درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۱۱۸: اوامر ۴۴

 
۱

خطبه

۲

تبدل قطع

اگر مکلف قطع به یک امر (فعل امر) پیدا کند و بر طبق آن عمل کرد و بعد کشف شد که قطعش خطا بود، صاحب کفایه می‌فرماید این عملی که انجام شده، مجزی نیست.

مثلا اگر یقین پیدا شد که در زمان غیبت، نماز جمعه واجب است و بعد از خواندن نماز جمعه، یقین پیدا می‌شود که نماز ظهر واجب بوده است، آیا اعمال انجام شده، مجزی است یا خیر؟

صاحب کفایه می‌گوید: مجزی نیست، چون چیزی که ماتی به بوده، مامور به نبوده و چیزی که مامور به بوده، ماتی به نشده است و امر واقعی هم هنوز موافقت نشده است.

نکته: در دو صورت، ماتی به، مجزی است که در مقام ثبوت است:

۱. عملی که انجام شده مشتمل بر تمام مصلحت مامور به واقعی باشد.

۲. عملی که انجام شده مشتمل بر تمام مصلحت مامور به واقعی نباشد اما تدارک مصلحت باقی مانده ممکن نباشد.

و این دو از روایات معلوم می‌شود که اگر روایات گفت ماتی به، تمام مصلحت را دارد اگر ندارد تدارک مصلحت باقی مانده ممکن نباشد، ماتی به مجزی است.

مثلا مسافر قطع پیدا می‌کند امر روی اتمام صلات رفته و بعد کشف خلاف حاصل شده، در این صورت طبق روایات باید گفت اگر کسی در سفر اتمام بخواند، وافی به تمام مصلحت ماتی به است، در این صورت عمل انجام شده مجزی است.

۳

عدم ملازمه بین اجزاء و تصویب

شهید ثانی می‌گوید در تمامی موارد کشف خلاف، ما باید قائل به عدم الاجزاء شویم، چون:

صغری: لازمه حکم کردن به اجزاء، تصویب (واقعه هیچ حکمی ندارد الا مفاد اماره یا اصل) است.

کبری: تصویب باطل است.

نتیجه: حکم کردن به اجزاء، باطل است.

مثلا شک دارم که این عبا طاهر است یا نجس است، کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر، می‌گوید طاهر است و من نماز می‌خوانم، این نماز خوانده شده، در واقع باطل است اما مقتضی کل شیء طاهر، صحت است. حال شهید ثانی می‌گوید اگر قائل به اجزاء شویم، قائل به تصویب باید شویم، یعنی به واقع نباید اعتنا کرد و مفاد ظاهر، مصلحت پیدا می‌کند و این هم تصویب است و تصویب هم باطل است. پس در مواقع کشف خلاف باید بگوئیم، مجزی نیست.

صاحب کفایه: اجزاء و تصویب با هم فرق دارد. چون در اجزاء باید حکم واقعی باشد و ندانیم چیست و بعد قائل به اجزاء شویم اما در تصویب، اصل حکمی نیست. یعنی در تمامی موارد اجزاء و عدم اجزاء یک حکم واقعی انشائی وجود دارد و در مواقع اجزاء می‌گوئیم حکم واقعی سر جایش است اما در مرحله انشاء باقی می‌ماند و یک حکم دیگر به فعلیت می‌رسد و در مواقع عدم اجزاء حکم واقعی به فعلیت می‌رسد.

۴

جزوه تبدل قطع

اگر مکلف به امر (فعل امر) قطع پیدا کند، بعد کشف شود که قطعش، خطا بود و جهل مرکب بوده است، عملی که انجام داده، مجزی نیست، لان الماتی به، لم تکن مامورا به و لان المامور به لم تکن ماتیا به.

نکته: در دو صورت، ماتی به (مثل اتمام صلات در سفر یا اخفات در جای جهر و یا جهر در جای اخفات) که مکلف به امر به آن قطع پیدا کرده، مجزی از مامور به واقعی است:

الف: ماتی به مشتمل بر تمامی مصلحت مامور به واقعی باشد.

ب: ماتی به مشتمل بر مقداری از مصلحت مامور به واقعی باشد، ولی تدارک باقیمانده از مصلحت ممکن نباشد.

توجه به این نکته ضروری است که این دو صورت، مربوط به مقام ثبوت است که از روایات داله بر اجزاء ماتی به (مثل اتمام صلات در سفر و...) کشف می‌شود که ماتی به یکی از دو صورت فوق را دارد.

۵

تطبیق نکته

(استدراک از عدم الاجزاء:) نعم، ربما يكون ما قطع بكونه («ما») مأمورا به مشتملا على المصلحة (تمام مصلحت مامور به واقعی) في هذا الحال (در حال قطع بکونه مامور به) أو على مقدار منها (مصلحت) ولو في غير الحال (حال قطع) غيرُ ممكن مع استيفائه (مقدار) استيفاءُ الباقي منها (مصلحت)، ومعه (دو صورت) لا يبقى مجال لامتثال الأمر الواقعيّ (بعد از کشف خلاف)، وهكذا (مثل قطع خطائی است در عدم الاجزاء) الحال في الطرق. فالإجزاء (در دو صورت) ليس لأجل اقتضاء امتثال الأمر القطعيّ أو الطريقيّ للإجزاء، بل إنّما هو (اجزاء) لخصوصيّة اتّفاقيّة (تصادفی) في متعلّقهما (دو امر)، كما في الإتمام والقصر والإخفات والجهر.

