وأمّا ما ذكره: من أنّ دليل الجزء قد يكون من قبيل التكليف، وهو ـ لاختصاصه بغير الغافل ـ لا يقيِّد الأمر بالكلّ إلّا بقدر مورده، وهو غير الغافل، فإطلاق الأمر بالكلّ ـ المقتضي...
بحث در تنبيه اول از تنبيهات شك در جزئيت بود.
در اين تنبيه سه مسأله مورد بررسى قرار مىگيرد.
مسأله اول اين بود كه آيا ترك جزء نسيانا مبطل عمل مىباشد؟
شيخ انصارى فرمودند ترك جزء نسيانا مبطل عمل مىباشد، زيرا لازمهاش اين است كه مأتي به مطابق مأمور به نباشد، و وقتى مأتى به مطابق مأمور به نبود امر امتثال نشده است، نياز دارد كه دوباره نماز را با سوره بخواند.
بعد از آن إن قلت عنوان شد كه مستشكل مىگفت در دو مورد است كه نقص جزء موجب بطلان عمل نمىشود. يكى جايى بود كه اجماع جزئيت را ثابت كند، اجماع دليل لبى است و قدر متيقن دارد، قدر متيقن اجماع اين است كه سوره در حال نسيان جزئيت ندارد، بنابراين در حال نسيان نماز بدون سوره صحيح است.
شيخ انصارى به إن قلت جواب مىدهد كه اگر بگوييد نماز بدون سوره در حق ناسى واجب واقعى است، كه اين كلام باطل است زيرا تكليفى به شخص فراموشكار تعلق نمىگيرد. و اگر بگوييد نماز بدون سوره در حق ناسى بدل از واجب واقعى است كه بدليت احتياج به دليل دارد و ما دليلى نداريم.
مورد دوم كلام مستشكل كه جزء اختصاص به حال ذُكر دارد و در حال فراموشى جزء نمىباشد: اگر دليل جزئيت حكم تكليفى باشد، حكم تكليفى مخصوص انسان ملتفت است، و انسان غافل نسبت به موردى كه فراموش كرده تكليف ندارد.
بنابراين سوره فراموش شده حكم ندارد بنابراين جزئيت نيز ندارد، بقيه اجزاء حكم دارد و مأمور به مىباشد، بنابراين بقيه اجزاء را بايد انجام دهد و ديگر وظيفهاى ندارد.
جواب شيخ انصارى به مورد دوم كلام مستشكل: اينكه شما مىگوييد ما جزئيت را از حكم تكليفى استفاده مىكنيم مثلا جزئيت سوره را براى نماز از آيه (فاقرؤوا ما تيسّر من القرآن) استفاده مىكنيم، سؤال مىكنيم كه اين حكم تكليفى و وجوب قراءة، وجوب نفسى است يا وجوب غيرى.
اگر بگوييد وجوب قراءة وجوب نفسى است، وجوب نفسى مستقل كه جزئيت را ثابت نمىكند، زيرا جزئيت و جزء وجوب غيرى و مقدّمى دارد. در اصول فقه خواندهايم كه جزء مقدمه داخليه است.
اگر بگوييد وجوب قراءة وجوب غيرى است، قبول داريم كه در عالم ظاهر جزئيت را از وجوب غيرى انتزاع مىكنيم و مىگوييم حال كه سوره واجب غيرى است پس معلوم مىشود جزء نماز است، ولى در واقع مطلب برعكس است، در مرحله اول جزئيت ثابت مىشود بعد وجوب غيرى مىآيد، به اين معنا كه اول شارع مقدس نماز را با اجزاءش اعتبار مىكند و با اعتبار شارع جزئيت مىآيد، چون سوره جزء است وجوب غيرى دارد پس جزئيت سبب است و علت حكم تكليفى مسبّب است. اينگونه نيست كه هر وقت حكم تكليفى منتفى شود جزئيت نيز منتفى شود، ممكن است حكم تكليفى چون غافل هستيم منتفى شود ولى جزئيت واقعيه باقى باشد.
نتيجه: در باب جزء رفتن تكليف با رفتن جزئيت ملازمه ندارد، ممكن است تكليف برود ولى چون جزئيت معلول تكليف نيست منتفى نشود، جزئيت امر مستقلى است كه قبل از تكليف ثابت مىشود لذا جزئيت باقى مىماند.
اما در شرائط امتثال مأمور به اين كلام شما قبول است، مثلا شرط امتثال نماز اين است كه انسان جامه ابريشم نپوشد يا اينكه لباسش غصبى نباشد. شرط امتثال مأمور به وقتى محقق مىشود كه تكليف بر انسان منجز باشد، اگر تكليف منجّز نباشد شرط امتثال شرطيت ندارد، لذا در اينجا قبول داريم كه اگر كسى شرط را فراموش كرد تكليف به شرط منجّز نمىشود، نتيجتا نماز با جامه ابريشم در حال فراموشى درست مىباشد.
نهايتا در اجزاء چنين نمىباشد، و جزء قبل از تكليف ثابت است لذا رفتن تكليف جزء را برنمىدارد.
شيخ انصارى در پايان مىفرمايند: بعضى از علماء فرمودهاند كه با اصل استصحاب ثابت مىكنيم كه در اين مسأله بدليت وجود دارد و عمل ناقص بدل عمل كامل است.
استصحاب صحت: يقين دارم قبل از جزء فراموش شده اجزاء قبلى صحيح بوده و اثر داشته است، بعد از جزء فراموش شده شك دارم صحت آن اجزاء باقى است يا نه؟ صحت اجزاء را استصحاب مىكنيم نتيجتا عمل صحيح است.
شيخ انصارى در جوابشان مىفرمايند: در آينده به طور مفصل بيان مىكنيم كه تمسك به اين استصحاب باطل است و استصحاب صحت قابل تمسك نمىباشد.