درس فرائد الاصول - برائت

جلسه ۱۹: شبهه تحریمیه فقدان نص ۱۲

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

بحث در این بود که مرحوم شیخ دو دلیل آوردند که در حدیث رفع، آثار مقدر است که دلیل اول و دوم را ذکر کردیم.

بعد نکته‌ای گفتیم و دو جواب نقضی و حلی به دلیل دوم دادیم.

۳

منظور از ما لا یطاق

سوال: آیا مقصود از ما لا یطاق در حدیث رفع و آیه، عمل مشقت باری است که ناشی از اختیار مکلف شده است که اگر مقصود از ما لا یطاق در حدیث رفع و آیه این معنا باشد، اشکالی بر حدیث رفع و آیه، وارد نیست. مثلا در ماه رمضان، فردی روزه گرفته و وسط روز، مشقت بار شده است بخاطر اینکه سحری نخورده، حال عقل مواخذه را قبیح نمی‌داند.

جواب: ما لایطاق در دو جا به کار رفته است:

اول: در حدیث رفع. مقصود از ما لایطاق در حدیث رفع، عملی است که عرفا قابل تحمل نیست، اعم از اینکه ناشی از اختیار مکلف شده باشد یا ناشی از اختیار مکلف نشده باشد. خداوند بر امت پیامبر منت گذاشته و مواخذه مالایطاق به این معنا را برداشته است و لذا اشکالی به حدیث رفع وارد نیست.

دوم: در آیه، مقصود از ما لایطاق در آیه، عذاب اخروی است، پیامبر از خداوند درخواست می‌کند که خداوند عذاب اخروی را از امت بردارد، بنابراین، اشکالی به آیه وارد نیست.

نتیجه: تا به اینجا، حدیث رفع، دلالت بر برائت در شبهه حکمیه می‌کند.

۴

دلایل لزوم تقدیر مواخذه در حدیث رفع

مرحوم شیخ دو دلیل ذکر می‌کنند برای اینکه در حدیث رفع، مواخذه در تقدیر است که اگر مواخذه در تقدیر باشد، حدیث رفع فقط دلالت بر برائت در شبهه موضوعیه می‌کند.

دلیل اول از طرف علامه: صغری: اگر در حدیث رفع مواخذه در تقدیر باشد و اگر آثار مقدر باشد، کثرت تقدیر لازم می‌آید.

کبری: و قلت تقدیر، اولی از کثرت تقدیر است.

نتیجه: اگر در حدیث رفع، مواخذه در تقدیر باشد، اولی است.

جواب: در اینکه منظور علامه چیست، سه احتمال است:

احتمال اول: یحتمل مقصود علامه این باشد که اگر مواخذه در تقدیر باشد، فقط یک لفظ در تقدیر خواهد بود و اگر آثار مقدر باشد، باید الفاظ زیادی را در تقدیر گرفت.

اگر مقصود علامه، این احتمال باشد، کلامش باطل است. چون طبق هر دو احتمال، یک لفظ مقدر است با اینکه حروف آثار از مواخذه کمتر است.

احتمال دوم: یحتمل مقصود علامه این باشد که رفع مواخذه، قدر متیقن است ولی رفع غیر مواخذه از آثار دیگر، مشکوک است و لذا احتیاج به دلیل قطعی دارد و دلیل قطعی، منتفی است.

اگر مقصود علامه این باشد، کلامش باطل است. چون مدعای علامه این است که حدیث رفع، ظهور در رفع مواخذه دارد و حال آنکه درباره دلیلی رجوع به قدر متیقن می‌شود که آن دلیل، مجمل باشد. پس مرحوم علامه باید اعتراف کند که این روایت مجمل است در حالی که چنین اعترافی ندارد.

احتمال سوم: مقدمه: خاص بعد از عام، دو صورت دارد:

اول: گاهی خاص، مبین است، در این صورت خاص، عام را تخصیص می‌زند. مثلا مولا گفته اکرم العلماء بعد گفته لا تکرم الفساق منهم، در اینجا معنای فاسق مشخص است.

دوم: گاهی خاص، مجمل است، در این صورت به وسیله اجرای اصالت العموم در عام، می‌توان اجمال خاص را برداشت. در مثال بالا ما نمی‌دانیم معنای فاسق چیست آیا معنایش مرتکب کبیره است یا مرتکب کبیره و صغیره است، در اینجا با اصالت العموم می‌گوئیم منظور مولا فقط مرتکبین کبیره است.

۵

تطبیق جواب حلی به دلیل دوم و منظور از مالا یطاق

والذي يحسم (ریشه کن می‌کند) أصل الإشكال: منع استقلال العقل بقبح المؤاخذة على هذه الامور بقول مطلق؛ (دلیل منع:) فإنّ الخطأ والنسيان الصادرين من ترك التحفّظ (مواظبت) لا يقبَّح (عقلا) المؤاخذة عليهما (خطا و نسیان)، وكذا المؤاخذة على ما لا يعلمون مع إمكان الاحتياط، وكذا (قبیح نیست مواخذه) التكليف الشاقّ الناشئ عن اختيار المكلّف.

