درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲: تجری ۲

 
۱

خلاصه درس گذشته

[خلاصة درس گذشته:]

بحث در تجری بود عرض متجری و عاصی هر دو مشترکند در اعمال جرأت هم او جرأت به خرج می‌دهد شراب می‌خورد و هم این جرأت به خرج می‌دهد شراب می‌خورد منتهی بعداً معلوم می‌شود مال این آقا آب بوده. به این می‌گویند متجری مال آن که شراب در آمده بهش می‌گویند عاصی. هر دو مشترکند اما صحبت در این است که آیا عاصی که عقوبت می‌شود آیا این هم عقوبت می‌شود آقای آخوند عقیده‌اش این است که واگذار به وجدان می‌کنیم ببینیم وجدان چه می‌گوید چون در باب اطاعت و عصیان می‌گویند حاکم هو الوجدان به وجدانت که مراجعه بکنی همان منواط عقوبتی که در او هست در این هم هست پس باید عقوبت شود. عقیدة مشهور هم همین است اینها سه چهار تا دلیل آوردند برای اثبات مدعایشان عرض شد مسئله پنج قولی است. دیروز چهار تا اجمالاً دلیلش را خواندیم یک قولش هم شاید فردا بیاید مشهور و آقای آخوند می‌فرمایند تجری مطلقاً حرام است و ایشان به تبع استادشان تجری مطلقا حرام نیست صاحب فصول می‌گوید با توجه و الاعتبار فرقی می‌کند در خلاصه گویی ما دیگه جواب اشکال نمی‌دهیم شما دورة اولتان هست رفقا می‌دانند ما در خلاصه گویی هیچ وقت جواب اشکال نمی‌دهم فقط می‌خواهم حرفهای دیروز به ذهن آقایان بیاید اگر چیزی در ذهن مبارکتان هست بنویسید بعداً اشکال بکنید توی درس اشکال کنید این خلاصه درس است پنج قول است قول سوم مال صاحب فصول است صاحب فصول می‌گوید چطور کذب قبیح است ولی گاهی از اوقات عیبی ندارد به خاطر حفظ جان مسلمانی، تجری هم از همین قبیل است ما داریم تجریهایی که عیبی ندارد. این سه قول قول چهارم آقای علامه در بعضی از کلماتش و شیخ بهایی قائل به توقفند. این چهار قول. همین آقای علامه در یک کلام دیگر قائل به تفصیل است می‌گوید اینجایی که الان ظنّ پیدا کردی یا قطع پیدا کرده به یک مطلبی اگر کشف خلاف شد آنجا دیگه عصیانی نیست ولی اگر کشف خلاف نشد استمرار داشت آنجاست که معصیت کار است این پنج قول است.

[تفاوت قبح فاعلی و قبح فعلی]

عنایت بفرمایید اصلاً اختلاف در کجا است؟ شیخ ما آقای شیخ انصاری می‌فرماید عقوبت مترتب است بر افعال اختیاریه آنها می‌گویند عقوبت مترتب است بر اوصاف باطنیه آنها می‌گویند این آدم باطن یدی دارد و به عبارت علمی‌تر آقایان مشهور آقای آخوند می‌خواهند بفرمایند قبح فاعلی مصحّح عقوبت است این قبح فاعلی دارد آدم بدی است که می‌گوید خدایا با آنکه می‌دانم شراب می‌خورم قبح فاعلی کافی است بر عقوبت شیخ ما می‌فرماید نه قبح فاعلی کفایت نمی‌کند بر عقوبت آنی که عقوبت آور است قبح فعلی است این هم که فعلش قبیح نیست بعداً معلوم شده که دارد آب می‌خورد خلاصه آنها می‌گویند آدم بد را می‌شود عقوبت کرد شیخ ما می‌فرماید نه آدم بد را نمی‌شود عقوبت کرد فعل بد را می‌شود برش عقوبت کرد آقای آقای نائینی عبارت دیگری دارد می‌گوییم اولاً مصحح عقوبت فعل قبیح است و بر فرض هم بگوییم فاعل قبیح آدم بد مصحح عقوبت است آدمی بدی که بدیش از ناحیه فعل بد باشد متجری بد است اما بدیش از ناحیه فعل بد نیست بدیش از ناحیه سوء سریره‌اش است عاصی آدم بدی است متجری هم آدم بدی است هر دو اینها آدم بدند چون اعمال جرأت کردند اما آن آدم بدی است بخاطر فعل بدش که شرابخواری است این آدم بدی است نه به خاطر فعل بدش فعلش که آب خوردن است اگر آدم بدی است بخاطر آن سوء سریره‌اش است بخاطر آن شقاوت باطنیه‌اش است لذا آنها می‌گویند خود عقوبت قبح فاعلی مصحّح عقوبت است شیخ ما می‌فرماید نه، قبح فاعلی کافی نیست بر عقوبت آنی که عقوبت بر او مترتب است فعل قبیح است این آدم که فعلش آب خوردن است عقوبت ندارد. علی کل حال این آقایان سه تا چهار تا دلیل دارند که می‌گویند تجری حرام است یکی بخاطر اجماع در آن مسئله که در آن دو مسئله ادعای اجماع شده اینها آمدند گفتند خب از این دو مسئله ما می‌فهمیم که تجری حرام است والاّ معنا نداشت آن دو تا مسئله اجماعی واقع شود آن یک دلیل دلیل دومشان بنای عقلاء است گفتند که عقلا یک همچون آدم متجری را مستحق مذمت می‌دانند در این دنیا و وقتی کسی در این دنیا مستحق مذمت شد در آن دنیا هم مستحق عقوبت است این هم دلیل دوم آنها دلیل سومشان حکم عقل است عقل کاری به عقلا ندارد این شش میلیارد جمعیت دنیا اگر امروز هم از بین بروند باز هم عقل می‌گوید تجری قبیح است غرض عقلا با عقل دوتاست ممکن است تمام عقلا دنیا یک روز همه از بین بروند ولی عقل هنوز زنده است عقل می‌گوید من آدم متجری را مستحق عقوبت می‌دانم این کار قبیحی کرده در این دنیا مستحق مذمت است در آن دنیا هم مستحق عقوبت است این تا اینجا سه تا دلیل

