درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۶: موضوع حرکت جوهریه

 
۱

خطبه

۲

موضوع و فاعل حرکت جوهریه

گفتیم، فلاسفه قبل از صدر المتالهین، حرکت در جوهر را محال می‌دانستند و می‌گفتند که در حرکت باید موضوعی ثابت وجود داشته باشد. این موضوع ثابت در حرکت در اعراض وجود داشت که همان جوهر بود ولی اگر حرکت، در جوهر باشد از آنجا که جوهر موضوع ندارد پس حرکت بدون موضوع می‌شود در نتیجه حرکت در جوهر تحقق نخواهد یافت.

بعد در فصل گذشته اثبات شد که حرکت در جوهر وجود دارد. اکنون سخن در این است که موضوع در حرکت جوهری چیست.

مرحوم صدر المتالهین و پیروانش گفته‌اند که موضوع مزبور عبارت است از هیولی و ماده که امر ثابتی است که از اول تا آخر حرکت وجود دارد. بنا بر این وقتی آب تبدیل به بخار می‌شود و یا نطفه تبدیل به انسان می‌شود، ماده‌ی آن به شکل ثابتی باقی می‌ماند و حرکت روی آن واقع می‌شود. صورتی که روی این ماده می‌رود یکسان است و اگر ما آن را متفاوت می‌پنداریم به سبب این است که بر یک حد از آن انگشت می‌گذاریم و یک صورت جوهری از آن انتزاع می‌کنیم و الا یک صورت که سیال است بیشتر وجود ندارد. این همانند حرکات عرضی است که گفتیم در جایی که مثلا سیب حرکت می‌کرد و از کمّ کوچک به بزرگ تبدیل می‌شد یک کم بیشتر روی سیب واقع نمی‌شد که مسافت نام داشت، اگر سخن از انواعی از کم بود به سبب این بود که از هر حدی یک ماهیّت انتزاع می‌کردیم که نوعی از کم بود که با نوعی که قبلا انتزاع کرده بودیم و یا نوعی که بعد انتزاع می‌شد متفاوت بود.

بنا بر این موضوع در حرکت جوهری همان ماده است. این موضوع هر چند قوامش به صورت است ولی خودش امری است ثابت و بدون تغییر. این صورتی که روی ماده آمده است مخلوق عقلی است که همواره وجود دارد و این امر سیال را ایجاد کرده است و این امر سیال در بقاء و وجود مستند به آن می‌باشد.

نظیر همین حرف که (صورة ما) حافظ ماده است و حافظ (صورة ما) عقل مجرد است حتی از کسانی که حرکت جوهری را قبول ندارند صادر شده است؛ کسانی که می‌گویند که تغییر و تحول‌هایی که در عالم رخ می‌دهد از قبیل کون و فساد است یعنی چیزی متکون می‌شود بعد از آنکه چیزی فاسد شده باشد یعنی در حرکت، یک صورت جوهری فاسد می‌شود و صورت جوهری دیگری متکون می‌شود و این امر سریعا پشت سر هم رخ می‌دهد و به نظر می‌آید که حرکت دارد. بنا بر این یک صورت واحدی در کار نیست بلکه صورت قبلی و جوهر از بین می‌رود و چیز جدیدی در ادامه‌ی آن خلق می‌شود. بنا بر این یک وجود واحد نیست که گاه آب است و گاه بخار. اینها می‌گویند که وجود دوم روی ماده می‌آید یعنی بین متکون و فاسد این امر مشترک است که ماده‌ای در هر دو وجود دارد. این ماده که قوه‌ی محض است در ظل صورتی محفوظ است این صورت نه صورت آبی است زیرا قرار است از بین برود و نه صورت بخار چون زمانی که آب در کار است هنوز آن صورت نیامده است بنا بر این سخن از (صورة ما) است یعنی یک صورتی که ماده را حفظ کند این صورت اعم است از اینکه صورت آبی باشد یا هوایی. این صورت مبهم، یک صورت واحد است زیرا موجود مجردی در کار است که آن را ایجاد می‌کند و نمی‌گذارد که ماده در هر حال، بدون صورت باشد.

