درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۳۱: قطع قطاع ۲

 
۱

خلاصه درس گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه آقای کاشف الغطاء ولو خیلی ما دیروز حرف زدیم ولی یک کلمه ایشان می‏خواهد بگوید یعنی درس دیروز را در دو تا کلمه می‏شود خلاصه بکنی، ایشان می‏فرمایند آدمهای غیر متعارف مشمول ادلّه نیستند یک کلمه، آدمهای متعارف مشمول ادله هستند آدمهای غیر متعارف مشمول ادله نیستند حالا می‏خواهد شاک باشد می‏خواهد ظان باشد می‏خواهد قاطع. دیگر از این جامع‏تر نمی‏شود عبارت گفت، آدمهای غیر متعارف مشمول ادله واقع نمی‏شوند آدمهای متعارف هستند که ادله شاملشان می‏شود والا آدمهای غیر متعارف ادله شامل آنها نمی‏شود، حالا آن غیر متعارف می‏خواهد شاک باشد یعنی در شکش غیر متعارف است هی شک می‏کند این مشمول اذا شککت فابن علی الاکثر نمی‏شود، این آدم نمازش باطل است حالا دلیل دیگری داریم بر صحت، کاری نداریم این آدمی که غیر متعارف است در یک نماز پنج بار ده بار شک می‏کند این مشمول اذا شککت فابن علی الاکثر نمی‏شود این نمازش محکوم به بطلان است. آدمی که در ظنش غیر متعارف است این مشمول آن دلیل نمی‏شود که اذا ظننت به اینکه این طرف قبله است فصلّ الیها، دلیل داریم که اگر اذا ظننت که این جهت قبله است فصلّ الیها خوب این اذا ظننت به آدم متعارف می‏گویند، اما کسی که از قول یک بچه از قول یک دیوانه از راه خواب ظن پیدا کرده که اینطرف قبله است این اذا ظننت شامل این نمی‏شود این آدمی که ظن پیدا کرده اینطرف قبله است نماز می‏خواند این هم نمازش باطل است مشمول این دلیل واقع نمی‏شود. اذا قطعت بمشهود به فاشهد، اگر قاطع بودی به اینکه این کتاب مال این آقا است برو شهادت بده خوب آدمی که از قول یک بچه قطع پیدا می‏کند آن شهادتش پذیرفته نیست. پس ببینید یک کلمه شد درس، آدمهای غیر متعارف مشمول ادله نیستند. می‏خواهد حالا غیر متعارف در شک باشد که اسمش کثیرالشک است، غیر متعارف در ظن باشد که اسمش کثیرالظن است، غیر متعارف در قطع باشد که اسمش کثیرالقطع است، این خلاصه حرف ایشان.

۲

احتمالات سه گانه کلام مرحوم کاشف الغطاء

خوب حالا ایشان می‏خواهند بفرمایند این آقای بزرگوار راجع به شک حرفی زدند که بسیار درست است، واقعا کثیرالشک مشمول اذا شککت نمی‏شود، کثیرالظن هم مشمول اذا ظننت نمی‏شود، آن کثیرالقطع هم مشمول آن اذا قطعت نمی‏شود، چرا؟ برای اینکه قطعش، قطع موضوعی است و شارع می‏تواند در قطع موضوعی تصرف بکند بگوید اگر قطع پیدا کردی این کتاب مال این آقاست برو شهادت بده اما اگر قطعت از راه متعارف بود اما آیا ببینیم آقای کاشف‏ الغطاء همین را اراده کرده؟ ایشان می‏گوید ما یک قرینه‏ای دارد که ایشان قطع موضوعی را اراده نکرده یعنی اگر می‏گوید کثیرالقطع، قطعش معتبر نیست اعتبار ندارد موضوعی‏اش را نمی‏خواهد بگوید در قطع‏های طریقی می‏خواهد بگوید، آن قرینه را عنایت بکنید چون عبارت شیخ را بعضی از بزرگان اشکال کردند به ایشان، آخر ایشان می‏فرماید چون که قطع را دنبال شک گفته پس معلوم است قطع طریقی است، آنوقت به شیخ اشکال کردند گفتند مگر ما شک طریقی داریم که آن هم دنبالش باشد بشود قطع طریقی؟ آخر شک که طریق نیست علم و ظن است که طریق الی الواقع است شک که طریق الی الواقع نیست، آمدند به شیخ اشکال کردند آخر شیخ چی فرمود؟ فرمود از اینکه قطع دنبال شک گفته پس معلوم می‏شود مقصودش قطع طریقی است. آنوقت به شیخ اشکال کردند گفتند مگر شک طریق الی الواقع است که اگر شیخ راجع به شک یک حرفی زد بعد هم دنبالش قطع را گفت بگوییم قطع هم قطع طریقی است. این اشکال را به شیخ کردند ولی عرض کردیم این اشکال وارد نیست شیخ نمی‏خواهد اینطور بگوید. شیخ می‏فرماید ما می‏بینیم این کثیرالشک حکم واقعی در حقش ساقط می‏شود آدمهای معمولی اگر شک می‏کردند تو نماز وظیفه‏اشان چی بود؟ حکم واقعی‏اش بناء علی ‏الاکثر بود، این از آدم کثیرالشک این حکم واقعی ساقط می‏شود و کذا و کذا یعنی چی؟ یعنی کسی هم که قطعش غیر متعارف است حکم واقعی او هم ساقط می‏شود پس چه قطعی است که حکم واقعی دارد؟ قطع طریقی، غرض اینکه اینجا قدری دقیق است، خلاصه شیخ می‏فرماید، مقصود شیخ این است یکی از بزرگان از گذشتگان به شیخ اشکال کرده شما به شیخ عرض کرده مگر ما شک طریق الی الواقع است که اگر قطع را بعدش گفتیم بشود قطع طریقی؟ شک که طریقیت ندارد. به آن آقا عرض می‏کنیم اشکال شما وارد نیست شیخ انصاری مقصودشان این است ایشان می‏فرماید آدمهای شاک معمولی حکم واقعی‏شان چی است؟ سقوط حکم شک، یعنی اگر کسی کثیرالشک شد آن حکم واقعی که بناء علی ‏الاکثر است آن ساقط می‏شود و کذا یعنی اگر کسی هم کثیرالقطع بود آن حکم واقعی‏اش ساقط می‏شود خوب کدام قطع است که حکم واقعی در آن تصور می‏شود؟ در قطع طریقی، شیخ مقصودش این است پس بالنتیجه ما با این قرینه فهمیدیم اگر آقای کاشف الغطاء می‏گوید قطع قطّاع معتبر نیست در طریقی می‏خواهد بگوید، والا اگر در موضوعی بود که ما دیروز گفتیم حرف خوبی است از این معلوم می‏شود ایشان می‏گوید اگر یک نفر قطع به حکم واقعی پیدا کرد ولی این آدم یک آدم متعارفی نبود تند تند قطع می‏کرد، این قطعش با اینکه قطع طریقی است دارد با این قطعش واقع را می‏بیند این قطع حجت نیست به ایشان عرض می‏کنیم حالا که مرادت این است سه احتمال دارد.

