خلاصه مطلب حجت عقلی یک دانه است و آن قطع است که به حکم عقل برای ما حجت است باید به او عمل بکنیم ÷یجب متابعته اما حجت شرعی چندتاست بعضیهایش در احکام است و بعضیهایش در موضوعات است خب ما میگوییم حجت حقیقتا اینهاست یعنی آنهایی که شارع جعل حجیت کرده ما آنها را باید بگوییم حجت اما آنهایی که شارع جعل حجیت نکرده اگر هم به آنها حجت میگوییم مجاز است «اطلاق الحجة علیه» یعنی اگر شما به قطع گفتی حجت «لیس کاطلاق الحجة على الأمارات المعتبرة شرعا» آنها را شما هم میگویی حجت این را هم میگویی حجت اما حجیت این مثل حجیت آنها نیست، حجیت امارات معتبره حقیقی است چون شارع معین کرده اما حجیت قطع را شارع معین نکرده، [قطع] حجة هست و باید از آن تبعیت بکنی اما میخواهیم بگوییم حجت حقیقی نیست،
[حجت اصولی]
حجت حقیقی چیست؟ حجت حقیقی آن است که بتواند حد وسط قیاس واقع بشود اگر چیزی توانست حد وسط قیاس واقع بشود یعنی چکار کند؟ یعنی بتواند اکبر را برای اصغر ثابت بکند ما به این میگوییم حجت و قطع چنین صلاحیتی ندارد. قطع نمیتواند بیاید و حدوسط قیاس واقع بشود یعنی اگر شما قطع پیدا کردید که این مایع خمر است نمیتوانی این جوری بگویی: هذا مقطوع الخمریه [و کل مقطوع الخمریه حرام فهذا حرام]. (این را هم عنایت بکنید ایشان گاهی میگوید مقطوع و گاهی میگوید معلوم و گاهی میگوید علم و گاهی میگوید قطع به اشتباه نیافتید علم و قطع همان است البته نباید ایشان عوض بکند چون که انسان وقتی مبتدی باشد و مطالعه بکند به اشتباه میافتد و آدم به ذهنش میآید که دو چیز است ولی نه، نباید این کار میکرد ولی حالا که کردند ایشان گاهی میگوید علم و گاهی میگوید قطع گاهی میگوید معلوم الخمریه و گاهی میگویند مقطوع الخمریه. فرقی نمیکند)، اگر شما قطع پیدا کردید این مایع خمر است حق ندارید اینجوری صغری و کبری درست کنید و بگویید هذا مقطوع الخمریه و کل مقطوع الخمریه حرام فهذا حرام، شما نمیتوانی این کار را بکنی چرا؟ یعنی بیایی و قطع را حد وسط قرار بدهی و به وسیلة قطع حرمت را برای این مقطوع الخمریه ثابت بکنی.
[دلیل اول بر اینکه قطع نمیتواند حد وسط واقع شود]
چرا نمیشود؟ لکذب الکبری به خاطر این که کبری دروغ است معلوم الخمریه که حرام نیست چون معلوم الخمریه ممکن است آب باشد شما الآن قطع پیدا کردی که این مایع خمر است این که الآن مقطوع الخمریه ممکن است آب باشد آب که عیبی ندارد پس مقطوع الخمریه حرام نیست خمر حرام است شما نمیتوانی بیایی و این قطع و این علم را حد وسط قرار بدهی، بگویی هذا مقطوع الخمریه و مقطوع الخمریه حرام این دروغ است چون کذب کبری لازم میآید. پس نتیجتاً قطع حجت حقیقی نیست حجت حقیقی آن است که بتواند حد وسط قیاس واقع بشود و اکبر را برای اصغر ثابت بکند. دو تا سه تا مثال بزنیم؛ «استعمال التتن الفتی المجتهد بحرمته» خوب عنایت بکنید که این مثالها ایشان هم میزنند، «استعمال التتن افتی المجتهد بحرمته و کل ما افتی المجتهد بحرمته فهو حرام» نتیجه میگیریم که استعمال تتن حرام است. ببینید فتوای مجتهد توانست حدوسط واقع بشود چرا؟ چون حجت شرعی است حجت شرعیه آن است که میتواند حدوسط قیاس واقع بشود و اکبر را برای اصغر ثابت بکند اصغر چه بود؟ استعمال تتن، اکبر چه بود؟ حرام، «استعمال التتن افتی المجتهد بحرمته و کل افتی المجتهد فهو حرام»، حد وسطها را بیانداز میشود استعمال التتن حرام. ما به این میگوییم حجت اصولی به چه؟ به چیزی که بتواند حدوسط قیاس واقع شود و اکبر را برای اصغر ثابت بکند این مثال مال فتوی مجتهد بود.
