درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۴: صفات واجب تعالی

 
۱

خطبه

۲

صفات واجب تعالی

صفات خداوند به دو قسم که عبارتند از صفت ذات و صفت فعل تقسیم می‌شود.

صفات ذاتیه عبارتند از صفاتی که اتصال واجب تعالی به آنها احتیاج به امر زائدی بر ذات نیست یعنی ذات واجب که باشد این صفات هست؛ خواه خارج از او چیزی باشد یا نه. مانند حیات، عالم بودن که اگر چیزی در جهان نباشد هم علم دارد به خودش و هم علم به آنچه بعدا خلق می‌شود زیرا او عالمانه می‌آفریند نه اینکه اول خلق کند و بعد علم پیدا کند که چه چیزی خلق کرده است. اینها دسته را صفات ذات یا ذاتیه می‌گویند.

در مقابل، صفات فعل یا فعلیه است که اتصاف باری تعالی به این صفات احتیاج به امری خارج از ذات دارد. مانند رازق. اگر این صفت به معنای قادر بر رزق باشد چون بر قدرت بر می‌گردد این صفت به ذات بر می‌گردد ولی اگر به معنای کسی که رزق دهنده است باشد یعنی به معنای فعلیت رزق باشد واضح است که باید ما وراء ذات خداوند مرزوقی باشد تا اتصاف او به رازق صحیح باشد.

همچنین است در مورد صفت خالق که هرچند قادر بر خلق است و قدرت از صفات ذات است ولی خالق هنگامی است که فعلی از خداوند صادر شود. صفاتی نظیر محیی نیز از همین قبیل است.

از این بیان مشخص می‌شود که همه‌ی صفات فعلیه ریشه در قدرت دارند که صفت ذات است ولی خود صفات فعلیه در صورتی صفت برای باری هستند که چیزی خارج از ذات باری فرض شود.

بر این اساس که صفات فعل احتیاج به فرض امری خارج از ذات خداوند احتیاج دارد، مشخص می‌شود که این صفات همه حادث هستند و خارج از ذات می‌باشند و از مقام فعل واجب تعالی منتزع می‌شوند.

بحثی که بعدا مطرح می‌شود آیا صفات، زائد بر ذات هستند تا نه این بحث در صفات ذات است و الا اجماع است که صفات فعل خارج از ذات می‌باشند.

اما آنچه مهم است صفات ذات است. این صفات تقسیماتی دارد.

تقسیم اول تقسیم صفات ذات به ثبوتی و سلبی است.

ابتدا باید دید که آیا واجب تعالی صفات ذاتی دارد یا نه. زیرا تقسیم فوق با فرض امکان یک سری صفات برای خداوند هم صحیح است مثلا فردی است که یک سری صفات می‌تواند داشته باشد که آن را می‌توان به ثبوتی و سلبی تقسیم کرد. از این رو ابتدا باید ثابت کرد که خداوند صفات ذاتی دارد تا بعد بگوییم که تقسیم فوق در صفات او وجود دارد.

در فصل قبل در مسأله‌ی توحید ربوبی اثبات کردیم که هر موجودی با تمامی کمالات وجودی اش از خداوند نشئت می‌گیرد و خداوند مفیض همه‌ی وجودات و کمالات وجودی آنها است. از این رو اگر کسی علم یا حیات دارد و یا اراده می‌کند همه‌ی اینها از ناحیه‌ی خداوند است نه از طرف خودش. وقتی خداوند علت تمامی آن کمالات است کما اینکه علت وجودات آنها هم هست، با توجه به اینکه معطی شیء نمی‌تواند فاقد آن باشد باید خودش هم آن کمالات را به نحو اعلی و اشد دارا باشد. اگر علت، آن کمالات را به اندازه‌ی معلول داشته باشد پس خودش هم می‌تواند گاه معلول باشد و آن علت.

