درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۲: ارتباط متغیر با ثابت، مسافت در حرکت

 
۱

خطبه

۲

ارتباط مغیر با ثابت و سوال

بحث در این است که حرکت به شش چیز احتیاج دارد و سخن در فاعل حرکت که همان محرک است می‌باشد که گفتیم محرک، خودش باید متحرک باشد و الا اگر ثابت باشد آنچه ایجاد می‌کند ثابت و غیر تدریجی خواهد بود و حال آنکه حرکت امری است متغیر و تدریجی.

در اینجا سؤالی پیش می‌آید و آن اینکه: ما قائلیم که سلسله‌ی علل به خداوند متعال ختم می‌شود و بالاتر از او علتی نیست و هیچ چیز هم وجود که خارج از حیطه‌ی قدرت او باشد و مخلوق او نباشد. این اعتقاد با قول به اینکه فاعل حرکت خودش باید متحرک باشد چگونه قابل جمع است زیرا خداوند ثابت و غیر متحرک است.

به عبارت دیگر گفتیم که فاعل قریب باید متحرک باشد، واضح است که این فاعل قریب چون واجب الوجود نیست و ممکن است خودش علتی می‌خواهد و علت آن هم باید متحرک باشد و هکذا تا به باری تعالی می‌رسد ولی خداوند متحرک نیست.

سه فرض در جواب می‌تواند ارائه شود:

اول اینکه بگوییم که این حرکت که خودش علت است معلول معلول خودش است یعنی الف، معلول باء است و باء هم معلول الف است. واضح است که این جواب صحیح نیست زیرا به دور می‌انجامد

دوم اینکه حرکت، فاعلی متحرک دارد که متحرک است و آن فاعل هم فاعلی متحرک دارد تا بی‌نهایت. این هم تسلسل است و باطل می‌باشد.

سوم اینکه تا بی‌نهایت این سلسله ادامه ندارد بلکه به جایی ختم می‌شود که همان خداوند است که در نتیجه خداوند هم باید متغیر باشد زیرا قواعد عقلی قابل استثناء نیست در نتیجه نمی‌توانیم بگوییم حکم فوق در مورد خداوند استثناء خورده است. در حکم عقلی اگر یک بار تخصیص وارد شود علامت آن است که این حکم از ابتدا صحیح نبوده است.

نتیجه اینکه اگر قاعده‌ی لزوم متحرک بودن فاعل حرکت صحیح باشد یا به تسلسل می‌انجامد یا دور و یا قول به اینکه خداوند هم باید متغیر باشد که محال است زیرا حرکت برای رسیدن به کمال است و حال آنکه خداوند کمال محض است. حال که همه‌ی این فروض باطل است پس قاعده‌ی فوق باطل می‌باشد.

۳

تطبیق ارتباط مغیر با ثابت و سوال

الفصل الثامن في ارتباط المتغير بالثابت (فصل هشتم در پیوند متغیر به ثابت)

ربما قيل: (از کلام ما در فصل گذشته اشکالی ممکن است مطرح شود و آن اینکه) إن وجوب استناد المتغير المتجدد إلى علة متغيرة متجددة مثله، (اینکه واجب است معلول متغیر و متجدد که همان حرکت است به علتی مستند باشد که مانند خودش متغیر و متجدد است،) يوجب استناد علته المتغيرة المتجددة أيضا إلى مثلها في التغير والتجدد، (موجب می‌شود که علت مزبور که متغیر و متجدد می‌باشد مستند باشد به مثل خودش یعنی فاعلی که آن هم متغیر و متجدد باشد.) وهلم جرا، (و هکذا این سلسله ادامه می‌یابد.) ويستلزم ذلك إما التسلسل (و این مستلزم تسلسل است) أو الدور (یا دور به این گونه که حرکت اول معلول باء باشد و باء معلول الف باشد.) أو التغير في المبدأ الأول (تعالى عن ذلك). (یا اینکه بگوییم که مبدأ اول که خداوند است هم باید متغیر باشد و خداوند از تغیّر منزه است. در نتیجه تغیّر که در خداوند محال است و از آن سو دور و تسلسل هم باطل است نتیجه اینکه قاعده‌ی مزبور که فاعل حرکت باید متحرک باشد هم باطل است.)

