درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۲: سومین حکم از احکام معدوم

 
۱

خطبه

۲

معدوم مطلق و اشکال

در درس قبل دو حکم از احکام عدم را بیان کردیم و اکنون به سراغ سومین حکم می‌رویم.

معدوم مطلق (قید مطلق برای بیان چیزی است که به هیچ وجه هستی ندارد یعنی هم در ذهن معدوم است و هم در خارج.) چیزی است که نمی‌توان از آن خبر داد. مثلا در مورد چیزی که معدوم است نمی‌توان گفت ضاحک است یا کاتب.

علت آن این است که خبر دادن به این معنا است که چیزی را بر چیزی حمل کنیم یعنی یک مخبَر عنه باید در ابتدا وجود داشته باشد تا بتوان مخبَر به را بر آن حمل کنیم تا عمل اخبار و گزارش انجام شود. بنا بر این در زید قائم هم زید باید باشد و هم قیام. هر کدام از موضوع و محمول اگر نباشند گزارش فوق صحیح نخواهد بود.

از رو وقتی عدم بطلان محض می‌باشد و کاملا نیست و پوچ است واضح است که از آن هم نمی‌توان خبر داد.

اشکال نشود که همین جمله‌ی شما که می‌گویید از معدوم مطلق خبر داده نمی‌شود در واقع یک نوع خبر از معدوم مطلق است زیرا معدوم مطلق موضوع قرار گرفته شده است و محمول آن این است که از آن خبر داده نمی‌شود این خود نوعی خبر از معدوم مطلق است. یعنی از معدوم مطلق خبر می‌دهیم که از آن نمی‌توان خبر داد.

۳

جواب اشکال

زیرا در جواب می‌گوییم: در منطق خواندیم که حمل بر دو قسم است: حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی.

(حمل یعنی این همان است و بنا بر این محمول با موضوع باید اتحادی داشته باشد و این اتحاد گاه مفهومی است و گاه مصداقی.)

حمل اولی ذاتی در جایی است که موضوع و محمول با هم مفهوما اتحاد دارند. در این حال حتما اتحاد وجودی و مصداقی هم دارند. بنا بر این اتحاد در این نوع حمل، قوی است. مانند اینکه می‌گوییم: الانسان حیوان ناطق. به این حمل، حمل اولی می‌گویند زیرا این نوع حمل‌ها از اولیات و بدیهیات است. یعنی دو چیز از نظر مفهومی یکی هستند و این امر بدیهی است زیرا هر چیزی ذاتا خودش است.

حمل شایع صناعی در جایی است که موضوع و محمول مصداقا و وجودا با هم اتحاد دارند هرچند مفهوما با هم فرق دارند. مانند الانسان کاتب. کاتب بودن هرگز در مفهوم انسان داخل نیست ولی در خارج با هم متحد هستند و به یک وجود، موجود می‌شوند. یعنی این گونه نیست که انسان به یک وجود موجود باشد و کاتب به وجود دیگر. زیرا اگر چنین بود دیگر نمی‌شد بین آن دو حمل کرد کما اینکه نمی‌توان گفت الانسان حجر.

به این حمل شایع می‌گویند زیرا متعارف است. به آن صناعی نیز می‌گویند زیرا در صناعات و در علوم این نوع حمل بیشتر رایج است.

حال که معنای این دو حمل را متوجه شدیم به مسأله‌ی تناقض می‌پردازیم.

تناقض در بین دو قضیه هنگامی متصور است که از هشت جهت با هم وحدت داشته باشند. موضوع در هر دو قضیه باید مثل هم باشند هکذا محمول، شرط، زمان، جزء و کل و موارد دیگر تا هفت مورد و صدر المتالهین هشتمین مورد را هم به آن اضافه کرد و آن وحدت در حمل است. یعنی دو موضوع علاوه بر آن هفت مورد حتی در نوع حمل هم باید مانند هم باشند تا تناقض حاصل شود. یعنی حمل در هر دو یا باید اولی باشد و یا شایع صناعی.

در مورد فوق هم می‌گوییم: اگر کسی بگوید: المعدوم المطلق معدوم مطلق. حملی است صحیح و به حمل اولی می‌باشد. زیرا سلب شیء از نفس محال است بنا بر این چیزی که معدوم است و در ذهن و خارج نیست در ذهن و خارج نیست و این حمل صحیح می‌باشد.

