گفتیم که غیریت از آثار کثرت است. غیریت تقسیم میشود به غیریت ذاتیه که نامش تقابل است و غیر ذاتیه که نامش تخالف است. تقابل به چهار قسم تقسیم میشود. به این که یا دو امر مزبور وجودی اند و یا یکی وجودی و دیگری عدمی. اگر دو امر وجودی باشند یا به گونهای است که تصور یکی منوط به تصور دیگری است که به آن متضایفین میگویند و یا چنین نیست که متضادین نام دارند.
بنا بر این تضاد به دو امر وجودی گفته میشود که متضایفین نیستند و همچنین متقابل اند یعنی ذاتا فی محل واحد من جهة واحدة جمع نمیشوند.
با این حال وقتی به کتب مراجعه میکنیم میبینیم یک سری احکام دیگر هم به معنای تضاد اضافه شده است مثلا گفتهاند: داخلان تحت جنس قریب.
علت این شرط این است که تضاد را وقتی شناختیم و دیدیم که دو امر وجودی اند که متغایر بالذات هستند ولی متضایف نیستند، گشتیم تا ببینیم در کجا دو امر متضاد را میتوانیم بیابیم.
وقتی همهی هستی را در فلسفه بر اساس ماهیّات طبقه بندی میکنند آنها را در ده قسم میگنجانند و آن اینکه یا جوهر است و یا نه قسم از اعراض. بنا بر این ده جنس عالی داریم که هر کدام در ذیل خود انواعی دارند که آن انواع به نوبهی خود جنس برای یک سری انواع دیگر هستند تا به جایی میرسد که فقط نوع هست و دیگر جنس نیست که به آن، نوع سافل میگویند.
در میان اجناس عالیه تضاد نیست زیرا مثلا جوهر با کم جمع میشود هکذا کم با کیف مانند جسم واحد که هم رنگ دارد که کیف است و هم حجم دارد که کم است. حتی ممکن تمام آن ده تا در یک موجود جمع باشد یعنی یک موجود هم جوهر باشد و هم نه عرض را دارا باشد.
بعد پائین میآئیم و به سراغ یک نوع از یک جنس و یک نوع از جنس دیگر میرویم. اینجا نیز میبینیم که تضادی در کار نیست مثلا در جوهر یک نوعش جماد است و یک نوع آن نامی و نوع نامی تقسیم میشود به یک نوع از درخت و نوع دیگر از درخت. این انواع با انواعی از کیف مثلا قابل جمع هستند. بنا بر این جماد که یک نوع از جوهر است میتواند با کیف محسوس که یک نوع از کیف است جمع شود به این گونه که جسمی سفید باشد.
بعد پائینتر آمده به سراغ انواع یک جنس عالی که خودشان جنس برای انواع دیگر اند میرویم. مثلا کیف که جنسی است عالی و تحت آن اجناسی مانند کیف محسوس به کم، کیف محسوس، کیف استعداد و کیف نفسانی وجود دارد. دو تا از آنها میتواند با هم جمع شود به این گونه که استقامت که کیف محسوس به کم است با کیف محسوس مانند رنگ میتواند جمع شود یعنی یک چیز هم مستقیم باشد و هم سفید.
تنها جایی که تضاد دیده میشود همان انواع آخر است که دیگر جنس نیستند. مثلا در انواع کیف مبصر مانند سیاهی، سفیدی و مانند آن تضاد وجود دارد. بنا بر این فقط در نوعهایی که تحت جنس قریب هستند تضاد وجود دارد نه نوعهایی که تحت جنس بعیدند و خودشان جنس برای یک سری انواع دیگری میباشند. این قید از استقراء پیدا شده است یعنی گشتند و جای دیگری را پیدا نکردند.
قید دیگری که اضافه کردهاند عبارت است از: یتواردان علی موضوع واحد. علت این قید هم واضح است زیرا اگر روی دو موضوع بروند تضاد محقق نمیشود. حال که این قید اضافه شده است یک مسألهی دیگری پیش میآید که موضوع در اصطلاح فلسفه به معنای محل مستغنی است یعنی همان چیزی که در تعریف جوهر و عرض به کار میرود که میگویند: جوهر چیزی است که لا فی الموضوع است ولی عرض در موضوع است. بنا بر این وقتی در تعریف تضاد سخن از موضوع شده است یعنی تضاد مختص به عرض میشود و در جواهر تضاد وجود ندارد.
با این حال دیده شده است که تضاد در جواهر نیز وجود دارد زیرا همان گونه که حرارت و برودت با هم در تضاد اند، صورت نوعیه آتش و آب هم با هم متضاد میباشند. این در حالی است که به آب و آتش گفته نمیشود که یتواردان علی موضوع واحد از این رو بعضی به جای موضوع واحد از لفظ محل واحد استفاده کردهاند. زیرا صورت نوعیهای که روی ماده آمده که آن را آب کرده است در تضاد است با صورت نوعیهای که روی آتش آمده است یعنی محل این دو صورت نوعیه نمیتواند یکی باشد. بنا بر این محل واحد در جواهر همان ماده است که دو صورت نوعیه را نمیتواند قبول کند و در اعراض هم معنایش واضح است مانند یک چیز که نمیتواند هم سرد باشد و هم گرم.
قید دیگری که در تعریف تضاد است عبارت است از: بینهما غایة الخلاف.
علت آن این است که گاه چیزهایی هست که مانند حرارت و برودت نیست که بین آن دو چیزی نباشد بلکه گاه چیزهایی این وسط هست مانند سفیدی و سفیدی که رنگهایی هستند که نه سفیدند و نه سیاه مانند رنگهایی چون زرد و قرمز. در اینجا دیدهاند که تضاد باید بین دو امر باشد و حال آنکه در ما نحن فیه امور کثیرهای وجود دارد از این رو گفتند که تضاد مربوط به همان دو طرف حد است یعنی آنی که در منتهای روشنی است که سفید باشد و آنی که در منتهی تاریکی است که سیاه است با هم تضاد دارند. اما آنها که در وسط هستند آنها اگر با هم جمع نمیشوند به سبب برخورداری اشان از آن دو امر متضاد است یعنی اگر زرد با سبز جمع نمیشود به سبب این است که زرد تمایل به سفیدی دارد و سبز تمایل به سیاهی.