درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۷: زمان

 
۱

خطبه

۲

زمان

ششمین امری که در هر حرکتی وجود دارد عبارت است از زمان.

برای اثبات زمان مقدماتی احتیاج است:

حوادثی که دارای حرکت هستند وقتی در نظر گرفته می‌شوند مشاهده می‌شود که قابل قسمت به دو جزء هستند و این دو جزء در فعلیت وجود با هم جمع نیستند یعنی این گونه نیست که هر دو جزء در یک زمان فعلی باشند. مثلا سنگی که از بالا به پائین می‌آید قابل قسمت به دو بخش است که نیمه‌ی اول و نیمه‌ی دوم است. این دو نیمه با هم بالفعل موجود نیستند یعنی اول باید قطعه‌ی اول از بین برود تا قطعه‌ی دوم بتواند موجود شود. این تقسیم به این دو نیمه متوقف نمی‌شود و هر یک از دو نیمه‌ها به دو قسم قابل تقسیم اند و آنها هم به دو نیم دیگر و هکذا و هیچ نیمه با نیمه‌ی دوم جمع نیست و تا اولی محقق نشود و از بین نرود، دومی محقق نمی‌شود و هکذا و این تقسیم به جایی منتهی نمی‌شود که دیگر قابل تقسیم نباشد زیرا هر چه پیش رویم باز حرکتی وجود دارد و هرگز به سکون نمی‌رسیم. اگر امتداد است تقسیم هم در آن راه دارد. حتی اگر از نظر خارجی به حدی ریز شود که قابل تقسیم نباشد ولی در ذهن و وهم قابل انقسام است.

اگر هر حرکتی قابل تقسیم است علامت آن است که امتداد دارد و الا اگر چیزی مانند مجردات بود قابل تقسیم هم نبود. این امتدادی که مال حرکت است زمان نام دارد.

ممکن است کسی بگوید که چرا این امتداد را جدای از حرکت می‌دانید بلکه خود حرکت هم حرکت است و که امتداد بنا بر این حرکتی چیزی نیست که چیز دیگری به نام زمان داشته باشد بلکه امری است تدریجی که در ذاتش زمان وجود دارد بنا بر این چیزی نیست که خارج از حرکت باشد که بر حرکت عارض شود.

می‌گوییم: این حرف صحیح است ولی در حرکت، امتداد خاص نیست زیرا حرکت اصل امتداد را دارد و اگر امتداد نباشد حرکت نیست ولی اینکه این امتداد چه مقدار است در خود حرکت مشخص نشده است برای رخ دادن حرکت، اینکه این امتداد کمتر از یک ثانیه باشد و یا یک سال فرق ندارد. اگر در حقیقت حرکت امتداد خاصی را دخالت دهیم و مثلا بگوییم که حرکت عبارت است از از تغیّر تدریجی یک ثانیه‌ای در این صورت اگر حرکت به دو ثانیه بینجامد آن را نباید حرکت بنامیم.

اصل امتداد که در ذات حرکت است خود به خود موجود نمی‌شود مگر اینکه تحقق خاصی داشته باشد زیرا الشیء ما لم یتشخص لم یوجد. آنی که در خارج موجود است یک امتداد خاص است که مثلا یک ثانیه است یا کمتر و یا بیشتر. بنا بر این در حرکت، اصل امتداد مبهم لازم است ولی برای وقوعش در خارج باید مقدارش مشخص باشد این است که می‌گوییم: حرکت باید با امتداد متعین همراه باشد که البته این تعین در حقیقت حرکت دخالت ندارد، آنی که در اصل حرکت دخالت دارد اصل امتداد و امتداد مبهم است ولی برای وجود آن در خارج چیز دیگری به نام تعین امتداد لازم است که آن را زمان می‌نامیم. بنا بر این زمان عبارت است از امتداد متعینی که عارض بر حرکت می‌شود. بنا بر این باید بین اصل امتداد و امتداد متعین فرق گذاشت.