این دلیل اصل اتصاف به کمالات را ثابت می‌کند ولی اینکه این کمالات در چه حد است و مثلا علم و قدرت در خداوند محدود است یا نا محدود، از این دلیل اثبات نمی‌شود. بعد باید اضافه کنیم که این صفات عین ذات است و چون ذات خداوند نامحدود است این صفات هم باید نامحدود باشد.

با این مقدمه می‌گوییم که صفات خداوند بر دو نحو است ثبوتیه که وجود کمالی را می‌فهماند و سلبیه.

از آنجا که گفتیم که هیچ کمالی از خداوند سلب نمی‌شود بنا بر این صفات سلبیه بتمامه سلب نقص و عجز است. عجز و نقص اموری عدمی هستند و به معنای عدم کمال می‌باشند و سلب سلب به اثبات بر می‌گردد. مثلا وقتی می‌گویید که خداوند جاهل نیست معنایش این است که عدم علم از خداوند سلب می‌شود که همان اثبات علم می‌باشد.

صفات ثبوتیه‌ی ذاتیه بر سه قسم است:

صفات ثبوتیه‌ی حقیقیه‌ی محضه که صفاتی است که همان طور که در تحقق شان احتیاج به فرض امری خارجی ندارند در تعقلش هم احتیاج به فرض امری خارجی ندارد. در تحقق احتیاج به امر خارجی ندارند زیرا صفات ذاتی صفاتی اند که در ذات هستند و صفات فعل نیستند. ولی گاه تصور آن هم احتیاج به امر خارجی ندارد مانند تصور حیات برای خداوند.

صفات ثبوتیه‌ی حقیقه‌ی ذات الاضافه اگر تحققشان احتیاج به فرض امر خارجی نداشته باشد ولی تعقلشان داشته باشد به آن صفات حقیقه‌ی ذات الاضافه می‌گویند مانند عالم که تعقل آن احتیاج به تصور معلوم دارد.

صفات اضافیه‌ی محضه صفاتی هستند که اعتباری هستند و ما بحذاء خارجی ندارند زیرا اضافه به وجود طرفین موجود است.

مثلا اگر عالم و معلومی وجود دارد باید بین این دو رابطه باشد. این رابطه را اگر به عالم نسبت دهند به آن عالِمیت و اگر به معلوم نسبت دهند به آن معلومیت می‌گویند. عالمیت غیر علم و غیر شیء معلوم است بلکه صرف رابطه‌ی بین عالم و علم است که همان اضافه است.

بعد علامه اضافه می‌کند که صفات اضافیه یقینا خارج از ذات است و الا اگر امر اعتباری عین ذات باری باشد معنایش این است که ذات باری عین امری اعتباری است و مانند آن امر، ما بحذاء مستقل ندارد.

اما در صفات دسته‌ی اول و دوم بحث است که آیا عین ذات است یا نه.

اما صفات سلبیه: این صفات هم چون به صفات ثبوتیه بر می‌گردند و امر مستقلی نیستند هر آنچه در صفات ثبوتیه گفته می‌شود در صفات سلبیه هم صادق می‌باشد. بنا بر این هر آنچه باید بگوییم در صفات ثبوتیه‌ی در قسم اول و دوم می‌باشد.

۳

تطبیق صفات واجب تعالی

الفصل الرابع في صفات الواجب الوجود تعالى ومعنى اتصافه بها (فصل چهارم در صفات خداوند و واجب تعالی چگونه به این صفات متصف است یعنی آیا صفات زائد بر ذات است یا نه.)

