درس بدایة الحکمة

جلسه ۵۳: جواب شبهاتی که به علت غایی وارد شده است

 
۱

خطبه

۲

شبهات در علت غایی

علامه در این فصل، به دنبال بحث علت غایی، شبهاتی که درباره‌ی اینکه هر فاعلی در فعل خود علت غایی دارد بیان می‌کند و از آنها جواب می‌دهد.

شبهه‌ی اول این است که بعضی گفته‌اند که علت غایی که لازم است در افعال وجود داشته باشد فقط در فاعل‌های ذو شهور و با اراده وجود دارد. یعنی فقط انسان است که از کارش هدفی را دنبال می‌کند ولی در فاعل‌های طبیعی مانند سنگی که به پائین سقوط می‌کند و یا مانند دستگاه هاضمه که کار می‌کند، اینها غایتی در افعال خود ندارند زیرا درک و علمی ندارند تا هدفی را دنبال کنند و هدف داشتن فرع علم داشتن است زیرا انسان اول باید به نتیجه‌ی کارش علم داشته باشد و بعد آن را در نظر بگیرد و دنبال کند.

علامه از این شبهه جواب می‌دهد و آن اینکه علت غایی تنها به معنای هدف نیست و همان گونه که در فصل قبل گفتیم علت غایی در فاعل‌های ذو شعور به معنای هدف است (ما لاجله الفعل) ولی در فاعل‌های غیر ذی شعور همان چیزی است که فعل به آن ختم می‌شود (ما ینتهی الیه الفعل).

شبهه‌ی دوم: فاعل‌های ارادی و عالم هم کارهای بسیاری انجام می‌دهند که بی‌هدف است. مثلا هنگامی که بچه بازی می‌کند که یک نوع سرگرمی برای اوست و هدفی ندارد که مثلا بازی کند تا بدنش ورزیده شود. یا انسانی که نشسته است ولی با محاسن خود بازی می‌کند. او این کار را عالمانه انجام می‌دهد و حتی مختار هم هست یعنی می‌تواند این کار را نکند و حال آنکه هیچ هدفی عقلایی از این کار ندارد و یا فردی که خواب است که از یک پهلو به آن پهلو می‌غلطد. یا حتی در جایی که فرد عالمانه برای هدفی عقلایی کاری را شروع می‌کند ولی به سبب موانعی نمی‌تواند به آن هدف برسد.

۳

جواب شبهات

علامه در جواب می‌فرماید: اینکه مانعی برایش پیش آمده و نگذاشته او به هدفش برسد مسأله‌ی دیگری است و منافات با این ندارد که فرد در انجام کار هدف داشته است. هر فردی لا جرم در کارش غایت دارد ولی این بدان معنا نیست که به غایتش هم برسد.

اما جواب اشکالات دیگری که در این شبهه مطرح شده است به بیان یک مقدمه منوط است و آن اینکه:

انسان در کار اختیاری اش نیروهایی دارد که به کار می‌افتد تا فرد کار اختیاری خود را انجام دهد. یک کار اختیاری عللی دارد که در طول هم هستند یعنی یک علت قریب دارد و یک علت متوسط و یک علت بعید و یک علت ابعد. هر یک از اینها نیز کار و هدفی را دنبال می‌کنند. اینکه فرد بلند می‌شود و راه می‌رود علت قریب آن هم دست و پا و عضلات بدن است که مستقیما آن حرکت را انجام می‌دهند. یعنی آن قوه از نفس که در عضلات دست و پا است علت قریب برای آن حرکت است.

با این حال، دست و پا که حرکت می‌کند همه به سبب علتی است که همان اراده است و آن اراده از شوق حاصل شده است یعنی اول من شوق داشتم و اراده کردم که حرکت کنم. بنا بر این علت متوسط آن همان اراده و شوق می‌باشد.

قبل از این هم علت دیگری وجود دارد که همان تصور فعل است. اشتیاق و اراده‌ی من به سبب آن است که قبلش فعل را تصور کردم و مزایای آن را در نظر گرفتم. بنا بر این یک مبدأ علمی قبل از آن وجود دارد.

قوه‌ی عامله که همان عضلات دست است شعور ندارد. بله هرچند این حرکت از نفس گرفته می‌شود ولی مربوط به آن بخش از نفس است که عالمانه نیست. این قوه‌ی عامله مانند فاعل‌های طبیعی است یعنی غایت آن این است که همان کاری که شروع کرده است را به خاتمه برساند.