نظیر این مطلب را در فرق بین جسم و حجم بیان کردیم. جسم، امری است جوهری و چیزی که وجودش در موضوع نیست و در حقیقت و ذات آن خوابیده است که طول و عرض و عمق دارد. در کنار آن کم قار است که اقسامی دارد که عبارت است حجم و سطح و خط. حجم عبارت است از طول و عرض و عمق که بر جسم طبیعی وارد می‌شود. فرق این دو گونه طول و عرض و عمق در این است که آنی که در جسم است طول و عرض و عمق مبهم است ولی آنی که در کم است متعین می‌باشد یعنی طول و عرض و عمقی که مقدارش مشخص است و الا آنی که مبهم است چون تشخّص ندارد در خارج نمی‌تواند محقق شود و آنی که در خارج طول و عرض و عمق مشخصی را دارد که حجم آن است. اگر در تعریف جسم طول و عرض و عمق خاصی را داخل می‌کردیم، جسمی که غیر از آن را داشت نباید جسم می‌بود. بنا بر این جسم برای تحقق خارجی باید در حجم خاصی قرار گیرد.

بعد علامه اضافه می‌کند که زمان مانند حرکت است یعنی همان گونه که در حرکت باید یک جزء از بین برود تا جزء دیگر محقق شود و اجزاء حرکت با هم در فعل جمع نیستند، زمان هم همین گونه است. وقتی خود حرکت چنین است عرضی که زمان است و روی آن می‌رود هم باید متغیر باشد و نمی‌شود که حرکت، آن وصف را داشته باشد ولی اجزاء زمان با هم بتواند جمع شود. بنا بر این زمان کم متصل غیر قار است که بر خلاف حجم و سطح و خط است که کم قار هستند. بنا بر این زمان کم متصل است زیرا از یک نقطه شروع و بدون وقفه ادامه می‌یابد تا به جایی ختم شود (همانند حرکت) ولی غیر قار است زیرا معروضش که حرکت است غیر قار می‌باشد.

بعد علامه اضافه می‌کند اگر این زمان تقسیم شود، بر اثر تقسیم سری پیدا می‌کند که بین جزء قبلی و بعدی فاصله می‌اندازد که به تعبیر فنی به آن مرز و حد مشترک می‌گویند و نام آن را (آن) می‌گذارند که خودش سهمی از زمان ندارد. مانند نقطه میان دو جزء خط که خودش امتداد ندارد و چیزی از طول خط کم نمی‌کند. اگر نقطه، طول داشت دیگر نمی‌توانست مرز مشترک شود یعنی انتهای یک خط و آغاز خط دیگر شود. آن هم همین گونه است.

۳

تطبیق زمان

الفصل الثالث عشر في الزمان (فصل سیزدهم در زمان)

إنا نجد الحوادث الواقعة تحت الحركة منقسمة إلى قطعات (ما بالوجدان می‌یابیم که حوادثی که متحرک هستند به قطعه‌هایی تقسیم می‌شود که) لا تجامع قطعة منها القطعة الأخرى في فعلية الوجود، (که قطعه‌ای از آن با قطعه‌ی دیگر در فعلیت وجود و در بالفعل موجود بودن جمع نمی‌شود بنا بر این اگر جزء دوم در حال موجود شدن است، جزء اول از بین رفته است.) لما أن فعلية وجود القطعة المفروضة ثانيا متوقفة على زوال الوجود الفعلي للقطعة الأولى، (زیرا فعلیت در وجود قطعه‌ای که آن را قطعه‌ی دوم فرض کرده‌ایم متوقف بر این است که وجود فعلی قطعه‌ی اولی از بین رفته باشد.) ثم نجد القطعة الأولى المتوقفة عليها منقسمة في نفسها إلى قطعتين كذلك، (بعد می‌بینیم که قطعه‌ی اولی که متوقف علیها بود یعنی باید از بین می‌رفت تا قطعه‌ی دوم محقق شود، خودش می‌تواند در ذات خودش به دو قطعه‌ی دیگر تقسیم شود که در آن هم تا قسم اول منتقضی نشود، قسم دومش موجود نمی‌شود.) لا تجامع إحداهما الأخرى، (یعنی یکی از آن و قسمت با دیگری نمی‌تواند در فعلیت جمع شود.) وهكذا كلما حصّلنا قطعة قبلت القسمة إلى قطعتين كذلك. من دون أن تقف القسمة على حد. (و این تقسیم همچنان ادامه دارد یعنی هر چه قطعه را به دست بیاوریم آن قطعه این قابلیت را دارد که به دو قطعه‌ای همچنین تقسیم شود (که در آن تا قطعه‌ی اول منتقضی نشود دومی محقق نمی‌شود) بدون اینکه این تقسیم به جایی منتهی شود) ولا يتأتى هذا (و این تقسیم بندی ممکن نیست) إلا بعروض امتداد كمي على الحركة، (مگر به سبب عارض شدن یک امتداد مقداری بر حرکت یعنی حرکت باید امتداد داشته باشد تا بتواند قابل تقسیم باشد.) تتقدر به وتقبل الانقسام، (که حرکت به سبب آن چیز مقدار پیدا می‌کند و قابل انقسام می‌شود. سابقا هم گفتیم که هر چیز که کم دارد قابل تقسیم است و اگر چیزی امتداد نداشته باشد یعنی کم ندارد و در نتیجه قابل تقسیم هم نیست.)