۴

جواب سوال

جواب داده شده است که بعضی از حرکت‌ها هست که به علت احتیاج دارند و علت آنها هم باید مانند خود حرکت متغیر باشد ولی این سلسله قبل از اینکه به خداوند ختم شود به جای دیگری ختم می‌شود و آن اینکه اگر این جسم حرکت می‌کند این حرکت‌های عرضی معلول جوهر خود جسم است. بنا بر این اشکال فوق فقط با حرکت جوهریه جواب داده می‌شود.

ما در سابق جوهر را از این راه اثبات کردیم که چون اجسام آثار و اعراض مختلف دارند پس هر جسمی باید امری جوهری داشته باشد که مختص خود آن است که نام آن صورت نوعیه است.

در سابق گفتیم که همه‌ی اجسام در ماده مشترکند یعنی همه ماده دارند همچنین همه صورت جسمیه دارند یعنی حجم و طول و عرض و عمق دارند. ولی چون آثار مشترکی ندارند از یکدیگر متمایز می‌شوند. آثاری مانند رنگ، طعم، حجم خاص، نامی بودن، شکل خاص و موارد بسیار دیگر. این خواص و آثار نمی‌تواند مستند به ماده باشد زیرا ماده هنر فعالیت ندارد و فقط می‌تواند چیزی را بپذیرد و قبول کند. از آن سو ماده در همه جا مشترک است و اگر قرار بود ماده مبدأ برای آثار مختلف باشد باید آثار مختلف در همه جا یکسان باشد. این خواص نمی‌تواند مستند به صورت نوعیه که جسم بودن است باشد و الا همه می‌بایست آثار یکسانی داشته باشند زیرا همه جسم دارند. بنا بر این علاوه بر ماده و صورت جسمه که هر کدام یک جوهر هستند یک امر جوهری دیگری هم در هر جسمی وجود دارد که عبارت است از صورت نوعیه. صورت نوعیه اجسام را تنویع می‌کند و به انواع مختلف تقسیم می‌کند و اثرهای مختلف را به وجود می‌آورد. بنا بر این فاعل قریب اعراض همان جوهر می‌باشد.

بنا بر این جوهر سیب متغیر است که موجب می‌شود رنگ آن که عرض است متحرک باشد. یعنی جوهر سیب است که آنا فآنا نو می‌شود و در نتیجه مزه‌اش تغییر می‌کند.

اما حرکت جوهر: جوهر که متغیر است احتیاج به فاعل ندارد زیرا حرکت جوهری به این معنا است که در جوهر و ذات این شیء تغییر وجود دارد. بنا بر این تغییر ذاتی آن است و احتیاج به علت ندارد کما اینکه حاجی می‌گوید: ذاتی شیء لم یکن معللا یعنی لازم نیست که خداوند جسم را خلق کند و بعد طول و عرض و عمق به آن دهد زیرا ایجاد جسم به معنای ایجاد ابعاد سه گانه‌ی آن است. ذاتیات شیء به ایجاد خود شیء ایجاد می‌شوند. کما اینکه خداوند مثلا در خلق زردآلو آول آن را خلق نمی‌کند تا بعد زردش کند بلکه خلقت آن با رنگ یکی است. زرد بودن ذاتی زردآلو است و اگر قرار بود اول خلق شود و بعد زرد شود دیگر زرد بودن ذاتی آن نبود این همان است که ابو علی سینا می‌گوید: ما جعل الله المشمشة مشمشة و لکن اوجدها (یعنی خداوند زردآلو را خلق کرد با تمام صفاتش نه اینکه اول آن را خلق کند و بعد تبدیل به زردآلو کند.)

به هر حال، وجود مادی مزبور که وجودی ناقص است ذاتش با حرکت عجین است زیرا ذات آن به گونه‌ای است که نمی‌تواند همه‌ی کمالات را با هم داشته باشد بلکه باید حرکت کند تا به کمال برسد.

