درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۴: قطع حاصل از مقدمات عقلیه ۵

 
۱

خلاصه درس گذشته

الحمد لله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

خلاصه آقای استر آبادی یک مقدمه مفصلی فرمودند و ثابت کردند خلاصه منحصراً احکام را باید از معصوم گرفت و الا جای دیگری بخواهیم برویم سراغ احکام گرفتار اشتباه و خطای زیاد می‌شویم اِن تمسکنا بکلامهم عُصِمنا من الخطاء و الا در خطا واقع می‌شویم خوب این حرفهایی که آقای استرآبادی زدند مرحوم سید جزایری هم گفته‌اند بسیار حرف خوبی است و خلاصه همین طوری که ایشان گفتند اصلاً نمی‌شود احکام را از عقل گرفت خوب ان قلت پس عقل چه کاره است؟ این عقلی که کالسراج فی وسط البیت است این عقلی که در کنار انبیاء است اینقدر ما برایش سلام و صلوات می‌فرستیم پس این چه کاره است؟ به درد کجا می‌خورد؟ شما که عقل را معزول کردید از کار ایشان می‌گوید نه احکام بدیهیه مال عقل باشد الواحد نصف الاثنین خوب این شغل عقل الکلّ اعظم من الجزء این شغل عقل ما بیکارش نکردیم در احکام نظریه هم اگر عقل یک حرفی زد شرع مؤیدش بود آنجا ما عقل را قبول می‌کنیم پس بنابراین عقل بیکار نشد بله عند تعارض العقل و النقل ما نقل را مقدم می‌کنیم اگر عقل صد در صد یک چیزی می‌گفت و نقل صد در صد خلافش را می‌گفت آنجا ما دیگر به عقل کاری نداریم آنجا به نقل عمل می‌کنیم آن وقت روی این قاعده چند تا مسائل را هم متفرع کرده‌اند که ما سه تای آن را از خارج عرض کردیم که در آن سه تا مسئله یکی سهو بود یکی حبط بود یکی اراده بود که عقل یک حکم دیگری داشت نقل و روایات بر خلافش بود آنجاها ما باید نقل را مقدم کنیم آن مسائلی که ایشان گفتند من ندیدم و اینها همین چند تا مسئله بود شاید یکی دوتای دیگری باشد

خوب نتیجتاً ایشان این حرف را زدند که اگر عقل قطعی بر فرض هم یک حرفی بزند نقل قطعی بر خلافش باشد ما نقل را مقدم می‌کنیم که ایشان فرمودند امکان ندارد این مطلب مگر می‌شود من از راه عقل قطع پیدا کنم صد در صد که الآن مطلب این است بعد از راه نقل قطع پیدا کنم صد در صد قطع که هیچی ظن هم ممکن نیست اصلاً شک هم ممکن نیست شما اگر از راه عقل صد در صد قطع پیدا کردید مطلب این است اصلاً شک هم نمی‌کنید چه برسد ظن و چه برسد قطع بر خلاف این پس معلوم می‌شود اولی قطع نبوده خلاصه چه ازراه عقل چه از راه نقل اگر شما قطع پیدا کردید صد در صد بر یک مطلبی نمی‌شود نقطه مقابلش صد در صد قطع پیدا بکنید بر خلافش اصلاً تصورش ممکن نیست خوب تمام این حرفها را آقای بحرانی شیخ یوسف بحرانی هم هم در کتاب حدائقشان هم در کتاب الدرر النجفیه این حرفها را زدند فی الجمله نه بالجمله فی الجمله با این آقایان موافق است البته حرفهای اضافه‌ای هم دارد قانون ملازمه را قبول کرده نسبت به احکام عقلیه فطریه ولی همان حرفها را دوباره ایشان هم زدند که اگر تعارض شد بین عقل و نقل اگر عقل مؤیدی داشت این عقل را مقدم می‌کنیم و الا فلا یا اگر نه عقل و نقل با هم تعارض داشتند نقل را مقدم می‌کنیم بر عقل و لو عقلش ضروری و بدیهی باشد نقل را بر او مقدم می‌کنیم بعد فرمود: اگر دو تا حکم عقلی ما داشتیم اگر مؤید داشت احدهما از نقل آن عقل را مقدم می‌کنیم اما اگر نه این عقل می‌گفت عالم حادث است آن عقل هم می‌گفت عالم قدیم است مثلاً مؤیدی هم بر هیچ کدام نداشتیم اینجا فیه اشکال اشکال یعنی تردید یعنی نمی‌دانیم چه کار کنیم؟ اگر دو تا عقل قطعی صد در صد باهم دیگر دو حکم مغایر کردند نمی‌دانیم چه بکنیم؟ فیه اشکال یعنی متحیریم بعد مطلب دیگری فرمود: فرمود این که ما می‌گوئیم نقل مقدم بر عقل است عقل معمولی عقل بقول مطلق و الا نسبت به عقل فطری باز نمی‌دانیم چه کار کنیم؟ معنای فیه اشکال این است یعنی اگر عقل فطری یک چیزی می‌گفت نقل بر خلافش بود آنجا نمی‌دانیم چه کار کنیم؟ که آیا بگوئیم عقل فطری مقدم است یا نه این تا اینجا حرفهای آقای بحرانی.

۲

مناقشه در کلام محدث بحرانی

حالا ایشان می‌فرماید این کتابهایی که دست من است دارد لا ادری نسخه جامعه مدرسین هم آن طبع اولش آن یک جلدیها آن هم دارد لا ادری ولی دیدم این نسخه‌ها ظاهراً ندارد بله حق هم همین است این لا ادری که حالا ما می‌خوانیم دو سه خط بالاخره توی این کتابها هست ما می‌خوانیم حق این است که این لا ادری نباید باشد عرض کردیم نسخه جامعه مدرسین هم در این چاپ اولش که من دارم لا ادری را دارد ولی بعد مراجعه کرده به نسخه‌های صحیحه دیده این لا ادری نیستش اما حالا چون تو این کتاب هست دو سه خط هست ما می‌خوانیم

ایشان می‌گوید: لا ادری من نمی‌دانم چرا آقای بحرانی این حرفها را می‌زند آمده گفته نقل ضروری بدیهی بر عقل ضروری بدیهی مقدم است چه فرقی دارد؟ اگر شما یعنی کأن آقای بحرانی این جوری گفته اگر عقل بدیهی ضروری یک مطلبی گفت نقل ضروری بدیهی بر خلافش بود ایشان گفته این نقل ضروری بدیهی مقدم است بر عقل ضروری بدیهی ایشان می‌گوید چه فرقی دارد؟ اگر این ضروری بدیهی است آن هم ضروری بدیهی است چه زیادیی دارد؟ چه فضیلتی دارد نقل ضروری بدیهی شما می‌گوئید افضلیت دارد این تقدم دارد بر عقل ضروری بدیهی نه این زیادیی از او ندارد این هم کسرئی از او ندارد خوب ایشان این حرف را می‌زند می‌گوید من نمی‌دانم چرا آقای بحرانی این کار را کرده کی آقای بحرانی همچین حرفی زده مرحوم آشیخ رحمة الله می‌گوید: تو حاشیه نگاه کنید این کتاب اینجاها لا ادری اقول آقای آشیخ رحمة الله می‌گوید چون ایشان این نسخه دستش بوده اشکال کرده است عرض کردم حق این است نسخه‌های متعدد من دیدم که این اشکالی که الآن شیخ به بحرانی کرد نیست و واقعاً هم نباید باشد بحرانی کی همچین حرفی زد که شما اشکال می‌کنید آشیخ رحمة الله تو حاشیه می‌گوید: ما ادری من نمی‌فهمم اِنَّهُ مِن اَینَ یعنی مصنف مِن اَینَ فهِمَ کانّه یعنی بحرانی جَعَلَ الدلیلَ النقلی مقدِّماً علی ما هو البداهه نسبت به عقل کی بحرانی همچین حرفی زده که شیخ انصاری به او اشکال می‌کند پس خلاصه این هم دلیل است بر این که این لا ادری نباید باشد منتهی توی این کتابها هست این دو سه خط را می‌خوانیم