نظیر کلامی که قائلین به کون و فاسد می‌گویند، را قائلین به حرکت جوهری برای اثبات موضوع در حرکت گفته‌اند. بنا بر این موضوعی به نام ماده وجود دارد که زیر چتر صورتی وجود دارد که مبهم است ولی چون عقل مجرد آن را حفظ می‌کند می‌توان گفت که یک وجود بیشتر نیست.

علامه می‌فرماید: این کلامی است که دیگران گفته‌اند و برای تصویر موضوع از ماده سخن گفته‌اند. ما بعد از اینکه حرکت جوهری را اثبات کردیم، به سراغ بحث‌های قبلی رفته می‌گوییم: سابقا گفتیم که هر حرکتی به شش چیز احتیاج دارد که یکی از آنها موضوع است. این را زمانی گفتیم که حرکت را در اعراض می‌دیدند. حال که مبنی عوض شده است و حرکت را در جوهر ثابت کردیم آیا باز به موضوع در حرکت احتیاج داریم یا نه.

۳

نکته

در سابق که سخن از احتیاج حرکت به موضوع بود، سر این احتیاج یکی از این دو امر می‌توانست باشد:

اول اینکه حرکت، به موضوع ثابت احتیاج داشت برای اینکه از اول تا آخر اتصالش محفوظ بماند. در غیر این صورت، حرکت امری واحد و متصل نمی‌توانست باشد. مطابق این فرض، می‌گوییم: حرکت، یک وجود سیال است و اقسام و اجزاء ندارد و اگر می‌بینیم که دارای اقسام است این به سبب آن است که ما در وهم خود آن را تجزیه و قسمت کرده‌ایم. این تقسیم در خارج محقق نیست و فقط در محیط ذهن و وهم است. آنچه در خارج در از حرکت موجود است فقط یک آن است که قبلش از بین رفته و بعدش هنوز موجود نشده است بنا بر این در خارج چیزی نیست که بخواهیم آن را از چیز دیگر جدا کنیم. بنا بر این حرکت در خارج دارای اجزاء نیست که احتیاج داشته باشیم که چیزی به نام ماده داشته باشیم که بخواهد آن اجزاء را به هم متصل کند. بنا بر این حرکت برای اتصالش احتیاج به موضوع ندارد. وحدت حرکت به وسیله‌ی خودش است زیرا امری است که در خارج واحد است و از وقتی شروع می‌شود تا متوقف بشود یک وجود واحد است.

نظیر این را در خط که کم متصل قار است هم گفتیم که یک خط فقط قابل تقسیم وهمی است و الا اگر خطی را در خارج تقسیم کنند از یک خط بودن خارج می‌شود و تبدیل به دو خط مستقل می‌شود. این وهم است که در یک خط نقاطی را در نظر می‌گیرد و یک خط واحد را به اجزایی تقسیم می‌کند. در خارج اگر خط را تقسیم کنند وحدتش از بین می‌رود. از این رو در حرکت هم تا زمانی که در آن سکونی به وجود نیامده است یک حرکت بیشتر نیست و وهم است که آن را تقسیم می‌کند.

دوم اینکه سر احتیاج حرکت به موضوع این است که موضوع، موصوف است و حرکت صفت آن زیرا حرکت یک معنای وصفی است زیرا باید چیزی باشد که حرکت وصف آن شود و به عبارت دیگر، تغییر احتیاج به یک متغیر دارد. بنا بر این وجود حرکت لغیره می‌باشد که به یک وجود لنفسه احتیاج دارد.

طبق این بیان، حرکت اگر در اعراض باشد (یعنی امر سیالی که وجود دارد امری عرض باشد) واضح است که به موضوع احتیاج است ولی در حرکت جوهری که امر سیال، همان جوهر است واضح است که چون وجود جوهر لنفسه است احتیاج به موضوع ندارد و در آن حرکت و متحرک یک چیز بیشتر نیست. در این حال اگر به ماده می‌گوییم موضوع حرکت است به سبب آن است که ماده چیزی است که با صورت متحد است این از باب اسناد به غیر ما هو له صحیح است و الا اگر ماده را فی حد نفسه در نظر بگیریم چون قوه‌ی محض است و عاری از هر فعلیت است نمی‌تواند به تنهایی موجود شود. بنا بر این حکم در واقع روی صورت است که به ماده نسبت داده شده است.

