درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۹: تقسیمات علم حصولی

 
۱

خطبه

۲

تقسیم علم حصولی به حقیقی و اعتباری

سخن در علم است. بعد از تقسیم علم به حضوری و حصولی شروع به تقسیماتی در علم حصولی کردیم و در این فصل به تقسیم دیگری از آن می‌پردازیم که عبارت است از تقسیم علم حصولی به حقیقی و اعتباری.

علم حصولی عبارت است از مفهومی که در ذهن است که حاکی از خارج می‌باشد. این مفاهیم بر دو نوع است. گاه مفاهیمی است که گاه در ذهن وجود دارند و گاه مصداقشان در خارج موجود است که اگر در ذهن موجود باشند اثری بر آنها بار نیست ولی اگر در خارج موجود باشند آثاری بر آنها بار است، به آنها اصطلاحا مفاهیم حقیقی می‌گویند. مثلا مفهوم انسان اگر در خارج موجود باشد آثار خاص خود را دارد مثلا اگر در حقیقت انسان این نکته وجود دارد که جسم است و دارای ابعاد ثلاثه می‌باشد انسان خارجی هم جسم است و دارای ابعاد ثلاثه می‌باشد. با این حال، انسان دیگری هم هست که در ذهن است که مفهوم انسان است که هیچ یک از آن آثار خارجی را ندارد. چنین مفهومی، مفهوم حقیقی و یا ماهیّت نامیده می‌شود. در بحث وجود و ماهیّت هم این نکته را متذکر شدیم. که موجوداتی که در خارج هستند و آثاری دارند یک وجود دیگر دارند که در ذهن است که آن آثار را ندارند.

شأن این مفهوم‌ها این است که از چیستی شیء حکایت می‌کنند یعنی نشان می‌دهند که این موجود چیست. در اول بحث اصالة الوجود گفتیم که هر چه را که تصور می‌کنیم دو مفهوم از آن به ذهن ما می‌آید یکی اینکه آن مفهوم هست و دیگر اینکه این مفهوم چه چیزی است مثلا انسان است یا کتاب و یا چیزی دیگر. هست بودن آن شیء بین همه‌ی اشیاء مشترک است ولی چیستی شیء یک وجود را از وجودهای دیگر متمایز می‌کند.

در مقابل، مفاهیمی اند که فقط یک بعد دارند یعنی یا حیثیت آنها به گونه‌ای است که باید در خارج باشند و در ذهن نمی‌توانند بیایند و اگر در ذهن بیایند دیگر آنچه در ذهن است مصداق آن شیء نیست. مانند مفهوم وجود که مصداق آن عبارت است از هستی خارجی و یا مفهوم علت که مصداق آن عبارت است از مؤثر خارجی. آنی که در ذهن ماست مفهومی از آن است نه خود آن. همچنین است حثیت مفهوم کثیر که یعنی تا در خارج است مصداق کثیر است ولی وقتی در ذهن باشد دیگر کثیر نیست و همچنین است مفهوم واحد. از آنجا که حیثیت خارجیت غیر از ذهنیت است اگر قرار بود این مفاهیم با همان خصوصیات خارجی وارد ذهن شوند لازمه‌اش آن بود که خارج منقلب به ذهن شود و این به معنا تناقض است زیرا اگر موجودی ذهنی شود یعنی نباید خارجی بود و به بیان دیگر هم خارجی باشد و هم نباشد. خلاصه اینکه این مفاهیم، دو بعدی نیستند که گاه مصداقشان در خارج باشد و گاه در ذهن

از آن سو مفاهیمی هستند که یک بعدی اند ولی به این گونه که مصداقشان فقط در ذهن است و نه در خارج. مانند مفهوم کلی. مصداق کلی عبارت است از مفهومی که در ذهن است که اگر به وجود خارجی موجود شود دیگر جزئی است. بنا بر این انسان به وجود ذهنی کلی است و هر انسانی را شامل می‌شود ولی در خارج اگر موجود شود از آنجا که الشیء ما لم یتشخص لم یوجد، حتما باید جزئی شود. اگر قرار باشد این مفهوم با همان خصوصیت در خارج هم موجود شود لازمه‌اش این است که وجود ذهنی به خارج منقلب شود. خارج را نمی‌توان بر چیزی حمل کرد زیرا حمل به معنای اتحاد است و هیچ امری خارجی با هیچ چیزی این همانی ندارد. شیء فقط در ذهن می‌تواند مقوله باشد و بر چیزی حمل شود و بتوان مثلا گفت: زید انسان.