۲

دلیل چهارم بر حرمت تجری

و قد یقرّر این دلیل چهارم است تقریباً یعنی دلیل عقلی است ولی دلیل عقلی است که با یک بیان دیگر می‌خواهیم بیان کنیم مقرّر کیه؟ فاضل سبزواری ایشان دو تا کتاب دارد یک کفایه دارد یک ذخیره دارد ذخیره المعاد اگر دارید ذخیرة فاضل سبزواری صفحه ۲۰۹ و ۲۱۰ ایشان یک دلیل عقلی دیگری را اقامه می‌کند دیروز ما دلیل عقلی گفتیم عقل می‌گوید تجری قبیح است اما دلیل عقلی که آقای سبزواری آورده یک نحوه دیگری است یک مثال بزنیم تا این عبارت روشن شود.

[مثال مساله]

ایشان اینجوری تصور کرده یک ظرف این طرف و یک ظرف هست این طرف یک اقایی قطع پیدا می‌کند زید قطع پیدا می‌کند این خمر است عمر هم قطع پیدا می‌کند این خمر است او بر می‌دارد ظرف مقطوع الخمریه‌اش را می‌خورد اینهم ظرف مقطوع الخمریه خودش را می‌خورد بعد اتفاقاً بعد از اینکه شرب انجام شد می‌بینیم مال یکی شراب درآمده و مال یکی آب درآمده پس دو اناء داریم دو تا مایع داریم زید قطع پیدا کرده این خمر است عمر هم قطع پیدا کرده آن خمر است زید مقطوع الخمریه خودش را می‌خورد عمر هم مقطوع الخمریه خودش را می‌خورد بعد از اینکه اینها اینکار را می‌کنند بعد یکی از آنها می‌بینی مست شد معلوم می‌شود که مال یکی آب در آمده مال یکی شراب در آمده آن وقت ایشان فرمودند چهار تصور در اینجا می‌شود.

۱ – یا باید بگوییم هر دوی اینها عقوبت می‌شوند هم آبخورده و هم شرابخورده

۲ – یا باید بگوییم هیچ کدام عقوبت نمی‌کنیم نه آبخورده و نه شرابخورده این دو صورت صورت سوم

۳ – بگوییم شرابخورده عقوبت شده من صادف قطعه این او عقوبت می‌شود آبخورده عقوبت نمی‌شود این سه چهارمی

۴ – بالعکس بگوییم آبخورده عقوبت می‌شود شرابخورده عقوبت نمی‌شود.

پس چهار صورت بیشتر نیست این دو تا که برداشتند مقطوع الخمریه را خوردند مال یکی شون تصادفاً آب در آمده و مال یکی تصادفاً شراب در آمده از این چهار حالت خارج نیست یا باید بگوییم هر دو مستحق عقوبتند ما باید بگوییم هیچکدام مستحق عقوبت نیستند یا باید بگوییم شرابخورده مستحق عقوبت است نه آبخورده یا به عکسش بگوییم آبخورده فستحق عقوبت است شراب خورده مستحق عقوبت نیست این چهار صورت است.

دو صورتش امکان ندارد بیاییم بگوییم آبخورده عقوبت شود شرابخورده عقوبت نشود اینکه محال است اینکه بیاید آبخورده را عقوبت کند شرابخور را عقوبت نکند. آن یکی هم ممکن نیست که هیچ کدام عقوبت نمی‌شوند این هم ممکن نیست چون ما شرابخوار اینجا داریم پس این دو صورت برود کنار می‌ماند صورت سوم، صورت سوم کدام بود بگوییم شرابخوره عقوبت شود آبخوره عقوبت نمی‌شود آقای فاضل سبزواری گفته این هم محال است چرا؟ چون اگر بگوییم این عقوبت می‌شود شرابخوره آب خوره عقوبت نمی‌شود عقوبت و عدم عقوبت را بردیم روی امر غیر اختیاری چون در اختیار این در نیامد نبود که شراب در بیاید در اختیار او نبود که آب در بیاید ما اگر بگوییم شرابخواره عقوبت میشه آنوقت عقوبت را بردیم روی امر غیر اختیاری آبخوره عقوبت نمیشه عدم عقوبت هم رفته روی امر غیر اختیاری اینهم که محالی است فتعین الاول که چی؟ که هر دو عقوبت می‌شوند یعنی هم شرابخوره که عاصی و هم او که آبخوره که متجری است خلاصه ایشان چهار صورت تصور کرده در این چهار صورت دو صورتش گفتند امکان ندارد یک صورت هم بر خلاف عدل است که بیاییم این آقایی که شراب در آمده یا اینکه در اختیار خودش نبوده عقوبت شود آن یکی عقوبت نشود این هم خلاف عدل است سه تا که برود کنار تعین الاول که حتماً حتماً هر دوی اینها باید در عقوبت شوند اینها دلیل چهارم برای اینکه تجری حرام است و متجری مستحق عقوبت است.