دقت کردید یعنی بعد از اینکه قرینه را ثابت کردیم و گفتیم ایشان در قطع‏های طریقی می‏خواهد بگوید اگر کسی قطّاع بود غیر متعارف بود قطعش اعتبار ندارد، حالا که مقصودشان این است می‏گوییم آقای کاشف الغطاء این حرف شما سه احتمال دارد: احتمال اول اگر مرادت است صد در صد حرفتان باطل است، البته آن را که گفتیم نسبت به غیر قاطع گفتیم خیلی زیاد داریم آنجا دیگر لطیفه‏اش را عرض کردیم، بله عرض کردم آنجا یادم افتاد، عرض کردیم آنجا گفتیم نسبت به غیر قاطع آن یک جهتی داشت که ایشان آن را آنجا گفتند برای اینکه اشکالی می‏شد والا در قطع موضوعی شارع می‏تواند تصرف کند حتی نسبت به خود قاطع حالا آنجا ما نگفتیم نسبت به قاطع آنجا هم نسبت به قاطع گفتیم کم است نسبت به غیر قاطعش خیلی زیاد است. علی کل حال با آن دیگر عرض کردم اصرار نفرمایید دیگر عرض کردم ما آنجا هم گفتیم، عرض کردم آنجا ما گفتیم دیگر که حتی نسبت به قاطع، یعنی نسبت به خود قاطع هم می‏شود جلوگیری بکنی منتهی مثالش کم است، آنجا گفت ایشان نسبت به غیر قاطع مثالش زیاد است والا نسبت به خود قاطع هم ما داریم یک نفر قطع پیدا کرده به یک مطلبی و قطعش دخیل در حکم است شارع می‏تواند جلویش را بگیرد، حالا مثالش کم است کاری نداریم شارع می‏تواند جلویش را بگیرد بگوید این قطعی که تو پیدا کردی چون قطعت آدم متعارفی نیستی قطعت حجت نیست. خلاصه آقا با قرینه ما ثابت کردیم که این آقا مرادش این است در قطع‏های طریقی می‏گوید اگر کسی قطاع بود قطعش اعتبار ندارد، اما عرض می‏کنیم سه احتمال دارد هر کدام از این احتمالها مرادتان باشد یک اشکالی دارد منتهی احتمال اول صد در صد باطل است، یعنی اگر آقای کاشف الغطاء مرادش از اینکه می‏گوید قطع قطاع در قطع‏های طریقی اعتبار ندارد اگر مرادش احتمال اولی باشد صد در صد حرفشان باطل است، و اگر احتمال دوم و سوم باشد پنجاه درصد حرفش باطل است، پنجاه درصد هم حرفش صحیح است پس می‏خواهیم سه تا احتمال بخوانیم

[احتمال اول]

حالا اولی یعنی احتمال اول که صد در صد باطل است: ببینید یک نفر آقا قطع پیدا کرده به اینکه دعا عند رؤیت الهلال واجب است خوب این الان دارد با قطعش واقع را می‏بیند که ازش وجوب دعا می‏خواهند خوب الان شمای آقای کاشف الغطاء می‏گویی این آدمی که قطع به وجوب دعا پیدا کرده اگر آدم خوش باوری باشد قطعش معتبر نیست، قطعش معتبر نیست یعنی چی؟ یعنی این آدم برائت جاری کند، آخر آدمهای شاک برائت جاری می‏کنند حالا اگر من شک کردم دعا عند رؤیت الهلال واجب است یا نه چه کار می‏کنم؟ برائت جاری می‏کنم می‏گویم از اصل عدم وجوب، یا اگر قطع یا اگر شک کردم توتون استعمالش حلال است یا حرام است چه کار می‏کنم؟ برائت جاری می‏کنم می‏گویم استعمالش حلال است. حالا اگر کسی قطع پیدا کرد اگر کسی قطع به وجوب دعا پپدا کرد یا قطع به حرمت توتون پیدا کرد آقای کاشف ‏الغطاء می‏گوید این آدم چون آدم قاطع یعنی قاطع به وجوب دعا، قاطع به حرمت توتون چون آدم خوش باوری است چون زیاد قطع می‏کند این قطعش کلا قطع است چه کار کند؟ برائت جاری کند بگوید دعا واجب نیست، کاری که شاک می‏کند، برائت جاری کند بگوید توتون حرام نیست. اگر مقصود شما این است یعنی قطع قطاع معتبر نیست یعنی حکم شاک را این درباره خودش جاری بکند اینکه حرف صد در صد باطلی است این الان با قطعش دارد می‏بیند با لوح محفوظ ازش وجوب دعا می‏خواهند دارد می‏بیند با قطعش می‏بیند که در لوح محفوظ ازش ترک توتون می‏خواهند، مع ذلک بگوییم نخیر آقا شما با اینکه قاطعی به حرمت توتون ولی به منزله شاک هستی برائت جاری کن بگو توتون حلال است، برائت جاری کن بگو دعا واجب نیست اگر مراد شما این است آقای کاشف الغطاء قطع قطاع معتبر نیست یعنی به منزله شاک است احکام شاک را برایش معتبر بکنیم که حرفتان صد در صد باطل است.

