درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۸۶: اوامر ۱۲

 
۱

خطبه

۲

خلاصه گذشته

۳

جواب از شبهه جبر

جواب آخوند: متعلق اراده‌ی تکوینیه دو صورت دارد؛

  1. افعال عبد است بدون واسطه؛ نمودارش به این صورت است: اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند«« افعال عبد
  2. افعال عبد به واسطه‌ی اراده‌ی عبد؛ نمودارش به این شکل است: اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند«« اراده‌ی عبد«« افعال عبد

حال اگر متعلق اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند صورت اول (افعال عبد بدون واسطه) باشد اشکال وارد است ولی صورت دوم (افعال عبد به واسطه اراده‌ی عبد) است لذا اشکالتان وارد نیست.

توضیح: اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند نسبت به ایمان آوردن کافر به این معناست که خداوند علم دارد به اینکه این کافر ایمان می‌آورد و شما گفتید این ایمان جبر است و در جبر تکلیفی معنا ندارد ولی ما می‌گوییم در یک صورت جبر است و در یک صورت خیر. اگر متعلق را افعال عبد بدانیم کلام و اشکال شما وارد است و جبر لازم می‌آید چون اگر ایمان نیاورد لازمه‌اش تخلف معلول (ایمان آوردن) از علت (علم خداوند به افعال عباد که همان اراده‌ی تکوینیه است) است و هو محال ولی ما می‌گوییم که معلق اراده‌ی تکوینیه صورت اول نیست تا جبر لازم آید بلکه معلق اراده‌ی تکوینیه خداوند افعال عبد مستقیم نیستند بلکه واسطه‌ای دارند به نام اراده‌ی عبد که خودش مستقیما متعلق اراده‌ی تکوینیه است یعنی خداوند علم دارد که اینها با اراده خودشان افعال عباد را انجام می‌دهند و این جبر نیست و جبر لازم نمی‌آید. و حال همین جواب آخوند منشاء اشکال بعدی میشود:

۴

تطبیق: جواب شبهه جبر

قلت: إنّما تخرج (هریک از این افعال ۴ گانه) بذلك (تعلق اراده تکوینیه = علم) عن الاختيار لو لم يكن (یعنی اراده مستقیما به افعال تعلق می‌گیرد) تعلّق الإرادة (اراده تکوینیه‌ی خدا) بها (افعال۴گانه) مسبوقة (مسبوقة حال است برای «ها» در بها) بمقدّماتها (افعال) = (مقدمات افعال، همان اراده و مقدمات اراده (۵تا مرحله) است) الاختياريّة، و إلّا (اگر تعلق بگیرد به این افعال با واسطه اراده‌ی عبد) فلا بدّ من صدورها (افعال ۴گانه) بالاختيار (متعلق به صدور)، و إلّا (اگر با اختیار صادر نشود) لزم تخلّف إرادته (اراده تکوینیه) عن مراده، تعالى عن ذلك (تخلف اراده از مراد) علوّا كبيرا.

۵

اشکال بر عقاب عاصی و جواب از اشکال

اشکال (منشأش و الا فلابد... است): عقاب بر کفر کافر و عصیان عاصی قبیح است. دلیل؛

صغری: کفر کافر و عصیان عاصی به اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند منتهی می‌شود.

کبری: و هر چیزی که به اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند منتهی می‌شود امر غیر اختیاری است.

نتیجه: پس کفر کافر و عصیان عاصی امر اختیاری است و عقاب بر امر اختیاری قبیح است و قبیح از حکیم صادر نمی‌شود.

توضیح: افعال عباد در هر دو صورت (چه متعلق فعل عبد باشد بدون واسطه و چه باواسطه) فعل عبد منتهی می‌شود به اراده‌ی حقیقیه‌ی تکوینیه و اختیاری در کار نیست بلکه جبر است چون اگر فعل انجام نشود، لازمه‌اش تخلف اراده از مراد است و اللازم باطل پس باید فعل انجام شود تا علم خداوندتبدیل به عدم علم نشود.