لا ادری دارد اشکال می‌کند به آقای بحرانی کیف جعل یعنی آقای بحرانی چگونه آمد دلیل نقلی را در احکام نظریه ضروریه برای توضیح یک ضروریه به آن اضافه کنید آقای بحرانی چه طور آمد دلیل نقلی در احکام نظری ضروری آمد گفت دلیل عقلی در احکام ضروری نظری مقدم است بر آن حکم‌های عقلی که در بداهة از قبیل الواحد نصف الاثنین است آمده گفته نقلی ضروری در احکام مقدم است بر عقلی ضروری بدیهی مثل الواحد نصف الاثنین چرا این کار را کرده است آقای بحرانی چرا این حرف را زده است و حال آن که این اشکال مع ان و حال آن که ضروریات دین و مذهب یعنی احکام ضروریه دینی لَم یزد فی البداهه علی ذلک ذلک می‌دانید یعنی چه؟ یعنی عقل بدیهی زیر ذلک بنویسید یعنی عقل بدیهی ضروریات بدیهی این زیادتر نیست یعنی فضیلتی ندارد در بداهت بر عقلی بدیهی از این ور هم می‌توانید بگوئید عقل بدیهی کسری ندارد از او ایشان این ورش را گفته شما از آن ور هم بگوئید نقلی ضروری بدیهی فضیلتی ندارد زیادتی ندارد بر عقلی بدیهی از آن ور بگوئید عقلی بدیهی کسرئی ندارد از نقلی بدیهی این چه حرفی است شما زده‌اید؟ آقای بحرانی که آمدید نقلی ضروری بدیهی را مقدم کردید بر عقلی ضروری بدیهی و حال آن که ضروریات مذهبی اضافه ندارد در بداهت بر عقلی بدیهی و عقلی بدیهی کسری و نقیصه‌ای ندارد نسبت به او چرا آن را مقدم بر این کردی؟ و حال این که بحرانی بیچاره هم چنین حرفی نزد که ایشان بیاید به او اشکال کند خوب این را بگذارید کنار که توی خیلی از کتابها هم ندارد

و العجب سؤال: استاد: بله دیگه نه احکام نظری ضروری بله ادامه سؤال: استاد: آخه نظریهای بعضی‌ها ضروری است بعضی‌ها غیر ضروری است من به قرینه این که ایشان (اشکال) استاد: آقا دیگه معطل نکنید نیست تو کتاب دیگه ادامه سؤال: استاد: خوب بله ادامه: استاد: عرض کردیم نظری یعنی چیزهائی که احتیاج به استدلال دارد اما همین چیزهائی هم که احتیاج به استدلال دارد گاهی ضروری است گاهی غیر ضروری است دیگه ضروری بفرمائید عرض کردیم این خط پائین دارد ضروریات من به قرینه این که ایشان می‌گوید ضروریات آنجا گفتم یک ضروری هم بگذارید (اشکال) استاد: عرض کردم ضروری نیست که تو کتاب عرض می‌کنم نیست این مطلب ما برای این که تو این کتابها است و الا نیست تو کتابهائی که نوعاً دست آقایون است عرض می‌کنید شما به قرینه این ضروریات که ایشان در خط دوم دارد یک ضروری کنار آن بگذارید نمی‌خواهید هم نگذارید ایشان می‌فرماید احکام نظری ضروری این که بیشتر از او نیست و او کمتر از این نیست این چه کاری است شما کردید نظری ضروری را بر عقلی ضروری مقدم می‌کنید این زیادتی ندارد بر او و او نقیصه‌ای ندارد نسبت به این که عرض کردم اصلاً همچین حرفی نزده آقای بحرانی حق با آشیخ رحمة الله است بحرانی چنین چیزی نگفته تا ما به او اشکال کنیم (اشکال) استاد: عجیب‌ها می‌گویم نیست شما دوباره حرف را تکرار می‌کنید والعجب مما ذکره الشیخ عجب از این است که آقای بحرانی آمده این حرف را زده است فرموده: اگر عقلی قطعی با نقلی قطعی ما داشتیم اینجا آن نقلی مقدم بر آن است ترجیح دارد بر او نقلی قطعی ترجیح دارد بر عقلی قطعی ایشان می‌فرماید این حرف شما درست نیست و العجب مما ذکره یعنی آقای بحرانی آمد توضیح داد در ترجیح عند تعارض العقل و النقل کیف یتصور الترجیح فی القطعیین این کتابها قطعی است نسخه جامعه مدرسین درست است فی القطعیین آقای بحرانی چه گفت؟ آقای بحرانی گفت اگر عقل قطعی با نقل قطعی تعارض کردند شما نقل قطعی را ترجیح بده ایشان می‌گوید اصلاً ترجیح تصور نمی‌شود می‌دانید جای ترجیح کجاست؟ جای ترجیح در ادله ظنیه است دو تا دلیل ظنی بر خلاف هم داریم مثلاً این روایت معتبر می‌گوید نماز جمعه واجب است آن روایت معتبر می‌گوید واجب نیست خوب دو تا دلیل ظنی است اینجا جای ترجیح است چون نمی‌دانیم کدام حق است این را ترجیح می‌دهیم بر او اما در دو تا دلیل قطعی اصلاً ترجیح تصور نمی‌شود این دلیل صد در صد می‌گوید مطلب این طور است آن دلیل هم صد در صد می‌گوید مطلب آنطور است بنابراین این که شما ترجیح دادید نقلی قطعی را بر عقلی قطعی ترجیح درست نیست عجب از آن حرفی است که این آقا زده است که ترجیح داده در تعارض عقل و نقل قطعی آمده ترجیح داده نقل قطعی را بر عقل قطعی اشکال این است کیف یتصدر الترجیح فی القطعیین ترجیح مال ظنین است قطعیین معنا ندارد انسان ترجیح در آنها تصور بشود و ایُّ دلیل حالا بر فرض هم تصوربشود ایُّ دلیل علی الترجیح المذکور چه دلیلی ما داریم؟ آخر در تعارض ظنیین ما دلیل داریم اگر یک روایت گفت نماز جمعه واجب است و یک روایت گفت واجب نیست ما چه کارمی کنیم؟ ادله‌ای ما داریم به نام اخبار علاجیه بیائیم یکی از آن دستورها را اعمال می‌کنیم این خبر را بر او ترجیح می‌دهیم پس در ادله ظنیه اولاً ترجیح تصور می‌شود و ثانیاً هم دلیل داریم بر ترجیح احدهما بر دیگری که به آن می‌گویند اخبار علاجیه ولی در باب دو دلیل قطعی معارض اصلاً ترجیح تصور نمی‌شود یک بر فرض هم تصور بشود دلیل نداریم بر این که قطعی را باید بر قطعی ترجیح بدهیم عنایت کنید شما چه گفتید؟ شما آمدید گفتید در تعارض عقل و نقل قطعی نقلی ترجیح دارد اشکال کیف یتصور الترجیح فی القطعیین ثبوتاً این را به آن اضافه کنید که مطلب علمی است و ای دلیل اثباتاً یک ثبوتاً به اولی اضافه کنید و یک اثباتاً به دومی کیف یتصور این اینجوری بگوئیم اولاً به جای عبارت ایشان من اینجوری عبارت می‌گویم اولاً لا یتصور الترجیح ثبوتاً یعنی در باب دو تا دلیل قطعی اصلاً ترجیح تصور نمی‌شود و ثانیاً بر فرض هم که تصور بشود اثباتاً دلیلی ما نداریم که باید این قطعی را ترجیح بدهیم بر آن قطعی ولی در ادله ظنیه چرا در ادله ظنیه ترجیح تصور می‌شود چون ما نمی‌دانیم این حرف است یا آن حرف است ترجیح تصور می‌شود و دلیل هم داریم اخبار علاجیه یک راههائی ائمه گذاشته‌اند فرموده‌اند خذ بِاَعدَلِهما، خذ بِاَفقَهِهِما آن که عادلتر است آن را بگیر و آن دیگری را رها کن پس ببینید اولاً به جای عبارت ایشان اولاً لا یتصور الترجیح فی القطعیین ثبوتاً و ثانیاً اَیُّ دلیل علی الترجیح اثباتاً حالا بر فرض هم دو تا دلیل قطعی ترجیح درآن تصور بشود دلیل نداریم بر ترجیح این هم یک اشکال