[مثال مرحوم سبزواری]

اینرا عنایت کنید آقا من این مثال را از قول سبزواری زدم اما مرحوم سبزواری این مثال را نزد غرض من یادم می‌آید از سابق یکی از محشین کفایه که به شیخ اشکال کرده فرمود شما چرا این مطلب را نسبت می‌دهید به فاضل سبزواری کی این حرفها را زده اشکال کرده به شیخ که فاضل سبزواری این حرفها را نزده اتفاقاً یکی از شاگردان شیخ من دیدم عبارتش را می‌گوید شیخ سر درس وقتی خواست اسم فاضل سبزواری را بیاورد گفت مطلب مال آن است مثال ما من است. این اقای محشی کفایه مراجعه کرده به سبزواری دیده همچون مثالی که دو تا مقطوع الخمریه این مثال نیست چون مثال سبزواری نیست می‌گوید اگر دو نفر جاهل به مسئله ایستادند سرنماز هر دوشان جاهل بودند نماز می‌خواندند اتفاقاً مال یکی صحیح درآمد مال یکی باطل در آمد مثال آقای سبزواری برای این دو نفر است دو نفر جاهل به مسئله هر دو مشغول نماز شدند یکیشان اتفاقاً نمازش مطابق با فتوای مجتهدش بود نمازش صحیح بود آن دیگری مطابق نبود نماز باطل است این چهار فرد را در آنجا گفته فاضل سبزواری این چهار صورت را در آنجا گفته آن وقت شیخ سر درس شاگردش می‌فرماید شیخ سر درس فرمود ما مطلب را از فاضل سبزواری نقل می‌کنیم اما برای اینکه تناسب با بحث ما داشته باشد مثالش را عوض می‌کنیم یعنی به جای آن دو نفری که دو تا نماز خواند دو تا مثال می‌زنیم دو تا ظرف مثال می‌زنیم این مقطوع الخمریه این آقا آن مقطوع الخمریه این آقا خلاصه خواستم این را عوض کنم که آن آقای محشی کفایه ندیده آن حرف شاگرد شیخ انصاری را آمده به شیخ اشکال کرده گفته کی فاضل سبزواری از این حرفها زده دو ظرف مقطوع الخمریه ولی خود شیخ سر درس تصریح فرمودند فرمودند اینی که می‌خواهیم بگوییم این دلیل عقلی که می‌خواهیم بیاوریم اصل مطلبش مال فاضل سبزواری است والاّ من مثالش را عوض می‌کنم می‌کنمش مقطوع الخمریه که با بحث خودمان سازگار باشد.

حالا عنایت بفرمایید و قد یقرر گاهی آمدند تقریر دادند یعنی دلیل عقلی را آمدند یک جور دیگری گفتند چون دلیل عقلی دیروز این بود دیگه عقل می‌گوید تجری قبیح است حال و قد یقرر مقرر فاضل سبزواری است در کتاب ذخیره یعنی سر درس هم از شیخ پرسیدند شیخ فرمودند بله مقصود من فاضل سبزواری است ولی کلماتش را عوض کردم از مطلب آقای سبزواری ما استفاده کردیم و الاّ مثالی خودمان می‌زنیم که با کتاب قطع مناسب داشته باشد و قد یقرر یعنی آقای فاضل سبزواری قرّر دلاله العقل علی ذلک ذلک یعنی حرمت تجری آقای فاضل سبزواری دلالت عقل بر حرمت تجری را اینجوری مقرر فرموده فرموده انا اذا فرضنا شخصین قاطعین بان قطع احدهما یکون مایع احدهما، بکون مائع معین این کتابها توی حاشیه رفته. دو نفر زید و عمر را تصور بکنید یکیشان قطع پیدا کرده بکون مایع معین احدهما قطع پیدا می‌کند که این مایع معین خمر است و قطع الاخر و آن دیگری قطع پیدا می‌کند بکون مایع آخر خمرا زید قطع پیدا می‌کند این مایع خمر است عمر هم قطع پیدا می‌کند آن مایع خمر است خب این دو و تا این را خوردند فاتفق مصادفه احدهما للواقع و مخالفه الاخر ایشان می‌‌گوید این دوتایی که قاطع به خمریت بودند برداشتند ظرفهای مقطوع الخمریه را خوردند اتفاقاً بعداً معلوم شد یکیش خمر بوده و بعداً معلوم شد مال دیگری آب بوده ایشان آمده گفته چهار صورت اما چهار صورت شروع می‌شود اما ان ستحقا العقاب که همین رد آخر سر ثابت می‌کند این سه احتمال را که از بین می‌برد می‌گوید این درست است یستحقا هر دوی اینها مستحق عقوبتند هم آبخوره که متجری است و هم شرابخوره که عاصی است یا هر دوی اینها مستحق عقوبتند این یک صورت اولا یستحقه احدهما این کتابها توی حاشیه این طرف رفته فرض دوم این است لا یستحقه یعنی لا یستحق العقاب احدهما یعنی هیچ کدام عبارت خوبی نیست لا یستحق کل منهما اگر اینجوری می‌گفت عبارت راحت‌تر بود یا هر دو مستحق عقوبتند اولا یستحقه کل منهما حالا ایشان احدهما فرمودند او یستحقه من صادف رفتیم توی سومی یا اینکه نه آن من صادف آنی که قطعش مضاف با واقع شد شرابخوره یستحقه مستحق عقاب است آن شرابخوره آن کسی که قطعش مصادف با واقع شد دون الاخر آن دیگری که آب خورده آن عقوبت نمی‌شود این سه صورت و بالعکس چهار صورت آن آب خورده عقوبت شود آن شرابخوره عقوبت نشود خب این چهار صورت بعد فرموده لا سبیل الی الثانی و الرابع ثانی کدام است هیچ کدام عقوبت نشوند که آن نمی‌شود مال شرابخور اینجا داریم چطور می‌شود هیچکدام عقوبت نشوند آن که لاسبیل یعنی هیچ طریقی نداریم برای دومی و برای چهارمی چهارمی عکس بود که آب خورده عقوبت شود و شرابخوره عقوبت نشد این که نمیشه راهی نداریم ما به دومی و چهارمی می‌ماند سومی، سومی کدام است آن شرابخوره عقوبت شود آبخوره عقوبت نشد گفته این هم منافی با عدل است چرا برای اینکه اگر بگوییم این عقوبت می‌شود عقوبت رفته وی امر غیراختیاری اینکه در اختیار خودش نبود خب تصادفاً شراب درآمد بخواهیم تفاوت بگذاریم بین این دو تا بگوییم این عقوبت می‌شد و این عقوبت نمیشه عقوبت این رفته روی امر غیر اختیاری چون شراب بودن در اختیارش نبود عدم عقوبت او هم رفته روی غیراختیاری یعنی نه شراب در آمدن در اختیار او بود نه آب در آوردن در اختیار این بود ما اگر عقوبت را ببریم روی شراب خور و از آبخور نفی بکنیم این مستلزم خلاف عدل است که انسان کسی را بر امر غیراختیاری عقوبت بکند پس سومی باطل فتعین اولی یعنی اولی که هر دو مستحق عقوبتند پس این شد دلیل رابع عقلی هست چون نفی و اثبات است یا هر دو عقوبت می‌شدند یا نمی‌شوند یا آن عقوبت می‌شود یا نمیشه. دلیلی که بین نفی و اثبات باشد به آن می‌گویند دلیل عقلی حالا ایشان می‌فرماید و الثالث دومی و چهارمی که امکان ندارد سومی چی آنهم مخالف عدل است مستلزم سومی یعنی شرابخور عقوبت بشه و آبخوره شد این مستلزم این است که اناطه شده باشد یعنی استحقاق عقاب منوط شده باشد بما ما یعنی مصادفه با واقع اگر ما بگوییم در سومی شرابخوره عقوبت شود عقوبت را منوط کردیم به چیزی که این چیز یعنی مصادفه به چیزی که آن خارج از اختیار است نه آب در آوردن در اختیار این بودند شراب در آمدن در اختیار این بود اگر بگوییم این عقوبت میشه رفته روی امر غیر اختیاری بگوییم او عقوبت نمیشه رفته روی امر غیر اختیاری و هو مناف و این سومی منافی است با آن چیزی است ک عدل اقتضا می‌کند آن را که انسان عقوبت را ببرد روی امر غیر اختیاری فتعین الاول هر دو باید عقوبت شوند هم شراب خورده چون معصیت حقیقی کرده و هم آب خورده برای آنکه این هم معصیت حکمی کرده چون این هم در حکم عاصی است همان جرأتی که او به خرج داده این هم به خرج داده این تا اینجا چهار تا دلیل اجماع و بنای عقلا دلیل عقلی با بیان دیروز و دلیل عقلی با بیان امروز تمام این چهار دلیل ایشان از خدشه می‌کنند اجماع را که همین دیروز با کلمه نعم ایشان خدشه کرد ولی حالا صریحاً اجماع را ایشان باطل می‌کنند.

