درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۱: تجری ۱

 
۱

خلاصه درس گذشته

[خلاصه درس گذشته:]

عرض شد که فتوی و روایت بر همین است که روایت هم دلالت دارد که بین بیع و شهادت فرقی نیست یعنی اگر انسان به استناد ید چیزی بتواند بخرد به استناد همان ید هم می‌تواند پیش حاکم شرع شهادت بدهد الان یک کتابی دست شماست من به همین ید بودن چون ید مسلم حجت است دیگه در آن روایت می‌گوید: لولا ذلک لما قام للمسلمین سوق» اگر ما ید مالک ندانیم اصلاً بازار نمی‌ماند اصلاً بازار نمی‌ماند خوب الان این فرشهای دزدی کجا می‌برند می‌فروشند خوب توی همین بازارها می‌فروشند دیگه، خوب شما بخواهید هر فرشی بخری هر یخچالی بخری می‌گویی نه اینکه از آن دزدیها باشد، نه اعتناء نکن، سوق مسلم، ید مسلم همین کافی است شما از مسلمان می‌خری حالا از کجا آورده دیگه به آن کاری نداشته باشی حضرت می‌فرماید اگر اینجوری نباشد «لما قام للمسلمین سوق» اصلاً بازاری نمی‌ماند و سنگ روی سنگ بند نمی‌شد اصلاً آدم چیزی نمی‌تواند بخرد هیچ کاری نمی‌شد انجام داد. پس بنابراین به استناد ید آدم می‌تواند برود و چیزی بخرد وقتی به استناد ید می‌توانی بخری می‌توانی به استناد ید بروی پیش حاکم شرع و شهادت بدهی و بگویی این کتاب مال این آقاست در حالی که کسی به شما نگفته، علم هم نداری اما چون ذوالید است به همان ذوالید بودن شما در مقام بیع اکتفاء می‌کنید در مقام شهادت هم می‌شود اکتفاء کرد (بکنی) ولی صاحب وسائل این دوتا را از هم جدا کرده ایشان فرموده – نه – حساب جواز بیع غیر از جواز شهادت است، درست است که شما باید قطع داشته باشی اگر بخواهی ولی در قضیه شهادت قطعش صفتی است یعنی شما باید به صفت قطع متصف باشی صددرصد بدانی که این مال اینه تا بتوانی شهادت بدهی خوب بینه که قطع نمی‌آورد برای شما، اما در بیع نه، اگر آنجا هم قطع لحاظ است قطع علی وجه الطریقت است یعنی برایت کشف بشود که این مال، مال این آقاست خوب باید کشف می‌شود با بینه کشف می‌شود، غرض فقط ایشان در بین علمای شیعه بین این دو عنوان فرق گذاشته و سرش آنروز عرض کردم آن روایت ایشان معتبر نمی‌داند بنابراین روی روایات دیگر حکم می‌کنند ولی مشهور می‌گویند – نه – طبق همان روایت به همان ید و بینه که اکتفا می‌کنیم برای بیع به همان هم می‌توانیم اکتفاء بکنیم برای مقام شهادت بعد نتیجه همان حرفها را با یک مثال تمام کردند اگر کسی نذر کرده بود که اگر بچه من زنده باشد به قطع من کار ندارد – نذر کرده بود اگر بچه من زنده باشد و خبر دار شوم یک درهم به فقیر صدقه می‌دهم خوب دو شاهد عادل گفتند بچه شما زنده است بدهید صدقه را، یا اینکه استصحاب کردید دیروز که زنده بودان شاء الله هم زنده است صدقه باید بدهید اما اگر موضوع شما قطع بود یعنی قطع صفتی یعنی اگر من قاطع باشم بچه‌ام زنده است یک درهم به فقیر بدهم دو شاهد عادل قطع نمی‌اورد برای شما اینها اماره ظنیه است استصحاب که قطع نمی‌آورد برای شما پس خلاصه اگر نذرت به جور اولی بود یعنی بچه‌ام زنده باشد یک درهم به فقیر بدهم بعض الاصول العلمیه که استصحاب است و امارات شرعیه بجایش می‌نشیند. اما اگر موضوع نذر شما قطع صفتی بود، من اگر دارای صفت قطع باشم که بچه‌ام زنده است یک درهم صدقه می‌دهم، اینجا دو شاهد عادل استصحاب اینها امارات ظنیه است، قطع نمی‌آورد لذا نذر شما منفعد نمی‌شود.

[اقسام قطع در ظن هم وجود دارد]

بعد ایشان فرمودند تمام آن اقسامی که ما برای قطع گفتیم قطع طریقی دخالت در حکم ندارد چهار قسم قطع موضوعی تمام آن پنج قسم در ظن هم می‌آید، توجه داشته باشید ما گفتیم قطع موضوعی چهارتاست ولی یکی از آن اقسام وجود خارجی ندارد این مطلب را فقط مرحوم نائینی دارند تمام الموضوعی علی وجه الطریقی ما نداریم. آخه ما قطع موضوعی را چهار جور کردیم تمام الموضوع هر کدام هم صفتی و طریقی تمام الموضوع طریقی ما نداریم مرحوم نائینی هم تصریح کردند علی کل حال چهار قسم تصور می‌شود قطع موضوعی ولی یکی از آن اقسام وجود خارجی ندارد، حالا به این اشکال کاری نداشته باشید – تمام آن اقسامی که ما برای قطع گفتیم قطع غیر دخیل در حکم، قطع دخیل در حکم، عین اینها در ظن هم می‌آید یعنی ظن دخیل در حکم، ظن غیر دخیل در حکم آن غیر دخیلش هم گاهی صفتی و گاهی طریقی هر کدام علی وجه الطریقیه یا علی وجه الصفتیه تمام آن اقسام در اینجا می‌آیند و تمام آن اقسام در اینجا می‌آیند آنجا می‌گفتیم امارات شرعیه بجای قطع طریقی و موضوعی علی وجه الطریقیه گفتیم یقوم اینجا هم همینجور، اگر ظن آمد و موضوع یک حکمی شد اگر ظن ظریقی بود یا اگر هم موضوعی بود علی وجه الطریقیه بود یقوم آن بینات شرعیه بجایش می‌نشیند، اما علی وجه الطریقیه یعنی صفیت یعنی اما اگر صفت ظن شما موضوع یک حکمی شد لا یقوم آن امارات بجای او نمی‌شیند ولو عبارتها پراکنده است یکی دو تا غلط توی هر نسخه‌ای است ولی جمعش به همین است که ما گفتیم خوب حالا وارد بحث حسابی بشوییم.