غایت قوه‌ی شوقیه گاه همین غایت است مانند کسی که از جایی که نشسته است ناراحت است در نتیجه بلند می‌شود و به جای دیگر می‌رود. هدف او تنها این است که از جا بلند شدن را انجام دهد و به جایی برود ولی این کار را به سبب هدف خاصی انجام نمی‌دهد. گاه نیز هدف قوه‌ی شوقیه با هدف قوه‌ی عامله دو چیز است. مانند همان مثال فوق که فرد بلند می‌شود و این کار را با قوه‌ی عامله انجام می‌دهد ولی قوه‌ی شوقیه هدفمند است مثلا مکان جدید مکانی است که او به دوستش نزدیک‌تر می‌شود.

اما مبدأ علمی هم گاه عبارت است از تصور علم یعنی علم را تصور کرده است و هیچ چیز دیگر همراه آن نیست. مانند کودکی که به کاری اقدام می‌کند صرفا برای اینکه این کار به ذهنش رسیده است. او دیگر صغری و کبری نمی‌چیند و نمی‌گوید که من این کار را خیر می‌بینم و انسان هم باید به دنبال کمالاتش برود در نتیجه من باید این کار را انجام دهم. در این حال قوه‌ی عامله، شوقیه و مبدأ تصوری همه یک کار را انجام می‌دهند.

واضح است که وقتی مبدأ عقلایی برای انجام کار در او وجود ندارد از او غایت عقلایی هم انتظار نمی‌رود.

در جایی که فرد از روی عادت کاری را انجام می‌دهد مثلا با محاسنش بازی می‌کند همین کلام جاری می‌شود و فرد چون مبدأ فکری ندارد غایت فکری هم ندارد. همچنین است در مورد فرد خواب که از یک پهلو به پهلوی دیگر می‌رود.

در واقع انسان در این کارها مانند فاعل طبیعی است و اعمالش به معنای ما ینتهی الیه الفعل است نه ما ینتهی لاجله الفعل.

۴

تطبیق شبهات در علت غایی

الفصل الثامن في إثبات الغاية فيما يعد لعبا أو جزافا أو باطلا والحركات الطبيعية وغير ذلك (فصل هشتم که در اثبات غایت است در افعالی که نوعی بازی محسوب می‌شوند، یا جزاف اند یعنی مبدأ آنها صرف تصور فعل است مانند فعل بچه، یا فعل باطلی هستند که فعلی است که به سبب وجود مانع به غایت نرسیده است، یا جزء حرکات طبیعیه‌اند و غیر آنها و اینکه بگوییم همه‌ی اینها علت غایی را دارا می‌باشند.)

ربما يظن: (گاه تصور می‌شود که) أن الفواعل الطبيعية لا غاية لها في أفعالها، (که فاعل‌های طبیعی در افعال خود غایتی ندارند.) ظنا: أن الغاية يجب أن تكون معلومة مرادة للفاعل، (از باب اینکه گمان شده است که لازم است که غایت برای فاعل، معلوم باشد و فاعل آن را اراده کرده باشد و معلوم است که فاعل در افعال طبیعی نه علم به غایت دارد و نه آن را اراده کرده است. بنا بر این با این صغری و کبری نتیجه گرفته می‌شود که فاعل طبیعی غایت ندارد.) لكنك عرفت (ولی در فصل قبل گفتیم که) أن الغاية أعم من ذلك، (غایت اعم از این است که فاعل آن به آن علم داشته باشد و آن را اراده کرده باشد.) وأن للفواعل الطبيعية غاية في أفعالها، (همچنین گفتیم که فاعل‌های طبیعی دارای غایت و هدف می‌باشند) هي ما تنتهي إليه حركاتها. (و غایت آنها همان چیزی است که حرکات آنها به آن ختم می‌شود.) وربما يظن: أن كثيرا من الأفعال الاختيارية لا غاية لها، (اشکال دیگر این است که چه بسا گمان می‌شود که بسیاری از افعال اختیاری نیز بدون غایت اند) كملاعب الصبيان بحركات لا غاية لهم فيها، (مانند بازی‌های بچه‌ها که حرکاتی را انجام می‌دهند که غایتی برای آنها در آن حرکات نیست.) وكاللعب باللحية، (همچنین است بازی با محاسن) وكالتنفس، (و مانند نفس کشیدن که فرد تند یا آهسته نفس می‌کشد) وكانتقال المريض النائم من جانب إلى جانب، (یا اینکه مریضی که خوابیده است که از یک پهلو به پهلوی دیگر منتقل می‌شود) وكوقوف المتحرك إلى غاية عن غايته، بعرض مانع يمنعه عن ذلك، (یا مانند متوقف شدن کسی که به سوی غایتی حرکت می‌کند که از غایتش متوقف می‌شود.) إلى غير ذلك من الأمثلة. (و مثال‌های بسیار دیگر.)