تنقسم الصفات الواجبية - بالقسمة الأولية - إلى ما تكفي في ثبوته الذات المتعالية، من غير حاجة إلى فرض أمر خارج، (صفات واجب به تقسیم اولی تقسیم می‌شود به صفتی که خود ذات خداوند کافی است در ثبوت آن صفت بدون اینکه در اتصاف خداوند به آن به امر زائدی احتیاج داشته باشد. البته این تقسیم اولیه است یعنی بعد هر یک از صفات ثبوتی و سلبی خود به تقسیمات دیگری تقسیم می‌شوند.) كحياته (تعالى) وعلمه بنفسه، (ما حیات خداوند و علم خداوند به خودش و همچنین است اگر علم به غیر دارد ولی در علم واجب تعالی به نفسش اجماع است که از صفات ذات می‌باشد.) وتسمى: (الصفة الذاتية)، (و این دسته از صفات را صفات ذاتیه می‌نامند.) وما لا يتم الاتصاف به إلا مع فرض أمر خارج من الذات، (و تقسیم می‌شود به صفاتی که اتصاف واجب به آن تمام نمی‌شود مگر با فرض امری که خارج از ذات او باشد.) كالخلق والرزق والاحياء، (مانند خلق، رزق و احیاء که خداوند تا زمانی که کسی را خلق نکرده و روزی ندارد و حیات نداره متصف به خالق و رازق و محیی نمی‌شود. هرچند قدرت بر این امور را دارد و قدرت از صفات ذات است. این صفات تا زمانی که فعلی صادر نشده است وجود ندارد.) وتسمى: (الصفة الفعلية). (و این صفات را صفات فعلیه می‌نامند.) والصفات الفعلية كثيرة، (و صفات فعلیه بسیار زیاد است و اکثر صفاتی که در دعای جوشن کبیر است صفات فعلیه می‌باشد.) وهي على كثرتها منتزعة من مقام الفعل، (و این صفات با همه‌ی زیادی اشان از ذات خداوند انتزاع نمی‌شوند بلکه از مقام فعل منتزع می‌شوند یعنی زمانی خداوند به اینها متصف می‌شود که فعلی را انجام دهد.) خارجة عن الذات، (و این صفات خارج از ذات است.) والكلام في هذه الفصول في الصفات الذاتية. (در این فصول ما از صفات ذاتی بحث می‌کنیم نه فعلی.)

فنقول: قد عرفت أنه (تعالى) هو المبدأ المفيض لكل وجود وكمال وجودي، (در فصل قبل گذشت که خداوند متعال تنها مبدئی است که افاضه کننده‌ی همه‌ی وجودها و کمال‌های وجودی است. الف و لام در المبدأ علامت حصر است مانند زید العالم. یعنی فقط زید عالم است مخصوصا که ضمیر هو هم آورده شده است که حصر بیشتری را می‌رساند مانند زید هو العالم.) وقد ثبت في المباحث السابقة أن العلة المفيضة لشئ واجدة لحقيقة ذلك الشئ بنحو أعلى وأشرف، (و در مباحث گذشته این نکته نیز ثابت شد که علتی که چیزی را افاضه می‌کند خودش باید حقیقت آن را به نحو بالاتر و بهتر داشته باشد.) فمعطي الشئ غير فاقد له، (و کسی که کمالی را اعطاء می‌کند نمی‌تواند فاقد آن باشد.) فله (سبحانه) اتصاف ما بصفات الكمال كالعلم والقدرة والحياة، (بنا بر این خداوند اتصافی به این صفات کمال دارد مانند علم و قدرت و حیات. البته این دلیل فقط اتصاف خداوند به آن صفات کمال را ثابت می‌کند اما اینکه این صفات محدود هستند یا نامحدود، عین ذات هستند یا خارج از ذات و مانند آن از این دلیل استفاده نمی‌شود.) فلننظر في أقسام الصفات ونحو اتصافه بها، (بنا بر این در اقسام صفات و نحوه‌ی اتصاف واجب به آن صفات بحث می‌کنیم.)