۲

تجری حرام است یا خیر؟

آغاز درس امروز (بحث تجری)

هم بحث خیلی علمی است و آن بحث تجری است ببنید ما یک متجری داریم و یک منقاد داریم، متجری و عاصی، منقاد و مطیع، پس ما یک مطیع داریم و یک منقاد از یک طرف و یک عاصی داریم و یک متجری از طرف دیگر، عاصی و متجری مشترکند در اعمال جرأت هر دو اعمال جرأت می‌کند یعنی آن شراب خُره هم می‌گوید خدایا تو گفتی نخور من می‌خواهم بخورم و می‌خورد و شراب در می‌آید ولی گاهی – نه – مقطوع الخمریه می‌خورد، آب است در واقع ولی قطع پیدا کرده خمر است می‌‌گوید خدایا تو فرمودی نخور ولی من خوردم و می‌خورد و اتفاقاً آب در می‌آید. خوب آنکه شراب در می‌آید اسمش عاصی است اینکه آب در می‌آید اسمش متجری است هر دو مشترکند در اعمال جرأت هر دو دارند در مقابل شارع عرضه اندام می‌کنند تو گفتی نخور من می‌خوردم. حالا می‌خورد اگر شراب در آمد – به این می‌گوییم عاصی چون واقعاً عصیان کرده اما دیگر آب درآمد به این عاصی نمی‌گویند متجری می‌گویند پس عاصی و متجری هر دو مشترکند در اعمال جرأت فرقشان چیه؟ عاصی معصیت حقیقی کرده متجری معصیت حکمی کرده در حکم معصیت است؛ مقطوع الخمریه آب در آمده معصیت نکرده در حکم معصیت است پس عاصی و متجری هر دو مشترکند در اعمال جرأت منتهی عاصی معصیت حقیقی در خارج انجام داده و آن متجری معصیت حکمی کرده در حکم معصیت است و آب در آمده.

حالا بیاییم سراغ آن دو تا مطیع و منقاد این دو مشترکند در اینکه تسلیم شارع هستند این آقا مطیع است و این آقا منقاد است یعنی در مقابل شارع تسلیم هستند اما مطیع اطاعت حقیقی کرده و منقاد اطاعت حکمی کرده الان همة ماها نماز صبح خواندیم ماها چه هستیم؟ مطیعم یعنی اطاعت حقیقی کردیم حالا اگر من قطع پیدا کردم اول آفتاب دعایی مستحب است و یا یک دعایی واجب است خواندم بعد قیامت معلوم شد همچون چیزی نبوده من منقادم خیال می‌کردم که دارم اطاعت می‌کنم قطع پیدا کرده بودم که یک چیزی واجب است طبق قطع خودم آوردم بعداً معلوم شده که وجوب (واجب) نبوده خوب این چیه؟ منقاد است یعنی تسلیم است در مقابل شارع پس مطیع و منقاد هر دو مشترکند در اینکه تسلیمند در مقابل شارع منتهی مطیع اطاعت حقیقی کرده اما منقاد اطاعت حکمی کرده به خیال خودش این کار واجب است انجام داده بعد معلوم شد که واجب نبوده این یک مطلب.

[تجری در علوم دیگر]

مطلب دوم این بحث تجری در سه کتاب می‌شود عنوان کرد هم توی علم کلام و هم در علم اصول و هم در علم فقه. حالا ما داریم در اصول مطرح می‌کنیم به یک اعتبار می‌شود در کلام مطرح کرد و به یک اعتبار در فقه می‌شود مطرح کرد. به چه اعتبار مسأله کلام است؟ می‌گویند تجری به یک اعتبار مسأله کلامی است به این اعتبار آیا این متجری که اعمال جرأت کرده و بعد معلوم شد که آب بوده آیا این می‌شود شارع عقوبتش بکند یا نه؟ اگر بحث کردی عقوبتش جایز است؟ شارع عقوبتش بکند یا نه؟ این می‌شود مسأله کلامی اگر بحث کردی این تجری قبیح آیا به قانون ملازمه مستلزم عقوبت هم هست یا نه؟ این تجری که قبیح است آیا می‌شود گفت کما حکم به العقل که این کار قبیح است – حَکمَ به الشرع – اگر به این عنوان ازش بخت کردیم می‌شود مسأله اصولیه اگر به این عنوان بحث کردیم که آیا تجری یک کار جایز است یا یک کار حرام است می‌شود یک مسأله فقهی. پس این دو تا مطلب، تجری سه تا عنوان دارد به یک عنوان می‌شود مسأله کلامیه و به یک عنوان می‌شود مسأله اصولیه و به یک عنوان می‌شود مسأله فرعیه این هم یک مطلب.

[اگر ظن داشتیم و قطع نداشتیم چه زمانی واجب الاجتناب می‌شود؟]

مطلب دیگر اگر شما ظن به خمریت این مایع پیدا کردید، ظن به خمریت این مایع پیدا کردید کی بر شما واجب الاجتناب می‌شود آن موقعی که دو تا دلیل در حق شما ثابت بشود – قطع نه – ظن – اگر شما ظن پیدا کردید که این ظرف مایع خمر است این ظن شما بخمریت اگر دو تا چیز تمام باشد این بر شما می‌شود واجب الاجتناب یعنی دو تا دلیل در حق شما باید ثابت بشود یک باید ثابت بشود که خمر حرام است. دوم باید ثابت بشود که ظن شما معتبر است پس اگر شما ظن بخمریت چیزی پیدا کردید اگر دو تا دلیل قائم شد یک دلیل قائم شد که خمر حرام است و یک دلیل هم قائم باشد که این ظن شما ظن معتبر است بر شما واجب است که از این اجتناب بکنید یعنی اگر از راه ظن معتبر ظن پیدا کردید که این مایع خمر است بر شما واجب الاجتناب است چرا؟ با دو تا دلیل یک دلیل اینکه خمر حرام و یک دلیل اینکه ظن شما معتبر است چون که ظن غیر معتبر در حکم شک است به این مطلب ایشان تصریح دارند ص ۱۹۱ با این کتابها در بحث برائت همان اول صفحه ایشان می‌فرماید – الظن الغیر المعتبر فی حکم حکم الشک – پس هر ظنی بدرد نمی‌خورد اولا ظن تو معتبر باشد ثانیاً شارع همه خمر را حرام کرده باشد خوب خمر را شارع که حرام کرده اگر دلیل پیدا کردی که این ظن معتبر است اینجا بر شما از این مایع مظنون الخمریه اجتناب بکنی، اما در قطع چه؟ اگر من قطع کردم که این مایع خمر است فقط احتیاج به یک دلیل دارد یعنی شما یک دلیل داشته باشید که خمر حرام است همین قدر که دلیل داشتی که خمر حرام است شما هم قطع پیدا کردید که این خمر است دیگه معطلی ندارد؛ دیگه دلیل دیگری نمی‌خواهید چرا؟ چون حجیت قطع ذاتی است. پس ظن اگر بخمریت چیزی پیدا شد دو تا دلیل می‌خواهد که آن مظنون الخمریه واجب الاجتناب بشود یک دلیل برحرمه خمر و یک دلیل بر اعتبار ظن چون که دلیل بر اعتبار ظن نباشد آن ظن غیر معتبر باشد در حکم شک است اما در قطع یک دونه دلیل بس است همین قدر که شما قطع پیدا کردید که این خمر است یک دلیل که پیدا کردید که خمر حرام است دیگه معطلی ندارد این می‌شود بر شما واجب الجتناب دیگه انتظار نباید داشته باشید یک دلیل هم بیاید که بگوید قطع تو معتبر است ما قبلاً خواندیم حجیت قطع ذاتی است دیگه احتیاجی ندارد کسی بگوید.