(ممکن گفته شود که امتداد چیزی نیست که عارض بر حرکت باشد بلکه حقیقت حرکت همان امتداد است علامه در جواب می‌فرماید:) وليس هذا الامتداد نفس حقيقة الحركة، (و این امتداد نفس حقیقت حرکت نیست) لأنه امتداد متعين، وما في الحركة في نفسها امتداد مبهم، (زیرا این حرکت، موجود است و هر چیزی که موجود است باید متعین باشد بنا بر این اگر حرکت، در خارج موجود است مقدارش هم باید مشخص باشد و حال آنکه امتدادی که در ذات حرکت خوابیده است امتدادی مبهم است. زیرا اینکه حرکت چقدر امتداد دارد چیز مشخصی نیست و الا اگر آن را مشخص کنیم حرکتی که غیر از آن مقدار امتداد دارد نباید حرکت باشد.) نظير الامتداد المبهم الذي في الجسم الطبيعي وتعينه الذي هو الجسم التعليمي. (نظیر امتداد مبهمی که در جسم طبیعی وجود داشت که گفتیم جسمی که در طبیعت است چیزی که طول و عرض و عمق دارد ولی همین جسم اگر بخواهد در خارج محقق شود و تعین یابد باید طول و عرض و عمقش متعین و مشخص باشد که به آن جسم تعلیمی می‌گویند که همان حجم است. بنا بر این حجم، طول و عرض و عمق متعین است و جسم، طول و عرض و عمق مبهم.) فهذا الامتداد - الذي به تعين امتداد الحركة - (بنا بر این این امتداد متعین و مشخص که به وسیله‌ی آن، امتداد حرکت متعین می‌شود یعنی امتداد حرکت که ذاتا مبهم است به وسیله‌ی آن که متعین است تعین می‌باید) كم متصل عارض للحركة، (عبارت است از کم متصلی که عارض بر حرکت می‌شود. به آن متصل می‌گویند زیرا واحد به هم پیوسته است و در میان آن می‌توان مرز مشترکهایی را تصور کرد.) نظير الجسم التعليمي - الذي به تعين امتداد الجسم الطبيعي - للجسم الطبيعي، (مانند رابطه‌ی جسم تعلیمی با جسم طبیعی است که جسم تعلیمی چیزی است که به سبب آن امتداد مبهمی که در جسم طبیعی است متعین و مشخص می‌شود.) إلا أن هذا الكم العارض للحركة غير قار ولا يجامع بعض أجزائه المفروضة بعضا، (البته فرق زمان با جسم تعلیمی در این است که کمی که عارض بر حرکت می‌شود هرچند امتداد متعین است ولی قار نیست یعنی اجزاء مفروضه‌ی آن آن همه در آن واحد با هم جمع نیست.) بخلاف كمية الجسم التعليمي فإنها قارة مجتمعة الأجزاء. (این بر خلاف کمیت در جسم تعلیمی است که قار است و تمام اجزاء مفروضش با هم جمع است.) وهذا هو الزمان العارض للحركة ومقدارها، (و این امتداد که عارض به حرکت می‌شود و امتداد مبهم در حرکت را متعین می‌کند را زمان می‌نامند که عارض بر حرکت می‌شود و مقدار حرکت را نیز مشخص می‌کند.) وكل جزء منه من حيث إنه متوقف عليه الآخر متقدم بالنسبة إليه، (که هر جزء از زمان از این حیث که جزء دیگر بر آن متوقف است یعنی تا آن منقضی نشود بخش بعد متحقق نمی‌شود در نتیجه متقدم بر جزء بعدی است) ومن حيث إنه متوقف، متأخر بالنسبة إلى ما توقف عليه. (و همین جزء از این حیث که متوقف بر جزء قبلی است یعنی تا آن جزء منقضی نشود آن جزء متحقق نمی‌شود پس از آن متأخر است.) والطرف منه الحاصل بالقسمة هو (الآن). (و طرف زمان یعنی سر زمان که حاصل می‌شود از تقسیم زمان را آن می‌نامند. آن، حدی است که در خارج وجود ندارد بلکه فقط فرض می‌شود و خودش سهمی از زمان ندارد و مرز مشترک بین بخش قبلی و بعدی است.)