مثال خبر ثقه «وجوب صلاة الجمعه اخبر عنه الثقه» صغرای ما این است و کبری «کل ما اُخبر الثقه عن وجوبه فهو واجب» نتیجه: الصلاة الجمته واجبه. ببینید به اینها میگوییم حجت یعنی چیزهایی که بتواند حدوسط قیاس واقع بشود اما مثال موضوعی البینه «هذا المال شهد البینه بحرمته» «وکل ما شهد البینه فهو حرام» حدوسطها بیندازد نتیجه فهذا المال حرام. ببینید آقا فتوای مجتهد، خبر ثقه، بینه، اینهایی که حجت شرعیه است شما دیدید که در تمام اینها شما آمدید و حدوسط قرار دادید و اکبر را برای اصغر ثابت کردید و هیچ کذب کبری لازم نمیآید ولی برخلاف قطع شما نمیتوانی بیایی و قطع را حدوسط قرار بدهی برای این که کذب کبری لازم میآید بگویی هذا معلوم الخمریه و کل معلوم الخمریه حرام وجب الاجتناب عنه فهذا یجب الاجتناب عنه میگوییم دروغ است این کبری بلکه آن که حرام است خمر است نه مقطوع الخمریه. پس نتیجتا قطع صلاحیت ندارد حدوسط قیاس واقع بشود اما آن حجتهای حقیقی میتوانستند حدوسط واقع بشوند پس نتیجتا اگر ما به قطع هم که میگوییم حجت مسامحتا میگوییم حجت.
این عبارتی که امروز داشتیم که عرض کردیم این حجتی که شیخ دارد تعریف میکند حجت اصولی است و حال این که اکثرا دیدم تطبیق میکنند به حجت منطقی حالا سرّش چیست؟ به ذهنم آمد سرّش این است چون که مثالی که شیخ زدند مثال مال منطق است «العالم متغیر، کل متغیر حادث فالعالم حادث». یادتان هست این مثال در منطق میزنند چون شیخ این مثال زده لذا خیال کردند ایشان حجتی که دارند تعریف میکند حجت منطقی است و حال این که حجت اصولی است حجت اصولی این است چیزی که بتواند حدوسط بشود اکبر را برای اصغر ثابت بکند حالا میخواهد در تکوینیات باشد مثل این مثال و میخواهد در تشریعیات باشد مثل آن مثالهایی که من زدم که استعمال التتن افتی المجتهد بحرمته و کل ما الفتی المجتهد بحرمته فهو حرام خوب الآن این جا فتوی مجتهد حدوسط است یعنی این توانست حرمت را برای استعمال تتن ثابت بکند پس این حجتی که ایشان تعریف کردند نوعاً عرض کردم حواشی اشتباه است و نوعاً آقایان دیگر این جا را اشتباه معنی میکنند من فکر میکنم سرّش هم همین است چون مثال منطقی است اینها خیال کردند حجت منطقی دارند تعریف میکنند. به منطق مراجعه کنید «الحجه معناها اللغوی الغلبه علی الخصم و عرّفوها» یعنی آقایان منطقیین حجت را چه جوری تعریف کردند «قول مؤلف من قضایا» یعنی دو قضیه که مرکب باشد به این میگویند حجت «یلزم لذاته قول آخر» حجت در منطق این است دو تا قضیهای که اسمش صغری و کبری است که از این دو تا انسان میتواند به یک نتیجة خبری برسد، پس این که ایشان این مثال را آوردند این مثال تکوینی است یعنی در این مثال