درس مکاسب - خیارات

جلسه ۲۱: خیار رویت ۲

 
۱

اوصاف مبیع غایب

چه اوصافی باید در مورد مبیع غایب بیان شود تا از غرر به و دور باشه.

مرحوم شیخ از علما سه متن نقل کرده‌اند که از بعضی استفاده میشد آنچه در مبیع غایب استفاده میشود باید جهالت را مرتفع کند. بعضی گفته‌اند آنچه برای رفع ابهام در سلم گفته میشود اینجا هم باید بیان شود. بعضی گفته‌اند باید صفات بیان شود. شیخ می‌خواهند عبارات را به هم نزدیک کنند. در امروز بحث این است که اگر معیار ما اوصافی باشد که به خاطر آن اوصاف ثمن مختلف می‌شود در بسیاری از موارد معامله این اوصاف زیادن. مثل عبید که تعداد صفات آن در قیمت بسیار زیاد است. عرف زود غرر او رفع می‌شود مثل بیع سلم. مرحوم شیخ میفرمایند این مساله بسیار مشکل است.

ثمّ إنّ الأوصاف التي يختلف الثمن من أجلها غير محصورةٍ، خصوصاً في العبيد والإماء (بنده و کنیز)؛ فإنّ مراتبهم الكماليّة التي تختلف بها أثمانهم (مراحل کمال که در قیمت تاثیر دارد بسیار است) غير محصورة جدّاً، والاقتصار على ما يرفع به معظم الغرر إحالةٌ على مجهول (اکتفا به معظم غرر احاله بر مجهول است)، بل يوجب الاكتفاء على ما دون صفات السلم (اگر صفاتی بخواهیم بیان کنیم که غرر نباشد ما دون صفات سلم است) لانتفاء الغرر عرفاً بذلك، مع أنّا علمنا أنّ الغرر العرفي أخصّ من الشرعي. (غرر با صفات معظم رفع میشود اما غرر عرفی اخص است از غرر شرعی).

۲

اشکال دیگر

وكيف كان، فالمسألة لا تخلو عن إشكالٍ. وأشكل من ذلك أنّ الظاهر أنّ الوصف يقوم مقام الرؤية المتحقّقة في بيع العين الحاضرة (مشکل تراینکه ظاهرا توصیف قائم مقام رویت است) {اگر مبیع عین معین بود مشاهده رفع ابهام میکرد. مرحوم شیخ میفرمایند مشکل کار این است که قضیه توصیف در عین غائب به جای رویت نشسته در عین حاضر. حال که عین حاضر نیست با توصیف میخواهد. شما در مشاهده چه مقداری رفع غرر میکند باید همان مقدار در توصیف اکتفا شود}، وعلى هذا فيجب أن يعتبر في الرؤية أن يحصل بها الاطّلاع (باید در مبیع غایب همان چیز‌هایی معتبر باشد که در عین حاضر معتبر است) على جميع الصفات المعتبرة في العين الغائبة ممّا يختلف الثمن باختلافه.

قال في التذكرة: يشترط رؤية ما هو مقصودٌ بالبيع كداخل‌ الثوب (معتبر است رویت همه چیز‌هایی که درخرید معتبراست مثل داخل لباس)، فلو باع ثوباً مطويّاً أو عيناً حاضرةً لا يشاهد منها ما يختلف الثمن لأجله كان كبيع الغائب، (اگر عینی را بخرد که با اینکه حاضر است ولی به گونه‌ای پیچیده شده که اجزایی از آن دیده نمیشود همانند بیع غائب است) يبطل إن لم يوصف وصفاً يرفع الجهالة (این بیع باطل است اگر توصیف نشود از جهالت خارج نشود)، انتهى.