۴

پنج مسئله

از آنچه تا به حال گفته شد پنج مسأله روشن می‌شود.

اول اینکه هر حرکتی چون امتداد متعینی دارد دارای زمان نیز می‌باشد. زیرا زمان عبارت است از همان امتداد متعینی که به حرکت عارض می‌شود.

اما اینکه یک زمان عامی در نظر گرفته شده است برای محاسبات و کارهای اجتماعی است یعنی حرکت زمین دور محور خودش را معیار را قرار داده‌اند و یک دور آن را یک شبانه روز می‌نامند و آن را به ساعات و دقائق و مانند آن تقسیم می‌کنند. یا بخشی را سال و قرن حساب می‌کنند این زمان‌ها، زمان فلسفی نیست. این گونه نیست که زمان مربوط به حرکت زمین یا خورشید باشد بلکه هر چیزی در عالم چون جوهرش متغیر است دارای زمان می‌باشد.

بعد اضافه می‌کند که ما هرچند حرکت زمین را معیار برای زمان می‌دانیم ولی زمین که حرکت می‌کند معلول حرکت جوهر است بنا بر این به جای اینکه زمان را به حرکت وضعی زمین نسبت دهیم باید زمان را به حرکت جوهری نسبت دهیم. بنا بر این کسانی که قائل به حرکت جوهری نیستند زمان را به حرکت وضعی مستند می‌دانند ولی کسانی که قائل به حرکت جوهری هستند آن را به حرکت جوهری مستند می‌دانند.

مسأله‌ی دوم این است که تقدم و تأخر در اجزاء زمانی ذاتی زمان است. اگر در میان زید و عمرو یکی مقدم است و یکی مؤخر مثلا به خاطر این است که یکی زودتر متولد شده است و یکی دیرتر ولی در مورد خود زمان که زمان اول بر زمان دوم مقدم است به سبب ذات زمان است زیرا ذات زمان امری است تدریجی و به گونه‌ای است که اگر جزئی از آن موجود نشود جزء بعدی موجود نمی‌شود.

مسأله‌ی سوم این است که آن امری است عدمی زیرا در صورتی پیدا می‌شود که زمان را تقسیم کنیم. این تقسیم خارجی نیست بلکه وهمی است زیرا زمان خارجی امری واحد و متصل است که قابل تقسیم نیست. ما در ذهن یک نقطه و یک حدی را فرض می‌کنیم و تقسیم را انجام می‌دهیم. وقتی اصل تقسیم، توهمی باشد نقطه‌ای که در آن تصور می‌شود نیز فرضی است.

مسأله‌ی چهارم این است نمی‌توانیم در خارج دو آن پشت سر هم داشته باشیم. چه رسد به بیش از دو. بنا بر این تتالی آنات محال است. برای اینکه تتالی آنات به این معنا است که دو آن باشد بدون اینکه بین آنها زمانی فاصله شود و معنای آن این است که آنی داریم بدون اینکه آنی سر یا انتهای آن باشد. آن اول انتهای یک زمان است و اگر قرار باشد که بعدش آن دیگری هم باشد باید زمانی باشد که آن سر آن باشد و اگر زمانی بین آن اول و دوم نباشد آن دیگر امکان تصور ندارد.

بر این اساس تتالی آنیات که چیزهایی هستند که در آن واقع می‌شودند هم محال است. بر این اساس، وصول که در آن محقق می‌شود قابل تتالی نیست. سابقا هم گفتیم که حرکت امری است تدریجی ولی وقتی به غایت می‌رسد دیگر زمان تمام شده است و وصول در آن انجام می‌شود. بنا بر این نمی‌توان دو وصول پشت سر هم تصور کرد یعنی یک وصول محقق شود و بدون حرکت و زمان، وصول دیگر محقق شود.