[اجماع محصل و اجماع منقول]

عنایت کنید که ما دو جور اجماع داریم اجماع محصل و اجماع منقول اجماع محصل یعنی چه؟ یعنی یک نفر پیدا شود تحصیل آراء کل علماء را بکند از روز اولی که غیبت کبری شروع شد علماء پیدا شدند از روز اول برود تحصل آراء کل علما را بکند اگر دید بدون اختلاف یعنی یک نفر هم مخالف نبود مثلاً همة علما می‌گفتند نماز جمعه واجب است مثلاً همه علما می‌گفتند عرق جنب از حرام نجس است اگر کسی خودش تحصیل آراء کل کرد بطوری که یک نفر از قلم نیفتاد تمام علماء را آراءشان را تحصیل کردید همه وحدت کلمه دارند به این می‌گویند اجماع محصل این اجماع یقیناً حجت است چون اگر کل علما از روز اول امروز وحدت کلمه داشته باشند در یک مطلبی حتماً حتماً امام معصوم امام زمان سلام الله علیه ایشان هم حتماً با این قول موافقند اینرا می‌گویند اجماع محصل ولی این امکان ندارد کی می‌تواند چنین ادعایی بکند در این زمان ما که این همه امکانات زیاد شده نمی‌تواند کسی ادعا کند که من تمام علماء دنیا را از روز اول تا امروز همه را به دست آوردم دیگه زمان علامه که به طریق اولی علامه فقط همان حول و هوش نجف و کربلا را آنجایی می‌توانست بفهمد اقوال علما چیه هند و پاکستان و غیره را اصلاً امکان نداشته پس اجماع محصل حجت است اما در خارج امکان ندارد اجماع محصل اگر کسی توانست تحصیل آراء کل علما را بکند می‌تواند رأی معصوم را بدست آورد اجماع محصل حجت است ولی المحصل غیر حاصل کی می‌تواند همچون ادعایی بکند که من آراء کل علماء را از ۱۲۰۰ سال پیش تا امروز در کل دنیا همه علما را بررسی کردم این که نمیشه می‌ماند.

اجماع منقول مثلاً علما خیلی ادعای اجماع کرده اینرا خواندید علامه فرمود مثلاً اجمع العلما که تجری حرام است این را می‌گویند اجماع منقول این که حجت نیست آنی که حجت است وجود خارجی ندارد آنی که وجود خارجی دارد حجت نیست حالا علامه تنهایی یک خبر دیده که علما اینجور می‌گویند این برای ما حجیت ندارد.