و الاَعجَب من ذلک عنایت کنید آقا آقای بحرانی دو تا اشکالٌ گفت تو عبارت قبلی یکیش کجا بود گفت اگر دو تا دلیل عقلی بر خلاف هم حرفی زدند مؤید نداشت هیچ کدام فیه اشکالٌ یعنی نمی‌دانیم چه کار کنیم ایشان می‌گوید نباید شما این حرف را بزنی ما می‌دانیم چه کارکنیم تعارضا و تساقطا اگر دو تا دلیل ظنی برای به دست ما آمد احدهما رجحان نداشت تعارضا، تساقطا قطعیش هم همین جور است شما می‌گوئید اگر دو تا دلیل عقلی بر خلاف هم یک حرفی زدند مؤید نداشت نمی‌دانیم چه کار کنیم چرا نمی‌دانی چه کار کنی اگر دو تا دلیل عقلی این عقلی می‌گفت صد در صد مطلب این است آن دلیل عقلی هم می‌گفت صد در صد آن است چه کار کن شما تعارضا، تساقطا پس این که شما گفتی فیه اشکالٌ این باطل است

یک اشکال دیگه هم کرد کجا گفت اگر عقل فطری بر خلاف نقلی بود آنجا هم نمی‌دانیم چه کار کنیم فیه اشکال یعنی اگر نقل یک چیزی می‌گفت عقل فطری بر خلافش حرف می‌زد گفت آنجا هم فیه اشکال یعنی نمی‌دانیم چه کار کنیم آنجا هم این حرف شما درست نیست باید عقلی فطری را بر نقلی حتماً مقدم کنیم پس عنایت بکنید دو تا اشکالٌ گفت آقای بحرانی یکی کجا گفت اگر دو تا دلیل عقلی قطعی بر خلاف هم داشتیم هیچ کدام هم مؤید نداشت نمی‌دانیم چه کار کنیم می‌گوئیم نه تعارضا و تساقطا نمی‌دانیم ندارد در آن دومی اگر نقل یک چیزی گفت عقل فطری بر خلافش بود گفت نمی‌دانیم چه کار کنیم می‌گوئیم نمی‌دانیم ندارد حتماً حتماً آن عقل فطری را بر آن نقل باید مقدم کنی سؤال: استاد: هیچی دیگه تعارضا و تساقطا ایشان می‌گوید نمی‌دانیم چه کار کنیم هیچی دیگه عرض کردیم نداریم دیگه کانه هیچ کدام را نداریم چون آخه این می‌گوید صد در صد این است آن هم می‌گوید صد در صد آن است حالا اگر ما واقعاً این دو تا را انداختیم دور هیچی دیگه نداریم علی کل حال فیه اشکالٌ درست نیست یعنی شما باید در اینجاها بگوئی تعارضا، تساقطا،

و الاعجب من ذلک عجیب‌تر از این اشکالی که الآن خواندیم اشکالی است که در دو جا کرد یک استشکال کرد در تعارض عقلیین من دون ترجیح البته توی عبارت او ترجیح نبود‌ها تأئید بود تأئید و ترجیح یکی است گفت اگر دو تا دلیل عقلی داشتین یکی تأید باحدهما آن را مقدم می‌کنیم غرض این ترجیح همان تأئید است اما اگر ترجیح و تأئیدی نبود نمی‌دانیم چه کار بکنیم ایشان می‌فرماید این حرف درست نیست که شما اشکال کردی یعنی گفتی فیه اشکالٌ در تعارض عقلیین است بدون تأئید شما گفتید ما متحیریم نمی‌دانیم چه بکنیم جواب انه لا اشکال فی تساقطهما، تعارضا، تساقطا عین دو تا دلیل ظنی اصلاً این که امکان ندارد نمی‌شود دو تا دلیل عقلی صد در صد بر خلاف همدیگر باشد ولی اگر بود شما نگو نمی‌دانیم چه کار کنیم تعارضا، تساقطا و الا وجود خارجی ندارد که آدم بیاید بگوید دو تا دلیل عقلی قطعی صد در صد یکیشان این را می‌گوید دیگری آن را می‌گوید چنین چیزی نیست ولی حالا اگر به قول شما بود نمی‌دانیم چه کار کنیم ندارد تعارضا، تساقطا پس این اشکال شما اشکال درستی نیست