حالا عنایت بفرمایید ایشان می‌فرمایند که ینبغی الشبیه علی امور اربعه الاول انه قد عرفت – کجا عرفت؟ آنجا که ایشان می‌فرماید – لا اشکال فی وجوب متابعه القطع - حجیت قطع ذاتی است – لا تناله ید الجعل – ایشان می‌فرماید در آنجا دانستی که «القاطع» لا یحتاج فی العمل بقطعه الی ازید من الادله المثبه لاحکام مقطوعه» من قطع پیدا کردم یعنی خمر است این مقطوع است اگر یک دلیل بیاید و بگوید که این خمر – مقطوع یعنی همین خمر اگر یک دلیل قائم بشود که خمر حرام است دیگه معطلی ندارد باید از این اجتناب بکنم بعد از این استفاده بکنید پس ظن اینجوری نیست ظن دو تا دلیل می‌خواهد اگر ظن بخمریت چیزی پیدا کردیم غیر از دلیلی که باید بیاید و بگوید خمر است یک دلیل هم باید بیاید و بگوید این ظن (ظنت) معتبر است، غرض اینکه ایشان می‌گوید: لایحتاج یعنی ظن یحتاج، اگر ظن به حرمت چیزی پیدا کردی آن یحتاج به دو دلیل اما دیگه قطع اینجوری نیست اگر قطع پیدا کردی که این خمر است. شما شدی قاطع این دیگه احتیاج ندارد در علم به قطع به ازید از ادله حرمت خمر یعنی همین قدر که دلیل قائم شد بر حرمت خمر دیگه این معطلی ندارد خب چکار بکند آن قطعش را کبری قرار ده آن مایع مقطوع الخمریه را صغری قرار بده، البته نباشد که قطع را در حد وسط نیاوردیم نظرتان که هست الان قطع پیدا کردم این خمر است الان صغری و کبری می‌خواهم درست کنم اما قطع را دیگه نیاور برای این که کذب کبری لازم می‌آید. اگر شما قطع پیدا کردی این خمر است اینجوری بگو، بگو هذا خمر و کل خمر حرام نتیجه‌اش اینکه هذا حرام لذا می‌فرماید فیجعل ذلک یعنی آن قطع شما آن قطع شما کبری می‌شود برای آن صغرایی که قطع بها که قطع پیدا کرد این خمر است یعنی هذا خمر این صغری این قطعت هم کبری قرار داده بگو کل خمرو واجب الاجتناب یقطع بالنتیجه، قطع پیدا می‌کنی که این خمر حرام است می‌بینی که لایحتاج، پس در مقابل ظن است که آن یحتاج یعنی غیر از دلیل حرمت خمر یک دلیل هم باید بیاید بگوید ظنت معتبر است اما اینجا قطع است دیگه همین قدر که دلیل آمد بر حرمت خمر دیگه معطلی ندارد بلافاصله نتیجه گرفته می‌شود که این واجب الاجتناب است حالا مثال می‌زند ایشان مثال فاذا قطع قاطع اگر قاطعی قطع پیدا کرد به کون شیء خمراً یقین پیدا کرد این مایع خمر است و قام الدلیل علی کون حکم الخمر فی نفسها هی الحرمه خب قرآن هم که فرموده حرمت علیکم الخمر تا قرآن فرمود حرم علیکم الخمر شما هم قطع پیدا کردی این خمر است یقطع. نتیجه این است که قطع پیدا می‌شود به حرمت آن مقطوع به حرمت آن بشیء پس این حرفی درش نیست که اگر مقطوع الخمریه شد چیزی واجب الاجتناب می‌شود این بحث از اینجا به بعد آیا این قطع من که گفتم برای من حجت است باید تبعیت بکنم آیا این قطع مطلقا بر من حجت است این کلمات تمام الموضوع است یعنی آیا من که قطع پیدا کردم این خمر است اگر بخورم اگر آب هم باشد فراهم عقوبت می‌کنند آنهایی که می‌گویند تمام الموضوع است می‌گویند بله می‌گویند این قطع شما تمام الموضوع است شما اگر قطع پیدا کردید به خمریت این می‌شود برای شما حرام ولو بعداً آب در بیاید آیا اینطور است که ایشان قبول نمی‌فرماید می‌فرماید نه جزء الموضوع است ما می‌گوییم این قطع برای شما این را حرام می‌کند ولی بشرطی که خمر هم باشد جزء الموضوع شد دقت کنید یک وقت می‌گوییم جزء الموضوع است درست است مقطوع الخمریه حرام است ولی مقطوع الخمریه‌ای که خمر هم باشد یعنی اگر می‌خورم و آب در آمد اینکه دیگه عقوبت ندارد ما این را نزاع داریم.