حالا عنایت کنید تا برسیم به احتمال دوم و سوم. فأن ارید بذلک أنه یعنی قطاع اگر ان اراد اگر کاشف الغطاء اراده کرد به ذلک، به ذلک یعنی چی؟ عدم اعتبار قطع قطاع، ان اراد به عدم اعتبار قطع قطاع احتمال اولی است، انهُ مقصود ایشان این است که قطاع حین قطعه کاشاک یعنی این آدمی که قاطع صد در صد است این را به منزله شاک حساب کنیم بگوییم شما رجوع کن به ادله برائت، اگر این باشد که خیلی حرف ناجوری است اگر این است مقصود فلاشک در اینکه احکام شاک و غیر عالم، غیر عالم یعنی ظان، اگر شما مقصودت این است این آدم قاطع صد در صد را می‏خواهی بگویی احکام شاک یا احکام ظان بر او بار کنی لایجری فی حقّه، ابدا چنین چیزی جاری نیست در حق این آقایی که قطع پیدا کرده حالا قطاع است باشد، کیف یحکم چگونه شما می‏خواهی حکم بکنی علی القاطع بالتکلیف، وجوب دعا عند رؤیت الهلال، مثالش این است یک کسی قاطع به تکلیف است یعنی چی؟ یعنی قطع پیدا کرده که شب اول ماه وقتی رؤیت هلال می‏کند دعا عند رؤیت الهلال واجب است خوب این آدم الان قطع پیدا کرده، نسبت به غیر قاطع کثیر است ولی نسبت به خود قاطع داریم که عبارت ایشان آن بود، نسبت به غیر قاطع، نه عرض کردیم نسبت به غیر قاطع کثیر است یعنی حتی نسبت به قاطع هم داریم منتهی یک مثال، یک مورد دیگر قبول بکنیم یک موردش را یعنی داریم در یک مورد که به خود قاطع هم می‏گویند آقا این قطعت چون از آن سبب است به درد نمی‏خورد. چون آدم خوش باوری هستی به درد نمی‏خورد ولو یک مورد تو آن مثال یک مورد شما ذهنتان را ببرید نه به آن مثالهای زیادی که ما زدیم. همان روز هم شبهتا گفتیم، احتمالاً گفتیم خلاصه یک مورد ولو ما داشته باشیم که حکم واقعی، فرضی ‏اش را حساب بکنیم دیگر گفتیم فرض کردیم که نسبت به خود قاطع هم تصور می‏شود منتهی مثالهایی که زدیم گفتیم نوعا اینجوری است. در غیر قاطع است شما همان مثال فرضی را در نظر بگیرید که به خود قاطع می‏خواهیم بگوییم آقا قطعت اعتبار ندارد. آن طریقی است آن که حرفی درش نیست ایشان آنجا را نمی‏گویند، نه قطع طریقی که نمی‏شود شارع جلویش را بگیرد در موضوع ایشان می‏گوید مثال نداریم ایشان اشکالش این است می‏گوید در موضوع مثال نداریم، بله مثال نداریم رو مبنای مسببه بنا شده بود مثالها را بزنیم قطع طریقی را که اصلاً صحبتش را نکن. آقا خیلی دلتان می‏کشد عنایت بفرمایید آقا مطالعه بفرمایید روشن می‏شود عرض کردم فرضی، فرض بکنید که یک جایی قطع من دخیل در حکم الله واقع است رو همین فرض دیگر، عنایت کنید.

پس ببینید آقا کیف یحکم شما چگونه می‏خواهی حکم بکنی بر قاطع به وجوب دعا عند رؤیت الهلال، یک نفر قطع دارد دعا عند رؤیت الهلال واجب است، خوب این قطع دارد یعنی چی؟ یعنی دارد با این قطعش لوح محفوظ را می‏بیند که می‏گویند بابا اُدعُ عند رؤیت الهلال، خوب این کسی که این قطع را دارد شما می‏گویی نه چون قطاع است این آدمی که این قطع را پیدا کرده چون یک آدم خوش باوری است شما می‏گویی قطعش اعتبار ندارد اعتبار ندارد یعنی چی؟ یعنی به این بگوییم تو شاک هستی؟ یعنی رجوع کن به برائت، معنا ندارد این که دارد با قطعش می‏بیند که در واقع بهش می‏گویند که دعا واجب است باید دعا را بیاوری آنوقت باید بهش بگوییم آقا نه تو شاکی تو برائت جاری کن بگو برائت واجب نیست خوب این مستلزم تناقض است. ایشان می‏فرماید کسی که قطع دارد به وجوب دعا عند الرؤیت الهلال چگونه ما حکم بکنیم که رجوع کند الی ما، ما یعنی برائت چگونه رجوع کند آن برائتی که دلالت دارد بر عدم وجوب عند الشک، عدم العلم همان شک است دیگر، یعنی این با اینکه عالم است ولی بگوییم نخیر تو خودت را عدم العلم حساب کن رجوع کن به برائت. این مثال شبهه حکمیه وجوبیه است. مثال تحریمیه‏اش را هم خودتان اضافه بکنید. یک نفر قطع پیدا کرده که توتون استعمالش حرام است خوب الان با این قطعش دارد می‏بیند که شارع بهش می‏گوید به سمت توتون نرو، آنوقت بهش بگوییم نه آقایی که قطع پیدا کردی توتون حرام است چون تو یک آدم خوش باوری هستی این قطع تو به منزله شک است تو برائت جاری کن بگو توتون حلال است، بابا قطعش دارد می‏بیند حرمت را می‏بیند شارع با صدای بلند بهش می‏گوید توتون را بگذار کنار، بهش بگوییم نخیر چون تو همچنین عیبی داری یک آدم خوش باوری هستی این قطع تو مثل شک حساب کن، آدمهای شاک چه کار می‏کنند؟ برائت جاری می‏کنند می‏گویند توتون حرام نیست، برائت جاری می‏کنند می‏گویند دعا واجب نیست، آقای قاطع تو هم همان کار را بکن اگر این باشد که خیلی صد در صد باطل است کسی که با قطعش برود حکم الله واقعی را ببینید بگوید نه تو شاکی، حالا که شاکی برائت جاری کن حالا که برائت جاری کردی بگو نه دعا واجب است، نه توتون حرام است، و حال آنکه با قطعش می‏بیند که در لوح محفوظ بهش می‏گویند که هم دعا واجب است و هم توتون حرام است. این دو تا مثال حکمی، البته ایشان یک مثال حکمی زد. ایشان فقط مثال حکمی را زد آن هم وجوبیه، تحریمیه‏اش را هم من اضافه کردم. حالا می‏خواهد یک مثال موضوعی هم بزند: یک نفر آقا می‏خواهد نماز چهار رکعتی بخواند الان در رکعت سوم قطع صد در صد دارد سه رکعت خوانده خوب چه کار باید بکند؟ حالا که قطع صد در صد دارد رکعت سومش است باید یک رکعت دیگر هم بخواند تا نمازش تمام بشود بگوییم نه تو آدم قطاعی هستی تو بنا را بگذار بر اینکه چهار رکعت خواندی، چون آدمهای شاک بنا را بر چهار می‏گذارند دیگر، یک نفر نمی‏داند سه رکعت خوانده یا چهار رکعت اگر شاک باشد بنا را بر چهار می‏گذارد و نماز را تمام می‏کند حالا این آدم قطع پیدا کرده که سه رکعت خوانده و بالنتیجه قطع دارد که باید چه کار کند؟ یک رکعت دیگر هم بیاورد، بهش می‏گوییم نه خیر آقا چون تو قطاعی ولو قطع پیدا کردی سه رکعت خواندی اما قطاعها قطعشان به درد نمی‏خورد تو معامله آدمهای شاک را بکن، آدمهای شاک چه کار می‏کنند؟ نمی‏دانند سه رکعت خواندند یا چهار رکعت بنا را بر چهار می‏گذارند تو هم که قطع داری سه رکعت خواندی بنا را بگذار بر چهار. خوب ایشان درست نیست این حرفها اگر شما می‏گویی قطع قطاع معتبر نیست یعنی قطاع، این آدمی که قاطع به یک مطلبی است حالا یا حکمی‏اش مثل آن مثال یا موضوعی‏اش مثل این مثال القاطع بأنه صلّی، مثال موضوعی است آن قبلی مثال حکمی بود این مثال موضوعی است، یک نفر قطع پیدا کرده صلّی ثلاثا دارد نماز چهار رکعتی می‏خواند قطع پیدا کرده سه رکعت خوانده این چه کار باید بکند؟ یقینا باید یک رکعت دیگر بخواند که بشود چهار رکعت آنوقت بهش بگوییم نه تو این قطع سه رکعتت فایده ندارد بنا را بگذار بر چهار مثل آدمهای شاک نماز را تمام بکن. ایشان می‏گوید معنا ندارد این حرف این کسی که قاطع است یقین صد در صد دارد سه رکعت خوانده است یقین صد در صد دارد که باید یک رکعت دیگر بخواند بگوییم نه تو به منزله شاکی نمی‏خواهد همین جا سلام بده و نمازت را تمام بکن قاطع بانّه صلّی ثلاثا این را حکم بکنیم بالبناء این یحکم سر این در می‏آید، یعنی کیف یحکم به قاطع به اینکه صلّی ثلاثا حکم بکنیم بالبنا علی أنّه صلّی أربعا و نحو ذلک.