و فی این وفی یعنی الاستشکال فی استشکال را سر این هم دربیارید اعجب من ذلک این است که آقای بحرانی اشکال کرد در چی در تقدیم نقلی علی العقل الفطری گفت اگر نقل یک چیزی می‌گفت مثلاً عقل فطری می‌گوید خدا هست عقل فطری معترف به وجود صانع است حالا اگر یک روایت مثلاً پیدا شد گفت خدا نیست ایشان می‌گوید نمی‌دانیم باید چه کار کنیم ایشان می‌گوید نمی‌دانیم کدام است آن عقل فطری که به تو می‌گوید این عالم صانع دارد این عالم خالق دارد شما باید آن را مقدم کنی بر این نقلی که مثلاً می‌گوید عالم صانع ندارد پس اعجب است دو تا اشکال ایشان کرده یک اشکال در آنجا که درست نیست یکی فیه اشکالٌ هم در آنجایی که نقل مقدم باشد بر عقلی فطری خالی از شباهب و اوهام آمد اشکال کرد یعنی گفت نمی‌دانیم چه کار کنیم و حال آن که این ما اشکال است و حال آن که علم به وجود صانع جل ذکره علم به وجود خالق، خدای متعال این عقل فطری است عقل فطری به انسان می‌گوید این عالم خدا دارد خوب حالا اگر شما یک نقلی مقدم شد برای شما در آن نقل می‌گفت خدایی وجود ندارد و شما می‌گوئید نمی‌دانیم چه کارکنیم قطعاً باید شما اینجا این عقل فطری را بر آن نقل مقدم بکنید با آن که علم به وجود صانع جل ذکره اما ان یحصل من العقل الفطری او مما دونه من العقلیات البدیهیه او من النظریات المنتهیه الی البداهه برای هر سه تایش من مثال بزنم:

ما معتقدیم که این عالم خالقی دارد این عالم صانعی دارد این را از کجا می‌آورید ممکن است از ناحیه عقل فطری به دست بیاورید مثل چی قول حضرت ابراهیم یک بچه بک نوجوان تازه از توی غار آمده بیرون اصلاً بشری ندیده حالا که اومده بیرون می‌بیند یک عده ایستاده‌اند در شب هم بوده در مقابل ماه دارند سجده می‌کنند ایشان هم گفت خوب بله این خداست بعد صبح که شد فرمود: انی لا احب العافلین این که به درد نمی‌خورد خورشید آمد عده‌ای دیگه سجده کردند غروب که شد ایشان هم گفت این هم به درد نمی‌خورد وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض خوب ببینید این الآن دارد اعتراف می‌کند به وجود صانع هیچ بشری را هم ندیده تازه از تو غار آمده بیرون برای اولین بار دارد بشر می‌بیند خوب بینید آن عقل فطریش که مگر امکان دارد یک تشکیلات با این عظمات این همه کرات آن وقت آدم بگوید این‌ها خود به خود به وجود آمده تمام آنها را که رد کرد گفت وجهت وجهی للذی این مثال را مال عقل فطری است چرا می‌گویم عقل فطری برای این که با بشری هنوز تماس نگرفته اولین کلامی است که دارد می‌گوید با مردم که خلاصه اینها همه بیخود است نتیجتاً خالق آسمان و زمین کس دیگری است پس اینجا الآن علم است به وجود صانع از کجا پیدا شد عقل فطری یا کمتر از این کمتر از این یعنی در بدیهی است ولی به آن مقدار هم نیست آن پیرزنی که پیغمبر رسید بهش عرض کرد که از کجا خدا را می‌شناسی فرمود از کجا خدا را می‌شناسی دستش را از چرخ بردار گفت این چرخ به این کوچکی یک گرداننده‌ای مثل من می‌خواهد این عالم گرداننده نمی‌خواهد پیغمبر فرمودند علیکم بدین العجائز اگر یادم باشد آخر سر راجب این حدیث یک توضیح چهار پنج دقیقه‌ای داریم این دیگه جایش نیست اینجا خوب ببینید الآن این پیرزن هم اعتراف کرده به وجود صانع ولی از راه عقل بدیهی آن اولی عقل فطری بود بدون این که با بشری تماس بگیرد آن حرف را زد این زن نه پیرزنی بوده هفتاد هشتاد سالش بوده این بعد از این که هفتاد هشتاد سال تو این دنیا بوده این دارد استدلال اینجوری می‌کند این هم اعتراف به وجود صانع است منتهی از راه عقل بدیهی خیلی واضح الآن یادم افتاد یک موقعی من به آقای طباطبایی عرض کردم آقا این استدلال چطور است گفت خیلی استدلال قویی است حالا یک آدم فیلسوف مغز معقولی گفت بسیار استدلال خوب و حسی است که این نه حالا ما فکر می‌کردیم ایشان مثلاً فیلسوف است خدشه می‌کند گفت بسیار استدلال ساده و پر معنا که این پیرزن واقعاً نشان داد به آن اطرافیها که این چرخ به این کوچکی این گرداننده می‌خواهد چطور این عالم گرداننده نمی‌خواهد این هم یک حالا می‌خواهیم همین جا توضیح را بدهیم دیگه نگذاریم برای بعدها چون یک قدری می‌خواهم راجع به حضرت ابیطالب صحبت بکنم چون امروز وفات ایشان است رفقا هم به ما گفتند شما سالهای قبل ده پانزده سال پیش تعطیل می‌کردید بیست وششم رجب را به عنوان وفات ایشان حتی روضه هم داشتیم سرش را گفتم گفتم حالا یک چند کلمه اگر فرصت کردیم انشاءالله صحبت می‌کنیم حالا حدیث را همین جا توضیح بدهیم

[توضیح پیرامون حدیث]

بله حالا اسم این حدیث آمد همین جا توضیح عرض بکنم حرف هم مال من نیست چند سال پیش تو قوانین دیدم جلد ۲ صفحه ۱۸۰ جلد ۲ قوانین از آن قوانین قدیمی‌ها ۱۸۰ الثالث ایشان این حدیث را نقل می‌کند که پیغمبر فرمود علیکم بدین العجائز آن سابقها که ما بچه‌تر از حالامون بودیم یادم است این متجددین می‌خندیدند به این حدیث می‌گفتند اسلام دین پیرزنها است برای این که پیغمبرش گفته علیکم بدین ببینید چقدر فرق است بین آن متجدد با آقای طباطبایی او می‌گوید بهترین استدلال است او می‌گفت نه بابا دین اسلام دین پیرزنها است پیغمبرش هم گفته علیکم بدین العجائز این اولاً که اگر حدیث باشد این علیکم بدین العجائز از حیث معتقد است نه از حیث اعتقاد یعنی نه این که سبک علمیتان مثل یک پیرزن باشد معتقداتتان آن استحکام ایمانتان مثل زن باشد اگر حدیث باشد معنایش این است که مثل پیرزنها بشین از حیث استحکام یعنی از حیث معتقد نه از حیث اعتقاد شما از این استدلالها الآن نمی‌توانی برای کسی بکنی اعتقاد اگر می‌خواهی پیدا بکنی از راههای علمی‌تر باید وارد باشد پس اگر مثل پیرزنها باشید یعنی از حیث معتقد این اولاً

و ثانیاً ایشان می‌گوید حدیث نیست این منعنا یک همچین عبارتی منعنا که این حدیث باشد بر پیغمبر این کلام یک کلامی است حاکی از علماء است یعنی یک کسی آنجا بوده گفته ما مردم سه طایفه‌اند یا مؤمن اند یا کافرند یا بینهما یک پیرزنی آنجا بود گفت نه خیرخدا تو قرآن می‌فرماید مردم یا کافرند یا مؤمن دسته سوم ما نداریم یک آقایی آنجا بود به نام سفیان گفت علکم بدین العجائز دقت کردید چی شد حدیث نیست یعنی آن آقایی که قائل بود مردم سه دسته‌اند مؤمن کافر بینهما این پیرزن آنجا بود گفت نه خدای تعالی می‌فرماید ما مردم را خلق کردیم و منهم کافر و منکم مؤمن یک دسته مؤمنند یک دست کافر دیگه سومی ندارد وقتی این پیرزن این را گفت اون آقای سفیان که اونجا بود گفت علیکم بدین العجائز یک پیرزن بهتر از تو می‌فهمد علی کل حال اگر حدیث باشد جوابش آن است و اگر هم حدیث نباشد که هیچی.