(جواب به سوال مقدر:) والمراد ب«ما لا يطاق» في الرواية هو (مقصود) ما (عملی) لا يتحمّل في العادة، لا ما (عملی) لا يقدر عليه (عمل) أصلا كالطيران في الهواء. وأمّا في الآية فلا يبعد أن يراد به العذاب والعقوبة (عقاب اخروی)، فمعنى (لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ): لا تورد علينا ما لا نطيقه من العقوبة.

وبالجملة: فتأييد إرادة رفع جميع الآثار بلزوم الإشكال على تقدير الاختصاص برفع المؤاخذة ضعيف جدا.

۶

تطبیق دلایل لزوم تقدیر مواخذه در حدیث رفع

وأضعف منه (تایید): وهن إرادة العموم (آثار) بلزوم كثرة الإضمار، و (واو حالیه است) قلّة الإضمار أولى. وهو (وهن) كما ترى وإن ذكره (وهن) بعض الفحول، ولعلّه (بعض الفحول) أراد بذلك (قلة الاضمار اولی) أنّ المتيقن رفع المؤاخذة، ورفع ما عداه يحتاج إلى دليل.

وفيه (اراده): أنّه إنّما يحسن الرجوع إليه (قدر متیقن) بعد الاعتراف بإجمال الرواية، لا (عطف به بعد الاعتراف است) لإثبات ظهورها (روایت) في رفع المؤاخذة.

فإنّ الحلف بالطلاق والعتاق والصدقة وإن كان باطلا عندنا مع الاختيار أيضا ، إلاّ أنّ استشهاد الإمام عليه‌السلام على عدم لزومها مع الإكراه على الحلف بها بحديث الرفع ، شاهد على عدم اختصاصه برفع خصوص المؤاخذة.

لكنّ النبويّ المحكيّ في كلام الإمام عليه‌السلام مختصّ بثلاثة من التسعة فلعلّ نفي جميع الآثار مختصّ بها ، فتأمّل.

وممّا يؤيّد إرادة العموم : ظهور كون رفع كلّ واحد من التسعة من خواصّ أمّة النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ؛ إذ لو اختصّ الرفع بالمؤاخذة أشكل الأمر في كثير من تلك الامور ؛ من حيث إنّ العقل مستقلّ بقبح المؤاخذة عليها ، فلا اختصاص له بامّة النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله على ما يظهر من الرواية.

والقول بأنّ الاختصاص باعتبار رفع المجموع وإن لم يكن رفع كلّ واحد من الخواصّ ، شطط من الكلام.

لكنّ الذي يهوّن الأمر في الرواية : جريان هذا الإشكال في الكتاب العزيز أيضا ؛ فإنّ موارد الإشكال فيها ـ وهي الخطأ والنسيان وما لا يطاق (١) ـ هي بعينها ما استوهبها النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله من ربّه جلّ ذكره ليلة المعراج ، على ما حكاه الله تعالى عنه صلى‌الله‌عليه‌وآله في القرآن بقوله تعالى : ﴿رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا ، رَبَّنا وَلا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا ، رَبَّنا وَلا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ(٢).

والذي يحسم أصل الإشكال : منع استقلال العقل بقبح المؤاخذة

__________________

(١) كذا في (ص) ، وفي غيرها زيادة : «وما اضطرّوا إليه».

(٢) البقرة : ٢٨٦.

على هذه الامور بقول مطلق ؛ فإنّ الخطأ والنسيان الصادرين من ترك التحفّظ لا يقبح المؤاخذة عليهما ، وكذا المؤاخذة على ما لا يعلمون مع إمكان الاحتياط ، وكذا (١) التكليف الشاقّ الناشئ عن اختيار المكلّف.

والمراد ب «ما لا يطاق» في الرواية هو ما لا يتحمّل في العادة ، لا ما لا يقدر عليه أصلا كالطيران في الهواء. وأمّا في الآية فلا يبعد أن يراد به العذاب والعقوبة ، فمعنى ﴿لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ : لا تورد علينا ما لا نطيقه من العقوبة.

وبالجملة : فتأييد إرادة رفع جميع الآثار بلزوم الإشكال على تقدير الاختصاص برفع المؤاخذة ضعيف جدا.

وهن العموم بلزوم كثرة الإضار والجواب عنه

وأضعف منه : وهن إرادة العموم بلزوم كثرة الإضمار ، وقلّة الإضمار أولى. وهو كما ترى وإن ذكره بعض الفحول (٢) ، ولعلّه أراد بذلك أنّ المتيقن رفع المؤاخذة ، ورفع ما عداه يحتاج إلى دليل (٣).

وفيه : أنّه إنّما يحسن الرجوع إليه بعد الاعتراف بإجمال الرواية ، لا لإثبات ظهورها في رفع المؤاخذة.

إلاّ أن يراد إثبات ظهورها ؛ من حيث إنّ حملها على خصوص المؤاخذة يوجب عدم التخصيص في عموم الأدلّة المثبتة لآثار تلك الامور ، وحملها على العموم يوجب التخصيص فيها ؛ فعموم تلك الأدلّة مبيّن لتلك الرواية ؛ فإنّ المخصّص إذا كان مجملا من جهة تردّده بين ما

__________________

(١) في (ت) و (ر) زيادة : «في».

(٢) لم نقف عليه.

(٣) في (ت) ، (ر) و (ص) زيادة : «قطعيّ» ، ولكن يحتمل شطبها في (ت).