 یا مثال دیگر یک نفر قطع پیدا کرده که استعاذه واجب است در نماز می‏دانید بعد از تکبیره‏الاحرام مستحب است آدم یک اعوذ بالله بگوید بعد وارد نماز بشود، و مفید ثانی فرموده بود واجب است، مفید ثانی می‏دانید کی است؟ فرزند شیخ طوسی. ما دو تا مفید داریم یک مفید علی الاطلاق که استاد شیخ طوسی است، یک مفید ثانی هم داریم آقازاده‏اش است. آنقدر علاقه به استادش داشته مرید استادش بوده اسم فرزندش هم همان مفید گذاشته منتهی می‏گویند مفید ثانی. این آقای مفید ثانی ولد شیخ طوسی عقیده‏اشان این است استعاذه در نماز واجب است. حالا من هم از راه قول ایشان قطع برایم پیدا شده قطع برایم پیدا شده که استعاذه واجب است بیاییم بگوییم نخیر قطعت کالشک است نمی‏خواهد استعاذه بیاوری برائت جاری کن بگو استعاذه واجب نیست. پس ببینید چند تا مثال شد. دو تا حکمی می‏خواهد که ایشان یک دانه حکمی مثال زدند، یک دانه هم موضوعی مثال زدند این نحو ذلک هم من باز از خارج مثال زدم این هم حکمی است من قطع پیدا کردم که حکم الله این است بعد از تکبیره‏الاحرام یک استعاذه واجب است به من بگویند نخیر این قطع تو به درد نمی‏خورد برائت جاری کن بگو استعاذه واجب نیست و ان اریدَ ببینید این آن احتمالی است که صد در صد باطل است یعنی اگر آقای کاشف الغطاء که می‏گوید قطع قطّاع اعتبار ندارد یعنی قطّاع بخاطر این عیب قطاعیتش به منزله شاک است احکام شاک را باید جاری کند اگر این باشد که صد در صد این حرف باطل است.

[احتمال دوم]

و ان ارید برویم سراغ احتمال دوم و احتمال سوم، این احتمال دوم و سوم آقا پنجاه درصد باطل است یعنی پنجاه درصد می‏شود گفت حرفش را درست کرد و بعبارت علمی‏تر احتمال اول بالجمله باطل است، احتمال دوم و سوم فی‏ الجمله باطل است. دقت کردید عبارت را بخواهیم علمی‏‌تر بگوییم سه احتمال دارد آقای کاشف الغطاء اگر مقصودش احتمال اولی است بالجمله باطل است یعنی صد در صد باطل است، اما اگر احتمال دوم و سوم مقصودشان است فی ‏الجمله باطل است یعنی فی ‏الجمله هم حق است. حالا احتمال دوم چی است؟ احتمال است دیگر حالا شاید هم اصلاً آقای کاشف الغطاء مقصودش این نباشد، احتمال دوم شاید این آقای کاشف الغطاء که می‏گوید قطع قطّاع در طریقی معتبر نیست شاید مقصودش این است یعنی اگر یک قطّاعی ما در جامعه داشتیم وظیفه اخلاقی دیگران است که بروند این را از قطّاعیت بیاورندش پایین، اعتبار ندارد قطع قطاع این عرض کردم حالا احتمال است دیگر ولی کاشف الغطاء یک همچنین حرفی شاید اصلاً نزند. پس احتمال دوم صرف احتمال ضعیف قطع قطاع آقای کاشف الغطاء گفته اعتبار ندارد یعنی چی؟ یعنی دیگران از باب وظیفه اخلاقی اگر یک قاطعی در جامعه ‏شان هست که قطع به یک حکمی پیدا کرده ولی روی قطاعیتش این قطع را پیدا کرده معتبر نیست قطع قطاع، یعنی دیگران وظیفه اخلاقی دارند که بروند این آقا را از قطعش بیاورندش پایین. خیلی می‏شود گاهی از اوقات در امور سیاسی که زیاد اتفاق می‏افتد یک کسی قطع دارد که باید در روابط بین‏ المللی باید اینجوری باشد، حالا امر سیاسی باشد یا دینی. خوب این قطع صد در صد پیدا کرده است و یک کسی هم هست که خلاصه روی این قطعش می‏تواند مملکت را خلاصه زیر و رو بکند با برنامه‏‌ها، حالا این قطع پیدا کرده و ما هم می‏دانیم که یک آدم قطاعی است زیاد این آقای خوش باوری است روی خوش باوری اینجا هم قطع پیدا کرده که مثلاً رابطه بین ‏المللی ما با فلان مملکت مثلاً چه جوری باید بشود، اینجا وظیفه دیگران است مثلاً مسئولین، مسئولین دیگر اینجا وظیفه‏ شان این است که بروند جلو این حرف بزنند بلکه این را از آن قطعش بیاورند پایین. پس معتبر قطع قطاع یعنی برای دیگران یک وظیفه می‏ آورد دیگران اگر دیدند تو جامعه‏اشان بخصوص کسی که حرف اول و آخر را می‏زند این قطع پیدا کرده به یک مطلبی و اینها می‏دانند این برنامه درستی نیست باید بروند با این حرف بزنند آن قطعش را لااقل به منزله شک برسانند. یک قدری آن آقا را از آن قطعش بیاورند پایین. یا نه متنبه ‏اش کنند بگویند آقا شما یک خرده بیمار هستی، شما بیخودی قطع پیدا می‏کنید این بیماری شما باعث شده شما این قطع را کردی.