خوب حالا شاهد ما سر کجا بود عقل فطری گاهی به آدم می‌گوید صانع دارد مثل وجهت حضرت ابراهیم گاهی عقل فطری نیست عقل بدیهی این حرف را می‌زند مثل همین پیرزن یا نه ضروری منتهی به نظری منتهی به بدیهی به این آقا می‌گوئیم آقا قبول داری عالم متغیر است ببین دیگه روز می‌شود شب می‌شود زمستان می‌شود تابستان می‌شود می‌گوید بله می‌گوئیم وقتی قبول داری عالم متغیر است خوب متغیر که ثبات ندارد حتماً یک محدثی می‌خواهد کل متغیر حادث تا صغری و کبری را قبول کرد می‌گوئیم العالم حادث یعنی نتیجه ضروری از کجا گرفتیم از نظری منتهی بدیهی

حالا بیائیم سر کتاب خلاصه مطلب علم به وجود صانع را یا عقل فطری می‌گوید مثل داستان حضرت ابراهیم یا بدیهی می‌گوید مثل استدلال آن زن یا نظری منتهی به بدیهی مثل این مثالی که من زدم خوب پس بنابراین اگر عقل فطری به شما گفت این عالم خدا دارد حالا شما می‌گوئید اگر ما یک نقلی پیدا کرد می‌گفت نه آسمانها خودش پیدا شده صانعی ندارد آن وقت شما می‌گوئید نمی‌دانیم چه کار کنیم حتماً حتماً این عقل فطری را بر آن نقل باید مقدم کنی لذا ایشان می‌فرماید این علم به وجود صانع یا از ناحیه عقل فطری پیدا می‌شود کقضیة ابراهیم او مما دونه من العقلیات البدیهی پیدا می‌شود کقضیة العجوزه یا از راه نظریات منتهی به بدیهی پیدا می‌شود مثل حدوث عالم که از آن صغری و کبری به دست می‌آید.

۳

نظر مرحوم شیخ در مساله

و الذی حالا این شیخ می‌خواهد نتیجه بگیرد آنچه که اقتضاء می‌کند او را نظر نظر یعنی تحقیق آنچه که اقتضاء می‌کند او را نظر وفاقاً لاکثر اهل النظر یعنی اهل تحقیق اونی که اکثر اهل تحقیق قائلند این است اگر شما از راه عقل فطری یک مطلبی را یقین صد در صد کردی امکان ندارد از راه نقل بر خلافش چیزی باشد و اگر هم باشد باید ردش کنیم

عنایت بکنید یک مثال بزنیم که روشن بشود مطلب ببینید الآن با براهین عقلی قطعی در کلام در فلسفه ثابت شده که خدای متعال جسم نیست مقدمات زیادی هم دارد خیلی هم ادله‌اش محکم است که خدای متعال جسم نیست خوب این عقل قطعی صد در صد به ما می‌گوید خدای متعال جسم نیست خوب حالا اگر ما یک خبر واحد پیدا کردیم که خدا جسم است چه کارش می‌کنیم آن خبر واحد را می‌گذاریم کنار حالا اگر آیه قرآن بود آیه را که نمی‌شود گذاشت کنار باید تأویل ببریم عقل قطعی می‌گوید خدای متعال جسم نیست اگر یک نقلی آمد ظاهرش این بود که خدا جسم است اگر آن نقل خبر واحد بود ردش می‌کنیم به درد نمی‌خورد چنین خبر واحدی در اصول عقائد آن هم در مقابل عقل قطعی و اما اگر آیه قرآن بود اونی که ظاهرش جسمیت پروردگار است آیه را که نمی‌شود رد کنیم آیه را تأویل ببرید مثل کدام آیه جاء ربک روز قیامت خدا می‌آید خوب این ظاهرش این است که خدا جسم است دیگه چه بکنیم اینجا بگوئیم آقا اینجا مجاز در اسناد است یعنی جاء امر ربک چون دلیل صد در صد ثابت کرده خدا جسم نیست این آیه هم نمی‌گوید خدا جسم است ولی ظهورش داریم که خدا جسم است باید چی کار کنیم قرآن را هم که نمی‌شود رد کنیم تأویلش می‌بریم می‌گوئیم چی می‌گوئیم این مجاز در اسناد است یعنی مسند الیه رب نیست مسند الیه امر رب است جاء امر ربه

یا یک آیه‌ای دیگه الرحمن علی العرش استوی خدای متعال نشسته روی تختش استوا به معنای جلوس است دیگه همان طور که من نشستم روی تخت خدا هم تو آسمانها نشسته روی تختش خوب این بر خلاف آن است اینجا باید تگوئیم مجاز در کلمه است استوی به معنای استولاء یعنی خدای متعال بر عرشش استیلاء دارد مگر داریم استوی به معنای استولاء بله قد استوی بشر علی العراقی من غیرسیف و دم محراقی بشر یک آدمی بوده مثل این صدام خیلی کله شق و از این دیکتاتورها قد استوا بشر علی العراقی این آمد با یک کودتای شبانه من غیر سیف و دم محراقی بدون این که خونریزی بشود مسلط شد بر عراق قد استوی که به معنای نشستن نیست بشر همان دیکتاتور است قد استوی بشر یعنی استولاء آن آقای بشر بر عراق مسلط شد و با یک کودتای شبانه بدون خونریزی عراق را گرفت پس استوایدر آن آیه به معنای استولاء است خوب ببینید دلیل قطعی صد در صد می‌گوید خدا جسم نیست ظاهر این دو تا آیه این است که خدا جسم است چی کار باید بکنیم قرآن است ردش هم که نمی‌شود بکنیم باید تأویل ببریم اولی را بگوئیم مجاز در اسناد است یعنی مسند الیه مقدر است در دومی هم باید بگوئیم مجاز در کلمه است یعنی استواء به معنای استولاء است