تکوینی تغیر حدوسط است توانست اکبر را برای اصغر ثابت بکند در مثالهای تشریعی هم همین جور فتوی مجتهد عین تغیر است چه طور تغیر در آن مثال حدوسط بود اکبر را برای اصغر ثابت کرد منتهی مثالش تکوینی بود و مربوط به حدوث عالم این مثال بعدی هم مثالی تشریعی است، استعمال تتن افتی المجتهد بحرمته و کل ما افتی المجتهد بحرمته فهو حرام فاستعمال التتن حرام در آن مثال تغیر حدوسط است و اسمش حجت اصولی است و اکبر را برای اصغر ثابت کرد در این مثال هم فتوای مجتهد حجت اصولی است و توانست حدوسط واقع بشود و اکبر را برای اصغر ثابت بکند پس خلاصه عرض کردم من به ذهنم میآید چون که این مثال منطقی است آقایان به اشتباه افتادند حالا ممکن است بگویند خودت اشتباه میکنی حاشیه قلائد را ببینید (سه تا حاشیه ما داریم اینها مال شاگردهای شیخ است فقط عیبش این است که مختصر است چون خیلی اینها ملا بودند مختصر نوشتند اما آنجاهایی که هم نوشتند خیلی عالی نوشتند یکی حاشیه آقا رضا همدانی که ایشان از شاگردهای شیخ است دیگری حاشیة آقای آخوند است آخوند خراسانی که ایشان نیز از شاگردهای شیخ است و سومی حاج آخوند قمی ـ قبر مبارکش در همین ایوان صحن بزرگ است غرض حاشیهای دارد به نام قلائد، ببینید خیلی حاشیة خوبی است) ایشان همین مطالبی که من گفتم میگوید یعنی بعد از این که اینها را مطالعه کردم پیش خودم حساب کردم اتفاقاً به حاشیه ایشان مراجعه کرم ایشان همین حرفهایی که من میزنم میگوید. ایشان میگوید حجت منطقی مجموع صغری و کبری است که به وسیله آن انسان به یک نتیجه میرسد اما حجت اصولی چیست؟ آن چیزی است که حدوسط واقع میشود و بتواند اکبر را برای اصغر ثابت بکند حالا میخواهد مثال تکوینی باشد مثال آن مثال العالم متغیر یا مثال تشریعی باشد مثل این مثال.
خلاصه چه شد آقا به حجتی که ما داریم میخوانیم حجت اصولی است نه حجت منطقی و قطع نه حجت اصولی است و نه حجت منطقی اما حجت منطقی نیست برای این که مرکب نیست بسیط است اما حجت اصولی نیست برای این که نمیتواند و نمیشود از او قیاس درست بکنیم چرا؟ للکذب الکبری ایشان این عبارت را ندارد ایشان همین قدر دارد که میگوید از قطع قیاس درست نکن دیگر نمیگوید چرا؟ در ضمن در عباراتش دقت بکنی میشود للکذب الکبری، لکذب الکبری عبارت آقای نائینی است.
خلاصه ما دو جور حجت داریم بلکه سه جور حجت لغوی که به معنای غلبه است آن را بگذارید کنار، ما سه جور حجت اصولی داریم:
۱ ـ حجت در کلام داریم که به معنای رفع العذر است یعنی اگر مولایی به عبدش دستوری داد این عذرش تمام است و باید امتثال بکند و اگر نکند مولا با او احتجاج میکند.
۲ ـ و یک حجت منطقی داریم که عبارت است از صغری و کبری.