۵

تطبیق جواب سوال

وأجيب (و جواب داده شده است به اینکه): بأن التجدد والتغير ينتهي إلى جوهر متحرك بجوهره، (تجدد و تغیری که در حرکت‌های عرضی می‌بینیم به جوهری ختم می‌شود که فاعل این حرکت‌ها است و خودش ذاتا متحرک است.) فيكون التجدد ذاتيا له، (و تغییر و دگرگونی ذاتی آن است.) فيصح استناده إلى علة ثابتة توجد ذاته، (در نتیجه صحیح است جوهر را مستند کنیم به علت تابتی که در ذات جوهر را به وجود می‌آید از این رو چون ذاتی آن است دیگر لازم نیست که حرکت را به آن بدهد زیرا ذاتی شیء احتیاج به علت ندارد.) لأن ايجاد ذاته عين إيجاد تجدده. (زیرا ایجاد کردن ذات جوهر عین ایجاد تجدد است و تجدد آن، دیگر ایجاد مجددی نمی‌خواهد کما اینکه ایجاد کردن جسم عین طول و عرض و عمق داشتن است زیرا ابعاد ثلاثه ذاتی جسم است. بنا بر این در ما نحن فیه حرکت داریم ولی محرک نداریم.)

۶

مسافت حرکت

فصل نهم: مسافت

گفتیم هر حرکتی به شش چیز احتیاج دارد و اکنون سخن در پنجمین امر است که مسافت می‌باشد. مسافت چیزی است که متحرک به آن متلبس می‌شود.

سابقا هم گفتیم که مسافت در حرکت به معنای فاصله نیست بلکه به معنای امر متصلی است که یک حد آن قوه بودن است و حد دیگر آن فعلیت می‌باشد. اجزای مسافت وهمی است و الا خودش یک واحد متصل است البته با واحدهای متصل دیگر مانند سطح، حجم و خط فرق دارد و آن اینکه اجزای فرضی این سه با هم مجتمع اند ولی حرکت غیر قار می‌باشد.

همچنین وقتی می‌گوییم که حرکت یک قار غیر متصل است معنایش این است که توقفی ندارد بنا بر این اگر توقفی در میان حرکت باشد معنایش این است که ما دو حرکت جداگانه داریم مانند اینکه انسان که راه می‌رود هر بار که گامش را بر زمین می‌گذارد و پایش ساکن می‌شود یک حرکت جداگانه محقق می‌شود این سکون ممکن است در یک آن محقق شود.

بنا بر این مسافت همان امر سیالی است که حرکت روی آن واقع می‌شود. گاه أین در امر سیال، مکان است بنا بر این وقتی سنگی که حرکت می‌کند تا متوقف شود این حرکت را در مکانی طی می‌کند این مکان که همان أین است یک امر سیالی است که مسافت نام دارد.

هکذا سیبی که کوچک است و بعد بزرگ می‌شود حجمی دارد که تغییر می‌کند وقتی به حجم نهایی خود رسیده است مسافت آن همان تغییر حجم آن است.

نکته‌ی بعدی این است که این امر سیال ممکن الوجود است نه واجب و هر ممکنی ماهیّت دارد. داشتن ماهیّت به این معنا است که یکی از مقولات ده گانه باید وجود داشته باشد (یک جوهر و نه عرض). بنا بر این باید یک ماهیّتی از این امر سیال انتزاع شود.

مشکلی که ایجاد می‌شود این است که ماهیّت تغییر نمی‌کند و مجدد نمی‌شود ولی موجودی که حرکت می‌کند متغیر است.

جواب این است که آن موجود متحرک سیال قابل انقسام است و هر جای آن را که انگشت بگذاریم می‌شود مرز مشترک که امری است که با وحدت خود مبدأ برای دو جزء فرضی است و منتها برای آن دو و مبدأ برای یکی و منتها برای دیگری می‌تواند باشد. مثلا نقطه در میان اجزاء خط، مرز مشترک است این نقطه می‌تواند مبدأ برای دو طرف باشد و می‌تواند منتهای برای همان دو خط باشد و می‌تواند نقطه برای شروع یکی و منتهی برای دیگری باشد.

در ما نحن فیه هم هر جا که در حرکت تصور شود مرز مشترک و حدی در آن امر سیال می‌شود و از همان حد می‌توانیم یک مقوله و ماهیّتی انتزاع کنیم به این گونه که مثلا الآن حجمی است که پنج سانتی متر مکعب دارد ولی در آن قبل کمی کمتر از این مقدار حجم داشت و آن بعد کمی بیشتر دارد. هر یک از این حدها آثار خاص خودش را دارد زیرا حجم خاصی دارد که دیگری آن را ندارد.