حالا عنایت بفرمائید ایشان می‌فرماید اهل نظر اهل تحقیق اینجور می‌گویند می‌گویند کل ما حصل القطع من دلیل عقلی فلا یجوز عن یعارضه دلیل نقلی لا یجوز یعنی لا یمکن اگر شما از ادله عقلیه قطعیه صد در صد یقین پیدا کردی با مثال دارم تطبیق می‌کنم یقین قطعی پیدا کردی که خدا جسم نیست لا یمکن امکان ندارد دلیل نقلی بیاید بر او معارضه بکند و ان وجد ما ظاهر المعارضه فلا بد من تأویله ان شرطیه آن فلا بد هم جوابش اگر یک آیه‌ای یک دلیلی پیدا کردی که ظاهرش معارضه با این دلیل عقلی بود فلا بد من تأویله ان لم یمکن طرحه یعنی ان کان قرآنه اگر قرآن باشد که نمی‌شود طرحش بکنیم اگر خبر واحد باشد طرحش می‌کنیم ولی ان لم یمکن طرحه یعنی ان کان کتاباً اگر کتاب بود طرحش ممکن نبود شما در آنجا باید قائل بشوی به این که ظاهرش مراد نیست مجاز در اسناد مجاز در کلمه مجاز در حسب از این مجازها هم که ما زیاد داریم این مال این طرفش که اگر از دلیل عقلی قطع صد در صد سؤال: استاد: بله حالا این که مال کار خارج است ما داریم درسمان را می‌خوانیم فکر کردم در رابطه با درس اشکالی دارید علی کل حال اگر کسی یک دلیل عقلی آورد واقعاً نباید تکفیرش کرد نباید چیزش کرد باید حرفش را پرسید ببینید مرادش چی است این‌ها که ما داریم می‌خوانیم کلیات است واقعاً هم پیاده کردن این مطالب در خارج خیلی مشکل است یعنی ممکن است از این مطالب گاهی سوء استفاده بشود مطلب حق همین است اگر شما از دلیل قطعی عقلی فهمیدی خدا جسم نیست امکان ندارد شما قطع پیدا بکنی خدا جسم است اگر هم دلیلی بر خلافش آمد ردش کن اگر هم کتاب بود که تأویل ببر حالا از این ور از این طرف می‌خواهیم بگوئیم اگر از راه شرع شما قطع پیدا کردی به یک مطلبی امکان ندارد از عقل قطع پیدا کنی برخلاف این مطلب دو طرفه است شرعش مثل چی:

[کلام مرحوم میرداماد در قبسات]

اینهایی که می‌خواهم عرض بکنم مال آقای میرداماد این حرفها در کتاب قبسات ایشان خیلی از علمای مهمی بوده ظاهراً توی ذهنم است از سابق از شاگردان مهم ملا صدرا بوده یعنی به نظر من از ملا صدرا مهمتر است یعنی از استاد زده جلو لانه سمی بالمعلم الثالث می‌دانید سؤال: استاد: بله من تو ذهنم نیست علی کل حال با ملا صدرا بوده دیگه حالا شاید هم یک مقداری عرض کردم مع السابق تو ذهنم است که ایشان اصالة الوجودی هم هست ایشان دیگه ملا صدرا اینها اصالة الماهیتی بودند ایشان خلاصه به هم زده و قائل شده به اصالة الوجود اینها که دارم می‌گویم از سابق دارم می‌گویم الآن خیلی جایش را بلد نیستم ایشان آمد اصالة الوجود را ثابت کرد که بعدی‌ها هم همه قبول کردند می‌بینید که حاجی سبزواری می‌گوید ان الوجود عندنا اصیلوا دلیل من خالفنا علیلوا یعنی آنهایی که اصالة الماهیتی هستند حرفشان باطل است علی کل حال این بزرگوار میرداماد محقق داماد ایشان کسی است که خلاصه معلم ثالث به او می‌گویند چون معلم اول ظاهراً ارسطو بوده اگر اشتباه نکنم معلم دوم فارابی بوده که اینها مال قبل از اسلامند معلم سوم به ایشان گفتند علی کل حال این آقا در کتاب قبسات آمده گفته اجماع صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است که عالم حدوث زمانی است اجماع همه شرایع است ائمه ما انبیاء و اولیاء گذشته اینها یک نفر شما یک نبی یک دین پیدا نمی‌کنی که بگوید عالم قدیم زمانی بوده این را چرا می‌گوید می‌خواهد آن فلاسفه‌ای که قائلند به قدم عالم زماناً می‌خواهد آنها را رد بکید نه حرف اینها باطل است اینها یک شبهه آوردند در مقابل این مطلب مسلم خوب صد و بیست و چهار هزار پیغمبر با اولیائشان با ائمه ما همه اینها آمدند گفتند چی عالم حدوث زمانی دارد یعنی یک زمانی بوده که این عالم وجود نداشته خدای متعال بعد خلق کرده این دیگه امکان دارد شما قطع پیدا کنی که عالم قدم زمانی داشته همان طوری که اگر از عقل قطع پیدا می‌کردی به یک چیزی امکان نداشت از نقل بر خلافش قطع پیدا بکنی این هم مثال این طرفش است اگر از شرع چون اجماع همه شرایع می‌شود دلیل شرعی دیگه اگر شما از این دلیل شرعی قطع پیدا کردی به حدوث زمانی عالم امکان ندارد قطع برای شما حاصل بشود به قدم عالم

و کل ما این هم مال آن طرفش کل ما حصل القطع من دلیل النقلی مثل القطع الحاصل من اجماع الجمیع الشرایع علی حدوث العالم زماناً عرض کردم این حرف مال میرداماد است اگر هم می‌خواهید به حساب میرداماد مقام علمیش را ببینید حاجی سبزواری برایش توضیح داده بله توی صفحه ۸۱ چون منظومه اولش منطق است جزء دومش فلسفه است صفحه ۸۱ را ببینید دهری ابدا سید الافاضلی سید الافاضل همین ایشان است پائین ایشان شرح می‌دهد می‌گوید مقصود من از این سید الافاضل آقای محقق داماد است همانی که سمی بالمعلم الثالث غرض توضیحات می‌دهد که ایشان هم قائل است به دهریت عالم یعنی قائل به حدوث زمانی است

