزی مثلاً به بولیت و عدم ترتیب آثار آن بول یعنی اجتناب، امکان ندارد یک کسی قطع پیدا بکند که این بول است و اثرش هم وجوب اجتناب است شارع بیاید بگوید نخیر من این اثر را برداشتم امکان ندارد مع فرض کون الاثار آثارا له. اگر این اجتناب اثر بول است دیگر امکان ندارد شارع این اثر را بردارد. مع فرض، فرض این است که این آثار یعنی وجوب اجتناب این مثالی که ما زدیم این وجوب اجتناب اثر آن قطع است امکان ندارد شما قطع پیدا کنید این بول است، قطع پیدا کنید که وجوب اجتناب دارد شارع بیاید بگوید من این قطع را قبول ندارم و بالنتیجه این اثر را بیاید از این قطع بردارد این امکان ندارد.

والعجب، حالا ایشان، عدم ترتیب آثار شی‏ء بر این قطع یعنی آن چیزی که قطع پیدا کرده اثرش هم مثلاً وجوب اجتناب است شارع بیاید بگوید نخیر من برداشتم آن شیئی آن اثری که بر او قطع مترتب است برداشتم این امکان ندارد.

ـ سئوال:...

ـ نه دیگر عرض کردیم ایشان می‏گوید خوب بله قبول کرد یعنی می‏بیند باطل است چرا دیگر باطل است عرض کردیم، خارجا باطل است ما تئوری که نمی‏خوانیم. بله اینجوری است ولی فرض می‏کنیم اینجوری، ما داریم احکام شرعی می‏خوانیم داریم اصول می‏خوانیم باید کاربرد داشته باشد من آن را گفتم برای اینکه آقای صاحب فصول اینجوری حساب کرده گفته یقین داریم خارجا که آنجور است اما فرض بکنیم، خوب فرض که کار را درست نمی‏کند. فرضیه که ما نمی‏خوانیم خلاصه اصول باید کاربرد داشته باشد ما می‏خواهیم، عرض کردیم وجود خارجی ندارد دیگر تمام شد عرض کردم ایشان می‏گوید تصور نمی‏شود این مطلب عرض کردم

ـ سئوال:...

ـ عرض کردم احتمال دارد می‏گوییم احتمال خارجی ندارد احتمال یعنی امکان ندارد که شارع در خارج یک قاطعی ما داشته باشیم بیاید یک همچنین فرضی بکند احتمال تئوری ‏وار تو ذهن بله، ولی وجود خارجی ندارد ایشان دارد به خارج رد می‏کند. این حرفی که شما می‏زنید فقط تو مغزت این حرف را بگردان والا وجود خارجی ندارد امکان ندارد در خارج من یقین کنم این بول است و بول هم اثرش بدون اجتناب است شارع بیاید بگوید من برداشتم خارجا این مطلب امکان ندارد. لذا ایشان می‏فرماید عجب‏ترش این است که این آقای معاصر مثّل لذلک مثال هم زده بر این مطلب، کدام مطلب؟ که مولی بتواند جلوی قطع را بگیرد مثّل لذلک آخر ایشان عقیده‏اش این است دیگر صاحب فصول می‏گوید شارع احتمال دارد جلوی قطع را بگیرد بعد هم یک مثال زده یعنی خواسته یک مثالی بزند که بگوید مولی حالا اشاره کاری نداریم، مولی می‏تواند بیاید جلوی قطع را بگیرد چه مثالی زده؟ این مثال را زده: اگر یک آقایی امروز یک نوکری آورد خانه‌اش حالا یا بقول ایشان عبدی خرید به این نوکرش می‏گوید حواست جمع باشد از امروز که تو خانه ما آمدی برای بدست آوردن مقاصد من سراغ عقلیات نروی، نشینی صغری کبری بچینی بعد بگویی من مطلوبم این است، هر کاری خواستی بکنی از من بپرس یعنی از دو لب من باید دستور صادر بشود اگر هم مسافرت بودم باید برایت نامه بدهم، خوب ببینید ایشان این مثال را آورده گفته پس می‏شود مولی جلوگیری از قطع بکند، به این عبدش می‏گوید مبادا روی قطعیاتت کار بکنی هر کاری می‏خواهی انجام بدهی باید از من بشنوی روی قطعیات و حدسیات خودت حق نداری اوامر من را تشخیص بدهی. خوب اینجا شاهد آورده می‏گوید نگاه کن مولی الان توانست جلوی قطع این عبد را بگیرد که اگر هم قطع پیدا کردی به یک مطلبی که آن خواسته من است به قطعت حق نداری عمل بکنی و این عبد هم ولو آدم متعارفی است ولی باز هم می‏بینید جلویش را گرفت وقتی مولی بتواند جلوی قطع آدم متعارف را بگیرد بطریق اولی جلوی قطع آدمهای غیر متعارف را هم می‏تواند بگیرد این مثال را هم زده. مثال زده برای ذلک، ذلک یعنی چی؟ برای آنجایی که می‏شود شارع یعنی مولی، مولی بیاید منع بکند از قطع یعنی بگوید به عبدش بگوید به قطع هم پیدا کردی که مطلب اینجوری است انجام نده باید از من بشنوی این هم مثال شاهد آورده ولی دو سه تا ایراد به این شاهد وارد است. مثال زده به آنجایی که اذا قال المولی لعبده لاتعتمد البته اگر به فصول مراجعه کنید لا تعول است فرقی نمی‏کند حالا، لا تعتمد این آقای مولی به این نوکرش می‏گوید اعتماد نکنی در به دست آوردن اوامر من اعتماد نکنی علی ما تقطعُ من قِبَل عقلک او یؤدّی الیه حدسُک یعنی برای تشخیص اوامر من مولی نروی سراغ مقدمات عقلیه بنشینی پهلوی خودت صغری کبری بچینی بگویی خوب حالا که اینجور است پس من یقین دارم خواسته مولی این است پس آن کار را نه این کار را نکن. حواست جمع باشد از امروز هر کاری می‏خواهی بکنی من باید دستور بدهم این کار را بکن، این کار را نکن مبادا برای معرفت اوامر من آقای صاحب فصول دارد می‏گوید، می‏خواهد بگوید مولی می‏تواند جلوی قطع را بگیرد، به این عبدش می‏گوید اگر قطع هم پیدا کردی آن کار خوب است انجام نده من باید بهت بگویم انجام بده خوب این دلیل است بر اینکه مولی می‏تواند جلوی بعضی از قطع ‏ها را بگیرد. مولی به عبدش می‏گوید برای معرفت اوامر من اعتماد نکنی به آن احکامی که تقطعُ به من قِبَل عقلک او یؤدّی الیه، ضمیر الیه به آن ما برمی‏گردد، حدسُک، خلاصه روی حدسیات و عقلیات مبادا کاری بکنی. اقتصر آقای عبد اکتفا کن علی ما یصل الیک منّی اعتماد کن کارهایی را که می‏خواهی بکنی باید زیر نظر من باشد حالا اگر تو شهر بودم به طریق مشافحهة، اگر مسافرت بودم به طریق مراسله، برایت نامه می‏نویسم این کار را بکن آن کار را نکن. پس نتیجتا مولی توانست جلوی بعضی از قطع‏ها را بگیرد این را هم شاهد آورده است. ایشان می‏فرماید و فسادهُ یظهرُ من ممّا سبق من أوّل المسألة الی هنا. از همانجایی که این مثال بول را ایشان زد تا اینجا حرفهایی را که ما زدیم همه ردّ بر ایشان است یک دو سه تا ردّش را از خارج عرض بکنم.