۳

توضیح کلام علامه

وحاصل هذا الكلام (علامه) اعتبار وقوع المشاهدة على ما يعتبر في صحّة السلم وبيع الغائب. (آن چیزی که در بیع سلم و بیع غائب باید گفته شود در اینجا هم لازم است) ومن المعلوم من السيرة عدم اعتبار الاطّلاع بالرؤية على جميع الصفات المعتبرة في السلَم وبيع العين الغائبة (مرحوم شیخ میفرماید ظاهر عبارت علامه این است: آیا مردم هم اینگونه عمل میکنند؟ سیره مسلمین چگونه است؟) ، فإنّه قد لا يحصل الاطّلاع بالمشاهدة على سنّ الجارية (مردم مطلع نمی‌شوند با دیدن به همه آن صفات)، بل ولا على نوعها ولا غيرها (مثال جاریه) من الأُمور التي لا يعرفها إلاّ أهل المعرفة بها (اموری که فقط خبره میشناسد)، فضلاً عن مرتبة كمالها الإنساني المطلوبة في الجواري المبذول بإزائها الأموال (فضلا از اینکه کمال آن جاریه چیست که به نسبت آن کمالات ارزش آن بیشتر شود)، ويبعد كلّ البعد التزام ذلك أو ما دون ذلك في المشاهدة (و بعید است بسیار بعید ٰ ملتزم بشیم بیشتر از این مشاهده را)، بل يلزم من ذلك عدم صحّة شراء غير العارف بأوصاف المبيع (اگر این را بگوییم هیچ کس توان خرید ندارد به جز اهل خبره) الراجعة إلى نوعه أو صنفه أو شخصه، بل هو بالنسبة إلى الأوصاف التي اعتبروها كالأعمى (ادم غیر عارف به نسبت به اوصافی که اقایان می‌گویند همانند شخصی است که کور است)، لا بدّ من مراجعته لبصيرٍ عارفٍ بها. (و لازم میشود که همه به عارف به جنس و اهل خبره مراجعه شود!!). و این خلاف سیره مسلمین است.

۴

جواب از دو اشکال گذشته

ولا أجد في المسألة أوثق (از این حرف محکم‌تر نیست) من أن يقال: إنّ المعتبر هو الغرر العرفي في العين الحاضرة والغائبة الموصوفة (بنده معتقدم آن چیزی که معتبر است چه در غائب و چه در حاضر رفعت غرر عرفی است)، فإن دلّ على اعتبار أزيد من ذلك حجّةٌ معتبرةٌ أُخذ به. (بله اگر در مواردی دلیل شرعی بود در آن مورد خاص باید آن چیز واضح‌تر و مشخص‌تر باشد).

وليس فيما ادّعاه العلاّمة في التذكرة من الإجماع حجّةٌ {ما اگر فرض را برآن قرار دادیم که معیار رفع غرر عرفی است دنبال دلیل هستیم و علامه که فرمود اجماع دارد آیا این اجماع حجت هست؟ بله اجماع ریشه آن همان غرر است}، مع استناده في ذلك إلى كونه غرراً عرفاً (در ادعای علامه در مخورد اجماع حجتی نیست چون بر میگردد به غرر)، حيث قال في أوّل مسألة اشتراط العلم بالعوضين (در ابتدای اشتراط علم به عوضین فرموده): أنّه أجمع علماؤنا على اشتراط العلم بالعوضين ليعرف ما الذي مَلِكَ بإزاء ما بذل فينتفي الغرر (علامه: علمای شیعه اجماع دارند که شرط است علم به عوضین تا بشناسد چه چیزی را مالک می‌شود به ازای آن چیزی که می‌دهد تا غرر از بین رود)، فلا يصحّ بيع العين الغائبة ما لم يتقدّم رؤيةٌ أو يوصف وصفاً يرفع الجهالة (باید که در عین غائبه رویت سابقی وجود دااشته باشد که جاهلت را مرتفع میکند)، انتهى.

ولا ريب أنّ المراد بمعرفة ما مَلِك معرفته على وجهٍ وسطٍ بين طرفي الإجمال والتفصيل. (شکی نیست که معرفت پیدا کردن به معرفت ما ملک همان معرفت میانه و حد وسط است و نه اجمال که رفع جهل کند و نه تفصیل بسیار)

