تتمة: ثنویین و دوگانه پرستان با شبههای برخورد کردهاند که به سبب آن مشرک شدهاند. این شبهه مرکب از صغری و کبرایی است.
صغرای آن عبارت است از اینکه در عالم هستی هم خیر وجود دارد و هم شر. یعنی وجوداتی هستند که خیر هستند و بعضی شر میباشند. خیر و شر هم ضد هم هستند.
کبری این است که ضدین نمیتواند مستند به یک علت باشد زیرا اگر یک چیز منشأ دو ضد باشد علامت آن است که لازم نیست که سنخیت بین علت و معلول وجود داشته باشد. اگر علتی سنخیت با چیزی داشته باشد دیگر نمیتواند سنخیت با ضدش داشته باشد.
نتیجه اینکه در جهان هستی باید دو خالق وجود داشته باشد یکی خالق خیرات است که یزدان است و خالق دیگری برای شرور که اهریمن میباشد.
افلاطون در جواب میگوید: مقدمهی اول در این استدلال مخدوش است و آن اینکه در عالم، هستی که از آن جهت که هستی است و شر باشد وجود ندارد. اگر شری هست همواره به سبب عدمها میباشد. مثلا قتل و آدم کشی یکی از مصادیق بارز شر است ولی اگر تجزیه شود مشخص میشود که شر آن در امر عدمی است نه وجودی. مثلا در قتل، به شمشیر تیز احتیاج است. اصل وجود شمشیر خیر است زیرا اگر نبود بسیاری از کارهای عالم به مشکل مواجه میشد. تیز بودن شمشیر هم کمالی برای شمشیر است. اما انسانی که قاتل است در اینکه قدرت دارد که شمشیر را بلند کند و کسی را بکشد، خیر است زیرا قدرت برای انسان کمالی برای آن است. همچنین اینکه گردن یک فرد این قابلیت را دارد که بر اثر ضربهی شمشیر بریده شود خیر است زیرا در غیر این صورت مجسمهای بود که دیگر نمیتوانست انسان باشد. کمال انسان به این است که گردنش آن خصوصیت را داشته باشد.
بله وجود بدن تا قبل از اصابت شمشیر به آن از طرف باری تعالی محل افاضهی حیات بود زیرا حیات به هر چیزی افاضه نمیشود و باید ظرفیت در وجود باشد تا خداوند چیزی را به آن افاضه کند و از این جهت حیات به سنگ افاضه نمیشود. ولی وقتی سر از بدن فرد جدا شده است دیگر حیات به آن افاضه نمیشود. این عدم افاضهی حیات همان شر است که از آن سخن میگوییم که منسوب به امری عدمی است. حیات، احتیاج به علت داشت ولی عدم احتیاج به علت ندارد.
ارسطو هم در تکمیل فرمایش افلاطون گفته است اگر وجودات را تصور کنیم، هر آنچه در عالم محقق میشود و یا قابلیت تحقق دارد پنج قسم بیشتر نیست:
۱. یا خیر محض است و هیچ شری در کنارش نیست زیرا کمال محض است و هیچ عدمی در آن نیست.
۲. یا شر محض است که هیچ خیری ندارد.
۳. هم خیر دارد و هم شر ولی خیرش از شر بیشتر است.
۴. عکس صورت قبلی که شرش بیشتر است.
۵. چیزی که خیر و شرش مساوی است.
آنچه خداوند آفریده است یکی آنهایی است که خیر محض است مانند آنچه که در ما فوق عالم ماده خلق شده است که در آن هرگز کمالی وجود ندارد که سبب شد کمال دیگری ادامه پیدا نکند و تبدیل به عدم شود زیرا در آن عالم، تزاحمی وجود ندارد. هر چیزی در منتهای آنچه استعداد آن را دارند، کمال دارند.
قسم دومی وجودی است که هم خیر دارد و هم شر ولی خیرش بیشتر از شر است و این عبارت است از عالم ماده زیرا در آن هم کمالات است و این کمالات گاه جلوی کمالات دیگر را میگیرد ولی در مجموعهی این نظام، خیر بیشتر از شر است در نتیجه اگر خداوند این عالم را خلق نمیکرد، این علامت آن بود که خداوند برای فرار از آن شر کم، وجوداتی که خیر کثیر داشتند را خلق نمیکرد که در نتیجه یعنی مبتلا به شر کثیر میشد. زیرا ترک ایجاد چیزی که خیرش بیشتر است یعنی شر بیشتر به وجود میآید و این با حکمت باری تعالی منافات داشت. بنا بر این در خیر کثیری که بدون شر قلیل نمیتواند باشد، شر هم به خالق خیر منتسب است ولی این اسناد بالعرض است مانند اسناد جریان به میزاب زیرا شر عبارت است از امری عدمی که از باری تعالی صادر نمیشود.
اما سایر اقسام یعنی چیزی که شر و خیرش مساوی باشد و یا شرش بیشتر باشد و یا شر محض باشد در عالم وجود ندارد.