حالا عنایت بفرمائید غرض این اجماع این اجماعی که ایشان دارند ادعاء می‌کنند آقای میرداماد یعنی محقق داماد در کتاب قبسات این ادعاء را کردند فرمودند اجماع جمیع شرایع است بر حدوث عالم زماناً در مقابل آن فلاسفه‌ای که قائلند به این که عالم قدیم زمانی است ایشان می‌گوید نه خیر با بودن چنین دلیل قطعی فلا یجوز یعنی لا یمکن ان یحصل القطع علی خلافه من دلیل عقلی یک نفر در مقابل این دلیل قطعی این یک صد در صد بیاید یک دلیل عقلی اقامه بکند بگوید نه خیر عالم قدیم است آن دلیل عقلی مثل چی تخلف اثر از مؤثر چون آن قدمای آن فلاسفه مادی آمدند اینجوری گفتند گفتند این عالم اثر قدیم است اثر قدیم هم قدیم است این عالم اثر قدیم است اثر قدیم هم باید قدیم باشد و الا اگر اثر قدیم، قدیم نباشد لازم می‌آید تخلف اثر از مؤثر برای این که تخلف اثر از مؤثر نشود باید بگوئیم حالا که این عالم اثر قدیم است پس چی پس خلاصه خودش هم قدیم است و الا لازم می‌آید تخلف اثر از مؤثر ایشان می‌گوید این حرفها چی است در مقابل آن دلیل قطعی صد در صد بر حدوث عالم زماناً ایشان می‌فرماید امکان ندارد شما این دلیل عقلی را بیاوری بگویی محال است تخلف اثر از مؤثر دقت کردید چی شد این می‌خواهد آقایان مادی که می‌گویند این عالم محدث ندارد خالق ندارد اینجور می‌گویند می‌گویند این عالم اثر قدیم است حالا که اثر قدیم است پس خودش هم قدیم است و الا اگر قدیم نباشد لازم می‌آید تخلف اثر از آن مؤثر آن هم که محال است پس عالم قدیم است ایشان می‌گوید امکان ندارد کسی این دلیلها را بیاورد و لو حصل منه صورة برهان است بر فرض هم یک کسی بیاید از این صورت برهان درست کند با همین بیانی که من عرض کردم کانت شبهة فی مقابلة البدیهه این یک شبهه‌ای است در مقابل بدیهی خلاصه چی شد آقا تقابل امکان ندارد امکان ندارد دلیل۱ عقلی صد در صد یک چیزی بگوید نقل صد در صد بیاید برخلافش را بگوید این تفابل امکان ندارد عقل بدیهی عقل فطری اگر حرفی زد تقابل امکان ندارد مگر عقلهای مغالطه‌ای باشد مگر عقلهای مشوب به اوهام باشد اونها بیایند حرفی بزنند

هذا یعنی این تقابل این تقابل بین عقل و نقل لا یتأتی یعنی لا یمکن لا یتأتی فی العقل البدیهی من قبیل الواحد نصف الاثنین و لا فی العقل الفطری الخالی عن شبائب الاوهام می‌گوید امکان ندارد که عقل بدیهی مثل الواحد نصف الاثنین یا عقل فطری مثل وجود صانعی که الآن مثال زدیم امکان ندارد این تقابل بکند با چی با یک دلیل نقلی برخلاف فلا بد فی مواردهما پس اگر هما یعنی عقل بدیهی و عقل فطری اگر دیدید در موردی عقل فطری یا عقل بدیهی یک حرفی زد ناچاری شما ملتزم بشوی به عدم حصول قطع من النقل علی خلافه امکان ندارد که عقل بدیهی مثل الواحد نصف الاثنین عقل فطری مثل وجود صانع این دو تا حرفی بزند امکان ندارد شما از راه نقل بیایی ادعا بکنی که بر خلاف او چیزی هست اگر عقل بدیهی اگر عقل فطری حکمی کرد حتماً باید ملتزم بشوی به عدم حصول قطع من النقل علی خلافه باید بگوئیم قطع حاصل نمی‌شود چرا برای این که ادله نقلیه قطعیه ما کتاب و سنت است دیگه کتاب و سنت متواتره شما بگرد اگر تو قرآن چیزی پیدا کردی بر خلاف عقل بدیهی اگر چیزی پیدا کردی برخلاف عقل فطری نیست پس بنابراین اگر عقل فطری و بدیهی حرفی زد حتماً باید ملتزم بشویم که قطع حاصل نمی‌شود از ادله نقلی برخلافش چرا چون ادله قطعیه نظریه در نقلیات مضبوطة مضبوط در چی کتاب و اخبار متواتره مضبوطه یعنی در این دوتا ادله قطعیه نظریه در نقلیات یا کتاب الله است یا سنن متواتره اینها هم که مضبوط است و محصور است یعنی محصور در دوتا است و لیس فیها شیی و شما در این ادله نقلیه حالا می‌خواهد قرآنش باشد می‌خواهد اخبار متواتره باشد لیس فیها شیء یصادم العقل البدیهی و الفطری

فان قلت سر مطلب است.

[مطالبی پیرامون وفات حضرت ابی طالب علیه السلام]

خوب به خدمت شما عرض شود که ما عرض کردیم به بعضیها گفتیم که جهت این که درس خواندیم امروز چون آن سابقها ما تعطیل می‌کردیم بعضی از آقایان تلفنی یا همین جوری گفتند چطور امسال درس می‌دهیم علی کل حال حالا که درس را گفتیم ایشان هم که صلوات فرستادند برای روح ایشان یک صلوات دیگه هم بفرستید یک مطلب اعتقادی است امروز روز وفات حضرت ابیطالب سلام الله علیه است به قول آقای مرحوم آقای امینی می‌گوید مظلوم تاریخ خوب اسمی گذاشته کتابی دارد ایشان به نام مظلوم تاریخ ابوطالب یک آقای اسلام شناسی که حالا قبل از انقلاب از دنیا رفته ولی کتابش هست ایشان توی آن کتاب اسلام شناسیشون نوشته‌اند مردم همه دوست دارند رهبرانشان را هی بگویند آسمانی است و تنزیه بکنند لذا می‌خواهند بگویند آقای ابوطالب هم موحد بوده نه بابا ایشان مشرک از دنیا رفته ایشان کافر از دنیا رفته ایشان ساقی شراب بوده اصلاً خلاصه یک همچین مقاماتی برای آقای ابیطالب درست کرده حالا سرش چی است البته من نمی‌گویم روی عداوت بوده چون دیگران می‌گویند دشمنی داشته من اینها را قبول ندارم نمی‌دانم عقلم نمی‌رسد ما با این حرف طرفیم این آقا این حرفی که زده خیلی حرف انحرافی است سرش هم این است سگ‌ترین این آدمهای سنی این حرف را زدند ابن حجر در صوائق المحرقه فقط آن آمده دیده با امیرالمؤمنین که نمی‌شود کاری بکنی یک کسی که از کودکی از تو شکم مادرش موحد بوده اون را که نمی‌شود متهم به کفر و شرک بکند گفته از راه علی پدرش وارد می‌شویم آمده گفته ابیطالب مشرک از دنیا رفته و خلاصه در جهنم الآن دارد می‌سوزد این حرفها را آقای ابن حجر زده خوب این آقا هم تحصیلاتش در اروپا بوده این حرفها را دیده با ضرس قاطع می‌گوید حتماً حتماً این کافر از دنیا رفته حالا حتمنش را من عرض می‌کنم و مشرک از دنیا رفته و حال این که قضیه این نبوده ابی سفیان پدر معاویه این باید بشود خیار المؤمنین ببینید سیاست چه می‌کند ابی سفیان پدر معاویه این را لقب خیار المؤمنین به او می‌دهند دیگه مؤمن از این بهتر ما نداریم خود آقای معاویه هم خال المؤمنین اون خیار المؤمنین این هم خال المؤمنین آن وقت ابیطالب پدر علی ابن ابیطالب این باید بشود کافر آن هم نه فاسق کافر و مشرک اینها همه جنبه سیاسی است یعنی خلاصه هم پدر چوب پسر را خورده هم پسر چوب پدر را خورده ابیطالب جرمش این است که پسرش علی ابن ابیطالب است امام حسن و امام حسین جرمشان این است که پدرشان علی ابن ابیطالب است و تثبیت کردند روز عاشورا گفتند با تو مقاتله می‌کنیم بغضاً لابیک و حال آن که اجماع ائمه است نمی‌گویم اجماع علماء اجمای ائمه ما است بر این که ایشان موحد از دنیا رفته ببینید چقدر حرف انحرافی است از خود پیغمبر تا امام زمان تا حضرت زهرا از همه اینها سؤال کردند ابوطالب وضعش چه جور بوده اینها کاملاً بنا کردند تعریف کردن اجمای علماء نگویید‌ها اجمای ائمه بگوئید که ایشان موحد از دنیا رفته حالا یکی از سؤالها را مطرح می‌کنند می‌آیند از حضرت صادق سؤال می‌کنند که ابیطالب چه وضعی داشت ایشان می‌فرمایند ان مثل ابیطالب کمثل اصحاب الکهف..... (پایان صوت مع الاسف)

الترجيح له (١) ، وإلاّ فإشكال.