۳- و یک حجت اصولی داریم که عبارت است از آن حدوسط که بتواند اکبر را برای اصغر ثابت بکند میخواهد در مثالهای تکوینی باشد مثال العالم متغیر و میخواهد در مثالها تشریعی باشد مثل همان استعمال تتن که من مثال زدم. پس نتیجه چه شد فقط امارات شرعیه است که میتواند حدوسط واقع بشود و اکبر را برای اصغر ثابت بکند مثل فتوای مجتهد و مثل خبر ثقه و مثل بینه و مثل ظن معتبر اینهایی که شارع حجت کرده و اما قطع چون حجتش را کسی جعل نکرده چون کسی جعل حجیت برایش نکرده نمیتواند حدوسط قیاس واقع بشود و الا یلزم کذب کبری حالا عنایت بفرمایید.
س و جواب: بله شکل اول است بدیهی الانتاج است بالاخره برای نتیجة قطعی باید متوسل به شکل اول بشویم چون در شکل اول حدوسط در صغری محمول است و در کبری موضوع است العالم متغیر، متغیر محمول است و کل متغیر حادث، متغیر موضوع است آن شعر فارسی.
س و جواب: عرض کردم آن شکلهای دیگر بدهی الانتاج نیست ما میخواهیم یک شکلی معین بکنیم که بدهی الانتاج باشد اینها را که گفتند در منطق و مال اینجا نیست خلاصه ما باید کبری و صغری را شکل اول قرار بدهیم یعنی حدوسط محمول قرار بدهیم در صغری و موضوع قرار بدهیم در کبری آن شعری فارسی: (مُغکَب اول خین کب ثانی و مغ کاین سوم در چهارم مین کغ، یاخین کاین شرط دان) این مال منطق است علی کل حال «مغکب اول» یعنی شکل اول باید صغری موجبه باشد کبری کلی باشد مغکب «م» یعنی موجبه «غ» یعنی صغری «ک» یعنی کبری. این صغری باید موجبه باشد العالم متغیر و کبری باید کلی باشد و کل متغیر حادث این شد مغکب اول یعنی این شکل اول است و صغری موجبه و کبری کلیه و نتیجهاش بدیهی الانتاج است یعنی اگر کسی قبول کرد که عالم متغیر است و قبول کرد که هر متغیری حادث است باید قبول بکند که عالم حادث است
خلاصه مطلب میخواستیم این را بگوییم که شما را به اشتباه نیندازد این مثال منطقی اصول اگر ما بخواهیم در اصول بگوییم چیزی حجت است این که بتواند حدوسط قیاس بشود محمول بشود در صغری و موضوع بشود در کبری، اکبر را برای اصغر ثابت بکند میخواهد مثالهای تکوینی باشد مثل العالم متغیر یا مثالهای تشریعی باشد مثل این مثالهایی که الآن میخواهیم بخوانیم.
لذا ایشان میفرمایند: «فقولنا» پس حالا میخواهیم بگوییم چه چیزهایی میتواند حدوسط واقع بشود بعدا میگوید قطع نمیشود اما حالا چه چیزهایی میشود، میفرماید: «الظنّ حجّة، أو البيّنة حجّة، أو فتوى المفتي حجّة» اینها را دقت داشته باشید ظن حجت است، فتوی حجت است مال احکام است بینه حجت است مال موضوعات است اینها همه حجت است منتها بعضیهایش در احکام است و بعضیهایش در موضوعات است توجّه داشته باشید، بینه مال احکام نیست بینه شهادت عدلین است و مال موضوعات است آن احکام است که ظن معتبر از قول زراره میتواند برای ما جعل حکم بکند فتوای مجتهد میتواند برایمان جعل حکم بکند. ایشان میگوید: ما به اینها میگوییم حجت اصولی اینها حجتند یعنی چه؟ فقولنا که میگوییم اینها حجه. «یراد به» به هر یک از اینها که ما میگوییم حجت، مراد این است یعنی «كون هذه الامور» این سه تا، این امور «اوسطاً» یعنی اینها میتوانند حدوسط واقع بشوند «لإثبات أحكام متعلّقاتها» برای اثبات احکام متعلقشان. عرض کردم اگر مجتهد فتوا داد به این که تتن استعمالش حرام است میگویی استعمال التتن افتی المجتهد بحرمته و کل ما افتی المجتهد بحرمته متعلقش را ثابت میکند یعنی متعلقش همان استعمال تتن است و توانست حدوسط بشود یعنی این فتوای مجتهد که یک حجت شرعی است توانست حدوسط واقع بشود برای اثبات حکم متعلقش، متعلقش کدام است؟ همان استعمال تتن الآن این فتوای مجتهد توانست متعلقش را ثابت بکنید و ثابت بکنید که تتن استعمالش حرام است «فیقال» الآن میخواهیم از او صغری و کبری درست بکنیم نه این که گفتیم ظن حجت شرعی است بینه حجت شرعی است، فتوای مجتهد حجت شرعی است حال میخواهیم از اینها قیاس درست بکنیم فیقال «هذا المظنون الخمریة فکل مظنون الخمریه یجب الاجتناب عنه» نتیجهاش چه میشود پس «هذا یجب الاجتناب عنه» از قطع نمیتوانی کبری درست کنی چون کذب کبری لازم میآید مقطوع الخمریه که حرام نیست.