[مناقشه در اجماع]

لذا ایشان می‌فرماید آقایانی که ادعای اجماع کردید المحصل منه عبارت آقای آخوند را می‌گوید (للمحصل منه غیر حاصل و المنقول منه للاستدلال غیر قابل) چون آخوند خیلی مقید است با قافیه حرف بزند از آنجا گرفته المحصل فیه یعنی من الاجماع المحصل منه غیر حاصل و المنقول به للاستدلال غیر قابل آنجا که قابل استدلال است اجماع محصل است وجود خارجی ندارد آنی که وجود خارجی دارد قابلیت ندارد برای استدلال اجماع منقول و محصلی که شما دارید ادعای اجماع می‌کنید چه اجماعی است اگر اجماع محصل است که امکان محصل است که امکان ندارد اگر آن اجماع علامه است که یکنفر دو نفر گفتند آنهم که صلاحیت استدلال ندارد پس اجماعی که شما دیروز برای ما ادعا کردید اصل اجماعتان باطل است این اولاً.

و ثانیاً حال از این بگذریم مسئله مسئله عقلیه است یا مسئله اصولیه است دیروز عرض کردم که مسئله دو وجه دارد ممکن است مسئله عقلی شود به یک اعتبار و ممکن است مسئله اصولی شود به یک اعتبار در مسائل عقلی و مسائل اصولی اجماع معتبر نیست اجماع خیلی هم تلاش بکنیم بگوییم حجت است در مسائل شرعیه فرعیه اینجا الان مسئله اینکه تجری حرام است یا نه این مسئله عقلیه مسئله کلامیه و در مسئله عقلیه اجماع اصلاً اعتبار ندارد اجماع هم بر فرض بگوییم حجت است در مسائل شرعی است جمع العلماء که عرق جنب از مردم نجس است بنابراین اشکال دوم اجماع شما این است که مسئله عقلی است و در مسئله عقلی اجماع ارزش ندارد و ثالثاً دیدید که چه مخالفتی داشتید از ناحیه بزرگانی مثل علامه شیخ بهایی با بودن همچون مخالفی به شما چطور ادعای اجماع می‌کنید که اجمع العلماء که تجری حرام است. پس دلیل اجماع باطل شد ایشان می‌فرماید:

یمکن الخدشه فی الکل: ما می‌توانیم تمام این ادله اربعه را همه را خروشه کنیم یکی یکی اول اما الاجماع المحصل منه غیر حاصل دو تا خط بعد و المنقول منه غیر قابل که ایشان با این عبارت ندارد این اجماع شما که ادعا کردید اگر بگویید محصلات وجود خارجی ندارد حجت است ولی چه کسی می‌تواند چنین ادعایی بکند اگر هم اجماع منقول است ارزش استدلال ندارد این اشکال اول و ثانیاً المسئله عقلیه اشکال دوم است این مسئله حرمت تجری یک مسئله عقلی است بنابراین در مسئله عقل اجماع بدرد نمی‌خورد مثل اینکه شما بگویید اجمع العلماء ظلم حرام است اینجا اجماع بدرد نمی‌خورد قبح ظلم قبح عقلی است شما هم اگر اجماع بخواهید تمسک بکنید در احکام شرعیه فرعیه نه در احکام عقلیه این دو اشکال

[اشکال سوم]

اشکال سوم خصوصاً مع مخالفه غیر واحد و ثالثاً مخالفت دارد غیر واحد یعنی خیلی یکی دوتا نیست غیر واحدی با این اجماع مخالفند کما عرفت دیروز از نهایة علامه وستعرف من قواعد الشهید شهید اول کتابی دارد بنام القواعد و الفوائد بسیار کتاب خوبی است هم قائده‌های ادبی دارد و هم قاعده‌های فقهی دارد و همه قاعده‌های اصولی دارد صفحه ۴۹ و ۵۰ اگر حوصله داری به قواعد ایشان مراجعه کنید البته کلام ایشان را می‌خوانید پس علامه و بهایی که دیروز خواندیم مخالفند شهید اول هم عبارت قواعدشان بعداً می‌بینیم که ایشان هم مخالفند با این پس این چه اجماعی است که مواجه است با مخالفت همچون علمایی پس اجماعی از بین رفت و المنقول منه لیس حجه فی المقام محصلش که غیر حاصل عبارت آخوند در این دومی است محصلش غیر حاصل المحصل فیه غیر حاصل و المنقول منه غیر قابل یعنی آن غیر حاصل است این هم برای استدلال غیر قابل است بدرد استدلال نمی‌خورد پس اجماع از بین رفت دیروز اجماع را مختصراً رد کردیم ولی امروز اجماع را حسابی ریشه‌اش را از بین بردیم.

۳

مناقشه در بنا عقلا

و اما بناء العقلا شما گفتید دلیل دومتان بناء عقلاست که بنای عقلا بر این است متجری را می‌گویند مستحق مذمت است در این دنیا و مستحق عقوبت است در آن دنیا ما از همچون بنایی خبر نداریم ما عقلا خبر نداریم بیایند یک متجری را که مقطوع الخمریه را خورده و بعد آب در آمده بیایند بگویند تو مستحق مذمتی در آن دنیا مستحق عقوبتی ما چنین چیزی را خبر نداریم این اولاً حالا سلمنا برفرض حرف شما را بپذیریم بنای عقلا چنین آدمی را بقول شما مذمت می‌کنند اما مذمت می‌دانی بر چیه که بر قبح فاعلی نه قبح فعلی آب خورده فعلش آب خوردن بوده اگر هم عقلا مذمت بکنند بر آن شقاوت باطنیه‌اش مذمت می‌کنند همان حرفی که اول زدم عقوبت مترتب است بر افعال اختیاریه دون الاوصاف الباطنیه آن الان اگر عقلا مذمت می‌کنند این را به خاطر قبح فاعلی‌اش است یعنی آدم بدی است که جرأت به خرج داده اما دیگه قبح فعلی که ندارد و نتیجتاً ما اولاً قبول نداریم بنای عقلا را بر فرض هم باشد این استحقاق مذمت بر منکشف نه بر کاشف. همین‌هایی که من گفتم معنایش این است ببینید آقا کاشف چیه الان این مایع است مقطوع الخمریه را خورد این کاشف از خبث باطن پس این خبث باطن می‌شود منکشف این کاری را که انجام داده می‌شود کاشف ایشان می‌گوید عقوبت بر منکشف است نه بر کاشف فعل «متجری به» این فعل «متجری به» را می‌گویند کاشف که برداشته مقطوع الخمریه را نوشیده به این می‌گویند فعل متجری به این فعل متجری به کاشف از «سوء سریره از صفت شقاوت باطنی» که این قدر بی‌ادب است که در مقابل شارع مقدس می‌گوید من می‌خواهم این مقطوع الخمریه را بخورم اگر مذمتی باشد بر منکشف است یعنی بر آن خبث باطنه‌اش است نه بر کاشف که این فعل متجری به باشد و نتیجه پس عقوبت ندارد عقوبت بر کاشف باشد

