درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۸۵: نواهی ۲

 
۱

خطبه

۲

مطلوب در نهی چیست؟

مطلب اول: مطلوب در نهی چیست؟ مطلوب یعنی طلب شده. اگر ما قائل شویم که نهی برای طلب کردن است، می

خواهیم ببینیم مولا از عبدش چه چیزی را طلب می‌کند.

این بحث از اول تا آخر هیچ فائده‌ای ندارد. چون مرحوم مظفر معتقد شد که در نهی طلب نیست.

در مسئله دو نظریه است.

همه‌ی متاخرین و برخی از قدما: مطلوب در نهی ترک عمل است. یعنی موقعی که مولا به عبدش می‌گوید لا تشرب الخمر (صیغه نهی) یا نهیتک عن شرب الخمر (ماده امر) یعنی من مولا از تو درخواست می‌کنم ترک شرب خمر را.

نظریه دوم: مطلوب در نهی کف النفس عن الفعل است. کف یعنی بازداشتن. نفس یعنی روح. فعل هم یعنی شرب خمر. یعنی مولا می‌گوید من از تو می‌خواهم که روح خودت را از شرب خمر باز بداری. چون این اعمال را روح به کمک جسم انجام می‌دهد.

فرق بین معنا اول و دوم: اولی عدمی است؛ دومی وجودی است.

مرحوم مظفر می‌گوید عقیده ما قول اول است. می‌گوید چون دلیل قول دوم باطل است. این دلیل است برای قبول نکردن قول دوم. به چه دلیل شما قول اول را انتخاب می‌کنید؟

دلیل قول دوم: چون ترک نمی‌تواند مطلوب مولا باشد. چون قبل از این که مکلف به دنیا بیاید ترک شرب خمر در او بوده است. یعنی شرب خمر نکرده بوده است. سالبه به انتفای موضوع. حالاکه ترک شرب خمر در او بوده است، انسان که قادر نیست بر چیزی در زمان گذشته. کسانی که می‌گویند مطلوب در نهی کف النفس است، دلیلشان این است که می‌گویند مطلوب نمی‌تواند ترک باشد چون ترک قبل از مکلف هم بوده است. معقول نیست که مکلف قادر باشد بر ترکی که قبل از خودش هم بوده است. و همیشه امر و نهی می‌رود روی امر مقدور. من حق ندارم به شما بگویم طِر الی السماء. یا بگویم لا تطر الی السما. اصلا این آقا قادر نیست که حال پرواز کند یا نکند که امر یا نهی بشود از آن.

جواب این است: این مکلف درست است که قادر نیست بر ترکی که قبل از خودش بوده است. ولی قادر بر استمرارش که هست. مرحوم مظفر می‌گوید چون دلیل قائل شدن به قول دوم این است و ما آن را قبول نداریم، قائل می‌شویم به قول اول.

حالا اگر یک نفر استمرار ترک مقدورش نباشد، دیگر اسمش مجبور است.

۳

ادامه تطبیق ظهور صیغه نهی در تحریم

فيكون- على هذا (بنابراین حکم عقل) - نفس صدور النهي من المولى بطبعه (به طبیعت صدور: بدون قرینه بر جواز) مصداقا لحكم العقل بوجوب الطاعة و حرمة المعصية (عقل می‌گوید اطاعت مولا واجب و معصیت او حرام است. این وجوب و حرمت یک مصادیقی دارد: امر با ماده امر، امر با صیغه‌ی امر؛ نهی با ماده نهی، نهی با صیغه نهی، امر با جمله اسمیه، نهی با جمله اسمیه. می‌خواهیم بگوییم صیغه نهی که از دهان مولا بیرون می‌آید مصداق می‌شود برای حکم عقل. یعنی یک فردی می‌شود برای این که حکم عقل برود روی آن. عبارت می‌خواهد بگوید صرف صادر شدن صیغه نهی می‌شود یک فرد از افراد حکم عقل.)، (نتیجه:) فيكون النهي مصداقا للتحريم حسب ظهوره الإطلاقيّ (بدون قرینه‌ای)، لا أنّ التحريم- الذي هو مفهوم اسميّ (یعنی طرف نسبت قرار می‌گیرد.) - وضعت له الصيغة و استعملت فيه (مفهوم اسمی).

و الكلام هنا كالكلام في صيغة «افعل» بلا فرق من جهة الأقوال و الاختلافات (اقوالی در منشا ظهور صیغه امر در وجوب بود که این جا نیست. مثلا نظریه‌ای که آقاضیا داشت که قائل به انصراف بود. شاید منظور ایشان اقوال و اختلافاتی است که در این کتاب است.).