وإن عارضه دليل نقليّ : فإن تأيّد ذلك العقلي بدليل نقلي كان الترجيح للعقلي ـ إلاّ أنّ هذا في الحقيقة تعارض في النقليّات ـ وإلاّ فالترجيح للنقلي ، وفاقا للسيّد المحدّث المتقدّم ذكره ، وخلافا للأكثر.

هذا بالنسبة إلى العقلي بقول مطلق ، أمّا لو اريد به المعنى الأخصّ ، وهو الفطريّ الخالي عن شوائب الأوهام الذي هو حجّة من حجج الملك العلاّم ـ وإن شذّ وجوده في الأنام ـ ففي ترجيح النقليّ عليه إشكال (٢) ، انتهى.

مناقشة ما أفاده المحدث البحراني

ولا أدري كيف جعل الدليل النقلي في الأحكام النظريّة مقدّما على ما هو في البداهة من قبيل «الواحد نصف الاثنين» ؛ مع أنّ ضروريّات الدين والمذهب لم يزد في البداهة على ذلك؟! (٣)

والعجب ممّا ذكره في الترجيح عند تعارض العقل والنقل ، كيف يتصوّر الترجيح في القطعيّين ، وأيّ دليل على الترجيح المذكور؟!

وأعجب من ذلك : الاستشكال في تعارض العقليّين من دون

__________________

(١) كذا في (ل) ، (م) و (ه) ، وفي (ر) و (ص) بدل «له» : «للمتأيّد بالدليل النقلي» ، وفي (ت) هكذا : «له ، للتأييد النقلي» ، وفي نسخة بدل (ه) زيادة : «للتأيّد بالدليل النقلي».

(٢) الحدائق ١ : ١٢٦ ـ ١٣٣.

(٣) لم ترد عبارة «ولا أدري ـ إلى ـ على ذلك» في (ه) و (ت) ، وكتب عليها في (ص) : «زائد».

ترجيح ؛ مع أنّه لا إشكال في تساقطهما (١) ، و (٢) في تقديم العقلي الفطري الخالي عن شوائب الأوهام على الدليل النقلي (٣) ؛ مع أنّ العلم بوجود (٤) الصانع جلّ ذكره إمّا أن يحصل من هذا العقل الفطري ، أو ممّا دونه من العقليّات البديهية ، بل النظريات المنتهية إلى البداهة.

نظرية المصنف في المسألة

والذي يقتضيه النظر ـ وفاقا لأكثر أهل النظر ـ أنّه :

كلّما حصل القطع من دليل عقلي فلا يجوز أن يعارضه دليل نقلي ، وإن وجد ما ظاهره المعارضة فلا بدّ من تأويله إن لم يمكن طرحه.

وكلّما حصل القطع من دليل نقلي ـ مثل القطع الحاصل من إجماع جميع الشرائع على حدوث العالم زمانا ـ فلا يجوز أن يحصل القطع على خلافه من دليل عقلي ، مثل استحالة تخلّف الأثر عن المؤثّر ، ولو حصل منه صورة برهان كانت شبهة في مقابلة البديهة ، لكن هذا لا يتأتّى في العقل (٥) البديهي من قبيل : «الواحد نصف الاثنين» ، ولا في (٦) الفطري (٧)

__________________

(١) لم ترد عبارة «في تعارض ـ إلى ـ تساقطهما و» في (ظ) و (م).

(٢) في (ت) و (ه) زيادة : «كذا الاستشكال».

(٣) وردت في (ت) ، (ر) و (ه) بدل عبارة «في تقديم العقلي ـ إلى ـ النقلي» عبارة : «في تقديم النقلي على العقلي الفطري الخالي عن شوائب الأوهام».

(٤) في (ل) بدل «بوجود» : «بصفات».

(٥) في (ت) و (ص) : «العقلي».

(٦) لم ترد عبارة «البديهي ـ إلى ـ ولا في» في (ه).

(٧) ورد في (ت) بدل عبارة «العقل البديهي ـ إلى ـ الفطري» عبارة : «العقلي البديهي أو العقل الفطري».

الخالي عن شوائب الأوهام ، فلا بدّ في مواردهما (١) من التزام عدم حصول القطع من النقل على خلافه ؛ لأنّ الأدلّة القطعيّة النظريّة في النقليّات مضبوطة محصورة ليس فيها شيء يصادم العقل (٢) البديهي أو الفطري.

فإن قلت : لعلّ نظر هؤلاء في ذلك (٣) إلى ما يستفاد من الأخبار ـ مثل قولهم عليهم‌السلام : «حرام عليكم أن تقولوا بشيء ما لم تسمعوه منّا» (٤) ، وقولهم عليهم‌السلام : «لو أنّ رجلا قام ليله ، وصام نهاره ، وحجّ دهره ، وتصدّق بجميع ماله ، ولم يعرف ولاية وليّ الله ؛ فيكون أعماله بدلالته فيواليه ، ما كان له على الله ثواب» (٥) ، وقولهم عليهم‌السلام : «من دان الله بغير سماع من صادق فهو كذا وكذا ...» (٦) ، إلى غير ذلك ـ : من أنّ الواجب علينا هو امتثال أحكام الله تعالى التي بلّغها حججه عليهم‌السلام ، فكلّ حكم لم يكن الحجّة واسطة في تبليغه لم يجب امتثاله ، بل يكون من قبيل : «اسكتوا عمّا سكت الله عنه (٧)» (٨) ؛ فإنّ معنى سكوته عنه

__________________

(١) في (ظ) ، (ل) و (م) : «مواردها» وفي (ه) : «موارده».

(٢) في (ص) : «العقلي».

(٣) لم ترد «في ذلك» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٤) الوسائل ١٨ : ٤٧ ، الباب ٧ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٥ ، وفيه : «شرّ» بدل «حرام».

(٥) الوسائل ١ : ٩١ ، الباب ٢٩ من أبواب مقدّمة العبادات ، الحديث ٢.

(٦) الوسائل ١٨ : ٥١ ، الباب ٧ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٣٧.

(٧) لم ترد «عنه» في (ت) ، (ل) و (ه).

(٨) لم نعثر عليه بعينه ، نعم جاء في نهج البلاغة هكذا : «وسكت عن أشياء ولم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها» ، نهج البلاغة ، الحكمة : ١٠٥.