شيخ انصارى بعد از پايان كلمات مرحوم شريف العلماء پنج شاهد از كلمات علماء بر اينكه در عدميات هم نزاع و اختلاف وجود دارد، مطرح مىكنند:
شاهد اول شيخ انصارى كه در عدميات هم نزاع وجود دارد: « كلام وحيد بهبهانى »:
استصحاب يا وجودى است يا عدمى.
در استصحاب سه قول است:
قول اول: استصحاب حجة است مطلقا ـ چه وجودى و چه عدمى ـ.
قول دوم: استصحاب حجة نيست مطلقا ـ چه وجودى و چه عدمى ـ.
قول سوم: تفصيل وجود دارد: بعضى مىگويند استصحاب وجودى حجة است ولى عدمى حجة نيست.
بنابراين معلوم مىشود در استصحاب عدمى اجماع وجود ندارد.
شاهد دوم شيخ انصارى كه در عدميات هم نزاع وجود دارد: « استشهاد به يك مطلب فقهى »:
اگر دو نفر اختلاف داشتند كه يكى مثبت بود و ديگرى نافى، يكى مىگفت اين كتاب وقف است و ديگرى مىگفت وقف نيست، در اينجا كسى كه مىگويد كتاب وقف نيست ـ نافى ـ نظرش با يك استصحاب عدم وقف همراه است، اگر استصحاب عدمى حجة باشد بايد همه علماء فتوى بدهند كه قول نافى مقدم است زيرا همراه با استصحاب عدم است، در حاليكه همه علماء چنين فتوايى را نمىدهند.
بنابراين معلوم مىشود حجية استصحاب عدمى محل اختلاف است.
شاهد سوم شيخ انصارى كه در عدميات هم نزاع وجود دارد: « دليلى كه مثبتين استصحاب براى حجية استصحاب عدمى مىآورند »:
اگر حجيّة عدمى اجماعى بود كه دليل نمىخواست، ولى علماء دليل مىآورند و مىگويند: در هر حديث و روايتى احتمالاتى وجود دارد كه از جمله احتمالات احتمال نسخ، احتمال تقييد و احتمال تخصيص و... مىباشد، ما به كمك استصحابات عدميه مانند عدم التقييد و عدم التخصيص...، حجية كلام را اثبات مىكنيم. اگر استصحابات عدمى حجة نباشد ما راهى براى اثبات احكام شرعيه نداريم.
بنابراين معلوم مىشود بحث استصحابات عدمى محل نزاع است كه برايش دليل آورند.
شاهد چهارم شيخ انصارى كه در عدميات هم نزاع وجود دارد: « كلام صاحب مدارك »:
صاحب مدارك مىفرمايند: استصحاب عدم تذكيه در حيوان حجة نيست.
شك داريم اين پوست حيوان پاك است يا نجس؟ آيا حيوان تذكيه شده است؟
كه به نظر صاحب مدارك اين حيوان مذكى نيست و پوستش نجس است.
بنابراين معلوم مىشود استصحاب عدمى داريم كه محل اختلاف مىباشد.
شاهد پنجم شيخ انصارى كه در عدميات هم نزاع وجود دارد:
مقدمه: در هر امر وجودى كه بخواهيم در آن استصحاب جارى كنيم، مىتوانيم به جاى استصحاب وجودى، امر عدمى درست كنيم و در آن امر عدمى استصحاب جارى كنيم، و نتيجه استصحاب وجودى را از آن بگيريم.
مثال: مىخواهيم حيات زيد را استصحاب كنيم، مىتوانيم به جاى استصحاب حيات زيد، استصحاب عدم موت زيد را استصحاب كنيم، نتيجهاش اين مىشود كه زيد زنده است.
اگر بخواهيم عدالت زيد را استصحاب كنيم، مىگوييم شك دارم زيد فاسق است يا نه، ديروز زيد فاسق نبود بنابراين اصل عدم فسق زيد است، نتيجتا عدالت زيد را نتيجه مىگيريم.
اينگونه استصحابات بر طبق مبناى متأخرين جارى نيست زيرا اصل مثبت مىشود و اصل مثبت حجة نيست.
اصل مثبت: عدم موت زيد را اثبات مىكنيم و حيات زيد را نتيجه مىگيريم و از زنده بودن زيد نتيجه مىگيريم كه نماز بر او واجب است.
جريان اينگونه استصحابات بر طبق مبناى متقدمين كه استصحاب به حكم عقل حجة است، هيچگونه ايرادى ندارد.
خلاصه: بر طبق مبناى متقدمين به جاى هر استصحاب وجودى مىتوانيم استصحاب عدمى جارى كنيم.