[رد کلام صاحب فصول]

اولاً این مثال شما... یعنی اجنبی با مانعة فیه است، بحث ما در قطع طریقی محض بود این قطعی که مولی نهی کرده قطعی است که جزءالموضوع است، عنایت بکنید ما چه قطعی را داشتیم بحث می‏کردیم؟ یعنی جلوگیری از قطع طریقی محض، اینکه طریقی محض نیست این دارد جلوی قطع این را می‏گیرد ولی قطعی است که جزءالموضوع است پس این اجنبی است.

مطلب دوم: این مولی که به این عبدش دارد این حرف را می‏زند می‏دانید چی می‏خواهد بگوید؟ می‏خواهد بگوید خوض نکنی در مقدمات عقلیه اینطور نباشد از امروز آمدی تو خانه ما هر چی عقلت هی برو تو مقدمات عقلیه از ناحیه مقدمات عقلیه آراء من را به دست بیاور، دارد نهی‏ اش می‏کند ار خوض ما که قبلاً گفتیم از همه اینها بگذرد مولی شارع را نمی‏شود با این مولاهای ظاهری قیاس کنیم برای اینکه مولاهای ظاهری گاهی متحکم هستند یعنی زورگو هستند بله یک مولای زورگویی به عبدش یک دستوری می‏دهد اما شارع مقدس حکیم است حکیم می‏داند قطع حجیت ذاتی است شارع مقدس هم که حکیم است زور نمی‏خواهد بگوید می‏گوید آن قطعی که حجیتش ذاتی است من نمی‏توانم جلویش را بگیرم خلاصه مطلب آقای صاحب فصول این مثالی که شما شاهد آوردید که مولی می‏تواند جلوی قطع را بگیرد دو سه تا اشکال دارد: یکی اینکه بحث ما در قطعی طریقی محض بود، آن را ما گفتیم نمی‏تواند شارع جلویش را بگیرد این قطعی که شما مثال زدید قطع جزءالموضوع است ربطی به کار ما ندارد این یک.

