جواب مرحوم شيخ (ره) از اين روايات
حال مرحوم شيخ (ره) اينها را يکي يکي جواب داده فرمودهاند: دلالت اين روايات بر بطلان فضولي ناتمام است.
جواب از نبوي «لاتبع ما ليس عندک»
اما جواب از نبوي که اولين و شايد مهمترين روايت هم بود؛ که «لاتبع ما ليس عندک»، که گفتهاند: طوري آن را معنا ميکنيم، که مساوق اين «لاتبع مالا تملک» مي شود، نهي هم دلالت بر فساد دارد، پس اگر انسان چيزي را که مالک نبود، بفروشد باطل است.
اختصاص «ما ليس عندک» به متاع شخصي
مرحوم شيخ (ره) دو جواب بر اين روايت بيان کردهاند؛ اما قبل از بيان دو جواب، فرمودهاند: دو مطلب در اينجا مسلم است؛ يک مطلب اين که «ما ليس عندک»، اختصاص به متاع شخصي دارد.
توضيحش اين است که دو نوع بيع داريم؛ يکي بيع شخصي و ديگري بيع کلي، بيع شخصي يعني انسان مبيع معين و مشخصي را بفروشد، مثلا اين فرش معين را بفروشد، که وقتي مبيع معين شد، بيع هم، بيع شخصي ميشود.
نوع دوم بيع کلي است، يعني بيع يک شيء به عنوان ذمه و نه يک بيع معين در عالم خارج.
شيخ انصاري (ره) فرموده: «شيء کلي ليس عند البايع»، وقتي انسان ميگويد: يک کيلو گندم کلي را به تو ميفروشم، اين يک کيلو گندم، عند البايع نيست. پس روايت که ميگويد: «لا تبع ما ليس عندک»، هم متاع شخصي را شامل ميشود و هم متاع کلي را.
شيخ انصاري (ره) فرموده: چون اجماع داريم که بيع کلي صحيح است، لذا اين اجماع قرينه ميشود، که در اين موصول، يعني ما ليس عندک، بگوييم: مراد متاع شخصي است.
ظهور«لا تبع»، در بيع لنفسه
در مطلب دوم فرمودهاند: «لا تبع»، در بيع لنفس البايع ظهور دارد، يعني جايي که بخواهد، مال ديگري را که ملکش نيست، براي خودش بفروشد، يعني ميخواهد: بيع را براي خودش واقع کند، پس در نهي از بيع لنفس البايع ظهور دارد و منشأ اين ظهور هم از مورد سئوالي که سائل از پيامبر (ص) سوال ميکند، چون مورد سئوال، جايي است که انسان، مال ديگري را به عنوان خودش بفروشد.
جواب اول از اين روايت
بعد از اين که اين دو مطلب روشن شد، فرمودهاند: در اين روايت، براي بيع دو معنا ميتوانيم داشته باشيم؛ يک معنا اين که بگوييم: پيامبر (ص) به صورت مطلق از بيع مالي که از انسان نيست، نهي فرمودند، يعني اگر انسان بر مال غير، عقد بيع جاري کرد، بگوييم: نهي پيامبر به اين انشاء ميخورد، يعني اين انشاء لغو است.
در نتيجه بيع فضولي ديگر براي مالک هم واقع نميشود، يعني اگر مالک هم اجازه کرد، براي او فايدهاي ندارد، همان طور که براي خود بايع فضولي هم واقع نميشود.
معناي دوم معنايي است که مرحوم علامه (ره) بيان فرموده که: به قرينه مورد سئوال حکيم بن حزام از پيامبر (ص)، که موردش اين بوده که ميگويد: من مال غير را به مشتري ميفروشم، بعد از فروش اين مال را از غير براي خودم ميخرم، يعني از مصاديق مساله «من باع شيئا ثم ملکه» است. از پيامبر (ص) سئوال ميکند که آيا اين صحيح است يانه؟
طبق اين معناي دوم، نهي ديگر به عنوان انشاء بيع تعلق پيدا نکرده، بلکه نتيجه اين نهي، اين است که اگر فضولي، مال غير را لنفسه بفروشد، اين اشکال دارد.
طبق اين معناي دوم، ديگر دلالت بر بطلان فضولي، در جايي که فضولي مال را براي مالک بفروشد و مالک بعدا اجازه کند ندارد. دلالت بر بطلان فضولي در مورد بحث ما، که بفروشد للمالک و بعدا هم مالک اجازه کند ندارد.
شيخ (ره) فرموده: همين معناي علامه (ره)، مختار ماست. به نظر ما «لاتبع ما ليس عندک»، بر اين معناي دوم دلالت دارد.