۳

ایا قطع حجت است مطلقا یا در هنگام مطابقت با واقع حجت است

پس نزاعی نیست که قطع به خمریت چیزی آن را واجب الاجتناب می‌کند انما الکلام یعنی لکن البحث لکن الکلام یعنی انما البحث بحث ما در این است که هل هذا آیا این قطعی که پیدا کرده حجه علیه من الشارع حجت یعنی مؤاخذه یعنی قطع من مؤاخذه می‌آورد از طرف شارع و ان کان قطع من اسم کان درش مستتر است آیا این قطع من مؤاخذه آورده است از طرف شارع حجت است بر من ولو مخالف با واقع هم باشد فی علم الله یعنی آب درآمد یعنی اینجور است خب اگر اینجور باشد نتیجه‌اش چیه یعاقب این شخص را عقوبتش می‌کنند ولو اینکه واقع در بیاید چرا؟ چون با قطع خودش مخالفت کرده آیا اینطور است خب یک عده‌ای گفته‌اند بعد ولی ما قبول نداریم ایشان می‌فرماید فیعاقب اگر گفتیم تمام الموضوع است این شخص قاطع عقوبت می‌شود عقوبت می‌شود بر مخالفتش آیا اینجور است او انه حجه علیه اذا صادف ببیند اینها را دیگه خودتان بگذارید آیا قطع تمام الموضوع است که نتیجه‌اش این باشد که به مجردی که خوردی عقوبت دارد ولو که آب در آید یا اینکه نه اینطور نیست درست است قطع شما تکلیف می‌آورد ولی بشرطی که آنهم خمر باشد والا اگر شما مقطوع الخمریه را خوردید و آب در آمد اینجا شما را عقوبت نمی‌کنند آیا تمام الموضوع است عبارت علمی‌اش را بنویسید آیا تمام الموضوع است انما البحث در این است که این قطعی که حجت است آیا تمام الموضوع است یعنی واقعاً هم اگر خلاف در بیاید عقوبت می‌کنند یا جزء الموضوع است جزء الموضوع یعنی چه یعنی این قطع شما حجه این قطع حجه علیه بر آن قاطع اذا صادف الواقع بمعنی مصادفه را می‌کند یعنی لو شرب الخمر الواقعی عالماً هم عالم به خمر است هم واقعاً خمر است در مقابل جاهل جاهل اگر یک خمری را بخورد که عیبی ندارد ولی این عالماً خورده و بعد خمر در آمده آیا اینطور است عقوبت مطلقاست یا اینطور است اینطور یعنی چه؟ جزء الموضوع یعنی لو شرب الخمر الواقعيّ عالما عوقب عليه در مقابل من شربها جاهلاً ضمیرهای مؤنث به خمر بر می‌گردد خمر مؤنث مجازی است خلاصه اگر مصادف با واقع باشد عقوبت دارد لا انه بعاقب والا عقوبت نمی‌شود بر شرب ما قطع بکونه خمراً و ان لم یکن خمراً فی الواقع اینطوری نیست آیا اینطور یا اینطور است.

۴

استدلال بر حرمت تجری به وسیله اجمال

بحث تجری از اینجا شروع می‌شود آنهایی که می‌گویند تجری حرام است می‌گویند مثل اولی است یعنی همین قدر که شما قطع پیدا کردی این خمر است مخالفت کردی خوردی جرأت به خرج دادی شما عقوبت می‌شوی آب هم درآمده باشد ولی دیگران قبول ندارند پنج قول است عنایت کنید من پنج قول را اینجا عرض می‌کنم که آیا تجری حرام است یا نه متجری می‌شود عقوبت بشود یا نه پنج قول است

[اقوال در تجری]

یک قول مال مشهور علماست می‌گویند مطلقا تجری حرام است یعنی چطور شارب الخمرها راعقوبت می‌کنند این آدمی هم که مقطوع الخمریه را خورده ولی آب درآمده ابتدا هم عقوبتش می‌کنند آقای آخوند عقیده‌شان همین است جلد دوم کفایه صفحه ۱۰ تنبیه دوم این تنبیه اولی ما در کفایه تنبیه دومی است ایشان می‌گوید حق به جانب آقایان است چرا؟ به وجدانت مراجعه کن می‌گوید به وجدانت مراجعه کن چه فرقی بین متجری و عاصی هردوشان می‌گویندخدا یا تو گفتی نخور من می‌خورم پس هر دو بی‌ادبی دارند می‌کنند از نظر بنای عقلا عقل وجدانیت را در نظر بگیر این آدمی باید تنبیه بشود این آدم باید عقوبت بشود ولو در حقیقت آب خورده این یک قولی که آقای آخوند با قول اول موافق است (شاگرد: اگر استنادبه وجدان شود می‌شود دو تا دلیل استاد: بله می‌خوانیم ایشان هم استناد می‌کند سه چهار دلیل است یکدانه‌اش نیست آقای آخوند به یک دانه از دلیل اشاره می‌کنند این آقایانی که می‌خواهند بگویند حرام است چند تا دلیل می‌آورند فعلاً این یک قولی که مشهور قائلند تجری حرام است مطلقا یعنی اگر مقطوع الخمریه را خوردی آب هم درآمد، عقوبت می‌شوی چرا؟ برای اینکه آن قطع آن قطع شما تمام الموضوع است تمام الموضوع شماست که قطع داشتی این یک قول که ایشان قبول نمی‌کنند ایشان قول را رد می‌کنند.

قول دوم مال سید مجاهد است استاد بزرگوار ایشان شیخ ماهم همین قول را انتخاب کردند یعنی ایشان تابع استادشان هستند مفاتیح الاصول صفحه ۳۰۸ ایشان می‌فرمایند قریب عدم العصیان عدم العصیان قریب یعنی این آقای متجری را عصیانش نمی‌کنند قول حق همین است پس سید مجاهد عقیده‌شان این است در کتاب مفاتیح الاصول ما چهارتا مفاتیح داریم یک مفاتیح داریم مفاتح الشرایع کتاب فقه مال فیض کاشانی یک مفاتیح داریم صدرالمتألهین است مفاتیح الغیب شرح اصول کافی است یک مفاتیح هم داریم در اصول است مال همین سید مجاهد بنام مفاتیح الاصول یک مفاتیح هم داریم که در همه خانه‌ها هست مفاتیح الجنان کتاب دعا. علی کل حال این مفاتیحی که ما داریم می‌خوانیم مفاتیح الاصول است که آقای سید مجاهد مجاهد می‌گویند برای اینکه ایشان ۱۵۰ سال پیش مبارز بودندبا اینکه ایشان نجف بوده ایشان ولی ایران را زیر نظر داشتند آن موقع بنا بود شوروی ایران را یک جا ببلعد مثل امریکا که فرمود حالا ببلعد اینها آن موقع ایشان قیام کرد نگذاشتند اینکار شود سید مجاهد به او می‌گویند بخاطر این جهت است استاد بزرگوار ایشان، (پسر صاحب ریاض) فقط حالا ترجمه‌اش را بدانید بد نیست صاحب ریاض اگر شنیده باشید آقازاده‌اش سید محمد مجاهد که استاد شیخ انصاری است خلاصه استاد در کتاب مفاتیح تجری فرمودند عیبی ندارد قریب عدم العصیان قریب این عبارت کتابشان هست یعنی قول نزدیک این است که این آدم را عقوبتش نکنیم چرا خب کاری نکرده بله یک بی‌ادبی کرده می‌بینید آقا فرق بین این دو تا سید می‌خواهد بگوید قبح فاعلی دارد آدم بدی است گفته خدایا با آنکه خمر است می‌خورم ولی خمر در نیامد عقوبت بر افعال اختیار به است نه بر اوصاف باطنیه حرفهای سید را دارم می‌گویم سید مجاهد می‌فرماید عقوبت بر چیه بر افعال اختیار به است او فعلش آب بوده نه بر اوصاف باطنیه بله باطناً آدم بدی است آدم شقی است سوء سریره داره قبح فاعلی مصحح عقوبت نیست قبح فعلی مصحح عقوبت است شراب خوار را می‌شود عقوبت کرد چون همه قبح فاعلی دارد هم قبح فعلی اما متجری فقط قبح فاعلی دارد قبح فعلی ندارد آب خورده دیگه آب که قبحی ندارد پس نتیجتاً در مقابل اول قول دوم است که می‌گوید عقوبت ندارد نهایتش یک مذمت است چرا این کار را کردی چرا در مقابل خدا جرأت دادی همین اما دیگه در قباحت عقوبتش نمی‌‌کنند چونکه آب خورده این دو تا قول قول سوم.