۵

تطبیق جواب شبهات

والحق: أن شيئا من هذه الأفاعيل لا يخلو عن غاية، (حق این است که هیچ یک از این افعال، خالی از غایت نیست) توضيح ذلك: (توضیح اینکه) أن في الأفعال الإرادية مبدأ قريبا للفعل، (در کارهای ارادی انسان علت نزدیکی وجود دارد) هو القوة العاملة المنبثة في العضلات، (که عبارت است از نیروی کارگری که در ماهیچه‌ها پخش است و از نفس ناشی می‌شود. بنا بر این خود عضلات مبدأ قریب نیست نفس انسانی دو نیروی متمایز از هم دارد که عبارتند از نیروی عالمه و نیروی عامله. بُعد علمی آن مراتبی دارد از احساس و توهم و تخیل و توهم و علم حضوری و بُعد عملی آن همان کارهایی است که با بدن انجام می‌دهد.) ومبدأ متوسطا قبله، وهو الشوق المستتبع للإرادة والإجماع، (همچنین یک مبدأ و علت متوسطی وجود دارد که قبل از مبدأ قریب است که عبارت است از اشتیاق که به دنبال آن اراده و اجماع را می‌آورد. اجماع همان عزم است. (عطف اجماع به اراده عطف تفسیر است و هر دو یکی هستند)) ومبدأ بعيدا قبله هو العلم، (و یک مبدأ بعید که قبل از آنها قرار دارد) وهو تصور الفعل على وجه جزئي (که عبارت از اینکه فعل را به شکل جزئی تصور کنند. مراد تصور کلی نیست زیرا تصور کلی باید ختم به تصور جزئی ختم شود مثلا کلی تصور کردن علم و تحصیل باید به تصور جزئی ختم شود تا انسان را وادار به کار کند. تصور کنی باید جزئی شود و روی انسان تطبیق شود تا محرک باشد. تصور کلی اگر خوب باشد معنایش این است که یک نفر باید آن را انجام دهد و عقل نمی‌گوید که انجام آن منحصر به این است که من به آن اقدام کنم. بنا بر این کلی برای تحصل یافتن باید جزئی شود) الذی ربما قارن التصدیق بان الفعل خیر للفاعل (این تصور از فعل گاه مقارن با تصدیق به این می‌شود که انجام آن کار بهتر است. البته گاه این تقارن وجود ندارد مانند بازی بچه.) ولكل من هذه المبادئ الثلاثة غاية، (هر یک از این مبادی سه گاه غایتی دارد غایت قوه‌ی عامله این است که عمل را انجام دهد و غایت آن همان انتهای عمل است. قوه‌ی شوقیه هم اگر شوقش به صرف انجام آن کار باشد، با اتمام کار او به غایت رسیده است و اگر شوقش به نتیجه‌ی آن کار باشد غایت آن همان نتیجه خواهد بود. همچنین است مبدأ علمی که اگر تصور کار را کرده باشد غایتش همان می‌شود و اگر نتیجه را تصدیق کرده باشد غایت آن همان نتیجه خواهد بود.) وربما تطابق أكثر من واحد منها في الغاية، (بنا بر این چه بسا هست که این مبادی سه گانه در بیش از یکی (یعنی دو تا و یا سه تا از آنها) یک غایت واحد پیدا می‌کنند.) وربما لم يتطابق. (و گاه نیز با هم تطابق پیدا نمی‌کنند. مانند جایی که شوق به نتیجه است نه به خود کار و یا مبدأ فکری در کار است.) فإذا كان المبدأ الأول - وهو العلم - فكريا، (بنا بر این اگر مبدأ اول ما که علم است فکری بود یعنی به شکل صغری کبری و درک فایده بود) كان للفعل الإرادي غاية فكرية، (برای این حرکت ارادی غایتی فکری وجود خواهد داشت.) وإذا كان تخيلا من غير فكر، (ولی اگر صرف تخیر و بدون فکر باشد یعنی فقط کار را تخیل کرد و به محض تصور و ترسیم در ذهن حرکت کند و فکری برای آن نباشد که آیا فایده دارد یا نه و آن فایده انسانی یا حیوانی) فربما كان تخيلا فقط (گاه تخیل صرف است) ثم تعلق به الشوق ثم حركت العاملة نحوه العضلات، (و بعد به آن تخیل، شوق تعلق می‌گیرد و سپس قوه‌ی عامله ماهیچه‌ها را به طرف آن فعل حرکت می‌دهد) ويسمى الفعل عندئذ: (جزافا)، (که به آن فعل، گزاف و پوچ می‌گویند یعنی نتیجه ندارد. علت نتیجه نداشتن آن این است که مبدایی فکری برای آن نیست. هرچند غایت فلسفی دارد) كما ربما تصور الصبي حركة من الحركات فيشتاق إليها فيأتي بها، (مانند چیزی که کودک تصور می‌کند که حرکتی از حرکت را تصور کرده بعد به آن مشتاق می‌شود و آن را انجام می‌دهد) وما انتهت إليه الحركة حينئذ غاية للمبادئ كلها، (و آنی که حرکت در این حال به آن ختم می‌شود که همان خستگی از بازی است مبدأ تمامی این مبادی است؛ مبدأ عامله، مبدأ شوقی و مبدأ عالمه) وربما كان تخيلا مع خلق وعادة (و گاهی همراه با تخیلی است که با خو و عادت فرد عجین شده است) كالعبث باللحية، (مانند بازی با ریش که فرد ابتدا تصور انجام این کار را می‌کند و بعد چون عادت هم دارد به آن اشتیاق دارد و بعد عضلاتش به انجام آن حرکت می‌کند.) ويسمى: (عادة)، (که به آن عادت می‌گویند.) وربما كان تخيلا مع طبيعة (و گاهی تخیل، با طبیعت همراه است یعنی هم تخیل است و هم طبعش او را به سمت آن کار می‌کشد) كالتنفس، (مانند تنفس) أو تخيلا مع مزاج، (یا گاه تخیل است و مزاج یعنی اخلاط چهارگانه‌ی او به هم خورده است و در نتیجه فرد مریض شده است) كحركات المريض، (که چون مریض، مزاجش به هم خورده است نمی‌تواند راحت بخوابد و از این پهلو به آن پهلو می‌شود) ويسمى: (تخیل و طبیعت و تخیل و مزاج را) (قصدا ضروريا)، (قصد ضروری می‌نامند) وفي كل من هذه الأفعال لمبادئها غاياتها، (مبادی تمامی این افعال غایت‌های خاص خود را دارد.) وقد تطابقت في أنها: (ما انتهت إليه الحركة)، (تمامی این غایات در این امر تطابق دارند که چیزی‌هایی هستند که حرکت به آن ختم می‌شود.) وأما الغاية الفكرية فليس لها مبدأ فكري، حتى تكون له غايته. (اما غایت فکری مد نظر شماست واضح است که برای این افعال مبدأ فکری وجود ندارد تا غایت فکری هم داشته باشند. بنا بر این غایت موجود در این افعال فکری نیست و به عبارت دیگر، غایت در اینها ما تنتهی الیه الحرکة می‌باشد نه ما تنتهی لاجله الحرکة)

