«و ما قيل»، اين اشکال به اين قسمت از عبارت شيخ (ره) است که فرموده: از روايات استفاده ميکنيم که اگر بعد از اشتراء، بدون اجازه بخواهند بر بيع سابق آثار قطعي را بار کنند، اين نميشود، اما با إجازه اشکالي ندارد، که مستشکل ميگويد: از روايات استفاده ميکنيم که حتي بعد از اين که از مالک خريد و عقد سابق را اجازه کرد، باز هم اين عقد باطل است.
«من أنّ تسليم البائع للمبيع بعد اشترائه إلى المشتري الأوّل مفروض في مورد الروايات و هي إجازة فعليّة»، «من...»، بيان ما قيل است، يعني آنچه گفته ميشود که بايع بعد از اين که مبيع را از مالک ميخرد، آن را به مشتري أول تسليم ميکند، در مورد روايات مفروض است، که مثلاً در روايت معاوية بن عمّار «فدعوه إليه» دارد که ميگويد: آن را خريدم، «فدعوه إليه»، پس آن شخص را به مبيع دعوت کردم، که معنايش اين است که مبيع را به مشتري تسليم کرده است.
«مدفوع: بأنّ التسليم إذا وقع باعتقاد لزوم البيع السابق و كونه من مقتضيات لزوم العقد»، شيخ (ره) فرموده: «و ما قيل... مدفوع»، دفع اين اشکال روشن است، به اين که اگر تسليم، به اعتقاد لزوم بيع سابق باشد و با اعتقاد به اين که اين از مقتضيات لزوم عقد است، که در يک معاملهي معمولي هم که انجام ميدهيد، بعد از معامله جنس را به مشتري ميدهيد و مشتري هم ثمن را به شما تحويل ميدهد، که اين تسليم و تسلم، به عنوان اثر قهري و اجباري مترتب بر اين معامله است.
شيخ (ره) فرموده: در اينجا هم همين طور است و اين که حرير را خريده و مشتري را خبر ميکند و حرير را به او ميدهد، فکر ميکرده که بايد بر آن عقد و معاملهي قبلي پايبند باشد و بايد آثارش را بر آن بار کند.
«و أنّه ممّا لا اختيار للبائع فيه بل يجبَر عليه إذا امتنع»، و اين چنين است که اختياري براي بايع در تسليم نباشد، بلکه بالاتر، اگر امتناع کند مجبور ميشود، «فهذا لا يعدّ إجازة و لا يترتّب عليه أحكام الإجازة في باب الفضولي»، به اين تسليم به اين نحو، اجازه نميگويند و احکام اجازه در باب فضولي را هم بر آن مترتب نميکنند، «لأنّ المعتبر في الإجازة قولًا و فعلًا ما يكون عن سلطنة و استقلال»، چون آنچه در قول و فعل اجازه معتبر است، اين است که از روي سلطنت و استقلال باشد، چرا چنين خصوصيتي معتبر است؟ «لأنّ ما يدلّ على اعتبار طيب النفس في صيرورة مال الغير حلالًا لغيره، يدلّ على عدم كفاية ذلك»، چون ادلهاي که بر شرطيت طيب نفس دلالت ميکند، در اين که مال غير، براي غير حلال باشد، دلالت دارد بر اين که تسليمي که از روي اجبار باشد، به درد نميخورد. اگر واقعاً تسليم از روي سلطنت باشد و فکر نکند که مجبور بر تسليم است، اين اجازهي فعليه ميشود.