این دو قسم اخیر را مفاهیم اعتباری می‌گویند.

البته اعتباری اصطلاحات مختلفی دارد که آنچه گفته شده است یک مصداق آن است که در مقابل مفاهیم حقیقی قرار گیردند. این مفاهیم که یا در ذهن است و یا در خارج ماهیّت نیستند زیرا خصوصیت ماهیّت این است که هم می‌تواند در خارج باشد و هم در ذهن. نام این مفاهیم را معقولات ثانیه هم می‌نامند. قسم اول آن را که فقط در خارج هستند و نه در ذهن، مفاهیم ثانیه‌ی فلسفی می‌نامند و قسم دوم که فقط در ذهن هستند را معقولات ثانیه‌ی منطقی می‌نامند. مانند مفهوم نوع، جنس، کلی، جزئی و مانند آن.

۳

بیان چند امر

علامه سپس می‌افزاید که معیارهایی است که بتوان مفاهیم اعتباری را از حقیقی متمایز کرد.

اول اینکه اگر مفهومی هم بر واجب حمل شود و هم بر ممکن آن مفهوم ماهوی و حقیقی نیست و ماهیّت ندارد زیرا اگر ماهوی بود بر واجب تعالی حمل نمی‌شد. چنین مفهومی اعتباری است.

همچنین اگر مفهومی بر دو و بیشتر از اجناس عالیه حمل شود ماهوی نیست زیرا اجناس عالیه به تمام ذات با هم مباین هستند و اگر چیزی بخواهد مفهوم ماهوی برای آنها باشد باید یا جنس آنها باشد یا فصل آنها و حال آنکه اجناس عالیه جنس ندارند و وقتی جنس نداشته باشند فصل هم ندارند.

نکته‌ی بعدی این است که مفاهیم ماهوی هستند که تعریف حقیقی دارند یعنی به جنس و فصل تعریف می‌شوند. بنا بر این باید ماهیّتی باشد که بتوان حد که همان جنس و فصل است را برای آنها ذکر کرد. اما اگر چیزی ماهیّت نداشته باشد یعنی جنس و فصل ندارد در نتیجه تعریف حقیقی ندارد. اینجاست که می‌گویند: التعریف للماهیة و بالماهیة یعنی هم ماهیّت را می‌توان تعریف کرد و هم با ماهیّت می‌توان چیزی را تعریف کرد. بنا بر این در تعریف وجود گفتیم که تعریف حقیق ندارد. همچنین است مفهوم وحدت و کثرت.

سپس می‌فرماید: اعتباری اصطلاحات مختلفی دارد که آنچه ذکر شده است یکی از آنها است.

یکی دیگر از معانی اعتباری چیزی است که در بحث اصالة الوجود و اصالة الماهیة مطرح می‌شد که اعتباری در مقابل اصیل بود. اصیل یعنی چیزی که حقیقتا در خارج متحقق است و اعتباری یعنی چیزی که در خارج مصداق حقیقی ندارد. در آنجا گفتیم که وجود در خارج اصیل است ولی ماهیّت هرچند موجود است ولی به سبب وجود و به تبع آن موجود است. بنا بر این وجود، حقیقی و ماهیّت اعتباری است ولی طبق اصطلاح محل بحث عکس آن صادق است یعنی وجود اعتباری و ماهیّت حقیقی می‌باشد.