ایشان می‌فرماید اما بناء العقلاء

برای اینکه فعل بد ندارد این فاعل بد است بر فرض که عقلا این رو مذمتش کنند عقوبتش ثابت نمی‌شود مذمتش فاعلی است مذمت فاعلی ملازم نیست با عقوبت آن مذمت فعلی مثل شرابخوره آن مذمت فعلی است او ملازم با عقوبت واقعی است لذا ایشان می‌فرماید اولاً قبول نداریم هر جااین لو سلّم بود معنایش این است اولاً لا نسلم اما بناء العقلاء که گفتیم گفتند تجری قبیح است و مستحق مذمت است لا نسلم این اولاً حالا لو سلم انما هو آن بنای عقلا که شما می‌گویید بر مذمت شخص من حیث ان هذا الفعل یکشف «از وجود صفت شقاوت» ببینید شقاوت می‌شود منکشف این فعلش کاشف است اینکه می‌گوید من می‌خواهم مقطوع الخمریه را بخورم این فعل کاشف از یک خبث باطنی است اگر مذمت هست برآن منکشف است نه بر این کاشف، این کاشف این فعل متجری به آب خوردن است لذا ایشان میفرماید مذمت بر شخص است که این فعل متجری به یکشف (عن وجود) عن وجود صفت الشقاوه فیه معلوم می‌شود یک صفت شقاوتی در این متجری هست پس اگر مذمتی هست بر منکشف است نه بر نفس فعل یعنی نفس فعل که آب خوردن است آنکه عقوبت ندارد یک مثال هم می‌زند کمن من یعنی عبد کمن انکشف لهم یعنی للعقلاء اگر عبدی این من مصداقش عبد است مثال اگر عبدی کشف شد برای عقلا از حالش ضمیر حاله به من بر می‌گردد که همان عبد است اگر عبدی برای عقلا کشف شد از حالش کانه این عبد یعنی عقلا فهمیدند این یک عبدی است که اگر لو قدر علی قتل سیده لقته عقلا فهمیدند این عبد است اینجوری است اگر زمینه برایش پیش بیاید قدرت پیدا بکند مولایش را به قتل می‌رساند ابتدا مذمتش می‌کنند اما بخاطر خبث باطن است تو یک عمر زیر دست این مولا بودی این همه بتو خدمت کرده اگر عقلا بفهمند یک عبدی چنین فکری توی سرش هست که اگر قدرت پیدا کند می‌خواهد مولا را از پا در آورد اینرا مذمتش می‌کنند کاری که نکرده هنوز پس چرا مذمت می‌کنند بخاطر آن خبث باطن بخاطر آن سوء سریره لذا ایشان می‌فرماید که کمن انکشف لهم این عبد اینکار را می‌کند این را مذمتش می‌کنند فان المذمه علی المنکشف منکشف آن کشتن مولاست یا در آن مثال خودمان آن منکش آن سوء سریره خلاصه اینرا اگر مذمتش می‌کنند بر آن منکشف است یعنی بر آن صفت شقاوت است لا الکاشف نه کاشف کاشف، کاشف کدام است فعل متجری به یعنی الان این فعلی که تجری کرده و مقطوع الخمریه را خورده عقوبت بر این نیست بلکه عقوبت بر آن سوء و صفت کاشفیت است پس عقوبت و مذمت عقوبت که نه اگر مذمتی در این دنیا بر متجری هست به اعتبار آن منکشف است نه به اعتبار کاشف که فعل متجری به است مکنشف آن صفت شقاوت است کاشف آن فعل متجری به اگر عقلا این را مذمت می‌کنند بر آن منکشف است یعنی بر آن صفت شقاوتش است نه به خاطر کاشف کاشفش که آب خوردنش است این فعل متجری به این مذمت ندارد

۴

جواب از قبح تجری به وسیله عقل

و من هنا من هنا از این جواب جواب عقلی دیروز روشن می‌شود هنا کدام از اینکه مذمت بر منکشف است و بر کاشف نیست یظهر جواب عقلی دیروز شما گفتید عقل می‌گوید تجری قبیح است وقتی ما گفتیم عقل می‌گوید تجری قبیح است بنای عقلا را روشن کردیم که اگر می‌گویند قبیح است مذمتش می‌کنند بر منکشف نه بر کاشف عقل هم همینجور اگر عقل می‌گوید این کار قبیحی کرده عقل این آدم را تقبیح می‌کند به خاطر این صفت باطنیه‌اش است نه به خاطر آن فعلی که انجام داده لذا می‌فرماید و من هنا حالا که مذمت بر منکشف است نه بر کاشف یظهر الجواب از دلیل دیروز که تقبیح می‌کردی تجری را فانّه ضمیر به قبح بر می‌گردد یعنی این قبح تجری که عقل می‌گوید للکشف ما تجری به ما تجری به چیه همان خوردن مقطوع الخمریه‌ها تجری به یعنی للکشف ما تجری به یعنی آن متجری به کشف می‌کند عن خبث الفاعل یعنی اگر مذمتی می‌کند عقل تقبیح می‌کند بخاطر اینکه آن فعل متجری به کاشف از خبث فاعلی است لکونه معلوم می‌شود این فاعل خیلی جزئی است خیلی عازم بر عصیان و تمرّد است قصد عصیان دارد عزم طغیان دارد می‌گوید می‌خواهم این مقطوع الخمریه را بخورم این به خاطر این صفت شقاوت بخاطر این جهتش این را مذمتش می‌کنند ولی لا علی کون الفعل مبغوضاً للمولی عقل می‌گوید قبیح است نمی‌گوید این فعل مبغوض مولاست این فعل آب خوردن است آب خوردن که مبغوض مولا نیست پس چرا این را عقل تقبیح می‌کند بخاطر آن صفت شقاوتش هست.

