درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۰۰: مفاهیم ۱۴

 
۱

خطبه

۲

مفهوم غایت

ما درباره‌ی مفهوم غایت دو بحث داریم: منطوقی، مفهومی. اگر بحث منطوقی خوب روشن نشود، بحث مفهومی خوب روشن نمی‌شود.

۱. بحث منطوقی

می‌خواهیم ببینیم آیا حکمی که قبل از ادات غایت وجود دارد این حکم شامل ما بعد ادات غایت هست یا نیست؟

مراد از حکم، شخص الحکم است. یعنی خود آن حکم. لذا فکر نکنید این بحث همان بحث مفهومی است. بحث مفهومی همیشه درباره‌ی نوع الحکم است.

به الی و حتی می‌گویند ادات غایت. به مابعدشان غایت و به ماقبلشان مغیی می‌گویند.

مثال: اتموا الصیام الی اللیل. مابعدش لیل است: غایت؛ ماقبل: صیام: مغیی. حکمی که قبل از الی هست، وجوب اتمام است. می‌خواهیم ببینیم وجوب اتمام شامل ما بعد الی (لیل که مراد از آن جزء اول شب است) هست یا نه. اگر بگوییم شامل است، معنایش این است که جزء اول شب هم روزه در آن واجب است؛ اگر بگوییم شامل نیست، این جمله به ما نمی‌گوید که جزء اول شب روزه در آن واجب هست یا نیست.

در مساله پنج نظریه هست:

  1. داخل است مطلقا
  2. خارج است مطلقا
  3. در حتی داخل و در الی خارج است.
  4. باید به مابعد ادات غایت نگاه کنیم: اگر مابعد ادات غایت از جنس ماقبل بود؛ اگر نبود داخل نیست. مثال: اکلت السمکه حتی راسِها. سر ماهی از جنس ماقبل حتی است. این جا داخل است. اتموا الصیام الی اللیل؛ لیل و صیام هم جنس نیستند. پس داخل نیست.
  5. اگر قرینه در کار نباشد ما نه حکم می‌کنیم که داخل است و نه حکم می‌کنیم که داخل نیست. جمله مجمل است.

۲. بحث مفهومی

این بحث دقیقا بستگی به بحث منطوقی دارد. چون اگر شما در منطوق بگویی حکمی که در ماقبل ادات غایت است شامل مابعد ادات غایت است، بحث مفهومی یک نحوه می‌شود و اگر بگویی نیست مفهوم طور دیگر می‌شود.

اگر ما در بحث منطوقی بگوییم حکمی که در ماقبل ادات غایت است شامل مابعد ادات غایت هست: بحث مفهوم این طور می‌شود: آیا نوع حکم از مابعد غایت منتفی هست یا نیست؟ دیگر کلام را روی خود غایت نمی‌بریم. چرا؟ چون در بحث منطوقی قائل شدیم به این که غایت داخل در حکم ماقبل است.

ولی اگر در بحث منطوقی قائل شدیم که حکمی که در ماقبل ادات غایت است، شامل مابعد ادات غایت نیست، اینجا بحث مفهوم این طور می‌شود: نوع حکم از غایت و مابعد غایت منتفی هست یا نیست؟

مثال: اتموا الصیام الی اللیل. اگر در بحث منطوقی به این رسیدیم که وجوب روزه شامل جزء اول شب هم هست، بحث مفهومی این گونه مطحر می‌یشود: آیا وجوب صوم به صورت کلی از مابعد جزء اول (جزء دوم و سوم و... شب) منتفی هست یا نه؟ ولی اگر شما قائل شدید که ما بعد ادات غایت که جزء اول شب است داخل در حکم ماقبل نیست، بحث مفهوم این گونه مطرح می‌شود: آیا حکم (وجوب صوم به صورت کلی) از غایت (جزء اول شب) و مابعد منتفی هست یا نه؟

۳

تطبیق مفهوم غایت

الثالث: مفهوم (مفهوم مخالفه) الغاية (از بین علمایی که بحث مفهوم غایت را توضیح داده‌اند، نایینی از همه سبقت گرفته است. بسیار جالب و دقیق توضیح داده است.)