(شاگرد: پس مطلقا نگفته استاد مطلقاً حرام است یعنی مطلقا عیبی ندارد ایشان می‌گوید مطلقا عیبی نداره آنها می‌گویند مطلقا عیب دارد حالا بیاییم سراغ تفصیل)

قول سوم صاحب فصول آمده گفته جهات فرق می‌کند صاحب فصول گفته بعضی از تجریها بد است عقوبت هم دارد ولی بعضی از تجریها هم خیلی خوب است آن دو تا قول در مقابل این است الان تو تاریکی یک عبدی می‌بیند کسی دارد می‌آید یقین می‌کند که پسر مولاست خب باید حفظش کند می‌زند او را می‌کشد قطع دارد که پسر مولاست او را می‌کشد صبح که هوا روشن می‌شود می‌بینید دشمن مولاست چقدر هم مولا خوشحال می‌شود که این دشمنش را کشته ببیند آدم بدی است چرا چون بعنوان پسرمون زد ابتدا کشت اما صبح که روشن شد معلوم شد که دشمن مولا بوده پس نه تنها بد نمی‌ماند بلکه جایزه هم به او می‌دهد که تو دشمن مرا از روی زمین برداشتی ببیند این تجری است اما تجری خوب است صاحب فصول می‌گوید فرق دارد قبح تجری بالوجه و الاعتبار است مثل کذب است مگر کذب بد نیست اما همان کذب برای نجات یک مسلمان حرف خوبی است کار خوبی است تجری هم همینطور است بالوجه والاعتبار فرق می‌کند تجری یا بد است اما تجری خوب هم داریم مثل این مثال این قول سوم تفصیل آن اولی می‌گفت مطقا همه تجری‌ها حرام تجری عقوبت می‌شود قول دوم می‌گفت همه تجریها عیبی ندارد قول سوم می‌گوید بالوجه و الاعتبار فرق می‌کند بعضی از تجریها خوب است و بعضی‌هاش بد است این سه تا قول

قول چهارم مال شیخ بهایی در کتاب زبده آمده توقف کرده ایشان گفته من نمی‌بینم چکار کنم آنوری‌ها را نگاه می‌کنم می‌بینم حرفهای خوبی زدند که می‌گویند تجری حرام است اینوریها را نگاه می‌کنیم می‌بینیم اینها هم حرف خوبی زدند من هیچی نمی‌گویم ساکت می‌نشینم توقف معنی توقف در فتوا نه فتوا می‌دهیم به حرمت و نه فتوا می‌دهیم به جواز دهن را می‌بندیم هیچی نمی‌گوییم این شد قول چهارم.

قول پنجم مال علامه است در نهایه الاصول علامه فرموده اینکه با قطعش مخالفت می‌کند اگر کشف خلاف شد این عقوبت ندارد عاصی نسبت ولی اگر کشف خلاف نشد تا آخر عمر این عقوبت دارد این هم تفصیل ایشان است گفته کسی که قطع پیدا می‌کند مخالفت با قطعش می‌کند اگر شک خلاف شد بعداً که این عیبی ندارد خیال می‌کرده عیب داره خب کشف شده عیبی ندارد اما اگر کشف خلافش روشن نشد تا آخر عمرش خیال می‌کرد با قطعش مخالفت کرده آن جور مخالفت قطعی که تا آخر عمر کشف خلاف نشود آن دارای عقوبت است

این پنج قول حال یکی یکی از رو بخوانیم. ایشان می‌فرماید آیا ببینیم این قطعی که حرام است و موضوع عقوبت مخالفتش حرام است آیا قطع تمام الموضوعی است یا جز الموضوع است ظاهر کلمات علماء در بعضی از مقامات اتفاق علی الاول یعنی چه یعنی قطع تمام الموضوع است همین که شما قطع پیدا کردی این خمر است دیگه برای شما حرام است اگر بخوری و آب هم در بیاید شما را عقوبت می‌کنند خب دلیل اولی اینها کما یظهر من دعوی جماعه این جماعت یکی‌شان علامه است در کتاب منتهی یکی شان فاضل هندی است در کتاب کشف اللثام یکی شان سید آملی است در کتاب مفتاح الکرامه توی این سه تا کتاب ادعای اجماع شده این جماعت علامه در منتهی فاضل هندی در کشف اللثام و سید آملی در مفتاح الکرامه اینها آمدند ادعای اجماع کردند در دو مسئله عنابت کنید آقا دو تا مسئله شرعی بگوییم بر این دو تا مسئله شرعی آمدند ادعای اجماع کردند بعد نتیجه گرفتند پس تجری حرام است این دو مسئله را عنوان کنیم.