۴

تطبیق موضوع و فاعل حرکت جوهریه

الفصل الثاني عشر في موضوع الحركة الجوهرية وفاعلها (فصل دوازدهم در موضوع حرکت جوهریه و فاعل آن یعنی آنی که به حرکت متصف است که همان موضوع است. بنا بر این موضوع و فاعل هر دو یکی هستند و عطف فاعل، عطف توضیحی است و مراد از آن کننده‌ی کار نیست.)

قالوا: (از صدر المتالهین به بعد که مسأله‌ی حرکت جوهری مطرح شد گفته‌اند:) (إن موضوع هذه الحركة هو المادة (که موضوع حرکت جوهری ماده است.) المتحصلة بصورة ما من الصور المتعاقبة المتحدة بالاتصال والسيلان، (البته چون ماده تحصل ندارد گفته‌اند همان ماده‌ای که به صورتی از صورت‌هایی که پشت سر هم می‌آید تحصل یافته است؛ صورت‌هایی که که اتحاد دارند به سبب اینکه متصل اند و سیلان دارند زیرا حرکت امر واحد متصل است.) فوحدة المادة وشخصيتها محفوظة بصورة ما من الصور المتبدلة، (البته وحدت ماده و اینکه این ماده یک شخص ماده است که تغییر نکرده است محفوظ است به یکی صورت از صورت‌های متبدله که در حرکت ظاهر می‌شوند.) وصورة ما وإن كانت مبهمة، (صورة ما هرچند مبهم است) لكن وحدتها محفوظة (ولی وحدت این صورة ما حفظ شده است) بجوهر مفارق هو الفاعل للمادة الحافظ لها ولوحدتها وشخصيتها بصورة ما، (به جوهر مفارقی که از ماده جدا است و ماده و آثار ماده را ندارد که همان عقل است که فاعل و ایجاد کننده‌ی ماده است و چون وحدت دارد و ثابت است ماده را حفظ می‌کند و وحدت و شخصیت آن را به وسیله‌ی صورة ما حفظ می‌کند. این همان بحث است که می‌گویند: صورت فاعل ماده نیست بلکه ابزاری است در دست عقل مجرد و فاعل اصلی ماده و صورت هر دو همان عقل مجرد می‌باشد که صورت را ایجاد می‌کند و به وسیله‌ی آن ماده را حفظ می‌کند.) فصورة ما شريكة العلة للمادة، (بنا بر این صورة ما شریکة العلة برای ماده است زیرا برای تحقق ماده باید وجود داشته باشد.) والمادة المتحصلة بها هي موضوع الحركة). (و موضوع حرکت همان ماده است به وسیله‌ی صورت ما متحصل شده است.) وهذا، كما أن القائلين بالكون والفساد النافين للحركة الجوهرية قالوا: (این همان چیزی است که قائلین به کون و فساد که حرکت جوهریه را نفی کرده‌اند گفته‌اند. اینها می‌گویند که حرکت چیزی نیست جز اینکه هر چیزی در ظرف خودش موجود است و از بین می‌رود و در همان آن چیزی مانند آن متکون می‌شود.) (إن فاعل المادة هو صورة ما، (قائلین به کون و فساد می‌گویند که فاعل ماده نه صورت قبلی است و نه صورت بعدی بلکه صورة ما است. اگر فاعل، صورت قبلی بود می‌بایست بعد از رفتن آن ماده هم می‌رفت و اگر صورت بعدی بود که هنوز نیامده است پس ماده که از قبل بوده و بعد هم هست معلول صورة ما است.) محفوظة وحدتها بجوهر مفارق (صورت مفارقی که وحدتش با عقل مجرد حفظ شده است) يفعلها ويفعل المادة بواسطتها، (همان عقل مجردی که خالق صورت است و به واسطه‌ی صورت، ماده را خلق می‌کند.) فصورة ما شريكة العلة بالنسبة إلى المادة، حافظة لتحصلها ووحدتها). (بنا بر این صورة ما شریکة العلة برای ماده است و تحصل و وحدت ماده را حفظ می‌کند)