جواب آخوند [ازاین اشکال علما ۲۰ جواب داده‌اند ولی آخوند بدترین جواب را آورده است آقای خویی همه ۲۰ جواب را در محاضرات آورده است.]: کفر کافر وعصیان عاصی مستند به اراده‌ی کافر و عاصی هستند و اراده کافر و عاصی مستند به مقدمات اراده هستند و مقدمات اراده مستند به شقاوت کافر و عاصی است و شقاوت ذاتی کافر است و عاصی. و ذاتی یک ویژگی خاص دارد و آن نیست که« الذاتی لا یعلل» یعنی سوال نمی‌شود که علت این ذاتی چیست چون ذاتی علتی جدای علت ذات ندارد (مثل اینکه بگوییم این انسان چرا حیوانیت و ناطقیت دارد؟!) یعنی کسی سوال نمی‌کند که علت شقاوت کافر چیست تا ما بگوییم علتش، اراده‌ی خداست تا شما بگویید فثبت الجبر، خیر بلکه وقتی گفتیم شقاوت ذاتی کافر و عاصی است، دیگر سوال قطع می‌شود.

و از طرفی وقتی ذات موجود شد، ذاتیاتش هم موجود می‌شوند یعنی از وقتی خداوند کافر را خلق کرد، شقاوتش را هم با او خلق کرد و باهم خلق شدند (مثل ایجاد انسان که همراهش ایجاد حیوانیت و ناطقیت هم هست.) حال آخوند در اینجاست که می‌گوید«قلم اینجا رسید و سربشکست» لکن همین شعر اشاره به یک اشکال دیگری دارد!! و آن اینست که شقاوت هم مخلوق خداست و جبرا خلق شده است پس اشکال اشاعره دوباره عود می‌کند چون شقی مجبور است شقی باشد و تکلیفی گردنش نمی‌آید چون شقاوت ما مخلوق خداست و چون ما خلق شدیم شقاوت هم خلق شد و شقاوت در نهایت مخبر به خدا شد و ما مجبوریم.

علامه جعفری می‌گوید استاد ما یک مثالی درباره جبر و اختیار فرمود که تا آخر عمرم مثالی بهتر از آن نیافتم برای فهم کامل جبر و اختیار و آن مثال اینست: اگر یک انسانی باشد که به هیچ وجه قادر به حرکت نیست یکنفری روبرویش هست که با او می‌گوید من یک دکمه‌ای در اینجا دارم که اگر فشارش دادم شما قادر به حرکت میشوی و در قبال این انسان بی‌اختیار و غیر قادر به حرکت دو راه هست یک راه خوب و یک راه بد؛ سپس آن فرد قادر دست به دکمه‌ها که بزند آن فرد غیر قادر، قادر می‌شود و میتواند هرکاری کند و میتواند یک راه را انتخاب کند. پس قدرت دست انسان قادر اولی بود ولی اختیار راه با خودش نیست (مثل خداوند) و اختیار یک راه دست انسان غیر قادر سابق است لکن قدرت را در دیگری آورد (مثل انسانها و کل ممکنات) لذا می‌گوییم لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم و بحول الله و قوته اقوم و اقعد پس لا جبرا و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین.

جواب ما به اشاعر: علم خداوند ظرف است و موثر نیست؛ علم خدا ظرف است یعنی تمام این اعمال در علم خداوند انجام میشود ولی علم خداوند تاثیری در افعال ما ندارد و علم خدا موجد نیست. یعنی هرچیزی که انجام میدهیم خداوند میداند نه هرچه که خداوند میداند ما باید انجام دهیم.

تا اینجا و بعد از این قیل و قال دلیل سوم اشاعره به پایان رسید.