پس اشکال را دقت کردید چیست؟ ما گفتیم نمیشود هر مقطوع الخمریه حرام باشد کذب کبری است خب مظنون الخمریه هم حرام نیست آن که حرام است خمر است ظن و قطع که دخالت در حکم ندارند، من الآن قطع پیدا کردم که این حرام است حالا چون مقطوع الخمریه است ـ نه خیر ـ خمر حرام است اگر ما بگوییم کل مقطوع الخمریه حرام این کذب کبری لازم میآید چرا؟ چون حرمت مال خمر است قطع من که دخالت در حکم ندارد، آخه گفتیم قطع طریقی آن است که دخالت در حکم ندارد، متعلق قطع خودش دارای حکم است، این قطع من دخالت در حرمت ندارد.
پس بنابراین کل مقطوع الخمریه گفتیم کذب کبری است خوب حالا ایشان میگوید بله میتوانی از ظن قیاس درست بکنی و بگویی هذا مظنون الخمریه و کل مظنون الخمریه حرام، خوب همان طوری که مقطوع الخمریه دروغ است مظنون الخمریه هم دروغ است یعنی خمر حرام است نه آن که شما به او علم داری خمر است نه آن که شما ظن به خمریتش داری پس چرا ایشان گفت؟ عنایت بکنید آقا ـ از نظر کذب کبری این هم کذب کبری است (یعنی خوب بود که ایشان این مثال را نمیآوردند آن مثالهای دیگر را میآوردند این مثال را اصلاً نمیآوردند که آقایان اشکال بکنند و ما مجبور بشویم جواب بدهیم) این جوابی که میگویم مال من نیست مال مرحوم نائینی است آقای نائینی میفرماید: بله این هم کبرایش کذب کبری دارد چون میگوید مظنون الخمریه حرام است و حال این که خمر حرام است پس چرا قیاس از او درست کرد آقای شیخ میگوییم این یک قیاس صوری است یعنی چرا؟ برای این که شارع ظن معتبر را حجت کرده چون شارع ظن معتبر را حجت کرده میشود یک قیاس صوری درست کرد ولی برخلاف قطع که شارع چون حجتش نکرده قیاس صوری هم نمیشود از او درست کرد پس ولو این که هر دو کذب کبری لازم دارد هم مظنون الخمریه کذب کبری دارد و هم مقطوع الخمریه، اما فرقش این است این است چون شارع به ظن عنایت دارد این عبارت مرحوم نائینی است «بعنایة من الشارع» چون شارع به ظن معتبر عنایت دارد و حجتش کرده میشود یک قیاس صوری از او درست کرد واقعیت ندارد عرض کردم خوب بود که اصلاً ایشان این مثال را نمیگفت که واقعیت هم ندارد و گرفتار اشکال هم بشویم ولی حالا که گفتند داریم توجیه میکنیم میگوییم فرق ظن با قطع این است ولو این که هر دو مشترکند در کذب کبری اما چون قطع اصلاً مجعول نیست نمیشود از او قیاس صوری هم درست کرد اما ظن به لحاظ این که شارع جعل حجیت برایش کرده میتوان یک قیاس صوری از او درست کرد یعنی بیاییم و ظن معتبر را حد وسط قرار بدهیم.