دو: این مولی دارد نهی می‏کند از خوض در مقدمات عقلیه که ما خودمان هم قبلاً گفتیم، یعنی کأنّه دارد به این عبدش می‏گوید: اینطور نباشد که اوامر من را بنشینی از راه افکار خودت تشخیص بدهی. دارد نهی ‏اش می‏کند از خوض در مطالب عقلیه. باز هم ربطی به کار ما ندارد ما خودمان هم گفتیم خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه جایز نیست، از همه گذشته شما مولای ظاهری را با شارع حکیم قیاس کردید گفتید این مولی چطور می‏تواند جلوی قطع را بگیرد پس شارع هم می‏تواند جلوی قطع را بگیرد. می‏گوییم آقا این مولی زورگو است مولاها متحکمند گاهی، با اینکه قطع حجیت ذاتیه است می‏گوید من به تو زور می‏گویم، می‏گویم اینجور نکن. اما شارع مقدس که زورگو نیست حرف‌هایی که می‏زند باید روی حکمت باشد ما می‏گوییم شارع حکیم نمی‏تواند جلوی قطعی که حجیتش ذاتیه است بگیرد، آنوقت شما برای ما شاهد آوردید که مولی می‏تواند به عبدش یک همچنین حرفی بزند و جلوی قطعش را بگیرد.

نتیجتا آقا حرف آقای کاشف الغطاء اگر هم توجیهی داشته باشد همان توجیهی است که ما کردیم، بگوییم مقصود ایشان احتمال سوم است آن احتمال سوم هم در آن مثال دومیش نه در آن مثال اولی، والا توجیه صاحب فصول از ابتدایش که حساب بکنیم یک فرضیه است و فرضیه هم که به درد ما نمی‏خورد و بدتر از آنی که این مثال را زده و ما نحن فیه را برای اینجا شاهد آورده. خوب این تا اینجا.

ـ سئوال:...

ـ ... بر بطلان... شما فرضیه برای ما درست کردید تمام شد. فرضیه ما نمی‏خوانیم عرض کردم شما فرضیه درست کردید این اولاً، و ثانیا مثال تان هم با ممثّل فرق دارد دو تا اشکال دارید. اولاً: خارجا این تصور نمی‏شود که احتمال بدهیم شارع آمده جلوگیری کرده آن فرضیه است وجود خارجی ندارد این اولاً. و ثانیا: مثال با ممثّل نمی‏خواند برای اینکه مثال ما در یک جا و ممثّل ما یک چیز دیگر است.

۳

تنبیه چهارم (علم اجمالی)

الرابع: تنبیه چهارم: این تنبیه است یعنی از اینجا که صفحه ۱۴، است تا صفحه ۲۴ این ده صفحه ‏ای که مانده اینها همه مَن تَبَعِ این تنبیه چهارم است.

[علم اجمالی]

بسیار بحث مهمی هم هست بحث علم اجمالی است، اولاً این معلوم بشود تا وارد کتاب نشدیم. ما خیلی تو زبانمان شایع است می‏گوییم علم اجمالی، علم تفصیلی، واقعا اگر بخواهد آدم صحیح حرف بزند این غلط است منتهی ایشان می‏گوید معلوم بالاجمال معلوم بالتفصیل، ما می‏گوییم چی؟ می‏گوییم بابا علم اجمالی داریم نمی‏دانم قبله اینطرف است یا آنطرف است؟ یک نماز به اینطرف می‏خوانم یک نماز به آنطرف می‏خوانم علم اجمالی پیدا کردم که نماز را رو به قبله خواندم، ما هی می‏گوییم علم اجمالی، علم تفصیلی رو اصطلاح یک کمی بخواهیم حرف بزنیم این غلط است باید بگوییم معلوم اجمالی، معلوم تفصیلی چرا؟ برای اینکه علم بسیط است العلمُ هو الصورةُ الحاصلةُ فی الذهن، علم آن صورتی است که تو ذهن شما می‏آید، علم امر بسیط است آن صورت ذهنیه که شما این دیگر اجمال و تفصیل ندارد. پس ما اگر می‏گوییم علم اجمالی، علم تفصیلی، یعنی اجمال و تفصیل را صفت می‏گیریم برای علم غلط است برای اینکه آنها صفت علم نیستند علم امر بسیط است امر بسیط دیگر اجمال و تفصیل ندارد پس چی باید بگوییم؟ باید بگوییم معلوم اجمالی، معلوم تفصیلی چون اجمال و تفصیل صفت متعلّق علم است. ببینید معلوم چی است؟ معلوم آن چیزی است که علم من به آن تعلّق می‏گیرد، اجمال و تفصیل مال علم نیست علم امر بسیط است مال چی است؟ مال آن معلوم است یعنی آن چیزی که علم من به او تعلّق می‏گیرد.

یک خرده عبارت اصطلاحی ‏تر بخواهیم حرف بزنیم این اجمال و تفصیل وصف به حال موصوف نیست وصف به حال متعلّق موصوف است. دوباره عبارت را می‏گویم تا با مثال روشن بشود این اجمال و تفصیل وصف به حال موصوف نیست، وصف به حال متعلّق موصوف است.

من دو تا مثال بزنم تو صمدیه بود یادم می‏آید این مثال را دارد. یک وقت شما می‏گویید زیدٌ کریمٌ، این کریمٌ وصف به حال موصوف است. یعنی زید این صفت را دارد و کریم است، الان این کریم وصف است به حال موصوف. اما یک وقت شما می‏گویید زیدٌ کریمٌ الاب زید بابایش کریم است این کریم دیگر وصف به حال موصوف نیست وصف به حال متعلّق موصوف است که باباش باشد، روشن شد. پس زیدٌ کریمٌ، کریمٌ وصف به حال موصوف است. اما زیدٌ کریمٌ الاب آن کریم دیگر وصف موصوف نیست وصف متعلّق موصوف است یعنی بابای زید اینجا هم همین‏جور است این اجمال و تفصیل وصف به حال موصوف نیست یعنی وصف علم نیست چون علم اجمال و تفصیل ندارد وصف به حال متعلّق موصوف است یعنی اجمال و تفصیل صفت است برای آن چیزی که علم به آن تعلّق می‏گیرد که معلوم باشد.

