درس بدایة الحکمة

جلسه ۶۲: تقابل تناقض

 
۱

خطبه

۲

تقابل تناقض و احکام آن

نام دیگر تقابل تناقض، تقابل ایجاب و سلب است و همان گونه که از نامش مشخص است در جایی است که ایجاب و سلب معنا داشته باشد. واضح است که این معنا در مفردات راه ندارد و فقط قضیه است که می‌تواند موجبه و یا سالبه باشد زیرا اگر در آن حکم شده باشد به ثبوت شیء لشیء یا حکم شده باشد به وجود علاقه‌ی لزومی و یا تعاند (بر حسب قضایا که حملیه است یا شرطیه).

گاه مفهوم قضیه را به صورت مفرد در می‌آورند مثلا زید موجود یک قضیه است و هکذا القیام موجود و نقیض آن عبارت است از زید لیس بموجود و یا القیام لیس بموجود، مضمون این دو گاه که به صورت مفرد در می‌آید عبارت می‌شود از وجود زید و عدم زید و یا وجود قیام و یا عدم قیام است که بین این وجود و عدم تناقض است.

بنا بر این هلیه‌ی بسیطه‌ی القیام موجود مضمونش وجود قیام است و هلیه‌ی بسیطه‌ی القیام لیس بموجود مضمونش عدم القیام است که تقابل را بین قیام و عدم قیام یا لا قیام بررسی می‌کنند البته از این باب که مضممون دو قضیه را نشان می‌دهد. بنا بر این تقابل تناقض در اصل، در قضایا است.

متناقضین نه با هم جمع می‌شوند و نه با هم رفع می‌شوند. البته تمامی اقسام متقابلین با هم قابل جمع نیستند ولی نقیضین این را هم اضافه دارند که با هم قابل رفع هم نیستند.

بنا بر این در مورد متناقضین می‌توان به شکل منفصله‌ی حقیقیه گفت که یا ایجاب صادق است که احد النقیضین است و یا سلب صادق است که نقیض دیگر است مانند العدد اما زوج و اما فرد که نمی‌شود یک عدد هم زوج باشد و هم فرد و یا اینکه نه زوج باشد و نه فرد.

علامه می‌فرماید: این قضیه که در متناقضین اجتماع هر دو و ارتفاع هر دو محال است قضیه است که علم بر هر قضیه مبتنی بر آن است.

توضیح اینکه در منطق خواندیم که قضایا بر بدیهیات و نظریات تقسیم می‌شود. بدیهیات آنهایی هستند که علم آنها احتیاج به مقدمات ندارد و نیاز نیست که صغری و کبری برای آنها چیده شود.

نظریات چیزهایی هستند که علم آنها متوقف بر چیدن صغری و کبری است. با این حال تمامی بدیهیات و نظریات در این امر شریکتند که علم به آنها متوقف است بر استحاله‌ی ارتفاع و اجتماع نقیضین. مثلا قضیه‌ی ساده‌ای مانند دو ضرب در دو چهار می‌شود و یا اینکه چهار زوج است، اگر بخواهیم به آن علم داشته باشیم باید اجتماع نقیضین محال باشد و الا چهار که زوج است می‌تواند زوج نباشد و هر دو قضیه صحیح باشد بنا بر این وقتی این احتمال داده می‌شود که چهار زوج نباشد همین احتمال موجب می‌شود که علمی در کار نباشد زیرا علم، به معنای اعتقاد جازم است که اگر احتمال مخالف آن بیاید علم، تبدیل به عدم العلم می‌شود و علم تبدیل به ظن، شک و یا وهم می‌شود.

یکی دیگر از احکام متناقضین این است که هیچ چیزی در عالم نیست که احد النقیضین (هر چه که باشد) بر آن صادق نباشد. مثلا در مورد یک کتاب و نقیضین ما هم عبارت است از قائم و لا قائم. یکی از این دو باید در مورد کتاب صادق باشد یعنی یا بگوییم که الکتاب قائم یا الکتاب لیس بقائم. هکذا در مورد دو نقیض وجود و عدم در مورد کتاب و یا بیاض و لا بیاض در مورد کتاب. علت آن این است که ارتفاع نقیضین ممکن نیست بنا بر این هر آنچه در عالم است باید مصداق یکی از نقیضین باشد و نمی‌شود موردی باشد که هیچ یک از نقیضین در آن صدق نکنند.