[بیان مثال در مساله شرعی]

اگر من نماز عصرم را نخواندم الان گمان دارم دیگه ده دقیقه به غروب نمانده خب باید چکار کنم گمان دارم الان دارد مغرب میشه ده دقیقه وقت دارم خب حتماً باید نمازم را بخوانم اما نمی‌خوانم پشت گوش می‌اندازم یک ساعتی می‌گذرد معلوم می‌شود تازه یک ساعت داریم. به غروب ببینید من الان تجری کردم با ظنم هم مخالفت کردم کشف خلاف شده گفتند این آدم ولو باید نمازش را بخواند در وقت ولی عقوبت می‌شود خب که در ظن اینگونه باشد بطریق اولی در قطع اگر من قطع داشتم که ده دقیقه داریم که وقت تمام شود مع ذلک نماز عصرم را عقب انداختم بعد کشف خلاف شد اینهایی که می‌گویند در مظنون المخالفه عقوبت میشه در قطع بطور اولی می‌گویند از این مسئله نتیجه گرفتند این مسئله را مسلم گرفتند که در این مسئله این آدمی که ظن دارد یا قطع دارد که وقتش کم است نباید نمازش را تأخیر بیندازد ولی عمداً تأخیر می‌اندازد تجری می‌کند بعد یک ساعت می‌گذرد بعد معلوم می‌شود یک ساعت دیگه داریم به غروب گفتند این آدم باید عقوبت شود چرا عقوبت بشود پس معلوم می‌شود مخالفت ظن معتبر یا مخالفت قطع عقوبت دارد ولو اینکه واقعاً معلوم شود هنوز غروب نشده این یک دانه مسئله

یک مسئله دیگه کسی که گمان دارد با قطع دارد این مسافرتی که می‌خواهد برود در راه به سارق مسلح می‌خورد به درنده و سبع بر می‌خورد می‌گویند این سفر معصیت است وقتی سفر معصیت شد می‌گویند نمازش تمام است اگر کسی مخالفت کرد این چون با آنکه قطع دارد راه را نباید برود مع ذلک مخالفت کرد اتفاقاً رفت و معلوم شد هیچی نبوده می‌گویند این آدم عقوبت باید بشود چرا چون که با قطعش مخالفت کرده اینها آمدند این دو مسئله را ایشان در صفحه ۲۲۲ با این کتابها عنوان می‌کنند همان خط هفتم هشتم آنجا بجای مظنون الخطر می‌گوید مظنون العتب می‌گوید مظنون عتب همان خطر است علی کل حال اگر یک راهی مظنون الخطر یا مقطوع الخطر بود که نباید برود ولی مع ذلک رفت آمدند و گفتند این سفر حرام است اگر چه ثابت هم شود خطری نداشته از این دو مسئله نتیجه گرفتند علما حالا که این آدم عقوبت می‌شود ولو کشف خلاف هم بشود پس معلوم است که تجری حرام است ما همه را جواب می‌دهیم فعلاً داریم اقوال را می‌خوانیم تا آخر سر قول خودمان را ثابت بکنیم این آقایان آمدند ادعای اجماع کردند در دو مسئله ۱ – ظان خلیق الوقت گمان دارد که ده دقیقه مائده به غروب نماز عصر را هم نخوانده اذا اخرّ صلوتش را عصی گفتند عاصی است و ان انکشفت بقاء الوقت ولو بعد معلوم شود یک ساعت به غروب داریم اینکه واجب ظن است خب وقتی ظن را کسی مخالفت بکند بگوییم عصی بطریق اولی کسی که قطع دارد عصی فانّ تعبیر هم بظن الضیق اگر علما تعبید به ظن ضیق وقت کردند برای ادنی فردی الرجحان خواستند آن فرد پایینتری را بگویند که ظن است آن فرد بالاتر به خودی روشن می‌شود فیشمل القطع پس این مسئله شامل قطع هم می‌شود به درد بحث ما می‌خورد قطع دارد ده دقیقه وقت داریم مع ذلک نمازش را نمی‌خواند پشت گوش می‌اندازد یک ساعت معلوم می‌شود که هنوز موجود است این آدم گفتند عاصی است با اینکه فی الواقع عصیان نکرده فی الواقع وقت موجود بوده این یک مسئله. مسئله دومی را هم چهار پنج خط بعد می‌گوید این قول اول است نعم ایشان می‌خواهد برود سراغ قول دوم می‌دانید ایشان چکار می‌خواهد بکند البته فردا ایشان اجماع را باطل می‌کند صریحاً امروز با این کلمه نعم می‌خواهد اجماع را باطل کند.

