درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۱۱۷: اوامر ۴۳

 
۱

خطبه

۲

بحث قضاء

۲. بحث قضاء: مثلا اگر بینه خبر داد که این لباس طاهر است و بعد از تمام شدن وقت، معلوم می‌شود که لباس طاهر نیست و شک می‌کنم که این نماز مجزی است یا خیر و دلیل شک هم این است که شک دارم این بینه از باب طریقیت حجت است که باید قضاء شود نماز و اگر از باب سببیت حجت باشد، قضاء لازم نیست.

مرحوم آخوند: در سه صورت قضاء واجب است:

الف: اگر قضاء تابع بر اداء باشد، قضاء واجب است.

توضیح: بحث در این است که قضاء از امر به اداء استفاده می‌شود یا نیاز به امر جدید دارد، برخی می‌گویند قضاء تابع اداء است، یعنی وقتی شارع می‌گوید صل صلاة الظهر، دو درخواست دارد: ۱. نماز خواندن در وقت؛ ۲. اصل نماز. و اگر فرد اصل نماز ظهر در وقت خوانده نشد، اصل نماز ظهر باید انجام شود. به این می‌گویند قضاء تابع قضا است. برخی می‌گویند قضاء نیاز به امر جدید دارد و آن اقض ما فات می‌باشد و امر به اداء، امر به قضاء را نمی‌رساند.

حال در ما نحن فیه، در زمان اذان، امر روی نماز با تمام شرایط و اجزاء رفته است و در وقت این نماز خوانده شده اما شک داریم که این صلات مجزیه بوده یا نه، چون شک داریم که شاید بینه، بنا بر طریقیت حجت بوده است که می‌گوید در خارج وقت باید نماز با تمام شرایط و اجزاء انجام بدهد.

ب: اگر قضاء نیاز به امر جدید داشته باشد، اما فوت، امر عدمی باشد، قضاء واجب است. چون در اینجا، موقع اذان، صلات مجزیه انجام نگرفته است و نماز با لباسی که طهارت آن با بینه (که نمی‌دانیم حجیتش با سببیت است یا با طریقیت) ثابت شده، خوانده شده و بعد خلاف ظاهر شدن، در این صورت شک داریم که صلات مجزیه انجام گرفته یا خیر بخاطر شک در سببی یا طریقی بودن اماره و استصحاب عدم اتیان به صلات مجزیه انجام می‌گیرد، پس قضاء واجب است.

ج: اگر قضاء نیاز به امر جدید داشته باشد و فوت هم امر وجودی باشد، اما بگوئیم اصل مثبت حجت است، قضاء واجب است. در اینجا، موقع اذان، صلات مجزیه انجام نگرفته است و بعد با لباسی که طهارتش با بینه (که نمی‌دانیم حجیتش با سببیت است یا با طریقیت) ثابت شده، نماز خوانده شده و شک می‌کنم که نماز مجزی انجام گرفته یا خیر بخاطر شک در طریقی بودن یا سببی بودن اماره، استصحاب عدم اتیان صلات مجزیه می‌شود، پس صلات فوت شده است، پس قضاء آن واجب است. در اینجا پس اول، اصل مثبت است.

۳

سوال و جواب

سوال: اگر اصل عملی، اثبات تکلیف کرد (نه جعل یا حکایت حکم شرعی) و بعد کشف خلاف شد، آیا مجزی است یا خیر؟

مثلا روایت زراره می‌گوید نماز جمعه در زمان غیب واجب است و بعد از چند سال، یقین پیدا می‌شود که نماز ظهر واجب است، آیا اعمال انجام شده، مجزی است یا خیر؟ یا اگر همین نماز جمعه با استصحاب وجوب نماز جمعه در زمان حضور شود و بعد کشف خلاف شود، آیا اعمال انجام شده، مجزی است یا خیر؟

جواب: در این مسئله دو نظریه است:

اول: صاحب کفایه: مجزی نیست مطلقا، چه اصل باشد و چه اماره و اماره چه طریقی باشد و چه سببی.

دوم: مرحوم آقای خویی: در صورت اصل و حجیت اماره بنا بر طریقیت، مجزی نیست اما اگر اماره بنا بر سببیت، مجزی است.

۴

تبدل قطع

اگر یقین پیدا شد که در زمان غیبت، نماز جمعه واجب است و بعد از خواندن نماز جمعه، یقین پیدا می‌شود که نماز ظهر واجب بوده است، آیا اعمال انجام شده، مجزی است یا خیر؟

صاحب کفایه می‌گوید: مجزی نیست، چون چیزی که ماتی به بوده، مامور به نبوده و چیزی که مامور به بوده، ماتی به نشده است.

بله، در دو صورت مجزی است که در مقام ثبوت است:

۱. عملی که انجام شده مشتمل بر تمام مصلحت مامور به واقعی باشد.