۳

اشکال و جواب

بعد علامه اضافه می‌کند که ما در اول بحث ماهیّت گفتیم که الماهیة من حیث هی لیست الا هی. یعنی در ماهیّت وجود نیست چون اگر وجود باشد دیگر با عدم سازگار نبود (چون اجتماع نقیضین محال است و ماهیّت مانند انسان نمی‌تواند هم موجود باشدو هم معدوم) و حال آنکه ماهیّت با عدم نیز سازگار است. همچنین در معنای ماهیّتی مانند انسان نه بیاض وجود دارد و نه عدم البیاض از این رو در ماهیّات هیچ یک از صفات متقابله وجود ندارد، نه وجود و نه عدم و نه بیاض و نه لا بیاض.

اشکال این است که پس نقیضین می‌توانند در ماهیّات هر دو رفع شوند پس آن کلام با آنچه در اینجا می‌گویید در تناقض است.

علامه در جواب می‌فرماید: معنای آنجا این نیست که ماهیّت مصداق هیچ یک از نقیضین نیست بلکه در آنجا گفتیم که در معنا و در جنس و فصل ماهیّت نقیضین هیچ کدام اخذ نشده‌اند یعنی وقتی می‌خواهیم ماهیّتی به نام انسان را تعریف کنیم در آن نمی‌گوییم: الانسان حیوان ناطق موجود یا حیوان ناطق ابیض.

ولی در اینجا می‌گوییم که با اینکه وجود و عدم هیچ کدام در حد انسان ماخوذ نیست ولی انسان، یا مصداق وجود است و یا مصداق عدم.

به تعبیر دیگر در آنجا نظر به حمل اولی داشتیم و آن اینکه هیچ یک از متناقضین به حمل اولی بر ماهیّت حمل نمی‌شود. از آنجا که حمل اولی مربوط به ذاتیات است مرادمان این بود که هیچ یک از متناقضین ذاتی ماهیّات نیستند ولی در اینجا از باب حمل شایع سخن می‌گوییم که نظر به مصداق دارد یعنی ماهیّات یا مصداق وجود اند و یا عدم.

۴

حکم دیگر در تناقض

از دیگر احکام تناقض این است که در منطق خواندیم که در تناقض هشت وحدت شرط است. این بحث‌ها مربوط به منطق است ولی آنی که در فلسفه مهم است عبارت است از وحدت نهمی که صدر المتالهین بیان کرده است و گفته است که برای تحقق تناقض علاوه بر آن هشت مورد وحدت نهمی هم لازم است که عبارت است از وحدت حمل یعنی دو قضیه باید در حمل هم یکی باشند تا تناقض محقق شود یعنی اگر یکی صادق بود دیگری کاذب باشد.

از این رو اگر یک قضیه به حمل اولی باشد و دیگری به حمل شایع، حتی اگر تمامی آن هشت مورد قبلی رعایت شده باشد باز تناقض می‌تواند محقق نشود و ممکن است هر دو صادق باشند. مانند اینکه الجزئی جزئی (این قضیه به حمل اولی صحیح است یعنی مفهوم در موضوع با مفهوم در محمول یکی است.) از آن طرف الجزئی لیس بجزئی نیز به حمل شایع صحیح است. زیرا حمل در شایع ناظر به مصداق است یعنی جزئی، مصداقی از جزئی است مانند زید قائم که علامت آن است که مصداق زید و قائم در خارج یکی است. این قضیه صحیح است زیرا مفهوم جزئی مصداق برای کلی است نه مصداق برای جزئی. مفهوم زید می‌تواند مصداق برای جزئی باشد ولی مفهوم جزئی که کلی است نمی‌شود. مفهوم جزئی، کلی است زیرا قابل صدق بر کثیرین است زیرا هم زید جزئی است و هم عمرو و هم این کتاب و هم تمامی موجودات عالم.