س و جواب: فتوای را شارع حجت کرد و میتواند حدوسط واقع بشود و دروغ لازم هم نمیآید ما اُفتی المجتهد بحرمته فهو حرام قهرا حرام ظاهرا، حرام ظاهری است نتیجتاً ثابت میشود که استعمال تتن محکوم به حرمت است ظاهری.
پس آقا عرض کردم که اگر ایشان این مثال ظن را نمیفرمود بهتر بود ولی الآن که فرمودند این توجیه مرحوم نائینی حالا از نظر صناعی هم ما بتوانیم یک قیاس صوری درست بکنیم به چه درد میخورد علی کل حال این مثال ایشان نمیفرمود خیلی بهتر بود. خوب حالا برویم سراغ مثال دوم «وكذلك قولنا» که میگوییم فتوای مجتهد حجت است. «هذا الفعل» که من به استعمال تتن مثال زدم هذا الفعل یعنی استعمال تتن «ممّا أفتى المفتي»، افتی المجتهد «بتحریمه». و کبری خودتان بگذارید و کل ما افتی المجتهد بتحریمه فهو حرام و یک مثال برای موضوعی «هذا قامت البینة علی کونه محرّماً» یعنی دو شاهد عادل آمده و گفته این مال غصبی است و این مال حرام است «هذا» یعنی هذا المال «قامت البینه علی کونه محرما» کبری «وكلّ ما كان كذلك فهو حرام» این «کل ما» کبری است و به هر دو مثال میخورد، پس ببینید تمام اینها حجت است اینها چون مجعول شارع است توانست حدوسط قیاس واقع بشود توانست اکبرها را برای اصغرها ثابت بکند.
«و هذا بخلاف القطع» یعنی قطع چنین عرضهای ندارد قطع نه حجت منطقی است و نه حجت اصولی است اما حجت منطقی نیست برای این که بسیط است و حجت منطقی مرکب است اما حجت اصول نیست برای این که صلاحیت ندارد حدوسط قیاس واقع بشود و اکبر را برای اصغر ثابت بکند چرا؟ للکذب الکبری ایشان میفرمایند: بخلاف القطع «لانه اذا قطع بوجوب شیء» ایشان دو تا مثال میزنند یکی برای حکمی و دیگری برای موضوعی آخه خمر موضوع است مثلا من قطع دارم که این خمر است خوب این قطع موضوعی است و یک وقت قطع دارم که مثلا نماز جمعه واجب است آن قطع حکمی است و ایشان برای هر دو مثال میزنند. «إذا قطع بوجوب شیء» شیء مثلا نماز جمعه حالا ما شیء را با نماز جمعه تطبیق میکنیم «اذا قطع بوجوب شیء» اگر من قطع پیدا کردم که نماز جمعه واجب است «فیقال» ببینید ایشان چه میخواهد بگوید ایشان میگوید دیگر قطعت را در صغری و کبری نیاور اگر قطع پیدا کردی که نماز جمعه واجب است نگو نماز جمعه مقطوع الوجوب است: بگو نماز جمعه واجب است و کل واجب یجب اتیانه فصلاه الجمعه یجب اتیانه که قطع را در حدوسط نیاور ببینی اذا قطع اگر شما قطع پیدا کردی یا اگر مکلف قطع پیدا کرد به وجوب چیزی این قطعش جزء صغری و کبری نیاور این قطعش جزء حدوسط قرار نده گرفتار کذب کبری میشود پس چه بگوید، بگوید: «هذا واجب» یعنی بگوید نماز جمعه واجب است «و کل واجب یحرم ضده». ببینید اسم قطعت را نیاور قطع نمیتواند بیاید و حد وسط قیاس واقع بشود اگر قطع به وجوب چیزی پیدا کردید نگو هذا مقطوع الوجوب و کل مقطوع الوجوب یجب ضده، این دروغ است و مقطوع الوجوب که واجب نیست آن که واجب است وجوب الهی است پس شما اگر قطع پیدا کردید به وجوب یک چیزی قطعت را بگذار کنار. اصلاً اسم قطع را نیاور. در این صغری و کبری پس چه بگوید: بگو: «هذا واجب و کل واجب یحرم ضده»، «أو» یا کل واجب «یجب مقدمته» یا کل واجب یجب اتیانه. هر چه میخواهید بگویید در کبری. کبری در اختیار شماست. علی کل حال هر صغری و کبرایی هر تعبیری که میآوری اسم قطعت را نیاور یعنی اگر بخواهی بگویی نماز جمعه مقطوع الوجوب است و کل مقطوع الوجوب واجب است یا کل مقطوع الوجوب یجب ضده اینها درست نیست. قطع را بگذار کنار اصلاً قطع صلاحیت ندارد بیاید و حدوسط بشود و در صغری محمول بشود در کبری موضوع بشود.