۴

تطبیق «مطلوب در نهی چیست؟»

۴. ما المطلوب في النهي؟

كلّ ما (مطالب) تقدّم (تمام اختلافاتی که در صیغه نهی هست در صیغه امر هم بود. ولی یک اختلافی هست که در صصیغه نهی هست ولی در صیغه امر نیست.) ليس فيه (ما) خلاف جديد غير الخلاف الموجود في صيغة «افعل». و إنّما اختصّ النهي في خلاف واحد، و هو (یک اختلاف) أنّ المطلوب في النهي هل هو مجرّد الترك أو كفّ النفس (روح) عن الفعل (شرب خمر)؟. و الفرق بينهما (ترک و کف) أنّ المطلوب على القول الأوّل أمر عدميّ محض، و المطلوب على القول الثاني أمر وجوديّ؛ لأنّ الكفّ فعل من أفعال النفس (این بحث ثمره دارد: اگر ما قائل شویم که مطلوب نهی ترک است. مکلف متمایل به شرب خمر هست؛ علی رغم این که متمایل است ولی شرب خمر نکرده است. این طبق این که بگوییم مطلوب ترک است اطاعت امر مولا کرده است. ولی اگر بگوییم مطلوب کف النفس است، اگر کسی می‌خواهد شرب خمر بکند، ولی نیست، این جا اطاعت امر مولا نکرده است.)

و الحقّ هو القول الأوّل.

و منشأ القول الثاني توهّم هذا القائل أنّ الترك- الذي (مرحوم مظفر نباید این الذی را بگوید. چون بعدا می‌خواهد جواب بدهد. با همین الذی جواب داد.) معناه إبقاء عدم الفعل المنهيّ عنه (شرب الخمر) على حاله (عدم) - ليس بمقدور للمكلّف؛ لأنّه (ترک) أزليّ (قبلی) خارج عن القدرة، فلا يمكن تعلّق الطلب به.

و المعقول من النهي أن يتعلّق فيه الطلب بردع النفس (بازداشتن قبل از خلقت بوده است. بازداشتن امر وجودی است و بعد از خلقت ایجاد می‌شود.) و (تفسیر) كفّها (نفس و روح) عن الفعل (شرب الخمر)، و هو فعل نفسانيّ (روحانی) يقع تحت الاختيار.

و الجواب عن هذا التوهّم أنّ عدم المقدوريّة في الأزل (قبل) على العدم لا ينافي المقدوريّة بقاء و استمرارا؛ (چرا؟) إذ القدرة على الوجود (وجود فعل منهی عنه) تلازم (عقیده قدما) القدرة على العدم (یعنی استمرار بر عدم)، بل (عقیده متاخرین) القدرة على العدم (استمرار عدم. چرا که مرحوم مظفر قبول کرد که عدم قبلی مقدور نیست.) على طبع (ذات) القدرة على الوجود (قدرت بر عدم روی طبیعت قدرت بر وجود است. یعنی یک چیز است. لازم و ملزوم جایی می‌آیند که دو چیز باشد.)، و إلّا لو كان (بدل برای الا) العدم غير مقدور بقاء لما كان الوجود (وجود فعل منهی عنه: شرب خمر) مقدورا، فإنّ المختار القادر هو الذي إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل.

و التحقيق أنّ هذا البحث ساقط من أصله (هذا البحث)، فإنّه (شان) - كما أشرنا إليه (تحقیق) فيما سبق- ليس معنى النهي هو الطلب، حتّى يقال: «إنّ المطلوب هو الترك أو الكفّ؟»، و إنّما طلب الترك من لوازم (عقلا) النهي، و معنى النهي المطابقيُّ هو الزجر و الردع. نعم، الردع عن الفعل يلزمه (بازداشتن از فعل را) عقلا طلب الترك، كما أنّ البعث نحو الفعل في الأمر يلزمه عقلا الردع عن الترك.

فالأمر و النهي- كلاهما- يتعلّقان بنفس الفعل رأسا (معنای امر بعث به فعل است. نهی هم معنایش زجر از فعل است. پس امر و نهی هر دو تعلق می‌گیرند به فعل از ریشه.)، فلا موقع للحيرة و الشكّ في أنّ الطلب في النهي يتعلّق بالترك أو الكفّ.

عنه والمنهيّ. فإذا صدرت ممّن تجب طاعته ويجب الانزجار بزجره والانتهاء عمّا نهى عنه ولم ينصب قرينة على جواز الفعل كان مقتضى وجوب طاعة هذا المولى وحرمة عصيانه عقلا ـ قضاء لحقّ العبوديّة والمولويّة ـ عدم جواز ترك الفعل الذي نهى عنه إلاّ مع الترخيص من قبله.

فيكون ـ على هذا ـ نفس صدور النهي من المولى بطبعه مصداقا لحكم العقل بوجوب الطاعة وحرمة المعصية ، فيكون النهي مصداقا للتحريم حسب ظهوره الإطلاقيّ ، لا أنّ التحريم ـ الذي هو مفهوم اسميّ ـ وضعت له الصيغة واستعملت فيه.