۵

اشکال چهارم و جواب آن

{اگر بگوییم معیار در مبیع غائب ذکر اوصافی است که اگر مشاهده میشد همان رفع می‌شد. ممکن است کسی بگوید ذکر اوصاف از غرر خارج نمیکند چون شما جنسی که نیست شما نمیدانید اوصافش را و این بایع دارد توصیف میکند آیا راست می‌گوید و واقعا این اوصاف را دارد؟ و این مشکوک الوجود است و این اوصاف قید او است. و احتمال دارد اصلا این مبیع موجود نباشد با این اوصاف. پس شما دارید مبیع مشکوک الوجود میخرید و این باطل است.} اگر این صفات قیدبرای ذات شدن ایراد دارد

ثمّ إنّه يمكن الاستشكال في صحّة هذا العقد بأنّ ذكر الأوصاف لا يخرج البيع (خارج نمی‌سازد بیع را از غرر) عن كونه غرراً؛ لأنّ الغرر بدون أخذ الصفات من حيث الجهل بصفات المبيع (غرر آن وقتی است که صفات را شما شک داشته باشید و توصیف بیاید آن را بر طرف کند)، فإذا أُخذت فيه مقيّداً (اگر موضوع مقید این‌ها باشد می‌شود مشکوک الوجود) بها صار مشكوك الوجود؛ {فرق بین صفت با قید چیست؟ دو تا مثلث را فرض کنین. این مثلث متساوی الساقین است و این مثلث غیر متساوی الساقین است. پس یکی دو ساق آن با هم برابر است و دیگری دو ساق آن با هم برابر نیست این می‌شود صفات و هر دو مثلث است اما فرق بین مثلث با مربع اختلاف ذاتی دارند شما این فرش را با آن فرش مقایسه میکنید تا یه جایی صفت‌ها با هم فرق میکنند اما ماشینی و دستباف صفات مهمه موجب اختلاف است. یک وقت شما این صفات را قید مبیع قرار می‌دهید و یک وقت صفات را شرط مبیع قرار می‌دهید یک وقت شما میگویید این فرش را میخرم به شرطی که سه در چهار باشد این در قانون مدنی هم دو ماده دارد. این می‌شود خیار. اما من می‌گویم فرش سه در چهار می‌خرم. یک مثال دیگه فرشی میخرم به شرطی که کاشی باشد. اما گاهی از اول فرش کاشی میخرم. در مثال دوم تخلف در ذات معامله است و باطل است و این مثل مثلث و مربع است.} .  لأنّ العبد المتّصف بتلك الصفات مثلاً (عبدی که نیست با این توصیفات نمیدانید که اصلا در خارج وجود دارد یا نه) لا يعلم وجوده في الخارج والغرر فيه أعظم.

ويمكن أن يقال (جواب اشکال): إنّ أخذ الأوصاف في معنى الاشتراط لا التقييد، (در واقع نظر طرفین اشتراط هست نه قید) {تحلیل حقوقی: در قید می‌چسبد به مبیع ولی در شرط همراه مبیع بایع یک تعهد کرده در وجود این شرائط و تعهد میکند که این صفات را د اشته باشد} فيبيع العبد مثلاً ملتزماً بكونه كذا وكذا، ولا غرر فيه حينئذٍ عرفاً. (درجایی که التزام در کنارش است نه اینکه ذات موصوف را توضیح کرده باشد) وقد صرّح في النهاية والمسالك في مسألة ما لو رأى المبيع ثمّ تغيّر عمّا رآه ـ : أنّ الرؤية بمنزلة الاشتراط (رویت به منزله شرط است). ولازمه كون الوصف القائم مقام الرؤية اشتراطاً. (توصیفاتی که بایعع میکند قائم مقام رویت هست در حقیقت شرط است).

