درس فرائد الاصول - برائت

جلسه ۲۱: شبهه تحریمیه فقدان نص ۱۴

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

مرحوم شیخ دو دلیل ذکر کرده‌اند که در حدیث رفع، مواخده در تقدیر است نه آثار، دلیل اول از علامه بود که می‌گفتند اگر مواخذه در تقدیر باشد، قلت التقدیر است و اگر آثار در تقدیر باشد، کثرت تقدیر است و قلت تقدیر مقدم است.

مرحوم شیخ در جواب فرمودند: منظور علامه سه احتمال دارد:

اول: اگر منظور این باشد که با در تقدیر گرفتن مواخذه، یک لفظ در تقدیر گرفته‌ایم و با در تقدیر گرفتن آثار الفاظ زیادی در تقدیر گرفته‌ایم، این کلام باطل است چون طبق هر دو احتمال یک لفظ در تقدیر گرفته‌ایم.

دوم: رفع مواخذه متیقن است و رفع آثار غیر مواخذه مشکوک است که نیاز به دلیل قطعی دارد که نداریم، این هم باطل است چون مدعای علامه این است که حدیث رفع، ظهور در رفع مواخذه دارد و با قدر متیقن، ظهور ثابت نمی‌شود.

سوم: در ابواب فقه عموماتی داریم که اولا آثاری را اثبات می‌کنند و ثانیا بخاطر عمومیتشان شامل حالت خطا و نسیان و ذکر و عدم طاقت و... می‌شوند و با تقدیر گرفتن مواخذه، موجب می‌شود که تمام عمومات به عمومیتشان باقی باشند اما اگر آثار در تقدیر باشد، تمامی عمومات، تخصیص می‌خورند و اصالت العموم را در عمومات پیاده می‌کنیم و اجمال خاص را بر می‌دارد، بعد مرحوم شیخ می‌فرمایند فتامل و کلام علامه باطل است.

دلیل دوم این بود که اگر در حدیث رفع، آثار مقدر باشد، تخصیص اکثر خود حدیث رفع پیش می‌آید که قبیح است. مرحوم شیخ فرمودند تخصیص اکثر لازم نمی‌آید، چون حدیث رفع ۴ نوع از آثار را بر نمی‌دارد:

اول: آثار اشیاء به شرط شیء، مثل من قتل خطاءً فعلیه کفاره.

دوم: آثار اشیاء به شرط لا، مثل من تعمد الافطار فعلیه الکفاره. در اینجا کفاره در خطاء خود به خود برداشته می‌شود نه به حدیث رفع.

سوم: آثار عقلیه و عادیه (این آثار با حدیث رفع برداشته نمی‌شود چون وظیفه شارع نیست) و شرعیه‌ای که مترتب بر اثر عقلیه و عادیه است (چون اگر به حدیث رفع برداشته شود انفکاک اثر از موثر می‌شود). مثل خوابی که اثر عقلی آن ترک نماز است و با حدیث رفع، آن برداشته نمی‌شود.

۳

جواب دلیل دوم بر مقدر بودن مواخذه در حدیث رفع

اشکال: گفته شد که حدیث رفع، سه نوع از آثار را بر نمی‌دارد: آثار عقلیه، آثار عادیه، آثار شرعیه‌ای که مترتب بر آثار عقلیه و عادیه است، با توجه به این مطلب، یک اشکال درباره مالایعلمون وارد می‌شود و آن این است: به دو دلیل، حدیث رفع نمی‌تواند استحقاق عقاب را در مورد تکلیفی که در ما لایعلمون وجود دارد، بردارد:

دلیل اول: صغری: استحقاق عقاب، از آثار عقلیه تکلیف است.

کبری: و آثار عقلیه تکلیف، به وسیله حدیث رفع، برداشته نمی‌شود.

نتیجه: پس استحقاق عقاب، به وسیله حدیث رفع، برداشته نمی‌شود.

دلیل دوم: صغری: استحقاق عقاب از آثاری است که مقید به عمد و علم است.

کبری: آثاری که مقید به قید عمل و علم است، به وسیله حدیث رفع، برداشته نمی‌شود.

نتیجه: پس استحقاق عقاب به وسیله حدیث رفع، برداشته نمی‌شود و حال آنکه رفع استحقاق عقاب، قدر متیقن و منت بر امت پیامبر است.

خلاصه: در مورد ما لا یعلمون، باید یک اثر وجود داشته باشد که این اثر اولا شرعی باشد و ثانیا مترتب بر عمل بشود، لا بشرط. یعنی این اثر نه مقید به علم باشد و نه مقید به جهل باشد تا حدیث رفع بتواند آن اثر را بردارد و در مورد ما لا یعلمون، چنین اثری وجود ندارد، چنانکه در مورد مااضطروا الیه مثلا چنین اثری وجود دارد.

۴

تطبیق جواب دلیل دوم بر مقدر بودن مواخذه در حدیث رفع

بل المراد: أنّ الآثار (رفع ید و شلاق) المترتّبة على نفس الفعل (سرقت و زنا) لا بشرط الخطأ والعمد (لا بشرط) قد (خبر انّ است) رفعها (آثار) الشارع عن ذلك الفعل إذا صدر (فعل) عن خطأ.

