آيه اُذُن
اين آيه در سوره برائة ـ توبه ـ است، خلاصه معناى آيه اين است: منافقين پيامبر را به اين عنوان مذمت مىكردند كه پيامبر اُذُن است يعنى سر تا پا گوش است و هر كسى هر چى مىگويد قبول مىكند، بدنبال اين مذمّت آيه شريفه نازل شد و خداوند مىفرمايد: (قل اُذُن خير لكم يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين)، مركز استشهاد جمله آخر است. خداوند در اين آيه پيامبر را مدح كرده و فرموده (يؤمن بالله)، پيامبر به خدا ايمان دارد و خداوند را تصديق مىكند، و از طرف ديگر (يؤمن للمؤمنين) اينجا كلمه يؤمن به معناى تصديق است ولى به اين معنا كه پيامبر قول و گفتار مؤمنين را تأييد و تصديق مىكند بنابراين كلمه يؤمن بالله يعنى تصديق وجود و كلمه يؤمن للمؤمنين يعنى تصديق قول.
كلمه ايمان به دو دليل به دو معنا در اين آيه آمده است:
دليل اول: كلمه يؤمن تكرار شده و اگر به يك معنا بود اين تكرار لغو بود.
دليل دوم: كلمه ايمان در قسمت اول با باء متعدى شده است (يؤمن بالله) و در قسمت دوم با لام متعدى شده است (يؤمن للمؤمنين)، اين دليل بر اين است كه معناها متفاوت است.
خلاصه مطلب اين است كه خداوند در اين آيه شريفه پيامبر را مدح كرده است كه پيامبر مسلمانان را تصديق مىكند و قول آنها را قبول مىكند، وقتى كه ثابت شد تصديق قول مؤمن حسن است ما به اجماع مركب ثابت مىكنيم تصديق قول مؤمن واجب است زيرا قول به تفصيل نداريم، نتيجه اين مىشود كه اگر مؤمنى خبرى آورد تصديق قول مؤمن واجب است و اين هم به معناى حجيّة خبر واحد است.
مؤيّد اين برداشت از آيه شريفه يك روايت است، خلاصه روايت اين است كه جناب اسماعيل پسر امام صادق عليه السلام يك پولى به تاجرى داد كه برايش كار كند، تاجر هم پول را بالا كشيد، بعد جناب اسماعيل به مكّه رفت و دور كعبه طواف مىكرد و خودش را نفرين مىكرد و ناراحت بود، امام صادق عليه السلام مشغول طواف بودند دست به شانه پسرش زد و به او فرمود: خودت را نفرين نكن مگر مردم نمىگفتند كه اين تاجر شارب الخمر است، اسماعيل گفت: بله، امام صادق عليه السلام فرمود: پس چرا قول مؤمنين را تصديق نكردى، و بعد شاهد آوردند كه خداوند در قرآن مىفرمايد: (يؤمن لله ويؤمن للمؤمنين) يعنى يصدّقهم، مؤمنين يك سخنى مىگويند تصديقشان كن.
خلاصه استدلال به آيه شريفه اُذن تمام شد.
مرحوم شيخ انصارى دو اشكال به اين استدلال دارد:
اشكال اول: آيه شريفه كه پيامبر را مدح مىكند و مىگويد پيامبر مؤمنين را تصديق مىكند به معناى تصديق تعبدى نيست كه به درد بحث خبر واحد بخورد، بلكه به اين معناست كه پيامبر شديدا به مؤمنين حسن ظنّ دارد، و وقتى حرفى مىزنند پيامبر سريعا اعتقاد پيدا مىكند و از حرف آنها علم پيدا مىكند، و وقتى علم پيدا كرد خداوند به علمش عمل مىكند. بنابراين آيه شريفه مدح پيامبر است در رابطه با حسن ظن به مؤمنين و علم پيدا كردن از قول آنها و ربطى به خبر واحد كه مسأله ظن و قبول تعبّدى است ندارد.
اشكال دوم: قبل از بيان اشكال دوم به مستدل، به يك مقدمه اشاره مىكنيم:
مقدمه: سه قسم تصديق وجود دارد:
قسم اول: تصديق عملى، يعنى كسى تا حرفى زد انسان بگويد راست گفت و تمام آثار واقع را بر او بار كنيم. مثلا كسى گفت زيد شراب خورده، تصديق عملى اين است كه به زيد ۸۰ ضربه شلاق بزنند و حكم فسق را بر او وارد كنند.
قسم دوم: تصديق قولى، يعنى شخصى على الظاهر وقتى كسى حرفى مىزند سخن او را رد نكند لكن نتايج و آثار واقعى را هم بر او بار نكند، البته احتياط و جستجو كند تا ببيند حرف آن شخص درست است يا نه.
قسم سوم: در جاى خودش بيان خواهد شد.
بعد از اين مقدمه وارد اشكال مىشويم. مراد از تصديق در آيه شريفه تصديق قولى است نه تصديق عملى، و اگر مراد تصديق قولى باشد آيه شريفه به درد حجيّة خبر واحد نمىخورد، زيرا در خبر واحد وقتى ما راوى را تصديق مىكنيم معنايش اين است كه تمام آثار روايت او را مترتب مىكنيم. بنابراين اگر آيه شريفه مربوط تصديق قولى باشد ربطى به خبر واحد ندارد.
سه مؤيد داريم كه آيه مربوط به تصديق قولى است:
مؤيّد اوّل: يكى از نشانههاى مديريت در جامعه جذب مردم است و يكى از راههاى جذب اين است كه انسان با نظريات افراد و لو نظرشان صحيح نباشد سريعا مخالفت نكند. مراد از اين آيه اين است كه پيامبر در حد شرعى داراى اين خصوصيات بود و افراد را از خودش دفع نمىكرد. شاهد اول ما كلمه (لكم) است، خداوند مىفرمايد كه پيامبر (اذن خير لكم)، لكم ضمير جمع مخاطب و عام است و شامل همه مىشود، پيامبر براى همه مسلمانان اُذن خير است، اگر مراد از تصديق در آيه تصديق عملى باشد، پيامبر اُذُن خير براى همه نمىشود بلكه فقد براى مُخبر مىشود. معناى اُذُن خير اين است كه مُخبر مىگويد زيد دزدى كرده، حالا اگر پيامبر تصديق عملى كند لازمهاش اين است كه دست زيد را قطع كند و يك فاميل، گروه، قبيله را از خودش رنجانده است، اين اُذُن خير براى يك نفر شد نه براى همه. معناى اُذُن خير اين است كه مخبر مىگويد زيد دزدى كرده، پيامبر مىگويد تحقيق مىكنيم، زيد مىگويد من دزدى نكردم، پيامبر باز هم مىگويد باشه تحقيق مىكنيم، پيامبر تحقيق مىكند و احتياط تام را رعايت مىكند تا زيد چيزى از بيت المال دستش نرسد، بعد احتياط و تفحّص مىكند و اگر معلوم شد دزد است حكم شرعى را بر او مترتب مىكند و الّا فلا.