درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۵: نحوه‌ی اتصاف خداوند به صفات ذات

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

سخن از صفات واجب و معنای اتصاف واجب به آن صفات است. گفتیم که صفات واجب به ذاتیه و فعلیه تقسیم می‌شود و سخن در صفات ذاتیه است که تقسیم می‌شود به حقیقیه و اضافیه و حقیقیه تقسیم می‌شود به محضه و ذات الاضافه. گفتیم که صفات فعل یقینا زائد بر ذات است و همچنین در صفات ذات که اضافیه است شکی نیست که زائد بر ذات است و اما در صفات ثبوتیه که حقیقیه محضه یا ذات الاضافه است محل بحث است. صفات سلبیه هم بحث جداگانه‌ای ندارد چون به صفات ثبوتیه بر می‌گردد.

این صفات که محل بحث است در آن چهار قول راه دارد که هر یک از این اقوال در معنای اتصاف به آن صفات بحث می‌کند.

قول اول در معنای اتصاف خداوند به صفات ذاتیه این است که این صفات عین ذات می‌باشد و خود این صفات هم عین هم می‌باشند.

دوم اینکه: این صفات زائد بر ذات است و لازم ذات می‌باشد.

سوم اینکه: صفات هم زائد بر ذات هستند و هم لازم ذات نیستند.

چهارم اینکه: خداوند مطلقا صفاتی ندارد تا بحث شود که عین ذات است یا زائد بر آن. و معنای اینکه خداوند عالم است این است که کار او مانند کار عالمان است.

۳

بررسی قول اول

حال علامه این اقوال را بررسی می‌کند.

اما قول اول که قول حکماء است قول حق است و آن اینکه صفات خداوند عین ذات است.

دلیل این قول این است که خداوند متعال همان گونه که قبلا گفتیم ذاتش مبدأ برای تمام موجودات و کمالات آنها است. خداوند علة العلل می‌باشد.

همچنین گفتیم که معطی شیء نمی‌تواند فاقد آن باشد یعنی اگر کسی کمالی را به چیزی اعطاء می‌کند حتما باید آن را دارا باشد. این امر از بدیهیات است.

نتیجه اینکه ذات خداوند باید همه‌ی آن کمالات را به نحو اعلی و اشرفد داشته باشد. وا این کمالات در ذات خداوند است زیرا ذات خداوند علت آنها است. علت، چیزی خارج از ذات خداوند نیست و اگر ذات او علت است و علت هم باید کمالات معلول را داشته باشد پس ذات او دارای همه‌ی این کمالات می‌باشد.

تا اینجا ثابت شد که این کمالات عین ذات است. حال باید دید چرا هر یک از صفات عین هم می‌باشند. اگر همه‌ی صفات عین ذات است پس صفت اول عین ذات است آن همو ذاتی که واجد تمام صفات و عین همه‌ی صفات است پس صفت اول هم باید عین همه‌ی صفات دیگر باشد یعنی از نظر وجود خارجی و مصداق خارجی، علم خداوند با اراده‌اش و با حیاتش یکی است یعنی این گونه نیست که در یک گوشه از ذات خداوند علم باشد و در گوشه‌ی دیگری از آن اراده باشد و در جایی دیگر حیات. به همین دلیل در روایات آمده است که که خداوند با همان چیزی که می‌بیند می‌شنود. (إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يَسْمَعُ بِمَا يُبْصِرُ وَ يُبْصِرُ بِمَا يَسْمَع‌)[۱]

یعنی همه‌ی آن مفاهیم حکایت از یک شیء واحد بسیط می‌کنند. البته شکی در این نیست که مفهوم بصیر با سمیع فرق دارد ولی در ذات خداوند این دو به یک چیز بازگشت می‌کند. همچنین این مفاهیم نمی‌تواند ماهیّت اصلی ذات را نشان دهند بلکه ما با فهم محدود خود مقداری از آنها را درک می‌کنیم.