در عین حال می‌توان گفت: المعدوم لیس بمعدوم مطلق. این قضیه نیز صحیح می‌باشد. زیرا معدوم مطلق که در موضوع است چیزی است که در ذهن تصور شده است بنا بر این صورت ذهنی از معدوم مطلق بر معدوم مطلق صادق است (کما اینکه اگر صورت انسان را تصور می‌کردیم می‌توانستیم بگوییم که صورت انسان است) این وجود ذهنی که مفهوم معدوم مطلق است موجود می‌باشد.

بنا بر این معدوم مطلق هم معدوم مطلق است (چون به حمل اول مفهوم معدوم مطلق است) و هم موجود است (زیرا به حمل شایع در ذهن موجود می‌باشد) و هر دو قضیه صحیح است. تناقض هم پیش نمی‌آید زیرا یکی به حمل اولی و دیگری به حمل شایع می‌باشد.

بنا بر این از معدوم مطلق به حمل اول نمی‌توان خبر دارد زیرا چنین معدومی نه در ذهن است و نه در خارج ولی وقتی از آن گزارش می‌دهیم و می‌گوییم: المعدوم المطلق معدوم مطلق. در این حال معدوم مطلق، در ذهن موجود است و این قابلیت را دارد که به حمل شایع از آن خبر دهیم. تناقضی هم پیش نمی‌آید.

بعد علامه اضافه می‌کند که این شبهه در جای دیگر هم وارد است و جواب آن همان است که در اینجا گفتیم.

۴

تطبیق معدوم مطلق و اشکال

الفصل الحادي عشر في أن المعدوم المطلق لا خبر عنه ويتبين ذلك بما تقدم أنه بطلان محض، لا شيئية له بوجه، وإنما يخبر عن شئ بشئ.

چیزی که معدوم مطلق است هرگز از آن خبر داده نمی‌شود زیرا قبلا گفتیم که عدم، پوچ محض است و هیچ چیز نیست شیئیت ندارد. این در حالی است که فقط از چیزی که هست می‌توان خبر داد آن هم به وسیله‌ی چیزی که موجود می‌باشد.

وأما الشبهة - بأن قولهم: " المعدوم المطلق لا يخبر عنه " يناقض نفسه، فإنه بعينه إخبار عنه بعدم الإخبار

اما این شبهه به اینکه قضیه‌ی فوق خود حاکی از نوعی اخبار از معدوم مطلق است بنا بر این قضیه‌ی (المعدوم المطلق لا یخبر عنه) خودش، خودش را نقض می‌کند.

۵

تطبیق جواب اشکال

فهي مندفعة بما سيجئ في مباحث الوحدة والكثرة، من أن من الحمل ما هو أولي ذاتي يتحد فيه الموضوع والمحمول مفهوما ويختلفان إعتبارا، كقولنا: " الانسان انسان "، ومنه ما هو شائع صناعي يتحدان فيه وجودا ويختلفان مفهوما، كقولنا: " الانسان ضاحك "،

جواب اشکال فوق این است که بعضی از حمل‌ها به شکل اولی ذاتی است. در این حمل موضوع و محمول، مفهوما با هم اتحاد دارند ولی از نظر اعتبار با هم متفاوت می‌باشد. البته معنای آن این نیست که هر دو مفهوما با هم یکی هستند بلکه حمل ذاتی آن است که موضوع و محمول اتحاد مفهومی دارند خواه مفهوم را بر مفهوم حمل می‌کنیم مانند الانسان انسان که یعنی مفهوم انسان همان انسان بودن است و یا مفهوم را بر مصداق حمل می‌کنیم مانند اینکه بگوییم: الانسان انسان یعنی انسان خارجی همان مفهوم انسان است.

به هر حال باید بین موضوع و محمول یک اختلاف از نظر اعتباری وجود داشته باشد ولی اگر عین هم باشند، حمل لغو خواهد بود (هرچند غلط نیست.)

ولی اگر کسی کمونیست شد و گفت هیچ چیزی خودش نیست و هر چیزی نقیض خودش است بنا بر این انسان، انسان نیست. در این حال می‌توان در جواب او گفت: الانسان انسان. این حمل برای دفع توهم کمونیست است و اختلافی که در موضوع و محمول است اعتباری است که مصحح حمل می‌شود و الا حمل مزبور لغو می‌بود.