پس بنابراین ابتدائا خواستم عرض بکنم این را که ایشان اینجا صحبت از معلوم می‏کنند به این نکته خواستند خلاصه ما را متنبه کنند: الرابع اینکه أنّ المعلوم اجمالاً ببینید نمی‏گوید علم اجمالی المعلومُ اجمالاً هل هو کالمعلوم بالتفصیل آیا علم اجمالی مثل علم تفصیلی هست فی الاعتبار ام لا؟

[علم تفصیلی، علم اجمالی، شک بدویه]

عنایت کنید آقا ما یک علم محض داریم، یک جهل محض داریم، یک علم مشوب به جهل داریم، سه چیز است دیگر. علم محض: یعنی علمی که جهل در آن نیست. جهل محض: یعنی جهلی که علم در آن نیست. اما یک علم‏هایی هم داریم که مشوب به جهل است. پس ما سه چیز داریم علم محض، جهل محض، علم مشوب به جهل. علم محض مثل چی؟ مثل علم تفصیلی، علم تفصیلی علم محض است الان من علم دارم این ظرفی که اینجاست نجس است خوب این چه علمی است؟ علم تفصیلی است دیگر یعنی من علم دارم تفصیلاً شکی درش نیست الان دست خونی زدم تو این لیوان آب، من الان علم تفصیلی دارم که این ظرف نجس است، پس این شد علم محض جهلی در کار نیست. یک وقت جهل محض است علم تو کار نیست یک لیوان آب تو حیاط است تو صحن حرم حضرت معصومه سلام الله علیها است حالا نمی‏دانم آیا این لیوان آب پاک است یا نجس است؟ دیگر علمی تو کار نیست جهل محض است. اینی که این لیوانی که من دست خونی زدم توش علم محض است که نجس است، آن ظرفی که مثلاً ظرف عمومی آبخوری است حالا من نمی‏دانم آیا کسی دهانش پاک بوده، نجس بوده این خورده یا نه؟ این جهل محض است. یک وقت هم نه علم مشوب به جهل است، دو تا ظرف داریم اینجا یکی‏ اش یقینا پاک است یکی اش یقینا نجس است اینجا نمی‏دانم کدام است این علم مشوب به جهل است یعنی در عینی که علم دارم یک نجسی اینجاست اما جهل دارم که آیا این است یا این است؟ آنجایی که علم محض است آنجا را بهش می‏گویند علم تفصیلی، علم محض را می‏گویند علم تفصیلی. جهل محض را می‏گویند شبهه بدویه یعنی آنجایی که نمی‏دانم این لیوان آب پاک است یا نجس است علمی تو کار نیست به این می‏گویند شبهه بدویه یا شک بدوی فرقی نمی‏کند این سومی را می‏گویند علم اجمالی. پس ببینید علم محض اسمش علم تفصیلی است، جهل محض اسمش شبهه بدویه است، علم مشوب به جهل اسمش علم اجمالی است. یک وقت من علم دارم این ظرف نجس است این می‏شود علم محض یعنی معلوم به تفصیل است نجاستش. یک وقت جهل محض است نمی‏دانم این لیوان پاک است یا نجس است علمی در کار نیست به این می‏گویند شبهه بدویه، یک وقت دو تا ظرف اینجا است یکی ‏اش نجس است، یکی‏اش پاک است من خبر ندارم علم دارم یک نجاستی هست اما جهل دارم که آیا این است یا این است به این می‏گویند علم اجمالی. پس ما سه تا عنوان داریم: علم تفصیلی، علم اجمالی، شک بدویه.

خوب علم تفصیلی که حکمش روشن است منی که الان با دست خونی زدم تو این لیوان علم تفصیلی دارم نجس است حکمش روشن است دیگر حکمش چی است؟ یجبُ الاجتناب، این معلوم است. جهل محض هم حکمش روشن است، شبهه بدویه حکمش چی است؟ اصالة الطهارت شما که نمی‏دانید این لیوان پاک است یا نجس است با اصالة الطهارت می‏گویید پاک است. پس علم محض حکمش روشن است، جهل محض هم حکمش روشن است، می‏ماند چی؟ علم مشوب به جهل علم اجمالی آیا این را ملحقش بکنیم به علم تفصیلی یا ملحقش بکنیم به شک بدوی؟ مشهور ملحقش کردند به علم تفصیلی، گفتند چطور اگر یک دانه ظرف نجس داشتی حکمش یجب الاجتناب است اینجا هم که دو تا ظرف دارید یک دانه ‏اش نجس است نمی‏دانی کدام است این ملحق به علم تفصیلی است علم است دیگر، اگر آن علم است این هم علم است منتهی آن علم تفصیلی است این علم اجمالی است پس به قول مشهور این شکت یعنی علم اجمالی ملحق است به علم تفصیلی.