و الحاصل

خلاصه ببیند ایشان می‌گوید ما قبول داریم به این کاری نداریم که این آدم قبح فاعلی دارد قبح فاعلی‌اش جای حرف نیست صحبت در قبح فعلی است خب اینطوری که شما می‌گویید چون این قطع داشته این شراب است پس این فعل می‌شود شراب در حالی که الشیء لا ینقلب عن‌ها هو علیه حالا بصرف اینکه من اعتقاد دارم شراب است این که شراب نمی‌شود الشیء لا ینقلب عن ما هو علیه به اعتقاد من که این خمر است این خمر نمی‌شود به ماء بودن خودش باقی است.

خلاصه ایشان می‌فرماید با قطع من به خمریت این خمر نمی‌شود این بالاخره با آب بودن خودش باقی است پس فعل فعل جائزی است فعل قبیحی نیست می‌ماند فاعل ما هم قبول داریم فاعل قبیح است ولی فاعل قبیح را نمی‌شود عقوبت کرد آدم بد را نمی‌شود عقوبت کرد اگر آدم بد را عقوبت می‌کنند بر فعل روش است اینکه فعل بد ندارد.

بنابراین اگر آدم بدی هم هست مذمت فقط دارد ولی در این دنیا به خاطر این شقاوتی که دارد مذمتش می‌کنند و الحاصل ان الاکلام یعنی بحث ما در این است که این فعل غیر منهی عنه کدام است؟ شرب الماء واقعاً غیر منهی عنه است در ظاهر منهی عنه است بحث ما در این است آیا این فعلی که واقعاً آب خوردن آیا این مبغوض مولا می‌شود بخاطر اعتقاد ملکف بگونه مبغوضاً صرف اینکه من قطع دارم این مبغوض است این فعل واقعاً مبغوض می‌شود نه چون الشیء لا ینقلب عن ما هو علیه کلام در این است که آیا این بخاطر قطع من مبغوض می‌شود می‌گوییم نه لا فی ان یعنی لا کلام و و ان ما کلامی نداریم بحثی نداریم در اینکه این آدم. بحث در این است که آیا با قطع من این خمر می‌شود ما می‌گوییم نمی‌شود و الا ابتدا بحث را نداریم که هذا الفعل المنهی عنه به اعتقاد یعنی ان شربی که می‌خواهد بکند به اعتقاد خودش منهما عنه دین ینبأ این کار خبر می‌دهد از سوء سریره عبد مع سیده این کونه عطف به سوء یعنی ینجأاین کار به اعتقاد خودش نه اینکه حرام است این کار خبر می‌دهد از اینکه این شخص جرئی است در مقام طغیان و معصیت است و عزم بر طغیان دارد و ان هذا غیر منکر ما این را قبول داریم کار نداریم قبول داریم که این آدمی بدی هست غیر منکر است یعنی ما انکار نداریم که این آدمی بدی هست و باید هم مذمتش کرد. فی هذا المقام یعنی در مقام تجری لکن لایجدی مفید نیست قبح فاعلی لایجدی یعنی درست است قبح فاعلی دارد لکن قبح فاعلی لایجدی در اینکه این فعل حرام شرعی باشد چون استحقاق مذمت علی ما یعنی شقاوتی که فعل کشف از او می‌کند لا یوجب استحقاق المذمه علی نفس الفعل و من المعلوم اینکه قبح عقلی به استحقاق ذم اگر عقل می‌گوید این استحقاق مذمت است این ملازم است با استحقاق است اذا تعلق بالفعل لا بالفاعل اگر عقل می‌گوید این مستحق مذمت است آنجایی که بر فعل مذمت باشد اگر عقل گفت این فعل مذمت دارد قهراً ملازم است با آن دنیا عقوبت دارد ولی عقل نمی‌گوید این فعل مذمت دارد عقل می‌گوید این فاعل مذمت دارد و ملازمه نیست بین مذمت قبح فاعلی و عقوبت در آن دنیا ملازمه بین مذمت قبح فعلی و عقوبت در آن دنیا پس تا اینجا سه دلیل را باطل کردیم آن دلیل چهارمی که مال آقای سبزواری بود آن باشد برای فردا.

فردي الرجحان ، فيشمل القطع بالضيق.

نعم ، حكي عن النهاية (١) وشيخنا البهائي (٢) التوقّف في العصيان ، بل في التذكرة : لو ظنّ ضيق الوقت عصى لو أخّر إن استمرّ الظنّ ، وإن انكشف خلافه (٣) فالوجه عدم العصيان (٤) ، انتهى (٥). واستقرب العدم سيّد مشايخنا في المفاتيح (٦).

وكذا لا خلاف بينهم ـ ظاهرا ـ في أنّ سلوك الطريق المظنون الخطر أو مقطوعه معصية يجب إتمام الصلاة فيه ولو بعد انكشاف عدم الضرر فيه (٧).

تأييد الحرمة ببناء العقلاء

ويؤيّده : بناء العقلاء على الاستحقاق ، وحكم العقل بقبح التجرّي.