(نوع سوم:) ثم المراد بالآثار: هي (مراد) الآثار المجعولة الشرعيّة التي وضعها (آثار) الشارع؛ لأنّها (آثار) هي (آثار مجعوله) القابلة للارتفاع برفعه، وأمّا ما لم يكن («ما») بجعله (شارع) ـ من الآثار العقليّة والعاديّة ـ فلا تدلّ الرواية على رفعها (آثار) و (عطف رفعها است) لا رفعِ الآثار المجعولة (مجعوله شرعیه) المترتّبة عليها (آثار عقلیه و عادیه).

(مقداری از عبارت، بعد تطبیقش می‌آید)

(اشکال:) فإن قلت: على ما ذكرتَ (شیخ انصاری) يخرج أثر التكليف (حال برای التکلیف:) في «ما لا يعلمون» عن مورد الرواية؛ لأنّ استحقاق العقاب أثر عقليّ له (تکلیف)، مع أنّه (استحقاق عقاب) متفرّع على المخالفة (مخالفت تکلیف) بقيد العمد؛ إذ مناطه (استحقاق عقاب) ـ أعني المعصية ـ لا يتحقق إلاّ بذلك (مخالفت عمدی و علمی). وأمّا نفس المؤاخذة فليست من الآثار المجعولة الشرعيّة (و العقلیه).

يوجب كثرة الخارج وبين ما يوجب قلّته ، كان عموم العامّ بالنسبة إلى التخصيص (١) المشكوك فيه مبيّنا لاجماله ، فتأمّل.

وهن العموم بلزوم كثرة تخصيص والجواب عنه

وأضعف من الوهن المذكور : وهن العموم بلزوم تخصيص كثير (٢) من الآثار بل أكثرها ؛ حيث إنّها لا ترتفع بالخطإ والنسيان وأخواتهما. وهو ناش عن عدم تحصيل معنى الرواية كما هو حقّه.

فاعلم : أنّه إذا بنينا على رفع (٣) عموم الآثار ، فليس المراد بها الآثار المترتّبة على هذه العنوانات من حيث هي ؛ إذ لا يعقل رفع الآثار الشرعية المترتّبة على الخطأ والسهو من حيث هذين العنوانين ، كوجوب الكفّارة المترتّب على قتل الخطأ ، ووجوب سجدتي السهو المترتّب على نسيان بعض الأجزاء.

وليس المراد أيضا رفع الآثار المترتّبة على الشيء بوصف عدم الخطأ ، مثل قوله : «من تعمّد الافطار فعليه كذا» ؛ لأنّ هذا الأثر يرتفع بنفسه في صورة الخطأ.

بل المراد : أنّ الآثار المترتّبة على نفس الفعل لا بشرط الخطأ والعمد قد رفعها الشارع عن ذلك الفعل إذا صدر عن خطأ.

المرفوع هو الآثار الشرعيّة دون العقليّة والعاديّة

ثم المراد بالآثار : هي الآثار المجعولة الشرعيّة التي وضعها الشارع ؛ لأنّها هي (٤) القابلة للارتفاع برفعه ، وأمّا ما لم يكن بجعله ـ من الآثار

__________________

(١) في (ه): «المخصّص».

(٢) في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ه): «التخصيص بكثير».

(٣) لم ترد «رفع» في (ر) و (ه).

(٤) لم ترد «هي» في (ر) و (ظ).

العقليّة والعاديّة ـ فلا تدلّ الرواية على رفعها ولا رفع الآثار المجعولة المترتّبة عليها.

المراد من الرفع

ثمّ المراد بالرفع : ما يشمل عدم التكليف مع قيام المقتضي له ، فيعمّ الدفع ولو بأن يوجّه التكليف على وجه يختصّ بالعامد ، وسيجيء بيانه.

فإن قلت : على ما ذكرت يخرج أثر التكليف في «ما لا يعلمون» عن مورد الرواية ؛ لأنّ استحقاق العقاب أثر عقليّ له ، مع أنّه متفرّع على المخالفة بقيد العمد ؛ إذ مناطه ـ أعني المعصية ـ لا يتحقق إلاّ بذلك. وأمّا نفس المؤاخذة فليست من الآثار المجعولة الشرعيّة.

والحاصل : أنّه ليس في «ما لا يعلمون» أثر مجعول من الشارع مترتّب على الفعل لا بقيد العلم ولا الجهل ، حتّى يحكم الشارع بارتفاعه مع الجهل.

قلت : قد عرفت : أنّ المراد ب «رفع التكليف» عدم توجيهه إلى المكلّف مع قيام المقتضي له ، سواء كان هنا (١) دليل يثبته لو لا الرفع أم لا ، فالرفع هنا نظير رفع الحرج في الشريعة ، وحينئذ : فإذا فرضنا أنّه لا يقبح في العقل أن يوجّه التكليف بشرب الخمر على وجه يشمل صورة الشكّ فيه ، فلم يفعل ذلك ولم يوجب تحصيل العلم ولو بالاحتياط ، ووجّه التكليف على وجه يختصّ بالعالم تسهيلا على المكلّف ، كفى في صدق الرفع. وهكذا الكلام في الخطأ والنسيان.

فلا يشترط في تحقّق الرفع وجود دليل يثبت التكليف في حال

__________________

(١) في (ر) ، (ص) و (ه): «هناك».