(بعد علامه به سراغ قسم باطل می‌رود یعنی غایتی که فرد به آن نرسیده است.) وكل مبدأ من هذه المبادئ إذا لم يوجد غايته، (و هر یک از این مبادی چه علمی و چه غیر علمی و مبدأ شوقی و عامله اگر غایتش محقق نشود مثلا مانعی ایجاد شود به عنوان مثال کودکی تصور بازی را کرد ولی همبازی پیدا نکرد و یا فرد فکر کرد و غایتی را تصور کرد ولی مانعی ایجاد شد و نتوانست آن را به انجام برساند.) لانقطاع الفعل دون البلوغ إلى الغاية (زیرا فعل پیش از رسیدن به غایت بریده شود) بعرض مانع من الموانع، (زیرا مانعی از موانع ایجاد شده است) سمي الفعل بالنسبة إليه، (باطلا) (فعل در این حال نسبت به آن غایت که در نظر گرفته شده است باطل نامیده می‌شود.) وانقطاع الفعل بسبب مانع يحول بينه وبين الوصول إلى الغاية غير كون الفاعل لا غاية له في فعله. (ولی واضح است که بریده شدن فعل به سبب مانعی بین فعل و بین رسیدن فعل به غایت مانع می‌شود غیر از آن است که بگوییم فاعل، غایتی ندارد. زیرا غایت دارد ولی مانعی جلوی آن را گرفته است و ما هم که گفتیم هر فاعلی غایت دارد نگفتیم که هر فاعلی لا جرم به غایتش می‌رسد و در فصل قبل گفتیم که گاه به سبب تزاحم، فاعل‌ها به غایتشان نمی‌رسند.)