۵

تطبیق نکته

والتحقيق أن حاجة الحركة إلى موضوع ثابت باق ما دامت الحركة، (تحقیق این است که نیاز حرکت به موضوعی که شرطش این است که هم ثابت باشد و هم از اول تا آخر حرکت باقی باشد، به دو چیز می‌تواند مرتبط باشد:) إن كانت لأجل أن تنحفظ به وحدة الحركة (اگر این احتیاج به حرکت برای این است که به وسیله‌ی موضوع، وحدت حرکت حفظ شود. یعنی حرکت برای اینکه یک امر واحد باشد احتیاج به چیزی دارد که اتصال بخش باشد. کأنه حرکت مانند دانه‌های تسبیح است که وجوداتی جدا از هم است که باید نخی داشته باشد که آنها را به هم متصل کند.) ولا تنثلم بطرو الانقسام عليها (و حرکت به وسیله‌ی عارض شدن تقسیم به حرکت از هم نباشد بلکه واحد باقی بماند) وعدم اجتماع أجزائها في الوجود، (و به خاطر این اجزاء آن در وجود جمع نیست) فاتصال الحركة في نفسها وكون الانقسام وهميا غير فكي كاف في ذلك، (در جواب این نکته کافی است که بگوییم که اتصال حرکت در ذاتش است نه اینکه حرکت چیزی باشد و اتصال به آن عارض شده باشد و همچنین اینکه انقسامی که در حرکت تصور می‌شود وهمی است نه خارجی یعنی در خارج از هم منفک نیست. بنا بر این حرکت در خارج یک چیز بیشتر نیست و وحدت دارد از این رو برای دادن وحدت به آن لازم نیست که به دنبال عامل خارجی باشیم.) وإن كانت (و اگر احتیاج حرکت به موضوع) لأجل أنها معنى ناعتي يحتاج إلى أمر موجود لنفسه، (این باشد که حرکت امری وصفی است یعنی چیزی باید باشد که به حرکت متصف شود بنا بر این حرکت به امری احتیاج دارد که وجود نفسه باشد که حرکت که وجودش لغیره است بر آن عارض شود) حتى يوجد له وينعته، (تا این معنا که حرکت است برای آن امر که لنفسه است یافت شود و وصف آن قرار گیرد) كما أن الأعراض والصور الجوهرية المنطبعة في المادة تحتاج إلى موضوع كذلك، (کما اینکه اعراض و صور جوهریه‌ای که در ماده منطبق هستند احتیاج به موضوعی دارند که لنفسه باشد) توجد له وتنعته، (تا این اعراض و صور مزبور برای آن موضوع موجود شوند و آن را توصیف کنند) فموضوع الحركات العرضية أمر جوهري غيرها، (پس می‌گوییم که موضوع حرکات عرضی امری است جوهری غیر خودشان) وموضوع الحركة الجوهرية نفس الحركة، (ولی موضوع حرکت جوهری خودش است زیرا جوهر وجود لنفسه دارد و وجود نعتی ندارد.) إذ لا نعني بموضوع الحركة إلا ذاتا تقوم به الحركة وتوجد له، (زیرا از موضوع حرکت قصد نمی‌کنیم مگر ذاتی که حرکت به آن قائم باشد و حرکت برای آن موجود شود) والحركة الجوهرية لما كانت ذاتا جوهرية سيالة، (و حرکت جوهری چون یک ذات جوهری است و یا یک وجود لنفسه سیال است) كانت قائمة بذاتها موجودة لنفسها، (از این رو قائم به ذات است و برای خودش موجود است نه برای چیز دیگر.) فهي حركة ومتحركة في نفسها. (بنا بر این حرکت جوهری در ذاتش هم حرکت است و هم خودش متحرک می‌باشد.) وإسناد الموضوعية إلى المادة (و اما اینکه موضوعیت را به ماده اسناد می‌دهند و می‌گویند که موضوع همان ماده است) التي تجري عليها الصور الجوهرية على نحو الاتصال والسيلان (و ماده است که صور جوهری به شکل اتصال و سیلان روی آن واقع می‌شود.) لمكان اتحادها معها، (انی اسناد به سبب اتحاد ماده با آن صور است یعنی چون صور، موضوع هستند چون ماده با آنها متحد است از باب اسناد الی غیر ما هو له به ماده نسبت می‌دهند.) وإلا فهي في نفسها عارية عن كل فعلية. (اگر این اتحاد را در نظر نگیریم و ماده را به تنهایی در نظر بگیریم، چون ماده هیچ فعلیتی ندارد نمی‌تواند موضوع قرار گیرد. زیرا موضوع باید ثابت و باقی باشد و فعلیت و ثبات فرع تحقق است و حال آنها ماده هیچ فعلیتی ندارد.)