۲. عملی که انجام شده مشتمل بر تمام مصلحت مامور به واقعی نباشد اما تدارک مصلحت باقی مانده ممکن نباشد.

۵

جزوه بحث قضاء

۲. بحث قضاء: در سه صورت قضاء واجب است:

الف: قضاء تابع اداء باشد (امر به فریضه مجزیه تعلق گرفته است، فرضیه مجزیه در وقت انجام نگرفته، چون اماره مشکوک الطریقیة و السببیه است. همین امر طالب این است که قضاء در خارج انجام بگیرد).

ب: قضاء به امر جدید (اقض ما فات) باشد ولی موضوع وجوب قضاء فوت به معنای امر عدمی (عدم الاتیان) باشد (با استصحاب عدم اتیان فریضه مجزیه، فوت به این معنا و در نتیجه وجوب قضاء ثابت می‌شود).

ج: قضاء به امر جدید (اقض ما فات) باشد و موضوع وجوب قضاء فوت به معنای امر وجود (فوت شدن فریضه مجزیه) ولی اصل مثبت حجت باشد (فرضیه مجزیه اتیان نشده، پس فریضه مجزیه فوت شده، پس قضاء واجب است).

۶

جزوه سوال و جواب

سوال: اگر اماره یا اصل عملی، اثبات تکلیف کرد (نه اینکه اصل عملی جعل شرط یا جزء کند و نه اینکه اماره حکایت وجود شرط یا جزء کند) بعد کشف خلاف شود، آیا عملی که بر طبق اماره یا اصل انجام گرفته، مجزی است یا خیر؟

جواب: در این زمینه دو نظریه وجود دارد:

الف: مصنف: مجزی نیست مطلقا (اصل باشد یا اماره، و اماره طریقی باشد یا سببی).

ب: آقای خویی: در اصل عملی و اماره بنا بر طریقیت مجزی نیست ولی در اماره بنا بر سببیت مجزی است (محاضرات، ج ۲، ص ۲۸۱)

۷

تطبیق بحث قضاء

وأمّا القضاء فلا يجب (قضاء)، بناء على أنّه (قضاء) فرض (واجب) جديد (یعنی قضاء نیاز به امر جدید دارد و تابع قضاء نباشد)، وكان الفوت المعلّق عليه (فوت) وجوبه (قضاء) لا يثبت بأصالة عدم الإتيان (عدم اتیان فریضه مجزیه) إلّا على القول بالأصل المثبت، وإلّا (اگر قضاء تابع ادا باشد و فوت امر عدمی باشد یا امر وجودی باشد و اصل مثبت حجت باشد) فهو (قضاء) واجب، كما لا يخفى على المتأمّل، فتأمّل جيّدا.

ثمّ إنّ هذا (دو صفحه قبل) كلّه فيما يجري في متعلّق التكاليف (شرط و جزء) من الأمارات الشرعيّة والاصول العمليّة.

۸

تطبیق سوال و جواب

وأمّا ما (اماره و اصلی که) يجري في إثبات أصل التكليف ـ كما إذا قام الطريق (اماره) أو الأصل (استصحاب) على وجوب صلاة الجمعة يومها (جمعه) في زمان الغيبة، فانكشف بعد أدائها (جمعه) وجوب صلاة الظهر في زمانها (غیبت) ـ فلا وجه لإجزائها (نماز جمعه) مطلقا (چه اصل و چه اماره و اماره چه طریقی و چه سببی)؛ غاية الأمر أن تصير صلاة الجمعة فيها (روز جمعه) أيضا (مثل نماز ظهر) ذات مصلحة لذلك (قیام اماره)؛ ولا ينافي هذا (مصلحت پیدا کردن نماز جمعه) بقاء صلاة الظهر على ما هي (نماز ظهر) عليه من المصلحة كما لا يخفى، إلّا أن يقوم دليل بالخصوص على عدم وجوب صلاتين في يوم واحد.

۹

تطبیق تبدل قطع

تذنيبان 

الأوّل: [عدم الإجزاء فيما إذا يتبدّل القطع]

لا ينبغي توهّم الإجزاء في القطع بالأمر في صورة الخطأ، فإنّه لا يكون (ماتی به) موافقة للأمر (امر واقعی) فيها (صورت خطا)، وبقي الأمر بلا موافقة أصلا (نه حقیقتا و نه تنزیلا)، وهو أوضح من أن يخفى.

واستصحاب عدم كون التكليف بالواقع فعليّا في الوقت لا يجدي (١) ولا يثبت كون ما أتى به مسقطا ، إلّا على القول بالأصل المثبت (٢) ، وقد علم اشتغال ذمّته بما يشكّ في فراغها عنه بذلك المأتي.