۶

تطبیق: اشکال بر عقاب عاصی و جواب از اشکال

(اشکال منشاش از«الا فلابد» است یعنی اشاعره می‌گویند اشکال ما با قلت شما برطرف نمی‌شود:) إن قلت: إنّ الكفر و العصيان- من الكافر و العاصي- و لو كانا (الکفر و العصیان) مسبوقين بإرادتهما (کافر و عاصی)، إلّا أنّهما (اراده، کفر و عصیان) منتهيان إلى ما (اراده‌ی تکوینیه‌ی خداوند) لا بالاختيار (اراده‌ی تکوینیه‌ی خدا که؟ اختیاری عبد نیست)، كيف (چگونه منتهی نشود) و قد سبقهما (اراده کفر و عصیان) الإرادة الأزليّة (تکوینیه «علم») و المشيئة الإلهيّة، و معه (سبق) كيف تصحّ المؤاخذة على ما (کفر و عصیان) يكون بالآخرة بلا اختيار؟!

قلت: العقاب (یعنی عقاب، بعد از تو وعصیان می‌آید) إنّما بتبعة الكفر والعصيان التابعين للاختيار (اختیار کافر و عاصی) الناشئ (صفت اختیار) عن مقدّماته الناشئة (اختیار) عن شقاوتهما (کافر و عاصی) الذاتيّة اللازمة (صفت شقاوت لازمه«معنای لغویتش مراد است») لخصوص ذاتهما (کافر و عاصی)، فإنّ السعيد سعيد في بطن أمّه والشقيّ شقيّ في بطن أمّه، والناس معادن (معادن جمع معدن است ولی معدن همان فلز است) - (غیر منصرف است) كمعادن (همان طور که جایگاه معدن طلا، پر ازطلا است، خداوند درجایگاه انسان قشی، شقاوت قرار داده) الذهب والفضّة ـ كما في الخبر ـ ، والذاتيّ لا يعلّل، فانقطع سؤال أنّه لم جعل السعيد سعيدا والشقيّ شقيّا؟ فإنّ السعيد سعيد بنفسه (ذاتا) والشقيّ شقيّ كذلك (ذاتا)، وإنّما أوجدهما (شقی و سعید) الله تعالى «قلم اينجا رسيد سر بشكست». قد انتهى الكلام في المقام (طلب و اراده) إلى ما (بحث از جبر) ربما لا يسعه («ما») كثير من الأفهام، ومن الله الرشد والهداية، وبه (الله) الاعتصام.

بالمصلحة في فعل المكلّف ـ ، وما لا محيص عنه في التكليف إنّما هو هذه الإرادة التشريعيّة ، لا التكوينيّة. فإذا توافقتا فلا بدّ من الإطاعة والإيمان ، وإذا تخالفتا فلا محيص عن أن يختار الكفر والعصيان.

إن قلت : إذا كان الكفر والعصيان والإطاعة والإيمان بإرادته تعالى الّتي لا تكاد تتخلّف عن المراد ، فلا يصحّ أن يتعلّق بها التكليف ، لكونها خارجة عن الاختيار المعتبر فيه عقلا.

قلت : إنّما تخرج بذلك عن الاختيار لو لم يكن تعلّق الإرادة بها مسبوقة بمقدّماتها الاختياريّة (١) ، وإلّا فلا بدّ من صدورها بالاختيار ، وإلّا لزم تخلّف إرادته عن مراده ، تعالى عن ذلك علوّا كبيرا (٢).

إن قلت : إنّ الكفر والعصيان ـ من الكافر والعاصي ـ ولو كانا مسبوقين بإرادتهما ، إلّا أنّهما منتهيان إلى ما لا بالاختيار ، كيف وقد سبقهما (٣) الإرادة الأزليّة والمشيئة الإلهيّة ، ومعه كيف تصحّ المؤاخذة على ما يكون بالآخرة بلا اختيار؟!