اصطلاح سوم این است که اعتباری چیزی است که وجود مستقل ندارد مثلا جواهر وجود مستقل دارند و اعراض مانند کم وجود مستقل دارند ولی اضافه که عبارت است از نسبت، وجود مستقل ندارد زیرا قائم به طرفین است اعتباری است.

از دیگر معانی اعتباری چیزی است که در جامعه قرارداد می‌شود. این قراردادها به سبب یک سری ملاک‌های حقیقی است. یعنی سکری واقعیت‌هایی در جامعه هست که چیزهای دیگری را به آنها تشبیه می‌کنند. مثلا در بدن، سر مرکز فرماندهی است. به همین اساس نام کسی را در جامعه رئیس می‌گذارند یعنی چیزی که در جامعه منسوب به سر و رأس است یعنی اداره‌ی یک سری امور به عهده‌ی اوست مانند سر در بدن. بنا بر این ریاست امری است اعتباری.

۴

تطبیق تقسیم علم حصولی به حقیقی و اعتباری

الفصل التاسع وينقسم العلم الحصولي إلى حقيقي واعتباري (فصل نهم در این است که علم حصولی به حقیقی و اعتباری تقسیم می‌شود.) والحقيقي: هو المفهوم الذي يوجد تارة بوجود خارجي فيترتب عليه آثاره، (حقیقی، مفهومی است که گاه در خارج موجود می‌شود و در نتیجه آثار خارج بر آن بار می‌شود مثلا اگر از آثار انسان این است که حرکت ارادی دارد انسان خارجی هم حرکت ارادی دارد و یا اگر جسم است انسان خارجی هم جسم است.) وتارة بوجود ذهني لا تترتب عليه آثاره، (و گاه به وجود ذهنی موجود است که آن آثار خارجی بر آن بار نیست.) وهذا هو (الماهية). (مفهومی که این چنین است همان ماهیّت می‌باشد. البته مخفی نماند که وقتی می‌گوییم ماهیّت گاه در خارج موجود است و گاه در ذهن یعنی به سبب وجود، موجود است و الا خودش اصالتا موجود نیست. بنا بر این این حقیقی بودن با اعتباری بودن ماهیّت هیچ منافاتی ندارد.) والاعتباري: ما كان بخلاف ذلك، (و اعتباری بر خلاف آن است یعنی این گونه نیست که گاه در خارج باشد و گاه در ذهن بلکه یا فقط در خارج است و یا فقط در ذهن.) وهو إما من المفاهيم التي حيثية مصداقها حيثية أنه في الخارج، (یا از مفاهیمی است که حیثیت مصداقش حیثیت در خارج بودن ا است و هرگز در ذهن نمی‌آید.) كالوجود وصفاته الحقيقية كالوحدة والفعلية وغيرهما، (مانند وجود و صفات حقیقیه‌ی وجود مانند وحدت و فعلت و غیر این دو. چون وجود با وحدت و فعلیت مساوق است و از آنجا که حیثیت وجود، حیثیت خارج است اوصاف آن هم باید خارجی باشد. زیرا وقتی موصوف در خارج است صفتش نمی‌تواند در ذهن باشد.) فلا يدخل الذهن، وإلا لانقلب، (چنین مفهومی نمی‌تواند در ذهن داخل شود و الا دیگر وجود خارجی نیست. بنا بر این اگر در ذهن بیاید یا نباید دیگر وجود خارجی باشد یا هم وجود خارجی باشد و هم چون در ذهن است نباشد و این تناقض است.) وإما من المفاهيم التي حيثية مصداقها حيثية أنه في الذهن، (و یا از مفاهیمی است که حیثیت مصداقش به گونه‌ای است که فقط در ذهن است.) كمفهوم الكلي والجنس والنوع، فلا يوجد في الخارج، (مانند مفهوم کلی و جنس و نوع که در خارج موجود نیست. هیچ چیزی در خارج یافت نمی‌شود که قابل صدق بر کثیرین باشد و کلی باشد. هر چه در خارج است شخصی است. البته مخفی نماند که جزئی به معنای مصطلحش وصف مفهوم است و در خارج نیست و فقط ذهنی است. همچنین است جنس که مقولی است که