جواب دوم از اين روايت
شيخ (ره) در جواب دوم فرموده: سلمنا، اگر کسي بگويد: «لاتبع ما ليس عندک» ميگويد: فضولي باطل است، چه در جايي که للمالک بفروشد و چه جايي که لنفسه بفروشد و اين عموميت دارد.
شيخ فرموده: اگر عموميت اين روايت را، بر آن ادلهاي که دلالت بر صحت فضولي دارد، بپذيريم و قبلا گفتيم که: بايد عموم اين روايت را، به آن ادله تخصيص بزنيم. پس بگوييم: فساد بيع در اين روايت، مربوط به جايي است که فضولي، لنفسه بفروشد، اما جايي که براي مالک بفروشد و مالک هم اجازه کند، ديگر دلالتي بر آن ندارد.
جواب از روايت «لابيع الا في ملک»
بعد فرمودهاند: از همين دو جواب، جواب از آن روايت «لابيع الا في ملک» هم روشن مي شود، يعني ميگوييم: «لا بيع في ملک»، يعني اگر بخواهد براي خودش بيع کند، بايد ملکش باشد. اما اگر مال ديگري را براي ديگري بيع کند، ديگري هم اجازه دهد، اين روايت ديگر دلالت بر فساد آن ندارد.
جواب دوم هم، آن است که بگوييم: اگر اين «لابيع الا في ملک» عموميت هم داشته باشد، بايد با روايات و ادله دال بر صحت فضولي، آن تخصيص بزنيم.
جواب از صحيحه محمد بن مسلم و توقيع حميري
بعد در دو روايتي که در آن استثناء و انحصار بود، يعني صحيحه محمد بن مسلم و توقيع حميري فرمودهاند: استثناء و حصر در اين دو روايت، حصر اضافي است و نه حصر حقيقي.
اين دو روايت بر بطلان بيع در جايي دلالت دارد که مالک، به طور کلي رضايت ندهد، اگر مالک به طور کلي رضايت نداد، معامله باطل است.
آن وقت شيخ (ره) اين را مقداري توضيح داده فرمودهاند: نهي دلالت بر فساد دارد، در اين دو روايت هم نهي کرده، فرموده: «لا تشترها الا برضا اهلها»، يا «لاتشترها الا عن مالکها، يا به امر مالک و يا به رضايت مالک»، نهي هم دال بر فساد دارد. و فساد يعني آن اثر مقصود، بر آن مترتب نميشود.
حال مگر در بيع فضولي ميگوييم: به مجرد اين که فضولي عقد را جاري کرد، اثر بر آن مترتب ميشود. قائلين به صحت فضولي، اين ادعا را ندارد، بلکه وقتي اثر مقصود بر فضولي مترتب ميشود، که مالک اجازه دهد. پس اين دو روايتي که حصر در آن آمده، منافاتي با ما نحن فيه ندارد.
جواب از روايت قاسم بن فضل
بعد از روايت قاسم بن فضل، که مردي از زني از آل بني عباس، زميني را ميخريد، جواب داده فرمودهاند: در اين روايت وقتي مرد و قاسم بن الفضل، از امام (عليه السلام) سئوال ميکند که اين پول را، به آن زن بدهد يا ندهد؟ امام (عليه السلام) نميفرمايد: معاملهات باطل است، بلکه ميفرمايد: پول را به او نده، که اين يکي از احکام فضولي است.
آنهايي که قائل به صحت بيع فضولياند، مع ذلک ميگويند: فضولي حق گرفتن پول را ندارد. اين همه دعوا بر سر بيع فضولي، تنها نتيجهاش اين است، که اين بعت که فضولي گفت، آيا اثر دارد يا نه؟ آيا جاي عقد واقع ميشود يا نه؟ قائلين به صحت گفتهاند: تنها همين مقدار اثر دارد، اما فضولي حق تصرف و اين که اين مال را به مشتري دهد و پول را از مشتري بگيرد، ندارد و اين بر فضولي حرام است.
در اين روايت هم امام (عليه السلام) ميفرمايد: پول را به آن زن نده، نميفرمايد که: اين معامله، معاملهي باطلي هست.
جواب از توقيع امام عسکري (عليه السلام) به صفار
در توقيع امام عسکري (عليه السلام) به صفار هم، که «لا يجوز بيع ما ليس يملکه»، قائلين به بطلان، «لا يجوز» را به «لا يصح» معنا کردهاند، اما شيخ (ره) فرموده: «لا يجوز» به معناي نفي لزوم است، يعني آنچه که انسان ميفروشد و مال خودش نيست، به عنوان يک معامله لازم واقع نميشود.
بعد فرموده: قرينهاي در خود اين روايت وجود دارد، که بعد از همين فقره، امام (عليه السلام) تصريح کرده به وجوب البيع، که وجوب يعني لزوم، پس «لا يجوز»، يعني نفي لزوم ميکند.