مسأله‌ی پنجم این است همان گونه که مبدأ و منتهای حرکت از جنس خود حرکت نیستند زیرا اگر از جزء حرکت قرار بود چیزی مبدأ و منتها قرار گیرد آن جزء خود قابل قسمت خواهد بود که یک جزء آن می‌تواند مبدأ باشد و آن جزء هم قابل قسمت به اجزاء دیگر است و هکذا و به جایی منتهی نمی‌شود.

در مورد زمان هم همین نکته صادق است و آن اینکه آغاز زمان و انتهای زمان آن است که غیر از جنس زمان است و از زمان سهمی ندارد. بله عرفا می‌گویند که ثانیه‌ی آخر، آخر زمان است. ولی همان ثانیه به دید فلسفی قابل تقسیم به شصت ثالثه است که در میان آنها همان آخری آخر است و پنجاه و نه قسمت دیگر آخر نیست. همان جزء آخر از ثالثه باز که می‌تواند به شصت رابعه تقسیم شود و نهایتی هم ندارد. پس آخر زمان نباید سهمی از زمان داشته باشد.

۵

تطبیق پنج مسئله

وقد تبين بما تقدم: أولا: (از حرف‌های گذشته مشخص شد که اولا) أن لكل حركة زمانا خاصا بها، (هر حرکتی زمانی دارد که مخصوص آن است زیرا هر حرکتی امتداد خاصی دارد که به آن زمان می‌گویند.) هو مقدار تلك الحركة، (که عبارت است از مقدار آن حرکت) وقد أطبق الناس على تقدير عامة الحركات وتعيين النسب بينها بالزمان العام الذي هو مقدار الحركة اليومية، (البته مردم اجماع کرده‌اند که اندازه گیری کنند همه‌ی حرکات و روابط بین آن حرکات را به زمانی عام که مقدار حرکت روزانه است. مردم این مقدار از زمان را که فقط اندازه‌ی حرکت زمین را مشخص می‌کند تعمیم داده‌اند به همه چیز.) لكونه معروفا عندهم مشهودا لهم كافة، (حرکت یومیه را معیار قرار داده‌اند چون این حرکت نزد تمامی آنها معروف و قابل مشاهده است) وقد قسموه إلى القرون والسنين والشهور والأسابيع والأيام والساعات والدقائق والثواني وغيرها، (و زمان عام را به قرن‌ها، سال‌ها و ماه‌ها و هفته‌ها و روزها و ساعت‌ها و دقائق و ثانیه‌ها و مانند آن تقسیم کرده‌اند.) لتقدير الحركات بالتطبيق عليها. (و سایر حرکات را با این زمان تطبیق می‌کنند مثلا می‌گویند آن حرکت یک روز طول کشید و یا یک ساعت و مانند آن.) والزمان الذي له دخل في الحوادث الزمانية، عند المثبتين للحركة الجوهرية، هو زمان الحركة الجوهرية. (زمانی که برای آن در حوادث زمانی دخالت دارد پیش از آنکه زمان برای حرکات عرضی باشد برای کسانی که حرکت جوهری را اثبات می‌کنند، زمان برای حرکت جوهری است. بنا بر این زمان در اصل مال حرکت جوهری است و به التبع مال حرکات‌های عرضی است زیرا حرکات عرضی به تبع حرکات جوهری حرکت می‌کنند.)

وثانيا: أن التقدم والتأخر ذاتيان بين أجزاء الزمان، (دوم اینکه تقدم و تأخر ذاتی برای اجزاء زمان است.) بمعنى أن كون وجود الزمان سيالا غير قار، (یعنی چون وجود زمان، روان است و سیال می‌باشد و ساکن و قار نیست) يقتضي أن ينقسم - لو انقسم - إلى جزء يتوقف على زواله وجود جزء آخر بالفعل، (اقتضاء می‌کند که تقسیم شود (اگر تقسیم شود زیرا این تقسیم خارجی نیست بلکه وهمی است.) به جزئی که تا آن جزء از بین نرود جزء بعدی موجود نمی‌شود.) والمتوقَف عليه هو المتقدم والمتوقِف هو المتأخر. (متوقَف علیه همان متقدم است و متوقف همان متأخر است.)