۵

تطبیق تقابل تناقض و احکام آن

الفصل التاسع في تقابل التناقض (فصل نهم در تقابل تناقض است) وهو تقابل الإيجاب والسلب، (که نام دیگر آن تقابل ایجاب و سلب است.) بأن يرد السلب على نفس ما ورد عليه الإيجاب، (به اینکه سلب وارد شود بر خود همان چیزی که ایجاب بر آن وارد می‌شود.) فهو بحسب الأصل في القضايا، (بنا بر این تقابل تناقض در اصل در قضایا است زیرا قضیه است که موجبه و سالبه دارد نه مفردات.) وقد يحول مضمون القضية إلى المفرد، (ولی گاه مضمون قضیه‌ای را به قابل مفرد تغییر می‌دهیم. از این رو مضمون قضیه‌ی زید قائم، به قیام زید که مفرد است تبدیل می‌شود) فيقال: (التناقض بين وجود الشئ وعدمه)، (در نتیجه گفته می‌شود که تناقض بین وجود شیء و عدمش است. این دو مفرد اند و مضمون الشیء موجود و الشیء معدوم می‌باشند. بنا بر این وقتی بین دو قضیه، تناقض است بین مضمون آن دو نیز تناقض راه دارد.) كما قد يقال: (نقيض كل شئ رفعه). (مانند اینکه گاه گفته می‌شود که نقیض هر چیزی این است که آن را بر داریم یعنی نقیض قیام، لا قیام می‌شود. این تناقض که به ظاهر در مفردات است و می‌گوید که نقیض قیام لا قیام می‌شود در واقع به دو هلیه‌ی بسیطه بر می‌گردد مانند القیام موجود و عدم القیام معدوم. بنا بر این اینکه بعضی دقت به خرج داده و گفته‌اند که نقیض انسان، لا انسان است و نقیض لا انسان، لا لا انسان است و اینکه انسان، لازم النقیض است یعنی در لا لا انسان نفی در نفی اثبات می‌شود که لازمه‌ی آن همان انسان است. این ایده صحیح نیست زیرا ما در گیر لفظ نیستیم بلکه مراد ما از رفع از بین رفتن چیز است بنا بر این رفع عدم به وجود است و رفع وجود به عدم.)

وحكم النقيضين - أعني الإيجاب والسلب - أنهما لا يجتمعان معا، ولا يرتفعان معا، (یکی از احکام نقیضین یعنی همان ایجاب و سلب این است که آنها با هم نه جمع می‌شوند و نه رفع) على سبيل القضية المنفصلة الحقيقية، (به نحو قضیه‌ی منفصله‌ی حقیقیه یعنی اگر بخواهیم حکم آنها را بیان کنیم باید به شک قضیه‌ی منفصله‌ی حقیقیه بگوییم. این قضیه جامع مانعة الجمع و مانعة الخلو است که می‌گوید هر دو محال است. بیان این قضیه به این است که مثلا می‌گوییم: القضیه اما موجودة و اما معدومة) وهي من البديهيات الأولية (حکم به عدم اجتماع و ارتفاع از بدیهیات اولیه است. یعنی هم بدیهی است و هم اولیات. بدیهیات اقسامی دارد که یک قسم از آنها اولیات است که تصور موضوع و محمول و سنجش آنها با هم در تصدقیق کافی است.) التي عليها يتوقف صدق كل قضية مفروضة، ضرورية كانت أو نظرية، (خصوصیات این قضیه این است که پایه‌ی تمامی معارف بشری است یعنی صدق هر قضیه‌ای که فرض شود چه ضروریه باشد و چه نظریه بر آن متوقف است.) إذ لا يتعلق العلم بقضية إلا بعد العلم بامتناع نقيضها، (زیرا علم به هیچ قضیه‌ای تعلق نمی‌گیرد مگر اینکه علم داشته باشیم که نقیض آن ممتنع می‌باشد. یعنی حتی احتمال نقیض آن هم داده نشود.) فقولنا: (الأربعة زوج)، إنما يتم تصديقه إذا علم كذب قولنا: (ليست الأربعة زوجا)، (بنا بر این تصدیق اینکه چهار زوج است هنگامی محقق می‌شود که بدانیم نقیض آن کاذب است که همان کذب چهار زوج نیست باشد.) ولذا سميت قضية امتناع اجتماع النقيضين وارتفاعهما: (أولى الأوائل). (به همین خاطر قضیه‌ی امتناع اجتماع نقیضین و ارتفاع آن دو به اولین قضیه در اولیات نامیده می‌شود زیرا این از همه بالاتر و مقدم‌تر است.) ومن أحكام التناقض (از دیگر احکام تناقض این است که) أنه لا يخرج عن حكم النقيضين شئ البتة، (هیچ چیزی نیست که از حکم نقیضین خارج شود. یعنی هر چیزی که موجود است در یک طرف از نقیضین وجود دارد زیرا ارتفاع نقیضین محال است و نمی‌شود که یک شیء نه در این طرف باشد و نه در آن طرف) فكل شئ مفروض إما أن يصدق عليه زيد أو اللا زيد، (بنا بر این هر چیزی که در عالم فرض شود یا زید است و یا لا زید.) وكل شئ مفروض إما أن يصدق عليه البياض أو اللا بياض، (همچنین هر چیزی که فرض شود یا بیاض است و یا لا بیاض) وهكذا. (و هکذا در تمامی نقیضین.)