۶

زمان

فصل سیزدهم در زمان

هر حرکتی به شش چیز احتیاج دارد. اکنون به بحث زمان می‌پردازیم.

اموری که متحرک هستند بالوجدان قابل انقسام می‌باشند. یعنی امری که متحرک است و دارای حرکت است می‌تواند تقسیم شود به اینکه یک قسمی از آن قبلا واقع شده بود و قسمی از آن بعدا واقع می‌شود. این اقسام نیز با هم نمی‌توانند جمع باشند بلکه تا قسم قبلی سپری نشود قسم بعدی محقق نشود.

البته این قسمت، قسمت در وهم و ذهن است نه خارجی. بعد می‌بینیم که هر قسمی را می‌توان دوباره به همین نحو به دو قسمت دیگری تقسیم کرد. کما اینکه حرکت هم به این اقسام تقسیم می‌شد. مثلا سنگی که از بالا به پائین می‌آید را می‌توان به دو نیمه تقسیم کرد و هر کدام را به دو نیمه و هکذا و این تقسیم به جایی متوقف نمی‌شود زیرا هر چه پیش رویم به سکون نمی‌رسیم و الا اگر به سکون می‌رسیدیم معنایش این بود که مجموعه‌ای از اقسام که سکونند بتوانند حرکت را تشکیل دهند.

این همان چیزی است که در جسم و خط می‌گفتیم که هر چه تقسیم کنیم به نقطه نمی‌رسیم که طول ندارد و الا معنایش این بود که نقطه‌هایی که طول ندارند خط را تشکیل داده‌اند.

این تقسیم‌ها حتی اگر در خارج قابل تقسیم نبود در ذهن تقسیم می‌کنیم و حتی اگر تقسیم آن چون بسیار ریز شده است قابل تقسیم نباشد عقل حکم می‌کند که چون طول یا زمان دارد قابل تقسیم است.

مقدمه‌ی دیگر این است که تقسیم از صفات ذاتی و عوارض ذاتی مقدار است که کم می‌باشد یعنی باید چیزی مقدار داشته باشد تا بتواند تقسیم شود، پس حرکت، مقدار دارد که می‌تواند تقسیم شود. نام این مقدار را زمان می‌نامیم.

ان قلت: خود حرکت به نام مقدار است و به چیزی دیگری به نام زمان احتیاج نداریم.

قلت: امتدادی که هر حرکت خارجی دارد مقدار مشخصی است و حال آنکه حقیقت حرکت عبارت از مقدار مشخص نیست بلکه آنچه در حرکت معتبر است امتداد مبهم و غیر متشخص است. اگر امتداد حرکت عبارت از حد خاصی باشد، اگر امتدادی از آن حرکت کمتر یا بیشتر باشد دیگر نباید به آن حرکت بگویند. بنا بر این در حقیقت حرکت، اصل امتداد یا امتداد مبهم خوابیده است. اما حرکت در خارج که مشخص است این عرضی است که بر حرکت وارد می‌شود زیرا در ماهیّت حرکت داخل نیست.

این همان است که در جسم و جسم تعلیمی گفتیم که جسم عبارت است از چیزی که طول و عرض و عمق دارد و اینها به شکل مبهم و غیر معین است زیرا اگر قرار بود مقدار آن مشخص باشد جسمی که غیر از آن باشد و طول و عرض و عمقش بیشتر یا کمتر باشد نباید جسم باشد. از آنجا که اصل امتداد نمی‌تواند در خارج موجود شود، امتداد خاص، عرضی برای جسم می‌شود زیرا داخل در ماهیّت آن نیست.

اصل امتدادی که در حرکت است که گفتیم باید به مقدار خاصی موجود شود و نمی‌تواند به همان حالت مبهم موجود شود، را زمان می‌نامیم. بنا بر این علاوه بر امتدادی که در حرکت است، امتداد متعینی داریم که نام آن زمان است.