{نظر مشهور که در قانون مدنی هست: یک خیار تخلف شرط صفت داریم که در مبحث شروط است. در شروط سه جور شرط داریم شرط فعل شرط صفت شرط نتیجه. یک خیار تخلف وصف و رویت داریم که مبیع غائب است ندیده با توصیف خریده این مبنا را که شیخ می‌گوید این دوتا بر می‌گردد به یکی و دیگر خیار تخلف وصف و رویت نداریم و همیشه تخلف شرط صفت است. نکته دوم: باز کنید التزام یعنی چی؟ انجام کار یعنی التزام و تعهد و مورد آن همیشه کار است. شرط فعل با این معنی درست است. شرط نتیجه و شرط صفت معنی دارد التزام؟؟ فلذا در شرط صفت و نتیجه قابل الزام نیست قانون مدنی شرط نتیجه را گفته و شرط صفت را نگفته و آن هم همین است. به عقیده من شرط صفت هم همینطور است. این حرف را مرحوم شیخ در بحث شروط هم بیان کرده. المومنین عند شروط به معنی المومنون یجب ایفاء بشروطهم این یجب فقط میخورد به شرط فعل. شرط صفت و نتیجه معنی ندارد وجوب وفا. سید طباطبایی یک مطلب می‌فرمایند که به نظر ما از شیخ گرفته‌اند در مطلب دیگری. میگه در عقود عهدی اوفوا معنی میده. وفای هرچیزی به حسب است. یک وقت مورد وفا آینده است یک وقت مورد وفا الان است. در شرط نتیجه و شرط صفت هم همینطور است.}

ويمكن أن يقال (جواب دوم) ببناء هذا البيع على تصديق البائع أو غيره في إخباره باتّصاف المبيع بالصفات المذكورة، كما يجوز الاعتماد عليه في الكيل والوزن (وقتی نمیدانم چند کیلو هست همین که بایع بگوید کافی است)؛ ولذا ذكروا أنّه يجوز مع جهل المتبايعين بصفة العين الغائبة المبايعة بوصفٍ ثالثٍ لهما (فقها ذکر کرده‌اند که وقتی متبایعین جاهل باشند با توصیف شخص ثالث صحیح است). (جواب دوم: اقای مشتری باید با یک حجت شرعی وارد معامله شود و حجج شرعی مینشیند جای علم و اما بایع می‌گوید مبیع من اینگونه هست و اخبار می‌دهد از صفات و این اخبار با ضمیمه اصاله صحه نشست جای اطمینان و همین قدر هم برای معامله کافی است)

وقال في السلم في الأحجار المتّخذة للبناء : إنّه يذكر نوعها ولونها ويصف عِظَمها ، فيقول : ما يحمل البعير منها اثنتين أو ثلاثاً أو أربعاً على سبيل التقريب دون التحقيق ، لتعذّر التحقيق (١).

دفع التنافي المذكور

ويمكن أن يقال : إنّ المراد ما يعتبر في السلَم في حدّ ذاته مع قطع النظر عن العذر الموجب للمسامحة في بعض أفراد السلَم ، وإن كان يمكن أن يورد على مسامحتهم هناك : أنّ الاستقصاء في الأوصاف شرطٌ في السلم غير مقيّدٍ بحال التمكّن ، فتعذّره يوجب فساد السلَم لا الحكم بعدم اشتراطه ، كما حكموا بعدم جواز السلم فيما لا يمكن ضبط أوصافه ، وتمام الكلام في محلّه.

إشكال عدم حصر الاوصاف التي يختلف الثمن من أجلها

ثمّ إنّ الأوصاف التي يختلف الثمن من أجلها غير محصورةٍ ، خصوصاً في العبيد والإماء ؛ فإنّ مراتبهم الكماليّة التي تختلف بها أثمانهم غير محصورة جدّاً ، والاقتصار على ما يرفع به معظم الغرر إحالةٌ على مجهول ، بل يوجب الاكتفاء على ما دون صفات السلم ؛ لانتفاء الغرر عرفاً بذلك ، مع أنّا علمنا أنّ الغرر العرفي أخصّ من الشرعي.

إشكال آخر في المقام

وكيف كان ، فالمسألة لا تخلو عن إشكالٍ. وأشكل من ذلك أنّ الظاهر أنّ الوصف يقوم مقام الرؤية المتحقّقة في بيع العين الحاضرة ، وعلى هذا فيجب أن يعتبر في الرؤية أن يحصل بها الاطّلاع على جميع الصفات المعتبرة في العين الغائبة ممّا يختلف الثمن باختلافه.

قال في التذكرة : يشترط رؤية ما هو مقصودٌ بالبيع كداخل‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥٥٣.

