حال علامه میفرماید: از این نکاتی که بیان کردیم چند مسأله به دست میآید:
اول اینکه جنس، جزئی از نوع نیست بلکه همان نوع است ولی نوعی مبهم. یعنی اگر نوع را مبهم در نظر بگیریم، همان جنس میشود. جنس یعنی حیوانی که یا انسان است و یا فرس و یا بقر. بنا بر این، جنس، انسان هم هست ولی مشخصا فقط انسان نیست. فصل هم همان نوع است ولی محصّل است تشخص و تحقق پیدا کرده. یعنی خصوص انسان و نه چیز دیگر.
نوع هم ماهیتی است که نسبت به ابهام و تحصل لا بشرط است یعنی نه به قید ابهام که جنس شود و نه به قید تحصل که فصل شود.
بنا بر این جنس، نوع و فصل همه از یک ماهیت واحده حکایت میکند ولی با این فرق که سه اعتبار دارد، اگر به این اعتبار باشد که مبهم است به آن جنس میگویند، اگر به قید محصّل بودن لحاظ شود به آن فصل میگویند و اگر بدون این دو قید در نظر گرفته شود به آن نوع میگویند.
دوم اینکه حمل جنس بر نوع و حمل فصل بر نوع، حمل اولی است. حمل اولی در جایی صادق است که موضوع و محمول با هم از لحاظ مفهومی اتحاد داشته باشند مانند الانسان انسان. بنا بر این اگر کسی بگوید: الانسان حیوان این حمل هم اولی نامیده میشود هکذا اگر کسی بگوید: الانسان ناطق. زیرا ناطق همان انسان است (صورت نیست که با آن متفاوت باشد.)
اما حمل جنس با فصل دیگر اولی نیست زیرا در مفهوم حیوان که جنس است فصل وجود ندارد و هکذا بالعکس. در معنای حیوان چیزی به نام ناطق وجود ندارد. حیوان یعنی جسم، نام حساس متحرک بالاراده. ناطق به معنای چیزی است که روحی دارد که کلیات را ادراک میکند که در آن جسم بودن وجود ندارد. بنا بر این مفهوم ناطق و جنس دو چیز متفاوت اند و هیچ یک داخل در ذات دیگری نیست بلکه فقط عرضی اند. فصل، نسبت به جنس، عرض خاص است (یعنی ناطق فقط در حیوان یافت میشود مانند ضاحک که فقط در انسان دیده میشود و عرض خاص انسان است) و جنس نسبت به فصل عرض عام است (زیرا جنس هم با این فصل میتواند موجود باشد و هم با فصلهای دیگر مانند صاهق.)
امر سوم این است که یک ماهیت نمیتواند دو جنس در عرض هم داشته باشد زیرا لازمهی آن این است که یک ماهیت دو نوع باشد. زیرا گفتیم که یک جنس همان نوع است ولی به شکل مبهم.
بله یک ماهیت میتواند چندین جنس در طول هم داشته باشد مثلا انسان یک جنس قریب دارد که حیوان است و چندین جنس متوسط دارد که جسم نامی و جسم است و یک جنس عالی دارد که جوهر است. بنا بر این انسان یک نوع از حیوان است و یک نوع از جسم نامی و هکذا.
از این رو اگر یک ماهیت بخواهد دو جنس در عرض هم داشته باشد لازمهاش این است که یک ماهیت هم حیوان باشد و هم گیاه که محال است. زیرا لازمهاش این است که یک چیز دو چیز باشد.
چه اینکه یک چیز هم نمیتواند در عرض هم دو فصل داشته باشد زیرا فصل، همان نوع است و اگر یک چیز دو فصل داشته باشد لازمهاش این است که یک چیز، دو نوع داشته باشد. هرچند یک ماهیت میتواند چندین فصل در طول هم داشته باشد کما اینکه ناطق فصل انسان است و حساس متحرک بالاراده هم فصل انسان است زیرا فصل حیوان است و هر چه در حیوان باشد در انسان هم هست.
چهارم اینکه جنس همان ماده است یعنی مفهوم حیوان جنسی با مفهوم حیوانی که ماده است فرقی ندارد. با این فرق که اعتبار آنها متفاوت است یعنی اگر لا بشرط باشد جنس است و اگر بشرط لا باشد ماده میشود.
همین فرق بین فصل و صورت جاری است.
بعد علامه در خاتمه میفرماید: جنس و فصل واقعی مربوط به جایی است که شیء ماده و صورت خارجی داشته باشد. بنا بر این اگر چیزی در خارج، بسیط باشد و ماده وصورت نداشته باشد. جنس و فصل هم ندارد.
از این رو چیزهایی مانند اعراض، جنس و فصل حقیقی ندارند. با این حال، عقل مفهوم سفیدی را که عرض است در نظر میگیرد میبیند که در یک چیز با چیزهای دیگر شریک است و آن اینکه رنگ است و در رنگ بودن با سیاهی و قرمزی مشترک است. بعد قید دیگری دارد که اختصاص به سفیدی دارد و آن اینکه نور چشم را پخش میکند. بر خلاف سیاهی که قابض نور چشم است.
عقل با این نگاه، چیزی شبیه جنس و فصل را برای آن اعتبار میکند. بنا بر این این جنس و فصل، اعتباری است نه واقعی.
این همان چیز است که شهید در اول کتاب طهارت میفرماید: استعمال در معنای طهارت به منزلهی جنس است (نه جنس واقعی) آنجا که میگوییم: الطهارة هی استعمال طهور مشروط بالنیة. (و مشروط بالنیة نیز به منزلهی فصل است.)
این به سبب آن است که طهارت امری است عرضی و ماده و صورت خارجی ندارد تا از آن جنس و فصل اخذ شود.