من حديث كون وجود الأعراض ، من مراتب وجود الجوهر الموضوع لها.

ولازم ذلك كون حركة الجوهر ، في المقولات الأربع أو الثلاث (١) من قبيل الحركة في الحركة ، وعلى هذا ينبغي أن تسمى هذه الحركات الأربع ، أو الثلاث حركات ثانية ، وما لمطلق الأعراض من الحركة ، بتبع الجوهر لا بعرضه حركات أولى.

وثالثا أن العالم الجسماني بمادته الواحدة ، حقيقة واحدة سيالة ، متحركة بجميع جواهرها وأعراضها قافلة واحدة ، إلى غاية ثابتة لها الفعلية المحضة.

الفصل الثاني عشر

في موضوع الحركة الجوهرية وفاعلها

قالوا إن موضوع هذه الحركة ، هو المادة المتحصلة بصورة ما من الصور ، المتعاقبة المتحدة بالاتصال والسيلان ، فوحدة المادة وشخصيتها محفوظة ، بصورة ما من الصور المتبدلة ، وصورة ما وإن كانت مبهمة ، لكن وحدتها محفوظة بجوهر مفارق ، هو الفاعل للمادة ، الحافظ لها ولوحدتها وشخصيتها بصورة ما ، فصورة ما شريكة العلة للمادة ، والمادة المتحصلة بها هي موضوع الحركة.

وهذا كما أن القائلين بالكون والفساد ، النافين للحركة الجوهرية قالوا ، أن فاعل المادة هو صورة ما ، محفوظة وحدتها بجوهر مفارق ، يفعلها ويفعل المادة بواسطتها ، فصورة ما شريكة العلة بالنسبة إلى المادة ، حافظة لتحصلها ووحدتها.

والتحقيق أن حاجة الحركة ، إلى موضوع ثابت باق ما دامت الحركة ، إن كانت لأجل أن تنحفظ به وحدة الحركة ، ولا تنثلم بطرو الانقسام عليها ،

__________________

(١) والتثليث باعتبار رجوع الأين إلى الوضع.

وعدم اجتماع أجزائها في الوجود ، فاتصال الحركة في نفسها ، وكون الانقسام وهميا غير فكي كاف في ذلك ، وإن كانت لأجل أنها معنى ناعتي ، يحتاج إلى أمر موجود لنفسه ، حتى يوجد له وينعته ، كما أن الأعراض والصور الجوهرية المنطبعة ، في المادة تحتاج إلى موضوع كذلك ، توجد له وتنعته ، فموضوع الحركات العرضية أمر جوهري غيرها ، وموضوع الحركة الجوهرية نفس الحركة ، إذ لا نعني بموضوع الحركة ، إلا ذاتا تقوم به الحركة وتوجد له ، والحركة الجوهرية لما كانت ذاتا جوهرية سيالة ، كانت قائمة بذاتها موجودة لنفسها ، فهي حركة ومتحركة في نفسها.

وإسناد الموضوعية إلى المادة التي ، تجري عليها الصور الجوهرية على نحو الاتصال والسيلان ، لمكان اتحادها معها ، وإلا فهي في نفسها عارية عن كل فعلية.

الفصل الثالث عشر

في الزمان

إنا نجد الحوادث الواقعة ، تحت الحركة منقسمة إلى قطعات ، لا تجامع قطعة منها القطعة الأخرى في فعلية الوجود ، لما أن فعلية وجود القطعة المفروضة ثانيا ، متوفقة على زوال الوجود الفعلي للقطعة الأولى ، ثم نجد القطعة الأولى المتوقف عليها ، منقسمة في نفسها إلى قطعتين كذلك ، لا تجامع إحداهما الأخرى ، وهكذا كلما حصلنا قطعة ، قبلت القسمة إلى قطعتين كذلك ، من دون أن تقف القسمة على حد.

ولا يتأتى هذا إلا بعروض امتداد كمي على الحركة ، تتقدر به وتقبل الانقسام ، وليس هذا الامتداد نفس حقيقة الحركة ، لأنه امتداد متعين ، وما