من مقتضاه دائما أو في أكثر أوقات وجوده ، قسر دائمي أو أكثري ، ينافي العناية الإلهية بإيصال كل ممكن إلى كماله ، الذي أودع فيه استدعاؤه ، فلكل شيء غاية هي كماله الأخير الذي يقتضيه ، وأما القسر الأقلي فهو شر قليل ، يتداركه ما بحذائه من الخير الكثير ، وإنما يقع فيما يقع في نشأة المادة ، بمزاحمة الأسباب المختلفة.

الفصل الثامن

في إثبات الغاية فيما يعد لعبا أو جزافا أو باطلا

والحركات الطبيعية وغير ذلك

ربما يظن أن الفواعل الطبيعية ، لا غاية لها في أفعالها ، ظنا أن الغاية يجب أن تكون معلومة مرادة للفاعل ، لكنك عرفت (١) أن الغاية أعم من ذلك ، وأن للفواعل الطبيعية غاية في أفعالها ، هي ما ينتهى إليه حركاتها.

وربما يظن أن كثيرا من الأفعال الاختيارية لا غاية لها ، كملاعب الصبيان بحركات لا غاية لهم فيها ، وكاللعب باللحية وكالتنفس ، وكانتقال المريض النائم من جانب إلى جانب ، وكوقوف المتحرك إلى غاية عن غايته ، بعروض مانع يمنعه عن ذلك ، إلى غير ذلك من الأمثلة.

والحق أن شيئا من هذه الأفاعيل لا يخلو عن غاية ، توضيح ذلك أن في الأفعال الإرادية مبدأ قريبا للفعل ، هو القوة العاملة المنبثة في العضلات ، ومبدأ متوسطا قبله ، وهو الشوق المستتبع للإرادة والإجماع ، ومبدأ بعيدا قبله ، هو العلم وهو تصور الفعل على وجه جزئي ، الذي ربما قارن التصديق بأن

__________________

(١) في الفصل السابق.

الفعل خير للفاعل.

ولكل من هذه المبادي الثلاثة غاية ، وربما تطابقت أكثر من واحد منها في الغاية ، وربما لم يتطابق.

فإذا كان المبدأ الأول وهو العلم فكريا ، كان للفعل الإرادي غاية فكرية ، وإذا كان تخيلا من غير فكر ، فربما كان تخيلا فقط ثم تعلق به الشوق ، ثم حركت العاملة نحوه العضلات ، ويسمى الفعل عندئذ جزافا ، كما ربما تصور الصبي حركة من الحركات ، فيشتاق إليها فيأتي بها ، وما انتهت إليه الحركة حينئذ غاية للمبادي كلها.

وربما كان تخيلا مع خلق وعادة ، كالعبث باللحية ويسمى عادة ، وربما كان تخيلا مع طبيعة كالتنفس ، أو تخيلا مع مزاج كحركات المريض ، ويسمى قصدا ضروريا ، وفي كل من هذه الأفعال لمباديها غاياتها ، وقد تطابقت في أنها ما انتهت إليه الحرة ، وأما الغاية الفكرية فليس لها مبدأ فكري ، حتى تكون له غايته.

وكل مبدإ من هذه المبادي إذا لم يوجد غايته ، لانقطاع الفعل دون البلوغ إلى الغاية ، بعروض مانع من الموانع ، سمي الفعل بالنسبة إليه باطلا ، وانقطاع الفعل بسبب مانع ، يحول بينه وبين الوصول إلى الغاية ، غير كون الفاعل لا غاية له في فعله.

الفصل التاسع

في نفي القول بالاتفاق وهو انتفاء الرابطة بين

ما يعد غاية للأفعال وبين العلل الفاعلية

ربما يظن أن من الغايات المترتبة على الأفعال ، ما هي غير مقصودة