إذا ورد التقييد بالغاية (گاهی در روایت یا آیه یک کلامی می‌آید که ادات غایت در آن نیست و یک مرتبه کلامی می‌آید که ادات غایت در آن هست. بحث مادر جایی است که ادات غایت وارد شود.) (مراد از غایت مابعد ادات غایت است. قهرا اگر مابعد ادات غایت بیاید، ادات غایت هم آمده است. منتها ما حق نداریم که غایت را ادات غایت بگیریم؛ چون خلاف ظاهر است.) نحو «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ»‏، و نحو: «كلّ شي‏ء لك حلال حتّى تعرف أنّه (آن چیز) حرام بعينه (شیء)»[۱] (ادات غایت در این مثال: حتی؛ غایت: علم به حرمت؛ مغیی: نمی‌تواند حلالیت باشد؛ چون سه خط بعد این را رد می‌کند. روی مغیی در این عبارت فکر کنید.)، (جواب اذا:) فقد وقع خلاف الاصوليّين فيه من جهتين:

الجهة الأولى (بحث منطوقی؛ هیچ ربطی به اصول ندارد؛ بحث ادبی است؛ فلذا در مغنی خواندید.): في دخول الغاية (جزء اول لیل) في المنطوق- أي في حكم المغيّى (وجوب صوم) -. فقد اختلفوا (علما) في أنّ الغاية- و هي الواقعة بعد أداة الغاية نحو «إلى» و «حتّى»- هل هي داخلة في المغيّى (صیام) حكما (وجوب اتمام) (غایت موضوعا از مغیی خارج است. بحث این است که حکما داخل است یا نه. اگر حکما داخل نباشد، معنایش این است که هم موضوعا خارج است و هم حکما؛ اگر بگوییم حکما داخل است، معنایش این است که موضوعا خارج است و حکما داخل است. شما وقتی که شب و صیام را معنا می‌کنید در ماهیت صیام شب نخوابیده است. پس لیل از موضوع صیام خارج است. ولی می‌خواهیم ببنیم حکم صیام (وجوب اتمام) را دارد یا ندارد.)، أو خارجة عنه و إنّما (ادامه‌ی خارجه عنه) ينتهي إليها (غایت) المغيّى موضوعا و حكما؟ على أقوال (متعلق به اختلفوا):

منها: التفصيل بين كونها (غایت) من جنس المغيّى فتدخل (غایت) فيه (حکما)، نحو: «صمت النهار إلى الليل» (غایت: لیل مغیی: نهار. این دو عرفا هم جنس نیستند. ولی عقلا هم جنس اند؛ چون هر دو از جنس زمان هستند.)، و بين كونها (غایت) من غير جنسه فلا تدخل (غایت در مغیی)، كمثال «كلّ شي‏ء لك حلال...» (غایت علم به حرمت است؛ علم به حرمت داخل در حکم مغیی نیست. حکم مغیی حلیت بود. یعنی علم به حرمت داخل در حلیت نیست. علم به حرمت با علیت هم جنس نیستند. لذا می‌گویند احکام خمسه با هم تضاد دارند. حلیت و حرمت با هم تضاد دارند.).

و منها (از آن اقوال): التفصيل بين كون الغاية واقعة بعد «إلى» فلا تدخل (غایت) فيه (مغیی)، و بين كونها واقعة بعد «حتّى» فتدخل (حکما)، نحو: «كل السمكة حتّى رأسِها» (منظور حتی جاره است.).