 پس نتیجتا احتمال دوم از اینکه ایشان فرمودند معتبر نیست قطع قطاع یعنی برای ما دیگران یک وظیفه‏ای می‏آورد که برویم آن آقای قطاعی که در یک مسئله مهمی که سرنوشت‏ ساز است قطع پیدا کرده برویم سراغش یک قدری باهاش حرف بزنیم بلکه قطعش را تبدیل به شک بکنیم و آن آقا را مثلاً از آن تصمیمشان بیاوریم پایین. حالا ایشان اینجوری مثال می‏زند و ان اریدَ رفتیم سراغ احتمال دوم آنی که فی ‏الجمله باطل است، یعنی فی‏ الجمله هم حق است، ان ارید بذلک عدم اعتبار قطع قطاع، ان ارادَ آقای کاشف الغطاء اگر اراده کرد به عدم اعتبار قطع قطاع وجوب ردعه عن قطعه یعنی بر دیگران وظیفه اخلاقی است که بروند آن آقای قاطعی که قطاع است و روی قطاعیت چنین قطعی برایش پیدا شده آن را ردش کنند از آن قطعش، منعش کنند و تنزیلهُ آن قطعش را به منزله شک در مقابلش جلوه بدهند بلکه از آن تصمیم قطعی‏اش بیاید پایین یا نه تنبیهه متنبه کنند آن آقای قطاع را علی مرضه بگویند آقا شما آدم متعارفی هم نیستی زیاد تند تند قطع پیدا می‏کنی از مطالب این را بهش بگویند لیرتدع بنفسه تا اینکه خودش از قطّاعیت بیاید پایین، آن اولی این بود که خوب ما برویم زحمت بکشیم قطعش را برسانیم به حد شک دومیش این است که نه بهش می‏گوییم آقا شما می‏دانی در طول عمر هم که دیدید خیلی شما تند تند قطع پیدا می‏کنید شما یک چنین بیماری دارید این را بهش بگویند او خودش از قطعش بیاید پایین نه اینکه ما قطعش را تبدیل به شک بکنیم، لیرتدع بنفسه.

خوب حالا با این کسی که می‏خواهیم اینجوری بگوییم این هم دو جور می‏شود بهش بگویید: یک جور محترمانه، یک جور غیر محترمانه، غیر محترمانه آقا اصلاً قطع‏‌های تو به درد نمی‏خورد تو مریضی بابا برو کنار تو اصلاً مریضی قطع‏‌هایت خوب این خیلی بی‏ احترامی است. نه محترمانه ‏اش این است می‏گوییم آقا جان شما قطع پیدا کردید به اینکه حکم الله این است قطعت هم باشد خوب است ولی خدا از شما نمی‏خواهند این هم همان است منتهی محترمانه و غیر محترمانه. این آقایی که الان می‏خواهیم باهاش حرف بزنیم یک وقت اینجوری خلاصه خشن باهاش حرف می‏زنیم می‏گوییم بابا تو مریضی اصلاً قطعهایت به درد نمی‏خورد قطع پیدا کردی حکم الله است واقع این است، خوب آن یک قدری توهین است. آن محترمانه‏اش این است می‏گوییم آقا شما ولو الان قطع پیدا کردن که حکم الله واقعی این است درست است قطعت هم خوب ولی شما چون قطّاعی خدا حکم الله واقعی‏اش را از شما نمی‏خواهد. خوب این یک قدری محترمانه ‏تر است ایشان می‏فرماید یا اونجور بکند که خلاصه خودش برگردد و این برگشتن ولو این دو فرد است این فرد محترمانه‌اش است یعنی فرد غیر محترمانه‏ اش را ایشان نگفته. فرد غیر محترمانه ‏اش کدام است؟ بگوییم بابا جان تو بیماری هی تند تند برایت قطع پیدا می‏شود اصلاً این قطعی که شما پیدا کردید بیخود است این یک جور است. محترمانه‏اش این است بگوییم: بأن یقال آقا جان قطعت خوب است این قطعی که شما پیدا کردید حکم الله واقعی این است باشد درست است حکم الله واقعی هم همین است که شما قطع پیدا کردید اما خدا واقعش را از شما نمی‏خواهد چون شما یک آدم قطّاعی هستید آن واقعی که شما قطع پیدا کردید خدای متعال از شما نمی‏خواهد این ولو آن فردی محترمانه ‏اش است آن غیر محترمانه‏اش را نگفت. چه جور متنبه‏اش کنیم تا برگردد؟ ولو به اینجور: بگوییم آقا انّ اللّه سبحانه لا یرید منک الواقع قطعت خوب است حکم الله واقعی هم همین است که شما قطع پیدا کردید ولی خدای متعال آن حکم الله واقعی‏اش را از شما نمی‏خواهد. البته ایشان می‏گوید کی می‏شود این را بهش گفت؟ آنموقع که این غافل باشد آخر اگر سر حال باشد می‏فهمد که حکم الله واقعی را خدا از همه می‏خواهد نه غافل است توجه فعلاً ندارد که اگر چیزی حکم الله واقعی شد خدا از همه می‏خواهد اگر غافل بشود می‏شود اینجوری بهش گفت، والا اگر آدم متوجهی باشد می‏گوید خوب شما که قبول دارید قطع من مطابق حکم الله واقعی است خدا هم که حکم الله واقعی‏اش را از همه می‏خواهد پس این حرف چیه می‏زنید؟ نه این حرف را موقعی می‏شود بهش بزنیم که غافل باشد. ایشان می‏فرماید: لو فرض کی می‏شود اینجوری متنبه‏ اش کنیم؟ اگر فرض کردیم غفلتش را از عدم تفطّنه یعنی از عدم توجه، تفطّن به معنی توجه است به معنای التفات است، یعنی اگر فرض کردیم که این قطّاع متوجه نبود التفات نداشت به قطعش به کدام قطعش؟ بأنّ الله یرید الواقع منه و من کل احد، خوب اگر سر حال باشد متوجه باشد می‏داند که اگر این قطعش مطابق حکم الله واقعی است آن حکم الله واقعی را از همه می‏خواهند، فهو حقٌ. اگر مراد از عدم اعتبار قطع قطّاع این است که دیگران وظیفه اخلاقی دارند بروند این آقا را از قطاعیتش بیندازند اگر این باشد فهو حقٌ فی ‏الجمله. یعنی باطل فی ‏الجمله که بعدا می‏خوانیم فهو حقٌ فی ‏الجمله، لذا ایشان می‏فرمایند اگر مقصود اینجور باشد حق است یعنی عدم اعتبار معنایش این است وظیفه اخلاقی برای دیگران می‏آید که آن آقا را از قطاعیتش بیاورند پایین.