نوع دیگر حمل، حمل شایع صناعی است که در آن موضوع و محمول از نظر وجودی با هم یکی هستند و اختلاف بین آن دو مفهومی است مانند الانسان ضاحک. مفهوم این دو، دو تا است زیرا اگر ضاحک را از انسان جدا کنیم باز انسان به انسان بودن خود باقی است. با این حال وجودا یکی می‌باشند.

حال که حمل بر دو قسم است نتیجه‌ی آن این است که معدوم مطلق هم می‌تواند بر معدوم مطلق حمل شود و هم می‌تواند حمل نشود و به تناقض هم برخورد نکنیم.

والمعدوم المطلق معدوم مطلق بالحمل الأولي ولا يخبر عنه، وليس بمعدوم مطلق بل موجود من الموجودات الذهنية بالحمل الشائع، ولذا يخبر عنه بعدم الإخبار عنه، فلا تناقض.

بنا بر این معدوم مطلق هم معدوم مطلق است و از آن نمی‌توان خبر دارد (زیرا حمل در این حال، اولی است) و هم می‌توان از آن خبر دارد (زیرا حمل در این حال، صحیح است.) زیرا در این حال معدوم مطلق، موجود می‌شود زیرا در ذهن این مفهوم را تصور کرده‌ایم. بنا بر این مفهومی که در ذهن است هم معدوم است زیرا مفهوم معدوم مطلق است و هم موجود است زیرا در ذهن موجود می‌باشد.

۶

جواب از تناقضات دیگر

وبهذا التقريب تندفع الشبهة عن عدة قضايا توهم التناقض، كقولنا: " الجزئي جزئي " وهو بعينه " كلي " يصدق على كثيرين، وقولنا: " شريك البارئ ممتنع " مع أنه معقول في الذهن فيكون موجودا فيه ممكنا،

با توضیح فوق جواب از یک سری شبهات دیگر که تصور می‌شود بین آنها تناقض است جواب داده می‌شود. مانند اینکه به حمل اولی می‌گویند: الجزی جزیئ. یعنی مفهوم زید که غیر قابل انطباق بر کثیرین است یک مفهوم جزئی است و کلی نیست.

در عین حال می‌توان گفت: الجزئی لیس بجزئی زیرا جزئی، صفت برای تمامی چیزهایی است که جزئی هستند. بنا بر این جزئی، در عین حال کلی می‌باشد و می‌توانیم بگوییم: زید جزئی، عمرو جزئی و هکذا تمامی مفاهیمی که از خارج در ذهن ما نقش می‌بندد.

جواب این است که اولی به حمل اولی است (یعنی هر جزئی به حمل اولی جزئی است و نمی‌توان جزئی بودن را از آن سلب کرد) و دومی یعنی الجزئی کلی به حمل شایع است زیرا معنای آن این است که مفهوم جزئی بر مصادیق بسیاری قابل تطبیق است.

بین الجزئی جزئی و الجزئی کلی تناقضی نیست زیرا نوع حمل در این دو متفاوت است.

همچنین می‌توانیم به حمل اول بگوییم: شریک الباری ممتنع زیرا ادله‌ی توحید این را ممتنع میداند. درعین حال می‌توان گفت: شریک الباری ممکن زیرا به حمل صناعی، شریک الباری را تصور کرده‌ایم و هرچه را که بتوانیم تصور کنیم لا جرم باید ممکن باشد و وقتی تصور می‌کنیم یعنی آن را در ذهن خلق می‌کنیم. وقتی مفهوم شریک الباری تصور می‌شود یعنی ممکن می‌باشد.

وقولنا: " الشئ إما ثابت في الذهن أو لا ثابت فيه " واللا ثابت في الذهن ثابت فيه، لأنه معقول

شبهه‌ی دیگر این است که می‌گویند: هر چیزی که تصور می‌شود یا در ذهن ثابت است و یا نیست. اشکال این است که وقتی لا ثابت را در ذهن تصور می‌کنید این علامت آن است که در ذهن ثابت شده است (زیرا هر قضیه‌ای را که تصور می‌کنیم باید موضوع و محمول را در ذهن ثابت کنیم.)