نتیجه اینکه ماهیّت تغییر نمی‌کند بلکه آن وجود است که تغییر می‌کند و ماهیّت هم که از آن قابل انفصال نیست از هر حد از آن حرکت که تصور می‌شود انتزاع می‌شود و ماهیّت هر حد با دیگری فرق دارد.

۷

تطبیق مسافت حرکت

الفصل التاسع في المسافة التي يقطعها المتحرك بالحركة (فصل نهم در مسافتی است که متحرکت با حرکتش آن را می‌پیماید. اگر متحرک در أین حرکت کند همان أین را می‌پیماید و اگر در حجم حرکت کند آن را می‌پیماید و اگر در جوهر حرکت کند همان را می‌پیماید.)

مسافة الحركة هي: (الوجود المتصل السيال الذي يجري على الموضوع المتحرك) (مسافت حرکت همان حقیقت حرکت است که عبارت است از وجود متصل (بر خلاف عقیده‌ی بعضی که می‌گویند حرکت متشکل از وجودات ثابتی است که آن به آن موجود و معدوم می‌شود مانند فیلم سینمایی که حاصل از عکس‌های ثابت است که چون پشت سر هم سریعا می‌آید و می‌رود متحرک به نظر می‌آید.) و سیال است که جاری می‌شود روی موضوع متحرک (موضوع متحرک مانند سیب است که حرکت روی آن آمده است)) وينتزع منه لا محالة مقولة من المقولات، (و از این وجود متصل سیال ناچارا (چون ممکن است) ماهیّتی انتزاع می‌شود که یکی از مقولات ده گانه است.) لكن لا من حيث إنه متصل واحد متغير، (ولی ماهیّت از این حیث انتزاع نمی‌شود که این وجود، وجودی متصل واحد و متغیر است یعنی نه از این باب که این موجود از اول تا آخر یک وجود است و در عین حال دارای تغییر است.) فإن لازمه وقوع التشكيك في الماهية، وهو محال، (چرا که لازمه‌ی آن این است که ماهیّت آن تغییر می‌کند و حال آنها ماهیّت هرگز تغییر نمی‌کند زیرا ماهیّت خواص خاص خود را دارد که اگر تغییر کند تبدیل به ماهیّت دیگری می‌شود.) بل من حيث إنه منقسم إلى أقسام آنية الوجود، (بلکه ماهیّت از این حیث انتزاع می‌شود که وجود منقسم به اقسامی است که آنی الوجود می‌باشند. البته مخفی نماند که سابقا گفتیم که حرکت هر قدر که تقسیم شود باز به آنّ منتهی نمی‌شود زیرا همان جزء ریز هم حرکت دارد. از این رو در این عبارت مسامحه‌ای وجود دارد بلکه باید گفت که تقسیم می‌شود به اقسامی که طرف دارد و آن طرف آنی است و مقوله از آن طرف که حد است انتزاع می‌شود.) كل قسم منه نوع من أنواع المقولة مبائن لغيره، (که هر قسمی از آن اقسام، نوعی از انواع مقوله است که با غیر خودش مباین است.) كنمو الجسم مثلا، (مانند جسمی که رشد می‌کند) فإنه حركة منه في الكم، (این نمو حرکتی از آن در کم است) يرد عليه في كل آن من آنات الحركة نوع من أنواع الكم المتصل (که در هر آن از آنات حرکت نوعی از انواع کم متصل بر آن جسم وارد می‌شود.) مبائن للنوع الذي ورد عليه في الآن السابق (که با آن نوعی که در آن سابق بر آن وارد شده بود فرق دارد) والنوع الذي سيرد عليه في اللاحق. (و فرق دارد با نوعی که در آن لاحق بر آن وارد می‌شود.) فمعنى حركة الشئ في المقولة أن يرد على الموضوع في كل آن نوع من أنواع المقولة (پس معنای حرکت شیء در مقوله که همان مسافت است این است که وارد شود بر موضوع حرکت که متحرک است (که امری ثابت است) در هر آن نوعیاز انواع مقوله وارد شود) مبائن للنوع الذي يرد عليه في آن غيره. (که مباین است با نوعی که در آن دیگر وارد می‌شود. البته اینها در جایی است که واقعا نوع، متفاوت باشد ولی بعد از آن که حرکت جوهری اثبات شد می‌گوییم که هر جسمی حتی اگر نوع جسمش عوض نشود ولی حجم الآن با حجم بعدی آن فرق دارد. در این صورت نوع دیگری در آن بعدی بر آن وارد نشده است. بر این اساس علامه در نهایه این عبارت را اصلاح کرده می‌فرماید: در هر آن، نوعی از انواع مقوله یا فردی از افراد مقوله یا صنفی از اصناف مقوله که با قبلی فرق دارد بر آن وارد می‌شود. بنا بر این اختلاف همواره نوعی نیست. اختلاف نوعی در بزرگ و کوچک شدن و تکامل است ولی در سنگی که در یک گوشه افتاده است طبق حرکت جوهری، جوهرش در حرکت است و حتی اعراض آن هم در تغییر است ولی در هر آن، فردی جدید غیر از فرد قبلی پیدا می‌کند.)