الاستدلال على الحرمة بالدليل العقلي

وقد يقرّر دلالة العقل على ذلك (٨) : بأنّا إذا فرضنا شخصين قاطعين ، بأن قطع أحدهما بكون مائع معيّن خمرا ، وقطع الآخر بكون

__________________

(١) و (٢) حكى السيّد المجاهد في مفاتيح الاصول عن الزبدة : التوقّف ، وعن النهاية قولين في موضعين ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٠٨ ، والزبدة : ٤١ ، ونهاية الوصول (مخطوط) : ١١ و ٩٤.

(٣) في (ظ) ، (ل) والمصدر : بطلانه.

(٤) التذكرة ٢ : ٣٩١.

(٥) لم ترد عبارة «بل في التذكرة ـ إلى : ـ انتهى» في (م) ، وكتب عليها في (ص) : أنّها زائدة ، إلاّ أنّه اضيف فيهما تصحيحا بعد قوله : «في المفاتيح» ما يلي : «تبعا للعلاّمة في التذكرة».

(٦) مفاتيح الاصول : ٣٠٨.

(٧) في (ر) زيادة : «فتأمّل».

(٨) المقرّر هو المحقّق السبزواري في الذخيرة.

مائع (١) آخر خمرا ، فشرباهما ، فاتّفق مصادفة أحدهما للواقع ومخالفة الآخر : فإمّا أن يستحقّا العقاب ، أو لا يستحقّه أحدهما ، أو يستحقّه من صادف قطعه الواقع دون الآخر ، أو العكس.

لا سبيل إلى الثاني والرابع ، والثالث مستلزم لإناطة استحقاق العقاب بما هو خارج عن الاختيار ، وهو مناف لما يقتضيه العدل ، فتعيّن الأوّل (٢).

ويمكن الخدشة في الكلّ :

المناقشة في الإجماع

أمّا الإجماع ، فالمحصّل منه غير حاصل ، والمسألة عقليّة ، خصوصا مع مخالفة غير واحد ، كما عرفت من النهاية (٣) وستعرف من قواعد الشهيد قدس‌سره (٤) ، والمنقول منه ليس حجّة في المقام.

المناقشة في بناء العقلاء

وأمّا بناء العقلاء ، فلو سلّم فإنّما هو على مذمّة الشخص من حيث إنّ هذا الفعل يكشف عن وجود صفة الشقاوة فيه ، لا على نفس فعله ، كمن انكشف لهم من حاله أنّه بحيث لو قدر على قتل سيّده لقتله ؛ فإنّ المذمّة على المنكشف ، لا الكاشف.

ومن هنا يظهر الجواب عن قبح التجرّي ؛ فإنّه لكشف ما تجرّى به عن خبث الفاعل (٥) ، لا عن كون الفعل مبغوضا للمولى.

والحاصل : أنّ الكلام في كون هذا الفعل ـ الغير المنهيّ عنه واقعا ـ مبغوضا للمولى من حيث تعلّق اعتقاد المكلّف بكونه مبغوضا ، لا في أنّ

__________________

(١) في (ت) ونسخة بدل (ه) زيادة : «معيّن».

(٢) انظر ذخيرة المعاد : ٢٠٩ و ٢١٠.

(٣) راجع الصفحة السابقة.

(٤) انظر الصفحة ٤٩ ـ ٥٠.

(٥) في (ر) و (ص) زيادة : «لكونه جريئا عازما على العصيان والتمرّد».

هذا الفعل ـ المنهي عنه باعتقاده ظاهرا (١) ـ ينبئ عن سوء سريرة العبد مع سيّده وكونه في مقام الطغيان والمعصية (٢) ؛ فإنّ هذا غير منكر في المقام (٣) ، لكن لا يجدي في كون الفعل محرّما شرعيّا ؛ لأنّ استحقاق المذمّة على ما كشف عنه الفعل لا يوجب استحقاقه على نفس الفعل ، ومن المعلوم أنّ الحكم العقلي باستحقاق الذمّ إنّما يلازم استحقاق العقاب شرعا إذا تعلّق بالفعل ، لا بالفاعل.

المناقشة في الدليل العقلي

وأمّا ما ذكر من الدليل العقلي ، فنلتزم باستحقاق من صادف قطعه الواقع ؛ لأنّه عصى اختيارا ، دون من لم يصادف.

و (٤) قولك : إنّ التفاوت بالاستحقاق والعدم لا يحسن أن يناط بما هو خارج عن الاختيار ، ممنوع ؛ فإنّ العقاب بما لا يرجع بالأخرة إلى الاختيار قبيح ، إلاّ أنّ عدم العقاب لأمر لا يرجع إلى الاختيار قبحه غير معلوم ؛ كما يشهد به الأخبار الواردة في أنّ : من سنّ سنّة حسنة كان له مثل أجر من عمل بها ، ومن سنّ سنّة سيّئة كان له مثل وزر من عمل بها (٥).

فإذا فرضنا أنّ شخصين سنّا سنّة حسنة أو سيّئة ، واتّفق كثرة

__________________

(١) لم ترد عبارة : «المنهيّ عنه باعتقاده ظاهرا» في (ظ) ، (ل) و (م) ، ولم ترد كلمة «ظاهرا» في (ر) و (ص).

(٢) في (ر) و (ص) زيادة : «وعازما عليه».

(٣) في (ر) ، (ص) و (ه) زيادة : «كما سيجيء».

(٤) «الواو» من (ه) و (ت).

(٥) انظر الوسائل ١١ : ١٦ ، الباب ٥ من أبواب جهاد العدوّ ، الحديث ١ ، والبحار ١٠٠ : ٧ ، ضمن الحديث ١ ، وكنز العمّال ١٥ : ٧٨٠ ، الحديث ٤٣٠٧٨.