اما مرحوم مجلسی ملحقش کرده به شک بدوی. دقت کردید اربعین صفحه ۵۸۲، اربعین مرحوم مجلسی چند سال پیش من پیدا کردم، اربعین مرحوم مجلسی صفحه ۵۸۲، و هذا هو الاقوی این را پیدا کنید اگر اربعین را دارید صفحه ۵۸۲، را ببینید هذا هو الاقوی همین را می‏گوید. پس داریم اختلاف‌ها را می‏گوییم علم تفصیلی حکمش روشن است وجوب اجتناب. شک بدوی هم حکمش روشن عدم وجوب اجتناب. این علم اجمالی که مشوب به جهل است آیا این ملحق به کدام است؟ مشهور می‏گویند ملحق است به آن علم تفصیلی چطور اگر علم تفصیلی داشتیم یک ظرف نجس است وجوب اجتناب داشت اینجا هم برای شما این علم اجمالی تنجیز تکلیف می‏کند این ملحق به آن علم است دیگر همانطوری که آن علم بود حکمش وجوب اجتناب بود این هم علم است حکمش وجوب اجتناب است. ولی مرحوم مجلسی می‏گوید نه، ملحق به شک بدوی است چطور شک بدوی تکلیف نمی‌‏آورد آن لیوانی که نمی‏دانی پاک یا نجس است حکمش طهارت بود تکلیف برای شما نمی‏ آورد اینجا هم که یک دانه ‏اش نجس است مثل جهل است چرا؟ چون آن جهل است و این هم جهل است. مشهور می‏گویند آن علم است این هم علم است علمش را نگاه می‏کنند. مرحوم مجلسی جهلش را نگاه می‏کند می‏گوید آن جهل است اجتنابی ندارد این هم جهل است.

ـ سئوال:...

ـ حالا باشد دیگر فعلاً محصوره داریم می‏گوییم غیر مقصوره که انشاءالله چند ماه دیگر، یا یکی دو سال دیگر. علی کل حال فعلاً شبهه محصوره یکی از این دو تا یکی از این ده هزار تا را کاری نداریم یک وقت هست علم اجمالی داریم یکی از این ده هزار تا نجس است آن شبهه محصوره است آنجا احتیاطش لازم نیست نه شبهه محصوره یکی از این دو تا.

خوب تا اینجا معلوم شد آقا ما عقیده‏امان ما اصولی هستیم عقیده‏امان این است که علم اجمالی ملحق به علم تفصیلی است یعنی همانطوری که علم تفصیلی تکلیف می‏ آورد علم اجمالی هم تکلیف می‌‏آورد مثل مرحوم مجلسی نیستیم که بیائیم بگوئیم نه مثل شک بدوی است و برای ما تکلیف نمی‏آورد، خیلی خوب حالا که حرف اصولیین را قبول کردیم که تکلیف می‏ آورد علم اجمالی ملحق به علم تفصیلی است برای ما تکلیف می‌‏آورد آیا چه تکلیفی می‏آورد؟ باز اینجا اختلاف است دقت کردید اختلاف دوم شد. اختلاف اول این بود که آیا این مثل علم تفصیلی تکلیف‏ آور است یا مثل جهل تکلیف ‏آور نیست؟ قبول کردیم که تکلیف‏ آور است بیاییم سراغ نزاع دوم، حالا که قبول کردیم تکلیف ‏آور است چه تکلیفی برای ما می‏آورد؟ این علم اجمالی به نجاست احدُ الإنائين ما می‏گوییم تکلیف می‌‏آورد چه تکلیفی می‏ آورد؟ مشهور می‏گویند: وجوب موافقت قطعیه، غیر مشهور می‏گویند: حرمت مخالفت قطعیه، تکلیفی که می‏آورد مشهور می‏گویند موافقت قطعیه را بر تو واجب می‏کند یعنی چی؟ یعنی هر دو را باید بگذاری کنار هر دو را بگذاری کنار چون اگر هر دو را گذاشتی کنار موافقت قطعیه کردی چون احتمال دارد اگر یک دانه ‏اش را برداری بخوری احتمال دارد همان نجس باشد موافقت قطعیه نمی‏شود مشهور می‏گویند هر دو را بگذار کنار یعنی آن تکلیفی که می‏آورد چه تکلیفی است؟ وجوب موافقت قطعیه یعنی هر دو اینها را بگذار کنار تا یقین کنی صد در صد آن نجس واقعی را گذاشتی کنار. ولی بعضی می‏گویند نه آن تکلیفی که می‏ آید حرمت مخالفت قطعیه است آن تکلیف می‏گوید هر دو را نخور یک دانه‏ اش را بردار بخور، میرازی قمی عقیده ‏اش این است. هر کدام مخالف‌ها را گفتیم، میرزای قمی جلد دوم قوانین آن قوانین قدیمی‌ها جلد دوم، صفحه ۲۵، ایشان عبارتشان این است: نحن لا نحکمُ بحلیة المجموع کل المحدث المجلسی، دیگر آدرس هم نمی‏دهد کجا در اربعین همین را می‏گوید محدث مجلسی، ما پیدا کردیم در اربعین است. علی کل حال پس می‏بینید اینهایی که می‏گویند علم اجمالی اثبات تکلیف می‏کند اختلاف است مشهور می‏گویند تکلیفی که می‌‏آورد موافقت قطعیه است یعنی هر دو را باید بگذاری کنار که بدانی از آن نجس اجتناب کردی ولی دیگران می‏گویند نه این تکلیفی که می‏ آ ورد مخالفت قطعیه را حرام می‏کند چون اگر هر دو را بخوری یقینا مخالفت است، مخالفت قطیعه حرام است یک دانه ‏اش را بگذار کنار، یک دانه ‏اش را بردار بخور. این خلاصه بحث علم اجمالی. یک چیز دیگری هم الان از خارج یادم افتاد این را هم عرض بکنم بعضی از آقایان گفتند خلاصه این بحث یک بحث مشکلی است یک قدری بیشتر توضیح بدهید من واقعا خوشحالم رفقا خیلی زیاد مطالعه می‏کنند خبرش را دارم، آدرس‌هایی که می‏دهم مراجعه می‏کنند آنها را مطالعه می‏کنند کنار درس بعد چرک نویس، بعد پاکنویس خلاصه انشاءالله بعد از این درس ما بتوانیم یک صد تا استاد رسائل تو این چند صد نفر اقلاً خلاصه تحویل حوزه بدهیم. من آقا خودم طلبه موفقی نبودم یعنی مشکلات زیاد داشتم هم از نظر استاد، هم از نظر جهات دیگر من طلبه موفقی تا این ساعت نبودم ولی دوست دارم رفقا واقعا طلبه موفق بشوند. یک آقایی صبح تو حرم می‏گفت آقا ما پنج شش تا درس سه چهار سال خواندیم الان ضعف اعصاب و وضعم خراب اصلاً درس‌ها را هم نمی‏فهمم دیگر. گفتم خوب اشتباهت همین است من به رفقا تذکر دادم نهایتش دو تا درس والا اگر یکی هم درس بخوانید خیلی بهتر است. علی کل حال نهایتش یک دانه درس، دو تا درس با حوصله بخوانید همین طوری که داریم می‏خوانیم انشاءالله بعدها یک استاد خوب حوزه می‏شوید، نه مثل من بیسواد که هیچی بلد نباشید علی کل حال این می‏خواهیم از خارج عرض بکنیم.

