بعد علامه در خاتمه میفرماید: ما وجوب، امتناع و ممکن را بحث کردهایم. همهی اینها مادهاند و ماده به معنای کیفیت نسبت است یعنی اگر چیزی را موضوع قرار دهیم و چیز دیگری را محمول، نسبتی که بین این دو حاصل میشود از یکی از این سه حال خارج نیست. یا به کیفیت ضرورت متصف است یا امکانی یا امتناعی.
همچنین گفتیم که این حالت راجع به هر محمولی و هم موضوعی که باشد میآید ولی در فلسفه فقط بحث در جایی است که محمول، وجود باشد و موضوعش مفاهیم و ماهیات باشند. مانند الله موجود و کیفیت این رابطه ضرورت است. به این کیفیت نسبت، مادهی قضیه مینامند که اگر این کیفیت نسبت در ضمن یک لفظ بیان شود یا به صورتی در ذهن تصور کنند به آن جهت میگویند. از این رو این جهت یا ملفوظه است و یا معقوله.
پیش از این، این نسبت یک کیفیتی دارد که چه کسی باشد که آن را تصور کند یا نباشد و کسی که تصور کننده است چه آن را تصور کند یا نکند این محمول نسبت به آن موضوع نسبتی دارد و آن نسبت هم در نفس الامر کیفیتی دارد که به آن ماده میگویند. بنا بر این، ماده همان کیفیت نسبت در نفس الامر میباشد.
حال سخن در این است که آیا این مواد در خارج موجود اند یا نه؟
علامه میفرماید: وجود و امکان در خارج موجود اند ولی امتناع نه. امتناع به معنای نیستی است یعنی چیزی که نیستی برایش ضرورت دارد یعنی نیست.
اما دلیل اینکه وجود و امکان در خارج است این است که وقتی میگوییم: الله تعالی موجود بالوجوب یا الانسان موجود بالامکان، اینها قضیهای هستند که جهت دارند یعنی به کیفیت نسبت در آنها اشاره شده است. این قضیهی موجهه، صادق است. صدق قضیه به این است که با خارج مطابق باشد بنا بر این این قضایا، خارج دارند که با آن مطابق اند. قضیه باید کاملا و بتمامه مطابق با واقع باشد بنا بر این کیفیت نسبت آن هم باید در خارج موجود باشد بنا بر این هم محمول باید در خارج باشد و هم موضوع و هم نسبت و هم کیفیت نسبت که عبارت از وجوب یا امکان است.
بحث دیگر این است که آیا امکان و وجوب که در خارج است، وجود مستقلی دارند یعنی خداوند یک وجود دارد و وجوبش که موجود است در کنار او وجود مستقلی دارد؟ همچنین امکان در کنار ما وجود مستقلی دارد؟
میفرماید: وجود اینها در خارج مستقل نیست بلکه به منشأ انتزاعش وابسته است یعنی وجوب، از وجود واجب انتزاع میشود و همان وجود واجب به وجوب متصف میشود و همچنین امکان از وجود ممکن انتزاع میشود و همان وجود ممکن به امکان متصف میشود.
به تعبیر دیگر، امکان و وجوب معقول ثانی فلسفی اند.
توضیح اینکه معقولات گاه اولی هستند که به ماهیاتی است که در خارج اند و ما آنها را تصور میکنیم مانند رنگ، انسان و شجر. اگر مفهوم اینها را به شکل کلی تصور کنیم به آنها معقول میگوییم. عقل نیرویی است که در انسان است و کلیات را درک میکند. مانند جایی که عقل مفهوم انسان را درک میکند. به این گونه که وقتی عقل در خارج زید، عمرو، بکر و غیره را میبیند از آنها مفهومی کلی که جامع بین همهی آنها است را درک میکند که به آن معقولی اولی میگویند.
معقولات ثانیه گاه منطقی است که چیزهایی اند که نه خارج به آنها متصف میشود و نه در خارج عارض به چیزی میشوند. مانند کلی بودن در انسان کلی است. که اول باید انسان را تصور کرد و بعد مفهوم کلی بودن آن را. کلی بودن یعنی لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین. کلی بودن هم مانند انسان است و هر دو قابل انطباق بر کثیرین اند. ولی کلی بودن عارض به مفهوم میشود زیرا مفهوم است که میتواند بر کثیرین صدق کند و الا در خارج چیزی به نام کلی وجود ندارد. بنا بر این عروض کلی بودن فقط در ذهن است نه در خارج و مفهوم انسان وجودی در خارج از ذهن ندارد. اینها معقولان ثانیهی منطقی اند یعنی اول باید چیزی مانند انسان تعقل شود و بعد اینها مانند کلی بودن، جنس بودن و مانند آن تعقل شوند. عروض و اتصاف آنها در ذهن است.
یک سری معقولات و مفاهیم کلی هم داریم که عروض آنها در ذهن است یعنی ذهن در مقام تحلیل به آنها میرسد ولی در خارج چنین چیزی نیست مثلا ذهن شیء را از وجوب و امکان تفکیک میکند ولی در خارج وجوب و امکان چیزی جدای از موجود نیست. عروض اینها در ذهن است ولی اتصاف، در خارج است زیرا ذهن از وجودی که در خارج است آن را متوجه شد. به این دسته از معقولات، معقولات ثانی فلسفی میگویند.
بنا بر این وجوب و امکان در خارج است ولی وجود مستقلی ندارد. با این حال بعضی گفتهاند که وجود آنها در خارج مستقل است. یعنی وجوب در مورد خداوند وجود جداگانهای دارد و هنگام امکان در مورد انسان.
مرحوم علامه میفرماید: این حرف موهومتر آن است که متعرض آن شویم.
بعد اضافه میکند که اینها را که بنا بر این است که موضوع، ماهیات و مفاهیم باشد که وجود بر آنها حمل شود بعد نسبتی بین آنها باشد و آن نسبت کیفیتی داشته باشد و آن کیفیت یا وجوب باشد و یا امکان. لکن، وجوب و امکان علاوه بر اینکه کیفیت نسبت اند، گاه وصف برای خود وجود واقع میشوند مثلا میگوییم: وجود واجب و وجود ممکن. یعنی وجودی که این صفت را دارد که واجب است. در این حال اگر وجوب و امکان، صفت برای وجود باشد، امکان دیگر به معنای استواء نسبت به وجود و عدم نیست زیرا وجودِ وجود با وجود و عدم یکسان نیست زیرا اگر چنین بود لازمهاش سلب ذات از نفس شود. بنا بر این وجود، موجود است بالضرورة و نسبت آن به وجود و عدم یکسان نیست. از این رو امکان به معنای استواء نسبت نیست بلکه به معنای فقر وجود است بنا بر این اگر میگوییم: وجود ممکن است یعنی فقیر است و به علت احتیاج دارد. و وقتی میگوییم: وجود واجب است. آن هم به معنای ضرورت وجوب نیست و الا هر موجودی باید واجب باشد. بنا بر این واجب در اینجا به معنای شدت وجود است در مقابل امکان به معنای ضعف وجود است. به همین دلیل که وصف وجود هستند در خارج موجودند چون وصف برای وجود میباشند و خارج از ذات آن وجود که در خارج است نیستند.