(نظریه سوم) و الظاهر أنّه (شان) لا ظهور (دلالت) لنفس التقييد بالغاية في دخولها (حکما) في المغيّى، و لا في عدمه (عدم دخول)، بل يتّبع ذلك (دخول و عدم دخول)، الموارد و القرائن الخاصّة الحافّة (پیچیده شده) بالكلام.

نعم، لا ينبغي الخلاف في عدم دخول الغاية فيما إذا كانت غاية للحكم، كمثال «كلّ شي‏ء لك حلال...» (غایت غایت حکم بود، یعنی حکم تا این جا هست؛ از این جا به بعد نیست. هر جا که غایت غایت حکم بود، قطعا غایت داخل در مغیی نیست.)؛ فإنّه (شان) لا معنى لدخول معرفة الحرام (غایت) في حكم الحلال.

ما سه نوع حتی داریم: استیناف، عاطفه و جاره. بحث ما در جاره است. چون در حتی استیناف، حتما غایت در مغیی داخل نیست. در حتی عاطفه، غایت حتما در مغیی داخل هست.

ثمّ إنّ المقصود من كلمة «حتّى» التي يقع الكلام عنها هي «حتّى» الجارّة، دون العاطفة، و إن كانت (حتی عاطفه) تدخل على الغاية أيضا (یعنی مثل حتی جاره)؛ لأنّ العاطفة يجب دخول ما بعدها في حكم ما قبلها (اصلا معنای عطف همین است)؛ لأنّ هذا (دخول) هو (دخول) معنى العطف، فإذا قلت: «مات الناس حتّى الأنبياءُ» فإنّ معناه (این مثال) أنّ الأنبياء ماتوا أيضا.

حتی عاطفه دو حالت دارد. گاهی مابعد حتی عاطفه قوی‌ترین افراد نسبت به فعل است. گاهی نیز مابعد حتی عاطفه ضعیف‌ترین افراد نسبت به فعل است. مثال: مات الناس حتی الانبیاء. قوی‌ترین مردم نسبت به مردن انبیا هستند. در صمدیه حدیقه پنجم می‌گفت «حتی لِمُهلهٍ ذهنیه» برای ترتیب ذهنی است. یعنی متکلم زمانی که می‌گوید مات الناس حتی الانبیا می‌آید در ذهنش مردم را مرتب می‌کند و می‌گوید مردن اگر بیاید سراغ مردم از ضعیف‌ها شروع می‌کند از بین می‌برد تا برسد به قوی‌ها. یعنی انسان در ذهن این طور تصور می‌کند. نه در خارج؛ چرا که در خارج ممکن است انبیا زود‌تر از دیگران از بین برود.

مثال دیگر: «قدم الحاج حتی المشاه» شخص در ذهنش فعل آمدن را در نظر می‌گیرد؛ یک ترتیبی برای افراد قرار می‌دهد و می‌گوید این فعل از افراد قوی صورت می‌گیرد تا برسد به ضعیف.

چه موقع می‌گویند مابعد حتی قوی‌ترین یا ضیعف‌ترین افراد است؟ زمانی که فعل داخل در آن مابعد بشود. و الا اگر نرود، قوی‌ترین یا ضعیف‌ترین افراد معنا ندارد.

بل «حتّى» العاطفة تفيد أنّ الغاية هو الفرد الفائق (فوقیت دارد) على سائر (جمیع) أفراد المغيّى في القوّة (نسبت به فعل) أو الضعف، فكيف يتصوّر أن لا يكون المعطوف بها (حتی) داخلا في الحكم (عبارت دقیق است)، بل قد يكون هو الأسبق في الحكم، نحو: «مات كلّ أب حتّى آدم» (مات اول از آدم صادر شده است.).


استاد:

نکته اول: هرجا بعد از ادات غایت قید علم می‌آید، بدانید حکمی که قبل از ادات غایت است، حکم ظاهری است. حتی تعرف انه حرام، نشانه‌ی این است که آن حلال که قبلا گفته شده است، حلال ظاهری است. چون حلال ظاهری است که با علم به ضدش از بین می‌رود. حکم واقعی از بین نمی‌رود: حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه.