«نعم، يمكن أن يقال: إنّ مقتضى تعليل نفي البأس في رواية خالد المتقدّمة بأنّ المشتري إن شاء أخذ و إن شاء ترك: ثبوت البأس في البيع السابق بمجرّد لزومه على الأصيل»، مقتضاي تعليلي که براي نفي بأس، در روايت خالد بن حجّاج آمده که «بأن المشتري إن شاء أخذ و إن شاء ترک»، حال که زحمت کشيدي و از مالک خريدي، مشتري اول اگر خواست از تو ميگيرد و اگر نخواست نميگيرد، شيخ (ره) فرموده: مقتضاي اين تعليل، ثبوت باس است، يعني ثبوت إشکال در بيع سابق به مجرد لزوم آن بر اصيل، يعني همين که بگوييم: بر أصيل، يعني بر همان مشتري لازم است، که امام (عليه السلام) ميفرمايند: فيه بأس، «و هذا محقّق فيما نحن فيه؛ بناءً على ما تقدّم: من أنّه ليس للأصيل في عقد الفضولي فسخ المعاملة قبل إجازة المالك أو ردّه»، يعني لزوم بر اصيل در ما نحن فيه محقق است، بنا بر آن مطلبي که گذشت که اصيل در عقد فضولي، نميتواند قبل از اينکه مالک، اجازه و يا رّد کند، معامله را فسخ کند، يعني در عقد فضولي، عقد از طرف اصيل لازم است، در حالي که امام (عليه السلام) در اين روايات ميفرمايند: مشتري بايد طوري باشد، که اگر خواست جنس را بگيرد و اگر نخواست نگيرد، يعني حتي قبل از اشتراء، بايد اين که بر خصوص مشتري لزوم را بياورد در کار نباشد در حالي که فرض بر اين است که عقد، قبل از اين که از مالک بخرد فضولي است و لزوم براي مشتري وجود دارد.
بعد دوباره از اين استدراکشان جواب داده و فرمودهاند: «لكنّ الظاهر بقرينة النهي عن مواجبة البيع في الخبر المتقدّم إرادة اللزوم من الطرفين»، اما ظاهر روايت به قرينهي نهي اين است، که مراد از مواجبه بيع در خبر متقدم، اراده لزوم از طرفين است و آنچه مورد نهي قرار گرفته، عقدي است که لزوم طرفيني در آن باشد، چون مواجبه از باب مفاعله است، يعني طرفين بر يکديگر واجب و لازم کنند.
«و الحاصل: أنّ دلالة الروايات عموماً و خصوصاً على النهي عن البيع قبل الملك ممّا لا مساغ لإنكاره»، شيخ (ره) فرموده: دلالت روايات عامه، که همان «لا تبع ما ليس عندک» بود و روايات خاصه يعني اين روايات پنج گانهاي که خوانديم، بر نهي را ما هم قبول داريم و در روايات نهي از بيع قبل از اين که بايع مالک شود وجود دارد.
«و دلالة النهي على الفساد أيضاً ممّا لم يقع فيها المناقشة في هذه المسألة»، مطلب دومي هم که قابل إنکار نيست، اين است که نهي دلالت بر فساد دارد، که در خصوص اين مسئله کسي مناقشهاي ندارد که نهي دلالت بر فساد دارد، چون در خصوص اين مسئله، سؤال سائل از امام (عليه السلام) در مورد صحت و فساد چنين بيعي است.
شيخ فرموده: اين دو مطلب قابل انکار نيست، «إلّا أنّا نقول: إنّ المراد بفساد البيع عدم ترتّب ما يقصد منه عرفاً من الآثار»، الا اين که حرف ما اين است که مراد از فساد، يعني آن آثاري که عرفاً قصد ميشود، مترتب نميشود، «في مقابل الصحّة التي هي إمضاء الشارع لما يقصد عرفاً من إنشاء البيع»، در مقابل صحت که يعني امضاء شارع نسبت به آنچه که از إنشاء بيع عرفاً قصد ميشود.