سپس علامه اشکالی را بر مقدمه‌ی اول مطرح می‌کند و آن اینکه ذات خداوند مبدأ تمام کمالات می‌باشد و اینکه ما قبول نداریم ذات خداوند مبدأ تمامی کمالات باشد زیرا خداوند با ذاتش چیزی را خلق نمی‌کند بلکه همه‌ی موجودات و کمالات آنها معلول اراده‌ی باری است نه ذات او و خداوند نیز در قرآن می‌فرماید: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)[۲] وقتی چنین باشد عینیت اثبات نمی‌شود.

علامه در جواب می‌فرماید: اراده یا از صفات ذات است و یا از صفات فعل و شق سومی ندارد. اگر از صفات ذات است یعنی از صفاتی است که از ذات انتزاع شده و عین ذات است در این حال فرقی ندارد علت ایجاد، ذات باشد یا اراده زیرا در هر حال به ذات بر می‌گردد زیرا اگر علت ایجاد، اراده باشد باز اراده عین ذات است یعنی همان ذات علت ایجاد است.

اگر هم بگویید که از صفات فعل است می‌گوییم: صفات فعل، متوقف بر فعل است یعنی اگر فعلی صادر شود آن صفت هست و الا نیست. یعنی فعل موجب می‌شود آن صفت باشد یا نباشد. اگر اراده از صفات فعل باشد پس اراده معلول فعل می‌شود زیرا باید فعل محقق شود تا اراده صدق کند و خداوند به صفت اراده متصف شود. حال که اراده معلول فعل است چگونه می‌تواند علت فعل باشد و لازمه‌ی آن دور است یعنی اراده در عین اینکه علت فعل است باید معلول آن هم باشد.

مضافا بر اینکه اگر اراده خالق باشد دیگر نباید ذات خالق باشد و اگر خلق کردن به ذات استناد داده می‌شود این اسناد باید مجازی باشد که کسی نمی‌تواند به آن قائل باشد.

۴

تطبیق بررسی قول اول

والحق هو الأول المنسوب إلى الحكماء، (در میان آن چهار قول، حق همان قول اول است که به حکماء و فلاسفه منسوب است.) لما عرفت أن ذاته المتعالية مبدأ لكل كمال وجودي، (زیرا اولا ذات خداوند مبدأ برای هر کمال وجودی است و این را در فصل قبل بحث کردیم) ومبدأ الكمال غير فاقد له، (و ثانیا، مبدأ کمال نمی‌تواند فاقد آن کمال باشد.) ففي ذاته حقيقة كل كمال يفيض عنه، (بنا بر این در ذات خداوند حقیقت هر کمالی که از او سرازیر می‌شود وجود دارد و این کمالات همه تجلیات و رقیقه‌ی آن هستند و او اصل همه‌ی آنها است.) وهو العينية. (و عینیت نیز همین است و صفات عین ذات است.)

(و اما اینکه این صفات عین هم هستند این است که) ثم حيث كان كل من صفات كماله عين الذات الواجدة للجميع، (سپس از آنجایی که هر یک از صفات واجب عین ذاتی است که جمیع آن صفات را دارد.) فهي أيضا واجدة للجميع وعينها، (پس آن صفت هم واجد همه‌ی صفات است. یعنی اگر ذات واجد همه‌ی صفات است آنچه عین ذات است هم باید واجد همه‌ی صفات باشد.) فصفات كماله مختلفة بحسب المفهوم واحدة بحسب المصداق الذي هو الذات المتعالية. (بنا بر این صفات کمال خداوند مانند علم و قدرت و حیات فقط از نظر مفهومی با هم اختلاف دارند ولی از نظر مصداق همه عین هم می‌باشند یعنی از نظر مصداق یکی بیشتر نیستند که همان ذات خداوند است.)