قابل حمل بر کثیرین است و هکذا نوع که مقولی است که قابل صدق بر کثیرینی که متفق الحقیقة اند می‌باشند.) وإلا لانقلب. (و اگر این مصادیق بخواهد در خارج موجود باشد یعنی باید در خارج باشند و حال آنکه در ذهن هستند و این تناقض است.) وهذه المفاهيم إنما يعملها الذهن بنوع من التعمل، (این مفاهیمی که مصداق خارجی ندارند یا اگر دارند مصداقشان فقط در خارج است و به ذهن وارد نمی‌شود توسط ذهن به نوعی از تعمل و کار با فشار ایجاد می‌شوند. مفاهیم احساسی به راحتی توسط ذهن ایجاد می‌شوند ولی بعضی از مفاهیم هستند که احتیاج به کار مضاعف دارند مثلا وقتی مفاهیم احساسی وارد ذهن شد ما باید از خودمان ابتکار به خرج دهیم و آنها را بسازیم و مفاهیمی را ایجاد می‌کند از این قبیل است مفهوم وجود که توسط حواس پنج گانه قابل درک نیست و یا علت که با حواس درک می‌شود ولی علیت را نمی‌توان با حواس درک کرد ولی ما چون ماهیّات و مفاهیم را با حواس درک می‌کنیم مثلا مفهوم انسان و ضاحک را درک می‌کنیم و بعد می‌بینیم که این دو بر هم قابل حمل هستند و می‌گوییم: انسان ضاحک است. در این قضیه، (است) که وجود رابط بین موجود و محمول است از آن مفهوم وجود انتزاع می‌شود که مستقلا و به گونه‌ای ی که رابط نیست مورد لحاظ قرار گرفته شده است. اینها همان معقولات ثانیه‌ی هستند اعم از معقولات ثانیه‌ی فلسفی و یا منطقی) و یوقعها علی مصادیقها لكن لا كوقوع الماهية وحملها على أفرادها، (سپس ذهن آنها را حمل بر مصادیقش می‌کند ولی نه مانند حمل ماهیّت بر افرادش) بحيث تؤخذ في حدها. (به گونه‌ای که چیستی شیء را نشان دهد. بنا بر این مفهوم وجود بر خارج حمل می‌شود و می‌گوییم: این امر خارجی موجود است و یا مفهوم کلی بر امر ذهنی حمل می‌شود و می‌گوییم: انسان کلی است بنا بر این مفهومی که انسان ساخته است بر مصداق خارجی یا ذهنی حمل می‌شود ولی از قبیل حمل جنس یا فصل بر ماهیّت نیست به گونه‌ای که محمول، حد آن باشد و یا ماخوذ در حد آن باشد یعنی جنس یا فصل آن باشد. بنا بر این در الانسان کلی، جنس انسان، کلی نیست بنا بر این وقتی می‌گوییم زید انسان است و یا زید حیوان است، انسان یا حیوان، چیسی زید را نشان می‌دهد ولی وقتی می‌گوییم: زید موجود است، موجود بودن چیستی زید را نشان نمی‌دهد و هکذا اگر بگویید زید علت است.)

۵

تطبیق بیان چند امر

ومما تقدم يظهر: أولا: (از آنچه گذشت که مفاهیم بر سه دسته تقسیم می‌شود روشن می‌شود که اولا) أن ما كان من المفاهيم محمولا على الواجب والممكن معا كالوجود والحياة فهو اعتباري، (آنچه از مفاهیم که هم بر واجب و هم بر ممکن حمل می‌شود مانند وجود و حیات که هم می‌گوییم: الانسان حیّ و هم می‌گوییم: الله تعالی حیّ این مفهوم اعتباری است) وإلا لكان الواجب ذا ماهية تعالى عن ذلك. (و الا اگر این مفهوم، واقعی بود باید واجب تعالی دارای ماهیّت باشد که خداوند برتر از این است که ماهیت داشته باشد. و به عبارت دیگر، یکی از علائم اعتباری بودن مفهوم این است که هم بر واجب حمل شود و هم بر ممکن و یا اینکه فقط بر واجب حمل شود مانند مفهوم واجب الوجود بالذات که ماهوی نیست و یا مفهوم علت اولی و مبدأ اول و مانند آن.)