(شاگرد: ما این قواعد را می‌خوانیم که احکام شرعیه را استنباط کنیم یا اینکه از مسائل شرعیه این قواعد اصولی را استبناط بکنیم استا بلکه ما باید اصول را درست کنیم تا احکام شرعیه را از این ثابت بکنیم. شاگرد: احکام شرعیه نمی‌توانند مبنا درست کنند استاد: بله ما جواب می‌دهیم عرض کردم. آنها دارند می‌گویند ما قبول نداریم این دلیل را قبول نداریم عمده دلیل دلیل عقلی است ما دلیل عقلیشان را هم باطل می‌کنیم غرض ما حرفهای آنهاست که داریم باطل می‌کنیم خودمان که هنوز حرفی نزدیم این آقایان به دلیل دو تا مسئله یکیش این است به کی چند خط بعد می‌خوانیم دو سه خط بعد که سفر مقطوع الخطر در این دو تا مسئله گفتند اگر کسی مخالفت قطع بکند این کشف خلاف هم شود عاصی است) این را عنایت کنید این اجماع را که فردا صریحاً باطل می‌کنیم اما ایشان با این نعم ضمناً باطل می‌کند اینها ادعای اجماع کردند نعم حکی عن النهایه نهایه الوصول نهایه الوصول مال علام است خطی هم هست من ندیدم غرض ایشان حکایت شده از نهایه نهایه الوصول و شیخ بهایی در کتاب زبده این دو تا توقف کردند در عصیان ایشان چکار کرد با این نعم اجماع را بهم زد چه اجماعی که بزرگی مثل علامه مثل شیخ بهایی با آن مخالف است عوض کردم این را فردا صریحاً می‌گوییم اجماع باطل است ولی بدانید ایشان با نعم همین حال اجماع را خدشه‌دار کرد. شمایی که ادعای اجماع می‌کنید و می‌گویند تجری حرام است اگر مسلم بود، علامه و شیخ بهایی نمی‌آمدند توقف کنند پس معلوم است که اجماعتان ناتمام است این دو تا قول این بل، بل ترقی است بلکه آقایان بطریق اولی اجماعتان باطل می‌شود چون علامه در تذکره جلد دوم بنظرم آدرسش را نوشتم تذکره جلد ۲ صفحه ۳۹۱ علام تذکره هم مال علامه است همان علامه‌ای که در نهایه توقف کرده در تذکره صریحاً یک مطلبی دیگه گفته اینها همه نقش اجماع را از بین می‌برد بلکه یعنی بل ترقی ما با این مطلب اجماع شما را بیشتر اجماع شما را باطل می‌کنیم رفتیم سراغ قول سوم قول اول که مال مشهور بود که حرام است مطلقا قول دوم مال نهایه و شیخ بهایی که توقف کردند که این دو تا قول بلکه علامه در تذکره قول دیگری دارد این شد قول سوم علامه می‌گوید اینکه قطع پیدا کردی به یک مطلبی و مخالفت کرده اگر کشف واقع بکند عصیان نکرده ولی اگر تا آخر عمر کشف خلاف نشه آنجا معصیت کار است پس این هم تفضیل است و حال آنکه آنها مطلقا می‌خواستند بگویند حرام است پس قول سوم مال علامه شد در کتاب تذکره ج ۲ صفحه ۳۹۱ فرموده لو ظن ضیق الوقت همان مسئله اگر کسی گمان به ضیق وقت پیدا کرد عصی لو اخرّه ولی به این شرط ان لو استمر الظن یعنی این ظنش کشف خلاف نشد اگر این همچون کاری کند معصیت کار هست اگر مؤخر شود ولی آن استمر الظن یعنی ظنش کشف خلاف نشد و ان انکشف خلافه ولی اگر کشف خلاف شد فالوجه عدم العصیان یکدفعه نیم ساعت بعد معلوم شد نه بابا هوا ابر بوده یک ساعت دیگر داری خب این هنوز وقت دارد نمازش را می‌خواند این عصیان نکرده این چهار قول تا اینجا یک قول هم تا دو سه روز دیگه مال صاحب فصول است بعداً می‌خوانیم که آن را هم من همین جا گفتم که پنج تا قولش روشن شود این تا اینجا شد سه تا قول یکی مال مشهور یکی مال شیخ بهایی یکی مال علامه در تذکره برویم سراغ استادمان استقرب العدم عبارت مفاتیح این است عدم العصیان قریب آقای سید مجاهد در مفاتیح صفحه ۳۰۸ این را گفتند حالا شیخ ما می‌فرماید استقرب العدم سید مشایخنا فی المفاتیح الف و لامش عوض از مضاف الیه یعنی فی مفاتیح الاصول استاد بزرگوار ما گفته معصیت کار نیست ایشان سهم کسی را احترام می‌کند ایشان یک بار اول کتاب است آخه انسان یک بار می‌گوید سیدنا یک وقت می‌گوید مشایخنا می‌گوید سید مشایخنا خیلی مهم است استاد ایشان آنقدر بزرگوار بوده ایشان هر وقت به ایشان می‌رسد با همین تعبیر الان ما اول کتابیم می‌گوید سید مشایخنا آخر کتاب هم می‌بینید یک صفحه مانده به آخر صفحه ۴۷۴ چون رسایل ۴۷۵ صفحه است یک صفحه مانده به آخر می‌گوید سید مشایخنا اینجور فرمودند وسط ایشان وسط کتاب نگاه کنید صفحة ۳۸۰ تنبیه چهارم سید مشایخنا اینجور گفته ایشان دو تا کتاب داشته یک کتاب مفاتیح الاصول یکی هم کتاب مناهل در اینجا و آخر کتاب از مفاتیح ایشان نقل می‌کند و می‌گوید سید مشایخنا اینجوری گفته ولی در وسط کتاب با این کتابها صفحه ۳۸۰ تنبیه چهارم می‌گوید سید مشایخنا در مناهل اینجور گفته غرض آنجا به یک کتاب تمسک می‌کند در جاهای دیگر به آن کتاب وهر کجا اسم ببرد بعنوان سید مشایخنا فقط من یک جا یادم است که تعبیر همچنین نه تعبیر عالی نیست تعبیر خیلی تضعیف آوری است می‌گوید تخیل بعض از این استادش مراد است که خیلی حرف سید در آنجا باطل است اسم هم نمی‌آورد نمی‌گوید تخیل استادنا می‌گوید تخیل بعض خب من پیدا کردم آن بعضی سید مجاهد است غیر از آن یک جا ایشان هرجا به استادشان می‌رسند همچون تعبیر می‌کنند سید مشایخنا در کتاب مفاتیح الاصول اینجور فرمودند خب پس تا اینجا چهار قول یک قول هم انشاء الله دو سه روز دیگه می‌خوانیم مال صاحب فصول شد پنج قول

[مساله دوم]

برویم سراغ مسئله دوم این مسئله اول بود که گفتیم اگر به ظن ضیق وقت اعتنا نکرد عصیان کرده مسئله دوم مسئله دوم همانی که صفحه ۲۲۲ یکبار مطرح می‌کند سفر مقطوع العتب یعنی مقطوع الخطر حرام است یعنی معصیت کار است اگر این سفر برود. ولو بعداً هم معلوم شود که خطری نداشته و کذا بعضی و کذلک الاتفاق آن مسئله اولی بود که انفاقی بود که آن آدم مخالفت کننده عقوبت می‌شود و کذلک لاخلاف بینهم یعنی بین علما اختلاف نیست اینهم مسئله دوم در چی؟ سلوک طریق مظنون الخطر مسافرت در راه ظنّ خطر یا قطع به خطر گفتند معصیت است یجب اتمام الصلوه در او ولو بعد انشکاف عموم ضرر فیه بعد معلوم معلوم شد که یک راه امین و امانی بوده این بی‌خود قطع پیدا کرده می‌گویند این آدم باید روز قیامت عقوبت بشود بخاطر اینکه مبادا این سفر می‌رفته با قطع به خطر حال که اقدام کرده باید عقوبت شود این آقایانی که تجری را مطلقا حرام می‌دانند اینهم روایت یعنی مسئله دوم از اینجا استفاده کردند.

فتأمل که دین مسئله دوم درست نیست از بحث ما خارج است ما داریم قطع طریق می‌خوانیم آنجایی که کشف خلاف دارد این قطع موضوعی صفتی است اصلاً از بحث ما خارج است

یک مسئله بگوییم ما در روایت داریم اذا خفت الضرر فافطر واجب ماه رمضان است همین که خوف ضرر داری افطار کن می‌بینی که میزان ضرر چیه صفت خوف شما با کاری نداریم شما همین قدر که احتمال خوف ضرر به خودت می‌دهی روزه‌تان باطل است باید افطار کنی ولو بعداً اطباء بگویند عیبی نداشته چرا آن میزان خوف شما بوده صفت شما میزان افطار شما بوده شما هم که صفت خوف را داشتید اینجا هم همینجور است الان صفت قطع این آقا این سفر را حرام کرده این کشف خلاف ندارد یعنی این قاطع بوده به این سفر این قاطع به این خطر نباید این سفر را می‌رفته این دیگه کشف خلاف ندارد فتامل اشاره به این است این مسئله دومی از بحث ما خارج است ما داریم واجب قطع طریقی می‌زنیم که کشف خلاف دارد اینجا چون قطع موضوعی صفتی است از بحث ما خارج است این دلیل اولی آقایان است