فنقول: تنقسم الصفة إلى (ثبوتية) كالعالم والقادر، (صفات به ثبوتیه تقسیم می‌شود که اثبات امری را در مورد خداوند انجام می‌دهد مانند عالم و قادر) و (سلبية) تفيد معنى سلبيا، (و صفات سلبیه که صفاتی را از خداوند سلب می‌کند.) لكنك عرفت آنفا أنه لا يجوز سلب كمال من الكمالات منه (تعالى) (لکن گفتیم که هیچ کمالی از کمالات را نمی‌توان از خداوند سلب کرد.) لكونه مبدأ كل كمال، (زیرا خداوند مبدأ کلیه‌ی کمالات است و همه‌ی کمالات را دارد.) فصفاته السلبية ما دل على سلب النقص والحاجة، (بنا بر این صفات سلبیه صفاتی اند که دلالت می‌کنند بر سلب نقص و حاجت یعنی خداوند نقص ندارد و فقط حاجت در آن نیست.) كمن ليس بجاهل، ومن ليس بعاجز، (یعنی خداوند جاهل نیست و عاجز نمی‌باشد.) وما ليس بجوهر، (و خداوند جوهر نیست یعنی چیزی نیست که اگر بخواهد موجود شود در غیر موضوع موجود می‌شود. جوهر نیست زیرا ماهیّت نیست و خداوند ماهیّت ندارد زیرا ماهیّت علامت محدودیت است و محدودیت نقص است.) ولما كان النقص والحاجة في معنى سلب الكمال، (و از آنجا که معنای نقص و حاجت به معنای سلب کمال می‌باشد.) كانت الصفة السلبية المفيدة لسلب النقص راجعة إلى سلب سلب الكمال وهو إيجاب الكمال، (صفات سلبیه که مفید سلب نقص است بازگشت به سلب سلب کمال می‌کند که همان ایجاب کمال است. زیرا نفی در نفی همان اثبات است زیرا وقتی نفیی را نفی کنیم یعنی نقیضش که اثبات است ثابت می‌شود.) فمعنى (ليس بجاهل): سلب سلب العلم، ومعناه: إيجاب العلم. (بنا بر این معنای اینکه خداوند جاهل نیست این است که سلب العلم را از خداوند سلب کنیم که بازگشت آن به همان ایجاب علم برای خداوند است.)

ثم الصفات الثبوتية تنقسم إلى (حقيقية) كالعالم، و (إضافية) كالقادرية والعالمية. (صفات ثبوتیی تقسیم می‌شود به حقیقیه که صفاتی است که ما بحذاء مستقل دارد مانند عالم و صفات اضافیه مانند قادریت که رابطه‌ای است بین قادر و مقدور و عالمیت که رابطه‌ای است بین عالم و معلوم. این رابطه اگر به عالم نسبت داده شود به آن عالمیت می‌گویند و اگر به معلوم نسبت داده شود به آن معلومیت می‌گویند. هکذا در قادریت و مقدوریت.) وتنقسم الحقيقية إلى (حقيقية محضة) كالحي، و (حقيقية ذات إضافة) كالعالم بالغير. (و صفات حقیقیه تقسیم می‌شود به حقیقه‌ی محضه که صفاتی است که همان گونه که خودش حقیقی است تعلقش هم نیاز به اضافه ندارد مانند حیّ که به آن صفات حقیقه‌ی محضه می‌گویند. و گاه تعلقش نیاز به اضافه دارد که به آن حقیقه‌ی ذات اضافه می‌گویند مانند علم به غیر که تصور علم احتیاج به تصور معلوم دارد.) ولا ريب في زيادة الصفات الإضافية على الذات المتعالية، (در این سه قسم، شکی نیست که صفات اضافی زائد بر ذات خداوند است و عین ذات نیست.) لأنها معان اعتبارية، (زیرا اینها معانی ای اعتباری هستند و ما بحذاء مستقل ندارند و اگر بخواهند عین خداوند باشند معنایش این است که خداوند نیز اعتباری است و ما بحذاء مستقل ندارد.) وجلت الذات أن تكون مصداقا لها، (و منزه است خداوند از اینکه مصداق برای صفات اعتباری باشد.) والصفات السلبية ترجع إلى الثبوتية الحقيقية، فحكمها حكمها. (صفات سلبیه نیز چون به صفات ثبوتیه بر می‌گردد، حکمش مانند حکم صفات ثبوتیه است.) وأما الصفات الحقيقية - أعم من الحقيقية المحضة والحقيقية ذات الإضافة - ففيها أقوال: (اما در صفات حقیقه چه محضه باشند و چه ذات اضافه در آنها چهار قول مطرح است.)

