درس بدایة الحکمة

جلسه ۶۸: هر حادث زمانی مسبوق به قوه‌ی وجود است

 
۱

خطبه

۲

نسبت بین ماده و قوه شی

گفتیم هر چیزی که حادث زمانی است یعنی در زمانی نبوده است و بعد محقق شده است مسبوق به قوه‌ی خودش است یعنی قبلا به حالت قوه بوده است و بعد به صورت فعل در آمده است که می‌گوییم: حادث شده است. در سابق برای این مطلب، دلیل اقامه کردیم. همچنین گفتیم هر چیزی که مسبوق به قوه است مسبوق به ماده نیز می‌باشد. ماده، چیزی است که هیچ حیثیتی ندارد جز اینکه قوة الاشیاء می‌باشد یعنی می‌تواند فعلیت‌ها را بپذیرد.

همچنین گفتیم که ما دو قوه داریم، یکی همان قوه که امری عرضی است که روی ماده می‌رود و دیگری، ماده که امری جوهری است و قوه‌ی محض است. آن قوه‌ی عرضی و جوهری با هم در شیء واحد وجود دارد.

بین این دو قوه این فرق وجود دارد که ماده هرچند قوه است ولی قوه‌ی شیء خاصی نیست بلکه ماده، قوه‌ی مبهمه است یعنی می‌گوید من می‌توانم صورتی را بپذیرم، هر صورتی که باشد. شیء مبهم هم تا تعین پیدا نکند موجود نمی‌شود و تعین آن به وسیله‌ی قوه‌ی عرضی است. آن قوه‌ی عرضی خودش متعین است و وقتی ماده به آن متصف می‌شود، قوه‌ی ماده به وسیله‌ی آن متعین می‌شود. بنا بر این ماده می‌تواند صورت سنگی پیدا کند و یا درختی و یا انسانی و آن قوه است که صورت خاصی به آن می‌دهد. مثلا ماده‌ی هسته توان دارد که هسته شود و یا چیزی دیگر ولی قوه‌ی درختی که در آن است آن را به شکل هسته در می‌آورد. بعد که هسته درخت شد آن قوه را از دست می‌دهد و آن استعداد سابق آن به فعلیت تبدیل می‌شود.

خلاصه اینکه رابطه‌ی این دو قوه با هم رابطه‌ی مبهم و متعین است. نظیر آن را در جایی دیگر هم داشتیم که عبارت بود از جسم طبیعی و جسم تعلیمی. یک تکه جسم مانند سنگ، یک امری جوهری است یعنی جوهری است که دارای ابعاد ثلاثه می‌باشد. همین جوهر یک عرضی دارد به نام جسم تعلیمی که حجم است. حجم یعنی ابعاد ثلاثه داشتن که از اقسام کم متصل قار است. در آنجا جسم که امتداد دارد، در جسمیت اصل امتداد به شکل مبهم خوابیده است یعنی باید طول و عرض و عمق داشته باشد ولی به چه میزان باید باشد، مشخص نیست. چنین امتدادی با این کیفیت نمی‌تواند در خارج موجود شود زیرا تعین ندارد، باید حجم متعینی داشته باشد که مخصوص خودش باشد تا بتواند در خارج متعین و موجود شود. هرچه در خارج است حجم خاصی است و این حجم خاص را عرض به آن می‌دهد. بنا بر این همان طور که جسم تعلیمی و جسم طبیعی که در خارج است هر دو امتداد ثلاثه دارد که یکی مبهم است و دیگری متعین در ما نحن فیه هم در هر جسم دو قوه است که یکی متعین است و دیگری مبهم.