یک دانه مثال موضوعی بزنیم این وجوب مثالش حکمی بود. مثال موضوعی مثل: من قطع پیدا کردم که این مایع خمر است خوب حالا قطع پیدا کردم. خوب اسم قطع در صغری و کبری نیاور بگو هذا خمر و کل خمر حرام فهذا حرام عنایت کردید برای این که اگر اسم قطعت را بیاوری کذب کبری لازم میآید. عنایت داشته باشید مال حکمی بود که وجوب بود. «و کذلک العلم بالموضوعات» میگوید در موضوعات هم همین جور است موضوعات مثل این که مایع من قطع پیدا کردم که خمر است مثل این که این فرش قطع پیدا کردم که غصبی است به اینها میگویند موضوعات و همچنین در موضوعات «فاذا قطع بخمریة شیء» اگر به یک مایعی شما قطع پیدا کردی که خمر است نباید قطعت را بیاوری حدوسط نباید برای کبری و صغری حدوسط درست بکنی از ناحیة قطع پس چه بگوید اگر قطع پیدا کردی که این مایع خمر است بگو «هذا خمر» یعنی این مایع خمر است «و کل خمر» و الا اگر بخواهی بگویی کل مقطوع الخمریه حرام کذب کبری لازم میآید اصلاً اسم قطع را نیاور در این صغری و کبری بگو هذا خمر و کل خمر «یجب الاجتناب عنه و لا یقال» یعنی نیایی و بگویی «ان هذا معلوم الخمریه» (بعضی از کتابها کلمة وجوب دارد این کلمه وجوب را خط بزنید و نسخة جامعة مدرسین درست است) ما داریم موضوعات میخوانیم حکم را که خواندیم ما خواندیم حکم وجوب را و رسیدیم به «کذلک العلم بالموضوعات» نسخة جامعة مدرسین درست است این کتابها یک کلمه اضافی دارد) پس اگر در موضوعی شما قطع پیدا کردی اسم قطع را نیاور پس چه بگو؟ بگو این خمر است و خمر یجب الاجتناب است «لایقال إن هذا معلوم» یا مقطوع (ببینید عبارات را عوض میکند گاهی میگوید مقطوع الخمریه و گاهی معلوم الخمریه خوب وقتی شما میگویی «اذا قطع» خوب در این جا باید بگویی مقطوع الخمریه، عیبی ندارد علم هم همان قطع است ولی عبارتها هم باید یک جور باشد) شما الآن قطع به خمریت این مایع پیدا کردی نیایی و بگویی «إن هذا مقطوع الخمریه و کل مقطوع الخمریه حکمه کذا» مثلا حکمش وجوب اجتناب است یا حکمش حرمت است اسم قطع را نیاور و اسم قطع در صغری و کبری نیاور چرا؟ من گفتم للکذب الکبری ایشان عبارت دیگری میگوید، میگوید: «لانّ» چرا این را نگو و اولی را بگو و اسم قطع را نیاور و نیا و بگویی مقطوع الخمریه چون این دروغ است برای این که «أحكام الخمر» احکام خمر یعنی حرمت «انما تثبت للخمر لا لمقطوع الخمریة» شما بجای تمام این علمها قطع بگذارید عبارتش روشنتر است الآن که شما قطع پیدا کردید که این خمر است و میخواهی صغری و کبری درست بکنی اسم قطعت را نیاور بگو این خمر است و خمر هم حرام است نیایی و بگویی هذا مقطوع الخمریه و کل مقطوع الخمریه حرام چرا؟ برای این که احکام خمر یعنی حرمت و وجوب اجتناب اینها احکام خمر است دیگر حرمت و وجوب اجتناب این احکام خمر تثبت للخمر لا للمقطوع الخمریه یعنی اگر اسم قطع را بیاوری کذب کبری لازم میآید.