لکنّهُ خوب ببینید حالا می‏خواهد اشکال کند تا اینجا فی‏ الجمله حق است لکنّهُ آن برمی‏گردد به وجوب ردّ ایشان می‏فرماید بله حرف خوبی است اگر مراد شما این باشد لکن این وجوب ردّ داخل در باب ارشاد است این از باب ارشاد ما باید برویم آن را ردعش بکنیم و ارشاد مختص به قطّاع نیست هر کسی قطع عوضی پیدا کرد ما باید برویم ارشادش کنیم. آخر شما چه می‏گویید؟ می‏گویید اگر کسی قطاع شد شما باید بروی ارشادش بکنی. ما می‏گوییم نه اگر از باب ارشاد است یعنی وجوب ردّع آن اقا اگر از باب ارشاد مختص به قطاع نیست هر آدم متعارفی اگر قطع پیدا کرد به یک حکم واقعی بیخودی باید برویم آقا ارشادش کنیم. لکنّهُ اگر این وجوب ردی که شما گفتید خوب است که عدم اعتبار قطع قطاع این باشد ولی این وجوب ردّع داخل در باب ارشاد است و ارشاد لایختصّ بالقطّاع هر کسی را انسان باید ارشاد کند الان شما یک آدم متعارف خیلی خوبی هستید ولی شمای آدم متعارف قطع پیدا کردید به یک حکم بیخودی، قطع به یک حکم بیخودی پیدا کردید خوب شما را هم باید ارشاد بکنیم شما می‏گویید قطاع را باید ارشاد بکنیم درست است خوب است قطاع را هم ارشاد بکنیم ولی ارشاد منحصر به قطاع نیست... معنا کنیم دیگر عرض کردیم دیگر آن را بگذارید کنار یک حرف علمی بود آقا هیچ وقت مطالب علمی دقیق را قاطی درس نکنید. یک آدمی است در طول عمرش می‏شناسید هر کسی هر چیزی بهش می‏گوید قطع پیدا می‏کند حالا این آدم اینجوری قطع پیدا کرده حکم الله واقعی این است اگر اینجا شما می‏گویید ردّع این واجب است می‏گوییم آقا این ردع از باب ارشاد است، ارشاد مال این تنها نیست عرض کردم شما الان یک آدم متعارفی هستید قطع پیدا کردید به یک حکم عوضی خوب شما را هم باید ارشاد کنیم. من اگر قطع پیدا کردم نماز جمعه واجب است قطّاع هستم؟ من الان قطع پیدا کردم آقا توتون حرام است، حالا من شدم قطاع؟ قطاع کسی است که در طول عمرش خوش باور است، نه اینکه اگر هر کسی قطع پیدا کرد به یک حکم اللهی پس ما اصلاً غیر قطاع نداریم شما اینجور می‏خواهید بگویید در حالی که اینجوری نیست. من یک مسائلی پیدا شده از یک راههای متعارفی قطع پیدا کردم حکم الله این است حالا من شدم قطاع؟ ایشان می‏فرماید نه اگر مقصود شما این است که این وجوب ردع از باب ارشاد است ارشاد جاهل که اختصاص به قطاع ندارد بل ثبت بکل من قطع من یعنی جاهل هر کسی که جاهل است و قطع فاعل قطع هم برمی‏گردد به همان من یعنی این ارشادی که شما گفتید مال قطاع تنها نیست هر کس قطع بیخودی پیدا کرد ولو آدم متعارفی است و پنجاه سال است باهاش رفیقید خیلی آدم متعارفی است به این زودیها هم قطع پیدا نمی‏کند اما فعلاً یک قطع بیخودی پیدا کرده این آدم متعارف یک قطع بیخودی پیدا کرده خوب ما باید این را هم ارشادش بکنیم ارشاد که منحصر نیست به آدمهای قطاع بل ثبت این وجوب ارشاد ثابت لکل جاهلهایی که قطع پیدا می‏کنند بما این ما را بعدا معنا می‏کند من الأحکام بیان آن ما هر کسی که جاهل به یک حکمی است و قطع پیدا کرده فعلاً به یک حکمی که یقطع یعنی دیگران قطع بروند به خطای این آقا در این قطعش یعنی عنایت فرمودید وجوب ارشاد اگر من بخواهم جاهلی را ارشاد کنم که مختص به قطاع نیست کل کسانی که قطع عوضی پیدا می‏کنند، ولو آدمهای متعارفی هستند بسیار آدم متعارفی است ولی این آدم متعارف یک قطع بیخودی پیدا کرده قطع پیدا کرده فلان چیز حرام است فلان چیز حلال است آدم متعارف هم است خوب این هم باید ارشادش بکنم. این وجوب ارشاد اختصاص ندارد به قطاع بلکه ثبت لکل کسانی که قطع بیخودی پیدا می‏کنند به یک احکام شرعی قطع پیدا می‏کنند به یک احکامی که دیگران یعنی من مثلاً قطع دارم به خطای آن آقا در این قطعش می‏گوید باید آن را هم بروم ارشاد بکنم این من بیان آن ما است. یعنی هر کس یک قطع عوضی پیدا کرد به احکام شرعیه یا به موضوعات خارجیه المتعلقه بحفظ النفوس و الاعراض بل الاموال شش تا مثال باید بزنیم یک مقدار آقا درس را ما گاهی کم می‏خوانیم برای مثالهایی که ایشان نزده درس هم مثال توش نباشد آقا خیلی روشن نمی‏شود.

[مثال‌ها]

ببینید آقا نفوس که مربوط به دما و خونریزی است، اعراض هم که مربوط به ناموس است، اموال هم که معلوم است، ما برای هر کدام از اینها یعنی برای نفوس دو تا مثال باید بزنیم یکی حکمی است یکی موضوعی چون قطع پیدا می‏کند گاهی یک نفر به یک حکم بیخودی گاهی به یک موضوع بیخودی حالا این حکم و موضوع بیخودی یک وقت در نفوس است، یک وقت در ناموس است، و یک وقت در اموال است، حکم بیخودی یعنی قطع بیخودی به یک حکمی یا یک موضوعی هر یک از این حکم بیخودی یا موضوع بیخودی یا در نفوس است یا در ناموس است و یا در اموال است. حالا اول برای نفوس است: یک نفر قطع پیدا کرده که کافر ذمی خونش هدر است یک مسلمانی قطع پیدا کرده که کافر ذمی، این مال نفوس است و این مال حکمی‏اش است، یک نفر قطع پیدا کرده که از نظر اسلام کافر ذمی خونش هدر است خوب باید چه کارش کند اینجا این الان قطع پیدا کرده به یک حکم بیخودی چون کافر حربی مهدور الدم است این آدم قطع پیدا کرده کافر ذمی مهدور دم است این را باید ارشادش کنیم این مال حکمی است در باب نفوس. موضوعی: یک نفر قطع پیدا کرده این آقای زید خونش هدر است کافر حربی است زید، حکم را می‏داند می‏داند حکم را که کافر حربی مهدور الدم است اما اینجا اشتباه کرده خیال کرده زید کافر حربی است خونش هدر است این را هم باید ارشادش کنید. پس ببینید این شد مال نفوس یعنی در اولی قطع به حکم بیخودی پیدا کرده در دومی قطع موضوع بیخودی پیدا کرده در این دو جا باید این آدم را ارشاد بکنیم ولو آدم معمولی هم هست یک آدم معمولی است ولی فعلاً قطع پیدا کرده که کافر ذمی خونش مباح است این آدم را باید ارشادش کرد یا نه می‏داند کافر حربی خونش مباح است اما خیال می‏کند این آقای زید کافر حربی است این الان قطع برایش پیدا شده قطع اشتباهی حالا یا در حکم یا در موضوع است ما باید این آقا را ارشادش بکنیم. پس ارشاد منحصر به آدمهای قطاع نیست، هر قاطع بیخودی را باید ارشادش کرد، حالا قطع بیخودی‏اش در احکام باشد یا در موضوع.