وقول بعضهم: (إن علة الايجاد مشيئته وإرادته (تعالى) دون ذاته)، (و قول بعضی که به مقدمه‌ی اول اشکال می‌کنند و قبول ندارند که ذات خداوند مبدأ کل کمال باشد و گفته‌اند که علت ایجاد مشیت و اراده‌ی خداوند است نه ذات او) كلام لا محصل له، (کلامی است که فایده‌ای برای صاحبش ندارد زیرا کلام باطلی است.) فإن الإرادة عند هذا القائل إن كانت صفة ذاتية هي عين الذات، (زیرا اراده نزد این گوینده اگر صفتی ذاتی است که عین ذات می‌باشد) كانت نسبة الإيجاد إلى الإرادة عين نسبته إلى الذات، (واضح است که نسبت ایجاد به اراده دقیقا عین نسبت ایجاد به ذات است زیرا اراده عین ذات می‌باشد.) فلم يأت بطائل، (پس مستشکل کلامی نگفته است که فایده‌ای برایش داشته باشد.) وإن كانت من صفات الفعل المنتزعة من مقام الفعل، (و اگر اراده‌ای که علت ایجاد است از صفات ذاتیه نباشد بلکه از صفات فعل باشد که از مقام فعل منتزع می‌شود) فللفعل تقدم عليها، (واضح است که فعل بر اراده تقدم دارد زیرا تا فعل نباشد این صفت برای واجب تعالی حاصل نمی‌شود. بله بعد بودن در اینجا رتبی است ولی به هر حال فعل تقدم رتبی بر اراده دارد.) واستناده في وجوده إليها تقدم المعلول على العلة، وهو محال، (بنا بر این استناد فعل در وجودش بر اراده و اینکه فعل بخواهد معلول اراده باشد لازمه‌اش این است که ملعول بر علت خودش مقدم باشد و این دور است و محال.) على أن لازم هذا القول كون نسبة الإيجاد والخلق إليه (تعالى) مجازا. (مضافا بر اینکه اگر علت ایجاد، ذات نباشد بلکه اراده باشد لازمه‌اش این است که نسبت ایجاد و خلق به خداوند مجاز باشد زیرا او خالق نیست بلکه اراده است و اراده هم عین ذات نیست.)

۵

بررسی قول دوم

اما قول دوم: این قول منسوب به اشاعره است که می‌گویند: واجب تعالی در ذاتش این صفات را ندارد و این صفات زائد بر ذات است و این صفات هفت چیز است که عبارتند از: حیات، قدرت، علم، سمع، بصر، اراده و کلام

این هفت صفت مانند دیگر موجودات زائد بر ذات است ولی بر خلاف سایر موجودات مانند انسان لازم ذات است. (بلکه خداوند طبق این قول مانند سایر مجردات است.)

ما از آنها می‌پرسیم که این صفات آیا معلول هستند یا نه. اگر بگویند معلول چیزی نیستند می‌گوییم که لازم آن تعدد واجب است و اینکه واجب باید هشت تا باشد یکی ذات و دیگری هفت صفت فوق در نتیجه هشت واجب الوجود باید باشد و حال آنکه ادله‌ی توحید می‌گوید که یک واجب الوجود بیشتر نیست.

اگر هم بگویند که هفت صفت فوق معلول هستند می‌گوییم: این از دو حال خارج نیست یا معلول خداوند هستند یا غیر او. اگر معلول غیر خداوند هستند معنایش این است که واجب الوجود دیگری غیر خداوند وجود دارد که این با ادله‌ی توحید منافات دارد و دوم اینکه خداوند در صفات کمالش به واجب دیگری احتیاج دارد.

احتمال سوم این است که این این صفات معلول ذات خداوند هستند طبق این قول هم اگر ذات واجب فاقد این کمالات باشد چگونه می‌تواند اعطاء کننده و ایجاد کننده‌ی آنها باشد.