وهذا بخلاف ما إذا علم أنّه مأمور به واقعا وشكّ في أنّه يجزئ عمّا هو المأمور به الواقعيّ الأوّليّ ـ كما في الأوامر الاضطراريّة أو الظاهريّة ، بناء على أن تكون الحجّيّة على نحو السببيّة ـ ، فقضيّة الأصل فيها ـ كما أشرنا إليه ـ عدم وجوب الإعادة ، للإتيان بما اشتغلت به الذمّة يقينا ، وأصالة عدم فعليّة التكليف الواقعيّ بعد رفع الاضطرار وكشف الخلاف.

وأمّا القضاء فلا يجب ، بناء على أنّه فرض جديد ، وكان الفوت المعلّق عليه وجوبه لا يثبت بأصالة عدم الإتيان إلّا على القول بالأصل المثبت ، وإلّا فهو واجب ، كما لا يخفى على المتأمّل ، فتأمّل جيّدا.

ثمّ إنّ هذا كلّه فيما يجري في متعلّق التكاليف من الأمارات الشرعيّة والاصول العمليّة.

وأمّا ما يجري في إثبات أصل التكليف ـ كما إذا قام الطريق أو الأصل على وجوب صلاة الجمعة يومها في زمان الغيبة ، فانكشف بعد أدائها وجوب صلاة الظهر في زمانها ـ فلا وجه لإجزائها مطلقا ؛ غاية الأمر أن تصير صلاة الجمعة فيها (٣) أيضا ذات مصلحة لذلك (٤) ؛ ولا ينافي هذا بقاء صلاة الظهر على ما هي عليه من المصلحة كما لا يخفى ، إلّا أن يقوم دليل بالخصوص على عدم وجوب صلاتين في يوم واحد.

__________________

(١) هكذا في بعض النسخ المخطوطة والمطبوعة. وأمّا في النسخة الأصليّة فهكذا : «فعليّا لا يجدى ...».

(٢) لأنّ كون ما أتى به مسقطا ليس من اللوازم الشرعيّة للمستصحب ـ أي عدم كون التكليف بالواقع فعليّا في الوقت ـ ، بل هو من لوازمه العقليّة.

(٣) أي : في الغيبة. والأولى أن يقول : «فيه» حتّى يرجع الضمير إلى زمان الغيبة.

(٤) أي : لأجل قيام الأمارة أو الأصل على وجوبها.

تذنيبان (١)

الأوّل : [عدم الإجزاء فيما إذا يتبدّل القطع]

لا ينبغي توهّم الإجزاء في القطع بالأمر في صورة الخطأ ، فإنّه لا يكون موافقة للأمر فيها ، وبقي الأمر بلا موافقة أصلا ، وهو أوضح من أن يخفى (٢).

نعم ، ربما يكون ما قطع بكونه مأمورا به مشتملا على المصلحة في هذا الحال (٣) أو على مقدار منها ولو في غير الحال غير ممكن مع استيفائه (٤) استيفاء الباقي منها ، ومعه لا يبقى مجال لامتثال الأمر الواقعيّ (٥) ، وهكذا الحال في الطرق. فالإجزاء ليس لأجل اقتضاء امتثال الأمر القطعيّ أو الطريقيّ للإجزاء ، بل إنّما هو لخصوصيّة اتّفاقيّة في متعلّقهما ، كما في الإتمام والقصر والإخفات والجهر.

الثاني : [عدم الملازمة بين الإجزاء والتصويب] (٦)

لا يذهب عليك أنّ الإجزاء في بعض موارد الاصول والطرق والأمارات ـ على ما عرفت تفصيله ـ لا يوجب التصويب المجمع على بطلانه في تلك الموارد ، فإنّ الحكم الواقعيّ بمرتبته محفوظ فيها (٧) ، فإنّ الحكم المشترك بين العالم والجاهل والملتفت والغافل ليس إلّا الحكم الإنشائيّ المدلول عليه بالخطابات المشتملة على بيان الأحكام للموضوعات بعناوينها الأوّليّة بحسب

__________________

(١) التذنيب هو جعل الشيء. والذناب : عقيب كلّ شيء.

(٢) لأنّ القطع لا يوجب تحقّق الأمر ، لا واقعا ولا ظاهرا ، فلا يكون في البين إلّا تخيّل ثبوت الحكم.

(٣) أي : حال القطع.

(٤) أي : استيفاء ذلك المقدار من المصلحة.

(٥) فلا يجب الإتيان بالواقع حينئذ.

(٦) الغرض من عقد هذا التذنيب دفع توهّم ملازمة القول بالإجزاء للتصويب.

وحاصل التوهّم : أنّ الإجزاء يرجع إلى كون الواقع هو مؤدّى الأمارة ، وهو التصويب الّذي ثبت بطلانه بالإجماع ، فالإجزاء باطل ، لأنّه ملازم للتصويب الباطل.

(٧) أي في موارد الإجزاء.