برویم سراغ ناموسش، قضیه اعراض و ناموسی: یک نفر قطع پیدا کرده با خواهر زنش می‏تواند ازدواج کند جمع بین اختین این را باید بهش بگوییم آقا جمع بین اختین حرام است ببینید این هم مال ناموسی حکمی هم هست. قطع پیدا کرده با اینکه این خانم عیالش است با خواهر این خانم هم مباح است ازدواج بکند بهش می‏گوییم نخیر باید ارشادش کنیم. این مال ناموسی و قطعش هم بیخودی، ولی قطع در احکام. و اما در موضوعات با یک خانمی می‏خواهد ازدواج بکند خبر ندارد خواهر رضاعیش هست من از سابق هر دو اینها را می‏شناختم که اینها در بچگی یک روزی از پستان مادر او سیزده بار شیر خورد همین که سیزده بار شیر خورد می‏شود برادر و خواهر رضایی خودش نمی‏داند این هم قضیه ناموسی است ولی موضوعی است. می‏داند با خواهر نمی‏شود ازدواج کرد اما خبر ندارد که این خواهر رضاعیش است من اینجا باید این را ارشاد کنم این هم شد چی؟ قاطع را باید ارشادش کرد کسی که قطع بیخودی دارد حالا می‏خواهد در نفوس باشد مثل دو تا مثال اول می‏خواهد در ناموس باشد مثل دو تا مثال دوم که حکمی ‏اش را مثال زدم و هم موضوعی.

 برویم سراغ اموال: در اموال هم همین‏جور است در اموال هم یک نفر حکمی قطع پیدا کرده که آدم مالک خمر و خنزیر می‏شود یعنی خیال کرده که خمر و خنزیر هم مثل مالهای دیگر است چطور من می‏گویم این کتاب مال من است می‏گویم این خمرها ملک من است این خنزیر ملک من است خوب این قطع بیخودی است باید این را ارشادش کرد بگوییم آقا خمر و خنزیر ملکیت نمی‏آورد. بنابراین اگر کسی مالک، توجه بفرمایید خمر که عرض می‏کنم شیشه ‏اش را مالک است ما اوایل انقلاب یادم است تو این کافه ‏ها که می‏رفتند این شرابها را می‏آوردند می‏ریختند حزب الله این شیشه ‏ها را می‏شکستند، من می‏گفتم بابا این شیشه‏هایش قیمتی است خوب می‏دانید خود بسته ‏بندی عرضه کالا خیلی تو غرب مطرح است که خلاصه چه جوری بکنند این شیشه ‏ها گاهی از خود آن شرابش قیمتش بیشتر بود اینها می‏گفتند نه اینها که ملکیت ندارد می‏زدند خرد می‏کردند، می‏گفتیم بابا نکنید این کار را شیشه‏‌هایش را نشکنید حتی من پیشنهاد کردم که بابا خمرش را هم برگردانیم به خود لامذهب‌هایشان پولش را می‏گیریم عیبی ندارد که، ما که درست نکردیم آنها درست کردند فرستادند اینجا خوب حالا به خودشان می‏فروشیم به.. مستحل. که می‏شود فروختش علی کل حال آقا ما سلمانی حرف می‏زدیم، آقایان ابوذری حرف می‏زدند. فرق سلمان و ابوذر همین است سلمان فقاهتی حرف می‏زد ابوذر حزب اللهی داغ بود تو کوچه و پس کوچه‏‌ها راه می‏رفت فحش می‏داد به عمر به ابوبکر به معاویه شعار می‏داد سخت، حضرت علی فرمودند ابوذر انقدر شعار نده نقاط ضعفت را بگو انقدر فحش به معاویه نده واقعا شما آقا یک همچنین شخصی تو دنیا پیدا بکنید امیرالمومنین، معاویه هم دشمن شماره یک ولی به ابوذر می‏گوید شعار نده فحشش نده خوب این نقطه ضعف‏ها را بگو. البته هم ابوذر معذور بوده و هم سلمان هر دویشان ماجور بودند ابوذر بیچاره دلش می‏سوخته می‏دیده روز روشن حق. مولاش رو بردند علی کل حال او هم ماجور بوده سلمان هم ماجور بوده اما سلمان برخوردش فقیهانه بود او برخوردش حزب اللهی بود علی کل حال ما می‏گفتیم آقا این شیشه‏‌های شراب را نشکنید حتی با خود شرابش بفروشید اینها می‏گفتند نه علی کل حال آن شور انقلابی جوری بود که حرف ما به جایی نمی‏رسید.

 خلاصه مطلب می‏خواهیم این را عرض بکنیم اینجا الان یک کسی خیال کرده قطع پیدا کرده که الان می‏تواند انسان مالک این خمرها بشود باید بگوییم نه بابا خمر ملکیت نمی‏آورد، شیشه ‏هایش فقط ملکیت می‏آورد، خود خمر قابل ملکیت نیست خوب اینجا چی است؟ یک قطاع یک قاطع بیخودی هم می‏ساخت، آدم معمولی است ولی قطع پیدا کرده که خمر هم آدم می‏شود ملک انسان بشود این مال حکمی ‏اش ارشادش می‏کنیم می‏گوییم آقا خمر قابل ملکیت نیست. یا اینکه نه در موضوعی قطع پیدا کرده این کتاب مال خودش است قطع پیدا کرده این لباس مال خودش است می‏خواهد نماز بخواند و حال آنکه من می‏دانم مال زید است اینجا باید این را ارشادش کنم بگویم آقا این قطع شما پیدا کردی این لباس مال دیگری است لباس مال شما نیست. پس عنایت فرمودید شما اگر این وجوب ردع را می‏گویید از باب ارشاد است ارشاد مال هر جاهلی است هر جاهلی که قطع بر خلاف چیزی پیدا کرد باید ارشادش کرد حالا می‏خواهد قطاع باشد می‏خواهد غیر قطاع باشد، می‏خواهد در اموال باشد، می‏خواهد در نفوس باشد، می‏خواهد در اعراض باشد شبهه حکمیه باشد یا موضوعیه باشد اینکه شما آمدید گفتید ارشاد واجب است حق است ولی وجوب ارشاد مختص به قطاع نیست غیر قطاع هم اگر قطع عوضی پیدا کرد باید ارشادش کنیم.

پس ببینید آقا ارشاد لایختص بالقطاع بلکه مال هر قاطع بر خلافی است که قطع پیدا کند قطع بیخودی حالا یا راجع به احکام یا راجع به موضوعات هر کدامش هم در نفوس، یا در ناموس، یا در اموال فی ‏الجمله این فی‏ الجمله قید اموال است اینکه ما گفتیم در اموال هم ارشاد کن به این آقا بگو مثلاً این لباس مال دیگری است آنجا که مال معتد به باشد فی ‏الجمله یعنی مال معتد به من الان یک دانه برنج را برداشتم قطع پیدا کردم مال خودم است می‏خواهم بخورم شما می‏دانید این یک دانه برنج غصبی است لزومی ندارد، اینکه ما گفتیم ارشاد کن جاهل را یعنی در اموال فی ‏الجمله یعنی مالکیت مال بگویند حالا من در یک دانه برنج می‏خواهم بخورم به قطع اینکه مال خودم است شما هم می‏دانید غصبی است لزومی ندارد آن یک دانه برنج را بگیرید. البته احتمال دیگر هم دارد احتمال بهترش همین است یعنی اموال معتد به.