اشکال دیگر آن این است که باید بگوییم که خداوند در ذاتش هیچ کمالی ندارد و حال آنکه خداوند وجود صرف نامحدود است و وجود صرف با محدود بودن به اینکه آن صفات را ندارد سازگار نیست.

۶

تطبیق بررسی قول دوم

وأما القول الثاني، وهو منسوب إلى الأشاعرة، (اما قول دوم که منسوب به اشاعره است) ففيه: أن هذه الصفات، - وهي، على ما عدوها: (اشکال آن این است که این صفات طبق آنچه آنها شمرده‌اند عبارتند از:) الحياة والقدرة والعلم والسمع والبصر والإرادة والكلام - (البته ما در اینکه همه‌ی اینها صفات ذات باشند حرف داریم.) إما أن تكون معلولة أو غير معلولة لشئ، (به هر حال این صفات یا معلول هستند یا معلول چیزی نیستند.) فإن لم تكن معلولة لشئ وكانت موجودة في نفسها واجبة في ذاتها، (اگر معلول چیزی نیستند و وجودشان متکی به غیر نیست و در نتیجه باید واجب الوجود بالذات باشند.) كانت هناك واجبات ثمان، وهي الذات والصفات السبع، (در نتیجه باید در عالم هشت واجب وجود داشته باشد که یکی ذات خداوند است و دیگری آن هفت صفت.) وأدلة وحدانية الواجب تبطله، (و ادله‌ی توحید این قول را رد می‌کند.) وإن كانت معلولة، فإما أن تكون معلولة لغير الذات المتصفة بها أو معلولة لها، (و اگر این صفات، معلول باشند از دو حال خارج نیست و آن اینکه یا معلول غیر ذات خداوند هستند یا معلول خداوند می‌باشند.) وعلى الأول، (اگر معلول غیر باشند) كانت واجبة بالغير (باید واجب بالغیر باشند یعنی باید ممکنی باشند که وجوبش از غیر گرفته شده است.) وينتهي وجوبها بالغير إلى واجب بالذات غير الواجب بالذات الموصوف بها، (و وجوب غیری آنها به واجب الوجود بالذاتی ختم می‌شود که غیر از خداوند است.) وأدلة وحدانية الواجب تبطله كالشق السابق، (این شق را نیز ادله‌ی توحید مانند شق قبلی رد می‌کند.) على أن فيه حاجة الواجب الوجود لذاته في اتصافه بصفات كماله إلى غيره، وهو محال، (و اشکال دیگر این است که در این احتمال این نکته است که واجب تعالی در اتصافش به صفات کمال به غیر خود احتیاج دارد و این محال است.) وعلى الثاني (و بنا بر فرض دوم که این صفات معلول غیر نباشد بلکه معلول خود خداوند باشد) يلزم كون الذات المفيضة لها متقدمة عليها بالعلية، (لازم اش این است که ذاتی که افاضه کننده‌ی این صفات است تقدمی علیتی بر آنها داشته باشد.) وهي فاقدة لما تعطيه من الكمال، وهو محال، (و این در حالی است که طبق فرض، ذات خداوند فاقد آن کمالات است و این محال است.) على أن فيه فقدان الواجب في ذاته صفات الكمال، (مضافا بر اینکه در این قول این اشکال است که باید گفت که ذات خداوند این صفات را ندارد و ذات در ذاتش فاقد این صفات کمال است.) وقد تقدم أنه صرف الوجود الذي لا يشذ عنه وجود ولا كمال وجودي، هذا خلف. (و حال آنکه قبلا گفتیم که واجب تعالی صرف الوجود است که از او هیچ هستی و هیچ کمالی از هستی بیرون نیست و این خلف است.)

۷

بررسی قول سوم

اما قول سوم: قول به اینکه این صفات هم زائد بر ذات هستند و هم لازم ذات نیستند یعنی ذات اول آنها را ندارد و بعد آنها را دارا می‌شود.