[اطراف علم اجمالی]

اطراف علم اجمالی آقا چهار جور تصور می‏شود اینها تو کتاب نیست می‏خواهیم اینها را از خارج بگوییم بخاطر اینکه این آقا توصیه کردند، ما چهار جور علم اجمالی داریم بعضی از علم اجمالی ‏ها هست هم موافقت قطعیه ‏اش ممکن است هم مخالفت قطعیه ‏اش ممکن است بعضی از علم اجمالی‏‌ها هست نه موافقت قطعیه ‏اش ممکن است و نه مخالفت قطیعه‏ اش مثال‌هایش را می‏زنم، بعضی از علم اجمالی‏‌ها مخالفت قطعیه‏ اش ممکن است، موافقت قطعیه ‏اش ممکن نیست، بعضی از علم اجمالی ‏ها برعکس است موافقت قطعیه ‏اش ممکن است، مخالفت قطعیه ‏اش امکان ندارد. چهار صورت شد حالا مثال‌هایش را می‏زنم.

ما چهار جور علم اجمالی داریم: یک علم اجمالی ‏هایی که هم موافقت قطعیه‏ اش ممکن است و هم مخالفت قطیعه‏ اش مثل چی؟ همین الإنائين که مثال زدیم دو تا ظرف جلوی من است علم اجمالی دارم یکی‏اش نجس است و یکی‏ اش پاک است اینجا شما می‏توانی موافقت قطعیه کنی چه کار کنی؟ هر دو را بیندازی دور و هیچکدام را مصرف نکنی. هم می‏توانی مخالفت قطیعه بکنی هر دو را برداری بخوری. پس این علم اجمالی است که هم موافقت قطعیه‏ اش ممکن است و هم مخالفت قطعیه‏ اش ممکن است.

یک علم اجمالی ‏هایی داریم که نه موافقت قطعیه‏ اش ممکن است و نه مخالفت قطعیه‏ اش ممکن است مثل دَوَران امر بین محذورین، الان یک میت منافقی ما داریم نمی‏دانیم آیا این ملحق به مسلمان هاست تا دفنش واجب باشد، ملحق به کفار است تا دفنش حرام باشد دَوَران امر است بین محذورین علم دارم بالاخره یک حکمی دارد این میت منافق بالاخره یا ملحق به مسلمان هاست که دفنش واجب است یا ملحق به کفار است که دفنش حرام است. این علم اجمالی است یقین دارم یا ملحق به آنهاست و یا اینها، یقین دارم دفنش یا واجب است یا نیست، اما نمی‏دانم آیا واجب است یا حرام است. این از آن علم اجمالی‏‌هایی است که امکان ندارد شما امکان ندارد مخالفت قطعیه بکنید یا موافقت قطعیه بکنید. چرا؟ برای اینکه یا فاعل است یا تارِک، اگر انجام دادی موافقت احتمالیه است مخالفت احتمالیه. دفنش نکردی موافقت احتمالیه است مخالفت احتمالیه است امکان ندارد. آن قسم اولی این بود که هم می‏توانستی موافقت قطعیه بکنی و هم مخالفت قطعیه ولی در این مثال دومی علم اجمالی که علم دارم این یا دفنش واجب است یا دفنش حرام است امکان ندارد شما یک کاری بکنی که موافقت قطعیه باشد یا مخالفت قطعیه باشد امکان ندارد این دو تا مثال.