وثانيا: أن ما كان منها محمولا على أزيد من مقولة واحدة كالحركة فهو اعتباري، (آنچه از مفاهیم که بر بیش از یک مقوله‌ی واحده حمل می‌شود ماند حرکت که هم بر جوهر حمل می‌شود و هم بر اعراض، این مفهوم اعتباری خواهد بود.) وإلا كان مجنسا بجنسين فأزيد، وهو محال. (و الا چون بر هر دو حمل می‌شود یعنی یک شیء باید تحت دو جنس یا بیشتر باشد که محال است.)

وثالثا: أن المفاهيم الاعتبارية لا حد لها، (و سوم اینکه مفاهیم اعتباریه هرچند حمل می‌شوند ولی حد شیء را نشان نمی‌دهند زیرا خودشان حد ندارند.) ولا تؤخذ في حد ماهية من الماهيات. (و در حد هیچ ماهیّتی اخذ نمی‌شوند. زیرا حد فقط مال ماهیّت و به واسطه‌ی ماهیّت است یعنی اگر چیزی را می‌خواهیم تعریف کنیم هم تعریف کننده و هم تعریف شونده باید ماهیّت باشد. بنا بر این چیزی که ماهیّت ندارد چیستی ندارد که در تعریفش به آن چیستی اشاره شود و واضح است که چیستی شیء دیگری را هم نمی‌تواند نشان دهد.)

وللاعتباري معان اخر خارجة من بحثنا: (برای اعتباری معانی دیگری هم وجود دارد که خارج از بحث ماست.) منها: الاعتباري مقابل الأصيل، كالماهية مقابل الوجود. (یکی اعتباری در مقابل وجود است مانند ماهیّت که در مقابل وجود است و اعتباری می‌باشد و وجود اصیل. یعنی آنچه در خارج اصالتا وجود دارد همان وجود است نه ماهیّت.) ومنها: الاعتباري بمعنى ما ليس له وجود منحاز، (و معنای دیگر اعتباری است یعنی چیزی که وجود منحاز و مستقلی وجود ندارد.) مقابل ما له وجود منحاز، (در مقابل چیزی که وجود منحاز دارد) كالإضافة الموجودة بوجود طرفيها، مقابل الجوهر الموجود بنفسه. (مانند اضافه که وجود مستقل ندارد و به وجود طرفینش موجود است بر خلاف جوهر که وجود مستقل دارد.) ومنها: ما يوقع ويحمل على الموضوعات بنوع من التشبيه والمناسبة، (همچنین یکی از معانی اعتباری به معنای چیزی است که حمل می‌شود بر موضوعات ولی نه به سبب اینکه آن موضوع واقعا آن گونه باشد بلکه حمل مزبور به سبب نوعی تشبیه حمل می‌شود و مناسبتی است که آن شیء با آن شیء حقیقی که واقعا آن صفت را دارد همخوانی دارد.) للحصول على غاية عملية، (و این حمل به سبب دست یابی به هدفی عملی و اجتماعی انجام می‌شود.) كاطلاق الرأس على زيد، (مانند اطلاق رأس بر زید که می‌گویید زید سر یا رئیس ماست.) لكون نسبته إلى القوم كنسبة الرأس إلى البدن، (زیرا نسبت زید به مردم، مانند رابطه‌ی سر با بدن است.) حيث يدبر أمرهم ويصلح شأنهم (زیرا کار مردم را اداره کرده و امور مردم را اصلاح می‌کند.) ويشير إلى كل بما يخصه من واجب العمل. (و وظیفه‌ی هر کسی را تعیین می‌کند.)