جواب آن این است که سابقا گفتیم: کل حادث مسبوق بمادة یعنی هر چیزی که پیدا می‌شود قبلا باید قابلیت آن را داشته باشد تا حادث شود و الا اگر لازم نباشد قابلیت آن را از قبل داشته باشد یا باید از همان اول باشد و قدیم باشد زیرا اگر احتیاج به مقدمه و استعداد ندارد یعنی از همان اول توان دریافت را دارد و ذات خداوند که بخیل نیست باید از ازل آن را افاضه کرده باشد و یا از همان اول نباشد. هر جا قوه است باید ماده هم باشد بنا بر این باید بگوییم که خداوند ماده دارد و چون ماده بدون صورت نیست باید خداوند مرکب از ماده و صورت باشد.

مضافا بر اینکه اشکالی که بر قول اشاعره وارد کردیم بر این قول هم وارد است و آن اینکه ذات باید این کمالات را نداشته باشد و حال آنکه وجود خداوند صرف است و نمی‌تواند فاقد کمالی از کمالات باشد.

۸

تطبیق بررسی قول سوم

وأما القول الثالث، وهو منسوب إلى الكرّامية، (و اما قول سوم که منسوب به کرّامیه است که طرفداران که پیروان ابو عبد الله محمد بن کرّام می‌باشند که قائل به جسمیت خداوند هستند و عرش را امری مادی می‌دانند که خداوند روی آن نشسته است و مانند آن) فلازم ما فيه من كون الصفات زائدة حادثة، كون الذات المتعالية ذات مادة قابلة للصفات التي تحدث فيها، (و لازم این قول که می‌گویند صفات خداوند زائد و حادث باشند این است که خداوند دارای ماده باشد و قابل آن صفات باشد که اول آنها را دارا نباشد و بعد صفاتی که در آن ذات حادث می‌شود را دارا شود.) ولازمه تركب الذات، وهو محال، (و از آنجا که ماده بدون صورت امکان تحقق ندارد لازمه‌اش این است که ذات خداوند مرکب از ماده و صورت باشد که محال است زیرا اگر چیزی مرکب باشد نیاز به اجزائش دارد و دیگر نباید واجب الوجود باشد.) وكون الذات خالية في نفسها عن الكمال، وهو محال. (اشکال دیگر این است که لازمه‌ی این قول این است که ذات خداوند باید در ذات خودش از کمال خالی باشد و این محال است زیرا خداوند صرف الوجود است و هیچ عدمی در او راه ندارد.)

۹

بررسی قول چهارم

اما قول چهارم: این قول می‌گوید که خداوند وصفی ندارد و واضح است که اشکال اشاعره به آن بار می‌شود.

۱۰

تطبیق بررسی قول چهارم

وأما القول الرابع، وهو منسوب إلى المعتزلة، (اما قول چهارم که منتسب به معتزلها است) فلازم ما فيه من نيابة الذات عن الصفات، خلوها عنها، (لازمه‌ی آنچه می‌گویند که ذات خداوند جای همه‌ی صفات را می‌گیرد و دیگر ذات خداوند به صفات آن احتیاج ندارد بلکه صرفا کار خداوند مانند کسی است که آن صفت را دارد این است که ذات خداوند از این صفات و کمالات خالی باشد.) وهو - كما عرفت - وجود صرف، لا يشذ عنه وجود ولا كمال وجودي، هذا خلف. (و حال آنکه خداوند وجود صرف است که از او هیچ وجود و هیچ کمال وجودی خارج نیست و این خلف است زیرا نداشتن با داشتن خلاف فرض است.)

 [۱] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج۱، ص۱۰۸، ط دار الکتب الاسلامیة.

[۲] یس/سوره۳۶، آیه۸۲.