۳

تطبیق نسبت بین ماده و قوه شی

و ثالثا أن النسبة بين المادة و قوة الشي‌ء التي تحملها نسبة الجسم الطبيعي و الجسم التعليمي (نکته‌ی سومی که از بحث‌های سابق فهمیده می‌شود این است که نسبت بین ماده که امری جوهری و قوه‌ی محض است و قوه‌ی شیئی که ماده، حامل آن است (زیرا آن قوه عرض است و باید روی ماده که جوهر است قرار گیرد) نسبت بین جسم طبیعی و جسم تعلیمی است. جسم طبیعی عبارت است از جوهری که دارای امتدادات ثلاث است و جسم طبیعی هم همان امتدادات ثلاث است) فقوة الشي‌ء الخاص (قوه‌ی شیء خاص یعنی اینکه ماده توان دارد که درخت شود و نه چیز دیگر) تُعيّن قوة المادة المبهمة (قوه‌ی مبهمه‌ای که همان ماده است را متعین می‌کند. یعنی ماده می‌توانست هر چیزی شود و چنین چیزی نمی‌توانست در خارج تعین یابد و آن قوه‌ی شیء است که به آن صورتی خاص می‌دهد تا در خارج بتواند موجود شود.) كما أن الجسم التعليمي تعين الامتدادات الثلاث المبهمة في الجسم الطبيعي. (همان طور که جسم تعلیمی که امری است عرضی موجب می‌شود سه بعد مبهمی که در جسم طبیعی است متعین شود. زیرا جسم طبیعی که جوهر است فقط باید امتدادات ثلاث داشته باشد ولی اینکه این امتدادات چقدر است چیزی نیست که مشخص باشد در نتیجه چنین چیزی نمی‌تواند در خارج موجود شود ولی جسم تعلیمی آن امتدادات را متعین می‌کند و موجب می‌شود که جسم طبیعی در خارج موجود شود.)

۴

مسئله چهارم

حکم چهارمی که از بحث‌های سابق استفاده می‌شود این است که هر حادث زمانی که پیدا می‌شود، جایی است که در شیء تغییری ایجاد شده است. زیرا ماده او تغییر نکرده است و فقط قوه‌ی او به فعلیت رسیده است و این همان تغییر است. این تغییر گاه در جوهر است مانند جایی که هسته، تبدیل به درخت می‌شود یعنی چیزی که جماد است تبدیل به نبات می‌شود و گاه این تغییر در عرض است مانند اینکه سیب زرد تبدیل به سیب قرمز می‌شود. سیب بودن که جوهر است تغییر نکرده است ولی رنگش که عرض است تغییر کرده است.

۵

تطبیق مسئله چهارم

و رابعا أن وجود الحوادث الزمانية لا ينفك عن تغير (امر چهارم این است که وجود حوادث زمانیه از تغیر در شیء منفک نیست) فی صورها إن كانت جواهر (این تغیر گاه در صورت‌های نوعیه است یعنی شیء سابقا یک صورت نوعیه داشت و الآن صورت نوعیه‌ی دیگری دارد و این هنگامی است که آن حوادث زمانی جوهر باشند. مانند درخت که قبلا نبود و الآن موجود شد که نشان میدهد که سابقا جوهر دیگری مانند جماد بود و الآن جوهر دیگری شده است که نامی است. یا مثلا قبلا جوهری بود که نامش آب بود و الآن جوهری شده است که نامش بخار است.) أو في أحوالها إن كانت أعراضا. (یا تغیری که در حالات آن حوادث زمانی است و این در حالی است که آن آن حوادث زمانی در اعراض باشد مثلا رنگ میوه تغییر کند.)

۶

مسئله پنجم

حکم پنجمی که از بحث‌های سابق استفاده می‌شود این است که قوه همواره باید زیر پوشش فعلیتی موجود شود و اگر آن فعلیت از بین برود باید فعلیت دیگری در کنارش بیاید تا ماده را بتواند حفظ کند و الا ماده‌ی خالص نمی‌تواند در خارج موجود شود زیرا ماده، قوه‌ی محض است و بدون داشتن فعلیت توان موجود شدن ندارد. این فعلیت گاه مال خودش است مانند صورت‌ها و گاه مال دیگری است مانند ماده که اگر فعلیت دارد به سبب فعلیت صورت است نه فعلیت خودش.

بنا بر این قوه که امری است عرضی باید در ماده‌ای وجود داشته باشد تا موجود شود و ماده که امری جوهری و قوه‌ی محض است باید صورتی داشته باشد تا موجود شود بنا بر این ماده و صورت که اولی جوهری و دومی عرضی است هیچ کدام بدون دیگری توان موجود شدن در خارج را ندارند.