بعد مرحوم شيخ (ره) در اينجا مثال اين صحت را بيان کرده و فرموده: «مثلًا لو فرض حكم الشارع بصحّة بيع الشيء قبل تملّكه على الوجه الذي يقصده أهل المعاملة»، فرضا اگر دليل و روايتي صريحاً بگويد که: شارع بيع مالي را که ملک بايع است، قبل از اين که بايع مالک شود صحيح ميداند، آن هم صحتي که عرف و أهل معامله آثاري را بر آن بار ميکنند، «كأن يترتّب عليه بعد البيع النقلُ و الانتقال، و جواز تصرّف البائع في الثمن، و جواز مطالبة المشتري البائعَ بتحصيل المبيع من مالكه و تسليمه، و عدم جواز امتناع البائع بعد تحصيله عن تسليمه»، «کان...» جواب آن «لو» است، بعد از بيع، اولين اثرش نقل و انتقال است، يعني اين مال داخل در ملک مشتري ميشود و ثمن هم داخل در ملک بايع ميشود و اين که بايع بتواند در ثمن تصرف کند و سوم اين که مشتري ميتواند مبيع را از بايع مطالبه کرده که بايع مبيع را از مالک آن تحصيل کند و به مشتري تسليم کند و چهارم اين که بايع بعد از اين که مبيع را تحصیل کرد، نميتواند امتناع از تسليم مبيع داشته باشد و امتناع از تسليم مبيع جايز نيست.
«ففساد البيع بمعنى عدم ترتّب جميع ذلك عليه»، حال اگر بگوييم که: همين معامله فاسد است، معنايش اين است که اين آثار بر آن مترتب نميشود، «و هو لا ينافي قابلية العقد للحوق الإجازة من مالكه حين العقد أو ممّن يملكه بعد العقد»، اما عدم ترتب اين آثار، منافات ندارد که عقد قابليت لحوق إجازه را از مالکش در حين عقد داشته باشد، که اجازه دهد و يا کسي که اجازه ميدهد، کسي است که مال را بعد از عقد مالک ميشود.
«و لا يجب على القول بدلالة النهي على الفساد وقوع المنهي عنه لغواً غير مؤثّر أصلًا»، بنا بر اين که نهي دلالت بر فساد دارد، واجب نيست که بگوييم: اين بيع کالعدم محض است و لغو و غير مؤثر است، «كما يستفاد من وجه دلالة النهي على الفساد»، کما اين که اين عدم وجوب، از علت دلالت نهي بر فساد استفاده ميشود، که شيخ (ره) فرموده: وقتي وجه و علت دلالت نهي بر فساد را بررسي کنيم، از آن استفاده ميکنيم که مستلزم اين نيست که بگوييم: منهي عنه کاملاً لغو و کالعدم باشد.
«فإنّ حاصله: دعوى دلالة النهي على إرشاد المخاطب و بيان أنّ مقصوده من الفعل المنهيّ عنه و هو الملك و السلطنة من الطرفين لا يترتّب عليه»، حاصل اين تعليل آن است که نهي دلالت دارد بر اين که مخاطب را إرشاد ميکند که مقصود مخاطب از آن منهي عنه که همان ملکيت و سلطنت طرفين است، مترتب نميشود.
«فهو غير مؤثّر في مقصود المتبايعين، لا أنّه لغوٌ من جميع الجهات»، در اين بيع، آنچه که مقصود متبايعين است، بر آن مترتب نميشود، مقصود متبايعين يک ملکيت قطعيهي منجزهي لازمهي عامه است، که اين مترتب نميشود، نه اينکه از جميع جهات لغو باشد، يعني بگوييم که: اين عقد کالعدم است و قابليت لحوق اجازه را هم ندارد.
«فافهم»، در اينجا مرحوم سيد يزدي (ره) در حاشيه فرموده: اين «فافهم» اشاره دارد به اين اشکال، که چه فرقي است بين اين نهي که در اينجا وارد شده و نهيي که در بيع مجهول وارد شده، بيع مجهول هم مورد نهي واقع شده و در آنجا فقهاء گفتهاند کالعدم است و اگر شيء مجهول مورد بيع واقع شد لغو من جميع الجهات است و اين «فافهم» اشاره دارد به اين که اين نهي با نهي در آنجا هيچ فرقي ندارد.