جواب شيخ انصارى به اشكال ششم:
شيخ انصارى در مقام جواب دو ملاك كلى در عبارتشان ذكر مىكنند و بعضى از موارد را نيز به تفصيل جواب مىدهند.
جواب مثال شبهه غير محصوره: جهت مخالفت قطعيه با علم اجمالى در جاى خودش خواهد آمد. در بحث تنبيهات مىخوانيم كه ملاكى در شبهه محصوره وجود دارد كه آن ملاك در باب شبهات محصوره موجود نيست، بنابراين فتوى در شبهات غير محصوره به خاطر ملاك خاصى است كه بعداً خواهد آمد.
جواب مثالهاى حكم حاكم كه موجب مخالفت قطعيه با علم اجمالى مىشود: در اين مثالها نيز ملاك وجود دارد. آن ملاك اين است كه به طور كلى وظيفه حاكم اين است كه به اسباب ظاهرى حكم كند. حاكم در حكم خودش نبايد اسباب ظاهرى را كنار بزند و بر اساس علم اجمالى خودش حكم كند.
حاكم بر اساس قسم حكم مىكند ولو يقين داشته باشد طرف قسم دروغ مىخورد، حاكم بر اساس بينه حكم مىكند، حاكم بر اساس اقرار حكم مىكند، زيرا وظيفهاش اين است.
بنابراين در اينجا دليل خاص داريم كه حاكم به وظيفه خودش عمل مىكند، و اين وظيفه حاكم در عمل منجر به مخالفت عمليه براى خود حاكم نمىشود، يعنى حاكم كه اين اموال را براى خودش نمىگيرد، حاكم بر اساس اقرار حكم مىكند كه زيدٌ مستحقٌّ للبيت و عمروٌ مستحقٌ للقيمة، به عنوان نماينده زيد و عمرو خانه و قيمت را از مقر مىگيرد و به زيد و عمرو مىدهد.
مانند مثالى كه در باب قطع خواندهايم كه: واجدي المني في الثوب المشترك، حاكم وظيفه هر يك را مشخص مىكند و مىگويد زيد اصالة الطهارة بايد جارى كند و وارد مسجد مىشود، و به عمرو مىگويد شما اصالة البراءة جارى كن و وارد مسجد بشو. حاكم حكم مىدهد و زيد و عمرو هم هر كدام به تنهايى وظيفه خودشان را انجام مىدهند و كارى به وظيفه ديگرى ندارند.
خلاصه جواب: حاكم وظيفه دارد كه بر اساس اسباب ظاهريه حكم كند.
جواب مثال فرد ثالث مىتواند هم خانه را از زيد بگيرد و هم قيمت را از عمرو بگيرد و در هر دو تصرف كند با اينكه يقين دارد يكى از اين دو ملك مالك نبوده است:
اولا: بعضى از علماء مىفرمايند تصرّف فرد ثالث بر هر دو مال درست نيست زيرا مخالفت قطعيه پيش مىآيد.
ثانيا: كسانى كه اين تصرف را جايز مىدانند، دليل كلى و قابل اثبات براى خودشان دارند. و آن دليل اين است كه بعضى از علماء مىگويند حكم ظاهرى بر حق فردى نافذ است در نزد ديگران به عنوان حكم واقعى.
بيان مطلب: اگر كسى با اسباب ظاهرى مانند اقرار و قسم و بينه مالى را به چنگ آورد، فرد ثالث اين شخص را مالك مال حساب مىكند واقعا، و تمام آثار ملكيت واقعى را بر او بار مىكند.
وقتى اينگونه شد فرد ثالث به خاطر همين مبنا مىگويد خانه ملك زيد است واقعا، و قيمت هم ملك عمرو است واقعا، بنابراين هيچ اشكالى ندارد كه خانه را از زيد بخرد و قيمت را از عمرو بگيرد.
شما اگر سخنى داريد بايد اين مبنا را باطل كنيد نه اينكه به ثمره و نتيجه اين مبنا اشكال وارد كنيد.
مثال: كسى مقلّد مجتهدى است كه مىگويد كه بيع به صيغه فارسى جايز است، يك جنسى را به صيغه فارسى مىخرد. شما مقلّد كسى هستند كه مىگويد بيع به صيغه فارسى باطل است، شما مىتوانيد اين جنس را از طرف بخريد با اينكه به نظر مجتهد شما بيع او باطل است زيرا حكم ظاهرى در رابطه با آن فرد براى شما به عنوان واقع قابل استناد و حجّة است.
جواب مثال صلح و تقسيم درهم بين دو نفر: در اين مثال نيز دليل خاص داريم و حكم تعبّدى است. در بحث قطع مفصّل بيان كرديم كه در اين مثال يا صلح قهرى مىشود يا از باب شركت مىشود، هر دو نفر پول را به امانت گذاشتهاند و شريك مىشوند و در باب شركت مالى كه تلف مىشود از جيب هر شريك است.
البته در همين جا هم بعضى از علماء قائل به قرعه شدهاند و فرمودهاند درهم را تقسيم نكنيد و قرعه بزنيد.
نتيجه: در اين مثالها يك ملاك بودن دليل خاص براى حكمها و فتواها مىباشد، و ملاك دوم اين است كه در اين مثالها براى شخصى كه پول يا قيمت را مىگيرد مخالفت قطعيه عمليه پيش نمىآيد.
بنابراين معلوم شد قياس اين مثالها به شبهه محصوره كه ما دليلى بر ارتكاب طرفين نداريم، قياس مع الفارق مىباشد.