۷

تطبیق مسئله پنجم

و خامسا أن القوة تقوم دائما بفعلية (امر پنجم این است که قوه و توان که امری عرض است همواره به یک فعلیتی قائم است تا بتواند موجود شود و مادامی که قوه است توان موجود شدن ندارد.) و المادة تقوم دائما بصورة تحفظها (و ماده همواره قائم به صورتی مانند هسته است که امری بالفعل است و ماده را حفظ می‌کند.) فإذا حدثت صورة بعد صورة قامت الصورة الحديثة مقام القديمة و قومت المادة. (بنا بر این اگر صورتی بعد از صورت قبلی پدید آمد، صورت جدید به جای قبلی می‌نشیند و ماده را به پا می‌دارد. به هر حال ماده احتیاج به چیزی دارد که بتواند آن را قوام بدهد و این یا صورت قبلی است یا صورت بعدی و به هر حال باید صورتی باشد تا آن را حفظ کند.)

۸

مسئله ششم

حکم ششمی که از مباحث قبلی روشن می‌شود این است که قوه‌ی خاص بر فعل خاص تقدم دارد و این همان چیزی است که گفتیم هر امر حادث زمانی مسبوق به قوه‌اش است بنا بر این قوه‌ی درخت شدن بر فعلیت درخت تقدم زمانی دارد.

از آن سو، فعل هم بر قوه به تمام انواع هشت گانه‌ی تقدم، مقدم است. اشکال نشود که شما گفتید که قوه بر فعل مقدم است حال چگونه می‌شود که فعل بر قوه مقدم باشد.

جواب این است که مراد از فعل در اینجا مطلق الفعل است نه فعل و قوه‌ی خاص مانند فعلیت درخت شدن و قوه‌ی درخت شدن یعنی موجود بالفعل مقدم است بر موجود بالقوه.

بنا بر این فعلیت بر قوه بودن تقدم زمانی دارد یعنی فعلیت درخت امروز بر قوه‌ای که در هسته‌ای که بعدها به وجود می‌آید زمانا مقدم است (توجه داشته باشد که مراد تقدم درخت بر قوه‌ی خودش نیست زیرا در این صورت قوه‌ی خودش مقدم است.)

اما تقدم طبعی که تقدم علت ناقصه بر معلول است هم در اینجا وجود دارد زیرا صورت که امر بالفعل است بر ماده که امری بالقوه است تقدم دارد. تقدم در اینجا زمانی نیست زیرا صورت و ماده با هم موجود می‌شود ولی صورت چون شریکة العلة برای وجود ماده است یعنی علت ناقصه‌ی آن می‌باشد مقدم است زیرا علت ناقصه بر معلول مقدم است.

اما تقدم بالعلیة که تقدم علت تامه بر معلول است به این گونه است که صورت، امری است بالفعل و عقل مجردی که خالق ماده و صورت است آن هم امری بالفعل است و این دو امر بالفعل علت تامه برای پیدایش ماده‌اند. امر بالفعل تقدم بر بالقوه دارد زیرا علت آن است.

اما تقدم بالتجوهر به این گونه است که ما در تعریف ماده می‌گوییم: جوهر فعلیته انه قوة الاشیاء. بنا بر این در تعریف ماده، فعل را به کار می‌بریم و تقدم به تجوهر همین است که یعنی اجزاء ماهیّت بر ماهیّت مقدم است. مانند تعریف انسان به حیوان ناطق که گفتیم حیوان و ناطق هر کدام تقدم بالتجوهر بر انسان دارند.

اما تقدم به حقیقت و مجاز به این گونه است که قوه، ماهیّتی است که در خارج موجود است وجودش به این است که فعلیت پیدا کند و وجود بر ماهیّت تقدم بر ماهیّت دارد زیرا وجود، موجود است حقیقتا و ماهیّت که اعتباری است و حقیقتا موجود نیست در خارج مجازا موجود است بنا بر این تقدم وجود بر ماهیّت به تقدم حقیقت بر مجاز است.

اما تقدم بالدهر به این گونه است که موجودات عالم مثال که همه بالفعل هستند همه بر قوه‌ای که در عالم ماده است تقدم بالدهر دارند.

تقدم بالرتبه هم دارند زیرا آنها در عالم بالاترند.

تقدم به شرف هم دارند زیرا فعلیت اشرف از قوه است.

۹

تطبیق مسئله ششم

و سادسا يتبين بما تقدم أن القوة تتقدم على الفعل الخاص تقدما زمانيا (حکم ششم این است که از بحث‌های قبلی روشن می‌شود که قوه‌ی خاص بر فعل خاص تقدم زمانی دارد.) و أن مطلق الفعل يتقدم على القوة بجميع أنحاء التقدم (اما مطلق فعل و نه قوه‌ی خاص تقم بر قوه دارد به تمامی انحاء تقدم) من علي و طبعي و زماني و غيرها. (چه تقدم علیّ باشد یا طبعی و یا زمانی و غیر آن.)