۴

اقوال در صفات حقیقیه

در اینکه صفات حقیقیه عین ذات است یا نه چهار قول است:

قول اول این است که این صفات عین ذات است بنا بر این خود این صفات هم عین هم می‌باشند بنا بر این قدرت عین علم است و علم عین قدرت.

دوم اینکه: این صفات زائد بر ذات است مانند ما که وجود ما عبارت است از حیوان ناطق ولی علم ما چیزی زائد بر ماست. فرق آن این است که در ما این صفات لازم ذات نیست ولی در خداوند لازم ذات است.

سوم اینکه: صفات هم زائد بر ذات هستند و هم لازم ذات نیستند مانند ما که زمانی کاتب نبودیم و بعد کاتب شدیم خداوند نیز به همین نحو است یعنی زمانی بوده که خداوند که قدیم است بوده است و این صفات نبوده است و بعد حادث شده است.

چهارم اینکه: خداوند مطلقا صفاتی ندارد تا بحث شود که عین ذات است یا زائد بر آن. اگر هم می‌گوییم خداوند عالم است این عقیده‌ی مسلمانان است و الا اگر به خداوند می‌گوییم: عالم است یعنی او مثل عالم است یعنی مانند کسی که عالم است کار انجام می‌دهد یعنی خداوند بدون علم کاری درست انجام می‌دهد ولی وقتی کاری انجام می‌دهد همواره درست از کار در می‌آید. بنا بر این اگر می‌گوییم او عالم است و قادر است یعنی کار عالمانه می‌کند و کاری که افراد قادر می‌کنند را انجام می‌دهد.

۵

تطبیق اقوال در صفات حقیقیه

أحدها: أنها عين الذات المتعالية، وكل منها عين الأخرى. (قول اول این است که این صفات عین ذات هستند و هر یک از این صفات عین دیگری می‌باشند. البته باید توجه داشت که مفهوم این صفات با دیگری یکی نیست زیرا مفهوم علم با قدرت فرق دارد بلکه مراد این است که مصداق هر دو یکی است. بر خلاف چیزی مانند یک جسم که طول و عرض و عمق داشتن آن غیر از سفید بودن آن است. ولی در خداوند همه‌ی صفات مصداقا یکی بیشتر نیستند.)

وثانيها: أنها زائدة على الذات لازمة لها، فهي قديمة بقدمها. (قول دوم این است که این صفات مانند انسان‌ها و سایر موجودات زائد بر ذات هستند ولی بر خلاف سایر موجودات، این صفات در خداوند لازم ذات است و از همان زمان که ذات خداوند بوده است آنها بوده و قدیم هستند. این قول منسوب به اشاعره است که خداوند و هفت صفت ثبوتی خداوند را قدیم می‌دانند.)

وثالثها: أنها زائدة على الذات حادثة. (قول سوم این است که این صفات هم زائد بر ذات هستند و هم لازم ذات نیستند و قدیم نیستند.)

ورابعها: أن معنى اتصاف الذات بها كون الفعل الصادر منها فعل من تلبس بها، (قول چهارم این است که اتصاف ذات به این صفات این نیست که ذات خداوند واقعا این صفات را دارد بلکه این است که فعلی که از خداوند صادر می‌شود مانند کسی است که این صفات را دارا است.) فمعنى كونها عالمة أنها تفعل فعل العالم في إتقانه وإحكامه ودقة جهاته، (مثلا معنای اینکه خداوند عالم است این است که او کار انسانی که عالم را انجام می‌دهد یعنی کارش متقن است و از روی حکمت است و از هر جهت دقیق می‌باشد.) وهكذا، فالذات نائبة مناب الصفات. (و همچنین است در مورد سایر صفات. بنا بر این ذات خودش صفتی ندارد و بلکه نائب مناب آن صفات است و در واقع بجز ذات چیز دیگری وجود ندارد.) و الحق هو الاول. (در میان این چهار قول حق با قول اول است)