والحق هو الأول المنسوب إلى الحكماء ، لما عرفت أن ذاته المتعالية مبدأ لكل كمال وجودي ، ومبدأ الكمال غير فاقد له ، ففي ذاته حقيقة كل كمال يفيض عنه وهو العينية.

ثم حيث كانت كل من صفات كماله ، عين الذات الواجدة للجميع ، فهي أيضا واجدة للجميع وعينها ، فصفات كماله مختلفة بحسب المفهوم ، واحدة بحسب المصداق الذي هو الذات المتعالية.

وقول بعضهم ، إن علة الإيجاد مشيئته وإرادته تعالى دون ذاته ، كلام لا محصل له ، فإن الإرادة عند هذا القائل ، إن كانت صفة ذاتية هي عين الذات ، كانت نسبة الإيجاد إلى الإرادة عين نسبته إلى الذات ، فلم يأت بطائل ، وإن كانت من صفات الفعل المنتزعة من مقام الفعل ، فللفعل تقدم عليها ، واستناده في وجوده إليها ، تقدم المعلول على العلة وهو محال ، على أن لازم هذا القول ، كون نسبة الإيجاد والخلق إليه تعالى مجازا.

وأما القول الثاني وهو منسوب إلى الأشاعرة ، ففيه أن هذه الصفات وهي على ما عدوها ، الحياة والقدرة والعلم والسمع والبصر والإرادة والكلام ، إما أن تكون معلولة أو غير معلولة لشيء.

فإن لم تكن معلولة لشيء ، وكانت موجودة في نفسها واجبة في ذاتها ، كانت هناك واجبات ثمان ، وهي الذات والصفات السبع ، وأدلة وحدانية الواجب تبطله.

وإن كانت معلولة فإما أن تكون معلولة ، لغير الذات المتصفة بها أو معلولة لها.

وعلى الأول كانت واجبة بالغير ، وينتهي وجوبها بالغير إلى واجب بالذات ، غير الواجب بالذات الموصوف بها ، وأدلة وحدانية الواجب تبطله كالشق السابق ، على أن فيه حاجة الواجب الوجود لذاته ، في اتصافه بصفات كماله إلى غيره وهو محال.

وعلى الثاني ، يلزم كون الذات المفيضة لها متقدمة عليها بالعلية ، وهي

فاقدة لما تعطيه من الكمال وهو محال.

على أن فيه ، فقدان الواجب في ذاته صفات الكمال ، وقد تقدم أنه صرف الوجود ، الذي لا يشذ عنه وجود ولا كمال وجودي هذا خلف.

وأما القول الثالث وهو منسوب إلى الكرامية ، فلازم ما فيه من كون الصفات زائدة حادثة ، كون الذات المتعالية ذات مادة ، قابلة للصفات التي تحدث فيها ، ولازمة تركب الذات وهو محال ، وكون الذات خالية في نفسها عن الكمال وهو محال.

وأما القول الرابع وهو منسوب إلى المعتزلة ، فلازم ما فيه من نيابة الذات عن الصفات خلوها عنها ، وهو كما عرفت وجود صرف ، لا يشذ عنه وجود ولا كمال وجودي هذا خلف.

الفصل الخامس

في علمه تعالى

قد تقدم (١) أن لكل مجرد عن المادة علما بذاته ، لحضور ذاته عند ذاته وهو علمه بذاته.

وتقدم أيضا أن ذاته المتعالية صرف الوجود ، الذي لا يحده حد ، ولا يشذ عنه وجود ولا كمال وجودي ، فما في تفاصيل الخلقة ، من وجود أو كمال وجودي بنظامها الوجودي ، فهو موجود عنده بنحو أعلى وأشرف ، غير متميز بعضها من بعض ، فهو معلوم عنده علما إجماليا ، في عين الكشف التفصيلي.

ثم إن الموجودات بما هي معاليل له ، قائمة الذوات به قيام الرابط

__________________

(١) في الفصل الحادي عشر من المرحلة الحادية عشر.