خلاصه ببینید آقا اینها همه حقوق الناس بود، نفوس، ناموس، اموال در تمام این حقوق الناس‏‌ها کسی که قاطع بی‏جهت است قاطع بیخودی است ما باید ارشادش کنیم. و اما در ماعدا یعنی حق الله در حق الناس شما باید ارشاد بکنید کسی که قطع پیدا کرده بیخودی بر یک مطلبی اما در ماعدا این ماعدا حقوق الناس کدام است؟ یعنی ما یتعلق بحقوق الله الان یک ظرف شرابی شما نمی‏دانید آمده خیال می‏کنید آب است بخورید حالا بر من واجب است به شما بگویم، نه این می‏خواهد بخورد، بخورد یک ظرف نجس است حق الله است اینها دیگر نمی‏دانید شما خبر ندارید که این ظرف نجس است یا نه، می‏خواهید این غذا را بخورید نه برای من لزومی ندارد ارشاد. ارشاد جاهل در حق الناس واجب است و اما در ماعدا یعنی حق الله لا دلیل علی وجوب الردع فی القطاع کما لا دلیل علیه فی القطاع، در حقوق الله نه قطاع و نه غیر قطاع، اگر یک قطع عوضی پیدا کرد لزومی ندارد شما ارشادش بکنید. حالا لو بنی علی وجوب ذلک ذلک یعنی ردع، اگر یک کسی بگوید ردع در حقوق الله هم واجب است یعنی همانطور که در حقوق الناس اگر کسی قطع عوضی پیدا می‏کرد آن قطع را باید ارشادش می‏کردیم آن شخص را اگر بنا کسی گذاشت بر اینکه ردع یعنی همان ارشاد، ارشاد در حقوق الله سبحانه واجب است از باب امر به معروف و نهی از منکر است کما هو ظاهر بعض النصوص و الفتاوی، اگر کسی این را بگوید باز هم لم یفرق أیضا بین القطاع و غیر القطاع، ببینید آقا خلاصه شد در حق الناس، چه در حق الله اگر کسی در حق الله هم این حرف را زد که ارشاد واجب است فرقی نیست بین قطاع و غیر قطاع.

والسلام علیکم و رحمة الله.

وفتواه ونحو ذلك ـ فهو حقّ ؛ لأنّ أدلّة اعتبار العلم في هذه المقامات لا تشمل هذا قطعا ، لكن ظاهر كلام من ذكره في سياق كثير الشكّ إرادة غير هذا القسم.

وإن اريد (١) عدم اعتباره في مقامات يعتبر القطع فيها من حيث الكاشفيّة والطريقيّة إلى الواقع :

فإن اريد بذلك أنّه حين قطعه كالشاكّ ، فلا شكّ في أنّ أحكام الشاكّ وغير العالم لا تجري في حقّه ؛ وكيف يحكم على القاطع بالتكليف بالرجوع إلى ما دلّ على عدم الوجوب عند عدم العلم ، والقاطع بأنّه صلّى ثلاثا بالبناء على أنّه صلّى أربعا ، ونحو ذلك.

وإن اريد بذلك وجوب ردعه عن قطعه وتنزيله (٢) إلى الشكّ ، أو تنبيهه على مرضه ليرتدع بنفسه ، ولو بأن يقال له : إنّ الله سبحانه لا يريد منك الواقع ـ لو فرض عدم تفطّنه لقطعه بأنّ الله يريد الواقع منه ومن كلّ أحد ـ فهو حقّ ، لكنّه يدخل في باب الإرشاد ، ولا يختصّ بالقطّاع ، بل بكلّ من قطع بما يقطع بخطئه فيه من الأحكام الشرعيّة والموضوعات الخارجيّة المتعلّقة بحفظ النفوس والأعراض ، بل الأموال في الجملة ، وأمّا في ما عدا ذلك ممّا يتعلّق بحقوق الله سبحانه ، فلا دليل على وجوب الردع في القطّاع ، كما لا دليل عليه في غيره.

ولو بني على وجوب ذلك في حقوق الله سبحانه من باب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ـ كما هو ظاهر بعض النصوص والفتاوى ـ

__________________

(١) في (ر) زيادة : «به».

(٢) في (ت) و (ه) : «بتنزيله» ، وفي (ل) : «وتنزّله».

لم يفرّق أيضا بين القطّاع وغيره.

وإن اريد بذلك أنّه بعد انكشاف الواقع لا يجزي ما أتى به على طبق قطعه ، فهو أيضا حقّ في الجملة ؛ لأنّ المكلّف إن كان تكليفه حين العمل مجرّد الواقع من دون مدخليّة للاعتقاد ، فالمأتيّ به المخالف للواقع لا يجزي عن الواقع ، سواء القطّاع وغيره. وإن كان للاعتقاد مدخل فيه ـ كما في أمر الشارع بالصلاة إلى ما يعتقد كونها قبلة ـ فإنّ قضيّة هذا كفاية القطع المتعارف ، لا قطع القطّاع ، فيجب عليه الإعادة وإن لم تجب على غيره.

توجيه الحكم بعدم اعتبار قطع القطّاع

ثمّ إنّ بعض المعاصرين (١) وجّه الحكم بعدم اعتبار قطع القطّاع ـ بعد تقييده بما إذا علم القطّاع أو احتمل أن يكون حجيّة قطعه مشروطة بعدم كونه قطّاعا ـ : بأنّه يشترط في حجّية القطع عدم منع الشارع عنه وإن كان العقل أيضا قد يقطع بعدم المنع ، إلاّ أنّه إذا احتمل المنع يحكم بحجّية القطع ظاهرا ما لم يثبت المنع.

مناقشة التوجيه المذكور

وأنت خبير بأنّه يكفي في فساد ذلك عدم تصوّر القطع بشيء وعدم ترتيب آثار ذلك الشيء عليه مع فرض كون الآثار آثارا له.

والعجب أنّ المعاصر مثّل لذلك بما إذا قال المولى لعبده : لا تعتمد في معرفة أوامري على ما تقطع به من قبل عقلك ، أو يؤدّي إليه حدسك ، بل اقتصر على ما يصل إليك منّي بطريق المشافهة أو المراسلة (٢). وفساده يظهر ممّا سبق من أوّل المسألة إلى هنا.

__________________

(١) هو صاحب الفصول في الفصول : ٣٤٣.

(٢) كذا في (م) ، وفي غيرها : «والمراسلة».