نکته دوم: علامه مجلسی از همین روایت استفاده کرده است که اگر دو ظرف جلوی شما هست؛ می‌دانید یکی شراب و دیگری آب است، خوردن هر دو جایز است. نه این که هر دو را در یک لیوان بریزید و بخورید؛ آن جایز نیست. جدا جدا جایز است. چرا که علم تفصیلی نسبت به حرام بودن هر ظرف به صورت جداگانه نداریم. مرحوم شیخ انصاری در رسایل می‌فرماید که بله، کلام علامه مجلسی کلام بسیار خوبی است؛ ظاهر روایت هم همین را می‌گوید؛ ولکن باید به سه دلیل از ظاهر روایت رفع ید بکنیم: خلاف اجماع است، خلاف روایات دیگر است، خلاف نصوص است. این سخن را میرزای قمی در قوانین می‌گوید علامه مجلسی در اربعینیات فرموده است. باید اربعین را ببنیم ه درست است یا نه.

الثالث : مفهوم الغاية

إذا ورد التقييد بالغاية نحو ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ (١) ، ونحو : «كلّ شيء لك حلال حتّى تعرف أنّه حرام بعينه» (٢) ، فقد وقع خلاف الاصوليّين فيه من جهتين :

الجهة الأولى : في دخول الغاية في المنطوق ـ أي في حكم المغيّى ـ. فقد اختلفوا في أنّ الغاية ـ وهي الواقعة بعد أداة الغاية نحو «إلى» و «حتّى» ـ هل هي داخلة في المغيّى حكما ، أو خارجة عنه وإنّما ينتهي إليها المغيّى موضوعا وحكما؟ على أقوال :

منها : التفصيل بين كونها من جنس المغيّى فتدخل فيه ، نحو : «صمت النهار إلى الليل» ، وبين كونها من غير جنسه فلا تدخل ، كمثال «كلّ شيء لك حلال ...» (٣).

ومنها : التفصيل بين كون الغاية واقعة بعد «إلى» فلا تدخل فيه ، وبين كونها واقعة بعد «حتّى» فتدخل ، نحو : «كل السمكة حتّى رأسها» (٤).

والظاهر أنّه لا ظهور لنفس التقييد بالغاية في دخولها في المغيّى ، ولا في عدمه ، بل يتّبع ذلك ، الموارد والقرائن الخاصّة الحافّة بالكلام.

نعم ، لا ينبغي الخلاف في عدم دخول الغاية فيما إذا كانت غاية للحكم ، كمثال «كلّ شيء لك حلال ...» ؛ فإنّه لا معنى لدخول معرفة الحرام في حكم الحلال (٥).

__________________

(١) البقرة (٢) الآية : ١٨٧.

(٢) الكافي ٥ : ٣١٣ ؛ وسائل الشيعة ١٢ : ٦٠ ، الباب ٤ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ٤.

(٣) وهذا القول نسبه ابن الحاجب إلى الأندلسيّ. راجع شرح الكافية ٢ : ٣٢٦.

(٤) وهذا هو الظاهر من كلام ابن الحاجب في الكافية ، راجع شرح الكافية ٢ : ٣٢٦. ولا يبعد رجوع هذا التفصيل إلى التفصيل الأوّل ؛ لأنّ من قال بدخول الغاية في المغيّى إذا وقعت بعد «حتّى» قال بكون ما بعد «حتّى» جزءا ممّا قبلها ، بخلاف «إلى» ؛ فإنّها لا تستعمل إلاّ فيما إذا لم يكن ما بعدها جزءا ممّا قبلها ، فلا تدخل الغاية الواقعة بعدها في المغيّى. راجع شرح المفصّل ٧ : ١٦.

وذهب إلى هذا التفصيل أيضا المحقّق العراقيّ في مقالات الأصول ١ : ٤١٥.