پس آقا چه شده دیدید آن امارات شرعی توانست حدوسط واقع بشود اکبر را برای اصغر ثابت بکند. حجت اصولی بود اما قطع نمیتواند حدوسط قیاس واقع بشود
[دلیل دوم بر اینکه قطع نمیتواند حد وسط واقع شود]
«و الحاصل» آدم خیال میکند این و الحاصل خلاصة حرفهایی که تا حالا زدیم ـ نه خیر ـ این دلیل دوم است ایشان میخواهد الآن دلیل دوم بیاورد برای این که قطع نمیشود حدوسط واقع بشود تا حالا چند دلیل آوردیم یک دلیل و آن هم کذب کبری. قطع را جزء قیاس نیاور دلیل چیست؟ للکذب الکبری و این «و الحاصل» که خلاصه این حرف نیست بلکه اشکال دوم است که نکن این کار را. یک وقت قطع را نیاوری حدوسط قرار بدهی چرا؟ برای این لازم میآید اتحاد سبب و مسبب این اشکال دوم چون سبب و مسبب بینشان اثنیت باشد سبب یک چیزی باشد و مسبب یک چیز دیگر ما اگر بخواهیم قطع را بیاوریم جزء قیاس قرار بدهیم چه میشود آن جا؟ این جا لازم میآید اتحاد سبب و مسبب. ایشان میفرماید: «والحاصل» الثانی بفرماید خلاصه قطع جزء کبری نمیتواند واقع بشود للکذب الکبری. قطع حدوسط نمیتواند واقع بشود دلیل اول للکذب الکبری دلیل دوم «أنّ كون القطع حجّة غير معقول» اصلاً معنی ندارد قطع حجت واقع بشود چرا؟ برای حجت آن چیزی است که سبب بشود برای قطع. خوب عنایت بکنید حجت به چه میگویند به چیزی که سبب باشد برای یک مطلبی، الآن تغیر ما به این میگوییم حجت، چرا؟ سبب شد برای علم به حدوث عالم، همیشه حجت به چیزی میگویند که سبب قطع به چیزی بشود به این میگویند حجت آن وقت اگر شما بیایید و قطع را حجت قرار بدهی سبب و مسبب هر دو متحد میشوند ایشان میفرمایند: «کون القطع الحجة غیر معقول اصلاً» حالا اولی معقول نبود و کذب کبری لازم میآمد، اما روی قول دوم اصلاً غیر معقول است چرا؟ «لان الحجة ما یوجب القطع بالمطلوب» یوجب یعنی سبب. حجت آن چیزی است که سبب قطع باشد یعنی قطع باید مسببش باشد آن وقت اگر خود حجت را بیایی و قطع قرار بدهی سبب و مسبب هر دو یکی میشوند، حجت به آن چیز میگویند که سبب قطع به مطلوب باشد. «فلا یطلق الحجة علی نفس القطع». به خود قطع نمیشود گفت حجت و الا اگر به قطع بگوییم حجت لازم میآید اتحاد سبب و مسبب.