الثوب ، فلو باع ثوباً مطويّاً أو عيناً حاضرةً لا يشاهد منها ما يختلف الثمن لأجله كان كبيع الغائب ، يبطل إن لم يوصف وصفاً يرفع الجهالة (١) ، انتهى.

وحاصل هذا الكلام اعتبار وقوع المشاهدة على ما يعتبر في صحّة السلم وبيع الغائب. ومن المعلوم من السيرة عدم اعتبار

الاطّلاع بالرؤية على جميع الصفات المعتبرة في السلَم وبيع العين الغائبة ، فإنّه قد لا يحصل الاطّلاع بالمشاهدة على سنّ الجارية ، بل ولا على نوعها ولا غيرها من الأُمور التي لا يعرفها إلاّ أهل المعرفة بها ، فضلاً عن مرتبة كمالها الإنساني المطلوبة في الجواري المبذول بإزائها الأموال ، ويبعد كلّ البعد التزام ذلك أو ما دون ذلك في المشاهدة ، بل يلزم من ذلك عدم صحّة شراء غير العارف بأوصاف المبيع الراجعة إلى نوعه أو صنفه أو شخصه ، بل هو بالنسبة إلى الأوصاف التي اعتبروها كالأعمى ، لا بدّ من مراجعته لبصيرٍ عارفٍ بها.

الجواب عن الاشكالين المتقدّمين

ولا أجد في المسألة أوثق من أن يقال : إنّ المعتبر هو الغرر العرفي في العين الحاضرة والغائبة الموصوفة ، فإن دلّ على اعتبار أزيد من ذلك حجّةٌ معتبرةٌ أُخذ به.

وليس فيما ادّعاه العلاّمة في التذكرة من الإجماع حجّةٌ ، مع استناده في ذلك إلى كونه غرراً عرفاً ، حيث قال في أوّل مسألة اشتراط العلم بالعوضين : أنّه أجمع علماؤنا على اشتراط العلم بالعوضين ليعرف ما الذي مَلِكَ بإزاء ما بذل فينتفي الغرر ، فلا يصحّ بيع العين الغائبة ما لم يتقدّم‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٤٦٧.

رؤيةٌ أو يوصف وصفاً يرفع الجهالة (١) ، انتهى.

ولا ريب أنّ المراد بمعرفة ما مَلِك معرفته على وجهٍ وسطٍ بين طرفي الإجمال والتفصيل.

إشكال رابع في المقام وجوابه

ثمّ إنّه يمكن الاستشكال في صحّة هذا العقد بأنّ ذكر الأوصاف لا يخرج البيع عن كونه غرراً ؛ لأنّ الغرر بدون أخذ الصفات من حيث الجهل بصفات المبيع ، فإذا أُخذت فيه مقيّداً بها صار مشكوك الوجود ؛ لأنّ العبد المتّصف بتلك الصفات مثلاً لا يعلم وجوده في الخارج والغرر فيه أعظم.

ويمكن أن يقال : إنّ أخذ الأوصاف في معنى الاشتراط لا التقييد ، فيبيع العبد مثلاً ملتزماً بكونه كذا وكذا ، ولا غرر فيه حينئذٍ عرفاً. وقد صرّح في النهاية والمسالك في مسألة ما لو رأى المبيع ثمّ تغيّر عمّا رآه ـ : أنّ الرؤية بمنزلة الاشتراط (٢). ولازمه كون الوصف القائم مقام الرؤية اشتراطاً (٣).

ويمكن أن يقال ببناء هذا البيع على تصديق البائع أو غيره في إخباره باتّصاف المبيع بالصفات المذكورة ، كما يجوز الاعتماد عليه في الكيل والوزن ؛ ولذا ذكروا أنّه يجوز مع جهل المتبايعين بصفة العين الغائبة المبايعة بوصفٍ ثالثٍ لهما (٤).

__________________

(١) التذكرة ١ : ٤٦٧.

(٢) نهاية الإحكام ٢ : ٥٠١.

(٣) المسالك ٣ : ١٧٨.

(٤) كما في الشرائع ٢ : ٢٥ ، والقواعد ٢ : ٢٦ ، والدروس ٣ : ٢٧٦ ، والروضة ٣ : ٤٦٢.