قلت : العقاب إنّما بتبعة (٤) الكفر والعصيان التابعين للاختيار الناشئ عن مقدّماته الناشئة عن شقاوتهما الذاتيّة اللازمة لخصوص ذاتهما ، فإنّ السعيد سعيد

__________________

(١) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «لو لم يكن تعلّق الإرادة مسبوقا بمقدّماتها الاختياريّة».

(٢) وتوضيحه : أنّ الكفر والعصيان والإطاعة والإيمان إنّما تخرج بتعلّق الإرادة التكوينيّة الإلهيّة عن الاختيار لو لم يكن تعلّق الإرادة التكوينيّة بها مسبوقا بمقدّماتها الاختياريّة الّتي تكون في اختيار العبد. وأمّا لو كان تعلّق الإرادة التكوينيّة بهذه الامور مسبوقا بمباديها الاختياريّة فلا بدّ من صدورها بالاختيار ، فإنّ إرادته تعالى تعلّقت بفعل العبد لا مطلقا ، بل بما هو مراد للعبد. وحينئذ فإن لم تصدر الامور المذكورة عن اختيار ـ مع تعلّق إرادته تعالى بصدورها من العبد عن اختيار ـ لزم تخلّف إرادته تعالى عن مراده ، وهو محال.

(٣) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «وقد سبقتهما».

(٤) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «إنّما يتبع».

في بطن أمّه والشقيّ شقيّ في بطن أمّه (١) ، والناس معادن كمعادن الذهب والفضّة (٢) ـ كما في الخبر ـ ، والذاتيّ لا يعلّل ، فانقطع سؤال أنّه لم جعل السعيد سعيدا والشقيّ شقيّا؟ فإنّ السعيد سعيد بنفسه والشقيّ شقيّ كذلك ، وإنّما أوجدهما الله تعالى «قلم اينجا رسيد سر بشكست». قد انتهى الكلام في المقام إلى ما ربما لا يسعه كثير من الأفهام ، ومن الله الرشد والهداية ، وبه الاعتصام (٣).

وهم ودفع

لعلّك تقول : إذا كانت الإرادة التشريعيّة منه تعالى عين علمه بصلاح الفعل لزم ـ بناء على أن تكون عين الطلب ـ كون المنشأ بالصيغة في الخطابات الإلهيّة هو العلم ، وهو بمكان من البطلان.

لكنّك غفلت عن أنّ اتّحاد الإرادة مع العلم بالصلاح إنّما يكون خارجا ، لا مفهوما ، وقد عرفت أنّ المنشأ ليس إلّا المفهوم (٤) ، لا الطلب الخارجيّ ، ولا غرو أصلا في اتّحاد الإرادة والعلم عينا وخارجا ، بل لا محيص عنه في جميع صفاته تعالى ، لرجوع الصفات إلى ذاته المقدّسة. قال أمير المؤمنين عليه‌السلام : «وكمال توحيده الإخلاص له ، وكمال الإخلاص له نفي الصفات عنه» (٥).

__________________

(١) التوحيد (للصدوق) : ٣٥٦ ، الحديث ٣ (باب السعادة والشقاوة).

(٢) بحار الأنوار ٥٨ : ٦٥.

(٣) لا يخفى : أنّ مسألة اتّحاد الطلب والإرادة بما هي عليه من المباحث العميقة مسألة عويصة ، تحتاج إلى وضع رسالة خاصّة والبحث عنها في الجهات المختلفة. وإن شئت فراجع نهاية الدراية ١ : ١٨٠ ـ ٢١٤ ، نهاية الأفكار ١ : ١٦٣ ـ ١٧٦ ، فوائد الاصول ١ : ١٣٠ ـ ١٣٤ ، رسالة في الطلب والإرادة (للإمام الخمينيّ) وغيرها من المطوّلات.

(٤) أي : مفهوم الطلب.

(٥) نهج البلاغة ، الخطبة الاولى.