۶

تطبیق عدم ملازمه بین اجزاء و تصویب

الثاني: [عدم الملازمة بين الإجزاء والتصويب] 

لا يذهب عليك أنّ الإجزاء في بعض موارد الاصول (اصول عملیه) والطرق والأمارات ـ على ما عرفت تفصيله (بعض الموارد) ـ لا يوجب التصويبَ المجمع على بطلانه (تصویب) في تلك الموارد، فإنّ الحكم الواقعيّ بمرتبته (حکم واقعی - انشاء) محفوظ فيها (موارد اجزاء)، فإنّ الحكم المشترك بين العالم والجاهل والملتفت والغافل ليس إلّا الحكم الإنشائيّ 

تذنيبان (١)

الأوّل : [عدم الإجزاء فيما إذا يتبدّل القطع]

لا ينبغي توهّم الإجزاء في القطع بالأمر في صورة الخطأ ، فإنّه لا يكون موافقة للأمر فيها ، وبقي الأمر بلا موافقة أصلا ، وهو أوضح من أن يخفى (٢).

نعم ، ربما يكون ما قطع بكونه مأمورا به مشتملا على المصلحة في هذا الحال (٣) أو على مقدار منها ولو في غير الحال غير ممكن مع استيفائه (٤) استيفاء الباقي منها ، ومعه لا يبقى مجال لامتثال الأمر الواقعيّ (٥) ، وهكذا الحال في الطرق. فالإجزاء ليس لأجل اقتضاء امتثال الأمر القطعيّ أو الطريقيّ للإجزاء ، بل إنّما هو لخصوصيّة اتّفاقيّة في متعلّقهما ، كما في الإتمام والقصر والإخفات والجهر.

الثاني : [عدم الملازمة بين الإجزاء والتصويب] (٦)

لا يذهب عليك أنّ الإجزاء في بعض موارد الاصول والطرق والأمارات ـ على ما عرفت تفصيله ـ لا يوجب التصويب المجمع على بطلانه في تلك الموارد ، فإنّ الحكم الواقعيّ بمرتبته محفوظ فيها (٧) ، فإنّ الحكم المشترك بين العالم والجاهل والملتفت والغافل ليس إلّا الحكم الإنشائيّ المدلول عليه بالخطابات المشتملة على بيان الأحكام للموضوعات بعناوينها الأوّليّة بحسب

__________________

(١) التذنيب هو جعل الشيء. والذناب : عقيب كلّ شيء.

(٢) لأنّ القطع لا يوجب تحقّق الأمر ، لا واقعا ولا ظاهرا ، فلا يكون في البين إلّا تخيّل ثبوت الحكم.

(٣) أي : حال القطع.

(٤) أي : استيفاء ذلك المقدار من المصلحة.

(٥) فلا يجب الإتيان بالواقع حينئذ.

(٦) الغرض من عقد هذا التذنيب دفع توهّم ملازمة القول بالإجزاء للتصويب.

وحاصل التوهّم : أنّ الإجزاء يرجع إلى كون الواقع هو مؤدّى الأمارة ، وهو التصويب الّذي ثبت بطلانه بالإجماع ، فالإجزاء باطل ، لأنّه ملازم للتصويب الباطل.

(٧) أي في موارد الإجزاء.

ما يكون فيها من المقتضيات ، وهو ثابت في تلك الموارد كسائر موارد الأمارات. وإنّما المنفيّ فيها ليس إلّا الحكم الفعليّ البعثيّ ، وهو منفيّ في غير موارد الإصابة وإن لم نقل بالإجزاء. فلا فرق بين الإجزاء وعدمه إلّا في سقوط التكليف بالواقع بموافقة الأمر الظاهريّ وعدم سقوطه بعد انكشاف عدم الإصابة. وسقوط التكليف بحصول غرضه أو لعدم إمكان تحصيله غير التصويب المجمع على بطلانه ـ وهو خلوّ الواقعة عن الحكم غير ما أدّت إليه الأمارة (١) ـ. كيف! وكان الجهل بها بخصوصيّتها (٢) أو بحكمها (٣) مأخوذا في موضوعها (٤) ، فلا بدّ من أن يكون الحكم الواقعيّ بمرتبته محفوظا فيها (٥) ، كما لا يخفى.

__________________

(١) لا يخفى : أنّ التصويب الباطل على نحوين :

الأوّل : ما ينسب إلى الأشاعرة. وهو أن يفرض أن لا حكم ثابتا في نفسه يشترك فيه العالم والجاهل ، بل الشارع ينشئ أحكامه على طبق ما تؤدّي إليه آراء المجتهدين.

الثاني : ما ينسب إلى المعتزلة. وهو أن تكون هناك أحكام واقعيّة ثابتة في نفسها يشترك فيها العالم والجاهل ، ولكن رأي المجتهد يؤثّر في تبدّل عنوان موضوع الحكم أو متعلّقة ، فتحدث على وفق ما أدّى إليه رأيه مصلحة غالبة على مصلحة الواقع ، فينشئ الشارع أحكاما ظاهريّة ثانويّة غير الأحكام الواقعيّة. ومعناه خلوّ الواقع عن الحكم غير ما أدّت إليه الأمارة.

فما ذكره المصنّف في المقام هو التصويب المنسوب إلى المعتزلة.

(٢ و ٣) أي : الواقعة.

(٤ و ٥) أي : الأمارات.