(٥) وهذا هو القول بالتفصيل بين ما كان غاية الفعل ، كمثال : «سر من البصرة إلى الكوفة» فيدخل ، وما كان غاية الحكم كقوله عليه‌السلام : «كلّ شيء لك حلال ...» فلا يدخل. وذهب إليه المحقّق الحائريّ في ـ

ثمّ إنّ المقصود من كلمة «حتّى» التي يقع الكلام عنها هي «حتّى» الجارّة ، دون العاطفة ، وإن كانت تدخل على الغاية أيضا ؛ لأنّ العاطفة يجب دخول ما بعدها في حكم ما قبلها ؛ لأنّ هذا هو معنى العطف ، فإذا قلت : «مات الناس حتّى الأنبياء» فإنّ معناه أنّ الأنبياء ماتوا أيضا. بل «حتّى» العاطفة تفيد أنّ الغاية هو الفرد الفائق على سائر أفراد المغيّى في القوّة أو الضعف ، فكيف يتصوّر أن لا يكون المعطوف بها داخلا في الحكم ، بل قد يكون هو الأسبق في الحكم ، نحو : «مات كلّ أب حتّى آدم».

الجهة الثانية : في مفهوم الغاية. وهي موضوع البحث هنا ، فإنّه قد اختلفوا في أنّ التقييد بالغاية ـ مع قطع النظر عن القرائن الخاصّة ـ هل يدلّ على انتفاء سنخ الحكم عمّا وراء الغاية ومن الغاية نفسها أيضا إذا لم تكن داخلة في المغيّى ، أو لا؟

فنقول : إنّ المدرك في دلالة الغاية على المفهوم كالمدرك في الشرط والوصف ، فإذا كانت قيدا للحكم كانت ظاهرة في انتفاء الحكم فيما وراءها ، وأمّا إذا كانت قيدا للموضوع أو المحمول فقط ، فلا دلالة لها على المفهوم (١).

وعليه ، فما علم في التقييد بالغاية أنّه راجع إلى الحكم فلا إشكال في ظهوره في المفهوم ؛ مثل قوله عليه‌السلام : «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه نجس» (٢) وكذلك مثال

__________________

ـ درر الفوائد ١ : ١٧٤.

وذهب الشيخ الأنصاريّ إلى الدخول مطلقا ، فراجع مطارح الأنظار : ١٨٥. وذهب السيّد الإمام الخمينيّ إلى عدم الدخول مطلقا ، فراجع مناهج الوصول ٢ : ٢٢٤.

(١) وهذا ما ذهب إليه المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٢٤٦. واختاره المحقّق النائينيّ وتلميذه المحقّق الخوئيّ ، فراجع فوائد الأصول ٢ : ٥٠٤ ، والمحاضرات ٥ : ١٣٧ ـ ١٤٠.

وذهب المشهور ـ على ما في مطارح الأنظار ـ وأكثر المحقّقين ـ على ما في القوانين والفصول ـ إلى دلالة الغاية على المفهوم مطلقا. فراجع مطارح الأنظار : ١٨٦ ؛ قوانين الأصول ١ : ١٨٦ ؛ الفصول الغرويّة : ١٥٣. ومذهب الشيخ الطوسيّ والسيّد المرتضى عدم دلالتها على المفهوم مطلقا ، فراجع العدّة ٢ : ٤٧٨ ، والذريعة إلى أصول الشريعة ١ : ٤٠٧.

(٢) هذا مفاد الرواية. وإليك نصّها «كلّ شيء نظيف حتّى تعلم أنّه قذر» أو «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر». راجع الوسائل ٢ : ١٠٥٤ ، الباب ٣٧ من أبواب النجاسات ، الحديث ٤ ؛ مستدرك الوسائل ٢ : ٥٨٣ ، الباب ٤ من أبواب النجاسات والأواني ، الحديث ٤.