۶

تطبیق اشکال و جواب

وأما ما تقدم في مرحلة الماهية - أن النقيضين مرتفعان عن مرتبة الذات، (و اما آنچه که در مبحث ماهیّت گفتیم که نقیضین هر دو از مرتبه‌ی ذات ماهیّت رفع می‌شوند یعنی در ذات ماهیّت نه وجود خوابیده است و نه عدم زیرا ماهیّت با هر دو سازگار است.) كقولنا: (الانسان من حيث إنه انسان ليس بموجود ولا لا موجود) (مانند اینکه می‌گوییم: ماهیّتی مانند انسان از حیث ماهیّت انسانی اش که حیوان ناطق است نه موجود است و نه غیر موجود.) - فقد عرفت أن ذلك ليس بحسب الحقيقة من ارتفاع النقيضين في شئ، (علت آن این است که همانگونه که سابقا هم گفتیم این مورد از باب ارتفاع نقیضین نیست و هیچ ارتباطی به آن ندارد.) بل مآله إلى خروج النقيضين معا عن مرتبة ذات الشئ، (بلکه مراد ما در آنجا این بود که نقیضین با هم از مرتبه‌ی ذات شیء خارج هستند یعنی در ذات شیء نه وجود خوابیده است و نه عدم) فليس يحد الانسان بأنه (حيوان ناطق موجود)، (بنا بر این در تعریف انسان نمی‌توان موجود بودن را اخذ کرد و گفت: که انسان، حیوان ناطق موجود است) ولا يحد بأنه (حيوان ناطق معدوم). (و نمی‌توان در تعریف آن گفت که انسان حیوان ناطق معدوم است. ولی آنچه در اینجا می‌گوییم از باب مصداق وجود یا عدم است. یعنی انسان یا مصداق موجود است و یا عدم ولی وجود و عدم در تعریف آن اخذ نشده است.)

۷

تطبیق حکم دیگر در تناقض

ومن أحكامه أن تحققه في القضايا مشروط بثمان وحدات معروفة، مذكورة في كتب المنطق، (از دیگر احکام نقیضین این است که در تحقق تناقض در قضایا مشروط به هشت وحدت است که معرف است و در کتب منطق ذکر شده است.) وزاد عليها صدر المتألهين (رحمه الله) وحدة الحمل (و صدر المتالهین یک شرط دیگر اضافه کرده است که عبارت از وحدت حمل است.) بأن يكون الحمل فيهما جميعا حملا أوليا، أو فيهما معا حملا شائعا، من غير اختلاف، (به اینکه حمل در هر دو یا حمل اولی باشد و یا حمل شایع نه اینکه در یکی اولی باشد و در دیگری شایع.) فلا تناقض بين قولنا: (الجزئي جزئي) أي مفهوما، وقولنا: (ليس الجزئي بجزئي) أي مصداقا. (بنا بر این اگر حمل در یکی اولی باشد و در دیگری شایع حتی اگر تمام شرایط تناقض را داشته باشد، تناقض محقق نمی‌شود. بنا بر این بین الجزئی جزئی و لیس الجزئی بجزی تناقض نیست زیرا اولی به لحاظ حمل اولی است یعنی مفهوم جزئی همان جزئی است که صحیح است زیرا اگر صحیح نبود شیء می‌بایست می‌شد از خودش سلب شود و دومی به لحاظ حمل شایع است یعنی جزئی که مفهومش کلی است مصداق جزئی نیست بلکه مصداق کلی می‌باشد. زیرا مفهوم جزئی قابل صدق بر کثیرین است چرا که تمامی موجودات عالم جزئی می‌باشند.)

الفصل الثامن

في تقابل العدم والملكة

ويسمى أيضا تقابل العدم والقنية ، وهما أمر وجودي لموضوع من شأنه أن يتصف به ، وعدم ذلك الأمر الوجودي في ذلك الموضوع ، كالبصر والعمى الذي هو فقد البصر ، للموضوع الذي من شأنه أن يكون ذا بصر.

فإن أخذ موضوع الملكة هو الطبيعة ، الشخصية أو النوعية أو الجنسية التي من شأنها ، أن تتصف بالملكة في الجملة من غير تقييد بوقت خاص ، سميا ملكه وعدما حقيقيين ، فعدم البصر في العقرب عمى وعدم ملكة ، لكون جنسه وهو الحيوان موضوعا قابلا للبصر ، وإن كان نوعه غير قابل له كما قيل ، وكذا مرودة الإنسان قبل أوان التحائه من عدم الملكة ، وإن كان صنفه غير قابل للالتحاء قبل أوان البلوغ.

وإن أخذ الموضوع هو الطبيعة الشخصية ، وقيد بوقت الاتصاف سميا عدما وملكة مشهوريين ، وعليه فقد الأكمه وهو الممسوح العين للبصر ، وكذا المرودة ليسا من العدم والملكة في شيء.