مثال سوم: ما علم اجمالی ‏هایی داریم که مخالفت قطعیه‏ اش ممکن است ولی موافقت قطعیه ‏اش ممکن نیست. آن دو تا هم موافقت شان ممکن بود هم مخالفتش، آن یکی نه موافقتش و نه مخالفتش رفتیم سراغ سومی، سه سال سومی است علم اجمالی این است مخالفت قطعیه ‏اش ممکن است ولی امکان ندارد موافقت قطعیه مثل نماز حائض در ایام استظهار، یک زنی فرض کنید عادتش پنج روز است هر ماه پنج روز خون می‏بیند امروز روز ششم هم این ماه خون دیده این می‏گویند ایام استظهار، چرا؟ الان نمی‏داند آیا این مثل خون‌های دیروز است این ماه شده شش روز که نماز حرام باشد یا نه این خون استحاضه است که نماز بهش واجب باشد این را می‏گویند ایام استظهار. بنابر اینکه حرمت نماز حائض حرمت ذاتی داشته باشد خوب اینجا این زن روز ششم یک نماز می‌‏آورد بدون قصد قربت این مخالفت قطعیه کرده اما موافقت قطعیه ممکن نیست چرا؟ برای اینکه اگر نماز حرام بوده آورده اگر هم واجب بوده با قصد قربت واجب بوده که این نیاورده. پس ببینید علم اجمالی دارد این خون یا حیض است نماز حرام است، یا استحاضه است نماز واجب است، مخالفت قطعیه ‏اش ممکن است بنابر اینکه حرمت صلاة حائض حرمت ذاتی باشد آنوقت این آدم این زن این نماز را می‏خواند ولی بدون قصد قربت این مخالفت قطعیه کرده چون اگر حرام بوده انجام داده، اگر هم واجب بوده با قصد قربت واجب بوده این انجام نداده این شده مخالفت قطعیه ولی موافقت قطعیه از این امکان ندارد.

به عکسش یک مثالی بزنیم که موافقت قطعیه ‏اش امکان دارد قسم چهارم: موافقت قطعیه‏ اش ممکن است ولی مخالفت قطعیه ‏اش امکان ندارد. من علم اجمالی دارم یکی از نانواهای ایران دستگاهش نجس است یکی از نانواهای ایران، این کشور با این توسعه با این پهناوری خوب اینجا من موافقت قطعی می‏توانم بکنم علم اجمالی دارم یکی از این نانوایی ‏ها دستگاهش نجس است و تمام نانهایش همه نجس است و حرام است خوردنش. من در اینجا که علم اجمالی دارم موافقت قطعیه می‏توانم بکنم چه کار می‏کنم؟ می‏روم آقا گندم می‏خرم خودم تو خانه نان درست می‏کنم از هیچ نانوایی نان نمی‏گیرم. می‏گوید چه کار کردم موافقت قطعیه کردم دیگر یقینا از آن نانوایی نجس نان نگرفتم. پس موافقت قطعیه ‏اش ممکن است اما مخالفت قطعیه ‏اش ممکن نیست امکان ندارد من صد سال هم که زنده باشم از تمام نانوایی ‏ها ایران یک نان بگیرم تا یقین کنم که آن نان نجس را خوردم.

عنایت کردید پس ما چهار جور علم اجمالی داریم در بعضی‏ها مخالفت و موافقت قطعیه ممکن، در بعضی ‏ها غیر ممکن، در بعضی‏‌ها مخالفت قطعیه ممکن، موافقت قطعیه لا یمکن، در این آخری موافقت قطعیه یمکن، مخالفت قطعیه لایمکن. خیلی معطل شدیم.

ـ سئوال:...

ـ اینجا علم دارم یکی ‏اش پاک است و یکی‏ اش نجس است اینجا هم موافقت قطعیه می‏کنم هر دویش را می‏گذارم کنار، یا موافقت قطعیه هر دویش را برمی‏دارم و می‏خورم که یقینا نجس را خوردم.