قليل ، وما خيره وشره متساويان ، وما شره كثير وخيره قليل ، وما هو شر محض ، وأول الأقسام موجود ، كالعقول المجردة التي ليس فيها إلا الخير ، وكذا القسم الثاني كسائر الموجودات المادية ، التي فيها خير كثير بالنظر إلى النظام العام ، فإن في ترك إيجاده شرا كثيرا ، وأما الأقسام الثلاثة الباقية فهي غير موجودة ، إما ما خيره وشره متساويان ، فإن في إيجاده ترجيحا بلا مرجح ، وأما ما شره كثير وخيره قليل ، فإن في إيجاده ترجيح المرجوح على الراجح ، وأما ما هو شر محض فأمره واضح ، وبالجملة لم يستند بالذات إلى العلة ، إلا الخير المحض والخير الكثير ، وأما الشر القليل ، فقد استند إليها بعرض الخير الكثير الذي يلزمه.

الفصل الرابع

في صفات الواجب الوجود تعالى ومعنى اتصافه بها

تنقسم الصفات الواجبية بالقسمة الأولية ، إلى ما تكفي في ثبوته الذات المتعالية ، من غير حاجة إلى فرض أمر خارج ، كحياته تعالى وعلمه بنفسه ، وتسمى الصفة الذاتية ، وما لا يتم الاتصاف به إلا مع فرض أمر خارج من الذات ، كالخلق والرزق والإحياء وتسمى الصفة الفعلية.

والصفات الفعلية كثيرة ، وهي على كثرتها منتزعة من مقام الفعل ، خارجة عن الذات ، والكلام في هذه الفصول في الصفات الذاتية ، فنقول قد عرفت أنه تعالى ، هو المبدأ المفيض لكل وجود وكمال وجودي ، وقد ثبت في المباحث السابقة ، أن العلة المفيضة لشيء ، واجدة

لحقيقة ذلك الشيء بنحو أعلى وأشرف ، فمعطي الشيء غير فاقد له ، فله سبحانه اتصاف ما بصفات الكمال ، كالعلم والقدرة والحياة ، فلننظر في أقسام الصفات ونحو اتصافه بها فنقول ، تنقسم الصفة إلى ثبوتية كالعالم والقادر ، وسلبية تفيد معنى سلبيا ، لكنك عرفت آنفا ، أنه لا يجوز سلب كمال من الكمالات منه تعالى ، لكونه مبدأ كل كمال ، فصفاته السلبية ما دل على سلب النقص والحاجة ، كمن ليس بجاهل ومن ليس بعاجز وما ليس بجوهر ، ولما كان النقص والحاجة في معنى سلب الكمال ، كانت الصفة السلبية المفيدة لسلب النقص ، راجعة إلى سلب سلب الكمال وهو إيجاب الكمال ، فمعنى ليس بجاهل سلب سلب العلم ، ومعناه إيجاب العلم.

ثم الصفات الثبوتية تنقسم إلى حقيقية كالعالم ، وإضافية كالقادرية والعالمية ، وتنقسم الحقيقية إلى حقيقية محضة كالحي ، وحقيقية ذات إضافة كالعالم بالغير.

ولا ريب في زيادة الصفات الإضافية ، على الذات المتعالية لأنها معان اعتبارية ، وجلت الذات أن تكون مصداقا لها ، والصفات السلبية ترجع إلى الثبوتية الحقيقية ، فحكمها حكمها.

وأما الصفات الحقيقية ، أعم من الحقيقية المحضة ، والحقيقية ذات الإضافة ففيها أقوال ، أحدها أنها عين الذات المتعالية ، وكل منها عين الأخرى ، وثانيها أنها زائدة على الذات لازمة لها ، فهي قديمة بقدمها ، وثالثها أنها زائدة على الذات حادثة ، ورابعها أن معنى اتصاف الذات بها ، كون الفعل الصادر منها فعل من تلبس بها ، فمعنى كونها عالمة ، أنها تفعل فعل العالم في إتقانه وإحكامه ودقة جهاته ، وهكذا فالذات نائبة مناب الصفات.