وهذا الإمكان أمر خارجي ، لا معنى عقلي اعتباري لاحق بماهية الشيء ، لأنه يتصف بالشدة والضعف والقرب والبعد ، فالنطفة التي فيها إمكان أن يصير إنسانا ، أقرب إلى الإنسانية من الغذاء الذي يتبدل نطفة ، والإمكان فيها أشد منه فيه.

وإذ كان هذا الإمكان أمرا موجودا في الخارج ، فليس جوهرا قائما بذاته وهو ظاهر ، بل هو عرض قائم بشيء آخر ، فلنسمه قوة ولنسم موضوعه مادة ، فإذن لكل حادث زماني ، مادة سابقة عليه تحمل قوة وجوده.

ويجب أن تكون المادة ، غير آبية عن الفعلية التي تحمل إمكانها ، فهي في ذاتها قوة الفعلية التي فيها إمكانها ، إذ لو كانت ذات فعلية في نفسها ، لأبت عن قبول فعلية أخرى ، بل هي جوهر فعلية وجوده أنه قوة الأشياء ، وهي لكونها جوهرا بالقوة قائمة بفعلية أخرى ، إذا حدثت الفعلية التي فيها قوتها ، بطلت الفعلية الأولى ، وقامت مقامها الفعلية الحديثة ، كالماء إذا صار هواء بطلت الصورة المائية ، التي كانت تقوم المادة الحاملة لصورة الهواء ، وقامت الصورة الهوائية مقامها ، فتقومت بها المادة التي كانت تحمل إمكانها.

ومادة الفعلية الجديدة الحادثة ، والفعلية السابقة الزائلة واحدة ، وإلا كانت حادثة بحدوث الفعلية الحادثة ، فاستلزمت إمكانا آخر ومادة أخرى وهكذا ، فكانت لحادث واحد ، مواد وإمكانات غير متناهية وهو محال ، ونظير الإشكال لازم فيما لو فرض للمادة حدوث زماني.

وقد تبين بما مر أيضا أولا ، أن كل حادث زماني ، فله مادة تحمل قوة وجوده.

وثانيا أن مادة الحوادث الزمانية ، واحدة مشتركة بينها.

وثالثا أن النسبة بين المادة وقوة الشيء ، التي تحملها نسبة الجسم الطبيعي والجسم التعليمي ، فقوة الشيء الخاص تعين قوة المادة المبهمة ، كما أن الجسم التعليمي تعين ، الامتدادات الثلاث المبهمة في الجسم الطبيعي.

ورابعا أن وجود الحوادث الزمانية ، لا ينفك عن تغير في صورها إن

كانت جواهر ، أو في أحوالها إن كانت أعراضا.

وخامسا أن القوة تقوم دائما بفعلية ، والمادة تقوم دائما بصورة تحفظها ، فإذا حدثت صورة بعد صورة ، قامت الصورة الحديثة مقام القديمة وقومت المادة.

وسادسا يتبين بما تقدم ، أن القوة تتقدم على الفعل الخاص تقدما زمانيا ، وأن مطلق الفعل يتقدم على القوة ، بجميع أنحاء التقدم ، من علي وطبعي وزماني وغيرها.

الفصل الثاني

في تقسيم التغير

قد عرفت أن من لوازم خروج الشيء ، من القوة إلى الفعل حصول التغير ، إما في ذاته أو في أحوال ذاته ، فاعلم أن حصول التغير إما دفعي وإما تدريجي ، والثاني هو الحركة وهي نحو وجود تدريجي للشيء ، ينبغي أن يبحث عنها من هذه الجهة في الفلسفة الأولى.

الفصل الثالث

في تحديد الحركة

قد تبين في الفصل السابق ، أن الحركة خروج الشيء من القوة إلى الفعل تدريجا ، وإن شئت فقل هي تغير الشيء تدريجا ، والتدريج معنى بديهي التصور بإعانة الحس عليه ، وعرفها المعلم الأول ، بأنها ، كمال أول لما بالقوة من حيث إنه بالقوة ، وتوضيحه أن حصول ، ما يمكن أن يحصل