الفصل الثامن

في ارتباط المتغير بالثابت

ربما قيل إن وجوب استناد المتغير المتجدد ، إلى علة متغيرة متجددة مثله ، يوجب استناد علته المتغيرة المتجددة أيضا ، إلى مثلها في التغير والتجدد وهلم جرا ، ويستلزم ذلك أما التسلسل أو الدور ، أو التغير في المبدإ الأول تعالى عن ذلك.

وأجيب بأن التجدد والتغير ، ينتهي إلى جوهر متحرك بجوهره ، فيكون التجدد ذاتيا له ، فيصح استناده إلى علة ثابتة توجد ذاته ، لأن إيجاد ذاته عين إيجاد تجدده

الفصل التاسع

في المسافة التي يقطعها المتحرك بالحركة

مسافة الحركة هي ، الوجود المتصل السيال ، الذي يجري على الموضوع المتحرك ، وينتزع منه لا محالة مقولة من المقولات ، لكن لا من حيث إنه متصل واحد متغير ، فإن لازمه وقوع التشكيك في الماهية وهو محال ، بل من حيث إنه منقسم إلى أقسام آنية الوجود ، كل قسم منه نوع من أنواع المقولة مبائن لغيره ، كنمو الجسم مثلا فإنه حركة منه في الكم ، يرد عليه في كل آن من آنات الحركة ، نوع من أنواع الكم المتصل ، مبائن للنوع الذي ورد عليه في الآن السابق ، والنوع الذي سيرد عليه في اللاحق.

فمعنى حركة الشيء في المقولة ، أن يرد على الموضوع في كل آن ، نوع من أنواع المقولة ، مبائن للنوع الذي يرد عليه في آن غيره.

الفصل العاشر

في المقولات التي تقع فيها الحركة

المشهور بين قدماء الفلاسفة ، أن المقولات التي تقع فيها الحركة أربع مقولات ، الأين والكيف والكم والوضع.

أما الأين فوقوع الحركة فيه ظاهر ، كالحركات المكانية التي في الأجسام ، لكن في كون الأين مقولة برأسها كلام ، وإن كان مشهورا بينهم ، بل الأين ضرب من الوضع ، وعليه فالحركة الأينية ضرب من الحركة الوضعية.

وأما الكيف فوقوع الحركة فيه ، وخاصة في الكيفيات غير الفعلية ، كالكيفيات المختصة بالكميات ، كالاستواء والاعوجاج ونحوهما ظاهر ، فإن الجسم المتحرك في كمه ، يتحرك في الكيفيات القائمة بكمه.

وأما الكم فالحركة فيه ، تغير الجسم في كمه ، تغيرا متصلا بنسبة منتظمة تدريجا ، كالنمو الذي هو زيادة الجسم في حجمه ، زيادة متصلة منتظمة تدريجا.

وقد أورد عليه ، أن النمو إنما يتحقق بانضمام ، أجزاء من خارج إلى أجزاء الجسم ، فالكم الكبير اللاحق هو الكم العارض ، لمجموع الأجزاء الأصلية والمنضمة ، والكم الصغير السابق ، هو الكم العارض لنفس الأجزاء الأصلية ، والكمان متباينان غير متصلين لتباين موضوعيهما ، فلا حركة في كم بل هو زوال كم وحدوث آخر.