حالا عنایت بفرمایید: معلوم بالاجمال پس سرّش معلوم شد چرا معلوم می‏گوید برای اینکه علم اجمال و تفصیل ندارد، علم وصف به حال موصوف نیست، وصف به حال متعلّق موصوف است مثل زیدٌ کریمٌ الاب است یعنی اجمال مال معلوم است نه مال علم، المعلوم اجمالاً هل هو کالمعلوم بالتفصیل آیا علم اجمالی مثل علم تفصیلی است در اعتبار ام لا؟ یعنی آیا علم اجمالی هم اثبات تکلیف می‏کند مثل علم تفصیلی یا نه مثل شک بدوی است اثبات تکلیف نمی‏کند والکلام فیه یقع تارةً فی اعتباره کلام در این علم اجمالی دو جور ما بحث می‏کنیم یک بار بحث می‏کنیم که آیا معتبر است یا نه از حیث اثبات التکلیف به یعنی به علم اجمالی آیا به علم اجمالی اثبات تکلیف می‏شود؟ مشهور می‏گویند می‏شود ام لا یا نمی‏شود؟ مثل مرحوم مجلسی و أنّ الحکم المعلوم بالاجمال کالمعلوم بالتفصیل فی التنجّز علی المکلّف آیا علم اجمالی مثل علم تفصیلی منجّز تکلیف است چنانچه مشهور می‏گویند او کالمجهول رأسا مذهب کی؟ مرحوم مجلسی چون مرحوم مجلسی علم اجمالی را ملحقش می‏کند کالمجهول رأسا، مجهول رأسا همان مجهول محضی است که من گفتم. چطور مجهول محض اثبات تکلیف نمی‏کند؟ مرحوم مجلسی می‏فرماید علم اجمالی هم مثل این است پس می‏بینید علم اجمالی مثل معلوم بالتفصیل است در اثبات تکلیف یعنی مذهب مشهور یا مثل مجهول محض است که اثبات تکلیف نمی‏کند... مذهب مرحوم مجلسی و اخری ظاهرا دیگر برای شنبه انشاءالله.

والسلام علیکم و رحمة الله.

لم يفرّق أيضا بين القطّاع وغيره.

وإن اريد بذلك أنّه بعد انكشاف الواقع لا يجزي ما أتى به على طبق قطعه ، فهو أيضا حقّ في الجملة ؛ لأنّ المكلّف إن كان تكليفه حين العمل مجرّد الواقع من دون مدخليّة للاعتقاد ، فالمأتيّ به المخالف للواقع لا يجزي عن الواقع ، سواء القطّاع وغيره. وإن كان للاعتقاد مدخل فيه ـ كما في أمر الشارع بالصلاة إلى ما يعتقد كونها قبلة ـ فإنّ قضيّة هذا كفاية القطع المتعارف ، لا قطع القطّاع ، فيجب عليه الإعادة وإن لم تجب على غيره.

توجيه الحكم بعدم اعتبار قطع القطّاع

ثمّ إنّ بعض المعاصرين (١) وجّه الحكم بعدم اعتبار قطع القطّاع ـ بعد تقييده بما إذا علم القطّاع أو احتمل أن يكون حجيّة قطعه مشروطة بعدم كونه قطّاعا ـ : بأنّه يشترط في حجّية القطع عدم منع الشارع عنه وإن كان العقل أيضا قد يقطع بعدم المنع ، إلاّ أنّه إذا احتمل المنع يحكم بحجّية القطع ظاهرا ما لم يثبت المنع.

مناقشة التوجيه المذكور

وأنت خبير بأنّه يكفي في فساد ذلك عدم تصوّر القطع بشيء وعدم ترتيب آثار ذلك الشيء عليه مع فرض كون الآثار آثارا له.

والعجب أنّ المعاصر مثّل لذلك بما إذا قال المولى لعبده : لا تعتمد في معرفة أوامري على ما تقطع به من قبل عقلك ، أو يؤدّي إليه حدسك ، بل اقتصر على ما يصل إليك منّي بطريق المشافهة أو المراسلة (٢). وفساده يظهر ممّا سبق من أوّل المسألة إلى هنا.

__________________

(١) هو صاحب الفصول في الفصول : ٣٤٣.

(٢) كذا في (م) ، وفي غيرها : «والمراسلة».

الرابع

الكلام في اعتبار العلم الإجمالي ، وفيه مقامان

أنّ المعلوم إجمالا هل هو كالمعلوم بالتفصيل في الاعتبار ، أم لا؟

والكلام فيه يقع :

تارة في اعتباره من حيث إثبات التكليف به ، وأنّ الحكم المعلوم بالإجمال هل هو كالمعلوم بالتفصيل في التنجّز على المكلّف ، أم هو كالمجهول رأسا؟

واخرى في أنّه بعد ما ثبت التكليف بالعلم التفصيلي أو الإجمالي المعتبر ، فهل يكتفى في امتثاله بالموافقة الإجمالية ولو مع تيسّر العلم التفصيلي ، أم لا يكتفى به إلاّ مع تعذّر العلم التفصيلي ، فلا يجوز إكرام شخصين أحدهما زيد مع التمكّن من معرفة زيد بالتفصيل ، ولا فعل الصلاتين في ثوبين مشتبهين مع إمكان الصلاة في ثوب طاهر؟

والكلام (١) من الجهة الاولى يقع من جهتين ؛ لأنّ اعتبار العلم الإجمالي له مرتبتان :

الاولى : حرمة المخالفة القطعيّة.

__________________

(١) في (ص) و (ه) زيادة : «فيه».