۵

استدلال به حرمت با دلیل عقلی

و یؤیده برویم سراغ دلیل دوم همان دلیلی که آخوند می‌فرماید آقای آخوند این دلیل را می‌گوید یؤیده یعنی یدل. چرا یؤید گفته وجهی ندارد یعنی آن آقایان بگوید بدل دلیل دومشان این است چون شاید قابل خدشه است مثلاً گفته یؤید یؤیده یعنی بدل بر این حرمت تجری بنای عقلاء علی الاستحقاق عقلا واقعاً این عبدی که قطع پیدا کردی این پسر مولاست و کشته عقوبتش یعنی ملامتش می‌کنند ولو صبح روشن شود هوا معلوم شود دشمن مولا بوده این به همین مقدارکه با قطع خودش مخالفت کرده بنای عقلا این است که در این دنیا ملامتش کنند و مذمتش می‌کنند و وقتی عقلا در این دنیا مذمت کردند خدا هم در آن دنیا عقوبت می‌کند

این دو تا دلیل سه حکم العقل به قبح التجری این دلیل سوم است عقل می‌گوید تجری قبیح است نگویید فرق بین عقل و عقلا چه خیلی فرق دارد یک روزی خدا عقل را خلق کرده که هیچ عاقلی نبوده اول ما خلق الله نور اهل البیت و بعد هم العقل عقلایی در کار نبوده همان روزی که خدای متعال عقل را خلق کرد همان موقع عقل گفت اگر کسی قطع پیدا کند که این مطلوب مولاست باید بیاورد مخالفت کند عقوبت دارد پس عقل با عقلا فرق دارد الان ببینید عقلای دنیا اینجوری قرار گذاشتند در برار هر صد نفر شهروندی یک دانه طبیب باید باشد مثلاً ما ۶۰ میلیون جمعیت که هستیم در مقابل هر صد نفر که حساب کنیم یک طبیب در ایران باید باشد این استاندارد است و اگر این بود این مطابق با استاندارد است و اگر این بود این مطابق با استاندارد بین‌المللی است اینجا عقل دخالتی ندارد دین بنای عقلاست عقلا همچون بنایی در خود گذاشتند می‌خواهم عقل را از عقلا جدا کنم. نگویید با بنای عقلا چرا عقل را گفته چیزهایی است بنای عقلا ربطی به عقل ندارد عقل اصلاً اینجا اصلاً مداخله نمی‌کند عقلا توی خودشان اینجور قرار دادند که در برابر هر صد نفر شهروندی باید یک دانه طبیب در مملکت باشد پس بنای عقلاست هم بنای عقلا که می‌شود دلیل دوم تجری را محکوم می‌کند و متجری را مذمت می‌کند و هم عقل متجری را مذمت می‌کند.

وينبغي التنبيه على امور :

الأوّل

الكلام في التجرّي وأنّه حرام أم لا؟

أنّه قد عرفت (١) : أنّ القاطع لا يحتاج في العمل بقطعه إلى أزيد من الأدلّة المثبتة لأحكام مقطوعه ، فيجعل ذلك كبرى لصغرى قطع بها ، فيقطع بالنتيجة ، فإذا قطع بكون شيء خمرا ، وقام الدليل على كون حكم الخمر في نفسها هي الحرمة ، فيقطع بحرمة ذلك الشيء.

هل القطع حجّة مطلقا أو في خصوص صورة مصادفته للواقع؟

لكنّ الكلام في أنّ قطعه هذا هل هو حجّة عليه من الشارع وإن كان مخالفا للواقع في علم الله ، فيعاقب على مخالفته ، أو أنّه حجّة عليه إذا صادف الواقع؟ بمعنى أنّه لو شرب الخمر الواقعيّ عالما عوقب عليه في مقابل من شربها جاهلا ، لا أنّه يعاقب على شرب ما قطع بكونه خمرا وإن لم يكن خمرا في الواقع.

الاستدلال على حرمة التجرّي بالإجماع

ظاهر كلماتهم في بعض المقامات : الاتّفاق على الأوّل ؛ كما يظهر من دعوى جماعة (٢) الإجماع على أنّ ظانّ ضيق الوقت إذا أخّر الصلاة عصى وإن انكشف بقاء الوقت ؛ فإنّ تعبيرهم بظنّ الضيق لبيان أدنى

__________________

(١) في الصفحة ٢٩ ـ ٣٠.

(٢) منهم : العلاّمة في المنتهى ٤ : ١٠٧ ، والفاضل الهندي في كشف اللثام ٣ : ١٠٩ ، والسيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٢ : ٦١.

فردي الرجحان ، فيشمل القطع بالضيق.

نعم ، حكي عن النهاية (١) وشيخنا البهائي (٢) التوقّف في العصيان ، بل في التذكرة : لو ظنّ ضيق الوقت عصى لو أخّر إن استمرّ الظنّ ، وإن انكشف خلافه (٣) فالوجه عدم العصيان (٤) ، انتهى (٥). واستقرب العدم سيّد مشايخنا في المفاتيح (٦).

وكذا لا خلاف بينهم ـ ظاهرا ـ في أنّ سلوك الطريق المظنون الخطر أو مقطوعه معصية يجب إتمام الصلاة فيه ولو بعد انكشاف عدم الضرر فيه (٧).

تأييد الحرمة ببناء العقلاء

ويؤيّده : بناء العقلاء على الاستحقاق ، وحكم العقل بقبح التجرّي.

الاستدلال على الحرمة بالدليل العقلي

وقد يقرّر دلالة العقل على ذلك (٨) : بأنّا إذا فرضنا شخصين قاطعين ، بأن قطع أحدهما بكون مائع معيّن خمرا ، وقطع الآخر بكون

__________________

(١) و (٢) حكى السيّد المجاهد في مفاتيح الاصول عن الزبدة : التوقّف ، وعن النهاية قولين في موضعين ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٠٨ ، والزبدة : ٤١ ، ونهاية الوصول (مخطوط) : ١١ و ٩٤.

(٣) في (ظ) ، (ل) والمصدر : بطلانه.

(٤) التذكرة ٢ : ٣٩١.

(٥) لم ترد عبارة «بل في التذكرة ـ إلى : ـ انتهى» في (م) ، وكتب عليها في (ص) : أنّها زائدة ، إلاّ أنّه اضيف فيهما تصحيحا بعد قوله : «في المفاتيح» ما يلي : «تبعا للعلاّمة في التذكرة».

(٦) مفاتيح الاصول : ٣٠٨.

(٧) في (ر) زيادة : «فتأمّل».

(٨) المقرّر هو المحقّق السبزواري في الذخيرة.