وثالثا: أن الآن - وهو طرف الزمان والحد الفاصل بين الجزئين لو انقسم - هو أمر عدمي، لكون الانقسام وهميا غير فكي. (سوم اینکه آن که سر زمان و حد فاصل بین دو جزء است که هم انتهای یک جزء و هم آغاز جزء بعدی است خود، امری است عدمی زیرا این انقسام وهمی است نه اینکه در خارج قابل تفکیک باشد. بنا بر این حاصل این تقسیم که آن است وهمی و عدمی است.)

ورابعا: أن تتالي الآنات - وهو اجتماع حدين عدميين أو أكثر من غير تخلل جزء من الزمان فاصل بينهما - محال، (چهارم اینکه جمع شدن چند آن که عبارت است از اجتماع دو حد عدمی یا بیشتر بدون اینکه جزئی از زمان در میان آنها فاصله شود محال است.) وهو ظاهر، (و محال بودن آن ظاهر است زیرا آن، طرف زمان است و تا زمانی نباشد طرف واقع شدن چیزی برای آن معنا ندارد.) ومثله الكلام في تتالي الآنيات المنطبقة على طرف الزمان، كالوصول والافتراق. (و همین طور است در چیزهایی که آنی هستند یعنی در آن واقع می‌شوند که تتالی در آنها نیز محال است. مانند وصول و افتراق که نمی‌توان دو وصول و دو جدا شدن بدون فاصله شدن زمان بین آنها محقق شود.)

وخامسا: أن الزمان لا أول له ولا آخر له، (و پنجم اینکه زمان اول و آخر ندارد) بمعنى الجزء الذي لا ينقسم من مبتدئه أو منتهاه، (یعنی جزئی که قابل قسمت نباشد از خود آغاز زمان را بگیریم و در آغاز یا انتهای زمان قرار دهیم بنا بر این مبدأ و منتهای زمان نمی‌تواند از جنس خود زمان باشد.) لأن قبول القسمة ذاتي له. (زیرا قابلیت برای قسمت داشتن ذاتی زمان است از این رو اگر از خود زمان جزئی برای اول یا آخر آن قرار دهیم آن هم خودش تقسیم می‌شود و جزء اول آن تقسیم باید جزء اول زمان باشد و هکذا تا بی‌نهایت.)

وعدم اجتماع أجزائها في الوجود ، فاتصال الحركة في نفسها ، وكون الانقسام وهميا غير فكي كاف في ذلك ، وإن كانت لأجل أنها معنى ناعتي ، يحتاج إلى أمر موجود لنفسه ، حتى يوجد له وينعته ، كما أن الأعراض والصور الجوهرية المنطبعة ، في المادة تحتاج إلى موضوع كذلك ، توجد له وتنعته ، فموضوع الحركات العرضية أمر جوهري غيرها ، وموضوع الحركة الجوهرية نفس الحركة ، إذ لا نعني بموضوع الحركة ، إلا ذاتا تقوم به الحركة وتوجد له ، والحركة الجوهرية لما كانت ذاتا جوهرية سيالة ، كانت قائمة بذاتها موجودة لنفسها ، فهي حركة ومتحركة في نفسها.

وإسناد الموضوعية إلى المادة التي ، تجري عليها الصور الجوهرية على نحو الاتصال والسيلان ، لمكان اتحادها معها ، وإلا فهي في نفسها عارية عن كل فعلية.

الفصل الثالث عشر

في الزمان

إنا نجد الحوادث الواقعة ، تحت الحركة منقسمة إلى قطعات ، لا تجامع قطعة منها القطعة الأخرى في فعلية الوجود ، لما أن فعلية وجود القطعة المفروضة ثانيا ، متوفقة على زوال الوجود الفعلي للقطعة الأولى ، ثم نجد القطعة الأولى المتوقف عليها ، منقسمة في نفسها إلى قطعتين كذلك ، لا تجامع إحداهما الأخرى ، وهكذا كلما حصلنا قطعة ، قبلت القسمة إلى قطعتين كذلك ، من دون أن تقف القسمة على حد.

ولا يتأتى هذا إلا بعروض امتداد كمي على الحركة ، تتقدر به وتقبل الانقسام ، وليس هذا الامتداد نفس حقيقة الحركة ، لأنه امتداد متعين ، وما

في الحركة في نفسها امتداد مبهم ، نظير الامتداد المبهم الذي في الجسم الطبيعي ، وتعينه الذي هو الجسم التعليمي.