وفيه أن الإدراكات ، إذا فرضت غير كاشفة عما وراءها ، فمن أين علم أن هناك حقائق وراء الإدراك ، لا يكشف عنها الإدراك ، ثم من أدرك أن حقيقة الصوت في خارج السمع ، ارتعاش بعدد كذا ، وحقيقة المبصر في خارج البصر ارتعاش بعدد كذا ، وهل يصل الإنسان إلى الصواب الذي يخطى فيه الحواس ، إلا من طريق الإدراك الإنساني.

وبعد ذلك كله تجويز ، أن لا ينطبق مطلق الإدراك على ما وراءه ، لا يحتمل إلا السفسطة ، حتى أن قولنا ، يجوز أن لا ينطبق شيء من إدراكاتنا على الخارج ، لا يؤمن أن لا يكشف ، بحسب مفاهيم مفرداته والتصديق ، الذي فيه عن شيء.

الفصل التاسع

وينقسم العلم الحصولي إلى حقيقي واعتباري

والحقيقي هو المفهوم الذي يوجد ، تارة بوجود خارجي فيترتب عليه آثاره ، وتارة بوجود ذهني لا يترتب عليه آثاره ، وهذا هو الماهية ، والاعتباري ما كان بخلاف ذلك ، وهو إما من المفاهيم التي حيثية مصداقها ، حيثية أنه في الخارج ، كالوجود وصفاته الحقيقية ، كالوحدة والفعلية وغيرهما ، فلا يدخل الذهن وإلا لانقلب ، وإما من المفاهيم التي حيثية مصداقها ، حيثية أنه في الذهن ، كمفهوم الكلي والجنس والنوع ، فلا يوجد في الخارج وإلا لانقلب.

وهذه المفاهيم إنما يعملها الذهن بنوع من التعمل ، ويوقعها على مصاديقها ، لكن لا كوقوع الماهية وحملها على أفرادها ، بحيث تؤخذ في حدها.

ومما تقدم يظهر أولا ، أن ما كان من المفاهيم ، محمولا على الواجب

والممكن معا ، كالوجود والحياة فهو اعتباري ، وإلا لكان الواجب ذا ماهية تعالى عن ذلك.

وثانيا أن ما كان منها ، محمولا على أزيد من مقولة واحدة ، كالحركة فهو اعتباري ، وإلا كان مجنسا بجنسين فأزيد وهو محال.

وثالثا أن المفاهيم الاعتبارية لا حد لها ، ولا تؤخذ في حد ماهية من الماهيات.

وللاعتباري معان أخر خارجة عن بحثنا ، منها الاعتباري مقابل الأصيل كالماهية مقابل الوجود ، ومنها الاعتباري بمعنى ما ليس له وجود منحاز ، مقابل ما له وجود منحاز ، كالإضافة الموجودة بوجود طرفيها ، مقابل الجوهر الموجود بنفسه (١) ، ومنها ما يوقع ويحمل على الموضوعات ، بنوع من التشبيه والمناسبة ، للحصول على غاية عملية ، كإطلاق الرأس على زيد ، لكون نسبته إلى القوم كنسبة الرأس إلى البدن ، حيث يدبر أمرهم ويصلح شأنهم ، ويشير إلى كل بما يخصه من واجب العمل.

الفصل العاشر

في أحكام متفرقة

منها أن المعلوم بالعلم الحصولي ينقسم ، إلى معلوم بالذات ومعلوم بالعرض ، والمعلوم بالذات هو ، الصورة الحاصلة بنفسها عند العالم ، والمعلوم بالعرض هو ، الأمر الخارجي الذي يحكيه الصورة العلمية ، ويسمى معلوما بالعرض والمجاز ، لاتحاد ما له مع المعلوم بالذات.

__________________

(١) وفي نهاية الحكمة : في نفسه.