الفصل التاسع

في تقابل التناقض

وهو تقابل الإيجاب والسلب ، بأن يرد السلب على نفس ما ورد عليه الإيجاب ، فهو بحسب الأصل في القضايا ، وقد يحول مضمون القضية إلى

المفرد فيقال ، التناقض بين وجود الشيء وعدمه ، كما قد يقال نقيض كل شيء رفعه(١).

وحكم النقيضين أعني الإيجاب والسلب ، أنهما لا يجتمعان معا ولا يرتفعان معا ، على سبيل القضية المنفصلة الحقيقية (٢) ، وهي من البديهيات الأولية التي ، عليها يتوقف صدق كل قضية مفروضة ، ضرورية كانت أو نظرية ، إذ لا يتعلق العلم بقضية إلا بعد العلم بامتناع نقيضها ، فقولنا الأربعة زوج إنما يتم تصديقه ، إذا علم كذب قولنا ليست الأربعة زوجا ، ولذا سميت قضية ، امتناع اجتماع النقيضين ، وارتفاعهما أولى الأوائل.

ومن أحكام التناقض ، أنه لا يخرج عن حكم النقيضين شيء البتة ، فكل شيء مفروض ، إما أن يصدق عليه زيد أو اللا زيد ، وكل شيء مفروض ، إما أن يصدق عليه البياض أو اللا بياض وهكذا.

وأما ما تقدم (٣) في مرحلة الماهية ، أن النقيضين مرتفعان عن مرتبة الذات ، كقولنا الإنسان من حيث إنه إنسان ، ليس بموجود ولا لا موجود ، فقد عرفت أن ذلك ، ليس بحسب الحقيقة من ارتفاع النقيضين في شيء ، بل مآله إلى خروج النيقضين معا ، عن مرتبة ذات الشيء ، فليس يحد الإنسان بأنه حيوان ناطق موجود ، ولا يحد بأنه حيوان ناطق معدوم.

ومن أحكامه أن تحققه في القضايا ، مشروط بثمان وحدات معروفة ، مذكورة في كتب المنطق ، وزاد عليها صدر المتألهين ، ره وحدة الحمل ، بأن يكون الحمل فيهما جميعا حملا أوليا ، أو فيهما معا حملا شايعا من غير اختلاف ،

__________________

(١) فالمراد برفع الشئ طرده وإبطاله ، فرفع الانسان ، اللا انسان ، كما أن طرد اللا انسان ، الانسان. لا كما توهمه بعضهم : أن رفع الشئ نفيه وأن نقيض الانسان اللا انسان ، ونقيض اللا انسان اللا لا انسان ، وأن الانسان لازم النقيض وليس به * ـ منه (رحمه الله) ـ.

(٢) وهي قولنا : إما أن يصدق الإيجاب أو يصدق السلب. ـ منه (رحمه الله) ـ.

(٣) في الفصل الأول من المرحلة الخامسة.

فلا تناقض بين قولنا ، الجزئي جزئي أي مفهوما ، وقولنا ليس الجزئي بجزئي أي مصداقا.

الفصل العاشر

في تقابل الواحد والكثير

اختلفوا في تقابل الواحد والكثير ، هل هو تقابل بالذات أو لا ، وعلى الأول ذهب بعضهم إلى أنهما متضائفان ، وبعضهم إلى أنهما متضادان ، وبعضهم إلى أن تقابلهما نوع خامس ، غير الأنواع الأربعة المذكورة.

والحق أن ما بين الواحد والكثير من الاختلاف ، ليس من التقابل المصطلح في شيء ، لأن اختلاف الموجود المطلق ، بانقسامه إلى الواحد والكثير اختلاف تشكيكي ، يرجع فيه ما به الاختلاف إلى ما به الاتفاق ، نظير انقسامه إلى الوجود الخارجي والذهني ، وانقسامه إلى ما بالفعل وما بالقوة ، والاختلاف والمغايرة التي في كل من أقسام التقابل الأربع ، يمتنع أن يرجع إلى ما به الاتحاد ، فلا تقابل بين الواحد والكثير ، بشيء من أقسام التقابل الأربعة.

تتمة ، التقابل بين الإيجاب والسلب ، ليس تقابلا حقيقيا خارجيا ، بل عقلي بنوع من الاعتبار ، لأن التقابل نسبة خاصة بين المتقابلين ، والنسب وجودات رابطة قائمة بطرفين موجودين محققين ، واحد الطرفين في التناقض هو السلب ، الذي هو عدم وبطلان ، لكن العقل يعتبر السلب طرفا للإيجاب ، فيرى عدم