والكلام هنا كالكلام في صيغة «افعل» بلا فرق من جهة الأقوال والاختلافات.

٤. ما المطلوب في النهي؟

كلّ ما تقدّم ليس فيه خلاف جديد غير الخلاف الموجود في صيغة «افعل». وإنّما اختصّ النهي في خلاف واحد ، وهو أنّ المطلوب في النهي هل هو مجرّد الترك (١) أو كفّ النفس عن الفعل (٢)؟. والفرق بينهما أنّ المطلوب على القول الأوّل أمر عدميّ محض ، والمطلوب على القول الثاني أمر وجوديّ ؛ لأنّ الكفّ فعل من أفعال النفس.

والحقّ هو القول الأوّل.

ومنشأ القول الثاني توهّم هذا القائل أنّ الترك ـ الذي معناه إبقاء عدم الفعل المنهيّ عنه على حاله ـ ليس بمقدور للمكلّف ؛ لأنّه أزليّ خارج عن القدرة ، فلا يمكن تعلّق الطلب به.

والمعقول من النهي أن يتعلّق فيه الطلب بردع النفس وكفّها عن الفعل ، وهو فعل نفسانيّ يقع تحت الاختيار.

والجواب عن هذا التوهّم أنّ عدم المقدوريّة في الأزل على العدم لا ينافي المقدوريّة

__________________

(١) ذهب إليه أكثر الإماميّة ، فراجع معالم الدين : ١٠٤ ؛ قوانين الأصول ١ : ١٣٧ ؛ الفصول الغرويّة : ١٢٠ ؛ كفاية الأصول : ١٨٣ ؛ فوائد الأصول ٢ : ٣٩٤.

(٢) ذهب إليه كثير من العامّة ، فراجع : شرح العضدي ١ : ١٠٣ ؛ المحصول في علم أصول الفقه (الرازي) ١ : ٣٥٠ ؛ نهاية السئول ٢ : ٢٩٣ ؛ إرشاد الفحول : ١٠٩ ؛ منتهى الوصول والأمل : ١٠٠.

بقاء واستمرارا ؛ إذ القدرة على الوجود تلازم القدرة على العدم ، بل القدرة على العدم على طبع القدرة على الوجود ، وإلاّ لو كان العدم غير مقدور بقاء لما كان الوجود مقدورا ، فإنّ المختار القادر هو الذي إن شاء فعل وإن لم يشأ لم يفعل.

والتحقيق أنّ هذا البحث ساقط من أصله ، فإنّه ـ كما أشرنا إليه فيما سبق ـ ليس معنى النهي هو الطلب ، حتّى يقال : «إنّ المطلوب هو الترك أو الكفّ؟» ، وإنّما طلب الترك من لوازم النهي ، ومعنى النهي المطابقيّ هو الزجر والردع. نعم ، الردع عن الفعل (١) يلزمه عقلا طلب الترك ، كما أنّ البعث نحو الفعل (٢) في الأمر يلزمه عقلا الردع عن الترك.

فالأمر والنهي ـ كلاهما ـ يتعلّقان بنفس الفعل رأسا ، فلا موقع للحيرة والشكّ في أنّ الطلب في النهي يتعلّق بالترك أو الكفّ.

٥. دلالة صيغة النهي على الدوام والتكرار (٣)

اختلفوا في دلالة صيغة النهي على التكرار أو المرّة ، كالاختلاف في صيغة «افعل».

والحقّ هنا ما قلناه هناك بلا فرق ، فلا دلالة لصيغة «لا تفعل» ، لا بهيئتها ، ولا بمادّتها على الدوام والتكرار ، ولا على المرّة ، وإنّما المنهيّ عنه صرف الطبيعة ، كما أنّ المبعوث نحوه في صيغة «افعل» صرف الطبيعة.

غير أنّ بينهما فرقا من ناحية عقليّة في مقام الامتثال ، فإنّ امتثال النهي بالانزجار عن فعل الطبيعة ، ولا يكون ذلك إلاّ بترك جميع أفرادها ، فإنّه لو فعلها مرّة واحدة ، ما كان ممتثلا. وأمّا امتثال الأمر فيتحقّق بإيجاد أوّل وجود من أفراد الطبيعة ، ولا تتوقّف طبيعة الامتثال على أكثر من فعل المأمور به مرّة واحدة.

وليس هذا الفرق من أجل وضع الصيغتين ودلالتهما ، بل ذلك مقتضى طبع النهي والأمر عقلا.

__________________

(١) ويعبّر بالفارسيّة «بازداشتن از انجام كارى».

(٢) ويعبّر بالفارسيّة : «وا داشتن به انجام كارى».

(٣) والأنسب أن يقال في عنوان المسألة : «عدم دلالة صيغة النهي على الدوام والتكرار».