بنا بر این لا ثابت هم لا ثابت است و هم ثابت است. جواب این است که لا ثابت به حمل اولی لا ثابت است ولی به حمل شایع در ذهن، ثابت می‌باشد. (مانند مفهوم معدوم مطلق که در ذهن هست)

وجه الاندفاع: أن الجزئي جزئي بالحمل الأولي، كلي بالشائع، وشريك البارئ شريك البارئ بالحمل الأولي، وممكن مخلوق للبارئ بالشائع، واللا ثابت في الذهن كذلك بالحمل الأولي، وثابت فيه بالشائع.

جواب این است که تفاوت بین اینها در اولی بودن و شایع بودن حمل می‌باشد.

الفصل الحادي عشر

في أن المعدوم المطلق لا خبر عنه

ويتبين ذلك بما تقدم (١) ، أنه بطلان محض لا شيئية له بوجه ، وإنما يخبر عن شيء بشيء.

وأما الشبهة بأن قولهم ، المعدوم المطلق لا يخبر عنه يناقض نفسه ، فإنه بعينه إخبار عنه بعدم الإخبار فهي مندفعة ، بما سيجيء في مباحث الوحدة والكثرة (٢) ، من أن من الحمل ما هو أولي ذاتي ، يتحد فيه الموضوع والمحمول مفهوما ، ويختلفان اعتبارا ، كقولنا الإنسان إنسان ، ومنه ما هو شائع صناعي ، يتحدان فيه وجودا ويختلفان مفهوما ، كقولنا الإنسان ضاحك ، والمعدوم المطلق ، معدوم مطلق بالحمل الأولي ولا يخبر عنه ، وليس بمعدوم مطلق بل موجود من الموجودات الذهنية ، بالحمل الشائع ، ولذا يخبر عنه بعدم الإخبار عنه فلا تناقض.

وبهذا التقريب يندفع الشبهة ، عن عدة قضايا توهم التناقض ، كقولنا الجزئي جزئي وهو بعينه كلي يصدق على كثيرين ، وقولنا شريك الباري ممتنع مع أنه معقول في الذهن ، فيكون موجودا فيه ممكنا ، وقولنا الشيء إما ثابت في الذهن أو لا ثابت فيه ، واللا ثابت في الذهن ثابت فيه لأنه معقول.

وجه الاندفاع أن الجزئي ، جزئي بالحمل الأولي كلي بالشائع ، وشريك الباري شريك الباري بالحمل الأولي ، وممكن مخلوق للباري

__________________

(١) الفصل التاسع

(٢) الفصل الثالث من المرحلة الثامنة.

بالشائع ، واللا ثابت في الذهن كذلك بالحمل الأولي ، وثابت فيه بالشائع.

الفصل الثاني عشر

في امتناع إعادة المعدوم بعينه

قالت الحكماء إن إعادة المعدوم بعينه ممتنعة ، وتبعهم فيه بعض المتكلمين وأكثرهم على الجواز.

وقد عد الشيخ ، امتناع إعادة المعدوم ضروريا ، وهو من الفطريات ، لقضاء الفطرة ببطلان شيئية المعدوم ، فلا يتصف بالإعادة.

والقائلون بنظرية المسألة احتجوا عليه بوجوه ، منها أنه لو جاز للمعدوم في زمان ، أن يعاد في زمان آخر بعينه ، لزم تخلل العدم بين الشيء ونفسه وهو محال ، لأنه حينئذ يكون موجودا بعينه ، في زمانين بينهما عدم متخلل.

حجة أخرى ، لو جازت إعادة الشيء بعينه بعد انعدامه ، جاز إيجاد ما يماثله من جميع الوجوه ، ابتداء واستئنافا وهو محال ، أما الملازمة فلأن ، حكم الأمثال فيما يجوز وفيما لا يجوز واحد ، ومثل الشيء ابتداء ومعاده ثانيا لا فرق بينهما بوجه ، لأنهما يساويان الشيء المبتدأ من جميع الوجوه ، وأما استحالة اللازم ، فلاستلزام اجتماع المثلين في الوجود ، عدم التميز بينهما وهو وحدة الكثير ، من حيث هو كثير وهو محال.

حجة أخرى إن إعادة المعدوم ، توجب كون المعاد هو المبتدأ وهو محال ، لاستلزامه الانقلاب أو الخلف ، بيان الملازمة أن إعادة المعدوم بعينه ، يستلزم كون المعاد هو المبتدأ ذاتا ، وفي جميع الخصوصيات المشخصة حتى الزمان ،