فهذا الامتداد الذي به تعين امتداد الحركة ، كم متصل عارض للحركة نظير الجسم التعليمي الذي به تعين امتداد الجسم الطبيعي ، للجسم الطبيعي ، إلا أن هذا الكم العارض للحركة ، غير قار ولا يجامع بعض أجزائه المفروضة بعضا ، بخلاف كمية الجسم التعليمي ، فإنها قارة مجتمعة الأجزاء.

وهذا هو الزمان العارض للحركة ومقدارها ، وكل جزء منه من حيث أنه ، متوقف عليه الآخر متقدم بالنسبة إليه ، ومن حيث إنه متوقف متأخر بالنسبة إلى ما توقف عليه ، والطرف منه الحاصل بالقسمة هو الآن.

وقد تبين بما تقدم أولا ، أن لكل حركة زمانا خاصا بها ، هو مقدار تلك الحركة ، وقد أطبق الناس على تقدير عامة الحركات ، وتعيين النسب بينها بالزمان العام ، الذي هو مقدار الحركة اليومية ، لكونه معروفا عندهم مشهودا لهم كافة ، وقد قسموه إلى القرون والسنين والشهور والأسابيع ، والأيام والساعات والدقائق والثواني وغيرها ، لتقدير الحركات بالتطبيق عليها.

والزمان الذي له دخل في الحوادث الزمانية ، عند المثبتين للحركة الجوهرية ، هو زمان الحركة الجوهرية.

وثانيا أن التقدم والتأخر ، ذاتيان بين أجزاء الزمان ، بمعنى أن كون وجود الزمان سيالا غير قار ، يقتضي أن ينقسم لو انقسم ، إلى جزء يتوقف على زواله وجود جزء آخر بالفعل ، والمتوقف عليه هو المتقدم والمتوقف هو المتأخر ، وثالثا أن الآن ، وهو طرف الزمان والحد الفاصل ، بين الجزءين لو انقسم هو أمر عدمي ، لكون الانقسام وهميا غير فكي.

ورابعا أن تتالي الآنات ، وهو اجتماع حدين عدميين أو أكثر ، من غير تخلل جزء من الزمان ، فاصل بينهما محال وهو ظاهر ، ومثله الكلام في تتالي الآنيات ، المنطبقة على طرف الزمان كالوصول والافتراق.

وخامسا أن الزمان لا أول له ولا آخر له ، بمعنى الجزء الذي لا ينقسم من مبتدئه أو منتهاه ، لأن قبول القسمة ذاتي له.

الفصل الرابع عشر

في السرعة والبطؤ

إذا فرضنا حركتين واعتبرنا النسبة بينهما ، فإن تساوتا زمانا ، فأكثرهما قطعا للمسافة أسرعهما ، وإن تساوتا مسافة فأقلهما زمانا أسرعهما ، فالسرعة قطع مسافة كثيرة في زمان قليل ، والبطؤ خلافه.

قالوا إن البطؤ ليس بتخلل السكون ، بأن تكون الحركة ، كلما كان تخلل السكون فيها أكثر كانت أبطأ ، وكلما كان أقل كانت أسرع ، وذلك لاتصال الحركة بامتزاج القوة والفعل فيها ، فلا سبيل إلى تخلل السكون فيها.

وقالوا إن السرعة والبطؤ ، متقابلان تقابل التضاد ، وذلك لأنهما وجوديان ، فليس تقابلهما تقابل التناقض ، أو العدم والملكة وليسا بالمتضائفين ، وإلا كانا كلما ثبت أحدهما ، ثبت الآخر وليس كذلك ، فلم يبق إلا أن يكونا متضادين ، وهو المطلوب.

وفيه أن من شرط المتضادين ، أن يكون بينهما غاية الخلاف ، وليست بمتحققة بين السرعة والبطؤ ، إذ ما من سريع ، إلا ويمكن أن يفرض ما هو أسرع منه ، وكذا ما من بطيء ، إلا ويمكن أن يفرض ما هو أبطأ منه.

والحق أن السرعة والبطؤ وصفان إضافيان ، فسرعة حركة بالنسبة إلى أخرى ، بطؤ بعينها بالنسبة إلى ثالثة ، وكذلك الأمر في البطؤ ، والسرعة بمعنى الجريان والسيلان خاصة لمطلق الحركة ، ثم تشتد وتضعف ، فيحدث بإضافة بعضها إلى بعض السرعة والبطؤ الإضافيان.